به عنوان يک اروپايي ساکن در امريکا شاهد افزايش چشمگيري در تعاطي فرهنگ هاي متمايز هستم . بسياري از ارزش هاي مسلم براي انسان وقتي که مجبور به زندگي در جامعه اي با فرهنگ متفاوت است بايد تغيير کند. در اينجا علي رغم وجود 92درصد اشتراک زباني در حدود 80 درصد اختلاف فرهنگي وجود دارد. عده معدودي ، از مشکلات من و خانواده ام که در امريکابا آن مواجه هستيم آگاهي دارند. اگر در افريقا بوديم انتظار شوک فرهنگي را مي شد داشت . همواره پذيرفتن تغييرات فرهنگي مشکل است به ويژه زماني که انتظار آن را نداريد. شايد به همين دليل است که کليساي امريکا تلاش مي کند تا معنا و مفهوم پست مدرنيزم را درک کند. با وجود شواهد روزمره در اين خصوص عده کمي به وجود آن پي برده اند. در اروپاي کمتر مسيحي و بيشتر سکولار، نفوذ فراگير آن را به سادگي مي توان تشخيص داد. تأثير آن در اروپا به قدري عظيم و گسترده بود که کمترکنفرانس مهم کليسايي جرأت مي کرد آن را از دستور کار خود حذف کند.
با اين حال براي اولين بار در امريکاي شمالي به اين مطلب پرداخته شد. زماني که فرانسيس شافر در سال 1960 به فقدان ايمان به حقيقت محض اعتراض مي کرد، در همان حال وعده ظهور و پيدايش عصر پست مدرن را سر مي داد. براي 1700 سال جوامع غربي از طريق کتاب مقدس و يا کليسا در انتظار وحي و معجزه بودند و سپس آغاز عصر روشنگري درقرن هيجدهم بود. زماني که فيلسوف فرانسوي ولتر به تفسير و رويارويي با زلزله ليسبون در سال 1755.م پرداخت درحقيقت گريزي زد براي خروج از عقايد مذهبي رايجي که نسبي گرايي منطقي ترين دستاورد آن بود. يک تفکر پست مدرن ،درست و غلط را نتيجه يک انديشه و تصور مستقل مي داند که براساس شرايط و موقعيت زماني استنتاج شده است . حقيقتي که من به آن معتقد هستم براي خودم است و حقيقتي که تو بدان معتقدي مربوط به خود توست . مگر اين که تجربه مشترکي داشته باشيم . لذا همه چيز مرتبط به هم هستند فقط يک حقيقت محض باقي مي ماند: هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد.براي يک پست مدرنيست حقيقت محض مرده است . ديدگاه پست مدرن درباره هنر اين عقيده را تأييد مي کند که پست مدرنيزم به طور فزاينده اي خواننده ، تماشاگر تلويزيون و يا هر بيننده اي را کنترل و اداره مي کند در حالي که به نويسنده ، نقاش و يا کارگردان کاري ندارد. راست و دروغ ، حقيقت و افسانه همه با هم خلط شده است . سليقه ها جوهره اصلي هرچيزي راتشکيل مي دهند و مسايل مي تواند بر طبق نظر، آمال و خواست هاي هر کسي تعبير و تفسير گردد.
چرا مسيحيت براي پست مدرنيزم تا اين حد اهميت قايل است مگر نه اين که پست مدرنيزم اين ادعا را که ، کدام دين ومذهب برتر است ؟ غيرقابل قبول مي داند! هيچ قانون و مسلکي و يا هيچ عقيده و اخلاِ و نژادي نمي تواند حرف آخر را بزند.هيچ قومي نمي تواند مدعي اين باشد که حقيقت مورد قبول آنها براي ديگران نيز داراي همان ارزش است . از اين رو پيروان اسلام ، طرفداران همجنس بازي و حاميان سقط جنين مجبور نيستند که عقايد خود را درست يا غلط نفي يا اثبات کنند. اينهاهمه ارزشي برابر عقيده خودشان دارد. مسيحيت شديداً به دنبال کشف راهي براي اتصال به دنياي پست مدرن است . اين امر موجب گشته تا با چالشي در رويارويي با تلاقي فرهنگ ها مواجه شود. بسياري از ما آن چيزهايي را که در جامعه وجوددارد کسب مي کنيم ، اگر اغلب آنها نمودي نداشته باشند (کسب آنها محسوس نباشد) حداقل در مورد مدرنيسم اين گونه نيست . مدرنيسم يک حقيقت پايدار نيست و کساني که آن را به عنوان يک حقيقت پايدار قبول مي کنند بهتر است نظري به تلويزيون هاي خود بياندازند! حقيقت يک ديدگاه محض و پايدار و هميشگي نيست .
داستاني در مورد سه داور فوتبال بيان مي شود که درخصوص موضوعي واحد مربوط به حرفه خودشان بحث مي کردند.اولي گفت : من در مورد پنالتي و ضربه آزاد به طريقي رأي مي دهم که آنها قرار دارند. اين نوعي برخورد کلاسيک است . دومي گفت : ضربات آزاد و پنالتي را من آن طوري رأي مي دهم که مي بينم . اين نيز يک برخورد مدرن است و همه چيز بستگي به استنباطات افراد دارد. سومي گفت : ضربات آزاد و پنالتي وجود دارند ولي تا من رأي ندهم هيچ اتفاقي نخواهد افتاد و هيچ چيزي نمي تواند وجود داشته باشد. اين يک ديدگاه پست مدرن است .
حالا بسياري از مسيحيان و مذهبي ها پست مدرنيسم را به عنوان تجلي مفهوم ضد مسيحيت در کره زمين قلمدادمي کنند. من ترديد دارم که آن را اين چنين به کار ببرم ، ولي بايد اقرار کنم که شاهد گسترش خوي وحشيگري در نسل جديد و رشد و نمو فرزندان رواني محصول پست مدرنيسم هستم . من گرسنه هاي روحي و رواني را که معترف به گرسنگي خودهستند و همچنين نتايج فجيع و حيرت آور گرايشات اخلاقي پوچ گرا را مي بينم و شاهد طرد خودخواهي ها و جاه طلبي هاي انسان از جامعه مدرن بوده ام ، و به اشتياِ يافتن ايمان و حقيقتي در اين کارها (پست مدرنيسم ) بسيار گوش کرده ام . لذا معتقدهستم تفکر پست مدرن به طور کلي تفکري است غيرمسيحي (مذهبي ) اما من به قدرت انجيل اعتقاد دارم . اعتراف به وجوديک خالق ، يک راه زندگي ، و يک حقيقت براي زيستن ، يک عمل پست مدرن محسوب نمي شود. اما عشق ورزيدن به مردم ،زيستن به خاطر ديگران ، و بيان حقيقتي که زندگي ها را تغيير مي دهد همه و همه ، هياهويي است براي هيچ ، براي بيان نتيجه اي نااميدکننده که مي گويد من همه آنچه که وجود دارد هستم ! در يک مفهوم ، پست مدرنيسم درهايي از اميد را گشود ومعترف شد که دامنه روح فراسوي جسم است . ما ادعا مي کنيم که پاسخ هايي براي اين کمبودها در مسيحيت داريم . ما فقط مجبوريم به طريقي زندگي کنيم که در آن تأييد شود حقيقتي را که ما از آن پيروي مي کنيم حقيقتي است محض و قابل قبول براي همه ، و آن مستلزم کنار نهادن خودخواهي شديدي است که بدان مبتلا هستيم و نبايد فقط به بحث هاي منطقي اکتفاکنيم .
مترجم : حسين ميرزايي
نويسنده : کليو کالور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید