با وجود اختلاف نظرى که در مسلک هاى کاتوليک، ارتدکس و پروتستان مشاهده مى شود اما مسأله تثليث در همه اين مسلکها وجود دارد به نحوى که مهمترين شاخصه دين مسيحى را بايد در اين امر جستجو کرد و محور تعاليم اين دين به شمار آورد. علي گلايري(1) در اين مقاله ابتدا نظريه تثليث را در عهد جديد بررسى نموده سپس به منشأ آن پرداخته که آيا از تعاليم عيسى مسيح است يا بر اثر مرور زمان از ناحيه عقايد اديان غيرآسمانى وارد اين دين شده است. در حالى که نه با عقل سازگار است و نه موافق با تاريخ و تعليمات مسيحيت و قرآن کريم نيز آن را به صراحت رد مى کند.
بحث از خداوند در آيين مسيحيت با مسأله تثليث گره خورده است و با وجود مسلکهاى متفاوتى چون کاتوليک، ارتدوکس و پروتستان در اين دين، مسأله تثليث ـ اين که خداوند در عين يکى بودن مرکب از سه چيز است به نام پدر، پسر و روح القدس ـ در همه اين مسلکها به چشم مى خورد؛ به گونه اى که مهمترين شاخصه دين مسيحى را مى توان در اين امر جستجو نمود و همين مسأله ـ اعتقاد به تثليث ـ اين دين را از اديان ديگر متمايز مى کند؛ چرا که در هيچ دين آسمانى، چنين عقيده اى به چشم نمى خورد. از طرف ديگر مسأله تثليث محور تعاليم دين مسيحى است. جان ناس در کتاب «تاريخ جامع اديان» در اين باره مى نويسد:
«سرگذشت مسيحيت، تاريخ ديانتى است که از عقيده به تجسم الهى در جسد شارع و بانى آن ناشى شده....سراسر تعاليم نصارى، در اطراف ايمان به اين قضيه دور مى زند که شخص عيسى روشن ترين ظهورى از ذات الوهيت است؛ امّا اين دين که با عقيده به تجسم الهى آغاز مى شود منقلب گرديده و در طى تحولات گسترده، جنبه بشرى پيدا کرده و بشريت با همه اميال و با همه ضعفها و قصورها، در آن متجلى شده است.»(2)
نکته قابل تأمل آن که، گرچه تثليث، محور تعاليم دين مسيحى است، ولى در تفسير آن، اتفاق راى وجود ندارد و سرّ اين اختلاف را مى توان در تبيين تثليث، در عهد جديد جستجو نمود زيرا در اين زمان، در تفسير و تبيين تثليث، وحدت نظر وجود ندارد، که در ادامه بدانها اشاره خواهد شد.
از اين رو لازم است ابتدا نظريه تثليث را با توجه به عهد جديد تبيين نموده، آنگاه آن را مورد بررسى قرار داد؛ سپس مشخص کرد که آيا مسأله تثليث برانگيخته از تعليمات عيسى مسيح است، يا آن که بر اثر مرور زمان، اين دين دچار تحريف شده و اين عقيده بر گرفته از عقايد اديان غير آسمانى است که وجود داشتند و به عنوان دين عيسى مسيح عرضه شده است؟
1ـ تبيين نظريه تثليث
الف ـ نظريه تثليث:
فرشته از آسمان به مريم، مادر عيسى که در عقد يوسف بود پيام داد: «روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سايه خواهد افکند؛ از اين رو آن نوزاد مقدس بوده و فرزند خدا خوانده خواهد شد»(3) «و آن گاه مريم قبل از ازدواج با يوسف بوسيله روح القدس آبستن شد»(4) و «زمانى که عيسى مسيح تقريبا سى ساله شد به دست يحياى تعميددهنده، غسل تعميد يافت»(5) و «در همان لحظه که عيسى از آب بيرون مى آمد، آسمان باز شد و يحيا، روح خدا را ديد که به شکل کبوترى پايين آمده و بر عيسى قرار گرفت. آن گاه ندايى از آسمان در رسيد: که اين است پسر حبيب من، که از او خشنودم»(6)
«آن گاه روح خدا، عيسى را به بيابان برد تا در آنجا شيطان او را وسوسه و آزمايش کند و عيسى در آن زمان براى مدت چهل شبانه روز روزه گرفت؛ سپس در آخر بسيار گرسنه شد؛ در اين حال شيطان به سراغ او آمد و او را وسوسه کرد....سپس شيطان او را به قله کوه بسيار بلندى برد و تمام ممالک جهان و شکوه و جلال آنها را به او نشان داد و گفت: اگر زانو بزنى و مرا سجده کنى، همه اينها را به تو مى بخشم. عيسى به او گفت: دور شو اى شيطان، زيرا مکتوب است که خداوندِ خداى خود را سجده کن و فقط او را عبادت نما. آن گاه ابليس او را رها کرد و اينک فرشتگان آمده، او را پرستارى مى نمودند.»(7)
به اين صورت مسيحيت معتقد شد که خدا يکى است و در عين يکى بودن از سه چيز تشکيل شده است: به نامهاى پدر، پسر و روح القدس.(8)
يعنى خداى واحد، خود را در سه شخصيت ـ پدر، پسر و روح القدس ـ آشکار کرد.(9)
پس در نگاه مسيحيت، حضرت عيسى مسيح، از نسل داوود است از جهت جسد و بدن؛ آن گاه نيروى روح القدس در وى حلول کرد و او را فرزند خدا واله متجسد نمود.(10)
جان هيک، متکلم نامدار مسيحى مى نويسد:
«در مسيحيت، خدا به عنوان خدا و پدر و سرور ما عيسى مسيح شناخته شده است و به عنوان وجودى تعريف گرديده است که تعاليم عيسى در باب اوست. وجودى که عيسى در ارتباط با او زيست کرد و پيروان و شاگردانش را به داشتن رابطه با او آشنا کرد موجودى که عشق و محبتش نسبت به ما، در کره خاکى در حيات عيسى تجسم يافته است، خلاصه آن که خداوند، آفريننده متعالى است که به اعتقاد مسيحيان خود را در عيسى مسيح آشکار گردانيده است»(11)
ب ـ رابطه پدر، پسر و روح القدس
نکته اى ديگر که در بحث تثليث مطرح است، کيفيت ارتباط اين سه چيز است. اين که با وجود يکى بودن آيا هر يک وجود مستقلى از ديگرى دارند و يا اين که مجموعه اين سه، يک امر واحد را تشکيل مى دهند؛ و يا سه چيز جلوه اى از يک امر هستند؟ آنچه از عهد جديد بر مى آيد اين است که خداى پدر(12) در آسمان است و خداى پسر در زمين(13) و روح القدس به عنوان نيروى فعال(14) و به عنوان مخترع و مبدع حيات(15) رابط بين اين دو است. ضمن آن که خداى پدر، بزرگتر از پسر بوده(16) و عيسى مسيح پسر و نخستين مخلوق او است،(17) با اين حال، عيسى مسيح صورت خداى ناديده است، نخست زاده تمام آفريدگان؛ زيرا در او همه چيز آفريده شده است.(18)
بنابراين، هر کدام ضمن آن که داراى وجود مستقل هستند با هم ارتباط تنگاتنگى دارند؛ به گونه اى که عيسى مسيح خداست و روح القدس، تنها واسطه بين آنهاست.
مرحوم علامه طباطبايى رحمه الله در تفسير شريف الميزان، با توجه به اصحاح اول و هشتم و چهاردهم انجيل يوحنا و اصحاح دوازدهم از انجيل مرقس، رابطه بين سه اقنوم را چنين بيان مى کند:
«محصل کلامشان در اين باب ـ اگر چه به يک جمع بندى معقول نمى توان دست يافت ـ چنين است: ذات، جوهر واحديست که داراى سه اقنوم است و مراد از اقنوم صفتى است که ظهور شى و تجلى آن را نشان مى دهد بدون آن که صفت غير از موصوف باشد و اقانيم ثلاثه عبارتند از: اقنوم وجود و اقنوم علم که کلمه است و اقنوم حيات که روح است. ابن که کلمه است و اقنوم علم، از نزد پدر که اقنوم وجود است نازل شده به همراه روح القدس که اقنوم حيات است که اشيا بوسيله آن موجود مى شوند.»(19)
ج ـ سرّ حلول خدا در مسيح
نکته سوم در مسأله تثليث، علت حلول خداوند در عيسى است؛ که چرا چنين امرى تحقق يافته است؟ مسيحيت معتقد است با توجه به گناهى که حضرت آدم مرتکب شد تمام بشر آلوده به گناه شدند يعنى: اين گناه آنقدر شديد بود که تمام نسل بشر را آلوده کرد و براى نجات بشر از اين گناه چاره اى نبود جز آن که خدا، خود به صورت انسان در آيد تا بدين وسيله توسط مردم کشته شود و به همين دليل روح القدس، به صورت کبوتر بر عسيى مسيح نازل شد و در وى حلول کرد؛ عيسى توسط مردم کشته شد و براى همين ـ با «فدا» شدن عيسى مسيح ـ تمام مردم از گناه نجات پيدا کردند، مشروط بر آن که به عيسى مسيح ايمان بياورند. بنابراين مهمترين عامل تثليث را در مسأله فدا مى توان جستجو نمود.
در سير حکمت در اروپا آمده است:
«مسيحيان، اقانيم سه گانه را در عرض هم و مقرون به يکديگر مى دانند...و معتقدند که چون بشر گنهکار، از درگاه احديت رانده شد و نفوس بنى آدم هبوط کرد و دچار حرمان گرديد، خداوند که خير و لطف محض است، فرزند خود را جسميت داد و به صورت آدمى ـ حضرت عيسى ـ در آورد تا دستگير نوع بشر و فدايى آنها شود و نفوس ايشان را از هلاکت رهايى بخشد و باز خريد نمايد. پس نجات مردم، به ايمان به حضرت عيسى است.»(20)
داستان مسأله فدا در عهد جديد چنين است: «خطاى آدم و فيض مسيح: بوساطت يک آدم، گناه داخل جهان گرديد و به گناه، موت. و اين گونه موت بر همه مردم طارى گشت...به خطاى يک شخص، بسيارى مردند... . پس همچنان که به يک خطا، حکم شد بر جميع مردمان براى قصاص، همچنين به يک عمل صالح بخشش شد بر جميع مردمان، براى عدالت حيات؛ زيرا به همين قسمى که از نافرمانى يک شخصى، بسيارى گناهکار شدند، همچنين به اطاعت يک شخص، بسيارى عادل خواهند گرديد... بوساطت خداوند ما، عيسى مسيح.»(21) بنابراين، آدم با گناه خود موجب مرگ بسيارى شد؛ اما عيسى مسيح از روى لطف، سبب آمرزش گناهان بسيارى گشت و در غلاطيان آمده است:
«مسيح ما را از لعنت شريعت فدا کرد چون که در راه ما لعنت شد چنان که مکتوب است، ملعون است هر که بردار آويخته شود.»(22) «به نظر آکونياس، گناهى که ما با آن زاده شده ايم بر ما سه اثر بر جاى مى گذارد: نخست، روح ما را آلوده مى سازد، ما تمايل فطرى به گريز از خدا داريم... دوم، ما اسير شيطان زاده شده ايم يعنى: علاوه بر آن که خود، تمايلى فطرى به کردار و پندار ناشايست داريم شيطان هم مى تواند با قدرت در ما نفوذ کند و سر انجام آن که، گناه ما (هم گناه جبلى مان و هم گناهانى که مرتکب شده ايم) در خور کيفر است... و تنها حکم در خور آن، کيفر ابدى است. يا به بيان ساده تر، کيفر ابدى دَينى است که ما بايد به دليل گناهمان به خدا بپردازيم... مطابق تلقى آکونياس، مشکل اين است که هيچ يک از ما نمى تواند دَيْنى را که به علت گناهمان بر ذمه داريم ادا کند... تنها راه اين بود که خداوند، اين دَيْن را ادا کند. وى اين کار را از طريق رنج و مرگ مسيح انجام داد.»(23)
بنابراين براى نجات بشريت از اثرات ناشى از گناه نخستين، چاره اى جز رنج و درد مسيح نبود و چون بشر قادر به انجام اين دَيْن نبود؛ خداوند خود براى رهايى بشريت، در عيسى مسيح حلول نمود تا با رنج کشيدن و به دار آويخته شدن، مردم را از دَيْن نجات دهد.
پس عيسى مسيح داراى دو بعد است: يکى بعد الهى، که صاحب دين محسوب مى شود؛ چون بشر با گناه نخستين و همين طور گناههاى بعدى، از خداوند دور شد و اين خود دين بزرگى را بر گردن بشر انداخت و از آنجا که بشر توان پرداخت اين دين را نداشت مديون الهى واقع شد. بعد ديگر آن که، چون بشر خود از عهده اداى دين بر نمى آمد، خداوند در عيسى مسيح تجسد پيدا کرده تا دين را ادا کند: يعنى خداوند، خود دَيْن مردم به خود را تقبل کرد و خود آن را ادا نمود؛ آن هم بوسيله زجر کشيدن و به دار آويخته شدن تا ديگر مردم، بدهکار خداوند نباشند و از اين دَيْن الهى نجات يابند.
نتيجه آن که مسيح، لعنتى که بر اثر گناه آدم به مردم سرايت کرد را به خود گرفت و به اين صورت در راه مردم فدا شد. نکته قابل توجه آن که آيا خداوند نمى توانست بوسيله پيامبران ديگر مسأله فدا را انجام دهد و چاره اى نبود جز آن که خود، بصورت بشر در آمده و توسط مردم کشته شود؟ به سخن ديگر: چرا با خلقت موجودى با روال طبيعى چنين کارى را صورت نداد؟
مسيحيت معتقد است با وجود آلوده شدن بشر، زايش طبيعى دچار انحراف شد، به همين دليل مى بايست با زايش روحانى، خلقت تازه اى را شروع کند.
«خدا با زايش روحانى، خلقت تازه اى را شروع کرد. نوع بشر بواسطه خلقت، هستى يافت؛ اما نژاد الهى از طريق زايش روحانى آغاز شد....خدا نمى توانست از طريق ابراهيم، موسى يا يکى از انبيا که از طريق خلقت طبيعى به دنيا آمدند اين کار را بکند؛ چرا که آنها عضوى از آفرينش سقوط کرده بودند. خدا از راه زايش روحانى خلقت تازه را شروع کرد و اين امر بواسطه پسر يگانه اش محقق شد.»(24)
بنابراين، اين آلودگى چون اصل انسان را آلوده ساخت، تمام انسانها بدون استثنا حتى انبيا نيز به اين گناه آلوده شدند. از اين رو سيرى که هستى در پيش گرفته بود، دچار انحراف و آلودگى شد. به همين دليل، مى بايست چاره اى انديشيده شود تا اشرف مخلوقات، از اين ورطه سقوط، نجات يابد و نجات بشر ممکن نبود مگر بوسيله فرستادن يگانه پسر خدا؛ در غير اين صورت امکان آشتى بين خدا و انسانها وجود نداشت.
از اين رو، در دوم قرنتيان آمده است:
«همه چيز از خدا، که ما را بواسطه عيسى مسيح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده؛ يعنى اين که خدا در مسيح بود و جهان را با خود مصالحه داد.»(25)
بنابراين تنها راه نجات، ايمان به عيسى مسيح است که از راه روحانى به وجود آمد و گرنه هر راهى که باشد ـ گرچه به انبيا ختم شود ـ دچار انحراف خواهد بود پس:
«تنها يک خدا هست و بين خدا و آدميان تنها يک متوسطى است: يعنى انسانى که مسيح عيسى باشد که خود را در همه فدا داد، شهادتى در زمان معين.»(26)
2ـ چگونگى رسوخ تثليث در مسيحيت
شکى نيست که حضرت عيسى مسيح(ع) به عنوان پيامبر، از سوى ذات اقدس الهى مبعوث شده است و روشن است چنين انسانى که خود را رسول خدا مى داند ادعاى خدايى نمى کند و اين که عيسى مسيح فرستاده خداست مورد تاييد عهد جديد است. به عنوان نمونه در انجيل يوحنا آمده است:
«خدا از شما مى خواهد که به من که فرستاده او هستم ايمان بياوريد.»(27)
همين طور در آن کتاب تصريح شده است که عيسى مسيح آمده است تا آنچه خدا خواسته است را انجام دهد نه آنچه که خود مى خواهد:
«من از آسمان نزول کردم، نه تا به اراده خود عمل کنم بلکه با اراده فرستنده خود»(28)
بنابراين بحث الوهيت عيسى مسيح بعيد است از اول مطرح بوده باشد؛ بلکه به شهادت تاريخ، اول بار توسط پولس رسول مطرح شده است. جان ناس در اين باره مى نويسد:
«او ـ پولس ـ رجعت عيسى را به نحو ديگرى تفسير کرد و اظهار داشت عيسى مسيح موجودى است آسمانى که طبيعت و ذاتيت الوهى دارد؛ ولى خود تنازل فرموده و صورت و پيکر انسانى را قبول کرده است.»(29)
بدين سان بحث الوهيت عيسى، آرام آرام وارد عرصه دين مسيحى شد و جالب آن که اناجيل اربعه نيز در اين باره ـ حلول خداوند در عيسى مسيح ـ همداستان نيستند و به بيان جان ناس در کتاب تاريخ اديان:
«در انجيل مَرُقس، اثرى از اصل تجسم الهى در پيکر عيسى و از اصل ازليت ـ وجود قبل از خلقت ـ عيسى بر طبق مبادى که پولس بعدها وضع کرد، ديده نمى شود؛ اما در انجيل متى و لوقا از اين مرحله، بالاتر از مرقس اند و زمينه را براى اعتقاد به تجسم ربوبيت در پيکر عيسى مسيح آماده مى کنند.»(30)
بنابراين آن چه به عنوان منابع مسيحيت در اعتقاد به الوهيت عيسى مسيح ذکر مى شود، عهد جديد است؛ که متشکل از 27 کتاب و انجيل است که چهار انجيل و بقيه نامه ها مخصوصا از پولس رسول است که به طور قطع در زمان عيسى مسيح نوشته نشده است؛ بلکه بعد از وى به رشته تحرير در آمده و به سهو و غلط آن را به عيسى مسيح نسبت دادند(31). از اين رو عقيده به تثليث نيز از مسائلى است که به اشتباه به حضرت عيسى نسبت داده شده است.
جان هيک متکلم نامدار مسيحى مى نوسيد:
«دو نفر از همکارانم در دانشگاه بيرمنگام که به تدريس عهد جديد و مکتوبات اوليا و قدسيان مسيحيت مشغول بودند، در خلال مطالعات تاريخى خود به اين نتيجه دست يافتند که اين فکر که عيسى مسيح(ع) تجسم و تجسد خداوند و يا اولين شخص از يک تثليث الهى است که به زندگى انسانها روى کرده است، از ساخته هاى کليساست که از مضامين و دستمايه هاى سنتهاى دينى يهودى و يونانى الهام گرفته است. موضوعات و دستمايه هايى که مشابه آنها را در ساير تعابير تفکر دينى در مديترانه عهد باستان نيز مى بينيم.»(32)
بايد توجه داشت اديان گذشته آريايى مصرى و رومى و هندوها داراى سه خدا بودند که هر يک از آنها وظيفه خاصى بر عهده داشتند: يکى از آسمان نگه دارى مى کرد و ديگرى مواظب زمين بود و سومى عطايا و بخششهاى موجودات را بر عهده داشت.
جان ناس مى نويسد:
«آريايى نژاد قديم و يونانيها و روميها، به سه خدا معتقد بودند که آنها عبارتند از: خداى پدر «ديوس بيتار»... که نزد همه ملل خداى آسمان شمرده مى شد، دوم، خداى مادر که به هندى او را «پربتيوى ماتار»، خداى زمين يا «گاياماتر» يونانيان است و سوم، خداى ميترا، که ايرانيان او را «ميترا» يا «مهر» مى گويند که نزد همه، اين اله، بخشنده و جواد است.»(33)
اين افکار ـ پرستش سه خدا ـ براى اولين بار توسط پولس يهودى که از دشمنان سرسخت مسيحيت به شمار مى رفت به گونه اى که مسيحيان را به بدترين وضع شکنجه مى داد و ناگهان مدعى شد عيسى بر او تابيد و مسيحى شد(34)، وارد دين مسيحيت گرديد.
فليسين شاله مى گويد:
«با ترکيب طريقه عرفانى شرقى و مسيح موعود، يهوديان و افکار يونانى و همگان گرايى روحى، دين مسيح نمايان مى گردد. شخصيت تصورى عيسى، ترکيبى از عقايد ساميان و مردم اژه و اهالى آسياست. به گفته ماسون اورسل، يهوه در دين مسيح، بدون واسطه،نقش پدر خدا را دارد و عيسى پسر خدا، آن دسته از خدايانى را نشان مى دهد که براى نجات بشر رنج مى برند و مردم اژه و مصر و سوريه از آن پيروى مى کنند. اين دين طرفدار نوعى واحد پرستى و يکتا پرستى است که خدا را سرآغاز جامعه قرار مى دهد و بشر را بوسيله پسر خدا (عيسى مسيح) با خدا مربوط مى سازد.»(35)
بنابراين، اعتقاد به سه خدا، مطلبى نيست که از سوى عيسى مسيح القا شده باشد؛ بلکه از قرن پنجم ميلادى بر اثر افکار وارداتى و اختلاط مسيحيت با اديان شرقى و فلسفه، به جاى خداى سه گانه گذشته، «نروبى تر»، «زنون» و «نرو»، خداى سه گانه جديد جايگزين آن شده است.(36)
قرآن کريم به عنوان تنها کتاب دست نخورده آسمانى، مسأله تثليث و اين که عيسى مسيح فرزند خداوند است و از اين طريق منسب خدايى پيدا مى کند را بر گرفته از امتهاى گذشته مى داند:
«وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِوءُنَ قَوْلَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُوءْفَکُونَ»
يعنى: انصارى گفتند که مسيح پسر خداست و اين سخنان را که بر زبان مى رانند خود را به کيش کافران مشرک نزديک و مشابه مى کنند. خداوند آنها را هلاک کند چرا آنها بخدا نسبت دروغ مى دهند.(37)
نتيجه آن که مسأله تثليث، بر اثر تحريف، وارد دين مسيحى شده است و اين، مطلب تازه اى نبود؛ بلکه در امتهاى مشرک پيشين وجود داشت و در دين مسيحيت اسامى خدايان سه گانه، تغيير پيدا کرد و با رجوع به تاريخ، انطباق اين افکار با افکار مشرکين به خوبى آشکار مى گردد.(38)
3ـ بررسى نظريه تثليث
با توجه به آنچه گذشت نظريه تثليث را مى توان در امور ذيل خلاصه نمود:
الف ـ خداوند، در عين يکى بودن متشکل از سه اقنوم است، به نام پدر، پسر و روح القدس.
ب ـ از آنجا که حضرت آدم گناه کرد و گناه او موجب آلوده شدن تمام بشر گرديد، حضرت عيسى مسيح از راه زايش روحانى بوجود آمد ـ زيرا روال عادى زايش به خاطر اين گناه دچار انحراف شد ـ و خود را فدا نمود و لعنت مردم را به خود گرفت تا بشر از پليدى نجات يابد. پس هر کس به عيسى مسيح ايمان بياورد رستگار خواهد شد.
ج ـ مسيح، اله متجسد است که به عنوان پسر خداوند توسط روح القدس لمس شده و خداوند در وى حلول نموده است. البته نظر آنها در مورد عيسى مسيح نيز مختلف است که عبارتند از:
1. مسيح خداست. «اى خداوند اگر بخواهى مى توانى مرا طاهر سازى»(39)
2. سه ذات وجود دارد که عيسى مسيح سومى آنهاست:
«اما عيسى چون تعميد يافت فورا از آب برآمد که در ساعت، آسمان بر وى گشاده شد و روح خدا را ديد که مثل کبوترى نزول کرده بروى مى آيد. آنگاه خطابى از آسمان در رسيد که: اين است پسر حبيب من که از او خشنودم.»(40)
3. مسيح و مادرش حضرت مريم خدا هستند:
«در تثليث کاتوليک ها، عيسى + مريم مقدس + يوسف نجار، جاى دارند.»(41)
4. مسيح پسر خداست:
«عيسى مسيح پسر و نخستين مخلوق و مطيع خداوند است.»(42)، «ابتدا انجيل عيسى مسيح پسر خدا...»(43)
5. عيسى مسيح فرستاده خداست:
«عمل خدا اين است که به آن کسى که او فرستاد ايمان بياوريد.»(44)
«مرا فرستاد تا شکسته دلان را شفا بخشم و اسيران را به رستگارى...موعظه کنم.»(45)
«نبىِ بزرگى در ميان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقد نموده است.»(46)
بررسى:
1. مهمترين مشکل طرفداران تثليث در اين است که، از يک طرف اعتقاد به توحيد دارند و از طرف ديگر معتقد به سه خدا هستند؛ در حالى که اديان مشرک چنين مشکلى ندارند؛ زيرا آنها گرچه به سه خدا اعتقاد دارند ولى براى هر يک ارزش خاصى قائل هستند؛ يکى را خداى آسمان، يکى را خداى زمين و ديگرى را خداى بخشنده مى دانستند بدون آن که آنها را به يک وجود برگردانند، از اين رو دچار تناقض نمى شدند؛ اما از آنجا که مسيحيت يک دين آسمانى است و حضرت عيسى مسيح در تعليمات خود، از خداى واحد سخن گفت، از يک طرف مى خواهد خداى يگانه را در نگاه خود حفظ کند و از طرف ديگر به سه خدا معتقد است، به همين سبب، دچار تناقض شديد شده است؛ زيرا نمى توان باور کرد که يک شى در عين يک چيز بودن سه چيز باشد و از آنجا که نمى توانستند به اين تناقض آشکار پاسخ دهند آن را سرّى از اسرار الهى مى دانستند، غافل از آن که خداوندى که خالق عقل و اعقل عقلاست، کارى بر خلاف عقل انجام نمى دهد.
به سخن ديگر: اسرار الهى شايد با عقل قابل درک نباشد؛ اما به معناى معارض بودن اين احکام با عقل نيست: يعنى عقل توان درک اين احکام را نداشته و نسبت به آن ساکت است، نه اين که احکام دين با احکام بديهى عقل تعارض داشته باشد؛ زيرا عقل خود بخشى از شرع است و شرع نيز داراى دو منبع عقل و نقل است.(47)
بنابراين نمى توان چنين گفت:
«بايد توجه داشته باشيم وقتى مى گوييم خدا واحد و يکتاست؛ اما از پدر و پسر و روح القدس تشکيل شده است، با اعتقاد به سه خدايى کاملاً فرق دارد...اين سه شخصيت الهى، در ماهيت و ذات کاملاً با يکديگر همانند و در قدرت کاملاً با هم برابر هستند... . اين نوع ترکيب ـ ترکيب از چند جز ـ در طبيعت فراوان است.»(48)
وجه نادرست بودن اين سخن در آن است که اگر در قدرت و جلال برابر و همانند باشند، پس سه چيز مستقل هستند؛ زيرا برابرى و مساوات در يک شى با اجزا خودش معنا ندارد؛ بلکه وقتى دو شى با هم مقايسه مى شود گفته مى شود اينها با هم برابر هستند. پس در اين صورت سه امر متفاوت و مغاير از هم هستند و در اين صورت، تثليث عين قول به سه خدايى است و با آن هيچ فرقى ندارد؛ اگرچه در طبيعت، امور مرکب فراوان يافت مى شود؛ اما در ترکيبات طبيعى، نوعا اجزا، غير از خود مرکب هستند. به عنوان مثال، آب که يکى شى طبيعى است مرکب از اکسيژن و هيدروژن است اما اکسيژن و همينطور هيدروژن، به تنهايى آب نيستند؛ بلکه مجموع آنها آب را تشکيل مى دهند.
در مسأله تثليث نيز اگر اين سه چيز ـ پدر، پسر و روح القدس ـ يک امر را تشکيل مى دهند، مانند يک ترکيب طبيعى هستند که يک «کل» داراى «اجزا» است پس در اين صورت هر کدام به طور مستقل يکى نيستند؛ بلکه مجموع آنها، يک چيز است و در اين صورت با هم برابر نخواهند بود و اگر گفته شود رابطه اينها رابطه «کل» با «اجزا» نيست؛ بلکه رابطه «کلى» با «جزئيات» است، در اين صورت يک شى است که در هر سه جارى است و چيزى جداى از يکديگر نيستند. به بيان ديگر: يک موجود حقيقى محل انتزاع مفاهيم سه گانه است، که اين، با سه وجود مستقل بودن منافات دارد.
بنابراين، يا بايد پذيرفت خداوند مرکب از سه چيز است که با اين ادعا ديگر وحدت خداوند قابل اثبات نيست؛ و يا اين که خداوند يکى است ولى گاهى از آن به پدر و گاهى به پسر و گاهى به روح القدس تعبير مى شود که در اين صورت يک وجود است که در خارج تحقق دارد و اين امور مفاهيمى هستند که از وى انتزاع مى شوند مانند: مفاهيم ابوت، نبوت و زوجيت، که از زيد به اعتبارهاى مختلفى انتزاع مى گردد و اين مفاهيم در خارج وجود مستقلى ندارند؛ بلکه تنها منشأ انتزاع دارند، که در اين صورت با صرف نظر از صحت يا عدم صحت اين تعابير در مورد خداوند، بايد پرسيد چگونه مى توان اين سخن را توجيه کرد که خداوند پدر، در آسمان است و به وسيله روح القدس که مانند کبوتر سفيدى در آمده و بر عيسى مسيح که روى زمين است پيام آورد؟ آيا اين سخن جز به معنى تعدد است؟ از اين رو، اين سخن را نمى توان با وحدت وجود آشتى داد. امرى که انديشمندان مسيحى نيز نتوانستند جوابى براى آن پيدا کنند:
«به لحاظ تاريخى يکى از بنيادى ترين اصول ايمان مسيحى، تجسد بوده است: يعنى اعتقاد به اين که خداوند در شخص عيسى مسيح تبديل به بشر شده است. خصوصا اعتقاد بر اين بوده است که عيسى مسيح هم کاملاً بشر بود و هم کاملاً خدا؛ اما بعضى از مؤمنان رفته رفته در وقوع خارجى تجسد ترديد کردند و حتى امکان وقوع آنرا قابل ترديد دانستند آيا يک شخص مى تواند کاملاً بشر در عين حال کاملاً خدا باشد؟ آيا براى يک شخص عاقل آگاه و زيرک تصديق اين آموزه ممکن است»(49)
نويسنده در ادامه گرچه جوابى از تامس موريس (1952) نقل مى کند؛ اما هم تامس موريس معتقد است:
«هدفش اثبات اين امر نيست که عيسى مسيح در واقع کاملاً بشر و کاملاً خدا بود.»(50)
و هم نويسنده اعتقاد دارد:
«بدون شک آراى موريس منحصر به فرد و تأمل انگيز است، البته از نظر کسانى که معتقدند قدرت و علم محدود، يکى از اوصاف ذاتى موجود بشرى است براهين موريس وزن و اهميت چندانى ندارد.»(51)
البته اين سخن را به گونه ديگر نيز مى توان تقرير نمود و آن اين که، اگر خداوند يک وجود نامتناهى است چگونه در يک وجود متناهى يعنى عيسى مسيح حلول نموده است؟ آيا بعد از حلول نامتناهى مانده است يا متناهى شده است؟
خلاصه آن که: اگر اين سه اقنوم با هم يک شى مرکب را تشکيل مى دهند در اين صورت هر کدام به تنهايى وجود ندارند و اگر هر کدام مستقل هستند، در اين صورت سه چيز خواهند بود که انشاء الله در صفحات بعد اين مطلب بيشتر روشن خواهد شد.
نکته ديگرى که مى بايست مورد توجه قرار گيرد، موضوع فدا (قربانى شدن عيسى مسيح به خاطر گناهان مردم) است. به اين صورت که عيسى مسيح، به خاطر مردم و به خاطر گناهى که آنها مرتکب شدند مصلوب شد و اين به معناى خريد لعنت مردم توسط عيسى مسيح است؛ زيرا «مکتوب است ملعون است هر که بر دار آويخته شود»(52) حال پرسش اساسى اين است که آيا مراد از لعن واقع شدن عيسى مسيح دور شدن از رحمت الهى است؟ و اين که آيا وى مورد غضب واقع شده است؟ در اين صورت، اين که خداوند خود را از رحمت خود دور کرده است و مورد غضب قرارداده است به چه معناست؟
«فدا، در لغت يعنى انسان مالى را در عوض آزادسازى اسيرى بپردازد»(53) و در اصطلاح آن است که:
«آدمى اثر سوء و بدى را که بواسطه عمل بر ملازم انسان يا يکى از متعلقات او شده با چيز ديگرى تعويض نمايد و بواسطه تعويض او را از رسيدن اثر سوء و زشت محافظت نمايد... به آنچه در اين مواقع به عنوان بدل عوض داده مى شود «فديه» يا «فداء» مى گويند. بنابراين «فداء» خود معامله اى است که در سايه آن حقِ سلطنتى را که صاحب حق داشته با فدا دادن سلب نموده و نگذارند به شخص فدا داده شده ضررى برسد.»(54)
حال، آيا چنين امرى در مورد خداوند قابل پذيرش است؟
حقيقت آن است که کسانى که به چنين امرى معتقد شدند نتوانستند کيفيت ارتباط بين خداوند و اشيا را درک کنند و آنچه در مورد روابط بشرى مى دانند همان را به خداوند نسبت مى دهند؛ در حالى که اين گونه نيست. از آنجا که ذات اقدس الهى خالق همه اشياست ـ حتى عيسى مسيح(55) ـ همه چيز متعلق به ذات اقدس الهى است؛ بنابراين نمى توان پذيرفت که خداوند خود را از ملکيت خود سلب نمايد؛ زيرا ملک الهى حقيقى است و قابل سلب شدن نيست. به علاوه، نمى توان پذيرفت کسى مرتکب گناه شود و تمام نسل بشر را به گناه آلوده سازد، آن گاه خداوند به خاطر نجات بقيه، شخص بى گناهى را مورد عذاب قرار دهد؟ جان هيک متکلم نامدار مسيحى مى نويسد:
«پدر زمين آشکارا نماينده پدر آسمانى است وقتى که پسر خطاکار و گمراهش، توبه مى کند و به خانه برگردد، پدر نمى گويد چون من پدر عادى هستم نمى توانم ترا ببخشم، مگر آن که پسر ديگر را بکشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد.»(56)
مرحوم بلاغى در کتاب شريف «الهدى الى دين المصطفى» مطلبى دارد که به روشن شدن مطلب کمک زيادى مى کند. ايشان مى نويسند:
«و از شگفتيهاى مسأله فدا (يعنى قربانى شدن عيسى براى مردم) اين است که نظر به گفته تورات «در بند 26 باب 27 تثنيه» به لعنت خدا گرفتار باد آن کسى که احکام شريعت را بپا ندارد و به آنها عمل ننمايد» و در بند 13 باب 3 رسالت پولس به غلاطيان از وى چنين نقل شده است: «مسيح خود را فدا ساخت و ما را از لعنت تورات نجات داد؛ زيرا که به جهت ما ملعون گرديد. چون در تورات نوشته شده که هر آن کس که به چوبه دار آويخته شود ملعون است...» آيا کسى حق ندارد که از کيفيت معقول اين نجات دادن و قربانى شدن پرسش کند؟... و از چگونگى ملعون شدن مسيح براى مردم سؤال نمايد، يا آن که به زعم ايشان مسيح پسر خدا و اقنوم و عنصر دوم خداست... و چه مناسبتى بين مصلوب شدن عيسى با مکتوبى است که به آن اشاره شد. چه در بند 22 و 23 سفر تثنيه چنين آمده است: «و زمانيکه بر انسانى گناهى باشد که کيفر آن اعدام است و کشته شود او را بر چوبه دارش بياويز پس مگذار لاشه او بر دار بماند بلکه همان روز دفنش کن؛ زيرا که به دار آويخته شده از جانب پروردگار ملعون است پس زمين خود را پليد مساز.» خواننده عزيز، بنگر که آيا دشمنان مسيح به وى بيش از مقدارى که دوستانش فحش داده اند ناسزا مى گويند و اگر بگويند مکتوبى که پولس اشاره کرده اين نيست مى گوييم اينک تورات و انجيل هر دو در دسترس ماست، شما به ما بگوييد آن مکتوب کجاى تورات است؟»(57)
2. در نگاه مسلمانان به خصوص شيعه انبيا معصوم از هر گناه هستند و در جاى خود به اثبات رسيده است که آنها مرتکب هيچ گناهى نمى شوند(58)، چه رسد به اين که گناهى را مرتکب شوند که تمام بشر را آلوده سازد.
علاوه بر آن، آنچه از حضرت آدم نازل شد، معصيت نبود بلکه تخلف از يک امر ارشادى بود(59) ـ مانند تخلف مريض از دستورات طبيب ـ در حالى که عقاب به سر پيچى از امر مولوى بر مى گردد. دليل آن که امر به حضرت آدم، امر ارشادى بود، اين است که تا قبل از هبوط حضرت آدم به زمين بحث نبوت مطرح نبود؛ بلکه نبوت بعد از هبوط به زمين مطرح شد. به همين دليل اولين انسان ـ حضرت آدم ـ اولين پيامبر نيز هست و آنچه از طريق وحى به انبيا مى رسد بخش مولوى است که تخلف از آن موجب عقاب است.
3. در اناجيل اربعه در موارد متعددى از دعا کردن حضرت عيسى مسيح در مقابل خداوند سخن به ميان آمده است،(60) که خود بهترين گواه بر خدا نبودن عيسى مسيح است؛ زيرا در صورت برابرى در جلال، قدرت و خدا بودن هر دو، دعا کردن يکى در مقابل ديگرى معنا ندارد.
در مناظره اى که بين حضرت امام رضا عليه السلام و جاثليق(61) روى داد حضرت فرمود: عيساى شما با همه خوبيهايى که داشت يک ضعف داشت و آن اين که کم روزه مى گرفت و کم نماز مى خواند. جاثليق ناراحت شد و گفت: او تمام شب بيدار بود و تمام روز روزه مى گرفت. حضرت فرمود: براى چه کسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟ جاثليق ساکت شد.(62)
نکته اى که هرگز نمى توان بدان پاسخ داد اين است که عيسى مسيح را خدا مى دانند در حالى که او را مخلوق خدا معرفى مى کنند؛ چگونه مى شود شخصى خود خدا باشد در عين حال مخلوق خدا نيز باشد. در اعمال رسولان آمده است:
«خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب خداى اجداد ما بنده خود، عيسى را جلال داد.»(63)
4ـ موضع قرآن کريم درباره مسأله تثليث
الف ـ قرآن کريم در يک بيان کلى، هر گونه فرزند داشتن خداوند را نفى مى کند و در بيان ديگر اين که مسيح پسر خداوند باشد را نفى مى کند. مرحوم علامه طباطبايى رحمه الله در الميزان بيانى دارد که خلاصه آن چنين است:
«قرآن کريم از دو راه عام و خاص، فرزند داشتن خداوند را نفى مى کند: يکى آن که خداوند فرزند ندارد ديگر آن که عيسى مخلوق است؛ اما اول اثبات اب و ابن، اثبات عدد است و در حقيقت اثبات کثرت است. اگر چه مى توان وحدت نوعيه را تصور کرد مانند پدر و پسر در انسان که انسانيت آنها يکى است، اگر وحدت الله فرض شود هر چيزى غير از خداوند مملوک او و محتاج به او هستند؛ پس ابن مفروض نمى تواند الله باشد و اگر قائل باشيم پسر هم مستقلاً خداست در اين صورت توحيد در خداوند باطل مى شود؛ اما دوم که عيسى مخلوق است: حضرت عيسى در شکم حضرت مريم به صورت جنين رشد کرد و مانند هر زن ديگر او را وضع حمل نمود و او را بزرگ کرده و تربيت نمود و حضرت عيسى مسيح در بين مردم بود و با آنها زندگى مى کرد و هيچ داراى عقلى شک نمى کند چنين کسى انسان است و اگر انسان باشد مخلوق بوده و ديگر خدا نيست و اما انجام معجزه بدستش، يا تولدش بدون پدر، امور خارق العاده ايست که وجودش نادر است نه آن که محال باشد.
در سوره مبارکه مائده مى فرمايد: «مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ کانا يَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآْياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُوءْفَکُونَ»(64) ذکر خوردن مسيح در بين ساير خصوصيات بشرى براى اين است که بهترين وجه بر مادى بودن وى دلالت دارد؛ زيرا مسيح محتاج اکل است و احتياج، منافى با الوهيت است و کسى که مى خورد و مى آشاميد نمى تواند خدا باشد و همين طور دعا کردن و عبادت حضرت مسيح، بى شک در مقابل خداست و عبادت حضرت عيسى بهترين دليل بر اين است که او خدا نيست.»(65)
ب ـ اقوال چند گانه اى که در مورد عيسى مسيح در عهد جديد مطرح شده است به جز يک مورد، بقيه موارد پنجگانه را نفى مى کند.
1. آن موردى که تاييد مى کند، اين است که عيسى مسيح پيغمبرى از پيامبران الهى و فرستاده خداوند است که اين بحث در آيه 75 سوره مبارکه مائده گذشت.
2. اما در مورد خدا بودن عيسى مسيح مى فرمايد:
«لَقَدْ کَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِکَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الأَْرْضِ جَمِيعاً وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(66)
يعنى: همانا آنان که گفتند خدا، همان مسيح بن مريم است کافر شدند. بگو: کدام قدرت مى تواند کسى را از قهر و قدرت خدا نگه دارد. اگر خدا بخواهد عيسى بن مريم و مادرش را و هر که در زمين است همه را هلاک نمايد، آنچه در آسمان و زمين و بين آنهاست براى خداوند است و هر چه را بخواهد خلق مى کند و خداوند بر همه چيز (ايجاد و اهلاک) تواناست.
3. اما در مورد پسر خدا بودن عيسى مسيح مى فرمايد:
«وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِوءُنَ قَوْلَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُوءْفَکُونَ»(67)
يعنى: نصارى گفتند: مسيح پسر خداست و اين سخنان را که اينها بر زبان مى آورند خود را به مشرکين پيشين نزديک مى کنند. خدا آنها را هلاک کند باز بر خدا دروغ مى بندند.
4. و در مورد اين که سه اقنوم وجود دارد عيسى مسيح، روح القدس و خداوند، که خداوند سومى آنهاست مى فرمايد:
«لَقَدْ کَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(68)
يعنى: و آنها که به خداوند قائل شدند و گفتند خداوند سومى آنهاست کافر شدند در حالى که جز خداى يگانه خدايى نخواهد بود.
5. در مورد خدا بودن عيسى مسيح و مادرش مى فرمايد: در روز قيامت از عيسى مسيح پرسيده مى شود آيا تو به مردم گفتى که من خدا هستم و او جواب مى دهد خير.
«وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما يَکُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ»(69)
يعنى: و زمانى که خداوند به عيسى مسيح گفت: آيا تو مردم را گفتى که من و مادرم را دو خداوند ديگر سواى خداى عالم اختيار کنيد؟ عيسى گفت: خدايا تو از شبيه و مثل منزهى و هرگز مرا نرسد که چنين سخنى گويم چنانچه من اين را مى گفتم تو مى دانستى که تو از اسرار من آگاهى و من از اسرار تو آگاه نيستم همانا تويى که به همه اسرار غيب آگاهى.
نتيجه آن که قول به تثليث نه با عقل سازگار است، نه موافق با تاريخ است و نه با تعليمات عيسى مسيح همخوانى دارد و قرآن کريم نيز، آن را به صراحت نفى مى کند.
پي نوشت:
1ـ محقق و نويسنده.
2ـ جان بى. ناس، تاريخ اديان، ترجمه اصغر حکمت، نشر پيروز، چاپ سوم، 1354، ص 382.
3ـ انجيل لوقا، باب، آيه 36 تذکر: از آنجا که عهد جديد ـ تا آنجا که بدان دست يافتم ـ داراى دو ترجمه قديم و جديد است و ترجمه قديم نيز داراى ويرايش قديم و جديد است و در اين ترجمه ها اختلافات فراوانى به چشم مى خورد آنچه در اينجا آدرس داده مى شود از کتاب مقدس ترجمه قديم با حروف چينى و رسم الخط جديد چاپ اول 1996 از انتشارات ايلام مى باشد.
4ـ انجيل متى، باب 1، آيه 18.
5ـ انجيل لوقا، باب 3، آيه 23.
6ـ انجيل متى، باب 3، آيه 17ـ16 در نجيل لوقا، باب 3، آيه 22 آمده است: «تو پسر حبيب من هستى که به تو خشنودم.» در انجيل يوحنا، باب 1، آيه 34 آمده است: «من ـ يحياى تعميد دهنده ـ ديده و شهادت مى دهم که اين است پسر خدا.»
7ـ انجيل متى، باب 4، آيه 12ـ11.
8ـ انجيل متى، باب 28، آيه 19.
9ـ انجيل متى، باب 16، آيه 17؛ انجيل يوحنا، باب 1، آيه 1.
10ـ روميان، باب 3، آيه 5ـ1.
11ـ جان هيک، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالگى، نشر بين المللى الهدى، 1376، ص 257.
12ـ غلاطيان، باب 1، آيه 1.
13ـ انجيل متى، باب 22، آيه 41.
14ـ اعمال، باب 1، آيه 4.
15ـ هاکس، قاموس کتاب مقدس، نشر اساطير، 1377، ص 424.
16ـ انجيل يوحنا، باب 14، آيه 28.
17ـ افرنيتان، باب 11، آيه 3.
18ـ رساله پولس کوليان، باب 1، آيه 17ـ15.
19ـ سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، نشر دارالکتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1362، ج 3، صص 315ـ314.
20ـ محمدعلى فروغى، سير حکمت در اروپا، نشر صفى على شاه، چاپ پنجم 1376، ج 1، ص 98.
21ـ روميان، باب 5، آيه 12ـ21.
22ـ غلاطيان، باب 3، آيه 14.
23ـ مايکل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دينى، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، نشر طرح نو، چاپ دوم، 1377، صص 470ـ469.
24ـ اولد فرانک، خدا و نقشه اش براى بشريت :www.kelisanet.org/publish/nagsheh.htm .
25ـ دوم قرنتيان، باب 5، آيه 19.
26ـ اول تيمو تاوس، باب 2، آيه 6ـ5.
27ـ انجيل يوحنا، باب 13، آيه 1.
28ـ همان، باب 6، آيه 38.
29ـ جان بى. ناس، پيشين، ص 413.
30ـ همان، ص 418.
31ـ همان، ص 383.
32ـ جان هيک، پلوراليسم دينى، ترجمه عبدالرحيم گواهى، نشر تبيان، 1378، ص 32.
33ـ جان بى.ناس، پيشين، ص 93.
34ـ اعمال رسولان، باب 9، آيه 6ـ1؛ هاکس، پيشين، ص 228.
35ـ فليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ص 104. به نقل از: مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، نشر حرّ،ج2، ص700.
36ـ ترابى، تاريخ اديان، صص 312ـ311. به نقل از: مبلغى آبادانى، پيشين، ج 2، ص 698.
37ـ توبه / 30.
38ـ براى اطلاع بيشتر ر.ک.: سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 3، صص 361ـ341.
39ـ انجيل متى، باب 8، آيه 2.
40ـ متى، باب 3، آيه 17ـ16. در لوقا، باب 1، آيه 36ـ34 چنين آمده است: «روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت على بر تو سايه خواهد افکند از آن جهت آن مولود مقدس و پسر خدا خوانده خواهد شد».
41ـ ترابى، پيشين، ص 308. به نقل از: مبلغى آبادانى، پيشين، ص 698.
42ـ افرنيتان، باب، 11، آيه 3.
43ـ انجيل مرقس، باب 1، آيه 1.
44ـ انجيل يوحنا، باب 6، آيه 31ـ30.
45ـ لوقا، باب 4، آيه 18.
46ـ لوقا، باب 7، آيه 16.
47ـ در وصيت امام کاظم عليه السلام به هشام بن حکم آمده است: خداوند داراى دو حجت ظاهرى وباطنى است که ظاهرى شرع و باطنى عقل مى باشد. ر.ک.: علامه مجلسى، بحارالانوار، دارالوفاء، بيروت، ج 1، ص 137.
48ـ معناى تثليث در مسيحيت چيست؟ (از راديو ندا وابسته به کليسا).
49ـ مايکل پترسون و ديگران، پيشين، ص 464.
50ـ همان.
51ـ همان، ص 468.
52ـ فلاطيان، باب 2، آيه 14.
53ـ فيومى، المصباح المنير، نشر المکتبة العصريه، بيروت، چاپ دوم، 1420 ق.، ص 341.
54ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ص 272.
55ـ اعمال رسولان، باب 3، آيه 13.
56ـ فلسفه دين، پيشين، ص 285.
57ـ محمدجواد بلاغى، اسلام آئين برگزيده، ترجمه سيد احمد صفايى، نشر آفاق، صص 281ـ280.
58ـ براى اطلاع از عصمت انبيا، ر.ک.: علامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، مسأله سوم از مقصد سوم؛ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 2، صص 144ـ138.
59ـ براى اطلاع بيشتر ر.ک.: سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 1، ص 137.
60ـ به عنوان نمونه: انجيل متى، باب 26، آيه 40ـ36.
61ـ مرحوم شهيد مطهرى معتقد است جاثليق معرب کاتوليک است. نبوت، نشر صدرا، ص 275.
62ـ علامه مجلسى، پيشين، ج 10، ص 303.
63ـ اعمال رسولان، باب 3، آيه 13.
64ـ مائده / 75: پسر مريم پيامبرى بيش نبود که پيش از او نيز پيغمبرانى آمده اند و مادرش هم زنى راستگو و با ايمان بود و هر دو به حکم بشر بودن، غذا تناول مى کردند. بنگر ما چگونه آيات خود را روشن بيان مى کنيم و بنگر آنها چگونه به خدا دروغ مى بندند.
65ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 2، صص 290ـ287.
66ـ مائده / 17.
67ـ توبه / 30.
68ـ مائده / 73.
69ـ مائده / 116.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید