اشاره
از ديدگاه كليساى كاتوليك، خدا از راه القاى تدريجى سرّ خاصش به صورت اعمال و كلمات، خود را بر آدمى آشكار ساخته است. از آنجاكه كتاب مقدس به الهام الاهى نوشته شده، كتاب مقدس در حقيقت كلام خداست. به بيان ديگر، خدا مؤلف كتاب مقدس است; زيرا او آيات آن را به مؤلفان بشرى الهام كرده است. همچنين خدا با فرستادن پسرش خود را كاملا آشكار ساخت و عهدش را در او براى هميشه پايدار ساخت. اين پسر كلمه نهايى پدر است، به طورى كه وحى ديگرى بعد از او نخواهد بود. اما در معرفت قرآنى، عيسى مسيح انسان مخلوق و بنده خدا است كه آفرينشى ويژه، همانند آدم دارد; با اين حال وجود وى هرگز خارج از نظام هستى و تدبير خدا نيست. او در زمان خاصى تولد يافته است و قانون عمومى مرگ شامل حال او نيز مى باشد. افزون بر اين ، از نظر اسلام، آخرين وحى الاهى با بعثت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) تحقق يافته است. مقاله حاضر در بخش اول، به بيان و نيز بررسى «وحى خدا» و ماهيت آن در الاهيات كاتوليك آن مى پردازد; در بخش دوم، ديدگاه كليساى كاتوليك را در باره «كتاب مقدس» بيان كرده، مورد نقادى قرار مى دهد و در بخش سوم، نقطه نظر كليساى كاتوليك مبنى برپايان يافتن وحى پس از عيسى مسيح را مورد بحث و نقد قرار مى دهد.
مقدمه
وحى در سه دين بزرگِ هم تبار ــ يهوديت، مسيحت و اسلام ــ مقوله اى بنيادين از آگاهى دينى است. انسان از خدا و اراده اش آگاه است، زيرا خدا آزادانه خود و صفات ، هدف و دستورات خود را آشكار كرده است. در آغاز مقاله، معناى وحى و نيز تفاوت آن با برخى امور ديگر را بيان مى كنيم و آنگاه به تاريخچه وحى پژوهى در مسيحيت اشاره مى كنيم.
معنا و كاربرد وحى
معادل انگليسى وحى، از ريشه لاتين «revelare» و به معناى پرده برداشتن يا نمايان كردن است. در كاربرد معمول، اين واژه به معناى دريافت ناگهانى و غيرمنتظره معرفتى است كه داراى ويژگى حائز اهميت فراوان است، به ويژه معرفتى كه موجب پيدايش نگرش جديدى نسبت به زندگى و دنيا براى دريافت كننده آن مى شود.
لغت نامه زبان فرانسه3 سه معناى متمايز را براى وحى در متون يهودى ـ مسيحى ذكر كرده است:
1) وحى طبيعى، يعنى خودآشكارسازى خدا از طريق خلقت و ضمير انسان;
2) وحى فراطبيعى، يعنى اين كه خدا از طريق كلماتى كه به پيامبر خود خطاب مى كند، معرفت به هستى خود، اراده خود، و طرح خود را آن گونه كه در تاريخ آشكار شده است، به انسان ابلاغ مى كند;
3) وحى مستقيم، يعنى ارتباطى كه خدا مستقيماً با يكى از برگزيدگان خود، بهويژه از طريق مكاشفه يا گفتوگو، برقرار مى سازد.
بنا به قاموس كتاب مقدس واژه وحى در كتاب مقدس در معانى زير به كار رفته است:
1) نبوت مخصوص شهر، مملكت يا يك قوم (اعداد 24:2; دوم سموئيل 23:1; 15:1);
2) رئيس، يعنى آيتى براى يك قوم (خروج 12:10);
3) الهام (خروج 13:6; ملاكى 1:1; روميان 11:4). وحى به معناى «الهام» و حلول روح القدس در مصنفان كتب مقدس است.
در الاهيات، اين واژه عموماً اشاره به اقدامى است كه خدا از طريق آن، مشاركت در علم خود، از جمله آگاهى عميق از خود را به خلائق مى بخشد. چنين ارتباطى فراطبيعى است، زيرا فراتر از چيزهايى است كه آدمى مى تواند با قواى اختصاصى خود به آنها پى ببرد.
اما وحى به اين امور محدود نيست. ممكن است خدا راه هاى فراطبيعى را براى ابراز حقايقى مناسب بداند كه فهم آنها به خودى خود خارج از توانايى هاى عقل نيستند. حقيقت وحى اين واقعيت است كه وحى سخن مستقيم خدا با بشر است. اما اين ارتباط ممكن است از طريق واسطه صورت گيرد. وحى به طور فشرده در بخشنامه شوراى واتيكان «ايمان كاتوليك» تبيين شده است. اعتقادنامه «لامنتابيلى» (سوم ژوئيه، 1907)، با محكوم كردن موضع مخالف، اظهار مى كند كه اعتقادات جزمى اى را كه كليسا به عنوان وحى ابراز مى كند، «حقايقى هستند كه از آسمان نازل شده اند» و نه «تفسير واقعيت هاى دينى اى كه ذهن بشر به سختى به دست آورده است».
وحى آن گونه كه توضيح داده شده كاملا متفاوت است با :
الهام امورى كه خدا به صاحب يك كتاب مقدس عطا مى كند; زيرا الهام گرچه مستلزم اشراق خاص ذهن است و به موجب آن، آدمى دريافت كننده انديشه هايى از اين قبيل است كه خدا مايل است او به نگارش بپردازد، لزوماً ابلاغ فرا طبيعى اين حقايق محسوب نمى شود.
روشن بينى هايى كه ممكن است خدا گهگاه به يكى از مؤمنان ببخشد تا اهميت حقيقتى دينى را كه تا به حال به طور مبهم فهميده شده است، آشكارا بفهمد;
امداد الاهى كه به واسطه آن، پاپ هنگام عمل به عنوان معلم عالى مقام كليسا، از همه خطاها در مورد ايمان يا اصول اخلاقى مصون مى ماند.
تاريخچه وحى پژوهى در مسيحيت
پس از ذكر معانى وحى و تبيين مفهوم آن، اينك خوب است كه پيشينه بحث وحى را در تاريخ مسيحيت مورد توجه قرار دهيم. تا قرون اخير، مسيحيان وجود وحى و فهم پذيرى آن را مسلم مى دانستند; از اين رو درباره وحى به معناى دقيق كلمه، سخنان اندكى گفته شده است.
احكام كليسا بيشتر مربوط به ذكر مضامين وحى در پاسخ به بدعت هاى خاص است. در قرون وسطا، كليسا مكرراً عليه انكارهاى مانويان نسبت به يكى بودن خداى عهد قديم و عهد جديد بيانيه مى دادند. شوراى لاتران چهارم، كه اين نكته را بسط داد، در 1215 اظهار داشت كه خدا «از طريق موسى و پيامبران مقدس و بندگان ديگرش، به ترتيب در برهه هاى زمانى مختلف» «تعاليم سودمند» را به بشريت عرضه كرده است، و اوج آن در عملى است كه از طريق آن، «تنها پسر مولود خدا، عيسى مسيح... با وضوح بيشتر، راه زندگى را آشكار كرد».
بنابه مصوبه شوراى ترنت، كه در سال 1545 به دستور پاپ پل سوم تشكيل شد، كتاب مقدس عبارت است از نسخه لاتينى (وولگات). سنت نيز هموزن كتب مقدس شمرده شد. شوراى ترنت در بحث خود از مراجع معتبر الاهى براى تعاليم به طور ضمنى به ماهيت وحى پرداخت. اين شورا اعلام كرد كه بشارت مسيحى، كه «سابقاً در كتب مقدس توسط پيامبران وعده داده شده است»، نخست توسط عيسى مسيح به طور شفاهى اشاعه داده شد. سپس رسولان، بر اساس آنچه از عيسى مسيح شنيده بودند، تحت تعليم روح القدس، به گسترش آن پرداختند.
در قرن نوزدهم، تعدادى از اشتباهات اساسى راجع به وحى و ايمان به باد انتقاد گرفته شد. ايمان گرايان به علت اين نقطه نظرشان كه شواهد معتبر به طور قاطع مؤيد ايمان نيست، مورد نكوهش قرار گرفتند. عقل گرايان و لاادرى گرايان به ترتيب به خاطر انكار امكان وحى و نفى امكان فهم وحى مطرود شدند. همچنين اين موضع شبه عقل گرايانه، كه با بلوغ كامل عقل بشرى همه اعتقادات جزمى مسيحى را مى توان با علم و فلسفه و بدون توسل به مقامات كليسا اثبات كرد، رد شد.
در شوراى اول واتيكان (1869ـ1870) كه به دستور پاپ پيوس نهم تشكيل شد، دو بخشنامه در مدت هشت ماه تدوين شد كه در نخستين بخشنامه آن، موضوع «وحى» مورد توجه قرار گرفت. تعاليم كليسا راجع به امكان، تحقق و ماهيت وحى را شوراى واتيكانى اول عرضه كرد و اين آموزه را مشروع شمرد كه دانش بشرى داراى دو نظام متمايز است: معرفت طبيعى، يعنى عقل و معرفت فراطبيعى، يعنى وحى. گرچه عقل بشرى قادر است در پرتو نور طبيعىِ خود به نوعى معرفت از خدا دست يابد، اما خدا از روى خيرخواهى راضى شد كه خود و احكام ابدى خود را از راهى فراطبيعى آشكار سازد.
وحى داراى هدفى دو بعدى است: نخست آن كه، وحى اين امكان را فراهم مى سازد تا مهم ترين حقايق قابل فهم دين را همگان با اطمينان و بدون آميختگى به اشتباه دريابند; دوم آن كه وحى اين توانايى را به انسان به عنوان مخلوق هوشمند مى دهد كه به سوى آن غايت فراطبيعى كه خدا برايش مقدر كرده است، جهت گيرى كند. اگر انسان صرفاً تقديرى طبيعى داشت، وحى داراى ضرورت اخلاقىِ صرف مى بود، اما با توجه به دعوت آزاد انسان به رؤيت شهودى خدا، وحى براى حصول نجات ضرورت تام دارد. از اين رو امور وحى شده نه تنها شامل حقايقى است كه عقل انسان مى تواند با تلاش خود آنها را دريابد، بلكه مهم تر از اين، دربردارنده اسرارى الاهى نيز است كه به هيچوجه نمى توان بدون وحى بدان ها پى برد. اين اسرار، حتى پس از انكشاف همچنان در نزد خدا مستور باقى مى مانند، به گونه اى كه انسان مى تواند آنها را تنها به طور مبهم در زندگى خود درك كند.
در شوراى اول واتيكان، روابط وحى و عقل مورد توجه قرار گرفت. اين شورا اظهار كرد كه عقل نمى تواند هيچ گونه پوچى را در واقعيت يا مضامين وحى مسيحى مشاهده كند. در واقع عقل مى تواند در سايه نشانه هاى قابل قبول فراوان، بهويژه معجزات و پيشگويى ها، معقول بودن اعتقادورزى را ثابت كند. هنگامى كه ايمان تحقق يابد، عقل مى تواند به طور ثمربخشى درباره داده هاى وحى تأمل كند. اگر اين تأمل با جديت، پارسايى و تواضع توأم باشد، عقل مى تواند به دريافتى پرفايده از اسرار نايل آيد. چنين دريافتى مى تواند از مقايسه رازهاى وحيانى با يكديگر و با فرجام نهايى انسان و امورى كه به طور عادى دانسته شده اند، پديد آيد.
گرايش هاى تجددخواهانه در آغاز قرن بيستم مناسبتى را براى توضيحات بيشتر فراهم كرد. مرجعيت تعليمى كليساى كاتوليك اظهار كرد كه وحى صرفاً شور و احساسى نيست كه از اعماق ناخودآگاه مى جوشد. وحى داراى محتواى عقلانى مشخصى است كه نه بر پايه شواهد باطنى، بلكه به استناد خداى منكشف پذيرفته مى شود. چنين پذيرشى بهواسطه شواهد بيرونىِ معتبر بهويژه معجزات و پيشگويى ها، كه تأثير خود را بر ذهن مدرن از دست نداده است، تأييد مى شود. اصول اعتقادى كليسا، حقايق وحيانى است; آنها در طول زمان به مجموعه عقايدى كه داراى معناى ديگرى باشند، تغيير نمى يابند.
در شوراى دوم واتيكان (1962ـ1965) كه به دستور پاپ جان بيست و سوم تشكيل شد، «وحى الاهى» مورد بحث و اختلاف نظر شديد قرار گرفت و پيش از انتشار سند نهايى مربوط به وحى، در پنج مرحله نسخه هاى تدوين و مورد تجديدنظر قرار گرفت.33اين شورا بخشنامه كاملا عقيدتى، دى وربوم ، را به موضوع وحى اختصاص داد.35 دى وربوم و نيز كتاب تعاليم كليساى كاتوليك در ذيل سه عنوان: (1) وحى خدا، (2) انتقال وحى و (3) كتاب مقدس به موضوع وحى پرداخته است. اينك در بخش اول مقاله، به بيان «وحى خدا» در الاهيات كاتوليك و نيز بررسى و نقد آن مى پردازيم; در بخش دوم، ديدگاه كليساى كاتوليك را در باره «كتاب مقدس» ذكر كرده، مورد نقادى قرار مى دهيم و در بخش سوم، نقطه نظر كليساى كاتوليك مبنى بر پايان يافتن وحى پس از عيسى مسيح را به بحث مى گذاريم.
وحى خدا
آنچه سبب ارتباط خدا با انسان و ابلاغ وحى الاهى شد، صفات كمالى خدا، يعنى صفت خيرخواهى و صفت حكيم بودن اوست: «خدا از روى خيرخواهى و حكمتش راضى شد تا خود را آشكار كند و سرّ مشيّت خود را بشناساند. مشيت او اين بود كه تمام آدميان به كمك روح القدس و از طريق مسيح، يعنى كلمه اى كه جسم شد، به پدر راه پيدا كنند و بدين ترتيب در ذات الاهى شريك شوند».
وحى الاهى تنها به صورت كلامى نيست، بلكه به صورت غيركلامى نيز صورت مى گيرد و در واقع وحى خدا در عيسى، صورت كامل خود را مى يابد: طرح وحى الاهى «از طريق اعمال و كلماتى كه ذاتاً به يكديگر وابسته اند» در يك زمان تحقق مى يابد. خدا به تدريج با انسان ارتباط برقرار مى كند. خدا انسان را آماده مى كند تا در طى مراحلى وحى فراطبيعى را بپذيرد كه اين وحى در شخص و رسالت كلمه متجسد، يعنى عيسى مسيح به اوج خود مى رسد.
همچنين وحى امرى مستمر بوده است كه در دوره هاى تاريخى متعددى از طريق نوح، ابراهيم، و موسى رخ نموده است: خدا «از همان آغاز خود را بر پدر و مادر نخستين ما نماياند». او آنان را به ارتباط صميمانه با خود دعوت مى كند و جامه فيض و عدالت را بر آنان مى پوشاند. اين وحى به سبب گناه پدر و مادر نخستين ما قطع نمى شود. «بعد از هبوط، خدا آنان را با اميد نجات و وعده رستگارى دلگرم كرد و همواره توجه اش به نسل بشر را نشان داد. زيرا او مى خواهد به همه كسانى كه با پايدارى در اعمال خير به دنبال نجات اند، زندگى جاودان عطا كند».
پيمان با نوح بعد از طوفان نيز بيانگر اصل تدبير الاهى نسبت به «امت ها»ست. اين پيمان در طول دوره هاى امت ها، به قوت خود باقى مى ماند و سپس خدا ابراهيم را برمى گزيند: خدا به منظور گرد آوردن بشريت متفرق، ابراهيم را از ولايت خود، مولد خويش و از خانه پدر خود فرا مى خواند (پيدايش 12:1)، و او را ابرام مى گرداند، يعنى «پدر امت هاى بسيار»; «از تو جميع قبايل جهان بركت خواهد يافت». ذريه ابراهيم امانت دار پيمانى خواهند بود كه با مشايخ، يعنى افراد برگزيده، بسته شد و فراخوانده شدند تا براى روزى آماده شوند كه خدا تمام فرزندانش را در يك كليسا جمع خواهد كرد. آنان ريشه آن درختى خواهند بودكه امت ها وقتى ايمان مى آورند بدان پيوند زده مى شوند. مشايخ، پيامبران و برخى شخصيت هاى ديگر عهد عتيق در تمام سنت هاى عبادى كليسا به عنوان قديس مورد تكريم بوده اند و هميشه خواهند بود.
و آنگاه موسى واسطه وحى الاهى مى شود: خدا، بعد از مشايخ، اسرائيل را با رهانيدن از بردگى در مصر، به عنوان قوم خود شكل داد. او با آنان عهد كوه سينا را پى ريزى كرد و از طريق موسى شريعتش را به آنان عطا كرد تا او را خداى واحد زنده و حقيقى، پدر مآل انديش و داور عادل بدانند و بدين عنوان به او خدمت كنند، و منتظر منجى موعود باشند.
و در نهايت، عيسى «واسطه و كمال همه وحى ها» است. خدا همه چيز را در اين كلمه خود گفته است. در اين ميان، قديس يوحناى صليبى، آيات 1 و 2 از نامه به عبرانيان را به نحو شگفت انگيزى تفسير كرد:
او با اعطا كردن پسرش به ما كه تنها كلمه اش است (زيرا كلمه ديگرى ندارد)، به يكباره همه چيز را در اين يگانه كلمه اش گفته است و چيز ديگرى براى گفتن ندارد... زيرا آنچه را به طور پراكنده به پيامبران گفته است، اكنون با اعطاى اين كل كه پسرش است، به يك مرتبه همه چيز را به ما گفته است. هر كه چشمانش را بر مسيح كاملا متمركز نكند و با تمايل به نوعى بدعت ديگر به سر برده، جوياى خدا باشد يا آرزومند نوعى مكاشفه يا وحى باشد، نه تنها به خاطر رفتار احمقانه، بلكه به خاطر رنجاندن او گناهكار خواهد بود.
نكته آخر آن است كه بنابه ديدگاه كليساى كاتوليك، پس از عيسى مسيح، وحى ديگرى نخواهد بود. «بنابراين، تدبير نجات مسيحى، بدين لحاظ كه همان عهد جديد و نهايى است، هرگز از بين نخواهد رفت; و پيش از تجلّى شكوهمند خداوند ما عيسى مسيح، توقع وحى همگانى جديدى نمى رود». با اين حال، اگرچه وحى از قبل كامل است، معناى آن كاملا روشن نشده و اين بر عهده دين مسيحيت است كه به تدريج و در طول قرن ها معناى تام خود را دريابد.
بررسى و نقد ماهيت وحى در الاهيات كاتوليك
الف. بيان دو برداشت: همان طور كه ملاحظه شد وحى به معنى انكشاف خداست; اين خودمكشوف سازى يا از راه الفاظ است يا از راه هاى غيرلفظى; همچنان كه كليساى كاتوليك مى گويد: «طرح وحى الاهى "از طريق اعمال و كلماتى كه ذاتاً به يكديگر وابسته اند" در يك زمان تحقق مى يابد». اين كلمات اشاره به «ماهيت وحى» در انديشه كليساى كاتوليك است. در باب ماهيت وحى دو برداشت متفاوت وجود دارد كه يكى از آنها را اصطلاحاً وحى زبانى و ديگرى را وحى غيرزبانى مى نامند. ديدگاهى را كه در دوره قرون وسطا غالب بود، مى توان تلقى زبانى از وحى ناميد. بر اساس اين نظر، وحى مجموعه اى از حقايق است كه در قالب احكام يا قضايا بيان شده است. وحىْ حقايق اصيل و معتبر الاهى را به بشر انتقال مى دهد و راهى وراى جريان معمول طبيعت است.
وحى غير زبانى درست در نقطه مقابل وحى به معناى نخست مى باشد; در اين مورد خدا همان گونه كه خود را در طبيعت و برخى رخدادها منكشف و نمايان ساخته، در مسيح نيز منكشف كرده است; بدين ترتيب مسيح بنده خدا و طرف وحى نبوده، بلكه موجودى است كه خدا در آن تجلى كرده و در جسد جسمانى به سوى انسان ها آمده است; در اين صورت خود مسيح وحى متجسد است. بر طبق ديدگاه غيرزبانى، مضمون وحى مجموعه اى از حقايق در باره خدا نيست، بلكه خدا از راه تأثير گذاشتن در تاريخ، به قلمرو تجربه بشر وارد مى گردد. از اين ديدگاه، احكام كلامى مبتنى بر وحى نيستند، بلكه بيانگر كوشش انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى به شمار مى روند.
ب. بررسى و نقد وحى زبانى و غيرزبانى: اگر كسى در باب ماهيت وحى قائل شود كه وحى مجموعه اى از گزاره هاى آسمانى نازل شده است، در اين صورت ديگر نمى تواند مسيحِ پيام آور را خدا، يا فرزند خدا و يا يكى از سه خدا بخواند: «اى اسرائيل! بشنو، خداوندى كه خداى ماست يك خداوند است.(مرقس 12:29). «خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداى اجداد ما، بنده خود عيسى را به جلال رسانيده است»(اعمال رسولان 3:26). كلام خداوند بر انبيا و رسولانى نازل شده كه ايشان نيز برحسب اصطلاح زبان هاى فرزندان نوع بشر، بر آن وحى مقدس متكلم شوند و وحى مسطور را يا خود نبى و رسول بنفسه مى نوشت و يا به كاتب ديگر رجوع مى فرمود. طبق اين تفسير از وحى، بندگان برگزيده خدا تعاليم و سنن و يا گزارش هاى تاريخى را از مقام ربوبى برمى گيرند، و گيرنده وحى، انسانى است برتر كه شايستگى ارتباط با عالم بالا را داراست. اين تفسير از وحى در كلام اسلامى نيز مورد قبول است.
اما ديدگاه وحى غيرزبانى بر آن است كه خدا خود را از راه هايى غير لفظى، يعنى در طبيعت و رخدادهاى تاريخى سرنوشت ساز و نيز تجسد در عيسى مسيح نمايانده است. انكشاف خدا در مسيح از آن بخش از عهد جديد برخاسته كه به مسيح جنبه الوهى داده است و به آن چيزى است كه از نوشته هاى پولس و يوحنا به دست مى آيد، اما اين ديدگاه (وحى غيرلفظى) با آيات متعدد ديگر از كتاب مقدس مسيحى ناسازگار است. در اناجيل و فرموده هاى عيسى مسيح در عهد جديد، بارها مى خوانيم كه عيسى خود را بنده و فرستاده خدا مى داند و از ديگران هم مى خواهد كه خداى يگانه را بپرستند: «خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداى اجداد ما، بنده خود عيسى را جلال داد» (اعمال رسولان 3:13). «براى شما اولا خدا بنده خود عيسى را برخيزانيده، فرستاد تا شما را بركت دهد، به برگردانيدن هر يكى از گناهانش» (اعمال رسولان 3:26). «عيسى در جواب ايشان گفت: تعليم من از من نيست، بلكه از فرستنده من» (يوحنا 7:16ـ17). او جز يك پيامبر نبود و همانند ديگر انبياى اولوالعزم رسالت راهنمايى و ارشاد و پيام رسانى خداى متعال را انجام مى داد و هرگز ادعايى همچون فرزند خدا و متحد با ذات حق بودن نداشت. «عيسى به ايشان فرمود: "پيامبر بى حرمت نباشد، مگر در شهر خود و ميان خويشاوندان و خانواده خويش". و در آنجا هيچ معجزه اى نتوانست نمود، جز اين كه دست هاى خود بر چند مريض نهاده، ايشان را شفا داد»(مرقس 6:4 ـ 5). مسيح فقط پيام هاى خداوند را مى رساند و از خود چيزى ندارد: «...من شخصى هستم كه كه با شما به راستى كه از خدا شنيده ام ، تكلم مى كنم» (يوحنا 8:40). «عيسى به ايشان گفت: "اگر خدا پدر شما مى بود، مرا دوست مى داشتيد، زيرا كه من از جانب خدا صادر شده و آمده ام. من خودسرانه پيش شما نيامده ام، بلكه خدا مرا پيش شما فرستاده است". براى چه سخن مرا نمى فهميد؟... شما از پدر خود ابليس مى باشيد» (يوحنا 8:42ـ44).
جالب اين كه اناجيل موجود براى عيسى نسب نامه خاصى مى نويسند كه او از نسل داوود و يا از مادرى به نام مريم متولد شده است، جز اين كه مريم او را از روح القدس باردار شده است. اين اعتراف در انجيل لوقا در رابطه با بشارت به مريم چنين آمده است: «روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سايه خواهد افكند. از اين رو، آن نوزاد مقدس پسر خدا خوانده خواهد شد»(لوقا 1:35). تعبير «پسر خدا بودن» در اين عبارت، جز يك تعبير تشريفاتى بيش نيست كه به معناى «بنده مقرب خدا» است وگرنه او انسانى فناپذير و البته پيامبر بود.
بدين ترتيب، بدون شك عيسى مسيح، خود را انسان و بنده فرستاده ى خدا مى دانست و يقين داشت كه خداوند او را به پيامبرى برانگيخته و مانند ديگر پيامبران بنى اسرائيل براى راهنمايى و ارشاد مردم آمده است. عيسى مسيح، شريعت موسى را قبول داشت و خود را «كامل كننده» آن معرفى مى كرد; عيسى مسيح با صراحت تمام به انسان بودن و پيامبر بودن خود اعتراف دارد و بيان مى كند كه او تكميل كننده ى شريعت موسى مى باشد.
كتاب مقدس
خدا خود را در مسيح مكشوف نموده و اين انكشاف در كتاب مقدس ثبت گرديده است: «در واقع كلمات خدا، كه با كلمات آدميان بيان شده است، از هر جهت شبيه كلام بشرى است، درست همان طور كه كلمه پدر ازلى، هنگامى كه بدن ضعيف بشرى را به خود گرفت، شبيه آدميان شد». بدين دليل، كليسا همواره كتب مقدس را محترم شمرده و كتاب مقدس عالى ترين مرجع و اساس الاهيات مسيحى است: «كليسا قوّت و قدرتش را دائماً در كتاب مقدس مى يابد، زيرا كليسا آن را نه كلام بشرى "بلكه آنچه واقعاً هست، يعنى كلام خدا" تلقى مى كند».
نكته اول در اين بخش از الاهيات كاتوليك آن است كه خدا مصنّف كتاب مقدس است، زيرا خدا به نويسندگان بشرىِ كتب مقدس الهام كرد. «خدا براى تدوين كتب مقدس افراد خاصى را برگزيد، و در تمام مدتى كه او آنان را بدين كار گماشت، آنان از استعدادها و قواى خود استفاده كامل كردند، به گونه اى كه گرچه او در آنان و به واسطه آنان عمل كرد، اين مؤلفان حقيقى هر آنچه را او مى خواست بنويسد، و نه بيشتر، به نگارش درآوردند».56 كتب وحى شده حقيقت را تعليم مى دهند. «بنابراين از آنجا كه همه اظهارات الهام شده مؤلفان يا نويسندگان مقدس را بايد قول روح القدس دانست، بايد اذعان كنيم كه كتاب هاى عهدين قاطعانه، صادقانه و به دور از اشتباه همان حقيقتى را تعليم مى دهند كه خدا به خاطر نجات ما خواسته است تا در كتب مقدس مدوّن شود».
نكته دوم آن است كه براى تفسير دقيق كتاب مقدس، خواننده بايد به آنچه نويسندگان بشرى در حقيقت خواهان اظهار آن بودند و آنچه را خدا با كلام آنان بر ما آشكار كرده است، توجه كند. براى اين كه خواننده به نيت نويسندگان الاهى پى ببرد بايد شرايط زمان و فرهنگ آنان، سبك هاى ادبى مورد استفاده آن زمان، نوع احساس، طرز سخن گفتن و نحوه روايت كردن متداول آن زمان را مدّنظر قرار دهد. «زيرا واقعيت اين است كه حقيقت به نحو متفاوتى در انواع گوناگون نوشته هاى تاريخى، در متون پيشگويانه و شاعرانه، و به ديگر صور بيان ادبى ارائه شده است».
شوراى واتيكان دوم براى تفسير كتاب مقدس به طرزى هماهنگ با روح القدس الهام گر، به سه معيار اشاره كرده است:
1) توجه ويژه «به محتوا و وحدت كل كتاب مقدس». اگرچه كتاب هايى كه تشكيل دهنده كتاب مقدس اند، احتمالا مختلفند، كتاب مقدس واحد است، زيرا طرح خدا واحد است، و عيسى مسيح محور و قلب آن است و اين طرح از زمان فصحِ او آغاز شده است.
2) قرائت كتاب مقدس در «سنّت زنده كل كليسا». طبق قول آباى كليسا، كتاب مقدس اصولا در قلب كليسا نوشته شده است، نه در اسناد و مدارك، زيرا كليسا در سنّت خود مجموعه زنده كلمه خدا را دربردارد و اين روح القدس است كه تفاسير روحانى از كتاب مقدس را به آن اعطا مى كند.
3) توجه به تناسب مندى ايمان. مقصود ما از «تناسب مندى ايمان» انسجام حقايق ايمانى در چارچوب كل طرح وحى است.
نكته سوم آن است كه كتاب هاى قانونى كتاب مقدس مشتمل بر كتاب هاى عهد عتيق و عهد جديد است. كتاب هاى عهد عتيق به الهام الاهى است و ارزشى دائمى دارد، زيرا پيمان قديم هرگز نقص نشده است. در واقع «جهت گيرى دقيق تدبير عهد عتيق آماده سازى و اعلان پيش گويانه آمدن مسيح، نجات بخش همه انسان هاست».
كتاب هاى عهد جديد حقيقت نهايى وحى الاهى را در اختيار ما مى گذارند. موضوع اصلى آنها عيسى مسيح، پسر متجسّد خدا است: اعمال، تعاليم، مصائب و جلال او و شكل گيرى كليسايش تحت هدايت روح القدس.
بررسى و نقد كتاب مقدس
الف. رابطه وحى و كتاب مقدس: در مسيحيت (از جمله مسيحيت كاتوليك) وحى به معناى كشف الاهى است و مؤسس آيين، مظهر تام و كامل اين كشف است، زيرا او خدايى است كه آشكار شده به اين ترتيب، ديگر كتاب مقدسْ وحى نيست و اساساً سخن از اين نيست كه مسيح كتابى از طرف خدا آورده است، بلكه خود عيسى مسيح وحى است و نويسندگانى زندگى و تعاليم عيسى را گزارش كرده اند. مسيحيان به اين بسنده نمى كنند كه بگويند خدا پيام خود را به بشر وحى مى كند، بلكه علاوه بر اين برآنند كه خدا ذات خود را در تاريخ بشر وحى مى كند و اسفار كتاب مقدس اين وحى ذاتى را آشكار و تفسير مى كنند. خدا وحى مى كند كه او كيست، چگونه خدايى است و چه اوصاف و ويژگى هايى دارد... بلكه مى توان گفت كه كتاب مقدس اصولا تاريخنگارى خدايى است كه ذات خود را به عنوان منجى «وحى مى كند».
حال سؤال اين است كه اولا نوشته هاى كتاب مقدس بر اساس چه معيارى رسميت يافته اند؟ و ثانياً دليل اعتبار كتاب مقدس چيست؟ پاسخ سؤال اول اين است كه ملاك و معيار رسمى شدن هر نوشته مقدس، اجماع جامعه مسيحيان نخستين است; اين افراد به زمان عيسى و زمان نوشته شدن كتاب هاى مقدس نزديك بودند و براى تعيين اين كه كدام كتاب مى تواند زيربناى مسيحيان قرار گيرد صلاحيت داشتند. نسل هاى بعدى مسيحيت معتقد بودند كه جامعه نخستين در تشخيص هويت كتاب مقدس از تأييد روح القدس برخوردار بودند. در نقد اين سخن مى گوييم كه اولا تأييد روح القدس مدعايى است كه دليلى بر آن از سوى كليسا ذكر نشده است، مگر اين كه در اين مورد به مطالب خود كتاب مقدس استناد شود كه طبعاً چنين استدلالى دَوْرى خواهد بود; ثانياً شواهد تاريخى بر وجود اختلاف فراوان ميان بزرگان مسيحيت در سده هاى آغازين اين دين حكايت دارد. تنها پس از حاكميت كليساى طرفدار پولس و استفاده از اقتدار حكومت در مقابله با ديدگاه هاى رقيب شاهد حاكميت بلامنازع يك ديدگاه هستيم; ثالثاً اتفاق نظر كليسا بر كتب جديد بدين معنا نيست كه كتبى كه در قرن دوم در زمره كتب مورد قبول كليسا واقع شد از نظر مضمون و محتوا با كتب فعلى كاملا هماهنگ هستند.
در پاسخ به سؤال دوم مى گوييم: انسان ها براى مهم ترين مسئله زندگى، يعنى سعادت ابدى خود به تعليم مصون از خطا احتياج دارند. خدا با توجه به ذات و سيرت الاهى خود اين احتياج عميق انسان را برآورده است. از آنجا كه خدا مهربان است حتماً براى نجات انسان نقشه اى دارد و چون خدا قادر مطلق است نه فقط خود را مكشوف مى سازد، بلكه قادر است وحى خود را كه براى نجات انسان لازم است، به ثبت رساند. اين پاسخ در عنوان زير به تفصيل مورد بررسى قرار مى گيرد.
ب. نقادى كتاب مقدس: از ديدگاه مسيحى، كتابى معتبر است كه حقايق را بيان دارد و زمانى جعلى است كه نسخه فعلى با اولين نسخه آن تفاوت داشته باشد. پس معتبر بودن، هم به معناى حقيقى بودن مطالب است و هم به معناى صحيح بودن متن. در مورد اعتبار عهد عتيق به دو حقيقت اشاره مى شود: 1) مسيح اعتبار عهد عتيق را تأييد كرده است; 2) تاريخ و باستان شناسى صحت وقايع كتاب مقدس را تأييد مى كند. در مورد اعتبار عهد جديد به چهار حقيقت مهم اشاره مى شود: 1. نويسندگان عهد جديد داراى صلاحيت بودند; 2. نويسندگان عهد جديد امين و درستكار بودند; 3. نوشته هاى آن با يكديگر هماهنگى دارد; 4. عهد جديد با تاريخ و تجربه مطابقت دارد.
خاطر نشان مى شود كه نقادى كتاب مقدس عبارت است از مطالعه و تحقيق درباره نوشته هاى كتاب مقدس، مطالعاتى كه در پى داورى هاى ظريف و دقيق در باره اين نوشته ها است. نقادى كتاب مقدس يا نقد تاريخى كتاب مقدس در بستر نهضت روشنگرى پديد آمد. نقد تاريخى مشتمل بر دو بخش است: 1) نقد ظاهرى 2) نقد محتوايى. نقد ظاهرى خود به چند صورت است، مانند نقد نسخه شناختى، نقد زبان شناختى و نقد سبك شناختى. در نقد محتوايى، سه محور از اهميت بيشترى برخوردارند: 1) تعارض اكتشافات علمى و كتاب مقدس; 2) معجزات منقول در كتاب مقدس; 2) سرگذشت هاى منسوب به مشايخ و انبياء.
در بخش نقد ظاهرى، برخى نتايج نقادى كتاب مقدس اين بود كه نقادان به طور كلى اظهار كردند كه موسى نويسنده پنج سفر اول كتاب مقدس نبوده است، بلكه نويسندگان آن لااقل چهار شخص مختلف بودند. در ميان اناجيل چهارگانه، سه انجيل اول با انجيل يوحنا هماهنگى ندارد، بلكه داراى اختلاف فاحشى است. برخلاف انجيل يوحنا، در هيچ يك از اناجيل سه گانه الوهيت عيسى مطرح نشده است. همچنين نظر كلى بر اين بود كه انجيل يوحنا توسط يوحناى رسول نوشته نشده است. به عقيده ال. گوردون ريلندز، انجيل ابتدايى گم شده و انجيل پطرس كه امروزه از اناجيل غيررسمى كليساست، تحريرى از آن انجيل ابتدايى است كه در مجموع از تمام اناجيل قديمى تر است. انجيل مسيحيان به وضوح سندى بشرى و تاريخى و وابسته به زمان ها و مكان هاى مشخصى در گذشته است.
در نقد محتوايى، آنچه براى بحث ما مهم است، اعمالى است كه به چند شخصيت برگزيده مانند ابراهيم، نوح و داوود نسبت داده شده است. شكى نيست كه انبياء و مشايخى كه در كتاب مقدس از آنها به نيكى ياد شده است، آنان براى پيروان اين كتاب الگو و سرمشق اند. اين در حالى است كه در كتاب مقدس، اعمالى به اين افراد نسبت داده شده است كه هرگز با اخلاق سازگارى ندارد.
در نگرش نوين به كتاب مقدس توجه به نظرگاه ها و علايق فردى نويسندگان در نگارش اين گونه متون و نيز مقتضيات تاريخى عصر زندگى آنها معطوف شده است. آنچه در اين ميان به تحقق پيوسته، اين است كه آنها انسان هايى عادى بودند كه مقبولات زمانه خويش را با مقدار معتنابهى افسانه تركيب كرده، به تحرير در آورده اند. بسيارى از نوخواهان به اين نتيجه رسيدند كه كتاب مقدس ارزش دينى اندكى دارد. از سوى ديگر طرفداران الاهيات اعتدالى با مسلّم انگاشتن اين كه كتاب مقدس وحى مُنزل نيست و به دست انسان كتابت شده است، آن را با علاقه مى خواندند و گنجينه اى از تعاليم دينى مى شمردند. بعضى از آنان به جاى انكار مفهوم وحى، تعبير تازه اى از آن مى كردند: خداوند وحى فرستاده است، ولى نه با املاى يك كتاب مصون از تحريف و خطا، بلكه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران بنى اسرائيل. در اين صورت كتاب مقدس وحى مستقيم نيست، بلكه گواهى انسانى بر بازتاب وحى در آينه احوال و تجارب بشرى است.
تحليل علمى نصوص كتاب مقدس ــ تحقيقات تاريخى و ادبى كه به «انتقاد برتر» موسوم شده بود ــ به دلايل كاملا متفاوتى رفته رفته خطاناپذيرى متون مقدس را مورد چون و چرا قرار داد. بدين سان بخشى از شور و شوق مردم به معارضه با وثاقت و اعتبار كتاب مقدس معطوف شد. از اين رو برخى از پژوهندگان مفهومى از وحى را ارائه كردند كه نكات برجسته سخت كيشى نوين و الاهيات اعتدالى را گرد آورده، موضع بينابين پيروان بارت و ليبرال هاى دهه 1930 را طرح مى كند. طبق اين برداشت، وحى در وقايع اصيل و تاريخى اى روى داده كه هم پاى انسان در ميان بوده و هم دخالت خداوند. بدين ترتيب، بناى خداوند بر اين نبوده است كه يك كتاب مصون از خطايى را املا كند يا تعاليم خطاناپذيرى را القا كند، بلكه در پى اظهار وقايعى مهم در حيات افراد و جوامع بوده است. خود كتاب مقدس سراپا يك مكتوب بشرى است كه حكايت گر اين وقايع وحيانى است.
لوتر و حتى كالون در تفسيرهايشان از كتاب مقدس اهل انعطاف و آسان گيرى بودند. از نظر آنان محمل وثاقت و منشأ اعتبار وحى در نص ملفوظ نبود، بلكه در شخص مسيح، يعنى مهبط و مخاطب وحى، نهفته بود. كتاب مقدس از اين نظر مهم بود كه شاهد صادقى بود بر رويدادهاى نجات بخشى كه در طى آن، محبت و مغفرت الاهى كه در مسيح جلوه گر شده، در احوال شخصى خود آنان و (ساير مؤمنان) بازتاب مى يابد. از نظر اصلاحگران نخستين، كلمه وحى (كلمة الله يا كتاب الله ناطق) توسط الهاماتى كه هر انسانى مى تواند از روح القدس دريابد تأييد مى شود.
بارت بر آن بود كه وحى اصلى همان شخص مسيح است، كلمة الله در هيئت انسانى. كتاب مقدس يك مكتوب صرفاً بشرى است كه گواه اين واقعه وحيانى است. فعل خداوند در وجود مسيح و از طريق او تحقق مى پذيرد، نه در املاى كتاب معصوم. لذا هر آنچه را كه انتقاد تاريخى و تحليل مستند درباره محدويت هاى بشرى نويسندگان كتاب مقدس و تأثيرات فرهنگى بر افكار آنان مى گويد مى توان به سمع قبول شنيد.
پايان يافتن وحى پس از عيسى مسيح
مى دانيم كه خدا در زمان ها و مكان هاى گوناگون و از طريق عوامل مختلف خود را براى انسان ها جلوه گر ساخته است; خدا همواره پيامى را به نبى اى براى هدايت قوم خود داده است. اين ارتباط هاى لفظى سرانجام نگارش يافتند و به صورت كتابى درآمدند.79اما آيا نزول وحى و كتاب آسمانى جديدى لازم است؟ كليساى كاتوليك به صراحت اظهار كرده است كه وحى ديگرى بعد از حضرت مسيح نخواهد بود: «تدبير نجات مسيحى، بدين لحاظ كه همان عهدجديد و نهايى است، هرگز از بين نخواهد رفت; و پيش از ظهور شكوهمند خداوند ما، عيسى مسيح، توقع وحى همگانى جديدى نمى رود».
از تعليم كليساى مسيحى بهويژه كليساى كاتوليك، مبنى بر عدم نزول وحى به سوى بشر پس از حضرت عيسى مى توان دو گونه برداشت كرد. در يك برداشت مى توان گفت كه مقصود آن است كه خدا براى رهايى انسان از گناه، ذات خود را در عيسى منكشف كرد و عيسى تنها تجلى گاه ذات الوهى است و بنابراين خودمكشوف سازى ديگر خدا معنا ندارد. اين همان وحى غيرزبانى است كه به تفصيل بررسى و رد شد. در برداشت ديگر، بازگشت سخن كليسا به اين است كه تحقق هيچ وحى ديگرى از سنخ سخن، معنا ندارد; لازمه اين معنا آن است كه محمد(صلى الله عليه وآله) به دروغ قرآن را به خدا نسبت مى دهد، خواه آن را نزد انسانى ديگر ياد گرفته باشد و يا آن را با ذهن خلاق خود ساخته باشد. همان طور كه مى دانيم از همان اوايل ظهور دين اسلام، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) براى اثبات اين كه قرآن سخن خداست و او به دروغ قرآن را به خدا نسبت نمى دهد، منكران را دعوت كرده است كه كتابى همچون قرآن از حيث فصاحت و بلاغت و مضامين عالى علمى، تاريخى، فلسفى، كلامى، و عرفانى بياورند كه در عين حال آورنده آن، فردى درس ناخوانده باشد، زيرا محال است يك فرد بشر هر اندازه هم نابغه باشد، بتواند از پيش خود اين همه معانى را در سطحى بياورد كه افكار انديشمندان بزرگ جهان را جلب كند.
نقطه نظر كليسا در مورد پايان يافتن وحى هم با دليل عقلى و هم با شواهدى در خود انجيل نيز ناسازگار است. در توضيح دليل عقلى مى گوييم: با توجه به نتيجه گيرى بخش اول مقاله، وحى غيرزبانى به استناد آيات كتاب مقدس و دليل عقلى مردود است، اما وحى زبانى را مى توان پذيرفت. در بخش دوم نيز نشان داديم كه كتاب مقدس برخلاف ادعاى مسيحيان نه مصون از خطا است و نه اعتبار و اصالت آن در فرآيند نقد ظاهرى و نقد محتوايى تأييد مى شود.، سعادت بشر منوط به وجود كتاب مصون از خطاست، ولى عهدين مصون از خطا نيستند. بنا به مقتضاى حكمت الاهى مادامى كه انسان برنامه جامع زندگى فردى و اجتماعى را دريافت نكرده است، خداى متعال بايد رسول و كتاب جديدى را براى هدايت انسان ها ارسال و نازل فرمايد.
اما در خصوص شواهد مخالف با ديدگاه الاهيات كاتوليك، گفتنى است كه در انجيل يوحنا، عيسى از رهبرى سخن مى گويد كه پس از او رهروان راستينش بايد چشم اميد به او داشته باشند و از او پيروى كنند. متن مزبور صريحاً رهبر مزبور را زير نام يونانى «پركليتوس» معرفى مى كند كه در زبان فرانسه پاراكلت (فارقليط) شده است: «اگر مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده (فارقليط) ديگرى به شما عطا خواهد كرد»(يوحنا14:15ـ16). «فارقليط ديگر» مبيّن سنخيت فارقليط با عيسى است، حال آن كه روح القدس اين چنين نيست. عيسى به شاگردان خود اعلام مى كند كه به درخواست او و پس از رفتن او خدا فارقليط ديگرى را خواهد فرستاد كه همان نقش عيسى را به نحو بسيار كامل تر ايفا مى كند و رهبر نهايى انسان ها پس از عيسى مى شود.
در رساله اول يوحنا تعبير «روح» بر پيامبران اطلاق شده است: «اى دوستان هر روحى را تصديق نكنيد، بلكه روح ها را بيازماييد كه از خدا هستند يا نه، زيرا پيامبران دروغگو بسيار به جهان بيرون آمده اند» (اول يوحنا 4:1). در نسخه دياتسرون )Diatessaron( كه در اواسط قرن دوم به صورت روايتى واحد از انجيل هاى چهارگانه تدوين شده بود، تعبير «روح پاك» آمده است. (تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ص74). در انجيل يوحنا، عيسى مى گويد: «بسيارى چيزهاى ديگر هم دارم به شما بگويم، لكن الان طاقت تحمل آن را نداريد، ولى چون او، يعنى روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد، زيرا از خود تكلم نمى كند، بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. او مرا جلال خواهد داد»(يوحنا 16: 13ـ14). بنابراين او مى بايد يك پيام رسان انسانى همانند خود عيسى باشد. با اين حال، «بسيار محتمل است كه معناى ابتدايى عبارتى كه ظهور پيامبرى پس از عيسى را اعلام مى كند دستخوش دگرگونى شده باشد، چه اين امر با تعليم كليساهاى نوپاى مسيحى كه مايلند عيسى آخرين پيامبر و بلكه خود خدا باشد منافى بوده است» (تورات، انجيل، قرآن و علم، ص148). همچنين تاريخ سرزمين هاى فلسطين گواه اين معناست كه احبار و راهبان بسيارى تمام عمر در انتظار ظهور طليعه خورشيد خاتم رسولان حق به سر مى بردند. آرى آن فارقليط موعود كه تمام چيزهاى ناگفته عيسى و موسى و ساير پيامبران را گفت پيامبر خاتم حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) بوده است.
اسلام سومين دين بزرگ نبوى غرب، ريشه در پيام هاى وحيانى اى دارد كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) دريافت مى كرد. اين پيام هاى وحيانى اندكى پس از رحلت پيامبر اسلام جمع آورى شد و به صورت قرآن درآمد. اسلام گرچه جايگاه نبوى حضرت موسى و حضرت عيسى را تأييد مى كند، اما قرآن را نسخه صحيح و كامل همه كتاب هاى سابق مى دانند.
خاتمه
وحى را مى توان ابلاغ يك حقيقت توسط خدا به مخلوق خردمند از طريق ابزارهايى دانست كه فراتر از جريان عادى طبيعت هستند. حقايق وحى شده ممكن است هر چيزى باشد كه از طريق ديگر براى ذهن بشر دست نيافتنى است ــ اسرارى كه حتى هنگامى كه وحى مى شوند، عقل انسان ناتوان از دريافت كامل آنهاست. در الاهيات مسيحى (از جمله مسيحيت كاتوليك)، وحى به معناى كشف الاهى است و مؤسس آيين، مظهر تام و كامل اين كشف است، زيرا او خدايى است كه آشكار شده. به اين ترتيب، ديگر كتاب مقدس وحى نيست و اساساً سخن از اين نيست كه مسيح كتابى را از طرف خدا آورده است، بلكه خود عيسى مسيح وحى است و نويسندگانى زندگى و تعاليم عيسى را گزارش كرده اند.
ديدگاه كليساى كاتوليك در باره وحى و كتاب مقدس، به خوبى در مصوبات شوراهاى جهانى كليسا منعكس است. بنابر مصوبه شوراى ترنت (1545) كتاب مقدس همان نسخه لاتينى (وولگات) است و سنت هموزن كتب مقدس شمرده شد. در شوراى واتيكانى اول (1869ـ1870) كه به دستور پاپ پيوس نهم تشكيل شد، دو بخشنامه در مدت هشت ماه تدوين شد كه در قسمتى از نخستين بخشنامه آن، موضوع «وحى» مورد توجه قرار گرفت. در شوراى واتيكانى دوم (1962ـ1965) كه به دستور پاپ جان بيست و سوم تشكيل شد، «وحى الاهى» مورد بحث و اختلاف نظر شديد قرار گرفت و پيش از انتشار سند نهايى مربوط به وحى، پنج نسخه تدوين و مورد تجديد نظر قرار گرفت.
در بخش اول مقاله گفته شد كه بر طبق سند نهايى شوراى واتيكانى دوم و نيز متن تعاليم كليساى كاتوليك، وحى در طول تاريخ مراحلى را پشت سر گذاشته است. خدا با نوح و تمام موجودات زنده يك پيمان ابدى بست. خدا ابراهيم را برگزيد و با او و ذريه اش پيمان بست. خدا با اين پيمان قومش را بهوجود آورد و بهواسطه موسى شريعتش را بر آنان آشكار ساخت. خدا با فرستادن پسرش خود را كاملا آشكار ساخت و عهدش را در او براى هميشه پايدار ساخت. اين پسر كلمه نهايى پدر است، به طورى كه وحى ديگرى بعد از او نخواهد بود.
در تحليل ماهيت وحى دو نظر بيان شد: نظريه اول، آن را وحى غيرزبانى قلمداد مى كند و اين به معناى تجسد خدا در مسيح است; بر حسب اين ديدگاه وحى از مقوله فعل و حادثه است، نه از مقوله سخن و گفتار، و مسيح با معجزاتش وجود خدا را آشكار مى سازد. همچنين در وحى عيسوى دو هدف وجود دارد: 1) كشف سرّ الاهى و تجلى وجود ذات اقدس خدا در وجود مسيح; 2) نجات انسان ها و بخشودن گناه آنان در اثر خدا شدن عيسى و تحمل قتل بر صليب. در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه عيساى ناصرى هرگز ادعا نكرد كه او عنصرى فراطبيعى و الوهى است، بلكه بر عكس، وى بر طبق كتاب مقدس مسيحيان، تصريح كرده كه بنده خدا و رسول اوست (اعمال رسولان 3:26; 3:13 و يوحنا 7:16). همچنين اصحاب و حواريون او نيز او را به پيامبرى قبول داشتند، نه به خدايى. افزون بر اين، ذكر نسب نامه براى عيسى در اناجيل موجود شاهد ديگرى بر انسان بودن اوست.
نظريه دوم در باب ماهيت وحى، آن را وحى زبانى مى داند، يعنى مجموعه اى از حقايق كه در قالب احكام و قضايا بيان شده است. بر اساس اين نظريه، مسيح انسانى است كه خدا به همان شيوه مخصوص پيام رسانى به تمام پيامبران با او سخن مى گويد و عيسى گيرنده وحى تشريعى الاهى و مظهر قدرت، حكمت و رحمت خداست. بديهى است ميان آن كه انسان در پرتو عنايت هاى ويژه حق تعالى و تلاش در راه تقرب به او، ولايت تكوينى پيدا كند و مظهر صفات خدا گردد و آن كه خود خدا بشود، بسيار فرق است، چه اين كه اولى امرى معقول و مدعاى پيامبران الاهى است و دومى امرى مستحيل و نامعقول. با توجه به دليل عقلى و نيز بر اساس متون كتاب مقدس و قرآن، مسيح بشرى همانند ديگران بود و تجسد خدا در او محال و موهوم است. تلقى اسلام آن است كه وحى، اعلان و ابلاغ اراده خداست، نه انكشاف ذات او.
در بخش دوم مقاله گفتيم كه از ديدگاه كليساى كاتوليك، كتاب مقدس مشتمل بر كلمه خدا و الهام الاهى است. خدا مؤلف كتاب مقدس است، زيرا او آن را به مؤلفان بشرى الهام كرده است; بدين ترتيب او اطمينان مى دهد كه نوشته هاى آنان، حقيقت نجات بخش او را «بدون خطا» تعليم مى دهند. عهد عتيق براى عهد جديد زمينه سازى مى كند و عهد جديد، عهد عتيق را محقق مى سازد و هر دو كلام خدا هستند. بدين ترتيب، بنا به ديدگاه كليساى كاتوليك، خدا مصنف كتاب مقدس، پس خطاناپذير است. اما بررسى هاى محققان كتاب مقدس با اين ديدگاه سازگار نيست. پيشرفت پژوهش هاى مربوط به كتاب مقدس رهيافت هاى تازه اى را نسبت به وحى پديد آورده است. در پرتو اين پژوهش ها، پنج كتاب اول عهد عتيق نشانه هايى از مؤلفان متعددى را به دست مى دهد. بررسى دقيق تفاوت سبك ها، واژگان و فكر دلالت بر اين رد كه اين كتاب ها مجموعه اى از چندين روايت و متعلق به زمان هاى مختلفى است كه هشتصد سال پس از موسى به رشته تحرير درآمده است. تحليل مشابهى از انجيل يوحنا و تفاوت هاى آن با ساير اناجيل از نظر سبك و محتوا، محققان را به آنجا رسانده است كه آنها را صرفاً سيره مسيح بدانند كه بيش از نيم قرن بعد از به صليب كشيدن او نوشته شده است.
در بخش سوم گفتيم كه مسيحيت كاتوليك منكر وحى ديگرى پس از عيسى است و بنابراين لزوماً منكر وحى بودن قرآن و حجيت الاهى آن است. در برابر اين انكار، تحدى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) قرار دارد; ايشان از همه كسانى كه منكر منشأ خدايى قرآن هستند، خواسته است تا كتابى آسمانى با ويژگى هاى منحصر به فرد قرآن بياورند. گذشته از اين، با دليل عقلى مى توان ضرورت نزول وحى جديد، يعنى قرآن آسمانى را نشان داد: بررسى هاى محققان نشان داده كه كتاب مقدس مسيحيان اولا وحى مُنزل و كتابى مصون از خطا نيست و ثانياً داراى تعاليمى ناظر به همه ابعاد زندگى انسان نيست. بر اين اساس، مى توان گفت كه حكمت الاهى اقتضا مى كند تا خدا مادامى كه برنامه جامع زندگى فردى و اجتماعى را عرضه نكرده، رسولى را براى هدايت انسان ها ارسال كند تا بر همه اتمام حجت شود. قرآن كريم، آخرين كتاب آسمانى، در ميان همه صحف كهن، و نوشتارى بى مانند است و از جنبه هاى بلاغت، ارائه برنامه براى تعليم و تربيت و ايجاد نظام عادلانه اجتماعى معجزه جاودانه است. قرآن كتابى است كه معارف اعتقادى و قوانين عملى آن بطلان ناپذير است. از ديدگاه مسلمانان قرآن مجيد به چيزى جز وحى الاهى وابسته نيست; قرآن وحى خدا، وحى حقيقى و پيامى با عبارات روشن و كامل و نهايى شناخته مى شود. قرآن براى دسترسى به وحى الاهى به چيزى فراتر از خود دعوت نمى كند.
مسلمانان معتقدند كه همان گونه كه وحى به موسى آخرين وحى الاهى نبود، وحى به عيسى نيز آخرين وحى آسمانى نبود. قرآن آخرين و كامل ترين وحى نازل شده بر محمد(صلى الله عليه وآله)، كتابى سعادت آفرين و رستگارى بخش است. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) براى آن كه ثابت كند كه قرآن سخن خداست و ساخته ذهن او نيست و او به دروغ، قرآن را به خدا نسبت نمى دهد، منكران بعثت خود را دعوت كرده اند كه كتابى همچون قرآن از حيث فصاحت و بلاغت و مضامين عالى علمى، تاريخى، فلسفى، كلامى، عرفانى بياورند و در عين حال آورنده آن، فردى درس ناخوانده باشد و آنگاه به آنان گوشزد كرده است كه اگر ناتوان از چنين كارى بوديد، مبدء الاهى داشتن قرآن و معجزه بودن آن را بپذيرند.
كتاب نامه
امينى، ابراهيم، وحى در اديان آسمانى، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1377 ش.
باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1374 ش.
پيترز، اف. اى.، يهوديت، مسيحيت، اسلام، ج 2، ترجمه حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384 ش.
تيسن، هنرى، الاهيات مسيحى، ترجمه ط. ميكائليان،انتشارات حيات ابدى.
رابرتسون، آرچيبالد، عيسى اسطوره يا تاريخ، ترجمه حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1378 ش.
زيبايى نژاد، محمدرضا، مسيحيت شناسى مقايسه اى، تهران: سروش، 1382 ش.
سبحانى، جعفر، مدخل مسائل جديد در علم كلام، ج 2، قم: مؤسسه امام صادق، 1375 ش.
سعيدى روشن، محمدباقر، تحليل وحى، تهران: انديشه، 1375 ش.
سليمانى، عبدالرحيم، «نقادى كتاب مقدس»، هفت آسمان، شماره 8، زمستان 1379 ش.
كيوپيت، دان، درياى ايمان، ترجمه حسين كامشاد، تهران: طرح نو، 1376 ش.
لين، تونى، تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه روبرت آسريان، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1380 ش.
مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 2، قم: صدرا، 1374 ش.
ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381 ش.
ناس، جان بى، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، تهران: انتشارات علمىو فرهنگى، 1385ش.
هاكس، جيمز، قاموس كتاب مقدس، تهران: اساطير، 1377 ش.
هوردرن، ويليام راهنماى الاهيات پروتستان، ترجمه ط. طهوس ميكائيليان، تهران: شركت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ اول، 1368 ش.
هيك، جان، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكى، تهران: انتشارات بين المللى الهدى، 1376 ش.
جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص905.
مانويان، كه متأثر از گنوسى ها بودند، خداى عهد قديم را فروتر و خداى عهد جديد را برتر مى دانستند. (م)
جان باير ناس، تاريخ جامع اديان، ص688.
تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص478ـ479.
تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص489 و 491.
جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكى، ص131ـ132.
جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص719.
جعفر سبحانى، مدخل مسائل جديد در علم كلام، ج 2، ص53، 56ـ57 و 52.
توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، ص28.
محمدرضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص152 و 153.
هنرى تيسن، الاهيات مسيحى، ترجمه ط. ميكائليان، صص43 و 48.
عبدالرحيم سليمانى، «نقادى كتاب مقدس»، هفت آسمان، شماره 8، ص97، 99، 102 و 103.
ويليام هوردرن، راهنماى الاهيات پروتستان، ترجمه ط. طهوس ميكائيليان، ص38.
محمدرضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص146.
آرچيبالد رابرتسون، عيسى اسطوره يا تاريخ، ترجمه حسين توفيقى، ص115.
دان كيوپيت، درياى ايمان، ترجمه حسين كامشاد، ص109.
ايان باربور، علم و دين، ص130 و 131
همان، ص120 و 268ـ269.
همان، ص35.
همان، ص145.
اف. اى. پيترز، يهوديت، مسيحيت، اسلام، مترجم حسين توفيقى، ج2، ص40.
مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج2، ص220.
محمدباقر سعيدى روشن، تحليل وحى، ص180.
همان، ص180ـ185.
تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص489 و 491.
ابراهيم امينى، وحى در اديان آسمانى، ص171ـ172.
محمدباقر سعيدى روشن، تحليل وحى، ص143.
توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، ص28.
نويسنده:حميد بخشنده
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید