تاريخ کليساى کاتوليک گوياى اين مطلب است که آموزه «معصوميت» يک مسئله حادث است و به پس از دوره حواريان برمى گردد. در هيچ جايى از کتاب مقدّس و مکتوبات ديگر دوره اوليه مسيحيت، اين آموزه به صورت يک اصطلاح بيان نشده است و در هيچ سند مکتوبى نمى توان آن را يافت، بلکه با مطالعه اسناد کليسا مشاهده مى شود که اين آموزه از جمله تصميمات و اختيارات پاپ در کليسا بوده است و پاپ ها يکى پس از ديگرى در مطرح کردن آن دخالت مى کنند. وقتى موضوع تفوّق و اقتدار پاپ ارائه مى گردد، نمى توان انگيزه اى مهم تر از وارد کردن آموزه «معصوميت پاپ» در الهيّات مسيحيت پيدا کرد، تا آنجا که پاپ پيوس نهم شوراى واتيکانى اول را تشکيل داد و اين آموزه را قانونى کرد. از اين رو، بايد گفت: آموزه «معصوميت»، که يکى از مهم ترين مصاديق آن «معصوميت پاپ» است، نقشى حياتى در کليسا دارد و تقويت و تضعيف آن مى تواند در بسيارى از تصميمات کليسا دخيل باشد. بر اين اساس، در اين مقاله کوشيده ايم با مراجعه به اسناد و مدارک اصلى کليسايى، آن را تبيين، و ديدگاه هاى موافق و مخالف با آن را ذکر کنيم.
در دنياى مسيحيت، آموزه «خطاناپذيرى» يا «معصوميت» از اهميت خاصى برخوردار است، به گونه اى که در ميان فرقه هاى مختلف مسيحيت، هر کدام تفسير خاصى از آن را مطرح کرده اند. کليساى پروتستان اين آموزه را متوجه کتاب مقدّس کرده، مى گويد: کتاب مقدّس خطاناپذير است؛ يا کليساى ارتدکس شوراهاى کليسايى را مصون از خطا معرفى مى کند؛ و در نهايت، کليساى کاتوليک پاپ را خطاناپذير و معصوم نشان مى دهد.
به دليل آنکه جمعيت قابل توجهى از مسيحيان امروز پيرو کليساى کاتوليک هستند و نقش پاپ در معادلات جهانى از اهميت والايى برخوردار است و در بين کلمات وى تناقضات فراوانى يافت مى شود، که حتى در بين خود کليساى کاتوليک منتقد جدّى پيدا مى کند، اين مقاله، به پيشينه آموزه «خطاناپذيرى» يا «معصوميت» در کليساى کاتوليک مى پردازد تا نشان دهد چگونه اين آموزه وارد کليسا گرديد و به تدريج، در آن نهادينه شد. علاوه بر اين، بحث حاضر مى تواند براى نشان دادن جايگاه و عظمت آموزه «عصمت» در کلام اسلامى مؤثر باشد و به پژوهشگران کمک کند با نگاهى مقايسه اى، موضوع مهم «عصمت» را مورد پژوهش قرار دهند.
با يک نگاه کلى به کليساى کاتوليک، مشاهده مى گردد که اين کليسا دو دسته آموزه دارد که توجه به آنها حايز اهميت است؛ يک دسته آموزه هاى «خطاپذير»؛ يعنى آموزه هايى که در واقع، تفسيرهاى به روز پاپ بوده و موقّتى و قابل اصلاح هستند؛ چنان که لزوماً از خطا مصون نيستند. دسته ديگر آموزه هاى «خطاناپذير»؛ يعنى آموزه هايى که کليسا خود را بى چون و چرا ناگزير به اجراى آنها مى داند و تمام مؤمنان بايد در برابر آنها تسليم باشند و طبق آنها عمل کنند. البته دسته اخير در اقلّيت هستند، تا آنجا که مى توان به اين نمونه ها در طول تاريخکليسا اشاره کرد.
آموزه مصونيت «لقاح مطهّر حضرت مريم (عليها السلام) » که در سال 1854 توسط پاپ پيوس نهم صادر گرديد.
آموزه مصونيت «پاپ» در سال 1870 که در شوراى واتيکانى اول به تصويب رسيد.
آموزه مصونيت «عروج مريم عذرا (عليها السلام) به آسمان» که در سال 1950 توسط پاپ پيوس دوازدهم صادر گرديد.
آنچه در اين مقاله مورد توجه است و بايد درباره آن بحث شود آموزه «خطاناپذيرى» يا «معصوميت» است؛ آموزه اى که به اشکال گوناگون در برخى اديان از اهميت خاصى برخوردار بوده و بجاست که درباره آن مقالات متعددى نوشته شود و اديان گوناگون از اين زاويه مورد بررسى و مقايسه قرار گيرند.
مفهوم «خطاناپذيرى» يا «معصوميت»
الف. معناى لغوى
واژه «Infallibility» به معناى هرگز اشتباه نکردن يا ناتوانى از ارتکاب خطا، 1 واژه اى است معادل کلمه لاتين «Infallibilitas» که فعل آن «faller» به معناى سقوط کردن يا اشتباه کردن2 است. طبق اين معنا، درباره کسى که هرگز اشتباه نمى کند، «Infallibilis» به کار مى رود که معادل انگليسى آن «Infallible» است. در انتخاب معادل فارسى براى «Infallibility»، از واژگانى همچون خطاناپذيرى، معصوميت و عصمت استفاده شده است؛ ولى در اين مقاله، از واژه «معصوميت» استفاده مى شود. لازم به يادآورى است واژه «Infallibilitas» نخستين بار در سال 1611 به «Infallibilitie» يا «Infallibleness» ترجمه گرديد و در سال 1624 براى آن معادل «Infallibility» برگزيده شد. در يک مقطع زمانى، «Infallibility» عنوانى براى پاپ گرديد و در خطاب به پاپ، از تعبير «His Infallibility» استفاده شد. 3
ب. معناى اصطلاحى
اين واژه به معناى فارغ از خطا و اشتباه در موضوعات مربوط به ايمان و اخلاقيات است که حضرت عيسى مسيح (عليه السلام) از طريق روح القدس به تمام کليسا، به ويژه کل مجمع اسقفان به همراه پاپ، عطا کرده است. 4
در واقع، اين واژه در کليساى کاتوليک اصطلاحى است براى نظامى که وظيفه مراقبت و تبيين موضوعات ايمانى و اخلاقيات را عهده دار است. از اين رو، درباره حقيقت «معصوميت» گفته شده که اين اصطلاح مربوط به کليسايى است که به واسطه حق الهى، صاحب حق بوده و به واسطه روح القدس داراى منصبى مى گردد و به کليسا کمک مى کند تا از آموزه وحيانى موجود در آن مراقبت کرده، به تفسير آن بپردازد. 5
البته بايد به اين نکته توجه داشت که «Infallibility» در تمام کليسا، به واقع بيش از معصوميت روزمرّه است، بلکه مى توان گفت: داراى دو جنبه است: يکى جنبه سلبى ـ که گذشت ـ و جنبه ديگر آن جنبه ايجابى، به معناى دل بستگى و وفادارى به وحى مسيحى است در آموزه اى که توسط کليسا تعليم داده شده و مورد پذيرش قرار گرفته است. 6 به عبارت ديگر، در جنبه ايجابى «Infallibility» به معناى راستى و حقيقت يا صداقت است. 7
در تعريف «Infallibility»، بايد به يک نکته ديگر نيز توجه داشت: اين واژه غير از «Inspiration» به معناى «الهام» است. «الهام» تنها مربوط به دوره کليساى حوارى و کتاب هاى رسمى عهد جديد و قديم است، در حالى که معصوميت به دوره پساحوارى و عصر انقطاع وحى برمى گردد. در واقع، معصوميت هديه اى الهى است براى روزگارى که دست بشر از وحى کوتاه شده و از سوى ديگر، موظّف است ايمان خود را حفظ کند و با اطمينان، دل به تعليمات کليسايى ببندد. اتفاقاً دليلى که مى توان براى توجيه آموزه معصوميت گفت اين است که انقطاع وحى به معناى آن نيست که خدا خود را از برنامه هايى که در کليسا مى گذرد جدا کند و کارى به تاريخ و عقايد کليسا نداشته باشد، بلکه خدا با فرستادن روح القدس به کليسا و توجه روح واقعى خود به آموزه هايى که در کليسا تعليم داده مى شوند، آنها را مصون مى سازد و عنايت خود را نسبت به کليسا استمرار مى بخشد. 8
روند پيدايش آموزه «معصوميت»
آموزه «معصوميت» از جمله آموزه هايى است که در دوره اوليه کليسا وجود نداشته، بلکه به مرور زمان، به صورت يک اصطلاح در آمده است. 9 در کتاب مقدّس، بخصوص و در سنّت کليسايى پيش از قرن پنجم، هيچ ذکرى از آن به شکل يک اصطلاح به ميان نيامده است، اما کليساى کاتوليک معتقد است: پس از دوره حوارى و عصر انقطاع وحى، که عنايت الهى از طريق روح حقيقت شامل حال کليسا گرديده، 10 از همين طريق، اين آموزه به کليسا عطا گرديده و از آن زمان به بعد، به طور ناخودآگاه، در روح کليسا استقرار يافته است.
با يک نگاه کلى به اسناد پاپ ها و شوراها و همچنين کتاب هايى که در طول تاريخ کليسا نوشته شده است، مشاهده مى شود اين آموزه گرچه به عنوان اصلى عقيدتى در کليسا مطرح بوده، اما به صورت يک اصطلاح الهيّاتى رايج نبود. در ميان پاپ ها، پاپ اينوسنت اول (401ـ417 Innocent؛) اولين کسى است که از موضع و جايگاه معصوم بودن برخورد کرد، گرچه نامى از آن به ميان نياورد. وى در 27 ژوئن سال 417 رساله اى به اسقفان آفريقا با عنوان «In requirendis» ارسال کرد که محتواى آن بيانگر اقتدار و معصوميت پاپ رم بود. 11 پاپ ديگرى به نام زوسيموس (417ـ418 Zosimus؛) نيز همانند اينوسنت اول، رويکرد خود را به سمت خطاناپذير بودن جهت داد. وى نيز در 21 مارس سال 418 ميلادى رساله اى با عنوان « Quamvis PatrumTraditio» به اسقفان آفريقا نوشت که محتواى آن حاکى از اقتدار و معصوميت پاپ رم بود. 12 چهار سال بعد، يعنى در 11 مارس سال 422 پاپ ديگرى به نام بونيفاس اول (418ـ422 Bonifast I؛) باز همين موضع را تقويت کرد و در رساله اى با عنوان «Retro Maioribus tuis» جايگاه اقتدار و معصوميت پاپ رم را نشان داد. 13 پاپ ديگرى به نام هورميداس (514ـ523 Hormidas؛) در سال 517 نيز اين گرايش را ادامه داد و طى رساله اى خطاب به اسقفان اسپانيا با عنوان « LibellusProfessionis fidi»، که ضميمه نامه ديگرى با عنوان «Inter ea quae» شده بود، از موضع و جايگاه معصوم بودن برخورد کرد. 14
البته با يک نگاه دقيق به دوره پيش از قرن پنجم و پس از آن، اين نکته اصطياد مى گردد که طرح آموزه «معصوميت» بى ربط با مسئله تفوّق و اقتدار پاپى نيست. اما سده هاى چهارم و پنجم از جمله قطعات تاريخى است که تشکيلات کليساى کاتوليک و بخصوص پاپ، جان دوباره گرفت و اقتدار و تفوّق خود را به رُخ ديگران کشيد. 15 طبيعى است در اين فضاى فراهم آمده، به آموزه «معصوميت» به صورت يک اصل عقيدتى نگاه شود؛ چنان که در دوره هايى از قرون وسطا، علاوه بر پاپ ها، الهى دانانى هم بودند که در تعليمات کليسايى بر مبناى معصوميت عمل مى کردند. 16 با وجود اين، باز در اين دوره، بحث جدّى در اين خصوص ديده نمى شود و در منابع کاتوليکى مطالب معتنابهى يافت نمى شود.
اما در دوره پس از قرون وسطا، از جمله عوامل اساسى در تشکيل نهضت «اصلاح دينى» را آموزه «معصوميت» معرفى مى کنند، 17
بازتاب «معصوميت» در اين دوره، به گونه اى است که نظير آن را نمى توان در عبارات پاپ هاى قرن دوازدهم و سيزدهم ديد، بلکه تحقيقات جديد درباره منشأ اين آموزه، از جمله تحقيقات مورّخ آمريکايى برايان تيرنى (Brian Tierney) حکايت از اين دارد که اين آموزه به صورت ناگهانى در پايان قرن سيزدهم مطرح شد. علاوه بر اين، تاريخ نشان مى دهد که اين آموزه توسط شخصى از فرقه «فرانسيسکن»، که پتروس اوليوى (PetrusOlivi) نام داشت، تبليغ گرديد که به دليل ارتباطش با ديدگاه هاى آخرالزمانى يوآخيم، اهل «فيور»، به بدعت متهم شد. اما پاپ نيکولاس سوم (1277ـ1280III؛ Nicholas) در فتوايى به نفع فرقه «فرانسيسکن»، همه پاپ هاى بعدى را براى هميشه ملزم به تصديق آموزه «معصوميت پاپى» کرد، تا اينکه اين آموزه سرانجام، در فتوايى از سوى ژان بيست و دوم (1316ـ1334JohnXXII؛) به عنوان عمل شيطان «پدر همه دروغ ها» محکوم شد و پاپ هاى دوره نهضت «اصلاح» نيز نتوانستند اين آموزه را به رسميت بشناسند.
اما پس از شوراى «ترنت» (1545ـ1563)، الهيّات جدلى مفهوم «معصوميت» را بسط و گسترش داد19 و در ادامه، جريان هاى محافظه کار و پاپ هاى قرن نوزدهم آن را احيا کردند. 20
اين آموزه فراز و نشيب هاى خود را طى کرد تا به آغاز قرن نوزدهم رسيد. اين قرن حقيقتاً قرن جهانى شدن اين آموزه است. در اين مقطع تاريخى، آموزه «معصوميت کليسا» مورد توجه تمام محافل و گروه ها قرار گرفت، گرچه آموزه «معصوميت پاپ» همچنان مورد ترديد و شک باقى ماند. الهى دانان بزرگى همچون مولر (Mohler)، نيومن (New man) و شيبن (Sheeben) به تبيين معصوميت کليسا پرداختند و اظهار داشتند: گرچه قوم خدا در اين معصوميت شريک هستند، ولى آنچه در حقيقت خطاناپذير است، کليساست. 21
اما در طول تاريخ آموزه «معصوميت»، اوج آن را مى توان به زمان تشکيل شوراى واتيکانى اول برگرداند. از اين زمان بود که اين مفهوم رسميت يافت و در تمام محافل، از سوى انديشمندان و الهى دانان داخل و خارج کليساى کاتوليک مورد توجه قرار گرفت، 22 اگرچه نگاه افراطى شوراى واتيکانى اول به اين آموزه و انحراف آن به سمت به تصويب رساندن و رسميت بخشيدن و قدرت على الاطلاق دادن به آن و بى اعتنايى به اسقفان مخالف، واکنش هاى متفاوتى را، هم در خود شورا و هم پس از آن ايجاد کرد.
در اين فراز و نشيب، عده اى به اين باور رسيدند که با تصويب معصوميت پاپ در شوراى واتيکانى اول و به دنبال تفوّق و اقتدار مطلق پاپ، ديگر نيازى به تشکيل شوراى جهانى نيست. 23 اما با روى کار آمدن پاپ ژان بيست و سوم (John XXIII؛ 1958ـ1963) و رويکرد جديد وى با اعلان عمومى براى تشکيل شوراى واتيکانى دوم، علاوه بر اينکه احتمال مذکور منتفى گرديد، چنان تحوّلى در مجموعه کليسا ايجاد گرديد که کمتر انتظار آن مى رفت. در اين شورا، آموزه «معصوميت» مستقلا در کنار موضوعات ديگر به بحث گذاشته شد و مورد بررسى مجدّد قرار گرفت. نتيجه مذاکرات درباره اين آموزه، به انتشار سندى به نام «نظام نامه جزمى در باب کليساى مسيح» منتهى شد که در بند 25 فصل سوم اين سند، عقيده کليساى کاتوليک درباره اين آموزه رسماً اعلان گرديد. 24
پس از شوراى واتيکانى دوم، که فضاى کليسا براى نقد آموزه هاى آن بازتر گرديد، در کنار نقدهاى اساسى به کليساى کاتوليک، آموزه «معصوميت» نيز به نقد کشيده شد. از جمله انديشمندان منتقد، هانس کونگ است. وى، که رويکردى انتقادى به اين آموزه داشته است، با نوشتن کتاب معصوميت؟ پرسشى بى پاسخ25 به يکى از بزرگ ترين منتقدان کليساى کاتوليک تبديل گرديد.
تبيين آموزه «معصوميت»
کليساى کاتوليک معتقد است: آموزه «معصوميت» گرچه حقيقتى است که در مکتوبات اوليه به کار نرفته، اما همان ابتدا در کليسا بوده و جاى هيچ ترديدى نيست؛ 26 زيرا وعده اى که در باب معصوميت داده شده در واقع، وعده به کل کليساست. 27
واقعيت اين است که ـ به يک معنا ـ نه تنها کليساى کاتوليک رُمى، بلکه تمام جوامع مسيحى به معصوميت خود اعتقاد دارند، 28 گرچه در متعلّق اين معصوميت، با هم اختلاف دارند. براى نمونه، در رساله پولس به روميان آمده است:
اگر هيچ کس و هيچ چيز نتواند ما را از عشق به عيسى مسيح جدا کند، آيا ما خطاناپذير نيستيم؟29
همان گونه که مشاهده مى شود، اين رساله بيانگر اين است که عشق به حضرت عيسى (عليه السلام) خود عامل معصوميت است و هر کس چنين عشقى را در خود داشته باشد خطاناپذير است؛ زيرا مسيح، که راه و حقيقت است، وعده داده: از طريق جانشينان رسولى خود در کليساى کاتوليک، باقى بماند. 30 از اين رو، کليساى کاتوليک معتقد است: متعلّق معصوميت مى تواند هر چيزى باشد که به ايمان و اخلاقيات مرتبط است و در آن مشارکت دارد. بنابراين، محکوميت هايى را که از سوى کليسا براى خطاهاى مرتبط با ايمان و اخلاقيات صورت مى گيرند نيز مى توان در زُمره متعلّقات معصوميت محسوب کرد. کليسا همچنين معتقد است: آن حقايق جزمى، که اصل باور و عمل هستند، به علاوه اين آموزه که «کليساى کاتوليک تنها حقيقت است»، اينها نيز متعلّق معصوميت قرار مى گيرند و مآلا يک نکته ديگر را نيز اضافه مى کنند: تفاسيرى هم که از معناى حقيقى کتاب مقدّس ارائه مى شوند متعلّق معصوميت هستند. البته بايد به اين نکته توجه داشت که به کارگيرى اين آموزه به آنجا مربوط مى شود که کليسا و يا پاپ مى خواهند قضاوت و يا فرمان جدّى و سرنوشت سازى را اعمال کنند و يا مى خواهند تصميم جهانى و رسمى بگيرند، در چنين مواضعى، طبيعى است که مقام تصميمگير از هر خطايى مصون باشد. 31
تبيين کتاب مقدّس از معصوميت کليسا
با مراجعه به کتاب مقدّس، مى توان چنين اظهار داشت که معصوميت کليسا به عنوان يک آموزه فوق بشرى، ميراث يهوديت است؛ آن گونه که در مزامير 27 مى خوانيم:
خداوند نور من و نجات من است؛ از که بترسم؟ خداوند ملجأ جان من است؛ از که هراسان شوم؟ چون شريران به من نزديک آمدند تا گوشت مرا بخورند ـ يعنى خصمان و دشمنانم ـ ايشان لغزيدند و افتادند. اگر لشکرى بر من فرود آيد دلم نخواهد ترسيد. اگر جنگ بر من بر پا شود در اين نيز اطمينان خواهم داشت. يک چيز از خداوند خواستم و آن را خواهم طلبيد: که تمام ايّام عمرم در خانه خداوند ساکن باشم تا جمال خداوند را مشاهده کنم و در هيکل او تفکر نمايم؛ زيرا که در روز بلا، مرا در سايبان خود نهاده، در پرده خيمه خود مرا مخفى خواهد داشت و براى من صخره بلند خواهد ساخت. 32
اگر يک يهودى مى تواند اين گونه احساس امنيت يا آرامش روانى يا مصونيت از خطايى داشته باشد بايد يک مسيحى به مراتب، مصونيت بيشترى داشته باشد؛ زيرا مسيح در ميان ايشان است. اگر يهوديان به اطمينانى رسيدند که خدا را بين خود مى بينند و او را ملجأ و قوّت خود و مددکارى که در تنگناها فوراً مى توان به او دست رسى داشت و اگر جهان مبدّل شود و کوه ها و درياها به لرزش آيند و آب هايش به جوش آيند و کوه ها از سرکشى آن متزلزل گردند هرگز ترسى به دل راه نمى دهند، همان گونه که در مزامير 46 آمده است، چرا مسيحيان چنين اطمينان و سکينه اى نداشته باشند. 33اتفاقاً بر اساس همين اطمينان است که على رغم خطاها و اشتباهات فراوان مسيحيان، باز هم کليسا خطاناپذير است. 34
به لحاظ تاريخى، معناى خاصى وجود دارد که طبق آن، کليسا خطاناپذير است. اين معنا همان احساس مسيحيان نخستين نسبت به عيد «پنطيکاست» است که تصور کردند اين روز، روز تحقق وعده مسيح است مبنى بر اينکه تا پايان جهان، در کنار مسيحيان خواهد بود. به همين دليل، به اين باور رسيدند که خدا در ميان آنهاست؛ همان گونه که براى عبادت خدا در کليسا گرد هم جمع مى شوند. از همين جا بود که به اين اعتقاد رسيدند که آموزه «معصوميت کليسا» از ناحيه خدا هدايت مى شود. 35 بدين روى، کليساى کاتوليک معتقد است:
چطور مى شود کليسايى که خدا را در خود دارد خطا کند؟36
چگونه کليسا مى تواند بدون آموزه «معصوميت» ـ على رغم اين همه خطا و اشتباه مسيحيان ـ باز در مسير حق باشد؟37
چطور مى تواند بدون اعتماد به نفس و داشتن آموزه «معصوميت» ـ على رغم ديدگاه هاى مخرّب در برابر تعليمات رسولى ـ باز به حرکت خود ادامه دهد؟38
اين همه حکايت از آن دارد که کليسا بايد از چنان نيرويى برخوردار باشد که بتواند در برابر نيروهاى متخاصم مقاومت کند و در گرداب شبهات و ترديدها، در مسير خود باقى بماند. 39 در واقع، کليسا از ضمانتى برخوردار است که نمى تواند در موضوعات مربوط به ايمان، خطا و اشتباه کند. 40
کليساى کاتوليک معتقد است: بر اساس آيات کتاب مقدّس، نقطه آغاز معصوميت همان وعده پروردگار به مسيحيان است؛ پروردگارى که خودش حقيقت است و به جامعه خودش کلمه «حقيقت» اعطا کرده است. وعده پروردگار اين است که براى مسيحيان روح القدس را بفرستد تا به کمک آنها بشتابد و مسيحيان با مساعدت او بتوانند در مسير حقيقت قرار گيرند. 41 خدا روح القدس را نازل کرده است تا حواريان را به سمتِ حقيقت بکشاند. وظيفه روح القدس اين است که همواره با مؤمنان باشد و مؤمنان را نيرويى بخشد که بتوانند مسير رسيدن به حقيقت را به راحتى طى کنند و به حق برسند. در اين بخش نيز شواهدى از کتاب مقدّس وجود دارند که اين گفته را تصديق مى کنند. 44
تبيين الهيّاتى معصوميت کليسا و پاپ
پس از تبيين آموزه «معصوميت کليسا» بر اساس شواهد تاريخى و رويکرد کتاب مقدّس، بجاست وارد تبيين الهيّاتى آن شويم.
کليساى کاتوليک در تبيين «معصوميت کليسا» مى گويد: زمينه الهيّاتى اين آموزه به مفهوم کليسا به عنوان دريافت کننده و واسطه وحى برمى گردد؛ بدين معنا که کليسا بر اساس اين ويژگى، که راوى وحى است، خطاناپذير است. در اين زمينه است که الهيّات بُعد کليسايى مى يابد و معصوميت کليسا نيز به يک عنصر فوق بشرى در الهيّات تبديل مى گردد. 45 در تعامل معصوميت با الهيّات است که آموزه هاى کليسايى مصون از خطا مى شوند و الهيّات ضامن به روز کردن عقايد کليسايى مى گردد.
اما بايد توجه داشت که بازتاب آموزه «معصوميت پاپ» با نظام نامه جزمى در باب وحى الهى46 شوراى واتيکانى دوم آغاز شد؛ بدين صورت که اين نظام نامه، که درباره وحى است، مجموع کليسا را به عنوان «کليساى شنيدارى»47 در نظر مى گيرد. ويژگى چنين کليسايى «شنيدارى بودن» است که وحى را در قالب کلمات و وقايع عطا شده مى پذيرد. همين ويژگى هنوز هم در کليسا وجود دارد. از سوى ديگر، حقيقت کليسا در کلمه «خدا» و در وحى آخرت شناسى، که از کليسا جدا نيست، ريشه دارد. 48 دليل آن هم اين است که خدا بين مؤمنان است. علاوه بر آن، کليسا غير از فعاليت «شنيدارى» داراى فعاليت «تبليغى» نيز هست. نتيجه اين مقدّمات اين سؤال را مطرح مى کند که پس چه کسى يا چه کسانى موضوع «معصوميت» قرار مى گيرند؟ براى تبيين موضوع، اشاره به طرح سنّتى شخصيت کاتوليکى شيبن راهگشاست.
در اين طرح، شيبن مى گويد: معصوميت تنها به روح القدسى تعلّق دارد که در کلّ مجموعه کليسا، شوق ايجاد مى کند. اين معصوميت، که از روح القدس ناشى مى گردد، هم در هيأت تعليمى و هم در هيأت مؤمنان مستقر مى شود. روح القدس در کلّ کليسا، هم زندگى مى کند و هم عمل. وقتى از «معصوميت» سخن گفته مى شود، کلّ کليسا منظور است. به دليل آنکه نظام خاصّى در کليسا هست، معصوميت با ساختار کليسا هماهنگ است. کلّ کليسا با وحدت نهادى اجزايش، موضوع معصوميت است. اين کليسا چون بر پايه روحانيت عامِ تعميد يافته، شکل گرفته و يک کليساى شنيدارى و تعليمى است، شامل تمام افراد و ادارات تا سر حدّ مجمع اسقفان و پاپ مى شود. پس موضوع معصوميت کلّ کليساست؛ يعنى کلّ کليسا به عنوان کلّ، خطاناپذير است. 49
اما اينکه خود کليسا به عنوان کلّْ خطاناپذير است، ممکن است اين سؤال را ايجاد کند که آيا اجزاى آن منفرداً مى توانند هر کدام خطاناپذير باشند؟ براى مثال، يک جزء کليسا شوراى اسقفى يا پاپ است. آيا اينها مى توانند بدون اينکه کلّ کليسا لحاظ شوند خطاناپذير باشند؟ جواب مى تواند مثبت باشد؛ زيرا براى نمونه، «معصوميت» (مستقل يا وابسته) اسقفى به عنوان يک کلّ، ممکن است چنان ضرورى به نظر نرسد، اما با مراجعه به ساختار کليسايى و نهادهاى خاصّ تعليمات مقتدرانه آن، به اين نتيجه مى رسيم که کليسا ـ همان اسقفان به علاوه پاپ ـ يک کلّ هستند. توضيح آن چنين است: وقتى نهادهاى کليسا تعليم مى دهند، کليسا نشان مى دهد که اين تعليم در بين آنها تجلّى يافته است. در واقع، نهادى همانند شوراى اسقفى، تجلّى وحدت کليساى شنيدارى و تعليمى است که بيانگر دارا بودن هديه معصوميت است. چطور نهادى مى تواند تجلّى کليسا باشد و خطاناپذير نباشد. علاوه بر آن، شوراى اسقفى به عنوان تجلّى کلّ کليسا و هر يک از کليساهاى محلّى، بيانگر اين است که قلمروهاى اسقفى در اسقفان تجلّى يافته و اسقفان صرفاً نمايندگان قلمرو اسقفى خود نيستند، بلکه خود به عنوان خطاناپذير بودن، موضوعيت و تشخّص يافته اند. پس شوراى اسقفى به ضميمه پاپ، در مقام تعليمى خود، خطاناپذير است. 50
اما درباره خود پاپ، باز ممکن است سؤال شود که آيا مستقل از شوراى اسقفى، خطاناپذير است؟ در جواب اين سؤال نيز بايد متذکر شد که از زمان ترتوليان، که شوراها تجلّى کليسا تلقّى شدند، همين امر راه را براى فهم معصوميت پاپ هموار کرد. در اين زمينه، تلاش هاى فراوانى انجام گرفت که فراز و نشيب هايى به همراه داشت که از آن جمله مى توان به کار جى. اس. دِرى (J. S. Drey) اشاره کرد.وى در اوايل قرن نوزدهم، مدعى شد: تنها تجلّى کليسا شخص پاپ است و اگر قرار باشد کسى يا کسانى موضوع معصوميت قرار گيرند، اين شخص پاپ است که به عنوان پاپ بودن و به عنوان اينکه تجلّى کلّ کليساست، خطاناپذير است. در واقع، اين زمزمه هاى افراطى زمينه را براى شوراى واتيکانى اول هموار کرد تا معصوميت پاپ را منحصر کند به آنجا که به عنوان يک نهاد کليسايى سخن مى گويد. 51 در پايان اين قسمت، به عنوان نتيجه گيرى، چند نکته ذکر مى گردد:
معصوميتِ مطلق مختص خداست و معصوميت کليسا هديه الهى است.
مرجعيت تعليمى در خدمت کلمه خداست و شأنى بالاتر از آن را ندارد. بالطبع، معصوميت مرجعيت تعليمى52 نيز در خدمت کلمه خداست.
معصوميت به کليسا کمک مى کند تا بتواند صادقانه انجيل را تبليغ نمايد.
«معصوميت کليسا» به معناى خدمت برادرانه اعضاى کليسا در يافتن حقيقت است. 53
تفوّق و اقتدار؛ زمينه ساز آموزه «معصوميت پاپ»
گرچه مى توان براى آموزه «معصوميت پاپ» زمينه هايى را برشمرد، اما از جمله مهم ترين زمينه هاى معصوميت پاپ، تفوّق و اقتدار54 در کليساست. در واقع، از جمله مسائل مهمى که در کليسا بسيار مورد توجه مقامات آن بوده، مسئله قدرت و اقتدار کليسا و پاپ است که از قديم، به صورت يک سنّت در آمده؛ مسئله اى که پاپ ها در هر دوره اى تلاش کرده اند تا به تثبيت آن بپردازند. اما بايد توجه داشت که آنچه براى پاپ ها از اهميت بالايى برخوردار است مسئله «اقتدار پاپى» است، گرچه نسبت به اقتدار کليسايى نيز بى تفاوت نيستند. بنابراين، در اين بخش، براى تبيين اين نکته، که اينها زمينه ساز معصوميت پاپ گرديدند، هر يک تبيين مى شود:
اقتدار کليسايى و پاپى
در اين بحث، ابتدا بايد گفت: از چه زمانى اين اصطلاح وارد کليساى کاتوليک شد. سپس به تحوّل اين آموزه پرداخت. در ادامه، نشان داده خواهد شد که اين آموزه زمينه ساز آموزه هاى ديگرى شد که همانا اقتدار پاپى باشد. از سوى ديگر، اقتدار پاپى نيز محرّکى قوى براى پاپ ها بود تا بتوانند زمينه را براى مسئله «معصوميت پاپ» هموار کنند.
براى آموزه «اقتدار کليسايى» تعاريف گوناگونى ذکر شده است که از آن ميان، مى توان به اين معانى اشاره کرد:
گاهى «اقتدار کليسايى» را به معناى اقتدار حضرت عيسى (عليه السلام) مى دانند؛ يعنى حضرت عيسى (عليه السلام) داراى اقتدار يگانه اى است که کليسا از آن بهره مند شده است. شاهد اين ادعا وجود چندين آيه در عهد جديد است که اين مطلب را تداعى مى کند؛ آنجا که مى خوانيم: رؤساى کَهَنَه و کاتبان و مشايخ در مقابل کارهاى حضرت عيسى (عليه السلام) به او مى گويند:
به چه قدرت، اين کارها را مى کنى و کيست که اين قدرت را به تو داده است تا اين اعمال را به جاى آرى؟55
اين سؤال حکايت از آن مى کند که حضرت عيسى (عليه السلام) داراى قدرتى بوده که براى کَهَنَه و مشايخ بسيار مورد توجه بوده و مى خواستند از آن جويا شوند. اتفاقاً نويسندگانِ عهد جديد نيز عموماً اين اقتدار را محور مقام روحانى حضرت عيسى (عليه السلام) تلقّى مى کنند و پس از مرگ و رستاخيز حضرت عيسى (عليه السلام)، اقتدار او را از ديدگاه عظيم ترى مى نگرند. بدين روى، او در سمت راست خدا بر تخت نشسته، همچون پرودگار با اقتدار، فرمان مى راند؛ چنان که مى خوانيم:
هم در آسمان و هم در زمين به او اقتدار کامل داده شده است. 56
طبق اين معنا، وقتى سخن از اقتدار کليسايى به ميان مى آيد، اقتدار کليسايى يعنى: همان اقتدار حضرت عيسى (عليه السلام).
اما تعريف ديگرى نيز براى «اقتدار کليسايى» گفته شده؛ همان اقتدارى که به وسيله روح القدس به کليسا هديه شده است؛ اقتدارى که به وسيله آن کليسا راه حقيقت و راستى را يافته و در آن مسير قرار گرفته است. 57 در اين زمينه، مى توان شواهدى آورد که حکايت از اين دارند که اقتدار کليسايى امرى است که از همان آغاز ظهور مسيحيت، وجود داشته است. اينکه کليساى اورشليم از همان آغاز، از دستگاه نظارتى برخوردار بود که به دست پيران و خادمان کليسا اداره مى گرديد و از عادات يهودى الگو مى گرفت؛ يا اينکه در بين گروه هاى پولسى، روح القدس داراى نقش محورى بود؛ يا اينکه از نظر شخصيتى مانند ريموند براون (Raymond Brown) در گروه هاى يوحنّايى، تنها اقتدار فارقليط (Paraclete) يا همان شفيع و ميانجى يا روح القدس مطرح بود؛ يا اينکه درباره متى، برخى از متألّهان ادعا مى کنند که انجيل وى به يک دستگاه سامان يافته از رسولان و تعليم دهندگان اشاره دارد؛ يا برهانى که مفسّرى مانند رودلف اشناکن بورگ (burgRudolfSchnaken) ارائه مى کند که جماعت مسيحى به وجود يک نظام نهادينه شده با هدف رستگارى اشاره دارد (متى 18: 1ـ20) اين نهاد با قدرت پطرس تحکيم مى يابد. (متى 16: 18ـ20) اين همه حکايت از اين دارد که در کليسا اقتدارى وجود داشته که توسط خدا اعطا شده است.
گرچه براى مقام اسقفى يا پاپى ادلّه خاصى از سوى کليساى کاتوليک اقامه گرديده است، اما شايد بتوان گفت: يکى از عوامل مؤثر در مسئله ادعاى پاپ يا اسقف، همين آموزه «اقتدار کليسايى» است؛ چنان که نقش کتاب مقدّس را نيز نبايد ناديده گرفت. در رساله هاى پولسى مى بينيم، در رأس هِرَم اقتدار، پولس رسول قرار دارد که مستقيماً از سوى خداوند به عنوان منادى و معلّم منصوب شده است و پايين تر از وى، نايبان او، تيموتائوس و تيطس، قرار دارند، تا آنجا که در همين رساله ها، الگوى کاملا ساختاريافته نظم کليسايى، که مشخصه کاتوليسم رُمى است، نمود يافته؛ همانند رساله هاى پولس به تيموتائوس که در آنها مراتب متمايز اقتدار و مسئوليت مرتبط به آن آشکار مى شوند. 58
مجموعه عوامل ياد شده سبب ظهور اسقف وپاپ و به دنبال آن، مسئله «قدرت پاپ» گرديد. باز نبايد فراموش کرد که اگرچه تداعى مقام روحانى پطرسى منحصر به اسقف رم، نتيجه تحوّلى تدريجى و پيچيده بود، اما اساساً از يک ديدگاه ساده نشأت گرفت که طبق انجيل متى (16: 17ـ19) يا لوقا (23: 32) و يا يوحنّا (21: 15ـ17)، خود حضرت عيسى (عليه السلام) برترى و تقدّم در کليسا را به پطرس واگذار کرد و پطرس نيز آن را به اسقف رم به عنوان جانشين خويش منتقل نمود.
اقتدار و معصوميت
پس از بيان چگونگى تثبيت مقام اسقفى و پاپى در کليسا، حال بايد ديد که آيا در همان زمان، بحث «تفوّق و اقتدار پاپ» نيز مطرح شده است يا نه؟ با مراجعه به اسناد موجود، کليسا مدعى است: از اواخر قرن اول ميلادى، اين بحث مطرح شده؛ يا دست کم در مکتوبات کليسايى، ردّ پايى از آن ديده مى شود. اولين متن مکتوبى که بدان استناد مى شود نامه قدّيس کلمنت اول (Clement I) (99 (?) -90 (?) [خطاب به قرنتيان است که بين سال هاى (90ـ99) ارسال گرديده و محتواى آن بيانگر اقتدار پاپ رم است. 59 اما قبل از اين تاريخ، مطلبى که نشان دهد در کنار بحث عنوان پاپى و يا اسقفى، از تفوّق و اقتدار اسقف و يا پاپ ذکرى شده باشد، کتابتى ديده نمى شود، تا اينکه با گذشت زمان، بخصوص در طول قرن هاى چهارم و پنجم، مقام پاپى در پيشبرد ادعاهاى خود نسبت به تفوّق بر کل کليسا، به پيشرفت مستمرى دست يافت. 60قديس ژوليوس اول (337ـ352 Julius I؛) در سال 341 رساله اى به «انطاکيان» نوشت که باز محتواى آن نشانگر اقتدار پاپ رم بود. 61 يا ديده مى شود که در شوراى «سرديکا» (343ـ344Serdica؛) مسئله «اقتدار پاپ رم» خود را نمايان ساخت. 62
پاپ داماسوس (366ـ384 Damasus؛) در شورايى در سال 382 ادعا کرد که برترى پاپ بر کل کليسا، تنها به اعتبار وعده پروردگار به پطرس است، نه به اعتبار تصميمات شوراى جهانى. 63
در 10 فوريه سال 385، قديس سيريکيوس (384ـ398 Siricius؛) رساله اى با عنوان « Directa adDecessorem» به هيمِريوس (Himerius)، اسقف تِرَسينا (Terracina)، نوشت که باز دربردارنده اقتدار پاپى بود. وى گامى دورتر رفت و نه تنها خود را شنونده و پاسخگوى توسّل و التجا به کليسا دانست، بلکه حتى ابتکار عمل را به دست گرفت، بدين صورت که وى در رساله هايش همانند رساله مذکور، که براى اولين بار نام «فرمان»66 را به کار برد، به طور ضمنى، حق تصميم گيرى همه جانبه، هم در امور تعليمى و هم در امور انضباطى را براى خود ادعا و مطالبه نمود. 67 وى اولين کسى بود که خود را «پاپ» ناميد. 68
قدّيس اينوسنت اول (401ـ417) نيز گفت: هر موضوع مهمى که در شوراها بررسى شود، بايد به رأى و در نظر اسقف رم برسد. 69وى در يکى از رساله هايش، از لحنى استفاده کرده که ادعاى پاپى به شکل نارس در آن نمايان است. وى در بخشى از يکى از رساله هايش مى گويد:
همه قبول مى کنند که من در رأس کليسا هستم؛ زيرا پاپ بودن من به تأييد الهى است.
گرچه وى تلويحاً به مسئله شورايى اشاره دارد و اينکه مسيحيان او را به عنوان پاپ مى پذيرند، اما با بيان اين مسئله، که اين امر به تأييد الهى است، مى خواهد مشروعيت خود را وحيانى نشان دهد و بگويد که پذيرش ديگران شرط لازم نيست، بلکه شرط کافى است؛ يعنى پذيرش ديگران حاکى از تأييد الهى است. 76 البته آنچه از رساله لئوى اول بيشتر نمايان است مقدّمه سازى براى بحث اقتدار پاپ و تثبيت ادعاى پاپ گرايى است.
همچنين جلوتر که مى رويم، در سال 517 وقتى به رساله قدّيس هورميداس به اسقفان اسپانيا مى نگريم، مى بينيم وى بيش از ديگران در جهت «معصوميت پاپ» تلاش مى کند؛ آن گونه که گويى مسئله «اقتدار پاپ» نهادينه شده است. 77 در واقع، از قرن ششم به بعد، که تا حدى مسئله «تفوّق و اقتدار پاپ» نهادينه شده، به مسئله معصوميت پرداخته شده است و بر وجود آن تأکيد مى شود. اما بايد توجه داشت که اقتدار پاپى که تازه نهادينه شده بود در چند قرن، به خاطر عوامل گوناگونى از جمله خطاهاى پاپ ها رو به افول گذاشت. تقريباً مى توان گفت: از قرن ششم تا قرن هشتم هر چه جلوتر مى رويم از اقتدار پاپى کاسته مى شود. 78 اما نبايد فراموش کرد که در طول قرون بعدى، تمام تلاش پاپ ها معطوف به اين بود که به بازسازى تفوّق و اقتدار خود بپردازند.
پاپ گريگورى هفتم (1073ـ1085 Gregory VII؛) اظهار مى دارد که پاپ حاکم منحصر به فرد و بدون قيد و شرط کليساست و بر همه مؤمنان و روحانيان، اسقفان، کليساها و شوراها، اقتدار دارد. 79
در اينجا، بجاست به سندى که از او به جاى مانده است، استناد کنيم. اين سند داراى 27 بند، و حايز اهميت است. برخى از بندهاى آن عبارتند از:
1. کليساى رم را فقط خدا تأسيس کرده است.
2. فقط پاپ رم مى تواند رهبر جهان مسيحيت باشد.
3. فقط او مى تواند اسقفان را خلع کند يا مجدداً به اين مقام منصوب نمايد.
4. نماينده او در شورا، حتى اگر از نظر رتبه هم پاپين تر باشد، از همه اسقفان بالاتر است و مى تواند حکم خلع آنان را صادر نمايد.
5. پاپ مى تواند شخص غايب را از مقام خود برکنار سازد.
6. مسيحيان مجاز نيستند با اشخاصى که پاپ تکفير کرده است در يک خانه اقامت کنند.
7. فقط او مى تواند از علامت و نشانه امپراتورى استفاده نمايد.
8. همه شاه زادگان تنها بر پاهاى پاپ بوسه مى زنند.
9. فقط بايد نام او در کليساها برده شود.
10. فقط اين نام پاپ است که در دنيا برده مى شود.
11. او مجاز به خلع امپراتوران است.
12. او در صورت ضرورت مى تواند اسقفان را جابه جا کند.
13. هيچ رساله اى و هيچ کتابى بدون تأييد او قانونى نيست.
14. هيچ کس نمى تواند از حکمى که او صادر کرده است عدول نمايد و تنها خود او مى تواند حکم را لغو سازد.
15. تنها اوست که کسى نمى تواند درباره اش قضاوت نمايد.
16. هيچ کس نبايد به خود جرئت دهد تا کسى را محکوم کند که به کرسى رسولى پاپ متوسّل شده است.
17. لازم است به قضيه چنين شخصى در مقايسه با همه کليساها با اهميت بيشترى رسيدگى شود.
18. کليساى رم هرگز مرتکب خطا نشده است و در تمام دوره ها نيز برى از خطا خواهد بود، کتاب مقدّس گواه اين موضوع است.
19. پاپ رم در صورت انتصاب بر اساس شريعت، بى ترديد، کسى است که با الطاف پطرس مقدّس به مراتب قداست دست يافته است.
20. پاپ بدون فراخوانى شورا، مى تواند اسقفان را معزول يا مجدداً منصوب نمايد.
21. هر کس با کليساى رم سر صلح و دوستى ندارد، نبايد کاتوليک شمرده شود.
22. پاپ مجاز است پيروان کليسا را از بيعتشان با مردان شرير آزاد سازد. 81
هنگامى که گريگورى دهم (1271ـ1276) به مقام پاپى رسيد، کليسا دوباره در اوج اقتدار قرار داشت و اقتدار پاپى ترميم يافته بود. 82 از اين ميان، نبايد بخشنامه پاپ بونيفاس هشتم (1294ـ1303) تحت عنوان «Unam Sacam» در سال 1302 را فراموش کرد، آنجا که اعلان داشت: هر موجود انسانى که بخواهد نجات يابد، بايد مطيع پاپ رم باشد. 83 چون اين بخشنامه قاطع ترين بخشنامه اى است که قبلا هيچ پاپى شبيه آن را در اعلان برترى دستگاه خود صادر نکرده بود و يکى از مکتوبات جالب قرن چهاردهم به شمار مى رود، متن آن در اينجا درج مى شود. در اين بخشنامه، که «يگانه مقدّس» نام گرفته، پاپ بونيفاس هشتم مى گويد:
ما موظفيم و ايمانمان به ما مى گويد که معتقد باشيم و بر اين عقيده بمانيم و ما هم قاطعانه معتقديم و کاملا معترفيم که فقط يک کليساى کاتوليک و يک حوارى مقدّس وجود دارد، و بيرون از آن نه رستگارى هست و نه آمرزش از گناهان... و لذا، اين کليسا فقط يک تن و يک سر دارد...؛ يعنى مسيح و نايب مسيح، (که همان) پطرس مقدّس و جانشين پطرس (باشد)؛ زيرا خداوند خود به پطرس گفت: گوسفندان مرا سير گردان. کلام بشارت دهنده انجيل به ما مى گويد که در رمه اش دو شمشير هست: يکى دينى و ديگرى دنيوى. بنابراين، هر دو شمشير روحى و مادى در اختيار کليسا هستند. در واقع، يکى به خاطر کليسا، آن را به کار مى برد و ديگرى به وسيله خود کليسا استفاده مى شود؛ يکى در دست روحانى است و ديگرى در دست شاهان و شهسواران که فقط به اراده و رضايت ضمنى شمشير روحانى به کار برده مى شود. به علاوه، يک شمشير وظيفه دارد تابع شمشير ديگرى باشد؛ قدرت دنيوى وظيفه دارد که از قدرت مذهبى تبعيت کند. بنابراين، اگر قدرت زمينى مرتکب خطا شود اين قدرت مذهبى است که درباره او داورى خواهدکرد؛ اما اگر قدرت روحانى گناه صغيره اى مرتکب شود قدرت عظيم تر او را داورى مى کند و اگر گناه کبيره باشد تنها خدا ـ و نه انسان ـ او را قضاوت خواهد کرد و حواريون شاهد آن خواهند بود. مرد روحانى بر همه چيز قضاوت مى کند، اما هيچ کس او را قضاوت نمى کند. به علاوه، اين قدرت انسانى نيست، بلکه الهى است و از لبان خداوند براى پطرس جارى شده و از طريق شخص مسيح، کليسايى بر صخره براى پطرس و جانشينان وى معيّن گشته و شخص پطرس به آن اعتراف کرده است. خداوند خود به پطرس گفته است: «آنچه تو بر زمين ببندى» و.... بنابراين، هر آن کس در مقابل اين قدرت، که خدا مقرّر کرده، ايستادگى کند در مقابل حکم خدا ايستاده است... در واقع، ما اعلان مى کنيم و به صراحت مى گوييم: همه مخلوقات خدا براى رستگارى خود مى بايد مطيع پاپ رم باشند. 84
همچنين تلاش پاپ پيوس دوم (1458ـ1464) در جهت اصلاح دستگاه پاپى و کليسا به منظور تقويت اقتدار پاپى، نبايد ناديده انگاشته شود. 85
در طول تلاش هايى که پاپ ها براى ارتقاى قدرت پاپ و اقتدار وى مبذول داشتند، شوراى «ترنت» (1545ـ1563) براى مبارزه با ارتداد و اصلاح اخلاقيات86 و به منظور واکنش به مصلحان و تعيين آموزه کاتوليک رمى و تثبيت تعاليم و الهيّات، 87 پس از هفده جلسه به نتايجى رسيد که بر پايه آن، اکنون پاپ ها از لحاظ اخلاقى بر اسقفان برترى دارند و حکومتى متمرکز مى تواند انضباطى را که لازمه اجراى هرگونه اصلاح کليسايى است، برقرارکند. 88 اين شورا گرچه هيچ سخنى از اصلاح مقام پاپى، تفوّق و معصوميت مقام پاپى به ميان نياورد، 89 اما تفوّق پاپ ها را بر شوراها تصديق کرد. 90
شکاف و انشعاب ميان کاتوليک ها و پروتستان ها در قرن شانزدهم، امر اقتدار مقام پاپى را در درون کليساى کاتوليک افزايش داد. 91 در واقع، اعتقاد به اقتدار پاپى و معصوميت پاپى، مى تواند يکى از مهم ترين عوامل اختلافى بين کاتوليک ها و پروتستان ها تلقّى شود. 92
اتفاقاتى که در قرن نوزدهم رخ دادند، مسئله تفوّق و اقتدار پاپ را کاملا شفاف کردند، و نشان دادند که تا چه حد اين مسئله جايگاه خود را در کليساى کاتوليک يافته است. مسئله آموزه «لقاح مطهّر» در ارتباط با حضرت مريم (عليها السلام) در سال 1854 توسط پاپ پيوس نهم از جمله مهم ترين حوادث پيش از شوراى واتيکانى اول است. اين آموزه در مقابل اين ديدگاه کليساى کاتوليک مطرح شد که «تمام انسان ها با گناه ذاتى به دنيا مى آيند. » و حضرت مريم (عليها السلام) را از اين قاعده مستثنا کرد. پاپ اين آموزه را يکى از اصول ايمانى کليسا تعريف کرد که معناى آن اين بود که مخالفت با چنين آموزه اى در حکم مخالفت با کليسا و پاپ و به طور کلى، سنّت کليسايى است و نتيجه چنين مخالفتى بى ايمانى شخص نسبت به مسيحيت تلقّى مى گردد. در اين آموزه، پاپ اعلان مى دارد که مريم عذراى متبارک (عليها السلام)، از همان لحظه نخستينِ لقاح و قرار گرفتن خودش در رحم مادر، از هر لکه گناه اوليه اى مطهّر و مبرّا بوده است. اين آموزه توسط خدا ابراز گرديده و همه مؤمنان بايد از صميم قلب و پيوسته به اين آموزه ايمان داشته باشند. اين کار پاپ در واقع، نشان داد که تا چه حد يک پاپ از اقتدار و قدرت برخوردار است و تا چه حد اين نيرو مى تواند پاپ را در رسيدن به اهدافش مساعدت کند. همين پاپ با توجه به موقعيت پيش آمده، طى فرمانى ديگر، اقدام به تشکيل شوراى واتيکانى اول کرد و در اين شورا، با تصويب آموزه «معصوميت پاپ»، به تثبيت قانونى تفوّق واقتدار پاپ دست يازيد، 93 تا آنجا که شوراى واتيکانى اول تجلّى تمام نماى تفوّق و اقتدار پاپ و کليسا شناخته شد.
اما آنان که با اين مطلق گرايى پاپى مخالف بودند آرام ننشستند و براى کاستن از آن مطلق گرايى و تعديل ديدگاه کليسا، نظراتى ابراز داشتند، تا اينکه پاپ پيوس نهم طى حکمى ديگر تحت عنوان «Pastor Aeternus» در سال 1871 ديدگاه شوراگرايى را محکوم کرد که خود بيانگر دوره مطلق گرايى پاپى، آن هم در اوج آن بود. اما در سال 1950 پاپ ديگرى به نام پيوس دوازدهم با اعلان بخشنامه اى آموزه «عروج حضرت مريم (عليها السلام) به آسمان» را مطرح کرد94 اما با روى کار آمدن پاپ ژان بيست وسوم و تشکيل شوراى واتيکانى دوم، تا حدى تفکر پاپ گرايى به سود تفکر شوراگرايى تعديل يافت. اما همچنان مسئله تفوّق و اقتدار پاپ تا امروز باقى مانده است.
خلاصه بحث
در يک جمع بندى کلى، مى توان گفت:
1. آموزه «معصوميت» به مرور زمان، در کليسا وارد شده است.
2. پيدايش اين آموزه مرتبط با مسئله تفوّق و اقتدار پاپ هاست.
3. در کتاب مقدّس و در سنّت کليسايى پيش از قرن پنجم، هيچ ذکرى از آن به شکل يک اصطلاح به ميان نيامده است.
4. اين آموزه مخصوص دوره پساحوارى و عصر انقطاع وحى است، نه پيش از آن.
5. در نهايت، مى توان چنين ادعا کرد که اين آموزه مستمسکى براى پاپ ها قرار گرفت تا بر اساس آن بتوانند ايده هاى خود را بر جامعه مسيحيت مسلّط کنند.
پى نوشت ها
1. incapable of error.
2. To make a slip.
3. The Oxford English Dictionary, oxford: oxford university press, 1961؛ Oxford Advanced Learner's Dictionary, (2002), & Inc Merriam-Webster, Webster's New Collegiate Dictionary: Based on Webster's New International Dictionary, (Springfield, Mass G. & C. Merriam Company, 1951).
4. Gerald O. Collins, A Concise Dictionary of Theology, New York: Paulist press, 1991, p. 105؛ Catechism of the Catholic Church, Geoffry Chapman, 1994, (890), & Richard P. McBrien, Catholicism, U S A, Geoffry Chapman, 1994. p. 759.
5. Henry Denzinger¨s Enchiridion symboloram, The sources of catholic Dogma, Freibarg: Herder & C. 1954.
6. New Catholic Encyclopedia, washington: The catholic university of America press, 1967, p. 495.
7. Karl Rahner, Encyclopedia of Theology, New York: Crossroad, 1982, p. 711.
8. Ibid, p. 711.
9. Ibid, p 712.
10. Denzinger, op. cit., (Systematic Index, IIc).
11. Ibid, p. 100.
12. Ibid, p. 109.
13. Ibid, p. 110.
14. Ibid, p. 171.
15. Karl Rahner, op. cit, p. 712.
16. Ibid, p. 712.
17. Ibid.
18. Philip Schaff, The Creeds of Christendom: With a History and Critical Notes, V. I, Michigan, Baker Books, 1983, p. 168.
نيز ر. ک. تونى لين، تاريخ تفکر مسيحى، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان، 1380، ص 255.
19. Karl Rahner, op. cit, p. 713.
20. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, New York, The Modern Library, 2003, p. 113, & Idem, Infallibe? An Unresolved Enquiry, New York: Continuum, 1994, pp. 207-208.
21. Karl Rahner, op. cit, p. 713, & Franzen August, A History of The Church, Montreal, Palm Publishers Montreal, 1968, p. 389.
22. Karl Rahner, op. cit, p. 713.
23ـ تونى لين، پيشين، ص 482ـ484.
24. Walter M. Abbott, The Documents of Vatican II, (New York: Guid Press, 1986, Chapter III, Article 25.
25. Infallible?An unresolved Enauity.
26. Walter M. Abbott, op. cit, p. 891.
27. Jaroslav Pelikan, The Christian Tradition: A History of the Development of Doctrine, London, The University of Chicago Press, 1977, p. 100.
28. Geddes MacGregor, The Vatican Revolution, Boston: Beacon Press, 1957, p. 79.
29. Ibid.,p 79.
30. Jaroslav Pelikan, op. cit, p. 100.
31. Denzinger, op. cit, (Systematic Index, Iie).
32. Geddes MacGregor, op. cit, p. 84.
33. Ibid, p. 84.
34. Ibid, p. 85.
35. Ibid, p. 79.
36. Ibid.
37. Ibid, p. 85.
38. Ibid, p. 80.
39. Ibid, p. 85.
40. Jaroslav Pelikan, op. cit, p. 100.
41. Philip Schaff, op. cit, p. 169.
42. Karl Rahner, op. cit, p. 712.
43ـ يوحنّا، 14: 6، 1: 14؛ رساله اول يوحناى رسول، 5: 20. آيات پايانى انجيل يوحنا مى توانند ادلّه مناسبى بر اين بحث باشند.
44ـ يوحنّا، 8: 32، 8: 31؛ نيز برخى ديگر از آيات همين باب، به علاوه برخى از آيات باب 14 و 17 رساله دوم يوحناى رسول، 1ـ3.
45. Karl Rahner, op. cit, p. 711.
46. Dei verbum.
47. Hearing church.
48. Philip Schaff, op. cit, p. 169.
49. Karl Rahner, op. cit, p. 713, & Jaroslav Pelikan, op. cit, p. 100.
50. Karl Rahner, op. cit, p. 714, & Catechism Of The Catholic Church, op. cit, p. 891.
51. Karl Rahner, op. cit, p. 714.
52. Catechism of The Catholic Church, op. cit, p. 2051.
53. Karl Rahner, op. cit, p. 717.
54. Authority & Primacy.
55ـ متى، 21: 120ـ17؛ مرقس، 11: 26ـ33؛ لوقا، 20: 1ـ8.
56ـ رساله پولس رسول به فيليپان، 3: 10؛ اعمال رسولان، 10: 42.
57ـ ليلى مصطفوى کاشانى، شوراى واتيکان دو معيادگاه کليساى کاتوليک با تجدّدگرايى، تهران، مرکز مطالعات فرهنگى ـ بين المللى، 1378، ص 114ـ115.
58ـ همان، ص 117.
59. Denzinger, op. cit, p. 41.
60. Karl Rahner, op. cit, p. 712, & Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, pp. 61-62.
61. Denzinger, op. cit, p. 57a.
62. Denzinger, op. cit, p. 57b.
63. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, p. 43.
64. Ibid, p. 43.
65ـ اشپيل فوگِل جکسن، تمدّن مغرب زمين، ترجمه محمّدحسين آريا، تهران، اميرکبير، 1379ـ1380، ص 271.
66. Decree.
67. Denzinger, op. cit, p. 87؛ & Hans Kung, The Catholic Church: a Short History, op. cit, p. 43.
68. Hans Kung, The Catholic Church: a Short History, op. cit, p. 43.
69. Ibid.
70. Denzinger, op. cit, p. 100.
71. Ibid, p. 109.
72. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, p. 44.
73. Denzinger, op. cit, p. 110.
74. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, p. 57.
75ـ اشپيل فوگِل جکسن، پيشين، ص 271.
76. Geddes MacGregor, op. cit, p. 88.
77. Denzinger, op. cit, p. 171.
78. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, p. 61.
79. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, p. 85.
80ـ ويل دورانت، تاريخ تمدّن، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، ج 4، ص 1019ـ1020.
81ـ اشپيل فوگِل جکسن، پيشين، ص 365.
82ـ ويل دورانت، پيشين، ص 1094.
83. Philip Schaff, op. cit, p. 165.
و تونى لين، پيشين، ص 495 / ويل دورانت، پيشين، ص 1094.
84ـ اشپيل فوگِل جکسن، پيشين، ص 504.
85ـ ويل دورانت، پيشين، ج 6، ص 14.
86ـ ليلى مصطفوى کاشانى، پيشين، ص 79.
87ـ مرى جو ويور، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381، ص 449.
88ـ ويل دورانت، پيشين، ج 6، ص 114ـ115.
89. Hans Kung, The Catholic Church: A Short History, op. cit, p. 132.
90ـ ويل دورانت، پيشين، ج 6، ص 114ـ115.
91ـ ليلى مصطفوى کاشانى، پيشين، ص 128.
92ـ جورج برنتل، آيين کاتوليک، ترجمه حسن قنبرى، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381، ص 315ـ316.
93ـ تونى لين، پيشين، ص 472ـ478 / جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حکمت، چ چهارم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ص 690ـ691.
94. August Franzen, op. cit, 1968, p. 418.
95. Ibid, p. 400,
و تونى لين، پيشين، ص 483ـ484.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 113، ويژه نامه دين شناسي
نويسنده : مرتضى صانعى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید