همانطور که ذکر آن در مطالب قبل، گذشت پيروان محمد علي باب در بعضي از نقاط کشور دست به کشتار مردم بي گناه زدند و حتي نقشه هايي براي ترور ناصرالدين شاه، امام جمعه ي تهران و همچنين اميرکبير کشيدند. آنها مي?خواستند از راه قتل و عام وترور و ارعاب مردم و مقامات به مقاصد شوم خود برسند.
در يکي از همان روزها محمد صادق تبريزي به همراه چند تن ديگر به شاه حمله کردند اما موفق نشدند ناصرالدين شاه را بکشند و او فقط از ناحيه کتف زخمي شد. اين اقدام بابيان کاسه ي صبر شاه را لبريز کرد تا دستور دستگير همه ي آنها را صادرکند. درهمان روزها گروهي ديگر از طرفداران باب ازجمله ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاءالله نيز به علت اغتشاش وايجاد فتنه و آشوب به دام افتادند.
از ميان محبوسين تنها ميرزا حسينعلي نوري با حمايت دولت روسيه تزاري از اعدام نجات يافت و به عراق تبعيد شد. وي به همراه خانواده ونزديکانش به بغداد رفت.
در اين آزادي نکته ها يي کاملا آشکار وجود دارد. بعدها خود حسينعلي نوري، پسران و اصحابش اعدام شدن همه ي زندانيان و آزادي او را از کرامات شيخشان مي?دانند. حتما جناب سفير روسيه هم حکم روح القدس را براي اين پيامبر دروغين دارد، پناه بر خدا!
بهاءالله و يارانش در نوشته هاي خود چنان از دولت روسيه سخن مي?گويند و با الفاظي آن را مورد خطاب قرار مي?دهند که اصلا انگار نه انگار که چندي قبل از آن، شمار زيادي از هم وطنانشان به دست دولت روسيه کشته شدند و قراردادهاي ننگين به دولت ايران تحميل کردند و اموال زيادي از دارايي هاي اين مردم را يا غارت کردند و يا ضايع نمودند. حال نمونه هايي از اين حس وطن پرستي و مقابله با دشمنان اين آب وخاک را نزد بهائيان ذکر مي?کنيم.
حسينعلي بهاء در کتاب «مبين» از سرور خود، امپراتور روسيه اينگونه تشکر مي?کند:
«يا ملک الروس، قدنصرني احد سفرائک اذ کنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال…»
يعني:
«اي پادشاه روس، يکي از سفيران تو هنگامي که در زندان در زير زنجيرها وبندها بودم مرا ياري کرد. به خاطر اين کار، خدا براي تو مقامي ثبت کرده است که دانش هيچ کس بدان احاطه نمي?يابد، مبادا اين مقام بزرگ را تبديل کني»
اول اينکه اين سطرها هر دل پر غصه اي را مي?خنداند. بهاء به پادشاه روس نويد مقامي بزرگ را مي?دهد. شايد اگر چندي مي?گذشت او را بعنوان فرستاده ي خدا در سرزمين روسيه اعلام مي?کرد. دوم آنکه، چرا سفير يک کشور چپاولگر و فرصت طلب از ميان آن همه زندانيان سراغ حسينعلي مي?رود و درخواست آزادي او را مي?نمايد ؟ احتمالا دولت و سفير روسيه با نيت قربة الي الله او را از زندان آزاد کردند!
حسينعلي نوري مازندراني ملقب به بهاءالله به سال ???? ه ق متولد شد و تقريبا ? سال از باب بزرگتر بود. حسينعلي برادري بنام ميرزا يحيي ملقب به صبح ازل داشته که از زن ديگر پدر وي متولد شد. پدر او عباس نام داشت و از اهالي نور مازندران بود. او در عهد سلطنت محمد شاه از منشايان معروف دربار بود. بهاءالله در کتاب اقدس ادعا مي?کند که به هيچ وجه درس نخوانده است و سبب اين ادعا شايد اين باشد که مي?خواسته کرامتي ديگر براي خود بتراشد - از کرامات شيخشان اين است / که عسل خورد و گفت شيرين است!
خود او مي?گويد:
«ما به مدارس داخل نشده ايم ومباحث گوناگون را نخوانده ايم»
اين ادعاي مضحک را چگونه مي?توان باور کرد حال آنکه پدر وي، همانگونه که گفته شد، از منشيان و کاتبان دربار بوده. چگونه ممکن است که براي پسر چنين شخصي امکان درس خواندن نبوده باشد؟
حتي بعضي از تاريخ نگاران بهايي همچون ميرزا اسدالله مازندراني در کتاب «اسرار الآثار خصوصي» اين موضوع را رد کرده اند، و طبق شواهد معتبر تاريخي، به درس خواندن او شهادت داده اند. او به کتاب هايي همچون تذکره ي شيخ عطار، مثنوي معنوي و کتاب هاي عرفا و آثار صوفيه نيز دسترسي داشته و بعدها در نوشتن کتاب هاي خود از آنها بسيار استفاده کرده است و حتي گاهي تقليد محض از آن کتاب ها.
بعد از رفتن ميرزا حسينعلي و خانواده اش به عراق ميرزا يحيي، برادر او هم به همراه خانواده و يارانش مخفيانه به بغداد رفت. در آنجا بود که اولين زمزمه هاي ميرزا حسينعلي براي جانشيني باب به گوش رسيد. جالب است که بدانيم بهاءالله بعد از مرگ باب، تا واقعه ي سفر از ايران به جانشيني برادر گردن نهاده بود. زيرا طبق وصيت باب، صبح ازل پس از او به تکميل کردن کتاب « بيان » پرداخت. در اين ايام، نه تنها ميرزا حسينعلي بلکه تمام بابيان بي هيچ چون وچرايي صبح ازل را پذيرفته بودند و آن را خواست محمد علي باب مي?دانستند. با مطالبي که گفته شد، آيا زماني که بعد از سال ها اطاعت از ميرزا يحيي، بهاء از دستورات نقطه ي اولي ( باب) مبني بر جانشيني ازل تمرد کرده و پرچم استقلال برافراشت، از دين بهائيت خارج نشده است؟ اين سئوال را عده اي از بهائيان مطرح کرده و بهاء الله را مرتد دانسته اند. در نامه اي ميرزا مهدي گيلاني به علي محمد اصفهاني مي?نويسد؟
«خيلي خيلي عجيب است از شما که قريب بيست سال ميرزا يحيي را به خدايي پرستيديد و حال او مردود شده ! به آقايان چه جواب بدهم که فلاني ها هر روز به يکي مي?چسبند ويکي را حق مي?دانند و بعد باطل مي?نمايند. اين از عدم تمييز آنهاست، به جهت آنکه حق باطل نمي?شود و اين تناقض است. دين اينها بوالهوسي است چنانکه ميرزا ابوالحسن در طهران به من گفت حيف از شما، به چه دليل صبح ازل در ابتدا حق بود و خدا و حال باطل است و عبدکافر»
اين مطالب را يک نفر از پيروان باب مي?گويد و اين نامه در کتاب « بديع » بهاءالله آمده است.
در بغداد زمزمه ي جانشيني باب در ميان يارانش بالا گرفت و در اين اثناء ميرزا حسينعلي براي از بين بردن دعاوي ديگران به سرکوب وکشتن مخالفان و رقيبان دست زد.
عده اي از بابيان که ادعاي بهاءالله را واهي مي?دانستند کتاب هايي در رد ادعاي وي نوشتند و بسياري از آنها پس از اين انتقاد به دستور حسينعلي کشته شدند که نمونه هايي از آن را ياد آور مي?شويم:
- «تذکرة الغافلين» اثر محمد جعفر نراقي، که به نامه هاي ميرزا حسينعلي قبل از مطرح کردن ادعايش مي?پردازد. او پس از نوشتن اين رساله در انبار دولتي تهران به دست ياران بهاء مسموم شد.
- «رساله ي ملا رجبعلي قهير»، که پيروان ميرزا حسينعلي او در شهر کربلا به قتل رساندند.
- «رساله ي علي محمد اصفهاني » که در شانزدهم ربيع الاول ???? تاليف آن به پايان رسيد، سپس نويسنده نسخه اي از آن را براي ميرزا حسينعلي فرستاد و اندکي بعد از آن به دست بهائيان در بغداد کشته شد.
- «تنبيه النائمين» اثر عزيه خانم خواهر ميرزا حسينعلي که اين کتاب بيش از بقيه شهرت يافت.
- «نامه هاي سيد محمد اصفهاني » معروف به ابا وحيد، که بيشتر به رفتار و کردار زشت ميرزا حسينعلي مي?پردازد. اين نامه ها را ميرزا مصطفي کاتب بابي به صورت يک کتاب در آورد. نويسنده اين نامه ها نيز در عکا به قتل رسيد.
حسينعلي بهاء و يارانش اينگونه به سرکوب مخالفان خود پرداختند. همچنين در شهرهاي مختلف از آنها رفتارهاي بسيار زشت و قبيح سر زد که به نمونه هايي از آن اشاره مي?کنيم.
شوقي افندي از بهائيان معروف در کتاب «قرن بديع» خود در شرح احوال پيروان باب در عراق چنين آورده است:
«بابيان در عراق شب ها به دزديدن لباس وپول و کفش کلاه زوار اماکن مقدسه و شمع ها، صحايف، زيارتنامه ها و ليوان?هاي آب سقاخانه ها مي?پردازند.»
آنها، به گفته خود حسينعلي بهاء در کتاب «مائده ي آسماني» در روزهاي عاشورا، در شهر مقدس کربلا به جشن و پايکوبي مي?پرداختند. اين اعمال بيشرمانه ي آن گروه چنان خشم مردم را برانگيخت که بابيان جرات عبور در کوچه ها و حضور در محافل را نداشتند.
اين رفتارهاي زشت بابيان باعث شد تا حکومت عثماني در سال ???? ه ق آنان را از عراق به استانبول تبعيد کند. در اين سفر ميرزا حسينعلي ادعاي خويش را از جانشيني باب به پيامبري ارتقاء مي?دهد و مدعي مقام «من يظهره اللهي» مي?شود. دعوا بر سر جانشيني گروه بابيان بالا گرفت و منجر به چند دستگي در ميان آنان شد. بعد از چند ماه جمع بابيان از پايتخت عثماني به سوي ادرنه (از شهرهاي ترکيه) عازم شدند.
اين شهر (ادرنه) در بين بهائيان به ارض سر معروف است. در آنجا عده اي از بابيان همچنان برعقيده ي جانشيني صبح ازل باقي ماندند و ازلي نام گرفتند و گروهي ديگر ميرزا حسينعلي نوري را بعنوان وصي باب پذيرفتند و خود را بهائي ناميدند.
البته گروه هاي ديگري نيز شکل گرفتند. مانند پيروان ميرزا اسدالله ديان، که دياني خوانده شدند و اطرافيان ملا محمد علي بار فروش که به نام قدوسي معروف شدند. کار در اين آشفته بازار به همين ها ختم نشد و به جز گروه هايي که نام برديم، فرقه هاي ديگري با نام هاي، قرة العيني، بياني و عياني هم تشکيل شدند، که اصلي ترين علت اين تقسيمات زياد در آن گروه اندک، اختلاف بر سر جانشيني بعد از محمدعلي باب بود.
در اين بين، کشمکش هاي اصلي ميان بهائيان و ازليان بود. ميرزا يحيي (صبح ازل) براساس وصاياي باب خود را جانشين او مي?دانست و برادرش ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) هم ادعا مي?کرد که از زماني که در زندان تهران بوده (???? ه ق) به مقام پيامبري رسيده است.
اين اختلافات باعث جنگ و ناسزا گويي وحتي خونريزي بين طرفين شد. دو سوي اين دعوا، همديگر را مورد اهانت هاي شديد قرار دادند و حتي ميرزا حسينعلي برادر خود را حرامزاده خواند. او همچنين فاش کرد که همسر دوم باب که هديه اي بود از طرف معتمدالدوله، مورد تجاوز برادرش صبح ازل قرار گرفته و سپس ازل آن زن را در اختيار مريدانش قرار داده. اين مطالب را خود بهائيان نوشته اند، کساني چون ميرزا حسينعلي در کتاب مائده ي آسماني و شوقي افندي در کتاب قرن بديع.
او در کتاب قرن بديع از قول بهاء در مورد صبح ازل چنين آورده:
«مسلم است که ازل، به اکل و شرب و تصرف در ابکار و نساء ناس مشغول بوده و اعمالي که والله خجالت مي?کشم از ذکرش، مرتکب شده است.»
ازليان نيز از آن سوي اين نزاء برملا کننده ي اسرار، بهائيان و شخص حسينعلي بهاء را به القاب، اعمال وافکاري زشت و ناپسند متهم کردند. براي نمونه، عزيه خانم خواهر ازل و بهاء که از پيروان صبح ازل بوده در کتاب تنبيه النائمين آورده است:
«همسر باب که سهل است جناب بهاء دختر خودش را هم در ايام رياست ازل به وي تقديم نموده بود و جناب بهاءالله را نشايد که قبل از درمان رعشه ي دست و باد فتق خود به علاج دردهاي بشريت پردازند و کوس نبوت بزنند»
پس از آنکه درگيري ميان ازليان و بهائيان شدت گرفت و تعدادي از افراد طرفين کشته شدند. دولت عثماني بر آن شد تا به دعواهاي کودکانه اما خونبار اصحاب باب پايان دهد و شهر و منطقه ي سکونت آن دو گروه را از هم جدا کند.
به همين سبب ازليان را به منطقه اي به نام ماغوسا ( ماگوستيا ) در خاک قبرس فرستاد و بهائيان را به قلعه ي عکا در خاک فلسطين. در ميان هر گروه چند نفر از گروه ديگر را قرار داد تا از توطئه هاي احتمالي هر گروه نسبت به ديگري جلوگيري کند. مدت زيادي از اقامت بهائيان در عکا نگذشته بود که ميرزا حسينعلي و پسرانش چند نفر ازلي را که در ميانشان بودند کشتند. گويا جنايت وحکم دادن به کشتن ديگران جزء کرامات حسينعلي بهاء و در خون خانواده و اطرافيانش بود. همان کسي که مدعي شده بود از طرف خداوند براي ارشاد و رهبري بشريت فرستاده شده.
پس از سکونت بهائيان در عکا، مي?توان نقش ضد اسلامي بهائيان را در سايه حمايت دولت هاي انگلستان
آمريکا و رژيم جنايتکار اسرائيل به وضوح ديد و همچنين خيانت هايي که آنها نسبت به وطنشان و مردم ايران انجام دادندکه به ياري يزدان دانا و پاک در آينده به آن خواهيم پرداخت.
نويسنده : علي قربان نژاد:
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید