فرقه بهائيت از جمله مسلكهاى بشرى بىبنياد است كه فاقد اصول، معيارها و ملاكهاى دينى قوى و مستند مىباشد؛ عقايد و اصول فكرى آن نه تنها فاقد شالوده مستحكم اديان آسمانى است، بلكه از لحاظ اصول و معيارهاى اوليه شكلگيرى و منابع مستند، كاملاً ضعيف و غيرعلمى است به همين دليل نقد اين فرقه در قالب انتقادهاى رايج در علوم مربوط به اديان و مذاهب امكان ندارد و به تعبير ديگر از آنجا كه فرقه بهائيت در مورد مسائل اعتقادى گنگ و نامفهوم بوده و آسمان و ريسمان را به هم بافته، ساختار فكرى و عقيدتى منسجم و مستقلى ندارد و قابل دفاع و استناد نيست. از اين رو به هيچ وجه توان اقناع افراد آگاه و تيزبين را ندارد و تنها صاحبان و متوليان آن، با استفاده از ابزارها و شگردهاى سياسى، تبليغاتى، اجتماعى، اقتصادى و...، در گوشه و كنار جامعه سعى مىكند افراد ساده و كماطلاع را فريب داده و جذب نمايند.
برخى از اين اشكالات و انتقادات عمده عبارتند از:
يكم. تناقضات درونى
انسجام، هماهنگى و عدم ابتلا به تناقض و تعارض درونى آموزهها، يكى از شاخصههاى مهم اديان الهى است. مرورى كوتاه بر تعاليم و كتب بهائيت بيانگر تناقضات و تعارضات درونى بسيار متعدد است كه نارسائىها، مجهولات و پرسشهاى فراروى محققان و حتى معتقدان به اين فرقه به وجود آورده تا آنجا كه اين موضوع به عنوان يكى از مشخصات اصلى بهائيت و چالشاساسى رهبران و طرفداران آن محسوب مىگردد. به عنوان نمونه؛
1. تلوّن در عقيده، تغيير در ادعا
به اعتراف خود بابيان و بهائيان، علىمحمد شيرازى بنيانگذار فرقه بابيه، شش مرتبه ادعاى خويش را تغيير داد.
مرحوم حسين محبوبى اردكانى در تعليقاتش بر «المآثر و الاثار» مىنويسد: «باب در 1260 ادعاى ذكريت كرد يعنى كه مفسر قرآن است. در 1261 ادعاى بابيت كرد يعنى وسيلهِ رابطه با امام زمان است. در 1262 ادعاى مهدويت كرد يعنى امام زمان است. در 1263 ادعاى نبوت كرد يعنى كه پيغمبرم. در 1264 ادعاى ربوبيت كرد يعنى كه پروردگار عالميانم. در 1265 ادعاى الوهيت كرد. در 1266 تمام دعاوى خود را منكر شد و توبه كرد و توبه نامه نزد وليعهد فرستاد» چهل سال تاريخ ايران در دورهِ پادشاهى ناصرالدين شاه (المآثر و الاثار)، به كوشش ايرج افشار، 629/2؛ بهائيت در ايران، پيشين، صص 104 -105؛ كتاب بهائيان، پيشين، صص 216-214..
ميرزا حسينعلى (بهاءاللَّه) نيز مقامات زيادى براى خود ادعا داشت؛ گاهى ادعا مىكرد بر او وحى نازل شده، زمانى اعلام مىنمايد كه «من هيچم و كم ز هيچ هم بسيارى» و زمانى ديگر خويشتن را بر تخت الوهيت نشانده و «خداى خدايان»، «آفريدگار جهان»، «كسى كه لم يلد و لم يولد است» و «معبود حقيقى»، مىنامد. ميرزا حسينعلى در قصيده «ورقائيه» چنين مىسرايد: (مكاتيب، ج2، ص254)
من ذرتى شمس المحيط تكوّرتو عن فطرتى بحر الوجود تسبّحت
كلّ الغنامن اهل الورى ظهرعندى كغنة نمل او كرنة نخلة
كلّ العقول من جذب سرى تولّهتكلّ النفوس عن فنّ روحى تحيت
كلّ الألوه من رشح أمرى تألّهتو كل الربوب عن طفح حكمى تربت
و در لوح عهدى كه به منزله وصيت نامه از خويش باقى گذاشت از موضع الوهيت، پيروانش را به اطاعت و تبعيت از جانشينان خود تشويق و ترغيب نمود! ميرزا حسينعلى نورى، مجموعه الواح، قاهره: مطبعه سعادت، 1338 ق، صص 400-403. و همه اينها در حالى است كه بهائيان خود را «موحد و يكتاپرست» مىنامند! و عباس افندى در اثبات پيامبرى حسينعلى مىكوشد.
2. وحدت عالم انسانى
بهائيان ادعاى «وحدت عالم انسانى» و برابرى تمام انسانها دارند كه منظور از آن اتحاد واقعى و تساوى انسانها از نظر حقوق روحانى، اجتماعى، فردى و مدنى است. شعار وحدت عالم انسانى در بهائيت برگرفته از آموزههاى اصيل اسلامى است؛ قرآن مجيد ميان نژادهاى مختلف انسانى (اعم از سياه وسفيد و...) تفاوتى قائل نمىشود و تنها معيار برترى را پرهيزكارى و تقواى الهى مىداند: «يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛ اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.» (حجرات (49)، آيه 13). و اين در حالى كه در كتاب «اقدس» علناً هر كس به ديانت بهائى باور نداشته باشد، گمراه شمرده شده است ميرزا حسينعلى نورى، بديع، تهران: مطبعه آزادگان، ص 140..
همچنين عبدالبهاء بر اين عقيده است؛ «سياهان آفريقائى خلقتشان گاوى است!» خطابات بزرگ، ص 119. و «غيربهائيان نزد خدا به شكل حيوان هستند!» بديع، پيشين، ص 213.
خود بهاءاللَّه،كور و بينا را مساوى نمىداند. و خانواده او در برخورد بين ايرانيان و خارجىها، رفتارى آكنده از تبعيض و بسيار متفاوت از خودشان نشان مىدادند. موارد متعددى را در كتاب خاطرات خويش بيان مىكند. آن وقت چگونه با اين همه تناقض از وحدت عالم سخن مىگويند؟! نگاهى به زندگى و عملكرد رهبران اين فرقه نيز كه مدعى وحدت عالم انسانى بودند نشان مىدهد كه آنان به تنهائى خود از جمله ناقضين
اين شعار بودهاند و بر سر حكومت و رهبرى جامعه بهائى به فحاشى و بد و بيراه گفتن نسبت به يكديگر و وارد نمودن انواع اتهامات زشت و ناپسند نسبت به يكديگر پرداختهاند؛ بهاءاللَّه با اينكه ادعا مىكند: «ادب پيرهن من است و بايد ادب سرلوحه باشد.» اما در نزاع قدرت با برادرش مىگويد: «يحيى سگ و گرگ و كلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است». ميرزا حسينعلى نورى، مائده آسمانى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، جزء يكم، ص 40؛ ر.ك: بهائيت در ايران، پيشين، ص 196.
از اين رو عبدالبهاء خود اعتراف مىنمايد: «انصاف بايد داشت از نفسى كه در تربيت اولاد و عيال و آل عاجز مانده، چگونه اميد تربيت اهل آفاق نماييم و آيا در اين قضيه ذرهاى شبهه و ترديد است؟ لا واللَّه» مكاتيب، عبدالبهاء، جلد دوم، ص 182. از سوى ديگر «طرد روحانى» منتقدين توسط تشكيلات بهائى نيز از ديگر شاهكارهاى مدعيان وحدت عالم انسانى است. به عنوان نمونه حسين فلاح يكى از نجاتيافته گان از فرقه بهائيت در اين زمينه مىگويد: «من با يكى از بهائيان همدان كه حدود 70 سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت كردم. گفتم شما تاكنون خودت هم پى بردهاى كه بهائيت اعتقادى نيست كه قبول داشته باشى، بطلان آن را مىدانى پس چگونه تاكنون اقدامى نكردهاى؟ او دستش را روى قرآن گذاشت و گفت من خيلى وقت است كه مسلمان شدهام در دل خود مسلمان هستم ولى جرات ابراز آن را ندارم. چون سنى از من گذشته است و مىترسم در اين سن به امر تشكيلات بهائيت زن و بچهام مرا رها كرده و آواره شوم...به همين خاطر نمىتوانم مسلمانى خود را علنا اعلام كنم!» (خاطرات حسين فلاح، ويژهنامه ايام 29).
3. تبليغ و نشر نفحات
در بهائيت تبليغ در همه جا و هر وقت و براى همهكس امرى واجب است؛ عبدالبهاء مىگويد: «تكليف هر نفسى از احباى الهى اين است كه شب و روز آرام نگيرد و نفسى بر نيارد جز فكر نشر نفحات اللَّه» الواح وصايا، عباس افندى، مصر، ص 13. و بدينوسيله ديگران را در بلاد دور دست به تبليغ و نشر نفحات بهائى تحريص مىنمودند؛ اما در عين حال تبليغ بهائيت در اسرائيل ممنوع است.! همچنين براى آشنائى با ساير مواردى كه بزرگان بهائيت براى راحتى خودشان محافظه كارى نموده و تبليغ را ممنوع مىكردند (ر.ك: كتاب بهائيان، سيدمحمد باقر نجفى، قم: مشعر، 1383).
نكته قابل تأمل ديگر اينكه ورود به اسرائيل و حتى زيارت اماكن بهائى از سوى بهائيان، بايستى با اجازه بيتالعدل باشد و توقف بيش از 9 روز در ارض اقدس (به اصطلاح بهائيان) بدون اجازه بيتالعدل با مجازات طرد روبرو خواهد شد!
4. تساوى حقوق مردان و زنان
تساوى «حقوق رجال و نساء» از جمله تعاليم و ادعاهاى دوازدهگانه بهائيت است، كه بدين وسيله اديان الهى را مورد حمله قرار مىدهند و اين در حالى است كه در خود بهائيت نه تنها زنان حق شركت و عضويت در بيتالعدل را ندارند، بلكه در سهم الإرث نيز از مردان عقبترند. به علاوه نه تنها ميان زنان و مردان تساوى حقوق وجود ندارد، حتى ميان زن روستايى و شهرى هم تفاوت وجود دارد؛ مهريه زن روستايى برابر با نوزده مثقال نقره است و مهريه زن شهرى نوزده مثقال طلا! ر.ك: گنجينه حدود و احكام، عبدالحميد اشراق خاورى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، صص 171-167.
صبحى از مبلغان بهائى در خاطراتش مىنويسد: «چنان كه در اسلام رعايت حقوق زن شده در هيچ شريعتى نگشته و اگر مقصود تساوى در جمع شئون است اين مخالف رأى اكثر حكما و قانون خلقت و طبيعت است و اگر آزادى مطلقه زنان منظور است سالها قبل از تولد بها در اكثر نقاط اروپا اين شيوه عملى شده و تازه بعد از اين همه حرفها، زن و مرد در شريعت بهائى مساوى نيست: اولاً؛ به موجب كتاب «اقدس» مرد مىتواند دو زن و يك باكره براى خود بگيرد در صورتى كه زن نمىتواند سه شوهر كند. ثانياً؛ مرد مىتواند زن خود را طلاق گويد و زن با شوهر خود اين معامله نتواند. ثالثاً؛ در ميراث خانه مسكونه و البسه مخصوصه به اولاد اناث نمىرسد. رابعاً: زن نمىتوان عضو بيت عدل باشد و اعضا بايد مرد باشند (و هلّم جرّاً)» خاطرات صبحى، پيشين..
5. دين دورهاى
بهائيت به جهت اثبات حقانيت خويش، چنين استدلال مىنمايد كه چون هر دوره جديدى، مقتضيات جديد دارد؛ پس دائم بايد دين جديد بيايد!و بدين طريق جاودانگى اسلام را مورد تشكيك قرار داده و ديانت جديد بهائى را اثبات مىنمايد. اما با كمال تعجب نسبت به خود دين بهائيت،ديگر چنين استدلالى را بر نتابيده و يا اينكه موكول به گذشت سالهاى بسيار متمادى مىكند؛ زيرا از يكسو در حالى كه به زعم بهائيان هنوز 20 سال از«ظهور مستقل مقام صاحب شريعت و نبوت و رسالت علىمحمد شيرازى» مفاوضات، عباس افندى، لندن: انتشارات بريل، 1908، ص 124. نگذشته و شرايط زمانه، دستخوش هيچ دگرگونى اساسى نشده بود، حسينعلى ميرزا پاى به ميدان نهاده و به نوشتن احكام و شريعت جديدمبادرت مىورزد و حال آنكه خود ميرزا حسينعلى در كتاب اقدس تصريح مىكند: «من يدعى امراً قبل اتمام الف سنه كامله انه كذاب مفتر» اقدس، ميرزا حسينعلى، ص 35. يعنى؛هر كس ادعاى امرى را، پيش از اتمام هزار سال كامل، مدعى شود، دروغگو و افترا زننده است. و از سوى ديگر در كتاب اقتدارات چنين مىنويسد: «سوگند به نفس كه همه ظهورات به اين ظهور بزرگتر، پايان گرفت، و هر كس كه پس از چنين ظهورى، مدعى ظهور جديدى شود، او دروغگو و افتراء زننده است» اقتدارات، ميرزا حسينعلى، ص237. و در جايى ديگر با كمال تعجب آمده؛ «امتداد دين بهائيت بسيار، لااقل پانصد هزار سال است.»! مكاتيب، ج 2، ص 76. و بدينگونه براى بهائيت جاودانگى قائل مىشوند!! جهت آگاهى كامل از اين تناقضات و نقد و بررسى عقايد بهائيت ر.ك: بهائيان، پيشين.
واقعيت اين است، از آنجا كه عقايد فرقه بهائيت بناى وحيانى ندارد و صرفاً بر ادعاها و اظهارات لفظيه رؤساى خود استوار گرديده، در سطوح مختلف دچار تناقضهاى آشكار مىباشد. وجود اين قبيل تناقضات در منابع
و متون بهائى و مسائل عقيدتى اين فرقه به حدى است كه به گفته بهائىپژوهان «در صورت اتكاء به متون خودشان مجبوريم نصى را با ردّ نصى ديگرپذيرا شويم!» همان. و حتى خود رهبران اين فرقه براى فرار از اين تناقضات
و اغلاط فراوان، مجبور شدهاند دراين صد ساله اخير چند بار منابع مذهبى فرقه خود را تغيير داده تصحيح نموده يا آنها را دور از دسترس پيروان خويش قرار دهند. آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى، پيشين. تا آنجا كه دسترسى و مطالعه برخى از منابع اصلى بهائيت حتى براى پيروان آن ممنوع است.
دوم. ناسازگارى با اصول اديان الهى
اديان توحيدى داراى سه اصل كلى و مشترك يعنى توحيد، نبوت و معاد باشند؛ اما از آنجا كه فرقه بهائيت آسمانى و الهى نبوده و تنها بر اثر خواست نفسانى و شيطانى عدهاى شكل گرفته، عقايد و باورهاى آنها نيز با اصول مشترك اديان الهى در تضاد و تناقض است، زيرا؛
1. انكار توحيد
نه تنها توحيد در آيين بهائيت مورد اشاره و تأكيد قرار نگرفته بلكه با ادعاهاى الوهيت رهبران و بنيانگذاران اين فرقه به شرك گرفتار گرديده است.
به عنوان نمونه علىمحمد باب در نامه خود به يحيى (صبح ازل) چنين مىنويسد: «هذا كتاب من اللّه الحى القيوم قل كلّ من اللّه يبدون قل كلّ الى اللّه يعودون» ر.ك: نقطة الكاف، ميرزا جانى كاشانى، ضميمه كتاب، به همّت ادوارد براون. يعنى اين نامهاى است از خداى زنده و بر پادارندهى جهان (-(باب )-)بگو همه از خدا آغاز مىشوند و همه به سوى او باز مىگردند.!
و همچنين ايشان در لوح هيكلالدين تصريح مىكند؛ «ان على قبل نبيل ذات اللَّه و كينونته» لوح هيكل الدين، ص 5.، يعنى على قبل نبيل - كه به حساب ابجد نبيل 92 است
و محمد هم 92 - ذات خدا و كنه اوست.! حسينعلى ميرزا نيز به صراحت در كتاب اقدس ادعا مىكند: «گوش فرا دهيداى جماعت بهائيان كه خداى شما از زندان بزرگ پيام مىدهد كه نيست خدائى جز من توانا و متكبر و خودپسند» كتاب اقدس، ص 77..
و در كتاب مبين نيز مىگويد: «اسمع ما يوحى من شطر البلأ على بقعه المحنه و الابتلأ من سدرةالقضأ انه لا اله الا انا المسجون الفريد» ميرزا حسينعلى نورى، كتاب مبين، چاپ 1308 قمرى، ص 286. يعنى؛ «گوشدار كه از مصدر بالا بر زمين محنت و ابتلا اين وحى نازل شد كه نيست خدايى مگر من تنها كه در زندان به دست بندگان ظالم خود گرفتارم» خندق آبادى، جامعه جعفريه، كتابفروشى و چاپخانه پامنار، 1335ه.، ص 28. و با اين ادعا مردمان را به اطاعت و خشوع از خويش فرا خوانده و مىگويد: «به تحقيق ظاهر شده است محبوب عالمين و مقصود عارفين و معبود اهل آسمانها و زمين و محل سجده و سجود اولين و آخرين» همان، ص 36..
نقد و بررسى
ادعاى خدايى توسط رهبران بهائى بر خلاف فطرت خداشناس بشر، عقل سليم و آموزههاى توحيدى تمام اديان الهى وكتب آسمانى خصوصاً قرآن كريم مىباشد؛ هر انسانى بر اساس فطرت و وجدان پاك خود مىيابد كه خودش مخلوق است و آفريدگار او هيچ شباهت و سنخيتى با او ندارد. پيامبران راستين الهى نيز همصدا با اين نداى فطرى همواره اساس دعوت خويش را بر مبناى توحيد و پرستش خداى يگانه قرار دادهاند. تكيه بر اصل بنيادين، «لا اله الا اللَّه» مبارزه با شرك و بتپرستى و دعوت به سوى بندگى و عبوديت خالق جهان سرلوحه رسالت همه پيامبران الهى بوده است. بر اين اساس پيامبران الهى به هيچ وجه اجازه نداشتهاند كه مردم را به سوى عبادت و بندگى خود دعوت نمايند.
خداوند در قرآن كريم به شدت اين موضوع را محكوم مىنمايد: «وَمَن يقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ»؛ انبياء (21)، آيه 29.؛ «و هر كس از آنان بگويد من (-(نيز)-) جز او خدايى هستم او را به دوزخ كيفر مىدهيم (-(آرى )-) سزاى ستمكاران را اينگونه مىدهيم.»
از اين منظر يكى از ويژگىهاى پيامبران راستين اين است كه هرگز ادعاى الوهيت و ربوبيت نداشته و مردم را دعوت به بندگى خود نمىكردند: «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يؤْتِيهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّى مِن دُونِ اللّهِ»؛ آلعمران (3)، آيه 79. يعنى براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او بدهد سپس او به مردم بگويد: «غير از خدا مرا پرستش كنيد.»
نكته قابل توجه اينكه سردمداران بهائيت پيوسته تلاش دارند چنين ادعاهايى را كتمان، تحريف يا توجيه نمايند؛ به
عنوان نمونه ادعا مىكنند باب يا بهاء انعكاس دهنده فيض يا نور الهى يا محل ظهور صفت يا اسم خدا بوده است، نه خود خدا. و اين در حالى است كه تعابير صريح و شرك آلود باب و بهاء به هيچ وجه پذيراى اين قبيل توجيهات نمىباشد. مثلاً باب خود را«ذات و كُنه خدا» ايشان در صفحه 5 لوح هيكل الدين تصريح مىكند «ان على قبل نبيل ذات اللَّه و كينونته». مىداند و جناب بهاء هم به اين معنا گواهى مىدهد؛ «ان علياً قبل محمد ذات اللَّه و كينونيته الباقيه» رحيق مختوم، عبدالحميد اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج 1، ص356. و خودش نيز به همين ترتيب در منتسب كردن خود به خداوند حد و مرز خاصى را نمىشناسد؛ چنانكه در لوح سياح علاوه بر آن كه خود را «ظهور خدا» دانسته، خود را «باطن خدا در غيب ناپيدا» نيز مىخواند چنين اظهار مىدارد: «و كل خلقوا بأمرى» كه همه موجودات را مخلوق خود دانسته است!!! ايشان در لوح سياح، از ميرزا على مراغهاى مىخواهد كه بدين ترتيب شهادت دهد: «فاشهد بأنى ظهوراللَّه فى جبروت البقاء و بطونه فى غيب العماء... و كل خلقوا بأمرى» (گنج شايگان، عبدالحميد اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص 80.) كه همگى در تضاد كامل با فطرت و عقل سليم، آموزههاى اصيل وحيانى و سيره پيامبران راستين الهى مىباشد.
2. نبوت جديد
بهائيان در جهت زمينهسازى براى پذيرش نبوّت حسينعلى ميرزا (بهاء)، تلاش دارند كه «علىمحمد باب» را از جمله پيامبران خداوند محسوب كنند كه به اراده خداوند متعال بعد از حضرت رسولاكرمصلى الله عليه وآله مبعوث گشت و اهل عالم را به دينى جديد دعوت كرد! پيروان مسلك ساختگى بهائى، مدّعىاند كه «باب» دو مقام داشت:
الف) پيامبرى مستقل و صاحب كتاب بود!
ب) بشارت دهنده به ظهور پيامبر ديگرى به نام ميرزا حسينعلى بود! بدينگونه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغاء گرديده و شريعتى مستقل و آيينى جديد به نام بهائيت به وجود آمده است. بيان، واحد اول، باب 15؛ واحد دوم، باب اول؛ واحد سوم، باب 14؛ و نيز ر.ك: نصائح الهدى إلى مَنْ كان مسلمِ فصار بابيا، علاّمه شيخ محمّدجواد بلاغى، ص 16. اين كتاب، به زبان فارسى، توسط سيد على علامه فانى اصفهانى ترجمه شده و با نام: نصيحت به فريبخوردگان باب و بهاء، انتشار يافته است: چاپ اوّل، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم.
نقد و بررسى
ادعاى نبوت جديد توسط بهائيت و نسخ شريعت اسلام از زواياى مختلفى باطل بوده و داراى اشكالات اساسى مىباشد:
ادعاهاى متناقض
ادعاهاى متناقض علىمحمد باب - در زمينه رابطه با امام زمان(عج) مهدويت، نبوت و الوهيت - و ميرزا حسينعلى نورى - نظير من يظهراللهى، مهدويت، ربوبيت و الوهيت -، تناقضات و تعارضات درونى آموزهها ناسازگارى با منطق و عقلانيت، وجود اغلاط و اشتباهات متعدد جالب است بدانيم حسينعلى ميرزا در پاسخ دانشمندان و ادباى عرب، كه از عدم رعايت اصول زبان عربى توسط وى، ايرادهاى زيادى گرفتهاند، مىگويد: «يا معشر العلماء لا تفرقوا كتاب اللَّه بما عندكم من القواعد والعلوم انه لقسطاس الحق بين الخلق قد يوزن ما عند الامم بهذا القسطاس الا عظم و انه بنفسه لوانتم تعلمون» (اقدس، ص 28) يعنى اينكه؛ علما نبايد نوشتههاى اين كتاب را با قاعدههاى صرف و نحو بسنجند؛ بلكه بايد قاعدههاى ادب عرب را با اين نوشتههاى من بسنجند!!! در كتابها، الواح و نامهها، فقدان معجزهاى قابل پذيرش براى اثبات پيامبرى، جالب است بدانيم؛ از ديدگاه بهائيت، «بهاءاللَّه يك معجزه است، زيرا بدون اينكه به مدرسه برود! توانسته الواح مقدس فارسى و عربى را املاء نمايد.» و خود ميرزا حسينعلى نورى نيز تلاش مىنمايند تا خود را «اُمّى» و درس نخوانده معرفى نمايد. (عباس افندى، مقاله شخصى سياح، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، 119 بديع، 117-116.)
و اين در حالى است كه اسناد معتبرى از جنبههاى مختلف دعوى امى بودن ايشان را تكذيب مىنمايد. زيرا ميرزا حسنيعلى در سنين كودكى نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصى به فرا گرفتن علوم و فنون مقدماتى پرداخته و بدينسبب از رفتن به مدرسه بىنياز بود. (الكواكب الدريه فى مأثر البهائيه، آيتى معروف به آواره، جلد يك، ص 254.)
و در ايام جوانى چون هيچ اشتغالى نداشت، همه اوقاتش صرف گردش وتفريح يا مطالعه و تقرير و يا حضور در مجالس عارفان و حكيمان و محافل شاعران و اديبان مىگشت و از اين راه معلوماتى پراكنده و فراوان آموخت. هم چنين خواهرش عزيه خانم نيز او را تحصيل كرده و غير امى مىدانسته است. ناتوانى در پاسخگويى به سؤالات و عجز در مناظره با علما و بالاخره تكذيب مكرر ادعاها و نوشتن توبهنامه توسط باب، جملگى دليلى آشكار بر بطلان چنين ادعائى است؛ كه با منطق و سيره پيامبران و اصول اديان الهى در ناسازگارى كامل مىباشد. ر.ك: بهائيان، پيشين.
جهت تبيين بيشتر اين موضوع كافى است نگاهى به مناظرات علما با باب و نوشتن توبه نامه باب بيندازيم:
رسوائى در مناظرات
مطابق اسناد تاريخى باب در شيراز، اصفهان و تبريز با علماى عصر خود مواجهه مستقيم و مناظره داشت و پس از ناتوانى و شكست مفتضحانه در دفاع از ادعاها و عقايد خود به استغفار و تكذيب روى مىآورده است؛ چنانكه به اعتراف سيد حسين يزدى - كاتب و دستيار باب - محمد على باب همهِ مدعيات خود را بالاى منبر مسجد وكيل شيراز در حضور علما و مردم تكذيب مىكند. و به تصريح نبيل زرندى (نويسندهِ مشهور بهائى)، بر فراز منبر گفت: «لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند» در اين باره ر.ك: از منابع بهائى: تلخيص تاريخ، نبيل زرندى، ترجمه: اشراق خاورى، لجنهِ ملى نشر آثار امرى، تهران 1325- 13329، ص103؛ بديع، ص 138..
پس از آن نيز در ابلاغيهِ معروف به «ابلاغيهِ الف»، ضمن تصريح به جاودانگى احكام اسلام، از ادعاى بابيت و نيابت خاصهِ امام عصر(عج)برائت مىجويد. در اصفهان نيز باب پس از مناظره با برخى از علماى شهر، به دليل عجز و ناتوانى در دفاع از ادعاهاى خويش از پاسخ به سؤالاتعلمى آنان طفره مىرود. مجله گوهر، سال 5، ش 7، مهر 1356، ص 501 به بعد، مقاله استاد محيط. درباره مذاكرات باب و علماى اصفهان، و نقد اظهارات منابع بهائى در اين زمينه، ر.ك: بهائيان، پيشين، صص 176183؛ گزارش جلوه، از زبان محيط طباطبايى، ويژهنامه ايام.
در تبريز نيز على رغم اينكه ابتدا باب تلاش مىكرد به اعتبار «سيادت»
و انتشار شايعاتى دربارهِ ارتباطش با امام عصر «عج»، مردم آن سرزمين را به سوى خود جلب نمايد، و تا حدودى نيز موفق مىشود، اما پس از برگزارى جلسه مناظره باب با علماى تبريز و ناتوانى باب در دفاع از عقايد و ادعاهايش و پاسخ به سؤالات علما، «عمقِ جهالت» وى و بىبنيادى ادعاهايش در آن مجمع به وضوح آشكار گرديده و علما و مردم تبريز يكپارچه با وى مخالف مىشوند. نكته قابل ملاحظه در آن مناظره، اين است كه سؤالات علما از باب، حتى به اعتراف منابع بهائى پرسشهايى ساده و در حد پايين» بوده و حتى «سير نزولى» داشته است. مناظره باب با نظام العلماء در مجلس وليعهد ناصرالدين ميرزا كه به توبه ظاهرى باب انجاميد چنين است: «نظام العلما:... شما ادعاى خود را در حضور علماى اسلام بيان نماييد تا تصديق و تكذيب آن محقق گردد. اگرچه من اهل علم نيستم و مقام ملازمت دارم و خالى از غرضم، تصديق من خالى از فايده نخواهد بود و مرا از شما سه سؤال است:
اولاً؛ آيا اين كتبى كه بر سنت و سياق قرآن و صحيفه و مناجات در اكناف و اطراف ايران منتشر شده از شما است يا نه؟ و آيا آنها را شما تأليف كردهايد و يا به شما بستهاند؟
باب:
از خدا است.
نظامالعلما: من چندان سواد ندارم، اگر از شما است بگوييد آرى و الاّ نه.
باب: از من است.
نظامالعلما: آيا معنى كلام شما كه گفتيد از خدا است اين است كه زبان شما مثل شجره طور است؟
باب: روا باشد انا الحق از درختى *** چرا نبود روا از نيكبختى
بدين خاطر باب پس از شكست مفتضحانه در بحث با علما، چوبكارى شد و سپس عريضهاى خطاب به وليعهد نوشت و در آن، ضمن برائت از ادعاى بابيت و ديگر ادعاها، اظهار ندامت، توبه و استغفار كرد.
توبه نامه باب
توبهِ باب از دعاوى خويش، كه از مسلّمات تاريخ است و نسخهِ اصلى اين توبهنامه به خط وى، هماينك در كتابخانهِ مجلس شوراى اسلامى موجود است. هر چند به اعتراف فضلاللَّه صبحى - منشى و كاتب عباس افندى كه بعداً از بهائيت برگشت - «بابيان و بهائيان نمىخواستند» اين نوشته «پخش شود تا مردم ندانند كه سيد باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت كرده» است. اسناد و مدارك درباره بهائىگرى، (جلد دوم خاطرات صبحى)، چاپ سيد هادى خسروشاهى، ص97. و بدين خاطر همواره تلاش نمودهاند تا اصل اين سند را به روشهاى گوناگون سرقت نموده و محو نمايند. ر.ك: كتاب بهائيان، پيشين، ص 224.
متن توبه نامه باب چنين است:
«فداك روحى، الحمد لله كما هو اهله و مستحقّه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافّهِ عباد خود شامل گردانيده، فحمداً ثم حمداً كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش، عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر اعيان فرموده. اُشهِدُ اللَّه و مَن عَبَده يعنى: شاهد مىگيرم خداوند و پرستندگان او را. كه اين بندهِ ضعيف را قصدى نيست كه خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولى چون قلبم موقن به توحيد خداوند جلّ ذكره و شيوهِ رسول او و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقرّ بر كلّ مانزل من عند اللَّه يعنى: تمامى آنچه كه از سوى خداوند (-(بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله)-) نازل شده. است، اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاى حق را نخواستهام و اگر كلماتى كه خلاف رضاى او بوده از قلبم جارى شد غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و اين بنده را مطلق علمى نيست كه منوط به ادعايى باشد. استغفر اللَّه ربى و اتوب اليه من ان ينسَب الى امر يعنى: از خداوند طلب آمرزش، و به درگاه او توبه مىكنم از اينكه امرى به من نسبت داده شود. و بعضى مناجات و كلمات كه از لسان جارى شده دليل بر هيچ امرى نيست و مدعى نيابت خاصهِ حضرت حجةاللَّه(عج) را محض ادعى (-(ادعا )-)مبطل است و اين بنده را چنين ادعايى نبوده و نه ادعاى ديگر. مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند. والسلام» علاوه بر نسخه اصلى توبه نامه باب، متن توبه نامه باب را حتى ابوالفضل گلپايگانى (مبلغ برجستهِ بهائى) در كتاب «كشف الغطاء» چاپ تاشكند آورده است؛ ادوارد براون نيز عكسى از توبهنامه علىمحمد شيرازى برداشته و كليشه آن را در كتاب « for the study of the babi religion.Cambridge 8191 ,by E.G.Brown , Materials» به چاپ رسانيده است و به علاوه اين توبه نامه مورد تصويب عباس افندى و بهائيان است.
همچنين ر.ك: خشت اول: بازشناسى و بازخوانى اسناد و نسخههاى توبهنامه سيد علىمحمد باب، احساناللَّه شكراللهى طالقانى، فصلنامه مطالعات تاريخى، شماره 17 (ويژه بهائيت)، ص 155؛ كشف نسخههاى جديدى از توبهنامه باب، خبرگزارى مهر، 31 ارديبهشت 1386..
و اينگونه بود كه علىمحمد شيرازى همانند ساير پيامبران دروغين تنها به سبب يك تنبيه جزئى كليه ادعاهاى خويش را انكار مىنمايد. امرى كه به هيچوجه در سيره پيامبران الهى وجود نداشته است و اين خود دليلى روشن در بطلان ادعاهاى باب و بهائيت در جهت اثبات نبوتى جديد مىباشد.
خاتميت و جاودانگى اسلام
دين اسلام، دينى جهان شمول، جاودانه و خاتم اديان و شرايع الهى است. تبيين اين موضوع نيازمند مراجعه به آموزههاى وحيانى و منابع اصلى دين اسلام است كه حقانيت آن و صحت نبوت پيامبر گرامى اسلام مورد پذيرش علىمحمد باب و حسينعلى ميرزا (بهاءاللَّه) و ساير بهائيان قرار گرفته و بدان اذعان داشته و دارند.
مرورى بر آموزههاى اسلامى مبين اين واقعيت است كه «خاتميت»، يكى از ضروريات، اصول اساسى و مورد اتفاق ميان همه مذاهب و فرق اسلامى است؛ بر مبناى اين اصل، حضرت محمدبن عبداللَّه، پيامبر گرامى اسلام، آخرين پيامبر و فرستاده الهى در روى زمين است؛ يعنى، آخرين فردى است كه از سوى خداوند، به عنوان «نبى» و «رسول»، به سوى بشر فرستاده شده و دين و شريعت وى (اسلام) آخرين آئين آسمانى است.
آيات قرآن كريم و احاديث پيشوايان معصوم، با تعابير گوناگون، كراراً به اين اصل (خاتميت پيامبر و دين او) تصريح و تأكيد كردهاند، چنانكه خداوند در سوره احزاب مىفرمايد: «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىءٍ عَلِيمًا»؛ احزاب (33)، آيه 40.؛ محمد پدر هيچ يك از
مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزى داناست».
واژه «خاتمالنبيين» در آيه فوق هرگونه كه تلفظ شود، لازم به ذكر است لفظ خاتم در آيه فوق به چند صورت قابل تلفظ است، هرچنداختلاف در تلفظ آن، كوچكترين اثرى در مفاد و معناى آن پديد نمىآورد:
الف) خاتِمْ بر وزن حافظ كه به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختمكننده است.
ب) خاتَمْ به فتح تا، بر وزن عالَم و معناى آن آخر و آخرين است.
ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولى به معناى چيزى كه با آن پايان اسناد و نامهها را مهر ميكردند، است.
د) خاتَمَ به فتح تاء و ميم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضى از باب مضاربه است و به معناى كسى است كه پيامبران الهى را ختم كرد. به اين معناست كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله آخرين پيامبر الهى بوده و پيامبرى با او ختم شده است. و بر همين اساس، «خاتمالانبياء» يكى از القاب پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله مىباشد. اين امر علاوه بر كاركرد لفظ خاتم در ديگر آيات قرآن ر.ك: سوره مطففين، آيات 25 و 26؛ سوره يس، آيه 65؛ سوره جاثيه، آيه 23؛ سوره بقره، آيه7.، حقيقتى است كه مفسران مسلمان و همچنين فرهنگنويسان صاحبنام تاريخ اسلام، نيز بدان تصريح كردهاند. و درك عامه ر.ك: خاتميت؛ نفى مسلك باب و بهاء، عزالدين رضانژاد، ماهنامه زمانه، ش 61؛ ابن فارس، مقاييساللغة، ج 2، ص 245؛ فيروزآبادى، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهرى، مختارالصحاح، ص130؛ ابن منظور، لسانالعرب، ج 4، ص 25؛ و... . مسلمانان نيز در سراسر تاريخ اسلام از واژه «خاتم النبيين»، همان بوده است.
افزون بر آيه فوق خاتميت و جاودانگى دين اسلام، در آيات و روايات متعدد ديگر تبيين و تأكيد شده است. جهت آشنائى با نصوص ديگر قرآنى مربوط به اصل خاتميت ر.ك: مفاهيمالقرآن، ج3، صص 139-130. از جمله؛
1. خداوند در قرآن كريم صراحتاً پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله را به عنوان رحمةللعالمين معرفى مىنمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ»؛ انبياء (21)، آيه 107.؛ «و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم». تعبير به العالمين (جهانيان) - و استثناء در جمله منفى و نكره آمدن رحمت - آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه همه انسانها را در تمام اعصار و قرون تا پايان جهان را شامل مىشود.
2. «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا»؛ سبأ (34)، آيه 28.؛ ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستاديم.» اين آيه به صورت شفاف مخاطبان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را نه معاصران يا انسانهاى چند سده بعد بلكه همه مردم توصيف مىكند.
3. همچنين خداوند به پيامبر دستور داده كه بگويد: «وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ»؛ انعام (6)، آيه 19.؛ «اين قرآن به من (پيامبر) وحى شده است تا شما و كسانى را كه اين قرآن به آنها مىرسد انذار كنم».
«مَن بلغ» مطلق است و شامل تمام كسانى كه در طى تاريخ، قرآن و تعاليم نبوىصلى الله عليه وآله به دستشان مىرسد، مىشود.
علامه طباطبايى در ذيل آن مىنويسد: «يدل على عموم رسالته بالقرآن لكل من سمعه منه او سمعه من غيره الى يوم القيامة»؛ الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبايى، بيروت: الأعلمى، بىتا، ج7، 39..
4. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در ضمن خطبهاى مىفرمايد: «انا خاتم النبيين و المرسلين و الحجة على جميع المخلوقين اهل السموات و الارضين؛؛ مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 3، 247. من خاتم انبياء و رسولان و حجت بر همه آفريدگان از اهل آسمانها و زمينها هستم».
همچنين در روايات بسيار متعددى، پيامبرگرامى اسلامصلى الله عليه وآله صراحتاً و كراراً مظهر «ختم نبوت»، «ختمرسالت»، «ختم ماسَبَق» و «ختم وحى» اعلام شده است. جهت آگاهى بيشتر در اين ر.ك: خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، آيةاللَّه جعفر سبحانى، نشر مؤسسه سيدالشهداء، 1369. و «ختم نبوت» نوشته استاد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، تهران: صدرا، 1372، ج 3.
چنانكه در حديثى مشهور و متواتر پيرامون جاودانگى دين اسلام آمده: «حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامه وحرامه حرام ابدا الى يوم القيامه لايكون غيره ولا يجىء غيره؛ الاصول من الكافى، محمدبن يعقوب كلينى، تهران: چاپ آخوندى، 2/717، حلال محمدصلى الله عليه وآله براى هميشه تا روز قيامت حلال خواهد بود و حرام او هم براىهميشه حرام مىباشد؛ غير آن نمىباشد و غير آن هم نمىآيد».
همچنين در حديث متواتر «منزلت» آمده: «يا على انت منّى بمنزله هارون من موسى الا انّه لانبى بعدى؛ به صورت مكرر در كتب معتبر شيعه و سنى آمده است. ر.ك: صحيح بخارى، ابو عبداللَّه محمدبن اسماعيل البخارى، بيروت دارالمعرفه، 3/58؛ صحيح مسلم، القشيرى نيشابورى، مسلمبن حجاج، بيروت: دارالكتب العربى، 2/323؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، دارالاحياء التراث العربى، 1403ق، 37/254-289.؛ اى على منزلت تونسبت به من همانند منزلت حضرت هارون نسبت به موسى است ولى بعد از من نبى ديگر نخواهد بود.»
5. مولاى متقيان علىعليه السلام، در نهجالبلاغه، هنگام وصف پيامبر اكرم كراراً بر ختم نبوت و رسالت، و پايان يافتن وحى به وجود آن حضرت تأكيد كرده است. به عنوان نمونه در خطبه 133 مىفرمايد: «ارسله على حين فترةٍ من الرّسل... فقفّى به الرسل و ختم به الوحى»؛ «خداوند پيامبر اسلام را زمانى فرستاد كه پيامبران نبودند... پس او را در پى پيامبران فرستاد و ارسال وحى را با او پايان داد.» و نيز در خطبه 173 چنين بيان مىدارد: «امين وحيه و خاتم رسله»؛ «پيامبر امانتدار وحى الهى و خاتم رسولان او بود.»
6. از امام باقرعليه السلام و امام صادقعليه السلام نقل شده است كه فرمودهاند: «لقد ختم اللَّه بكتابكم الكتب و ختم بنبيكم الانبياء؛ الاصول من الكافى، تهران: چاپ آخوندى، ج1، ص 177. خداوند به وسيله كتاب شما «قرآن»، كتابهاى آسمانى و به وسيله پيامبرتان محمدصلى الله عليه وآله، سلسله انبياء را خاتمه داد».
و همچنين امام صادقعليه السلام در حديثى ديگر مىفرمايد: «اللَّه عز وجل ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده أبداً، وختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده أبداً؛ اصول كافى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1388ه، ج 2، ص 10؛ و ج 1، ص 69.؛ همانا خداوند به وسيله پيامبر شما سلسله پيامبران را به پايان برد؛ پس هرگز پس از او پيامبرى نخواهد آمد، و به كتاب شما قرآن كتابهاى آسمانى را پايان بخشيد؛ پس هرگز پس از آن كتاب ديگرى نخواهد بود».
شبهه افكنىها
از آنجا كه خاتميت پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله راه را بر هرگونه ادعايى در زمينه طرح نبوت و شريعت جديد مىبندد، طرفداران فرقه بهائيت، با طرح شبهات و مطالب بىاساس، درصدد تفسير، توجيه و تأويل خاتميت نبوّت پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله برآمده تا به زعم خودشان، ثابت كنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبى صاحب شريعت و دين جديد، همچنان باز است.
به عنوان نمونه يكى از پيروان اين گروه، به نام روحى روشنى در كتاب خاتميت مىنويسد: «بعث رسول و نبى صاحب شريعت، ختم نشده، بل ظهور انبياى تابع و غيرمستقل كه در خواب ملهم شوند، ختم گرديده است... بنابراين، جملهى خاتم النبيين دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زيرا، هر رسولى، نبى نيست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آيد» ر.ك: خاتميت، روحى روشنى، فصل اوّل، و نيز ص 33 و... . و بدينگونه نتيجه مىگيرد كه در قرآن، خاتمالنبيين، ذكر شده، ولى خاتمالمرسلين نيامده است و لذا آمدن رسول ديگرى پس از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله نفى نشده است.
در نقد و بررسى اين قبيل ادعاهاى مخدوش و بىاساس، علاوه بر دلايل نقلى فراوان از كتاب و سنّت و اجماع مسلمانان كه بر خاتميت نبوّت و رسالت و جاودانگى شريعت اسلام، استوار است، به اختصار گفتنى است؛ كه ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شريعت است.
توضيح اين كه؛ «نبوّت، عبارت است از اين كه از جانب خداوند، به فردى، وحى شود كه او به مقام نبوت برگزيده شده است، و نيز معارف و احكام الهى كه بيان كنندهى اصول و فروع دين است، به او وحى مىگردد. رسالت، به اين معنا است كه از ميان كسانى كه به مقام نبوّت برگزيده شدهاند، از جانب خداوند، مأموريت ويژهاى يافتهاند تا معارف و احكام الهى را در سطحى وسيعتر، به بشر ابلاغ كنند و با كوشش در جهت اجراى آنها در جامعهى بشرى، بشريت را به سوى كمال و سعادت سوق دهند. البته، پيامبران الهى،
هر دو مقام را داشتهاند؛ يعنى، هم حامل وحى و شريعت آسمانى بودهاند و هم مسئوليت ابلاغ و اجراى آن احكام را در جامعهى بشرى بر عهده داشتهاند. از اين رو، قرآن كريم، آنجا كه از نبوت عامّه سخن گفته، گاهى از پيامبران
با واژهى النبيين «فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ»، (بقره (2)، آيه 213). تعبير آورده است كه مسئوليت بشارت و انذار مردم رابر عهده داشتند و گاهى با واژهى رُسُلَنا. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ»، (حديد (57)، آيه 25). گويا آنان به خاطر گستردگى كار،چه بسا نياز داشتند از بينات و معجزات بيشترى استفاده كنند. با اين بيان، مطلب ديگرى هم به دست مىآيد و آن اين كه مىتوان فرض كرد كه كسىدر شرايطى داراى مقام نبوّت باشد، ولى هنوز به مقام رسالت دست نيافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزيده شود، ولى عكس آن (كسى رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نيست؛ زيرا، برگزيده شدن به مقام رسالت، بدون اين كه داراى مقام نبوّت باشد و شريعت الهى به او وحى شده باشد، نامعقول است» برگرفته از مقاله خاتميت، نفى بابيت (به ضميمهى كتابشناسى نقد بابيت)، عزّالدّين رضانژاد، فصلنامه انتظار، ش 6..
بنابراين با ختم نبوت خود به خود ختم رسالت هم پديد مىآيد. چون رسولى كه نبى نباشدكارش عبث خواهد بود؛ مىشود فرستادهاى كه خبرى از وحى و آسمان ندارد! پس هنگامى كه خداوند در قرآن پيامبر گرامى اسلام را به عنوان «خاتم النبيين» معرفى مىنمايد، ديگر آمدن رسولانى كه خبر از جانب خداوند بياورند، معنا نخواهد داشت. به سخنى ديگر با پايان يافتن مقام نبوت، مقام رسالت نيز پايان پذيرفت به اين معنا كه ديگر خبرى از آسمان نمىآيد و كسى به نبوت برانگيخته نمىشود تا معناى رسول خدا هم تحقق يابد. با پايان يافتن نبوت، رسالت هم خود به خود پايان مىيابد.
در يك جمع بندى با توجه به منابع اصيل اسلامى، خاتميت پيامبر گرامى اسلام بيان كننده سه موضوع مهم است:
1. پس از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله فردى به عنوان «نبى»، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد؛ يعنى، به كسى وحى نخواهد شد تا او پيامبر الهى باشد.
2. پس از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و شريعت اسلام، شريعت ديگرى از جانب خداوند، براى بشر تشريع و نازل نخواهد شد و شريعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقى خواهد ماند.
3. پس از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله هيچ كس به عنوان «رسول خداوند» كه مأموريت ابلاغ شريعت جديدى به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آنجا كه باب نبوت، بسته است، باب رسالت نيز بسته خواهد بود ر.ك: كلام تطبيقى، على ربّابى گلپايگانى، دفتر تحقيقات و تدوين متون درسى مركز جهانى علوم اسلامى، صص 106 - 108.. و هرگونه ادعايى در اين زمينه كذب و غيرقابل پذيرش است.
چنانكه در حديثى پيغمبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «در امت من سيزده دروغگوى بزرگ (دجال) به دنيا خواهند آمد كه همگى ادعاى پيغمبرى خواهند كرد. اما من آخرين پيغمبر هستم و پس از من پيغمبرى نخواهد آمد» سنن ابو داوود، ابى داود سجستانى، بيروت: دارالاحياء التراث العربى، ج2، ص 225؛ صحيح ترمزى، مطبعه دارالفكر، 1292، جلد 2، ص 45..
اعتراف بهاء، لجاجت عبدالبهاء
در هر صورت اصل خاتميت پيامبرگرامى اسلام و جاودانگى دين آن حضرت از هر جهت روشن و غير قابل خدشه است ودر طول تاريخ اسلام نيز همواره ذهنيت مسلمانان هم بر ختم نبوت استوار بوده است. حتى شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى كه از بزرگان فرقه شيخيه و مورد تأييد حسينعلى بهاء و بهائيان مىباشند، اقتدارات، ص210؛ رحيق مختوم، جلد 2، ص 648. و على رغم اينكه در عقايد شيعه بدعتهايى نهادند و موجبات بروز و ظهور بابيه و سپس بهائيت شدند؛ در تمامى نوشتههاى خويش به اين كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله آخرين پيامبر خداست، تأكيد داشتند و هم اينك نيز از هر يك از پيروان ايشان در اين باره پرسش گردد بىترديد همان را مىگويد كه تمامى شيعيان مبتنى بر آيات قرآن و روايات پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويند.
به عنوان نمونه؛ شيخ احمد احسايى به استناد آيه چهلم سوره احزاب و حديث معروف منزلت، چنين مىگويد: «حضرت محمدبن عبداللَّهصلى الله عليه وآله خاتم پيامبران است و پس از او هرگز پيامبرى نخواهد آمد زيرا خداوند درباره ايشان فرموده است: ولكن رسول اللَّه و خاتم النبيين... و پيامبر اكرم خود نيز فرموده است: لا نبى بعدى. پس فرمايش آن حضرت حق است و بايد بپذيريم و بنابراين عقيده ما اين است كه پس از آن حضرت پيامبرى نيست و او خاتم رسولان است» جوامع الكلم، جلد دوم، ص 7 و 247..
سيدكاظم رشتى نيز در وصيت نامهاش مىگويد: «وصيت من آن است كه شهادت مىدهم... محمدبن عبداللَّه بنده و فرستاده خداست. تمام شرايع منسوخ شدهاند، به جز اسلام كه تا روز قيامت باقى خواهد بود» اين وصيتنامه در ابتداى كتاب مجموعة الرسائل آمده است؛ همچنين ص 281 رساله ملاحسينعلى؛ صفحهى 147 رساله عزيه..
نكته جالب توجه اينكه حتى اصل «خاتميت» پيامبر اسلام، كراراً مورد اعتراف و استعمال مؤسس فرقه بهائيت (ميرزا
حسينعلى بهاء) نيز قرارگرفته است؛ سيد باب نيز در ابلاغيه معروف به اَلف (هزار) كه قسمتى از آن در صفحات179تا182 كتاب اسرار الاثار نوشته فاضل مازندرانى، قسمت الف آمده، چنين اعتراف مىكند: «وَلا اَعتَقِدُ فى شَأنٍ اِلّا بِما نَزَّلَتَ فى القرآنِ عَلى حَبيبِكَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ وَ خاتَم النَّبيين...؛يعنى و در هيچ شأنى جز به آنچه در قرآن بر جبيب خود محمد رسول خدا و خاتم پيامبران فرستاده اى، اعتقاد ندارم.» بدينگونه باب نيز لقب پرافتخار و جاودانه و يگانه «خاتم النبيين» را براى محمد مصطفىصلى الله عليه وآله، قائل است. حسينعلى بهاء در عبارات گوناگونى كه در كتابها و الواح گوناگون وى آمده، علاوه بر اطلاق عناوينى چون «خاتم رسل»، «خاتم انبياء» و «خاتمالنبيين» بر شخص پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله، «خاتميت» آن حضرت را نيز صريحاً
و دقيقاً به معنى «انتهاء» و «پايان يافتن» سلسله نبوت و رسالت توسط آن حضرت گرفته است جهت آشنائى كامل ر.ك: خاتميت؛ نفى مسلك باب و بهاء، عزالدين رضانژاد، ماهنامه زمانه، ش 61، 1387.: (لانّ اللَّه تبارك و تعالى بعد الّذى ختم مقام النّبوه فى شأن حبيبه و صَفيه و خِيرَتِه مِن خلقه كما نزّل فى ملكوت العزّه: ولكنّه رسول اللَّه
و خاتم النبيين وعد أبصار بلقائه يوم القيمه آثار قلم اعلى، تهران: مؤسسه مطبوعات امرى، 3/49.؛ زيرا كه خداى
تعالى بعد از آنكه مقام نبوت را در شأن حبيب و برگزيده و بهترين فرد از بندگانش پايان بخشيده، همانطور كه در ملكوت عزّت (قرآن) نازلشده است، ولكن محمدرسولخدا و خاتم نبيين است، ديدگان (عباد) را به لقايش وعده داده است....».و همچنين بهاء در جايى ديگر چنين اذعان مىدارد؛ «الصلوه و السلام على سيد العالم و مربى الأمم الذى به انتهت الرساله و النبوه؛ اشراقات، ميرزا حسينعلى نورى، بىجا، بىتا، ص 293.؛ سلام و صلوات برسيد عالم و مربى امتها. همو كه رسالت و نبوت به وسيلهى او به انتها رسيده است. توجه داشته باشيد ايشان معترف است كه «رسالت و نبوت» به وجود آن حضرت خاتمه يافته است» و با توجه به اين امر، منطقاً راه بر هرگونه سفسطه و توجيه نارواى بهائيان از آيه 40 سوره احزاب و موضوع خاتميت، مسدود مىباشد. نكته قابل توجه اينكه، در اين فرقه تفسير و تأويل بيانات پيشوايان بهائى به هيچ وجه جائز نيست وسخن صريح بهاء را هيچ كس حق ندارد توجيه و تأويل و تفسير كند. ميرزا حسينعلى مىنويسد: «ان الذى يؤل ما نزل من سماء الوحى و يخرجه عن الظاهر انه ممن صرف كلمة اللَّه العليا و كان من الاخسرين فى كتاب مبين (اقدس، ص 101) يعنى؛ همانا كسى كه آنچه از آسمان وحى فرو فرستاده شد تأويل كند و از صورت ظاهريش خارج نمايد همانا از كسانى است كه كلام برتر خداوند را تحريف نموده و در كتاب خدا جزو زيانكارترين مردم است. و حتى عباس افندى در اين خصوص، و به پيروى از پدر خود مىنويسد: «از جمله وصاياى حتميه و نصايح صريحه اسم اعظم (يعنى بهاءاللَّه) اين است كه ابواب تأويل را مسدود نمائيد و به صريح كتاب يعنى به معنى لغوى مصطلح قوم تمسك جوييد.» (گنجينه حدود و احكام، ص340).
جالب است كه با وجود تمام اين تصريحات و علىرغم پذيرش صريح حسينعلى بهاء، عباس افندى (عبدالبهاء) باب و بهاء را پيامبرانى در رديف ساير انبياء شمرده! و چنين مىنويسد: «آن مظاهر نبوّت كلّيه كه بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهيم، حضرت موسى، حضرت مسيح و حضرت محمد و حضرت اعلى (-(باب)-) و حضرت جمال مبارك (-(بهاء)-)»! مفاوضات، عبدالبهاء، ص 124.
قضاوت پيرامون چنين افرادى را بر عهده فريدون آدميت وامىگذاريم كه اعلام مىدارد: «كسى كه مىگويد بهاءاللَّه در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در كنار موسى و عيسى و زرتشت و محمد مىآورد نمىتواند ادعا كند كه من نماينده تفكر عقلى هستم؛ شارلاتانى است كه مىخواهد مردم را تحميق كند» يادداشتهاى پراكنده، عبداللَّه شهبازى، 5/11/1384 سايت: http://www.shahbazi.org.
من يظهراللهى بهاء
در مقابل عدهاى ديگراز بهائيان با توجه به قطعيت ختم رسالت و نبوت توسط پيامبرگرامى اسلامصلى الله عليه وآله، در صددند با تمسك به ادعاهاى بىپايه و مغالطهآميز، خاتميت را به نحوى ديگر توجيه نمايند؛ از اين منظر تكامل بشريت داراى مراحل كودكى و بلوغ است؛ پيامبران آسمانى گذشته مربوط به دوره اول بوده كه 6000 سال طول كشيد و نبوت بالاترين مقام اين دوره بود و اينك بشر وارد دوران طلائى بلوغ خود شده كه سر شار از محبت و اخلاق نيك بوده، از لعن و طعن و افترا و دروغ و حسادت دور شده و از جنگ
و جدال خبرى نيست. بر اين اساس حسينعلى بهاء نبى و رسول نيست؛ ولى ايشان مظهر ظهور الهى هستند كه با ظهورش دور جديدى با مظهريت او شروع شده است.
عبدالحميد اشراق خاورى، نويسنده و مبلغ مشهور بهائى، مىنويسد: «در قرآن سوره الاحزاب محمد رسولاللَّه را خاتمالنبيين فرموده جمال مبارك (-(حسينعلى بهاء)-) جل جلاله در ضمن جمله مزبوره مىفرمايد كه: مقام اين ظهور عظيم و موعود كريم از مظاهر سابقه بالاتر است؛ زيرا نبوت به ظهور محمد رسولاللَّه ختم گرديد و اين دليل است كه ظهور موعود عظيم (-(يعنى بهاء)-)، ظهوراللَّه است و دوره نبوت منتهى گرديد زيرا كه رسول اللَّه خاتمالنبيين بوده» رحيق مختوم، ج1، ص78؛ قاموس توقيع منيع، ج 1، ص 114..
توجيه فوق نيز همانند ساير ادعاهاى فرقه بهائيت داراى ايرادات و اشكالات اساسى است؛
از جمله اينكه منظور از «من يظهره اللَّه» چيست؟ آيا با وحى آسمانى ارتباط دارد يا خير؟ مطابق تصريحات فوق بهاء نبى نبوده و ارتباط وحيانى به خاطر خاتمالنبيين بودن پيامبر گرامى اسلام گسسته شده است؛ پس آوردن شريعت جديد و آوردن نام حسينعلى بهاء در رديف پيامبران اولوالعزم توسط عبدالبهاء چگونه پذيرفتنى مىباشد؟ و همچنين ادعاى ظهور الهى و داشتن مقامى بالاتر از پيامبران با اينكه بنا به تصريح خود بهاء هيچگونه ارتباطى با وحى ندارد، زيرا خود بهاء به پايان يافتن و قطع شدن وحى تصريح مىكند: «الصلوه و السلام على الذى به انتهت النبوه و الرساله و انقطعت نفحات الوحى و على آله و اصحابه بدوام الملك و الملكوت و العزه و الجبروت.» حسينعلى ميرزا، مجموعه الواح مباركه (عندليب)، موسسه ملى مطبوعات امرى ايران، 132 بديع، ص 36. سخنى لغو و بيهوده است.
از سوى ديگر بنا بر تصريح بهاء؛ «منتهى رتبه تكميل هياكل بشريه (-(آدمىزادگان)-) به رتبه نبوت است» بديع، ص 110. يعنى آخرين رتبهاى كه يك انسان مىتواند داشته باشد، مقام نبوت است و اصلاً صحبتى از دوان كودكى بشر نيست.
حال با اين سخن خود بهاء و مقايسه آن با سخن ديگرشان كه مقامش از مظاهر سابقه بالاتر است، يا بايد بگوييم
ايشان خارج از هياكل بشريهاند!يا مقام من يظهرهاللهى پايينتر از پيامبرى است.همچنين ادعاى اينكه منتها رتبه در دوران بلوغ بشر، «مظهريت ربوبى و الهى» است و انبياى قبل «مظهر» نبودند نيز با متون بهائى در تعارض است.
به عنوان نمونه عبدالبهاء تصريح دارد؛ «انبياى الهيه مظاهرند» مفاوضات، صفحه 97. يعنى، انبياء قبل هم مظهر بودند. همچنين؛ «مظاهر كلّيه الهيه مطّلع بر حقائق اسرار كائناتند لهذا شرايعى تأسيس نمايند كه مطابق و موافق حال عالم انسان است» مفاوضات، ص 119.. از اين رو با توجه به تأسيس شريعت توسط انبياء الهى مظهريت اختصاصى به دوران جديد ندارد.
گذشته از اين طرح دوران بلوغ بشريت - كه سرشار از اخلاق نيك و حسنه بوده و از جنگ و جدال خبرى نيست و حسينعلى بهاء مظهر الهى
در اين دوران است - نيز به هيچ وجه با رفتارهاى بزرگان بهائيت و كشمكشهاى خونين اتهامات زشت، فحاشىهاى ركيك ميان آنان و ايجاد قتل و آشوب داخلى در ايران و كشورهاى اسلامى توسط بابيه و بهائيان
و دو جنگ خانمانسوز جهانى و جنگها و جنايات ديگرى كه در نقاط مختلف اين كره خاكى در حال وقوع است، سازگارى ندارد و با توجه به ساير اشكالات فوق سفسطهاى بيش نيست.
اكنون با توجه به مباحث گذشته اثبات مىگردد كه بالاترين مقام بر خلاف ادعاى بهائيت، «نبوت» است كه با توجه به دلايل متعدد و اعترافات بهاء و بسيارى از پيروانش توسط پيامبر گرامى اسلام به پايان رسيده است. و بنا بر تعاليم اسلام و قرآن كه بهائيان هم آن را بايد قبول داشته باشند، سرآمد و اجل امت اسلام روز قيامت است. بدين ترتيب بازهم مخمصهاى سخت فراروى بهائيت قرار مىگيرد كه بالاخره مقام حسينعلى بهاء چيست؟ و ادعاى نسخ اسلام و ديانت جديد چگونه و بر اساس كدام دليل قابل اثبات مىباشد؟ جهت آشنايى كامل با ساير ادعاها و توجيهات فرقه بهائيت و اشكالات آن ر.ك: بهائيان، پيشين، صص420، ج 464.
تداوم فيض الهى
علاوه بر شبهات فوق عدهاى از بهائيان براى تحريف خاتميت رسول اكرمصلى الله عليه وآله و نفى جاودانگى دين اسلام، موضوع «تداوم فيض الهى» را مطرح مىكنند كه ايجاب مىنمايد براى تأمين سعادت بشر و تكامل معنوى وى همواره دين جديدى مطابق با مقتضيات زمان بيايد. از اين روى ختم رسالت و نبوت،
به زعم بهائيت منافى مقتضيات زمانه و تداوم هميشگى فيض الهى است.
شبهه فوق نيز از ابعاد گوناگون داراى اشكالات اساسى است؛ زيرا از منظر آموزههاى اسلامى تداوم فيض الهى، اصلى ضرورى است ر.ك: خاتميت و استمرار فيض، عباس مهاجرانى قم: انتشارات دليل ما، 1385. و ختم نبوت تنها به معنى انقطاع مأموريت الهى است براى ارشاد و هدايت، نه انقطاع فيض معنوى نسبت به سالكين الى اللَّه. ختم نبوت، مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران: صدرا، 1372، ج 3، ص 172.
از سوى ديگر معلوم نيست كه چرا تداوم فيض الهى بايد با عرضه دينهاى جديد پيوند زده شود؟! آيا لازمه تداوم فيض، ظهورات متعدد است يا كمال ظهورات؟ آيا اين از عهده خدا خارج است كه دينى جامع و كامل را به عنوان برنامه جاودانه سعادت بشر در اختيار او قرار دهد؟ آيا مىبايست هر ادعائى را فيض الهى و محتواى عقايد مدعيان را، پاسخگوى مقتضيات زمانه و نشانه شدت گرفتن فيض الهى بدانيم؟! آيا با نسخ قرآن و تعاليم آسمانى، و جايگزين شدن آن با كتاب بيانِ باب يا كتاب اقدسِ بهاء با آن ويژگىهاى شگفتآور، واقعاً فيض خدا شدت گرفته است يا رو به سوى سستى و ضعف و ناپديدارى نهاده است؟ و اين در حالى است كه اساساً با بررسى جامع در آثار و منابع اوليه بهائيت، به اين نتيجه مىرسيم كه طرح مسئله فيض از سوى اين عده، تنها به خاطر اثبات ادعاى ميرزا حسينعلى است، نه اينكه به حقيقت تداوم فيض ايمان و اعتقادى داشته باشند.
چنانكه ميرزا حسينعلى مىنويسد: «و نفسى الحق قد انتهت الظهورات الى هذا الظهور الاعظم و من يدعى بعده انه كذاب مفتر» اقتدارات، ميرزا حسينعلى، ص237. يعنى؛ سوگند به نفس كه همه ظهورات به اين ظهور بزرگتر، پايان گرفت، و هر كس كه پس از چنين ظهورى، مدعى ظهور جديدى شود، او دروغگو و افتراء زننده است. و افندى در مواضع متعدد بر «غيرمتناهى» و ابدى بودن بهائيت تصريح دارد؛ رحيق مختوم، عبدالحميد اشراق خاورى، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج1، ص320. از جمله در «مكاتيب» خود اذعان مىدارد كه: «چه كه اين كور كور تاريخ، تعليم، دوره تحصيلى. (فرهنگ فارسى معين). را امتداد عظيم است و اين دو را فصحت و وسعت و استمرار سرمدى ابدى» مكاتيب، ج2، ص68.؟! چطور مىشود جاودانگى اسلام را به خاطر عقيده به عدم قطع فيض الهى مورد تشكيك قرار مىدهند ولى اعتقاد به اصل تداوم هميشگى فيض الهى، به موجب عقيده بهائيت به تحقق ظهورات بعدى نيست؟!
از ديگر سو توجه به اين نكته ضرورى است كه اديان الهى در سير تاريخى خود يك دوره تكاملى را گذراندهاند و اين پيشرفت و گسترش، تضادّى با خاتميت اسلامى ندارد. زيرا؛ يكى از انگيزههاى تغيير شرايع در گذشته، پيدايش نياز راستين به يك نظام قانونى كاملتر بوده است. در حقيقت، مبناى گذاردن قانون نيازهايى است كه از نهاد يا فطرت انسانى سرچشمه مىگيرد و چون سرشت بشر، حقيقتى ثابت مىباشد، خواه ناخواه اصول و بنيانهاى قانون الهى يكنواخت و تغييرناپذير خواهد بود. البته چون طبيعت انسانى به تناسب شيوه زندگى، نمودها و پديدارهاى گوناگونى را از خود بروز مىدهد زمينهرو بنائى قانون، بنابر آن دگرگونىها، تحوّل مىيابد و از اين رو چنانچه يك نظام حقوقى پايهگذارى شود كه تمام نيازهاى طبيعى بشر را به نحو كامل مورد عنايت قرار داده بنيانهايش الهام گرفته از آنها باشد و آنگاه براى پديدهها و رويدادهاى جزئى و روبنائى هم، راهى قانونساز پيشبينى نمايد،لزومى براى نسخ اين نظام نخواهد بود بلكه آن سيرتكاملى در درون همين نظام نهفته است و آن را به مرور زمان رو به كمال مىبرد و دين اسلام نيزبر همين فطرت ثابت بشرى استوار است. گفتارهايى در بىاعتبارى دلايل بهائيت در نفى خاتميت اسلام، پايگاه خاتميت؛ همچنين ر.ك: ختمنبوت، مرتضى مطهرى، ص 40-42، و ص 50-52 وص 57-58 و ص 63-64/60-62 و ص 64-58.
رمز جاودانگى اسلام
و بالاخره ممكن است اين پرسش براى خوانندگان محترم مطرح شود كه؛ چگونه دين پانزده قرن پيش، پاسخگوى جهان امروز است؟ با اضافات از؛ رمز جاودانگى اسلام، حميدرضا شاكرين، مجله پرسمان، ش 39، آذر 1384.
در پاسخ گفتنى است؛ اسلام همواره به عنوان دينى زنده و سازگار با نيازهاى اعصار و قرون مختلف، شناخته شده است.
جرج برنارد شاو، در مقدمه كتاب Mohammad The Apostle of Allah مىنويسد: «من هميشه نسبت به دين محمدصلى الله عليه وآله به واسطه خاصيت زنده بودن شگفتآورش، نهايت احترام را داشتهام. به نظر من، اسلام، تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد. من چنين پيشبينى مىكنم و از هم اكنون هم آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمدصلى الله عليه وآله مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود». سيد هادى خسروشاهى، اسلام دين آينده جهان، ص 13.
اين كه چرا دين اسلام، زنده، پويا و ماندگار است، علل مختلفى دارد كه مىتوان به بعضى از آنها اشاره كرد:
الف. عنصر امامت؛ خداوند متعال درباره ختم دين خود مىفرمايد: «امروز كافران از اين كه به دين شما اختلالى رسانند، طمع بريدند؛ پس شما از آنان بيمناك نباشيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و بهترين دين را كه اسلام است، برايتان برگزيدم». مائده (5)، آيه 3.
بر اين اساس، عنصرى در دين تعبيه شده كه حافظ دين است و از آنجا كه مراد «اليوم»، روز غدير است، آن عنصر، «امامت» است. در تفاسير شيعى،
اين مسئله مسلّم است و در منابع اهل سنت نيز به آن اشاره شده است. نظير؛ ابن عساكر شافعى، به نقل از: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ج 2، ص 289؛ جلالالدين سيوطى، الدر المنثور، ج 2، ص 259؛ شهابالدين آلوسى، روح المعانى، ج 6، ص 193؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 342.
و امامان معصومعليه السلام براى محفوظ ماندن اسلام در طول تاريخ حضور خود، سه كار انجام دادند؛
الف. در كنار تأييد آيات قرآن، سنت نبوى را عيناً نقل كردند و نگذاشتند كه حوادث پس از رحلت و ممنوعيت نگارش حديث، سنت نبوى را نابود سازد و با اين كار، منابع دين را حفظ كردند.
ب. روشهاى فهم قرآن، سنت و استنباط احكام اسلام را آموزش دادند تا عالمان بتوانند رأى اسلام را در هر زمينه، از منابع آن، استخراج و استنباط كنند. اين روش - كه اجتهاد مصطلح شيعى بر پايه آن بنا شده است - راهى است كه مىتواند رأى اسلام را در همه زمانها، درباره هر موضوعى از منابع دين به دست آورد.
ج. كسانى را كه داراى شايستگى لازم براى به كارگيرى اين روش هستند، به مردم معرفى كردند.
ب. عنصر اجتهاد؛ فرآيند «اجتهاد» به عنوان عاملى پايا و پويا در ادوار مختلف تاريخ و در مواجهه با مسائل هر عصر، راه استنباط و اكتشاف عالمانه معارف دينى را گشوده و حضور مستمر و پاسخگوى دين را ميسّر ساخته است. در پرتو اصل اجتهاد است كه اسلام با مقتضيات زمان و نيازهاى نوين منطبق شده و به بنبست نمىرسد. فقها از طريق اجتهاد به تبيين و حل و فصل مسايل جديد مىپردازند. اجتهاد با تفويض اختيارات ويژه به حاكم دينى قلمرو اختيارات وى در اداره كشور را بسط داده و از بروز معضلات سياسى و اجتماعى جلوگيرى مىكند. جاودانگى شريعت، محمدحسن قدردان قراملكى، فصلنامه فقه و حقوق، شماره 3.
ج. قوانين ثابت و متغير؛ انسان داراى نيازهاى ثابت و متغير است و دين اسلام، براى نيازهاى ثابت، قوانين ثابت و براى نيازهاى دگرگون شونده، قوانين متغير وضع كرده است.
دكتر واگلرى - استاد تاريخ تمدن اسلامى در دانشگاه ناپولى ايتاليا - ضمن بيان امتيازات اسلام، درباره عنصر انطباقپذيرى قوانين آن با شرايط هر عصر مىنويسد: «... تعجب ما از دينى افزوده مىشود كه مبادى اساسى اخلاق را بر پايه انتظام و وجوب پايهريزى مىكند و واجبات انسان را نسبت به خويشتن و ديگران، در قالب قوانين دقيقى مىريزد كه تحوّل و تطوّر را پذيرنده است و با عالىترين ترقّيات فكرى متناسب مىباشد» واگلرى، دفاع از اسلام، ترجمه فيروز حريرچى، ص 125..
د. پيوند با عقل؛ يكى از مهمترين علل جاودانگى اسلام، پيوند مستحكم آن با عقل است. دين و خرد در اسلام، داراى رابطه و جدايىناپذيرى است؛ آيات متعددى وجود دارد كه مسلمانان را به تعقل دعوت و از عدم تعقل منع مىنمايد نظير؛ «كَذلِكَ يبَينُ اللهُلَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛ بقره (2)، آيه 242؛ همچنين «قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»، (حديد (57)، آيه 17)؛ «إِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ»، (انفال (8)، آيه 22).. اسلام در عرصه اعتقادات، تقليد را برنمىتابد و پذيرفتن اصول عقايد را به دليل و عقل منوط مىنمايد و در عرصه شريعت و فقه نيز عقل عِدل قرآن و سنت و از منابع استخراج شريعت محسوب مىشود؛ «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 27، ص 131.؛ هر آن چه عقل حكم مىكند شرع نيز حكم مىكند و آن چه شرع حكم مىكند، عقل نيز همانگونه حكم مىكند».
ه. جامع بودن؛ همه سونگرى و در نظر گرفتن تمامى ابعاد و جوانب حيات بشرى و فرو ننهادن هيچ يك از حوزههايى كه انسان در آنها نيازمند هدايتهاى الهى و دينى است، سهم به سزايى در جاودانگى اسلام دارد.
ادوارد گيبون(Edward Gibbon - 834) مىنويسد: «قرآن... قانون اساسى، شامل رويه قضايى و نظامات مدنى و جزايى و حاوى قوانينى است كه تمام عمليات و امور مالى بشر را اداره مىكند... دستورى است شامل مجموعه قوانين دينى و اجتماعى، مدنى، تجارى، نظامى، قضايى، جنايى و جزايى. همين مجموعه قوانين، از تكاليف زندگى روزانه تا تشريفات دينى، از تزكيه نفس تا حفظ بدن و بهداشت و از حقوق عمومى تا حقوق فردى و از منافع فردى تا منافع عمومى و از اخلاقيات تا جنايات و از عذاب و مكافات اين جهان تا عذاب و مكافات جهان آينده، همه را در بر دارد». جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، ص 98-99.
و. هماهنگى با فطرت و طبيعت؛ انسانها در عين دارا بودن تفاوتها و دگرگونىهايى كه بر اثر شرايط زمانى و مكانى بر آنها عارض شده است، فطرت يگانهاى دارند. هر اندازه آيينى با اصول فطرى انسان، پيوند محكمترى برقرار كند، از پايايى و ماندگارى بيشترى برخوردار خواهد بود و هر قدر از آن فاصله گيرد، گرفتار ناپايدارى و ناماندگارى خواهد شد. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ»؛ روم (30)، آيه 30.؛ پس روى خود را با گرايش تمام به حق به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست اين است همان دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند». اين آيه به طور صريح دين را - كه مراد اسلام است - يك نوع فطرت و خلقت الهى توصيف مىكند كه با آفرينش انسان در هم آميخته و چنان با آن عجين شده است كه قابل تبديل و انفكاك نيست. آيه شريفه نه تنها بر جاودانگى اسلام دلالت مىكند، كه در مقام تبيين و تفسير مبناى علمى آن نيز مىباشد. الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبايى، بيروت: الأعلمى، بىتا، ج1، ص 63.
ز. جهانى بودن؛ قرآن، هيچ گاه مخاطب خود را اعراب يا قوم ديگرى قرار نداده و همواره به جميع مردم و يا مؤمنان خطاب نموده و هدايت خود را شامل همه انسانها (الناس ر.ك: بقره، 185، 187، آل عمران، 138، ابراهيم، 1، 52، جاثيه، 20، زمر، 41، نحل، 44، كهف، 54، حشر، 21. و العالمين ر.ك: انعام، 90، يوسف، 104، ص، 87، تكوير، 27، قلم، 52.) دانسته است.
ح. تحريف ناپذيرى؛ يكى از امتيارات مهم اسلام نسبت به ساير اديان الهى قبل از خود، تحريف ناپذيرى آن است؛ «وَ إِنَّه لَكِتابٌ عَزِيزٌ لاَ يأتِيهِ البَاطِلُ مِن بَينِ يدَيهِ وَ لاَ مِن خَلفِهِ تَنزِيلٌ مِن حَكِيمٍ حَمِيدٍ»؛ فصلت (41)، آيه 42. اين آيه صراحت دارد كه هيچگونه بطلان و نسخى تا قيامت دامنگير قرآن نخواهد شد.
علامه طباطبايى در اين باره مىنويسد: «فالمراد بقوله «من بين يديه و لا من خلفه» زمان الحال و الاستقبال اَى زمان النزول و ما بعده الى يوم القيامه»؛ الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبايى، بيروت: الأعلمى، بىتا، ج17، ص 397.
ط. عصرى نبودن قرآن؛ اين كه قرآن به وقايع زمان خود و يا به گذشتهها اشاره كرده است، آن را منحصر به يك عصر نمىسازد؛ زيرا قرآن، منحصر به ذكر چند حادثه و نكته تاريخى گذرا نيست. اين كتاب، مشتمل بر معارفى جاودان، در باب خداشناسى، كيهانشناسى، انسانشناسى، راهشناسى، راهنماشناسى و مجموعه گستردهاى از احكام، اخلاق و... است كه همه زمانها را پوشش مىدهد و هدايت بشريت به سوى سعادت را در هر مقطع تاريخى تأمين مىكند. در آيات قرآن موارد بسيار متعددى وجود دارد كه كاملاً فراتر از علوم زمان صدر اسلام بوده است به عنوان نمونه به هنگام نزول قرآن هيئت بطلميوس بر تمام محافل علمى دنياى آن روز حاكم بود كه زمين را مركز عالم و ثابت و بىحركت مىدانست در حالى كه قرآن براى آن حركت سريع و بىسر و صدا همچون حركت ابرهاى آسمان قائل است. همچنين قرآن مجيد در آن روز طبق آيه 40 سوره يس، خورشيد و ماه را در فضا شناور شمرده اين حقيقتى است كه بعد از هزار سال براى دانشمندان كشف شد و آن روز كسى از آن خبرنداشت.
از طرفى وقايع تاريخى بيان شده در قرآن، هر چند مربوط به گذشته است، ولى كار كرد آنها، مربوط به آينده است و به عبارت ديگر، هر يك از آنها، بيانگر نوعى سنت تغييرناپذير تاريخى يا حكم و قانون كلى عمومى است.
افزون بر اين، در قرآن، از آينده و آيندگان نيز سخن بسيار گفته شده است به عنوان مثال، قرآن از آينده بشريت سخن رانده و آيندهاى درخشان در سايه حاكميت توحيد، تقوا و عدالت را نويد داده است. نظير: سوره قصص، آيه 5؛ سوره توبه، آيه 33؛ سوره فتح، آيه 28. با چنين ويژگىهايى دين مبين اسلام پاسخگوى تمامى نيازهاى بشر و جهان در همه زمانها مىباشد.
انكارقيامت
قيامت به عنوان يكى از اصول مسلم اديان توحيدى از نگاه علىمحمد باب و حسينعلى ميرزا موهوم و دروغ پنداشته شده است؛ جامعه جعفريه، خندق آبادى، كتابفروشى و چاپخانه پامنار، 1335ه.، ص 36. باب در كتاب «بيان» با عبارات چند پهلو و مبهم و به هم بافته تحت اين عناوين كه «قيامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقيقت در هر زمان و به هر اسم» بيان، واحد دوم، باب هفتم. و «يوم قيامت يومى است مثل كل ايام شمس طالع مىگردد و غارب» بيان، واحد هشتم، باب نهم. و «جنت عبارت است از اثبات يعنى تصديق و ايمان به نقطه ظهور» بيان، واحد دوم، باب اول. و «نار عبارت است از نفى يعنى عدم ايمان به نقطه ظهور و انكار او» بيان، واحد دوم، باب شانزدهم، به نقل از: بهائيت در ايران، پيشين، ص 103 - 100. به نفى قيامت و بهشت و جهنم مىپردازد و در ادامه به گونهاى خاص تعبيرهاى خود بافته و بسيار مبهم درباره مرگ، قبر، سؤال ملائك، ميزان، صراط، حساب، پاداش و جزا ارائه مىدهد و در نهايت به نفى آنها اقدام مىنمايد.
حسينعلى بهاء نيز بر اين عقيده است كه با ظهور او «قيامت برپا شده» است، در كتاب لوح اقدس مىگويد: «به تحقيق قيامت برپا شد و اسرافيل هم در صور دميد و منادى هم ندا داد. و زمين هم به ظهور من متزلزل شد و كوهها هم به ظهور من مانند پنبه زده شد و آسمانها هم پيچيده شد و بهشت هم در طرف راست قرار داده شد و آتش هم باشتغال درآمد باز هم انكار مىكند.»
بعد مىگويد: «اى جماعت بهائيان گوارا باد شما را اين بهشت كه بقاء جمال من است. و همچنين در جاى ديگر مىگويد: بگو به مردم كه قيامت برپا شد و گذشت قيامت تمام شد قيامت و صاحب قيامت كه من باشم آمد و زلزله زمين تمام شد و اگر كسى بگويد كه بهشت كو و كجاست آتش دوزخ، پس اى جماعت بهائيان جواب مردم را بگوئيد كه قيامت عبارت از ظهور ميرزا حسينعلى است و بهشت ديدن روى ميرزا حسينعلى است، آتش دوزخ همان جان توست. در صورتى كه ايمان به حسينعلى نياورده باشيد» جامعه جعفريه، پيشين..
بر اين اساس بهائيان معتقدند روز رستاخيز فرا رسيده است و آن ساعت موعود روزى بوده كه بهاء خود را به نبوت دعوت كرده است و قيامت مردمان گذشته برپا شد و مردم همه از قبرها بيرون آمدند و نتيجه اعمال خود را ديدند و زمين از وقايع گذشته خود خبر داد و همه مردمان روى زمين از زنده و مرده در پيشگاه ربالعالمين حاضر گشتند و اهل بهشت با ديدار جمال ميرزا بهاء به بهشت رسيدند و اهل آتش چون از لقاء او محروم شدند و از نفس خود پيروى مىكردند، مستحق دوزخ شدند. شبهات بهائيت، پايگاه مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه قم.
نقد و بررسى
به طور كلى مفهوم قيامت، بهشت و جهنم، برزخ و معاد از ديد اين فرقه با اصول و عقائد مشترك اديان الهى تفاوت اساسى داشته و به هيچ وجه در چارچوب آموزههاى وحيانى نمىگنجد؛ قرآن كريم - كه حقانيت آن مورد تأييد بهائيت است - معاد و زندگى مجدد انسانها را يك اصل مسلّم دانسته و هدف از آن را چنين برمىشمارد: «فَمَن يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يرَهُ. وَمَن يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَهُ»؛ زلزله (99)، آيات 7- 8.؛ «هر كسى ذرهاى عمل نيك و خوب انجام داده آن را مشاهده كند و هر كسى عمل بد از او سر زده آن را ببيند» و پيرامون زمان قيامت، چگونگى وقوع و تحولات بعدى آن در آيات متعدد علائم و نشانه آشكارى را ذكر كرده است؛ نظير آنكه نظام كنونى عالم با پديد آمدن زلزله عظيم در زمين، شكافته شدن درياها، به حركت آمدن كوهها و در هم كوبيدنشان، خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم، پر از دود و ابر شدن فضاى آسمان و... دگرگون شود. چنانكه در سوره قيامت مىفرمايد: «هنگامى كه چشمها از شدت هول و وحشت به گردش درآيد و مضطرب شود زمانى كه ماه بىنور شود زمانى كه خورشيد ماه يكجا جمع شود» قيامت (75)، آيه 9 - 7.. در چنين روزى مردم در برابر پروردگار جهانيان به پا خاسته و در يك صحنه جمع مىشوند، دادگاه عدل الهى تشكيل گرديده به محاسبه اعمال، افكار، عقايد، اوصاف و اخلاق آدمى پرداخته مىشود؛ مؤمنان روسفيد، شاد و خندان به سوى بهشت و كافران و منافقان، روسياه و اندوهگين به سوى دوزخ روانه مىگردند و علامتهاى ديگرى كه در آيات و روايات اسلامى بيان گرديده است. ر.ك: قيام قيامت، محمد شجاعى، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1380؛ از مرگ تا قيامت، محمدرضا كاشفى، قم: نشر معارف، 1383، ص 82.
بنابراين ادعاى بهائيت پيرامون برپائى قيامت و ارائه تفسيرى متفاوت از آن، آن قدر سست و بىبنياد و فاقد پشتوانه دينى و منطقى است كه با اندك توجهى بطلان آن آشكار مىباشد. جهت آشنائى با منابع نقد بابيت و بهائيت ر.ك: خاتميت، نفى بابيت (به ضميمهى كتابشناسى نقد بابيت)، عزّالدّين رضانژاد، فصلنامه انتظار، ش 6.
سوم. ناسازگارى با اصل مهدويت
انتظار ظهور منجى عقيده ايست كه در اديان آسمانى و مذاهب مختلف جهان، به مثابه يك اصل مسلم، مورد پذيرش است. مطابق اين آموزه در آخرين دورههاى تاريخ بشريت، در حالى كه جهان مملو از ظلم و جور شده است، مصلحى الهى خواهد آمد و نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداى يگانه بر مبناى عدل و دوستى برپا خواهد نمود.
قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ»؛ انبياء (21)، آيه 105.؛ «و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد».
در اسلام نيز اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عج) به عنوان منجى عالم بشريت بر پايه قوىترين برهانهاى نقلى و عقلى استوار است؛ «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»؛ قصص (28)، آيه 5.؛ «اراده كردهايم بر كسانى كه ضعيف نگاه داشته شدهاند منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه گردانيم» مطابق روايات، اين آيه بر ظهور امام زمان(عج) تطبيق داده شده است؛ به عنوان نمونه حضرت علىعليه السلام درباره اين آيه مىفرمايند: منظور آل محمدصلى الله عليه وآله مىباشد كه خداوند، مهدى(عج) ايشان را بعد از سختىهايشان ظاهر كرده و باعث عزت آنها و ذلت دشمنانشان مىشود. (ر.ك: تفسير نورالثقلين، عبدعلى حويزى، ج 4، ص 110). و هيچ يك از مسلمانان به انكار يا تشكيك در آن نپرداختهاند.
تحريف مهدويت
سيد علىمحمد باب در ابتدا با توجه به اين اعتقاد راسخ در ميان جامعه اسلامى خود را باب و وسيلهِ ارتباط مردم با امام زمان(عج) دانسته و مىنويسد: «فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم كه از جانب حجت خود عبدى را با حجت وافيه منتخب و اظهار فرمايد تا آنكه سبيل اختلافات را به نقطه وحدت برساند» صحيفة عدليه، علىمحمد شيرازى، منتشره از سوى بابيه مقيم طهران، بىتا، بىجا، ص 7. وى با اين جملات ضرورت وجودى باب و واسطه با امام زمان را متذكر مىشود.
باب به مرور زمان ادعاى خود را تغيير داده و از «مهدويت» سخن به ميان مىآورد و با ادعاى «قائم منتظر» و «مهدويت» مىگويد: «منم آن كسى كه هزارسال مىباشد كه منتظر آن مىباشيد» نقطةالكاف، حاجى ميرزا جانى كاشانى، ص 135.. سپس ملاحسين بشرويهاى را «باب» خويش ناميده و براى دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورده و با درفشهاى سياه خروج كنند.! علىمحمد خود نيز براى اين كه به مقتضاى حديثى كه مىگويد: «امام زمان(عج) از مكّه ظهور خواهد كرد و يارانش از خراسان بيرون مىآيد»، به حجاز مىرود هرچند به دليل ترس از مطرح كردن ادعاى خويش به بوشهر بازمىگردد.
سيد باب در نوشتههاى آخر خود تلاش نمايد با تفسيرها و تأويلات مضحك احاديث مهدويت را بر خود تطبيق دهد هرچند مدت دعوت قائميت و مهدويت او، حدود دو سال و نيم در آخر زندگىاش بيش نبود و با وجود توبهنامه، در ادعاى خويش، ثبات قدم نداشته است. ر.ك: بهائيان، پيشين.
انكار مهدويت
پس از باب، ميرزا حسينعلى نورى نيز ابتدا در نوشتههايش در صدد تطبيق روايات مربوط به امام مهدى(عج) بر خويش بر آمد. اما از آنجا كه پس از ادعاى الوهيت و خدايى وى اين عقيده سد راه او قرارگرفته بود، وجود امام زمان(عج) را موهوم دانسته و مىنويسد: «بعين بصيرت مشاهده كنيد هزارسال أو أزيد جمع فرق اثنى عشريه نفس موهومى را كه اصلاً موجود نبوده مع عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودند» اقتدارات، مجموعة الواح و نوشتههاى بهاءالله، مطبعة سنگى، 1310، ص 244.. به همين طريق ديگر مبلغين بهائى وجود آن حضرت را انكار مىنمايند.
نقد و بررسى
آموزه مهدويت اعتقادى سازنده، متكامل، اميدبخش و ترسيمكننده آيندهاى متكامل براى جهان و بشريت است؛ كه از پشتوانه قويترين برهانهاى نقلى و عقلى استوار مىباشد. پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله و ائمه معصومينعليهم السلام ضمن بيان ويژگىهاى آن در احاديث متواتر، امّت را به انتظارى سازنده براى ظهور منجى دادگستر ترغيب نمودهاند. هر چند در طول تاريخ همواره برخى از افراد بيماردل، جاهل و جاهطلب با طرح ادّعاهاى واهى در صدد سوء استفاده از اين آموزه الهى برآمده و با ايجاد انحراف و اختلاف در بخشهايى از جامعه اسلامى زمينه عقب ماندگى، نفوذ و تحقق اهداف شوم استعمارگران را فراهم آوردهاند. و اين در حالى است كه چنين ادعاهائى آن قدر سست و بىبنياد است كه نه تنها با ويژگىها و نشانههايى كه در كتب آسمانى و و متون اصيل اسلامى پيرامون مهدويت وجود دارد، سازگار نيست بلكه در تناقض كامل با اعترافات محمد على باب مىباشد.
اقرار و اعتراف باب و بهاء؛ مبلغين بهائى در حالى وجود حضرت مهدى(عج) را انكار مىنمايند كه علىمحمد درباره وجود امام دوازدهم شيعيان و ساير خصوصيات آن حضرت بارها اقرار و اعتراف نموده و منكرين وجود آن حضرت را كافر مىداند.
به عنوان نمونه در كتاب صحيفه عدليه صريحاً نام امام زمان(عج) را ذكر مىكند: «الحجة القائم محمدبن الحسن صاحب الزمان»؛ صحيفة عدليه، سيدعلىمحمد شيرازى، منتشره از سوى بابيه مقيم طهران، بىتا، بىجا، ص27. و در صفحه 42 آن مىنويسد: «و شهادت مىدهم كه قائم آل محمد امام بر حق من است» و در تفسير سوره كوثر صفحه 88 راجع به غيبت حضرت مطلبى را آورده كه خلاصه و ترجمه آن چنين است: «فَلا شَكَّ فى وُجودِ الإمامِ الغائِبِ القائِمِ المَستور سَلامُ اللَّه عَلَيهِ...» يعنى؛ «پس شكى در وجود امام غايب نيست محققاً وجود او هم چون آفتاب در وسط ظهر ظاهر و هويدا است...» و ادامه مىدهد كه «هركس در باره او شك نمايد، در قدرت خدا شك نموده كه به تحقيق كافر شك زدهاى است» همچنين در كتاب بيان فارسى و كليه آثارش سخن از «من يظهره اللَّه» دارد كه به عقيده باب منظور از من يظهراللَّه، «محمدبن الحسن العسكرى» است.
چنانكه مىگويد: «من يظهره اللَّه اسمش محمد است.» بيان فارسى، ص 309. و «محل ظهور او مسجد الحرام است» بيان فارسى، ص 230. ميرزا حسينعلى (بهاء) بعد از مرگ باب ابتدا ادعاى مهدويت و من يظهراللهى مىكند و امروزه نيز بهائيان معتقدند او من يظهراللَّه است. اينك بايد از عبدالبهاء و بهائيان پرسيد: اگر امام زمان موهوم است چرا سيد باب و ميرزا حسينعلى اسم و خصوصيات آن را در كتابهاى خود ذكر مىكنند و ادعاى مهدويت مىنمايند و آغاز كار خود را مهدى معرفى كردنِ خود قرار دادند.؟!!
نشانههاى مهدى(عج)
ويژگىهاى مهدى موعود در منابع اصيل اسلامى به نحوى دقيق و روشن و با ذكر جزئيات آن تبيين شده كه راه هرگونه ادعاى نادرست را مىبندد؛ مطابق روايات متواتر اسلامى حضرت مهدى(عج) پسر امام حسن عسكرىعليه السلام و مادرش كنيز است.
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله فرمود: «نهمين فرزند از نسل حسين همنام من است لقبش مهدى است، آمدن او را به جهانيان مژده مىدهم.» نصايح الهدى و الدين الى من كان مسلما وصار بابيا، شيخ محمد جواد بلاغى، ناشر: منشورات دليلما، ص123 به بعد. آن امام معصوم، عابدترين، عادلترين، عالمترين، راستگوترين مردم است. و خَلقاً و خُلقاً شبيهترين مردم به رسول خداصلى الله عليه وآله است. ابتدا از مكه قيام مىكند و انقلابى جهانى را سازمان دهى مىكند. تعداد سران سپاه او 313 نفر است تمام اشرار و پليدان را از بين برده و خداپرستى و درستكارى را در زمين رواج مىدهد، مهر و محبت و عدالت را در جهان مىگستراند و بر عرصه گيتى حكومت خواهد كرد. مردم در عصر آن مصلح الهى حكومت آسمانى را تجربه مىكنند كه همه پيامبران و امامان پيشين، آرزوى آن را داشتهاند. در اين عصر است كه عيسى مسيحعليه السلام از آسمان بر زمين آمده و مهدى (عج) را يارى مىرساند. و سرانجام حضرت مهدى(عج) بعد از سال حكومت الهى، به دست شقىترين مردم به شهادت مىرسد.
فقدان علائم
نيم نگاهى بر نسب خانواده، خصوصيات اخلاقى و رفتارى علىمحمد باب و ادعاهاى متناقض وى و ساير اقداماتى كه در طول زندگى خويش انجام داد همگى مبين اين حقيقت است كه روايات مهدويت نه تنها بر علىمحمد باب صدق كند؛ بلكه از ابعاد متعدد ادعاهاى بابيت و بهائيت را تكذيب مىكند. و حتى «من يظهره اللَّه» بنا به گفته خود علىمحمد باب، نمىتواند ميرزا حسينعلى نورى باشد؛ زيرا نام او مىبايست محمد باشد كه حسينعلى است، لقب او مىبايست قائم باشد كه بهاءاللَّه است، و محل ظهور او مىبايست مكه باشد كه بغداد است. بهائيت در ايران، پيشين، صص 108- 109. واقعيت آن است كه بهائيت در رابطه با روايات مهدويت - كه مورد قبول و استنادشان هست - زمينگير شدهاند؛ زيرا اگر اين روايات را نفى كنند اساس بابيت لطمه مىخورد در حاليكه آنان باب را همان حضرت مهدى و پيامبر اسلام را مبشر آمدن علىمحمد باب مىدانند و خود باب بارها به اين روايات استناد كرده؛ و اگر اين روايات را بپذيرند علىمحمد باب و بهاءاللَّه هرگز نمىتواند مصداق اين روايات قرار گيرند و روايات مهدويت بيگانه از علىمحمد باب و ادعاهاى بهائيت است. جهت آشنائى با اين روايات ر.ك: چشم به راه مهدى(عج)، جمعى از نويسندگان، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم؛ چشماندازى به حكومت حضرت مهدى(عج)، نجمالدين طبسى، قم: بوستان كتاب.
چهارم. عقل ستيزى و علم گريزى
بهائيت خود را دينى فوق العاده مترقى و جهانى دانسته و ادعا دارد يكى از آوردههاى جديد آن تطابق دين با علم و عقل است.
از ديدگاه عباس افندى (عبدالبهاء): «اگر مسائل دينيه مخالف عقل و علم باشد «وهم» است زيرا مقابل علم، جهل است. تعصبات مانع بزرگى است براى ايجاد صلح و سلام و وحدت و يگانگى و تا اين مانع يعنى تعصبات موجود است هرگز بشر روى خوشبختى نخواهد ديد» خطابات، عبدالبهاء، ص 18.. او مىكوشيد تا همه تعاليم مترقى را به پدرش بهاءاللَّه نسبت دهد، بهگونهاى كه در مواضع گوناگون اعلام داشته كه چنين تعاليمى قبل از بهاءاللَّه در جوامع بشرى مطرح نبودهاند. ر.ك: افندى، عباس (عبدالبهاء)، خطابات مباركه، ص 191.
و اين همه از ابداعات ديانت بهائى است كه از طريق وحى به پدرش (بهاءاللَّه) نازل گشته است شيفتگى عبدالبهاء به غرب در انديشه و عمل، سعيد شريفى، فصلنامه مطالعات تاريخى، شماره 17 (ويژه بهائيت)، ص210.!
نقد و بررسى
مرورى كوتاه بر كتب و منابع دينى بهائيت مبين اين حقيقت است كه تعاليم به ظاهر مترقى و جديد عبدالبهاء چيزى جز گردآورى و التقاط تعاليم مذهبى «شرق» با انديشههاى عقلانى و مدرن «غرب» نيست. عباس افندى (عبدالبهاء) در طول سفر سه ساله خود به اروپا و امريكا تعاليم باب و بهاء را متناسب با انديشههاى رايج قرن نوزدهم در غرب نظير روشنگرى، مدرنيسم و اومانيسم، تحت عنوان تعاليم و اصول دوازدهگانه بهائيت امورى از قبيل؛ تحرى حقيقت، ترك تقليد، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان،وحدت عالم انسانى، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومى، تساوى حقوق رجال و نساء، تعليم و تربيت اجبارى، صلح عمومى و تحريم جنگ از جمله اصول دوازدهگانه بهائيت به شمار مىرود. به وجود آورد.
بسيارى از گفتارها و نوشتارهاى وى در كتاب «اقدس» نتيجه مطالعات، تجربيات و برداشتها و اقتباس عبدالبهاء از تعاليم، آثار مذاهب و اديان ديگر و نيز ناشى از مطالعه و آشنايى او با آثار و انديشههاى غربى است. ر.ك: دايرةالمعارف جهان اسلام، آكسفورد، ذيل واژه.Bahai
رابطه عقل و وحى
افزون بر اين، ادعاى عبدالبهاء در نوآورى در تطابق دين با علم و عقل، مغاير با آموزههاى اصيل وحيانى اديان الهى است؛ زيرا احكام دينى همه پيامبران الهى چون از جانب خداوند حكيم است هيچگاه با علم و عقل فطرى مخالفت ندارد. در اديان توحيدى عقل به عنوان منبعى مهم در تبيين عقايد و احكام از جايگاه ممتازى برخوردار است. در طول تاريخ هر پيامبرى كه از طرف خدا مبعوث گرديده علاوه بر درستى معجزات، پيامهايى مطابق با موازين عقلى، علمى و فطرى از ناحيه خدا براى بشر آورده و آنها را براى مردم ابلاغ نموده است. در قرآن كريم نيز توجه به عقل، تفكر و علم مورد اهتمام جدى است؛ «كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛ بقره (2)، آيه 242.؛ «بدينسان خداوند آياتش را بر شما روشن مىگرداند، تا انديشه كنيد».
و «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ»؛ حج (22)، آيه 46.؛ «آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند، يا گوشهاى شنوايى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمىشود، بلكه دلهايى كه در سينههاست كور مىشود».
علاوه بر اقامه براهين متعدد عقلى، خداوند ادلهاى را كه به انبياء گذشته آموخته - و آن بزرگواران در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نمودهاند - در قرآن براى امت اسلامى بازگو فرموده است. ر.ك: دينشناسى، عبداللَّه جوادى آملى، قم: اسراء، 1381، صص 157-163؛ منزلت عقل در هندسه معرفت دينى، عبداللَّه جوادى آملى، قم: اسراء، 1386، ص61-69.
روايات بسيار زيادى نيز از سوى معصومينعليهما السلام در زمينه برهان عقلى، شأن و جايگاه عقل وجود دارد؛ نظير اينكه: «اِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَين، حُجَّهٌ ظَاهِرَهٌ وَ حُجَّهٌ بَاطِنَهٌ فَأَمَّا الظَّاهِرَهٌ فَالرُّسُل وَ الاَنبِياء وَ الاَئِمِه وَ اَمَّا البَاطِنَه فَالعُقُول»؛ تحف العقول عن آل الرسولصلى الله عليه وآله، ابن شعبه حرّانى، قم: جامعه مدرسين، 1404ق، ص386. اصولاً در تعاليم توحيدى از آنجا كه عقل و وحى هر دو از منبع واحد سرچشمه گرفتهاند، بين حكم عقل و فرمان شرع نوعى همسويى و ملازمه برقرار است، كه از آن به قاعده ملازمه تعبير شود؛ «كُلما حكم به العقل، حكم به الشرع و كلما حكم به الشرع، حكم به العقل»؛ «هر آنچه را كه دين به آن حكم دهد، عقل نيز فرمان مىدهد و هر آنچه را كه دين تجويز كند عقل نيز آن را تصويب و تأييد مىكند».
همچنين در آموزه اسلامى جايگاه والايى در باره علم، علم آموزى، و تلاش براى توسعه و آبادانى وجود دارد.
چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: «قُلْ هَلْ يسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ...»؛ زمر (39)، آيه 9.؛ «بگو آيا كسانى كه مىدانند و كسانى كه نمىدانند يكسانند تنها خردمندانند كه پند پذيرند.»
و پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِم؛ جهت آشنائى بيشتر با آيات و روايات پيرامون جايگاه علم و عالم در اسلام ر.ك: ميزانالحكمه، محمدى رىشهرى، قم: مركز اعلام اسلامى، 1370، ج 6، صص 445-535.؛ طلب علم بر هر مسلمانى واجب است».
بر اين اساس ادعاى نوآورى بهائيان در زمينه توجه به عقل و علم پذيرفتنى نيست و اين در حالى است كه اساساً بسيارى از تعاليم و احكام بهائيت در تضاد كامل با معيارهاى عقلى، علمى و فطرى است كه خود دليلى آشكار بر بطلان اين دين بشرى مىباشد. براى نمونه در ادامه به تعدادى از اين قبيل احكام - كه مبلغين بهائى سعى در كتمان آنها دارند - اشاره مىشود.
عقلانيت بهائى
باب و بهاء ادعا مىكردند تعاليمى عقلانى، مترقى و مطابق با درك و فهم بشر امروزى و نيازهاى عصر مدرن نازل نمودهاند؛ و اين در حالى است كه بسيارى از عقايد و آموزههاى آن در تضاد كامل با اصول عقلى و منطقى مىباشد؛ به عنوان نمونه، هنگامى كه بهاء مىگويد: «لااله الا اناالمسجون الفريد؛ مبين، بهاءاللَّه، چاپ 1308 ه.ق، ص286. نيست خدايى جز من زندانى يكتا».
همچنين «بگو در هيكل من جز هيكل خدا ديده نمىشود و نه در زيبايى من جزء زيبايى او، و نه در هستى من جز هستى او، و نه در ذات من جز ذات او و نه در حركت من جز حركت او و نه در سكون من جز سكون او و نه در قلم من جز قلم چيره و ستوده او ديده نمىشود» مبين، ص 17..
ميرزا آقاخان كرمانى و احمد روحى - از پيروان مكتب باب (شاخه ازلى) - اين ادعاى غريب ميرزا حسينعلى بهاء را آن قدر دور از عقل مىشمارند كه معتقدند جز افراد بىخرد، كسى اينگونه ادعاها را از مدّعيان آن نمىپذيرد. لذا در «هشت بهشت» نوشتهاند: «ميرزاى مزبور، مردم را آن قدر... (-(كلمهاى توهينآميز به معناى مطيع چشم و گوش بسته)_) ديده كه به الوهيت هم قناعت نكرده، خود را خدا آفرين، بلكه بندهاى از بندگان خود را، خدا آفرين مىداند... خلاصه، غريبتر از اين خدا، آن احمقانى هستند كه اين مزخرفات بىمعنى را شنيده و تن در دادهاند» هشت بهشت، ميرزا آقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى، چاپ سربى، بىنا، بىتا، ص215؛ هشت بهشت (ادعانامه فرقه ازلى عليه بهائيت)، حميدرضا روحانى، ماهنامه زمانه، شماره 61..
علىمحمد باب نيز علاوه بر ادعاهاى متناقض، احكامش نيز نمايانگر ميزان ترقى و عقلانيت آن مىباشد؛ تنها به يك نمونه بسنده مىنمائيم: «لا تَركَبَنَّ البَقر...؛ سوار گاو نشويد، شير الاغ نخوريد، سوار حيوانى نشويد مگر با دهنه و ركاب و بر آن چيزى بار نكنيد، تخم مرغ را قبل از پختن به جايى نزنيد كه مىشكند و ضايع مىشود. ما تخم مرغ را روزى نقطه اولى قرار داديم، شايد شما شكر كنيد.»!!! بيان عربى، علىمحمد باب، ص 49. طبيعتاً هر شنوندهاى كه اندك بهرهاى از عقل داشته باشد، در پذيرش محتواى اين قبيل تعاليم مترقى!!! درمىماند.
علم و بهائيت
تعاليم مترقى باب و بهاء در تعارض با علم و دانش است. به عنوان نمونه:
1. باب استعمال دارو را مطلقاً حرام اعلام كرده است: «بر شما باد كه دوا و مسكرات و نوع آنها را نه مالك شويد و نه بفروشيد و نه بخريد و نه استعمال كنيد» بيان عربى، ص 42.. با اين حساب بايد كليه فعاليتهاى پزشكى و بهداشتى و داروسازى به حال تعطيل در آورد.
2. باب هيچگونه مجوزى براى تدريس كتابى غير از بيان را نمىدهد: «لايجوز التدريس فى كتب غيرالبيان» بيان فارسى، ص 30. نتيجه اينكه تمام تحقيقات علمى بايد تعطيل شود.
3. به دستور باب تمام كتابهاى عالم را به غير از كتب باب و آنچه در قلمرو بيان نگارش يافته، بايد نابود شود: «فى حكم محو كل الكتب كلها الا ما انشات اوتنشى فى ذلك الامر» بيان فارسى، ص198..
سران بهائى براى رهائى از اين افتضاحات از يكسو ادعا مىكنند كه كتاب بيان نسخ شده است و اين در حالى است كه ميرزا حسينعلى بهاء در آثار خود چندين بار نسخ بيان را مردود دانسته و گويندگان آن را مورد لعنت قرار مىدهد؛ كه از جمله در اقتدارات مىنويسد: «نسبت دادهاند كه احكام بيان نسخ نموده «الا لَعنَهُ عَلَى القَومِ الظّالّمين» اقتدارات، حسينعلى ميرزا، ص 45 و 103. و از سوى ديگر ضمن جلوگيرى از دسترسى بهائيان به كتاب بيان، به كتاب اقدس تكيه مىنمايند كه البته آن هم دست كمى از كتاب بيان و احكام باب ندارد. نظير اينكه؛ «اگر كسى خانهاى را بسوزاند او را بسوزانيد» كتاب اقدس، ص 18..
همچنين كتاب اقدس شمار ماههاى سال را 19 ماه و هر ماه را 19 روز مىداند كتاب اقدس، ص 34. كه اين موضوع فاقد هرگونه مبناى علمى، عقلى و دينى بوده و داراى اشكالات اساسى است. اعتقاد مذكور كه هر سالى 19 ماه و هر ماهى 19 روز است داراى اشكالات زير خواهد بود:
1. اگر ماههاى بهائيان مبتنى بر سال خورشيدى است در اين صورت 19 ماه كه هر كدام مشتمل بر 19 روز باشد با سال خورشيدى منطبق نمىگردد؛ زيرا سال خورشيدى 365 روز است و مجموع روزهاى بهائيان در يكسال 361 روز مىشود.
2. اگر مبناى بهائيان بر سال قمرى است در اين صورت نيز هيچ تطابقى با سال قمرى نمىتواند داشته باشد؛ چون ماههاى قمرى 29 يا 30 روز مىباشند نه 19 روز. بنابراين ديدگاه بهائيان در گردش ماه و خورشيد در تناقض آشكار با مسائل پذيرفته شده عقلى، علمى، عرفى و دينى خواهد بود.
افزون بر اين، بهاء سخنانى در علوم طبيعى هم دارد كه با بديهيات علمى متضاد است؛ او در كتاب ايقان مىنويسد؛ «نحاس يعنى مِس، اگر از خطر يبوست در امان ماند پس از گذشت هفتاد سال خود به خود به ذهب يعنى طلا تبديل گردد» ماجراى باب و بهاء، سيد مصطفى طباطبائى، تهران: نشر روزنه، 1380، ص 199.. شيمىدانان اين مسئله را بررسى مىكنند كه مس )cu( با جرم اتمى 7/63 و طلا )Au( با جرم اتمى 197 به وجود آمده است و فاصله زيادى كه اين دو ماده از هم دارند هرگز ماده مس در معدن طبيعى خود تبديل به طلا نخواهد شد.
همچنين بهاء در علم تاريخ هم اشتباهات فراوانى دارد. به عنوان مثال؛ فيثاغورث فيلسوف نامدار يونانى است و بهاء او را هم عصر و شاگرد حضرت سليمانعليه السلام ياد مىكند: «فيثاغورث در زمان سليمانبن داوود بوده و حكمت را از معدن نبوت گرفته است». اين در حالى است كه حضرت سليمان قريب به چهارصد سال قبل از فيثاغورث بوده و محققان تاريخ هم اين مطلب را پذيرفتهاند. به نقل از: ماجر.
تعصب و خرافات
يكى ديگر از ويژگىهاى آشكار بهائيت تعصب شديد و آميختگى تعاليم آن با خرافات است؛ صبحى كه به عنوان منشى مخصوص عبدالبهاء از نزديك شاهد عقايد و رفتار بزرگان بهائى بوده فضلاللَّه مهتدى معروف به صبحى در سال 1305 پس از اقامت دوازده ساله نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه در تحرير و انشاى مكاتبات وى، به ايران اعزام گرديد. در اين مرحله با توجه به عملكرد رهبرى بهائىگرى كه صبحى خود شاهد عينى آن بود، تغييرات اساسى در فكر و عقايد و باورهاى وى پديد آمد و به دين مبين اسلام مشرف گرديد. تعصب كور بهائيان را به خوبى در جاى جاى خاطراتش نشان داده است؛ «مقدارى از خاك عكا را به عنوان تربت در كيسه كوچك ريختن و به آنها دادن و شمع نيم سوخته روضه بهاء را براى شفاى امراض به آنها بخشيدن و تار موى عبدالبهاء را در كاغذ پيچيدن و به آنان سپردن چه معنى دارد؟ عجبا! ما خود عاملين اين اعمال را خرافى و اهل وهم مىدانيم و در دل به آنان مىخنديم حال عين آن را خود مجرى مىداريم... وانگهى اين همه دعوت به تعقل و تفكر كه در قرآن است در هيچ كتابى نيست به عكس آن چه كه در اقدس است چنان كه مىگويد «اگر صاحب امر به آسمان زمين گويد و به زمين آسمان، كس را حق و چرا نيست» در صورتى كه اين قضيه مخالف عقل است. و اگر تحرى حقيقت و ازاله تعصب دينى و مذهبى و معاشرت به عموم اهل اديان به روح و ريحان را هم بگوييد خواهم گفت اين عقيده تمام فلاسفه و اهل تحقيق است و تازه اهل بهاء عامل به اين تعاليم نيستند چه از روى انصاف و تحقيق بهائيان متعصبترين اقوام و مذاهباند» خاطرات صبحى تحت عنوان كتاب صبحى در سال 1312 ش در مطبعه دانش تهران به چاپ رسيد و بخش دوم آن در سال 1335 تحت عناون پيام پدر منتشر شد..
صلح عمومى
يكى از اصول عقايد بهائيان كه داراى ظاهرى مترقى است، مسئله صلح عمومى است. و بهائيت ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طريق اصول ديانت بهائى را دارد. از منظر پژوهشگران، اين ادعا از حد كلىگويى فراتر نرفته و (بهرغم ظاهر مترقى و فريبنده آن) فاقد عمق و ارزش لازم است.
از ديدگاه دكتر محمد على خُنجى؛ «در مورد اقتباس عقايدى كه داراى جنبههاى مترقى است، بهائيان فقط به ظواهر امر توجه نمودهاند و از لحاظ علمى و منطقى هيچگونه ارزشى براى معتقدات آنها نمىتوان قائل شد، مثلاً در خصوص همين مسئله صلح عمومى، صفحات متعددى را از مزاياى صلح، سياه نموده، پى در پى مىگويند: «ما طالب صلح كل هستيم» و با تفاخر بسيار تكرار مىكنند كه: «صلح عمومى از جمله تعاليم مباركه است كه آثارش ظاهر شده». رساله صلح عمومى. در صورتى كه اگر به نوشتههاى آنها رجوع كنيم هيچ نوع راه علمى و صحيحى براى برقرارى صلح نشان نمىدهند و هرگز متعرض اين نكته نمىشوند كه: اصولاً چرا اختلافاتى ميان دول موجود است؟ و چه مىشود كه هر چند سال يك بار «اين خاك سياه، به خون بشر رنگين شده، بشر مانند گرگان درّنده يكديگر را پاره پاره كرده و با اينكه حالا عصر مدنيت است، عصر ترقيات مادّيه است، عقول ترقى كرده است، با وجود اين هر روز خونريزى است»؟ نقل از: رساله صلح عمومى؛ جهت آگاهى بيشتر ر.ك: محمدعلى خنجى، تحقيقى درباره مذاهب «بابى» و «بهائى»، انديشه نو، ج 1، بخش 3، 10 بهمن 1327، ص 5 به بعد.
نكته ديگر اينكه بر خلاف ادعاى عبدالبهاء صلح عمومى از «تأسيسات» بهاءاللَّه نيست، بلكه از قديم مورد توجه بوده و درباره آن كتابها نوشته شده است ر.ك: بررسى انتقادى چند شعار بهائيت، از ديدگاه محمدعلى خُنجى، ماهنامه زمانه، ش 61. و جالبتر اينكه عبدالبهاء، در ارائه سازوكار تحقق صلح عمومى تنها ملوك را قدرت اجتماعى دانسته و براى ملتها كه تنها حامى حقيقى صلحاند، ارزشى قائل نشده است و بدين سبب از اصول دموكراسى دورى گزيده است. رساله المدنيه، عبدالبهاء.
ضمن اينكه ادعاى انحصار برقرارى صلح جهانى فقط از طريق اصول ديانت بهائى را مىتوان از روى تاريخچه سرا پا خشونت، قتل و غارت شهرها و روستاهاى ايران توسط رهبران و پيروان اين فرقه، تفرقهافكنى در ميان ملتها به نفع استعمارگران و حتى اختلافات داخلى ميان سران بهائيت و جنگهاى خانوادگى آنان بر سر قدرت، محك زد.
به عنوان نمونه در كتاب بيان فارسى آمده: «واجب است بر هر مسلمانى كه در دين بيان به سلطنت مىرسد اينكه احدى را در زمين خودش باقى نگذارد از غير مؤمن به دين بيان و همچنين اين حكم (-(يعنى كشتن تمام افراد)-) بر تمام افراد مؤمنين به دين بيان واجب است». باب ششم از كتاب بيان.
ميرزا حسينعلى در كتاب ادعيه محبوب مىنويسد: «شعله آتش باشيد براى مخالفين و دشمنانم و آب رحمت باشيد براى دوستانم» ادعيه محبوب، بهاء، ص 196..
پنجم. كتاب شناسى نقد بهائيت
از ابتداى پيدايش فرقههاى انحرافى بابيت و بهائيت و طرح ادّعاهاى بىاساس توسط سران آن، علما و انديشمندان مسلمان براى جلوگيرى از گمراهى مردم و تحقق توطئههاى استعمار، با قلم و بيان خويش به روشنگرى، نقد عالمانه عقايد و افشاى ماهيت اين فرقه پرداختند. از آنجا كه ذكر همه اين كتابها، ميسر نيست، براى آن دسته از خوانندگانى كه بخواهند اطّلاعات بيشترى در اين زمينه داشته باشند، تعدادى از اين آثار معرفى مىگردد، اميد است كه مفيد واقع شود:
الف. محمدمهدىخان زعيمالدوله تبريزى، مفتاح بابالابواب يا تاريخ باب و بهاء، به ترجمه و كوشش حسن فريد گلپايگانى و عباسقلى چرندابى تبريزى، تهران: كتابخانه شمس، 1340.
ب. ابوتراب هدايى، بهائيت دين نيست، تهران: فراهانى، بىتا.
پ. بهرام يارى، هوشيارى در رد بابيه و بهائيه، بىجا، بىنا، 1363.
ت. عبدالرزاق الحسنى، البابيون و البهائيون فى حاضر و ماضيهم، دراسه دقيقه فى الكشفه و الشيخيه و فى كيفيه ظهور البابيه فالبهائيه، صيدا: بطعه العرفان، 1381ه.ق.
ث. ضياءالدين روحانى، فريبخوردگان: مزدوران استعمار در لباس مذهب، با مقدمه آيةاللَّه ناصر مكارم شيرازى، تهران: فراهانى، بىتا.
ج. على اميرپور، خاتميت: پاسخ به ساختههاى بهائيت، تهران: مرجان، 1338.
ح. احمد سروش، مدعيان مهدويت از صدر اسلام تا عصر حاضر، (حاوى تاريخچه پيدايش باب و بهاء)، بىجا، افشين، بىتا.
خ. يوسف فضايى، تحقيق در تاريخ و عقايد شيخىگرى، بابىگرى، بهائىگرى و كسروىگرايى، تهران: عطايى، 1363.
د. محمدباقر نجفى، بهائيان، تهران: طهورى، 1357.
ر. عبدالحسين آيتى، كشفالحيل، تهران: بىجا، 1326.
ز. حسن كيايى، بهائى از كجا و چگونه پيدا شده؟ تهران: چاپخانه تهران، 1349.
س. ايراد در پيرامون مسلك باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهينپور (حاج رحيم) تهران: مطبوعات وطن ما، 1375.
ش. اسماعيل رايين، انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقى ربانى، تهران: مؤسسه تحقيق رايين، 1357.
ص. مرتضى احمد. آ، دانستنىهايى درباره تاريخ و نقش سياسى رهبران بهائى، تهران: دارالكتب اسلاميه، 1346.
ض. نورالدين چهاردهى، چگونه بهائيت پديد آمد؟ تهران: فتحى، 1366.
ط. يحيى نورى، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلى بابىگرى، بهائىگرى، قاديانيگرى، تهران: بنياد علمى و اسلامى مدرسهالشهداء، 1360.
ظ. عبدالحسين آيتى، تكميل كتاب كشف الحيل و بيانالحقايق، تهران: حافظ، بىتا.
ع. الايات البينات، (شخصيت و انديشههاى كاشف الغطاء) آيةاللَّه العظمى جعفر كاشف الغطاء، احمد بهشتى، نشر انديشههاى اسلامى.
غ. تاريخ جامع بهائيت، بهرام افراسيابى، تهران: نشر سخن، 1371.
ف. آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجكار، قم: طه، 1379.
ق. سعيد زاهد زاهدانى و محمدعلى اسلامى، بهائيت در ايران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى،1380.
ك. نصحيت به فريبخوردگان باب و بهاء، على العلاّمه الفانى الاصفهانى، اصفهان: دارالتبليغ، 1373، 211 ص.
گ. حسن نيكو، فلسفه نيكو، بىجا، كتابخانه تمدن، 1310.
ل. محمد محمدى اشتهاردى، ارمغان استعمار، انتشارات نسل جوان.
م. فضل اللَّه مهتدى، خاطرات صبحى، تهران: مطبعه دانش، 1312.
ن. فضل اللَّه مهتدى، پيام پدر، تهران: مطبعه دانش، 1335.
و. خاطرات يك نجاتيافته از بهائيت، مهناز رئوفى، تهران: دفتر پژوهشهاى مؤسسه كيهان، 1385.
لازم به ذكر است در سالهاى اخير ويژهنامههاى متعددى نيز در اين زمينه تهيه شده است، نظير:
1. بهائيت آنگونه كه هست، ويژهنامه ايام 29، ضميمه روزنامه جام جم، 6 شهريور 1386. به نشانى:www.ayam92.com
2. ويژهنامه بهائيت، فصلنامه مطالعات تاريخى، شماره 17، تابستان 1386. به نشانى: www.ir-psri.com
3. ويژهنامه بهائيت، ماهنامه زمانه، ش 61، 1387. به نشانى:www.zamaneh.info
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید