«فردا كه زياد دور نيست... پريشان موي و پياده پاي، به هركجاي كشورمان خواهيم رفت، و از بهائيان سرزمينمان، به خاطر سالها آسيب و در بدري و ظلم، دلجويي خواهيم كرد، و در پرداخت خسارت مالي و جاني به هر آن كس كه از ما و پدرانمان آسيب ديده، شتاب خواهيم كرد.» (محمد نوريزاد، «روزي درهمين نزديكيها»، 2 تير 1390 )
اديان نيوز/آيا بهائيان فرقهاي از دگرانديشان ديني هستند كه به دليل عقايد خود، كه مغاير با عقايد غالب ديني مردم است، در طول موجوديت خويش از سوي جامعه ايراني و حكومتهاي وقت (قاجاريه، پهلوي و جمهوري اسلامي) بناحق مورد آزارهاي شديد قرار گرفتهاند و ايرانيان بايد از اين بابت شرمسار باشند؟ اين روزها مسائلي اينگونه شنيده ميشود؛ مسائلي كه، اگر خوشبين باشيم، بيانگر بيگانگي مطرح كنندگان آن با واقعيتهاي تاريخ معاصر است و اگر به گونه ديگر بينديشيم، بيانگر تشديد فعاليت كانونهايي كه سالهاست ميكوشند «مسئله بهائيت» را بعنوان «كيس حقوق بشر» عليه ايران زنده نگه دارند. اين زمزمهها فراتر رفته و مسئله بهائيت بگونهاي عنوان ميشود كه گويي ايرانيان بايد بابت كردار نه تنها خود بلكه «پدرانشان» در قبال بهائيان نيز «خسارت» پرداخت كنند. گويي ما با پديدهاي بنام «هولوكاست بهائيان» مواجه بودهايم و اينك بايد بابت اين «نسلكشي» از كردارمان «توبه» و خويشتن را مجازات كنيم.
1- بهائيگري تداوم بابيگري است كه با دعاوي عليمحمد شيرازي (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقايد شيخيان، آغاز شد. علي محمد شيرازي در شب جمعه 5 جماديالاول 1260/ 23 مه 1844 دعوي بابيت كرد، كه اين زمان بعنوان مبداء تاريخ بابيان موسوم به «تاريخ بديع» شمرده ميشود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئيه 1850 به قتل رسيد. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعي نسخ اسلام و نزول ديني جديد شد. از اينرو، مسلمانان، حتي اهل تسنن، بهائيان را جزو فرق اسلامي بشمار نميآورند و لذا در اوّلين پژوهش جامع آماري مسلمانان ايالات متحده آمريكا، كه از سوي دانشگاه شاو (ايالت كاروليناي شمالي) انجام گرفت، بهائيان را، به سان قاديانيها و اعضاي «حزب ملّت اسلام» لوئيس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سي. ان. ان. 26 آوريل 2001)
2- درباره منشاء و خاستگاه بابيگري نظرات يكسان نيست. برخي، مانند سيد احمد كسروي و فريدون آدميت و احسان طبري و محمدرضا فشاهي، بابيگري را جنبشي اجتماعي عليه ستم دوران قاجاريه فرض كردهاند بي آن كه در زمينه بابيگري اوّليه كاوشي جامع عرضه كنند. معهذا، همينان نيز گاه به پيوندهاي خارجي بابيگري اشاراتي كردهاند. نگارنده در تك نگاري «خاندان باب» (1389) نقش تعيينكننده تجارتخانه داييهاي عليمحمد شيرازي و شركاي ايشان در ظهور بابيگري و پيوندهاي اين خاندان با كمپانيهاي جهانوطن فعال در تجارت جهاني ترياك نيمه اوّل سده نوزدهم، بويژه كمپاني ساسون مستقر در بمبئي، را نشان داده، [+] در رساله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» (1382) از نقش شبكهاي فعال و گسترده از يهوديان مخفي مستقر در ايران، بوِيژه در شهرهايي چون مشهد و شيراز و كاشان و همدان و اصفهان، در پيدايش و گسترش بابيگري و بهائيگري سخن گفته، [+] در رساله «سِر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» تلاشهاي اردشيرجي و ارباب جمشيد جمشيديان براي گروش زرتشتيان ايران به بهائيگري را بيان كرده، [+] و در كتاب «نظريه توطئه و فقر روششناسي در تاريخنگاري ايران» از حمايتهاي گسترده «انجمن جهاني تئوسوفي» از بهائيگري و سفر تبليغاتي سالهاي 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمريكا سخن گفته است. [+]
3- بسياري از مورخين در اين ترديد ندارند كه بابيگري با حمايت كانونهايي در درون حكومت قاجاريه امكان نشوونما يافت و اگر اين حمايتها نبود باب هيچگاه شهرتي نمييافت و مانند دعاوي مشابه در جهان اسلام به زودي فراموش ميشد. مورخين حاج ميرزا آقاسي ايرواني، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلي گسترش بابيگري ميدانند. [*] هما ناطق، كه خود به ازليگري تعلقاتي دارد، مينويسد:
«باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلكه در "طبقات بالاي كشور" يافت... از ميان شاهزادگان هم ملك قاسم ميرزا، كامران ميرزا و فرهاد ميرزا معتمدالدوله روي خوش نمودند. حاج ميرزا آقاسي كه جاي خود داشت. باب از او به ستايش ياد مي كند و مي نويسد "بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است." و مي دانيم كه در بيان او واژه حقيقت همانا آگاهي به اسرار نهان است كه شيخيه عنوان كردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به كار مي برد.» (ايران در راهيابي فرهنگي، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)
و عبدالحسين آيتي، مبلغ پيشين و سرشناس بهائي و نويسنده كتاب مهم دو جلدي «الكواكب الدريه في مآثر البهائيه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، كه هنوز از منابع معتبر بهائيان بشمار ميرود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش اين مسئله را چنين بيان كرده است:
«در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند كه هر يك از جهتي خسارت كلي به اين ملت وارد كرد و قضيه باب را كاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اوّل، حاجي ميرزا آقاسي بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[اي] نيست كه اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعكس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاكم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نميشد.»
آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرتهاي بزرگ ميداند و مينويسد:
«خلاصه اين كه براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يك نوع سياستهايي شناختهام كه در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است.» (عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)
4- شورشهاي بابيان اوّليه در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و صدارت ميرزا تقي خان اميركبير، خوشنامترين وزير تاريخ معاصر ايران، در كنار شورشهاي بزرگ و كوچك محلي كه اندكي پيش يا پس از مرگ محمد شاه (6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848) سراسر ايران را فراگرفت، و بزرگترينشان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشي از سناريوي ايجاد آشوب در ايران با هدف متزلزل كردن حكومت مركزي بود. اميركبير با تدبير يا سركوب قاطع اين شورشها را مهار و خاموش كرد. فريدون آدميت، كه در ميان محققين فوق در زمينه بابيگري صاحبنظرترين است، سركوب قاطع شورشبابيان را از افتخارات كارنامه امير ميداند. اين فتنه با درايت و قاطعيت اميركبير فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 عليمحمد باب نيز، به دستور امير، در ميدان ارگ تبريز تيرباران شد.
فريدون آدميت بر قساوت شورشيان بابي تأكيد ميكند و مينويسد كه «اسيران جنگي را دست و پا ميبريدند و به آتش ميسوختند.» (اميركبير و ايران، چاپ جديد، خوارزمي، 1378، ص 448)
«كتاب بيان را سيد باب آورد، ولي رشته كار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پيروان او افتاد كه سخت متعصب و ستيزه جو بودند: ملا حسين بشرويهاي كه نخست شيخي بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. ديگر، ملا محمدعلي بارفروشي معروف به "قدوس" و سومي ملا محمدعلي زنجاني ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغيان را عليه حكومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسيس سلطنت بابي در ايران مقدمه فتح كره ارض را فراهم آورند و آئين جديد را جايگزين همه اديان گذشته و همه نظامهاي سياسي جهان فرمايند، و بشريت را بر تخت سعادت سرمدي نشانند. حتي به موجب سند رسمي كه خواهيم آورد، جناب "حجت" سلطان آينده مصر و برخي شهرهاي جهان را از ميان اصحاب خود برگزيده بود. آن ادعاها شيادي محض بود.» (اميركبير و ايران، صص 444-445)
آدميت ميافزايد:
«حتي در صميميت بزرگان اوّليه بابيه هم ترديد است... ملا محمدعلي زنجاني، يعني جناب "حجت" كه دعوي فتح كره زمين را داشت، و معتقد بود كه تاجداران جهان بايد فرمان وي را به گردن نهند، و حتي حكومت مصر را به دست يكي از اولياي مقدس سپرده بود، چطور شد كه به اصحابش وعده داد كه امپراطور روس، كه در زمره شاهان كافر بود، به ياري آنان خواهد آمد؟ و آن بيچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (اميركبير و ايران، ص 450)
آيا ايرانيان به خاطر كردار اميركبير، كه او را كاردانترين و مديرترين وزير دو سده اخير خود ميشناسند، بايد از اعقاب بابيان شورشي پوزش بخواهند، «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه ايشان روند، بر امير نفرين كنند و نقش بابيان را در سلب امنيت از ايران و ايراني و دريدن و سوزانيدن اجساد «پدرانمان» بستايند و غرامتي نيز بپردازند؟
5- پس از سركوب فتنه باب با درايت و قاطعيت امير، بابيان به يك فرقه مخفي تروريستي بدل شدند و نام خود را بعنوان «بنيانگذاران تروريسم جديد» در تاريخ ايران ثبت كردند. نقشه ترور شاه و اميركبير و امام جمعه از توطئههايي بود كه كشف شد و هفت ماه پس از شهادت اميركبير در حمام باغ فين كاشان (17 ذبيع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط يك بابي بنام صادق تبريزي (28 شوال 1268 ق.) به دستگيري وسيع توطئهگران و قتل تعدادي از ايشان انجاميد. اين موج تروريستي در زمان آغاز اختلافات ايران و حكومت هند بريتانيا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ايران بود و حمايت استعمار بريتانيا از جدايي هرات به تهديد انگليس به اشغال جزيره خارك (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ايران، تهاجم نظامي بريتانيا به ايران و اشغال خارك و بوشهر و جنگ خونين محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجاميد.
مورخين متفقالقولند كه سفارت روسيه نهايت حمايت را از تروريستهاي بابي كردند و نفر اوّل اين شبكه تروريستي، ميرزا حسينعلي نوري، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، ميرزا حسينعلي نوري در لواسان نزد ميرزا آقاخان نوري صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بريتانيا، ميهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانههاي قدرتهاي بزرگ غربي و كمك ميرزا آقاخان نوري صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و يك ماه بعد به بغداد تبعيد شد. اين ميرزا حسينعلي، كه از اهالي روستاي تاكر نور بود، پس از ورود به بغداد قريب به دو سال نيز به شكلي مرموز، ظاهراً در سليمانيه كردستان و در ميان دراويش نقشبندي و با نام «درويش محمد ايراني»، زندگي كرد. گويا علت اين سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوي صبح ازل بوده است. ميرزا حسينعلي بعدها در ادرنه، برغم برادرش ميرزا يحيي صبح ازل، رهبر وقت بابيه، فرقه بهائي را بنيان نهاد.
آيا بايد خاك بر سر ريخت و «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه بازماندگان ميرزا حسينعلي نوري رفت و به دليل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ايران گريست، از جفايي كه بر او شده عذر خواست و بابت اين «رفتار پدرانمان» غرامت پرداخت؟
6- فعاليتهاي فرقه تروريستي بابي ادامه يافت. «رساله استنطاقيه» مشروح بازجوييهاي تروريستهاي بابي دستگيرشده در سال 1300 ق. است كه زير نظر كامران ميرزا، وزير جنگ و حاكم تهران، استنطاق شدند. در اين رساله فقراتي وجود دارد كه بر پيوند برخي دستگيرشدگان، مانند ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، با مانكجي هاتريا، افسر ارتش حكومت هند بريتانيا و مسئول شبكههاي اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا كه در كسوت «عمدةالتجار» در تهران ميزيست، دلالت دارد و نيز بر نقش خاندان قوام شيرازي در اين ماجرا. يكي از دستگيرشدگان ابراهيم خان شيرازي، پسر ميرزا ابوالحسن خان ايلچي (خواهرزاده و داماد ابراهيم خان كلانتر، نياي خاندان قوام شيرازي)، است كه مانند گلپايگاني با مانكجي ارتباط داشت.
فرد ديگر، ملا علياكبر شهميرزادي، معروف به «حاجي آخوند»، است كه بعدها به گوبينو و نيكلاي فرانسوي در تحقيقاتش درباره بابيگري كمك كرد و سپس يكي از «ايادي اربعه» عباس افندي (عبدالبهاء) شد و نوهاش سپهبد عبدالكريم ايادي پزشك مخصوص شاه و از متنفذترين مقامات دوران پهلوي دوّم بود. ميزان اقتدار و فساد مالي و اخلاقي سپهبد ايادي را ارتشبد حسين فردوست، دوست دوران كودكي و رئيس «دفتر ويژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بيان كرده است. فردوست مينويسد:
«اگر پروندههاي موجود ارتش و نيروهاي انتظامي و سازمانهاي دولتي بررسي شود موارد مستندي مشاهده ميگردد كه به نظر افسانه ميرسد و بر اين اساس ميتوان كتابي نوشت كه: آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت ميكرد يا محمدرضا پهلوي؟! تمام ايرانيان ردة بالا، چه در ايران باشند و چه در خارج، خواهند پذيرفت كه سلطان واقعي ايران ايادي بود؛ حقيقتي كه پيش از انقلاب جرئت بيان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ويراسته عبدالله شهبازي، ص 202)
آيا بايد «پريشان موي و پياده پاي» به آمريكا سفر كرد، اعقاب ملا علياكبر شهميرزادي را يافت، از فرزندان منيره خانم ايادي و شوهرش (ميرزا محمدتقي ابن ابهر) و سرتيپ عبدالرحيم ايادي و سپهبد عبدالكريم ايادي و ساير بازماندگان اين «خاندان جليل» پوزش خواست به خاطر ستمي كه كامران ميرزا بر نيايشان روا داشته، و از بيتالمال به ايشان غرامت پرداخت؟
7- دوران دعوي ميرزا حسينعلي نوري و ستيز او با برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، بر سر زعامت بابيان، كه به پيدايش دو فرقه ازلي و بهائي انجاميد، دوراني خونين از تصفيههاي «درون سازماني» است كه جنايات فرقه رجوي در مقابل آن ناچيز جلوه ميكند. اين كشتارهاي درون فرقهاي پس از آن نيز ادامه داشته است. در اين زمينه ميتوان «مثنوي هفتاد من» نوشت ليكن به شرح زير بسنده ميكنم:
پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ايران و علماي عتبات، دولت عثماني در سال 1280 ق. بابيان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل كرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه ميرزا حسينعلي نوري دعوي خود را آشكار كرد و ميان دو برادر جنگ درگرفت. اين امر سبب شد در 5 ربيعالثاني 1285 ق. دولت عثماني ميرزا يحيي را با 37 تن از پيروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزيره قبرس و ميرزا حسينعلي و 73 تن از اعوانش را به عكا تبعيد كند. آن زمان، قبرس و عكا در قلمرو عثماني بود.
در اين سالها، ميرزا حسينعلي نوري از طريق تروريستهاي خود به كشتار پيروان برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، مشغول بود و نيز قتل كساني كه از اسرار بابيگري اوّليه مطلع بودند همچون ميرزا اسدالله ديان باجناق باب. ميرزا اسدالله عبري دان بود و اين امر در ايران آن روز، نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي، قرينهاي است جدّي بر يهودي بودن او. ميرزا اسدالله كاتب «بيان»، كتاب مقدس بابيان، است و جزو «حروف حي» و آشنا با بسياري از اسرار «ظهور باب». ميرزا آقاخان كرماني، كه خود بابي بود و داماد صبح ازل، مينويسد: ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت،ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (ميرزا آقاخان كرماني، رساله هشت بهشت، صص 283، 302-303)
آقاخان كرماني شرحي مفصل از مقتولين عمليات تروريستي ميرزا حسينعلي نوري بيان كرده است. در بغداد آقا رجبعلي قهير و برادرش آقا عليمحمد و حاجي ميرزا احمد كاتب و حاجي ميرزا محمدرضا و ميرزا بزرگ كرمانشاهي را به قتل رساندند و حتي كوشيدند از طريق غذاي مسموم صبح ازل را بكشند و سپس از طريق دلاك صبح ازل قصد قتل او را داشتند.
در ادرنه، قبل از حركت به عكا، ميرزا نصرالله را با سم كشتند و «در عكا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجي سيد محمد و آقا جان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي] در خانه نزديك قشله كه منزل داشتند شهيد كردند و قاتلين اينان عبدالكريم شمر و حسين آبكش و محمد جواد قزويني.» در ايران نيز اصحاب حسينعلي بهاء موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل متنفذين ازلي دست زدند:
«آقا عبدالاحد و آقا محمدعلي اصفهاني و حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يك را بهطوري جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضي فرار كردند. از آنجمله خياطباشي و حاجي ابراهيم خان را در خانه گندمفروشي كشتند و جسم آنان را با آهك در زير خاك گذارده، روي آنها را با گچ سكو بستند... و همچنين حاجي جعفر را، كه مبلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبكار بود و به مطالبه پول خود در عكا قدري تندي نمود و دزديهاي حضرات را حس كرده، ميرزا آقا جان كچل قزويني را تشويق كردند كه آن پيرمرد را شبانه كشته، از طبقه فوقاني كاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يك از اصحاب اقدمين، كه از فضاحت و شناعت كارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند.
مثلا، جناب آقا سيد علي عرب را، كه از حروف حي نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد كردند. و ميرزا بزرگ كرمانشاهي را، كه از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلي قهير را، كه او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در كربلا به درجه شهادت رسانيد و برادرش آقا عليمحمد را در بغداد عبدالكريم شمر كشت.
هر يك از اصحاب خودش را نيز كه از فسق و فجور و باطن كار وي خبردار شدند در عكا يا نقطه ديگر تمام كردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را، كه در اسلامبول تجارت مينمود و مدتي فريب او را خورده بود،... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عكا مأمور نمود كه برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نمايد...» (رساله هشت بهشت، صص 304-309)
ادوارد براون، ايران شناس نامدار و استاد كمبريج، به تفصيل در كتب مختلف خود به اقدامات تروريستي بهاء پرداخته است. بنوشته او، فردي بهنام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس، ساكن بيروت، آدمكش حرفهاي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و بهدستور ايشان چند نفر را كشت از جمله ملا رجبعلي قهير، از خويشان نزديك سببي عليمحمد باب، را كه از برخي اسرار پيدايش بابيگري مطلع بود. براون، همچنين، به فعاليتهاي تبليغي سه بابي ازلي در عكا اشاره ميكند و مينويسد بهائيان عكا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول كنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممكن بود راز قتل را آشكار كند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عكا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقا جان كجكلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را كشتند. حكومت عكا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عكا، از جمله قاتلين، را دستگير كرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبسهاي طولاني (7 و 15 سال) محكوم شدند.
(Edward G Browne, Materials for the Study of Babi Religion, Cambridge, 1918, pp. 52-57, 220.)
بهنوشته ميرزا آقاخان كرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء نيز اين رويه ادامه يافت. اولين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي بود كه خيال داشت خود را جانشين بهاء بخواند. «پسران خدا [حسينعلي بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده،آن لنگ بيچاره را خفه كرده، بردند به دريا انداختند.» (رساله هشت بهشت، ص 310)
از اين داستانها فراوان است و حتي عزيه خانم، خواهر صبح ازل و ميرزا حسينعلي بهاء، نيز در نامه معروف به برادرزادهاش عباس افندي (عبدالبهاء) بر آن صحه گذارده. عزيه خانم مينويسد:
«رابعاً، جمع آوردن بعضي از قلاش و اوباشهاي ولايات ايران را كه در هيچ زمان به هيچ پيغمبري ايمان نياورده و جز آدمكشي كاري نيافته و غير از مال مردم بردن شغلي نشناخته. با آن ادعاي حسيني كردن... اين اشرار را به دور خود جمع نمودند كه از هر نفسي نفسي برآمد قطع كردند و از هر حلقي حرفي بيرون آمد بريدند. از اصحاب طبقه اوّل كه اسامي ايشان مذكور شد، از خوف آن خونخواران به عزم زيارت اعتاب شريفه به كربلا و نجف هزيمت نمودند. سيد اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد كاشي را شكم دريدند. ابوالقاسم كاشي را كشته در شط انداختند. سيد احمد را به پيشدو [پيشتو، اسلحه كمري] كارش را ساختند. ميرزا رضا را به سنگ مغزش پراكندند. ميرزا علي را پهلويش دريدند و بعضي را روز روشن در ميان بازار حراج پاره پاره كردند. چنانكه بعضي اصحاب را اين حركات ناسخ اعتقاد گرديد تا سيد عبادوز از دين بيان عدول نموده اين بيت را انشا نمود كه: اگر حسينعلي مظهر حسين علي است/ هزار رحمت حق بر روان پاك يزيد.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، چاپ جديد، نشر علم، 1377، صص 167-168)
و نيز عزيه خانم در نامه فوق به عباس افندي فاش ميكند كه ميرزا حسينعلي نوري دخترش، سلطان خانم (خواهر عباس افندي)، را آرايش كرد و براي تمتع جنسي نزد ميرزا يحيي فرستاد و صبح ازل از پذيرش برادرزادهاش استنكاف كرد و گفت: «سلطان خانم فرزند من است، با اطفال من هيچ تفاوتي ندارد، البته او را برگردانيد زيرا كه الي اكنون آن حكم جاري نشده است.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر فتنه باب، صص 169-170)
اين بار بايد ازليان خاك به سر ريزان و «پريشان موي و پياده پاي» بابت مقتول شدن نياكان خود به دست بهائيان از ايشان پوزش خواهند و غرامت نيز بپردازند.
8- اقدامات تروريستي بهائيان در دوران مشروطه تداوم يافت. از تفصيل پرهيز ميكنم و مشهورترين نمونه را مثال ميزنم؛ اعزام دو تروريست طلبه به عتبات براي قتل آخوند ملا محمدكاظم خراساني، مرجع بزرگ تشيع و رهبر انقلاب مشروطيت. يكي از اين دو، شيخ اسدالله بارفروشي (بابلي) است كه بعدها با نام «فاضل مازندراني» شهرت يافت و كتاب مفصل هشت جلدي «تاريخ ظهورالحق» را نگاشت. دستگاه امنيتي عثماني اين دو را دستگير كرد. بازجوييها و اسناد اين ماجرا در آرشيوهاي تركيه موجود است و يكي از محققين ايراني از آن تصويربرداري كرده. اميد كه به همت ايشان تك نگاري مستندي در اين زمينه منتشر شود.
9- گفتنيها بسيار است. سالها پيش به تفصيل از شبكه تروريستي بهائيان موسوم به «كميته مجازات» سخن گفته?ام [+] و نيز از نقش جاسوسي و خرابكارانه شبكه مخفي بهائيان وابسته به سرويس اطلاعاتي بريتانيا در نهضت جنگل. و در اين بررسي بود كه نامهاي كساني چون غلامحسين ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج)، ميرزا رضا خان افشار، عبدالحسين نعيمي (پدرزن سپهبد پرويز خسرواني)، سردار محيي (برادر ميرزا كريم خان رشتي)، رضا سرخوش و ديگران را بيان كردم. [+] اين مباحث را تكرار نميكنم. علاقمندان ميتوانند به مقاله فوق مراجعه كنند. اينجا فقط بار ديگر يادآوري ميكنم گزارش خواندني مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويك روسيه به جنگل را در توصيف شخصيت احسانالله خان دوستدار:
«احسانالله خان...دارايشخصيتضعيف، خودخواه، داراينظراتاغراق آميز و آدميشهرتپرستاست. او جزو فرقهبابيها (يكياز فرقههايايران) استو پدر زناو ميرزا حسنخانيكياز مقاماتمهم اينفرقهاست. از مشخصاتويژهاو عدمابتكار و نداشتنآگاهيسياسياست. احسانالله معتاد و الكلي استبهطوريكهمصرفودكاياو در روز پنجبطريو مصرفترياكشتا دو مثقالاستو اينمقدارزيادياست. او در اثر نفوذ گروهسردار محييسريعاً ترقيكردهاست... او ميخواستكوچكخانرا به مرامبابجلب كند ولي كوچكخان اعتراضكرد كهحالا وقتپرداختنبهمذهبنيست، لازماستبرايآزاديوطناز انگليسيها و از ظلمشاهكار كرد. اينامر سبب شد كه اينبابي، كهبهتدريجشبكهدسايسخود را تنيدهبود، با دارودستهخود از اردويكوچكخانخارجشود... [سردار محيي] اينشخصبيارادهو بيفكر [احسانالله خان] را مطمئنكردهبود كهبا برقراريكمونيسمدر ايران بهائيگري درايرانموفقخواهد شد و آنرا مذهبرسمياعلامخواهند كرد. اينموضوعبرايهر فرد بهائي اغوا كنندهاست. اينوعدهاحسانالله خانرا كاملاً اغوا كرد كه بهمنظور انتقاماز تعقيبديرينهبهائيها توسطمسلمانانشعارها و اعلاميههاييانتشار دهد... اينبابيكهنهمغز باور كردهبود كهكمونيسماجازهخواهد داد بهائيگري در ايرانتوسعهيابد و مذهبرسميكشور شود. اينبود علليكهاحسانالله خانرا از كوچكخاندور ميكرد و موجبشد بهدشمناناو بپيوندد.»
10- مردمي كه در نهضت جنگل خون داديد و ستمها بر شما رفت، كساني كه قزاقان رضا خان به ناموستان تجاوز كردند، بازماندگان مقتولين كميته مجازات! بيدار شويد. خاك به سر ريزان، سينه خيز و لابه كنان به سوي بازماندگان كميته مجازات و خرابكاران در نهضت جنگل و عوامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا رويد، به درگاه آرامش دوستدار، برادرزاده احسانالله خان، به بازماندگان عمادالكتاب قزويني و ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشكاتالممالك (گردانندگان كميته مجازات)، به خاندانهاي ابتهاج و نعيمي و خسرواني و افشار و سرخوش و ديگران تضرع كنيد و غرامت بپردازيد، شايد اين «گناه» بر «پدرانتان» بخشوده شود كه با جنازه خود نردبان قدرت و ثروت اين خاندانها شدند. اين هولوكاستي است واژگون كه قرباني بايد به كسي غرامت دهد كه او را به مذبح برده است.
اي بازماندگان شيخ زكريا دارابي، كه بازوي استوار مجتهد لاري بود و به پاس جهادش در مشروطه از آخوند خراساني «نصيرالاسلام» لقب گرفت و در رجب 1331 ق. به دست بهائيان نيريز در گرمابه به شهادت رسيد، اي وارثان سيد ابوالحسن كلانتر سيرجاني، اي اعقاب محمد فخار، كه بهائيان يزد او را كشتند و جسدش را سوزانيدند، و قاتلان با اعمال نفوذ بهائيان در دستگاه قضايي تهران تبرئه شدند، [+] شما نيز لابه كنان، «پريشان موي و برهنه پاي» به سوي قاتلان عزيزانتان بشتابيد، شايد گناه مظلوميت شما را ببخشايند.
11- اينك زمان جنگ جهاني دوّم است و قحطي وحشتناك بر ايران حاكم؛ و باز نياكان خاندانهاي سرشناس بهائي را يا در كار قاچاق و ثروت اندوزي مييابيم و يا در كار انتقال غيرقانوني ارز به خارج از ايران. دو سند ذكر ميكنم. اولي گزارش «بكلي محرمانه» 13 مه 1943 سفارت آمريكا در تهران است به واشنگتن درباره عمليات قاچاق يوسف متحده، (ساكن تهران، سراي رشتي) و پسرش ر. متحده (ساكن آمريكا، نيويورك، خيابان پنجم، شماره 225). مكاتبات پدر و پسر نشان ميدهد كه آنان به قاچاق كالاهايي اشتغال دارند كه متضمن نقض قوانين تجاري آمريكا و ايران است.
سند دوّم، گزارش ديگري است از سفارت آمريكا در تهران كه نشان ميدهد ابوالحسن ابتهاج چهل ساله، رئيس كل بانك ملّي ايران، كه با پيشينه برادر بزرگش در نهضت جنگل، بعنوان جاسوس سرويس اطلاعاتي بريتانيا آشنا هستيم، در بحبوحه بحران مالي زمان جنگ جهاني دوّم در سال 1944 مبلغ 35 ميليون ريال به خارج منتقل كرده است. در آن زمان دلار معادل 25 الي 30 ريال بود و طبق اين سند ابتهاج تنها در يك فقره بيش از يك ميليون دلار ارز به خارج از ايران انتقال داده است. آيا در اينجا نيز بايد «پريشان موي و پياده پاي» از خاندانهاي «محترم» متحده و ابتهاج پوزش خواست؟
12- آيتالله بروجردي، مرجع بزرگ تشيع، در دهه پاياني حيات ارجمندش از يكهتازي بيحد و حصر بهائيان و حمايت حكومت پهلوي از ايشان سخت آزرده بود. به اين دليل، او دو بار حكومت پهلوي را به خروج از ايران تهديد كرد و شاه را به هراس انداخت. خروج مرجع تام جهان تشيع از ايران عواقبي سنگين براي حكومت پهلوي در پي داشت. آيتالله بروجردي فردي سليم بود و قطعاً متهم كردن ايشان به افراطيگري و تعصب خشك نامقبول است. حبيب لاجوردي همين را از دكتر مهدي حائري يزدي، پسر آيتالله شيخ عبدالكريم حائري يزدي، كه از نزديكان آيتالله بروجردي و خود در دوران متأخر زندگي از برجستهترين فلاسفه معاصر بود، ميپرسد و اينگونه پاسخ ميشنود:
«در مسئله بهائي?ها تا آنجايي كه ايشان تشخيص ميداد، كه بهائيها يك گروه ناراحت?كننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم كه معروف بود تا يك اندازه?اي هم درست بود كه اين گروه يك نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اين?طريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نميداد كه [از] آنچه گروه بهائيها از دستش برميآيد [جلوگيري كند] از اذيت?ها و كارهاي موذيانه?اي كه بهائيها دارند و درباره مسلمانها دريغ نميكنند. يعني بهطور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري ميكنند و مقامات را اشغال ميكنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت ميكنند. مي?زنند. از بين ميبرند. از اين كارها خيلي زياد ميكردند. حالا بگذريد از اين كه الان صورت حق به جانبي به خودشان ميگيرند. كاري ندارم به وضع فعلي. ولي آن زمان اين شكل بود. واقعاً هر كجا كه دستشان ميرسيد، به هر وسيله بود، هر مقامي بود اشغال ميكردند و سعي ميكردند ديگران را از بين ببرند يا وارد مجمع خودشان بكنند و كارهايي كه آنها ميخواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيتالله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود و به هر وسيله?اي بود جلوگيري ميكرد.» (نيمروز، چاپ خارج از كشور، شماره 670، سال 13، جمعه 28 دي 1380)
13- از مظلوميت بهائيان پس از انقلاب فراوان گفته ميشود؛ و البته اغراقهاي عجيب نيز ميشود. منابع بهائي ادعا ميكنند پس از انقلاب اسلامي در ايران حدود 20 هزار نفر بهائي به قتل رسيدند. اين رقم چنان «شور» است كه حتي دنيس مكايون در «ايرانيكا» آن را «بسيار اغراقآميز» ميداند و مدعي است كه از آغاز شروع انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهائي در جريانهاي مختلف به قتل رسيدند. [+] نميدانم رقم مكايون درست است يا نه، ولي ميدانم بهائياني كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خاندانهاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروتهاي عظيم از طريق پيوند با حكومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند اميرعباس هويدا و حبيب ثابت و هژبر يزداني و عبدالكريم ايادي و هوشنگ انصاري و غلامرضا ازهاري و غيره، بهعنوان شاخصترين چهرههاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرارشان از كشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود؛ و جرم ايشان نيز تعلق به بهائيت نبود.
و در زمان انقلاب بسيار بودند بهائيان روستاها يا محلات، مانند بهائيان سروستان فارس يا بهائيان محله سعدي شيراز، كه يك شبه مسلمان شدند و با درج اطلاعيه در روزنامهها تشرف خود را به اسلام اعلام كردند. و بودند كساني مانند سرگرد بلوچ قرايي، قاتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني كل كشور در دولت دكتر مصدق، [+] كه آنان نيز با درج اطلاعيه در روزنامهها جداييشان از بهائيت و مسلمان شدن شان را اعلام نمودند.
در مباحثي كه در صفحه فيسبوكم مطرح است، دوستي با حيرت پرسيد چرا در كيفرخواست عليه هويدا هيچ اتهامي به دليل بهائي بودن او مطرح نيست؟ اين پرسش و پاسخ را تكرار ميكنم:
«حميدرضا علاقه بند: چرا آيتالله خلخالي در كيفرخواست هيچ اشارهاي به بهايي بودن هويدا نكرد؟ تنها موردي كه به بهايي بودن هويدا در دادگاه اوّل و دوّم اشاره شد سئوالي بود كه آيتالله خلخالي در اواخر دادگاه دوّم از هويدا در مورد مخارج تعمير يكي از اماكن مقدس مذهب بهائيت پرسيد كه آيا در اين كار چه به طور مستقيم و چه از طريق تأمين مخارج نقشي داشته است يا نه؟ در حقيقت اين تنها موردي بود كه در طول دادگاه اوّل و دوّم به مذهب بهاييت اشاره شد.
شهبازي: جناب علاقه بند، براي اين كه هويدا به دليل بهائي بودن اعدام نشد. آن زمان، به دليل وجود امام و افرادي مثل مطهري و بهشتي، اين درايت وجود داشت كه صرف بهائي بودن به عنوان جرم در كيفرخواست عنوان نشود. مثل امروز نبود كه فلان بهائي ساده هفتاد ساله بيمار قلبي را ميگيرند و با دستبند و پابند در خيابانهاي تنكابن ميگردانند تا همه فيلم و عكس بگيرند، و براي ايران كيس حقوق بشر درست ميكنند و بعد با وثيقه ده ميليون توماني آزادش ميكنند. اين كارها از سر تعلق ديني نيست. اينها برنامه است عليه جمهوري اسلامي و هيچ كس نميفهمد و از اين حركتهاي مشكوك جلوگيري نميكند.» [+]
14- بارها و بارها حركتهايي عجيب و غيرقابل توضيح عليه برخي بهائيان معمولي ديدهام و دريافتهام كه كانوني مرموز ميخواهد با قرباني كردن اينان به سود خود بهره برد. در اينگونه موارد ساكت نبودهام، از پخش شدن فهرست اسامي و آدرس برخي بهائيان در شيراز كه بلافاصله محكومش كردم [+] تا همان ماجراي زشت گردانيدن وجيهالله ميرزا گلپور، پيرمرد هفتاد ساله بيمار قلبي بهائي، در تنكابن با دستبند و پابند و رها كردن او پس از برداشتن فيلم و عكس فراوان توسط مردم. [+] اينگونه اقدامات را مشكوك و از سوي كساني ميدانم كه ميخواهند «مسئله بهائيت» را بعنوان «كيس حقوق بشر» در مجامع بينالمللي عليه ايران زنده نگه دارند.
اين موارد مرا به ياد سخن عبدالبهاء (عباس افندي) مياندازد كه «در ضوضاء [آشوب] جهله وهمي نه، البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند شود كه سبب انتباه خلق گردد.» اين را در بخشي از رساله خود درباره بهائيگري ذيل عنوان «ماهيت بلواهاي ضد بهائي» نوشتهام. آنجا دو نمونه مشهور از "بهائيكشيها" را بررسي كردم؛ ماجراي "شهداي سبعه يزد" (1308 ق.) و بلواي ضد بهائي 1321 ق. در يزد و رشت. در مقدمه اين بررسي نوشتم:
«مورخين بهائي درباره شورشهاي ضدبهائي فراوان سخن ميگويند و ميكوشند تا چهرهاي بسيار مظلوم از سرگذشت اين فرقه در ايران ترسيم كنند. از اين زاويه، تاريخنگاري بهائي شباهتي عجيب به تاريخنگاري يهودي دارد. گويا بهائيان گروهي بودند كه بهدليل دگرانديشي ديني قرباني تعصب و كين جاهلانه مسلمانان ايران ميشدند. بررسي نگارنده نشان ميدهد كه اين ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبري بهائيت و عناصر مشكوكي در ميان جبهه مخالف بهائيان به عمد و با اهداف معين تبليغي و سياسي به ايجاد مهمترين و جنجاليترين آشوبهاي خونين ضد بهائي، معروف به "بهائيكشي"، دست زدهاند. از مهمترين اين موارد قتل هفت بهائي در سال 1308 ق. در يزد و شورش ضدبهائي 1321 ق. در يزد و رشت و برخي ديگر از نقاط ايران است.» [+]
در مقابل، در مواردي نه چندان اندك، در كمال ناباوري به كساني ميرسم كه در خاندانهاي بهائي ريشه دارند. نميگويم بهائياند زيرا رسماً خود را مسلمان ميخوانند و از نظر شرع و قانون اين اقرار كفايت ميكند. ولي نميتوانم بفهمم چرا اين بهائيزادگان، كه تا انقلاب به خانوادههاي بهائي فقير يا در بهترين حالت ميانه حال روستايي يا شهري تعلق داشتند، در طول سه دهه اخير به متمولين برجسته ايران بدل شدهاند، و گاه در مناصب حساس جاي گرفتهاند و از نظر مالي و سياسي بگونهاي رشد كردهاند كه گويي شبكهاي مقتدر حامي ايشان است و برخي چنان ثروتمندند كه كارخانههاي دهها ميليارد توماني مصادره شده را ميخرند و درواقع باز پس ميگيرند. در مملكتي كه گاه سوراخ گزينش چنان تنگ ميشود كه مسلمانترين مسلمانان از آن رد نميشوند، چگونه اين بهائيزادگان در مناصب حساس جاي گرفتهاند يا پيمانهاي بسيار كلان دولتي نصيب ايشان شده و ميشود؟ پيشينه فلان فرمانده نظامي پيشين در فلان استان را ميكاوي، به تبار و خاندان بهائياش ميرسي و البته درج اعلام برائت از خانواده خود در پرونده گزينش وي، به معاون مالياش ميرسي همين است، به معاون اطلاعاتياش ميرسي همين است، پيشينه فلان ناظر ذينفوذ در سيماي جمهوري اسلامي را ميكاوي، كه در دهه اخير نقش بزرگي در ترويج جن و جنبازي در سريالهاي تلويزيون داشت، به تبار بهائياش ميرسي. شركتهاي بزرگ ساختماني و پيمانكاران بزرگ بخش خصوصي را ميكاوي، نتيجه همين است.
حيران مانده?ام و نميدانم كدام را باور كنم؟ آن خراب كردن قبرستان بهائيان در فلان روستاي بهائينشين شرق مازندران، و جنجالي كه برميانگيزد، يا فيلم گردانيدن آن پيرمرد هفتاد ساله بيمار قلبي بهائي با دستبند و پابند در خيابانهاي تنكابن را، با آن چهره مهربان كه گويي عامدانه براي اين كار برگزيده شده، يا اين حضور «بهائيزادگان مسلمان» را در همه جا؛ بويژه در ميان كساني كه يا مسبب تاراجها و مفاسد مالي عظيم پس از انقلابند يا عامل پديدههاي شوم و جنجالي همچون «قتلهاي زنجيرهاي»؟
حيرانم كه چگونه بايد «پريشان موي و پياده پاي» از «گناهان» خود و «پدرانم» پوزش بخواهم؟ من كه پدر و دو عمو و برخي بستگانم را در دو سركوب خونين عشايري (1311 و 1343) از دست داده?ام، و از كودكي دربدري و بيكسي خواهران و برادران خردسالم و غارت اموال خاندانم را ناظر بوده و با پيامدهاي سهمگين اين فاجعه بزرگ شدهام، و عاملين هر دو سركوب را «نظاميان بهائي» يافتهام، آيا هنوز نيز گنهكارم و بابت به مسلخ رفتن پدرانم بايد «خسارت» بپردازم؟/ابنا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید