فضاي آمريکا در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم فضاي پرشور و شوق و گشاده اي بود. مسيحيت آمريکايي منعکس کنندة اين فضا بود. در قرن نوزدهم تکثر ديني فوق العاده اي به وجود آمد که تا قرن بيستم ادامه داشت. بسياري از موضوع هاي پيچيده دربارة عبادت، تعاون و همياري ايماني، تنوعات ساختار کليسايي و نگرش هاي مسيحي نسبت به جهان در مقابل ارزش هاي فرهنگي آمريکا، در فصل هاي بعد بررسي خواهد شد. در اين فصل، از تکثر گروه هاي ديني آمريکا بحث خواهيم کرد. بخشي از پايان همين فصل دربارة قرن بيستم است که خلاصه اي کلي از نتايج بعضي از آرزوهاي ديني است که در قرن نوزدهم به وجود آمدند و تداوم بعضي از مشاجراتي بودند که بعد از جنگ داخلي به وجود آمده بودند.
قرن نوزدهم: تکثر ديني در آمريکا
قرن نوزدهم، مانند قرن هجدهم، با افول عمومي دين در آمريکا آغاز شد. شور و شوق «بيداري عظيم» فروکش کرده بود؛ دين موضوعي صرفاً دلخواهي شده بود، و مردم از شهرها بيرون مي رفتند و در سرحدات جديد سکنا مي گزيدند. جمعيت ايالات متحده، که در سال 1776 دوونيم ميليون نفر بود، تا سال 1845 به بيست ميليون نفر رسيد. افزايش جمعيت چنان جان تازه اي به دين بخشيد که در «قرن نوزدهم مسيحيت آمريکا تبديل به امر مهمي شد.»{1} در قرن نوزدهم موج تازه اي از احياگرايي، که گاهي اوقات «دومين بيداري عظيم» ناميده مي شد، آغاز شد و نهضت انجيل گرايي آمريکا را قوّت تازه اي بخشيد. فلسفة روشنگري استمرار پيدا کرد و در آيين معروف به «پروتستان ليبرال» احساس شد. در حال و هواي آزادي ديني در آغاز قرن جديد، چند گروه اشتراکي و بعضي از کليساهاي نوين شکل گرفتند که در انتظار «رجعت مسيح» بودند. در قرن نوزدهم، دو آيين جديد در آمريکا تأسيس شد: آيين مورمون(1) و علم مسيحي(2). کليساهاي مستقر در آمريکا هنوز با مسائلي مواجه بودند: آنهايي که از کشورهاي غيرانگليسي زبان بودند گاهي دربارة پذيرش آداب و زبان اين کشور جديد اختلاف نظر داشتند و کساني که سنت هاي عقلي محافظه کارانه تري داشتند مجبور بودند که به شور و شوق احياگرايي در کليساها پاسخ دهند. جنگ داخلي تقريباً همة کليساها را بر سر مسئلة برده داري منشعب کرد و به ويژه باعث به وجود آمدن کليساهاي سياه پوستان در داخل فرقه هاي رسمي شد. تعجب آور نبود که انشعابات در داخل کليساها بر سر مسائل داخلي ادامه يابد؛ بعضي از گروه هاي جديد به دليل عدم موافقت با آداب و عقايد کليسا شکل گرفتند.
اين بخش، که دربارة قرن نوزدهم است، به جهت سهولت وانسجام داخلي، بعضي از فرقه ها و نهضت هاي جديد ديني را تا زمان بروز جنگ جهاني اول در سال 1914 در بر مي گيرد. بسياري از کليساهايي که بر سر موضوع هايي در قرن نوزدهم منشعب شده بودند از آن زمان به بعد تلاش کردند که دوباره متحد شوند يا با ساير کليساها پيوند برقرار کنند و فرقة جديدي به وجود آورند. ما تداوم اين تلاش هاي را تا قرن بيستم دنبال مي کنيم تا بتوانيم تصور منسجمي از تاريخ عمومي اين گروه به دست آوريم.
آيين انجيل گرايي(3) آمريکا
قرن نوزدهم با موج جديدي از احياگرايي آغاز شد که تفاوت نسبتاً زيادي با نخستين بيداري عظيم داشت. شخصيت شاخص اين موج جديد چارلز گرانديسون فيني(4) (1792-1875) بود؛ وي حقوق داني بود که به سبب تجربة ديني اش واعظ شد. او که از روش هاي سياستمداران الهام گرفته بود احيا را بهره برداري حساب شده از پديدة ديني مي دانست. در طول نخستين بيداري عظيم، وعاظ سعي کردند که پاسخي به آن بدهند؛ آنان گرويدن هاي عاطفي را تمجيد مي کردند، اما ادعا نداشتند که خود عمل گرويدن را، که کاري باطني و اسرارآميز است، درک کنند، يعني عمل گرويدن کار خدا بود. جنبش احياگرايي در قرن نوزدهم که در همايش هاي صحرايي{2} و مرزها برگزار مي شد، از اين عقيده نشأت گرفت که تقدس امري اختياري و گرويدن امري مربوط به انتخاب شخصي است نه مربوط به عمل الهي.
از نظر ناتان هاچ(5) (يادداشت شمارة يک را ملاحظه کنيد)، جنبش احياگرايي با روحية انقلابي جمهوري آمريکا عجين شد و به پديدة ديني جديدي انجاميد: مردم عادي از عوامل عمدة موضوع هاي ديني شدند و دين به نحو شگفت انگيزي دمکراتيک تر شد. آن گاه که تمايز بين يک روحاني تحصيل کرده و يک شخص عامي جاهل فرو ريخت، فضيلت با دينداري عاميانه پيوند خورد وموعظة ناآموخته (موعظة قلبي نه مغزي) بر موعظة عالمانه ترجيح داده شد به علاوه، نهضت هاي جديد ديني، از جمله آيين انجيل گرايي، براي انگيزه هاي معنوي مردم عادي که تشويق مي شدند تا ايمان را براي خود تعريف کنند و نسبت به آن شور وشوق داشته باشند، بهاي زيادي قائل بودند.
بعد از جنگ داخلي، دوايت ال. مودي (6) (1837-1899) از فنون تجاري و تبليغي در جنبش احياي ديني استفاده کرد و اجتماعات وسيع درون فرقه اي شهري شبيه انجمن هاي گستردة صحرايي نيمة اول اين قرن به وجود آورد. او کالج مودي بيبل(7) را براي تربيت کشيشان انجيلي تأسيس کرد. پيام احياگرايي ساده و غالباً ضدعقلي بود، يعني بر عشق رهايي بخش خدا که در عيسي مسيح تحقق داشت تأکيد مي کرد و دعوتي جدي به توبه بود. جنبش احياگرايي در جهت نوعي تجربة عاطفي برنامه ريزي شده بود که گناهکاران را به تولدي دوباره و به تجرة شفابخش محبت خدا رهنمون مي شد. بسياري از انجيل گرايان انتظار داشتند که گرويدن همراه با نوعي ظهور و بروز باشد که آنان آن را «تمرين»(8) مي ناميدند که شامل گريه کردن، دويدن يا نوعي لرزش و رعشه در بدن بود. آيين انجيل گرايي آمريکا غالباً نويد بهبود و پيشرفت اجتماعي و اخلاقي مي داد و در جهت آن اقدام مي کرد و مردم را براي نوعي زندگي فعال آماده مي کرد. اتحادية انجيلي در سال 1846 شکل گرفت تا نيرو و توان انجيلي را در جهت خدمت به مسيحيت مبتني بر متون مقدس، در مقابل ادياني که غيرمبتني بر متون تلقي مي شدند (مانند آيين کاتوليک رومي)، قرار دهد. در سراسر قرن نوزدهم، جوامعي نظير «جامعة کتاب مقدس آمريکا» و «جامعة تراکت آمريکاظ در جهت گسترش پيام انجيلي و براي الهام دادن به پيشرفت هاي اخلاقي به وجود آمدند (اتحاد اعتدالي آمريکا).
پيروان آيين انجيل گرايي بيشتر عادت داشتند که رويکردي عاطفي به دين ارائه کنند؛ مثلاً احياگران متديست در انگلستان که به دليل عاطفي بودن زياد از حد مورد تمسخر بعضي افراد بودند، معروف به انجيلي بودند. اما تا حد زيادي، اين آيين توصيف کنندة کساني است که بر تجربة ديني و اهميت نوعي تصميم گيري واضح و مشخص دربارة عيسي مسيح تأکيد دارند. انجيل گرايان بر مرجعيت کتاب مقدس و گناهکار بودن انسان تأکيد و بر نياز انسان به تولدي تازه و نوعي زندگي مقدس و شهادت فردي اصرار دارند.
علاوه بر فرقه هاي خاص انجيلي،{3} گروه هاي انجيلي در فرقه هاي اصلي پروتستان نيز وجود دارند، يعني مي توان منونايت هاي انجيلي، پرسبيترن هاي انجيلي، متديست هاي انجيلي، لوتري هاي انجيلي و امثال آنها را يافت. نمي توان اين را مسلم گرفت که اين کليساها هميشه با اعمال و عقايد انجيلي آمريکا مشخص مي شوند. لغت «انجيلي» (مخصوصاً در اروپا) گاهي براي تمايز پروتستان ها از کاتوليک هاي رومي به کار مي رود و گاهي به مسيحياني که تحت تأثير جنبش احياگراي متديست بودند اشاره دارد، و در تاريخ آمريکا غالباً به معناي تجربة ديني شخصي و تولدي تازه در مسيح است که غالباً با بنيادگرايي مسيحي عجين بوده است.{4}
آيين پروتستان ليبرال
گروه هايي از مسيحيان، چون ملهم از فلسفة عقل گرايي عصر روشنگري و خداباوري طبيعي بودند، غالباً در واکنش به عاطفه گرايي نهضت احياگرايي، بينش آزادتري دربارة تفسير کتاب مقدس داشتند. مصداق بارز فرقه هاي جديد که اين خصوصيات را دارا هستند، فرقة توحيدباوري(9) است. اين فرقه چون در آيين جماعت گراي آمريکا شکل گرفت و با آثار ويليام الري چانينگ(10) (1780-1842) سروکار داشت، آموزة اسرار آميز تثليت را انکار کرد و در عوض به واحد بودن خدا اعتقاد پيدا کرد. توحيدباوران مواضع خود را بر کتاب مقدس مبتني مي کنند و بعضي از اعتقادات الهياتي نهضت اصلاح ديني مخصوصاً آموزة کالويني دربارة انحطاط کامل انسان را رد مي کنند.
گاهي ليبراليسم به معناي رهايي از تعصب و آمادگي پذيرش پيشرفت در دين و انديشه هاي نوين است. با اين معيارها در همة کليساها يعني در کليساهاي کاتوليک، پروتستان سنتي و پروتستان انجيلي مي توان افراد ليبرال را مشاهده کرد. آيين پروتستان ليبرال معمولاً به فهمي از مسيحيت اشاره دارد که برانگيزه هاي انساني تأکيد دارد، نه بر گزاره هاي اعتقادي يا گرويدن عاطفي، بر اين اساس، اين اصطلاح غالباً بد فهميده مي شود و براي انتقاد از کساني که به معناي سنتي ديني نيستند به کار مي رود.
گروه هاي اشتراکي
بسياري از تجربه هاي ديني در فضاي آزادي ديني قرن نوزدهم آمريکا شکوفا شدند. انگيزة اشتراکي از سنت اولية مسيحي نشأت مي گرفت که در آن، اعضا در دارايي هاي خود شريک بودندوزندگي مشترکي داشتند (کتاب اعمال رسولان، 4: 32-37 را ملاحظه کنيد).{ 5} چنان که در فصل چهارم ملاحظه کرديم، سنت رهباني از ميل به نوعي زندگي کامل و زندگي کردن در يک جماعت سرچشمه مي گرفت. در سراسر تاريخ، گروه هاي اشتراکي به همين دلايل کلي گردهم آمده اند: مثلاً در قرن دوازدهم والدن ها(11)گروهي بودند که گرد پيتر والدو(12) ( 1176) جمع شدند تا اين که مطابق فقر رسولي زندگي کنند.
پيش تر ملاحظه کرديم که گروه هايي از يک فرقة مهم مسيحي جدا مي شدند تا هويت ديني مجزايي تشکيل دهند (مثلاً فرقة آميش از منونايت ها منشعب شد). گروه هاي اشتراکي گاهي اوقات از يک گروه اصلي منشعب مي شدند و گاهي هم کاملاً ابداعي بودند. در آمريکا بسياري از اين گروه ها به واسطة اعتقادشان به «رجعت مسيح» گردهم آمدند. هر اعتقادي که داشتند، معمولاً يک رهبر قوي مؤسس آنها بود و در روستاهاي مجزا يا در خانه هاي اشتراکي با هم زندگي مي کردند و غالباً اعمال يا عقايد خاصي داشتند. گروه هايي هم وجود داشتند که از کمال گرايي الهام گرفته بودند و تقريباً به طور کامل از روشنفکران و انسان هاي اديب تشکيل شده بودند (مانند نهضت بروک فارم)(13) و نيز گروه هايي بودند که از زهدگرايي آلمان الهام گرفته بودند و ازدواج نمي کردند و منتظر بودند که نظم و آهنگ جهان باز گردد (نظير راپيت ها که به «جامعة هماهنگ» نيز معروف بودند). بعضي از محصولاتي که امروزه ما از آنها استفاده مي کنيم(يا برچسب هاي آنها را مي شناسيم) اساساً مربوط به گروه هاي اشتراکي قرن نوزدهم بوده اند، نظير ابزار و ماشين آلات آمانا(14) منسوب به جامعة کليسايي آمانا در يووا(15)، و نقرة يونيدا(16) منسوب به جماعت يونيدا که جان هامفري نويز(17) (1816-86) آن را در نيويورک تأسيس کرد. در اين جا دو گروه از اينها را بيشتر بررسي مي کنيم.
جماعت هاپيدال:(18)
اين گروه را آدين بالو(19) (1803-1890)، واعظ عموميت گراي آمريکا، در سال 1842 در ماساچوست بنيان گذاشت. عموميت گرايي عقيده اي است که نجات را شامل همة انسان ها مي داند، يعني محبت خدا به همه و ميل او به نجات همة جان ها، اين عمل نجات بخش عمومي را تحقق مي بخشد.{6} هاپيدال يک جماعت آرام و آرماني بود که اعتقادهاي مشترک را الزامي نمي دانست، اما اعضاي خود را ملزم مي کرد که از خشونت و سوگند ياد کردن و نوشيدن مشروبات مسکر پرهيز کنند. اين جماعت در سال 1857 متلاشي شد، اما «نهضت عموميت گرا»يي که آدين و هوشع بالو(20) (1771-1852) از مهم ترين رهبران آن بودند، استمرار يافت و تبديل به کليساي عموميت گراي آمريکا شد و در سال 1961 با «انجمن توحيدي آمريکا» متحد شد و «انجمن توحيدي و عموميت گراي آمريکا» را تشکيل دادند.
شيکرها:(21)
«جامعة متحد مؤمنان به رجعت مسيح» عنوان رسمي آنهاست؛ آنان گروهي از «کواکرهاي لرزان» بودند که در سال 1774 مادر آن لي(23) (1736-1784) آنان را به نيويورک هدايت کرد. آنان معتقد بودند که خدا به شکل مذکر در شخص عيسي مسيح و به شکل مؤنث در شخص مادر آن لي ظاهر شده است. آنان جماعتي از افراد مجرد و صلح جو در نيويورک تأسيس کردند که به صورت جمعي زندگي مي کردند. عضويت در آن گروه مبتني بر گرويدن بود و به نحو چشمگيري گرايش به تغيير و تحول داشتند. هنوز اعضاي مسن و نوکيشان، جوامع شيکري در کانتبري، نيوهامپشاير(23) و در کنار درياچة سبت دي(24) ناحية ماين زندگي مي کنند، گرچه بيشتر آنان از بين رفته اند. آنها بزرگ ترين گروه هاي اشتراکي بودند که به سبب رقص آييني پر شورشان و به دليل معماري و وسايل خاص. و ابداعات الهياتي شان و مخصوصاً به دليل اعتقاد به ظهور خدا به شکل مؤنث، به لحاظ تاريخي از آنان ياد مي شود.
غالب اين گروه هاي اشتراکي ديگر وجود ندارند؛ اما بسياري از محل هاي اقامت آنها به عنوان محل هاي تاريخي حفظ شده است و پيوسته به دليل تجربه هايشان در زندگي جمعي از آنان ياد مي شود.
گروه هاي هزاره گرا
در عهد جديد ملاحظه مي کنيم که مسيحيان از همان آغاز به رجعت مسيح معتقد بوده اند. اگر به بازگشت مسيح بينديشيم پرسش هاي معيني برايمان مطرح مي شود: چه زماني خواهد آمد؟ وقتي که او بازگشت چه کاري انجام خواهد داد؟ بعضي از مسيحيان با خواندن کتاب مکاشفة يوحنا، 20: 1-10، معتقدند که مسيح يک دورة سعادت هزارساله ايجاد خواهد کرد. بنابراين، شادمانه منتظر آمدن هزاره اند (هزاره به معناي يک دورة هزار ساله است). بيشتر مسيحيان معتقدند که مسيح براي قضاوت دربارة زنده ها و مرده ها باز مي گردد، اما براي تعيين تاريخ و زمان رجعت خيلي تلاش نمي کنند. گروه هاي هزاره گرا در قرن نوزدهم با پرسش هايي دربارة رجعت سرگرم بودند و چنان درگير تفسير علايم اين زمان بودند که اميدواري فراواني دربارة قريب الوقوع بودن بازگشت مسيح ابراز مي داشتند. سه گروه عمده از مسيحيان هزاره گرا که در قرن نوزدهم به وجود آمدند، عبارت اند از ادونتيست ها(25) {ظهورگرايان} (که در اين جا ادونتيست هاي روز هفتم معرفي شده اند، گرچه گروه هاي ديگري از آنان نيز وجود دارند)،{7} شاهدان يهود(26) و ديسپنساشناليست ها(27){مقطع باوران}.(28)
ادونتيست هاي روز هفتم: (29)
نهضت ادونتيزم با پيشگويي هاي ويليام ميلر(30) (1782-1849) دربارة پايان جهان آغاز شد. ميلر که واعظي غيرروحاني از کليساي بپتيست بود، در کتاب هاي دانيال و مکاشفة يوحنا تأمل کرد و راهي براي بيان زمان پايان جهان ابداع کرد. وي در سال 1831 موعظه اي دربارة رجعت مسيح ايراد کرد و بيان داشت که بايد در سال 1843 منتظر رجعت بود. موعظة او ظاهراً قانع کننده بود، چون بيش از هفتصد کشيش از فرقه هاي مختلف او را به منابر خود دعوت کردند و به او کمک کردند که اين سخن را تبليغ کند. چون در سال 1843 مسيح رجعت نکرد، او درباره محاسبه اي انجام داد و دو تاريخ ديگر در سال 1844 پيش بيني کرد. در آن زمان، بين پنجاه هزار نفر تا يک ميليون نفر از مردم جماعت هاي خود را رها کردند و منتظر آمدن مسيح ماندند. وقتي دوباره در تاريخ هاي مشخص شده رجعت تحقق نيافت، بعضي از اين مردم کليساهاي خود را به طور کلي ترک کردند، بعضي ها به جماعت هاي خود بازگشتند و با اين حال، بعضي ها گروه هاي ادونتيست انشعابي تشکيل دادند.
به طور کلي، ادونتيزم اعتقاد به قريب الوقوع بودن رجعت مسيح، مجازات بدکاران و پاداش نيکوکاران است. وسيع ترين و معروف ترين فرقة ادونتيست، فرقة ادونتيست روز هفتم است که جوزف بيتس(31)، جيمز وايت(32) و همسرش الن گولدوايت(33) (1827-1915) آن را تأسيس کردند؛ الن پيشگوي کليساي ادونتيست روز هفتم محسوب مي شود. نخستين مجمع اين کليساي جديد در باتل کريک(34) در ايالت ميشيگان در سال 1863 برپا شد. مکاشفات فراوان الن در حل مسائل اولية اعتقادي و عملي بسيار مؤثر بود.
ادونتيست هاي روز هفتم روز شنبه (نه يکشنبه) را روز مناسب براي عبادت مسيحي مي دانند. آنان کتاب مقدس را يگانه اصل معتبر ايمان مي دانند و آن را تحت اللفظي تفسير مي کنند. آنان پيشگويي هاي الن وايت را مي پذيرند و معتقدند که روح پيشگويي در کليساي ايشان حضور دارد. آنان به طور جدي به روز شنبه اعتقاد دارند و از بسياري از قوانين رژيم غذايي عهد قديم تبعيت مي کنند. آنان منتظر رجعت مسيح هستند، اما براي تعيين تاريخ دقيق آن تلاش به عمل نمي آورند. آنان معتقدند که مسيح داوري خود را در سال 1844 آغاز کرده است (تاريخي که ميلر براي رجعت تعيين کرده بود) و در زمان آمدن خودش آن را به انجام مي رساند.
شاهدان يهوه:
فرقة شاهدان يهوه را چارلز راسل(35) (1852-1916) تأسيس کرد. او کتاب مقدس را مطالعه کرد و در حدود سال1872 به اين اعتقاد رسيد که مسيح در سال 1874 مخفيانه باز خواهد گشت و جهان در سال 1924 پايان مي يابد. عقايد منتشر شدة او پيروان زيادي يافت و از سال 1879 خود را کشيشي از کليساي مستقل پيتسبورگ قملداد کرد، و در همان جا بود که کتاب برج ديدباني(36) را منتشر کرد. پيروان او با نام هاي مختلفي شناخته مي شدند، از جمله «قوم ديدبان». رهبر دوم آنان، جوزف فرانکلين رادرفورد(37) (1869-1942) آنان را «شاهدان يهوه» ناميد. اين فرقه در زمان حيات رادرفورد از چند صدنفر به يکصد و شش هزار نفر گسترش يافت و امروزه ادعا مي شود که بيش از يک ميليون عضو در کشورهاي مختلف دارد.
شاهدان يهوه معتقدند که فقط انتخاب يهوه (صورتي از نام عبري خدا) است که انسان را وارد حکومت خدا مي کند. از نظر آنان، شيطان بر دنياي کنوني حکمراني مي کند و هر حکومت، حرفه و دين سازمان يافته اي هم پيمان با شيطان و در مقابلة با خواست و ارادة يهوه است. آنان خود را بخشي از حکومت الهي مي دانند و بر اين اساس، در نيروهاي ارتش وارد نمي شوند، تحت هيچ پرچمي در نمي آيند و هيچ منصب سياسي نمي پذيرند. آنان از طريقه هاي دنيوي و از اعياد ديني سنتي پرهيز مي کنند و عيد کريسمس و پاک را منکرند. آنان با اتکا بر کتاب دانيال و مکاشفة يوحنا معتقدند که تنها مسيح و 144 هزار برگزيده داراي نفوس جاودانه اند و ديگران همه فاني اند، اما يک فرصت و اقبال ديگري در دورة هزاره به آنان داده خواهد شد. دنياي کنوني پايان خواهد يافت و دنياي جديدي جانشين آن خواهد شد. در اين زمان فقط عادلان حکومت مي کنند و ظالمان از بين مي روند و آن 144 هزار نفر به آسمان خواهند رفت و بقيه براي هميشه در زمين زندگي خواهند کرد.
ديسپنساشناليست ها {مقطع باوران}:
اين آيين نظامي از تفسير کتاب مقدس است که همة زمان ها را از زمان خلقت جهان به بعد، به مقاطعي تقسيم مي کند و هر مقطع را بخش واحدي مي نامد. در هر مقطع، خدا به طريق جديد ظاهر مي شود و با مردم به طرق مختلفي رفتار مي کند. پنج مقطع نخستين به دوره هايي در عهد قديم باز مي گردند و مقطع ششم زمان کليساي مسيحي است و مقطع هفتم زمان آمدن ملکوت است. اگر اکنون مسيحيان در مقطع ششم به سر مي برند به يک معنا آنان در لبه وکنارة ملکوت زندگي مي کنند و بايد منتظر بازگشت قريب الوقوع مسيح باشند. آنان کتاب مقدس را از اين منظر مطالعه و پيشگويي هاي آن را در تأييد عقايد خود تفسير مي کند. مقطع باوران قرن بيستم آمريکا از مرجع اسکوفيلد کتاب مقدس ويراستة سايرس آي. اسکوفيلد(38) (1841-1923) استفاده مي کنند که يک راهنماي مقطع باوري براي تفسير متون مقدس عرضه کرد. يادداشت هاي او بر نسخة کينگ جيمز(39) کتاب مقدس براي مردم طريقي شد که خودشان بتوانند کتاب مقدس را بفهمند و جواب هايي براي تعلقات خود در آن بيابند.
اديان جديد آمريکا
بيشتر گروه هاي ديني جديد از يک کليساي رسمي خاص يا بر اساس يک اعتقاد عمومي که در همة کليساها جريان داشت (نظير ادونتيزم قرن نوزدهم) به وجود آمدند. اما دو گروه ديني که در قرن نوزدهم تأسيس شدند «واقعاً» جديد بودند، يعني از کليساهاي رسمي نشأت نگرفتند و به طور خاص آمريکايي و داراي جنبه هاي ممتازي بودند که از اوضاع و احوال آمريکا ناشي شده بود. اين دو گروه عبارت بودند از: مورمون ها(40) و عالمان مسيحي(41).
مورمون ها: «کليساي عيسي مسيح قديسان متجدد» (مورمون ها) را در سال 1830 جوزف اسميت(42) (1805-1844) در نيويورک بنيان گذاشت. اسميت نوعي تجربة الهام بخش داشت: فرشته اي او را در کشف «لوح هاي طلايي»(43) که حاوي «کمال انجيل جاودانه» بودند، هدايت کرد. از نظر مورمون ها، کتاب مقدس مورمون ترجمه اي است از همين الواح طلايي که اسميت انجام داده است. اين کتاب تقريباً پانصد صفحه دارد، و «مانند کتاب مقدس به کتاب هايي تقسيم مي شود». کتاب مقدس مورمون، زندگي «قبايل از بين رفتة بني اسرائيل» را که به آمريکا مهاجرت کرده اند، توضيح مي دهد و از سال هاي 600 ق م تا 421 م را در برمي گيرد. طبق کتاب مقدس مورمون، عيسي بعد از رستاخيز بر اين قوم ظاهر شد و کليسايي را در ميان آنان بنيان گذاشت. همين کليسا است که اسميت ادعاي احياي آن را دارد. از نظر اسميت، هيچ کليساي ديگري اعتبار الهي ندارد؛ وي اعتبار خود را مستقيماً از جانب خدا مي دانست و معتقد بود که او را يحيي تعميد دهنده نصب کرده است.
اسميت و پيروانش به کرتلند(44) در ايالت اوهايو رفتند ودر آن جا يک جماعت کامل به آنان پيوستند. از آن جا به ميسوري و سپس به ايلّينويز(45) رفتند و در آن جا کارشان رونق گرفت، اما باعث دشمني و خصومت همسايگانشان شدند. اسميت در سال 1844 به دست شخص اوباشي در ايلّينويز کشته شد. با مرگ او، کليسايش به گروه هاي چندي منشعب شد که دو مورد آن داراي اهميت است. بزرگ ترين گروه به دنبال بريگم يانگ(46)
(1801-1877) به سالت ليک سيتي(47) در ايالت يوتا(48) رفتند و در آن جا نوعي حکومت ديني برپا کردند و از سال 1852 تا 1890 به يکي از اعتقادهاي ديني خود يعني چند همسري آزادانه عمل مي کردند. از نظر اسميت، ازدواج براي نجات اهميت دارد ازدواج نکردن و تجرد برخلاف خواست و ارادة خدا تلقي مي شد - و ازدواج متعدد آموزه اي الهي است.
در الهيات مورمون خدا ابتدا انسان بوده و بعد الوهيت يافته است، چنان که هر انساني مي تواند چنين باشد. مورمون ها مي گويند: «آنچه انسان اکنون هست خدا پيش تر بوده و آنچه خدا اکنون هست انسان مي تواند باشد».{8} انسان مي تواند با زندگي موفقيت آميز از طريق آزمودن دورة فناپذيري در زمين، خدا شود. اگر اين آزمون را به خوبي بگذراند مي تواند خدايي شود که بر دنياي خويش حاکم است. دنياهاي زياد و خدايان فراواني وجود دارند. به عقيدة مورمون، خدا پدر واقعي جان هاي انسان هاست. خدا شخص چند همسري است که با موجودات مؤنث مقاربت و نفوس يا ارواح بي شماري را توليد مي کند. براي اين که نفوس فرصتي براي الهي شدن بيابند بايد تجسد يابند و به عنوان انسان متولد شوند. بدين قرار، مورمون ها فرزند زياد داشتن را يعني تجسد دادن به جان ها را تا آن جا که ممکن است، وظيفه مي دانند. چند همسري انسان را قادر مي سازد که جان هاي بيشتري را تجسد دهد.
گروه ديگري از مورمون ها، که گستردگي چشمگيري دارد، «کليساي دوباره سازمان يافتة قديسان متجدد» است(1852). اين گروه خود را جانشين قانوني کليساي اسميت مي داند و بعضي از آموزه هاي بعدي آن مخصوصاً چند همسري و چند خدايي را منکر است. به لحاظ الهياتي، اين جماعت شبيه آيين پروتستان سنتي است. مقرّ اصلي آن در شهر اينديپندنس در ايالت ميسوري است. جوزف اسميت پسر (49) (1832-1924) رهبر اصلي آن بود، و در کرتلند در ايالت اوهايو صاحب کليساي اصلي و نسخة خطي کتاب مقدس مورمون است. هزارگرايي بخش مهمي از اعتقاد مورموني است.
عالمان مسيحي:
کليساي عالمان مسيحي را ماري بيکر ادي(50) (1821-1910) بنيان گذاشت. بيشتر زندگي او گرفتار ازدواجي ناخوشايند و سخت بود، اما زندگي او در دهة 1860 اساساً متحول شد، و اين در هنگامي بود که فينيس پارکرست کويمبي(51)
(1802-1866) را که بيماري هاي روحي را شفا مي داد، ملاقات کرد. او بعد از گذراندن يک تجربة شفابخش با اين شخص، نظام خاص خود را به پيش برد. او در سال 1866، در حالي که به شدت بيمار بود، روايت زنده شدن دختر يائرس به دست عيسي (لوقا، 8: 40-56) را خواند و شفا يافت. اين تجربه براي او سرنوشت ساز بود. او معناي واقعي اين سخن اناجيل را که مسيح با تأثير روحي و معنوي شفا مي داد دريافته بود.
از نظر او، عيسي قدرت روح را به مردم مي آموخت تا توهمات گناه، بيماري و مرگ را از خود دور کنند. او مي آموخت که همة مردم اگر صرفاً ماهيت معنوي واقعيات را ادراک کنند مي توانند با محبت، مطمئن و نيکو باشند، به جاي اين که متنفر، هراسان و بيمار باشند: خدا روح يا «ايده» است و خدا همه چيز است. انسان ها نيز انعکاسي از خدا و از اين رو روحاني و نيکو هستند. نقش مسيح اين است که انسان ها نيز انعکاسي از خدا و از اين رو روحاني و نيکو هستند. نقش مسيح اين است که انسان ها را به اين فهم برساند. ادي کتاب علم و سلامتي را در سال 1875 نوشت و {بخش} «راهنماي تفسير کتاب مقدس» را به آن افزود. از نظر «عالمان مسيحي» اين کتاب «يگانه» روش خواندن کتاب مقدس را عرضه مي کند. با پيروي از آن، مردم درمي يابند که يگانه واقعيت عبارت است از «ايده ها»، و ماده وجود ندارد. خدا خير مطلق است و جايي براي بيماري وجود ندارد. درمان هنگامي مي آيد که انسان بتواند اين واقعيت را دريابد. ادي به سال 1877 «مدرسة عالي مابعد الطبيعي ماساچوست(52)» را افتتاح کرد که در آن جا شفادهندگان تربيت مي شدند. با فرا رسيدن سال 1886، اين شفادهندگان آن قدر موفق بودند که «انجمن ملي علم مسيحي» تأسيس شد. با فرارسيدن سال 1900، بالغ بر يکصد هزار «عالم مسيحي» وجود داشت.
«علم مسيحي» بخشي از يک نهضت وسيع تر عقلي و عاطفي بود که به «تفکر نوين» شناخته مي شد. شفاي روحي و رواني در پايان قرن نوزدهم متداول و مؤثر بود و تعاليم آن براي اعضاي بسياري از فرقه هاي مختلف مسيحي جالب بود. از نظر پيروان «تفکر نوين»، خدا معيار و اصل زندگي است؛ نجات سعادتي مربوط به اين جا و اکنون است. فقدان گناه ندامت را غيرلازم مي سازد و عيسي مسيح نماد جرقه اي الهي از خير در همة انسان ها است. «تفکر نوين» به پيروان خود نويد قدرت باطني سري و نوعي فهم «واقعي» از مسيحيت مي دهد. با آن که عقايد مشترک مشخصي، از جمله شفاي روحي و قدرت خلاق تفکر، در «تفکر نوين» وجود داشت، هرگز تبديل به يک فرقة سازمان يافته نشد. در عين حال، به عنوان يک نهضت شفابخش، افرادي نظير ماري بيکر ادي را تحت تأثير قرار داد که آنان کليساهاي سازمان يافته اي بنيان گذاشتند.
آمريکايي شدن و کليساها
فرقه هاي انگليسي زبان به انحاي مختلف براي تحول ديني آمريکا الگويي وضع کردند. گروه هاي غيرانگليسي زبان مخصوصاً لوتري هاي آلماني و کاتوليک هاي اروپايي، در تعيين اين که چگونه آمريکايي شوند دردسرهايي داشتند. کاتوليک ها مشکل اضافه اي داشتند، و آن اين که همچون کليسايي تصور مي شدند که قدرت بيگانه بر آن حاکم است.
آيين لوتري: لوتري هاي آلمان، اتريش و هلند در قرن هفدهم به آمريکا مهاجرت کردند، اما هرگز به عنوان يک گروه اعترافي سازمان نيافتند. در قرن هجدهم، يک مبلغ آلماني به نام هنري ملشوير مولينبرگ(53) (1711-1787) براي تبليغ و سازماندهي لوتري ها به آمريکا آمد. او اولين شوراي کليسايي (گروهي از جماعت گرايان لوتري) را سازماندهي کرد و با فرارسيدن سال 1770، هشتاد و يک جماعت لوتري فقط در پنسيلوانيا وجود داشت. با فرا رسيدن قرن نوزدهم، بسياري از لوتري ها به يک ناحية وسيع تر آمدند و در سراسر آن جا پراکنده شدند. بسياري از آنان آلماني بودند. پرسشي که براي بسياري از آنان مطرح بود دربارة رابطة نژاد آنان با هويت ديني شان بود. آنان متحير بودند که آيا ميراث آلماني خود را حفظ کنند يا در زبان و آداب و رسوم کاملاً آمريکايي شوند. همچنين متحير بودند که با آلماني بودن چه مقدار پاي بندي به آيين لوتري لازم است.
اين معضل آمريکايي شدن موجب سه راه حل کلي شد. ساموئل سيمون شماخر(54) (1799-1873) راه طرفداري صميمانه را از هر آنچه آمريکايي است در پيش گرفت. او اصرار داشت که لوتري ها در يک کليساي لوتري آمريکايي با هم پيوند برقرار کنند و خود را از کليساهايي که محدود به نژادند دور نگه دارند. او اميد داشت که کليسايي بدون قيد و بندهاي نژادي بنيان گذاشت. او تحت تأثير آيين پروتستان انجيلي آمريکا بود و طرحش بر نوعي سازش و مصالحة عقيدتي مبتني بود. او مايل بود که بعضي از مواضع سنتي لوتري را رها کند تا هرچه بيشتر آمريکايي شود. عکس العمل محافظه کارانه به موضع او را کارل. دبليو والتر(55) (1811-1887) رهبري مي کرد. والتر مؤيد آيين بسيار اعترافي لوتري و ميراث نژادي آلمان بود (که هيچ چيز به آيين پروتستان انجيلي آمريکا نمي دهد). گروه والتر در دهة 1840 شوراي کليسايي لوتري آلماني را تشکيل داد که سرانجام تبديل به مجمع ميسوري کليساي لوتري»(56) شد. بديل اعتدالي آن را چارلز پورترفيلد کرات(57) (1823-83) مطرح کرد و مبناي کليساي لوتري آمريکا شد. او مؤيد آيين اعترافي سنتي لوتري بود که محافظه کاران آن را مي پذيرفتند، اما مدافع نوعي هويت آمريکايي لوتري نيز بود، که شماخر بر آن اصرار داشت. گروه او به آموزه هاي لوتري آن پاي بند بود و طريقه هاي «اروپايي»(58) را رها کرد. وقتي آلماني هاي بيشتري وارد اين کشور شدند، اين مشاجرات تداوم پيدا کرد و اين انشعابات و مشاجرات در سه شاخة عمده از کليساي لوتري ايالات متحده انعکاس يافت.
در سال 1974، انشعاب مهمي در مجمع کليسايي ميسوري وجود يافت که به انجمن کليساها ي انجيلي لوتري انجاميد. موضوع مورد اختلاف، تفسير کتاب مقدس بود. اين گروه جديد روش ها و مواضعي را که غالباً به ديدگاه هاي ليبرالي تر مربوط مي شدند اقتباس کرد. در سال 1982، کليساي لوتري آمريکا يعني کليساي آمريکايي لوتري ها و انجمن کليساهاي انجيلي لوتري در يک کليساي لوتري آمريکا يعني کليساي آمريکايي لوتري ها و انجمن کليساهاي انجيلي لوتري در يک کليساي جديد ادغام شدند. اين ادغام که در سال 1987 تکميل شد، نه تنها اقدام مهمي در آيين لوتري بود-که آن را تبديل به سومين فرقه وسيع پروتستان در اين کشور (بعد از فرقه هاي بپتيست و متديست) کرد- بلکه در تاريخ ديني آمريکا نيز قدم مهمي بود.
آيين کاتوليک رومي:
کاتوليک هاي رومي دربارة آمريکايي شدن خود با دو مسئله مواجه بودند. به لحاظ داخلي، انشعابي بين اسقف هاي ايرلندي که ليبرال تر بودند و بر آمريکايي شدن اصرار داشتند و اسقف هاي آلماني که محافظه کارتر بودند و مي خواستند به نفع هويت نژادي خود از آمريکايي شدن پرهيز کنند وجود داشت.{9} به لحاظ خارجي، خصومت و دشمني از جانب نهضت هاي مختلف ضدکاتوليک بومي گرا، کاتوليک ها را تا نيمة دوم قرن بيستم رها نکرده بود. نواحي مهاجرنشين انگليسي هرگز با کاتوليک هاي رومي رابطة خوبي نداشتند و آنان را راحت و آسوده نمي گذاشتند. کاتوليک ها متحمل محدوديت هاي مختلف اجتماعي و قانوني فراواني شدند و آزادي ديني نداشتند. در طول دورة مهاجرنشيني، تعداد کمي از کاتوليک ها به نواحي مهاجرنشين آمدند، اما از دهة 1820 تا دهة 1870 جمعيت کاتوليک از 195 هزار نفر به چهار ميليون و 405 هزار نفر افزايش يافت که بيشتر آنان مهاجر بودند. رشد سريع جمعيت کاتوليک و ارتباطات خارجي آنان (با تولد يا وابستگي کليسايي) الها م بخش ظهور نهضت هاي بومي گرا شد.
نهضت بومي گرايي(59) سوءظن شديد و بيزاري از هر بيگانه اي مخصوصاً کاتوليک رومي است. واعظان احياگرا و نشريات بومي گرايي نسبت به «توطئه بين المللي» کليساي کاتوليک رومي به آمريکاييان هشدار مي دادند. به قول آنان، کاتوليک ها تحت سيطرة حاکميت بيگانه (پاپ) بودند و فرض اين بود (که آنان به عنوان عضوي از کليساي سلسله مراتبي و غير دمکراتيک) نمي توانستند آزادي هاي آمريکايي را تأييد کنند. در نيمة اول قرن نوزدهم، مردم به راحتي متقاعد شدند که کاتوليک ها نوعي خطر محسوب مي شوند، صومعه ها پايگاه شرارت اند، و توطئه اي رومي در کار است که پاپ آن را رهبري مي کند و يسوعيان آن را اجرا مي کنند. در بعضي از شورش هاي ضدکاتوليک مردم کشته شدند و صومعه ها به آتش کشيده شد.
از دهة 1850 تاکنون نهضت هاي بومي گرا وجود داشته اند. نهضت «لاادريون»(60) در دهة 1850 به عنوان يک جامعة سياسي سري شکل گرفت ( و بدين دليل به اين نام معروف شدند که اعضاي آن ادعا داشتند که هيچ چيز دربارة اعمال رمزي خود نمي دانند). آنان حزب آمريکاييان را براي مقابله با تأثيرات بيگانه، نظير دستگاه پاپي، يسوعي گرايي و آيين کاتوليک، تشکيل دادند. هدف سياسي آنان عزل کاتوليک هاي رومي از مناصب عمومي بود و در سال 1856 بيست وپنج درصد از آراي عمومي را به دست آوردند. اين فرقه بعد از جنگ داخلي، تا حدي به دليل اتحادشان با نهضت مدافع برده داري، از بين رفت، اما نهضت بومي گرايي از بين نرفت. در دهة 1880، موج هاي جديدي از اروپاييان شرقي و جنوبي عمدتاً کاتوليک مهاجرت کردند و در سال 1887 «انجمن محافظ آمريکا»(61) شکل گرفت تا با نظام سهميه بندي شديد مهاجرتي، جمعيت کاتوليک ها را محدود کنند. در حدود سال 1896، انجمن محافظ آمريکا يک ميليون عضو داشت و تا سال 1911 باقي ماند. در دهة 1920 سازمان مخفي کوکلاس کلان(62) برضد سياه پوستان، يهوديان و کاتوليک هاي رومي دوباره جان گرفتند. سياست هاي کلان برضد بيگانگان با ترورهاي سازمان يافته اي تقويت مي شد.{10} اين سازمان قدرت سياسي به دست آورد و توانست قوانيني وضع کند که مهاجرت اروپاييان جنوبي و شرقي را محدود کند. احياي اين سازمان در دهة 1970 مصداق نويني است از بومي گرايي که متوجه بيگانگان بود.
کاتوليک ها با انزواگرايي و وطن پرستي به بومي گرايي واکنش نشان دادند. از يک طرف، آنان از روند کلي زندگي آمريکايي روي گرداندند و نوعي نظام مدرسي مجزا و کاملاً خصوصي تأسيس کردند و ناحيه ها و واحدهاي اجتماعي کاتوليک را سازماندهي کردند. با اين همه در هنگام ضرورت، وطن پرستي شديدي ابراز مي داشتند، گويي مي خواستند اثبات کنند که کاتوليک ها آمريکايي هاي خوبي هستند. اما مهم ترين واکنش به نهضت بومي گرايي منجر به تفرقه انگيز ترين مشاجره در ميان کليساي کاتوليک آمريکايي در قرن نوزدهم شد.
دو گروه عمده از کاتوليک هاي رومي در قرن نوزدهم در آمريکا ايرلندي ها و آلماني ها بودند که رهبري کليسا غالباً به دست ايرلند ي ها بود. کاتوليک هاي آلماني در منطقه اي که به نام مثلث آلماني شناخته مي شود و محدود به شهرهاي ميلواکي(63)، سينسيناتي(64)، و سن لوييس(65) بود سکونت داشتند و اميدوار بودند که در آن جا در آرامش زندگي کنند و هويت نژادي و زبان و آداب و رسوم آلماني را، که به نظرشان خيلي برتر از آيين کاتوليک آمريکايي يا آيين کاتوليک ايرلندي بود، حفظ کنند. گروهي از اسقف هاي ليبرال نظير جان آيرلند(66) (1838-1918)، جان جي. کين(67) (1839-1918) و جان لانکاستر اسپالدينگ(68) (1840-1916) که نسبت به پلوراليسم آمريکايي شور و شوق داشتند، بر نوعي آيين کاتوليک آمريکايي بدون انشعابات نژادي، تأکيد داشتند. در سال 1899، پاپ، به دليل نزاع ها و سوء فهم هايي که بيشتر در اروپا متمرکز بود تا در ايالات متحده، آمريکايي گرايي را محکوم کرد. محکوميت پاپي مبتني بر فهم نادرستي از اوضاع و احوال آمريکا بود، اما توانست همة تلاش هايي را که در داخل کليساي کاتوليک آمريکا براي آزادي خواهي انجام مي شد سست و ضعيف کند. تجربة کاتوليک آمريکايي در دهة 1890 طنيني شد براي آيين کاتوليک محافظه کار و منزوي شدة شصت سال اول قرن بيستم.
کاتوليک ها از سياست ها و مواضع الهياتي آيين انجيل گرايي آمريکا ابراز تأسف مي کردند. آنان بر اهميت کليساي سازمان يافته و آيين هاي مقدس تأکيد داشتند، و نيز مخالف گرويدن هاي عاطفي و اعتماد بر تجربة باطني ديني بودند. با اين حال، نهضت احياگرايي بر مفهوم رسالت هاي تبليغي کليساي رومي تأثير گذاشت.{11} اين نهضت به ويژه کشيشاني را تربيت کرد که از محله اي به محلة ديگر مي رفتند و مبلغ رسالت هايي بودند که مقصود از آنها تقويت هويت کاتوليکي و تجربة نوين ديني بود. سبک آنان مانند سبک مواعظ احياگراي کليساهاي انجيلي آمريکا نبود، اما هدف مطلوب آنان يکسان بود. واعظان احياگرا به گرويدن، آن طور که در واکنش به دعوت يک واعظ انجيلي(69) تجلي مي يافت، توجه داشتند. واعظان کاتوليک به دنبال اين بودند که با استفادة مداوم از آيين مقدس توبه و با ازدياد شوق سرسپردگي موجب بروز احساسات عميق ندامت شون
رشد و انشعاب کليساهاي مسيحي
پيچيدگي نژادي و ايدئولوژيکي آمريکا موجب انشعاب و رشد بسيار زياد کليساها شد. تقريباً همة کليساهاي مسيحي در طول جنگ داخلي بر سر مسئلة برده داري دچار تفرقه و انشعاب شدند و بيشتر کليساها بر اثر فشار نهضت انجيلي انشعاباتي را متحمل شدند. انشعابات، مانند دورة نهضت اصلاح ديني، دربارة ادارة داخلي کليسا ادامه يافت. آمريکا که ترکيبي از فرقه هاي مختلف بود، هرگز کاملاً شکل نژادي به خود نگرفت (حداقل در طول قرن نوزدهم) و بسياري از کليساهاي صرفاً نژادي و گروه هاي کليسايي باقي ماندند. نهضت معروف به «احيا»(70) تلاش کرد تا مردم همفکر را در يک کليساي «مسيحي» واحد متحد کند.
کاتوليک هاي رومي کليساي واحد متحدي بودند، در حالي که بيشتر ديگر گروه هاي مسيحي دچار انشعابات عمده اي شدند. بعضي از انشعابات بدعت شناخته مي شدند، نظير «تعليمات ديني مدارس در روز يکشنبه» و فرقة «روحانيت مزدبگير اعترافي»(71)؛ بعضي ديگر دربارة نزاع هاي عمدة ملي نظير برده داري و بعضي ديگر تداوم مشاجرات پيشين بودند (نظير روابودن موعظة انجيلي). در بسياري از کليساها بيشتر اعضا مايل به پذيرش انتظامات و تعاليم مترقيانة خاصي بودند و گروه کوچکي از آنان منشعب شدند تا به فهم خودشان از بينش اصلي گروه پاي بند باشند. بسياري از کليساها در دورة جنگ داخلي با مرزهاي شمالي - جنوبي منشعب شدند- بپتيست هاي آمريکايي و بپتيست هاي جنوبي؛ کليساي متحد پرسبيترن (شمالي) و کليساي پرسبيترن در ايالات متحدة آمريکا (جنوبي)؛ کليساي متديست اسقفي (شمالي) و کليساي متديست اسقفي جنوب - و در قرن بيستم دوباره متحد شدند (هرچند بعضي از گروه ها هنوز براي اتحاد تلاش مي کنند).
مسيحيان آفريقايي - آمريکايي:
يک تحول مهم در مسيحيت آمريکا شکل گيري کليساهاي آفريقايي - آمريکايي بود. صاحبان برده در جنوب همراه با وعاظ فرقه هاي مختلف پروتستان براي مسيحي کردن سياه پوستان کارهايي انجام دادند و دين مسيحي ظاهراً بسياري از نيازهاي رواني و اجتماعي برده ها را برآورده مي کرد. البته مي توان از يک دين به دليل اين که اصلاً برده داري را مجاز مي شمرد عيب جويي کرد و مي توانيم دربارة بخش هايي از مسيحيت آمريکا که نتوانستند فراتر از محدوديت هاي تعصبات نژادي خود نظر کنند قضاوت کنيم؛ اما در اين جا اجازه دهيد که به روش هاي تحول و گسترش مسيحيت آفريقايي- آمريکايي بپردازيم.
برده هاي مسيحي در جنوب مجموعه اي از سرودها و آوازهاي ديني را به وجود آورده اند که هنوز هم به نحو چشمگيري با تجربة ديني سياه پوستان سخن مي گويد. واعظ سياه پوستي که سرانجام به عنوان يک شخصيت ديني و سياسي ظاهر شد، نوع مخصوصي از نبوغ جمعي بود. چون جماعات متديست ها و بپتيست هاي سياه پوست تقريباً هميشه تحت نظر بودند، لذا واعظان سياه پوست مجبور بودند روش هايي بيابند که بدون جلب سوءظن خصمانه تبديل به رهبران قدرتمند اجتماعي شوند و در عين حال، اطمينان جماعت محلي سياه پوست را به دست آورند. به کليساهاي سياه پوستان تا بعد از جنگ داخلي استقلال داده نشد.
علاوه بر کليساهاي مسيحي که اعضاي آن جمعيت بردگان بودند، کليساهاي رسمي ديگري نيز وجود داشتند که از سياه پوستان آزاد تشکيل شده بودند. نياز به داشتن کليساهاي مستقل از اين واقعيت ناشي شد که سياه پوستان در ميان سفيدپوستان خود را شهروند درجه دوم احساس مي کردند. متديست ها، بپتيست ها و ديگران اعضاي سياه پوست کليساهاي خود را جدا کردند و آنان را مجبور کردند که در بالکن ها بنشينند و يا در ساختمان هاي مجزا عبادت کنند. در واکنش به اين اوضاع و احوال، بعضي از سياه پوستان فرقه هايي خاص خود تشکيل دادند؛ مثلاً متديست هاي سياه پوست در سال 1776 کليساي «صهيون اسقفي و متديست ‎آفريقايي»(72) را تشکيل دادند. ريچارد آلن(73) (1760-1831)، برده زاده اي از فيلادلفيا، به سال 1816 کليساي اسقفي متديست آفريقايي را بنيان گذاشت. اين دو کليسا گرچه يگانه فرقه هاي سياه پوست نيستند، از جماعاتي تشکيل شده اند که در خدمت اکثر مسيحيان آفريقايي-آمريکايي امروزي اند. در ميان واکنش هاي مختلف مسيحي که در برابر چالش هاي اواخر قرن نوزدهم مطرح شدند، سه نهضت مهم به وجود آمد: «نهضت تقدس»؛(74) نتيجة مستقيم آن، يعني نهضت پنجاهه گرا؛(75) و نهضت معروف به «احيا». قبل از اين که نتايج تکثر ديني قرن نوزدهم آمريکا را بيان کنيم به طور خلاصه به هر يک از اين نهضت ها مي پردازيم.
نهضت تقدس:
بعد از جنگ داخلي، از رشته اي از احياگري هاي متديستي تبليغ شد که بر بازگشت به تقدس و «تطهير کامل»(76) تأکيد داشتند. ويسلي معتقد بود که در حيات مسيحي دو موهبت ممتاز وجود دارد: يکي عادل شمرده شدن (که شرايط زندگي انسان را تغيير مي دهد، چون خدا گناهان انسان را مي آمرزد و رفاقت و همدلي را باز مي گرداند) و ديگري تطهير (که ماهيت انسان را متحول مي کند و به انسان کمک مي کند که زندگي توأم با محبت کامل داشته باشد). از نظر ويسلي، تطهير يا کمال مسيحي به معناي رهايي از اشتباهات و بيماري ها نيست، بلکه به معناي رهايي از گناه است. فيض خدا انسان را قادر مي سازد که چنان صميمانه به خدا عشق بورزد که اين عشق همة اعمال، افکار و سخنان او را هدايت کند. سؤال اساسي اين است که چگونه تطهير در ملاحظة با «زمان» تفسير مي شود: از نظر متديست ها، تطهير يک فرايند تدريجي است که در طول زندگي مسيحي به دست مي آيد. اما کساني که عضو نهضت تقدس شدند معتقد بودند که تطهير نوعي دريافت آني است که به وسيلة عمل روح القدس حاصل مي شود. در نهضت تقدس، مردم انتظار داشتند که در اجتماعات احياگر به تطهير کامل (تقدس آني) برسند. در سال 1867، گروهي از افراد همفکر «انجمن ملي ملاقات صحرايي براي ترويج تقدس(77)» را تشکيل دادند. از اين انجمن يک نهضت بين فرقه اي و کليساهاي تقدس مجزايي شکل گرفتند.
دو مورد از معروف ترين کليساهاي تقدس عبارت اند از شاخه هاي خاصي از «کليساي خدا» {12} (براي مثال، کليساي شهر اندرسون در ايالت اينديانا) و «کليساي ناصري». کليساي خدا، در شهر اندرسون در ايالت اينديانا، قديمي ترين کليساي تقدس است، در حالي که کليساي ناصري بزرگ ترين کليسا است. کليساهاي تقدس معمولاً نهضت هاي مردمي اي هستند که انجيلي و بينادگرايند و طرفدار چيزي اند که به «چهار تعليم ثابت انجيلي» معروف است؛ يعني عيسي منجي است، تقدس بخش است، شفادهنده است و خداوندي است که خواهد آمد.
نهضت پنجاهه: نهضت پنجاهه گرايي نتيجة مستقيم نهضت تقدس است. طرفداران اين فرقه معتقد به تطهير کامل اند، اما به عنوان يک فرايند تدريجي (نه آني) که با تعميد در روح القدس (که غالباً با عنوان روح مقدس به آن اشاره مي شود) آغاز مي شود. از نظر طرفداران اين فرقه، تعميد با روح مقدس در فيض گلوسولاليا(78) تجسم مي يابد، يعني کساني که روح مقدس را دريافت مي کنند با زبان هاي رمزي سخن مي گويند. از نظر آنان، تجربة مسيحي در عيد پنجاهه (يعني آمدن روح مقدس، فيوضات گلوسولاليا، شفابخشي و پيشگويي و پيامبري) بايد تجربه اي مستمر و عادي در مسيحيت باشد.
پنجاهه گرايي در اوايل قرن بيستم در کانزاس آغاز شد. واعظي از نهضت تقدس به نام چارلز فوکس پارهام(79) (1873-1937) پيروان خود را متقاعد ساخت که تعميد در روح القدس که لازمة نجات است اساساً با سخن گفتن به زبان رمزي ارتباط دارد. انسان مي توانست معين کند که آيا بر اساس نوعي فيض ويژه به روح مقدس رسيده است يا خير:
تنها اگر به زبان رمزي سخن مي گفت يقين حاصل مي شد که به تعميد روح القدس رسيده است. مهم ترين منشأ نهضت پنجاهه گرا «مراسم خيابان ازوسا»(80) بود که در سال 1906، سيمور،(81) واعظي از نهضت تقدس، آن را در لس آنجلس ايالت کاليفرنيا برپا کرد.
طرفداران نهضت پنجاهه گرا در اين اعتقاد که تعميد در روح القدس و سخن گفتن با زبان رمزي از علايم ضروري تقدس اند متحدند، آنان در تفسير کتاب مقدس بنيادگرا هستند و تمايلات مقطع باورانة قوي دارند و قوياً معتقد به رجعت قريب الوقوع مسيح اند. آنان دربارة موضوعات اعتقادي، سياسي و عملي اختلاف دارند ( بعضي از آنان به تثليث اعتقاد ندارند و پدر و پسر و روح القدس را تجليات مختلف خدا در تاريخ مي دانند).
بزرگ ترين گروه از آنان گروه جماعات خدا(82) است، که در سال 1914 تأسيس شد. «کليساي متحد پنجاهه گرا» بزرگ ترين گروه «نام عيسايي»(83) (غيرتثليثي) است که تعميد را به نام عيسي مسيح انجام مي دهند، نه به نام پدر، پسر و روح القدس.
نهضتي که با بيشتر کليساهاي مسيحي ارتباط داشت و به طرقي با نهضت پنجاهه گرا نيز پيوند داشت، نهضت پنجاهه گراي نو يا نهضت «تجديد فيوضات ديني»(84) بود. تقريباً مسيحيان همة فرقه ها، از جمله کاتوليک هاي رومي، به دنبال آن بودند که فيوضات روح القدس را در خارج از نهضت پنجاهه گرايي سنتي به دست آورند. اين مردم معمولاً با ميل به نشانة گلوسولاليا برانگيخته نمي شدند، بلکه در آرزوي نوعي تجربة ملموس و عيني از خدا بودند، يعني نوعي تجلي روح القدس در زندگي خود بدون اين که از کليساهاي خاص خود جدا شوند. آنان با بعضي از اصول اعتقادي و عملي پنجاهه گرايان سنتي موافق نبودند، اما در تمايل به تجربة روح القدس با آنان شريک بودند.
نهضت احيا يا «کليساي مسيحي»:
نهضت احيا يا «نهضت اصلاح ديني جديد» در قرن نوزدهم تلاشي بود در جهت وحدت بخشيدن به تلاش هايي که براي اتحاد مسيحي صورت مي گرفت، همراه با بازگشت به مسيحيتي ساده و مبتني بر عهد جديد. بعضي ها معتقد بودند که مسيحيان بي جهت بر سر مسائل سياسي، عملي و اعتقادي دچار تفرقه شده اند و در نتيجه از «مسيحيتي که مبتني بر عهد جديد غيراعتقادنامه اي»(85) است حمايت کرده اند. يکي از رهبران اين نهضت، بارتون استون(86) (1772-1844) بود که در «انجمن صحرايي کين ريج»(87) (1801) مشارکت داشت و ناچار شد که جماعت پرسبيتري خود را منحل کند تا بتوانند «مسيحيان ساده اي» باشند. جميز اکلي(88) (ح 1735-1826) گروهي از متديست هاي جماعت گرا را هدايت کرد تا کتاب مقدس را به عنوان تنها نظام اعتقادي خويش بپذيرند. ساير رهبران عبارت بودند از توماس کمبل (89) (1763-1854) و فرزندش الکساندر (1788-1864). توماس کمبل کليساي پرسبيترن را رها کرد و «انجمن مسيحي» را براي اتحاد مسيحيان بنيان گذاشت. فرزندش الکساندر در انجمن هاي بپتيستي کار مي کرد و جمعيت مجزايي بنيان گذاشت که از نوعي رويکرد عقلي، ديني و عملي به مسيحيت حمايت مي کردند. او از يک طرف، از موشکافي ها و مناقشات الهياتي پرهيز مي کرد و از طرف ديگر از احياگري عاطفي. هدف همة اين تلاش ها در جهت بازگشت به مسيحيت اوليه و سنتي بود تا اين که کليساي عهد جديد را در دنياي معاصر حياتي تازه بخشد. به علاوه، رهبران نهضت احيا خواستار دينداري ساده و مبتني بر عهد جديد بودند و مي خواستند مسيحيان را از تفرقه هاي شرم آوري که شقوقات فراواني يافته بود رها سازند. هدف آنان بر طرف کردن همة تنازعات بود.
اما عجيب اين بود که خود اين نهضت نيز فوراً دچار تفرقه و انشعاب شد. الکساندر کمبل پيروان خود را «مريدان مسيح» ناميد و کليساهاي آنان به «کليساهاي مسيح» معروف شد. يک گروه انشعابي محافظه کار که مخالف نوآوري هاي غيرمبتني بر عهد جديد نظير تعليمات ديني مدارس در روز يکشنبه، موزيک دستگاهي در عبادت و فعاليت تبليغي بود، عنوان «کليساي مسيح» به خود گرفت و در سال 1906 به عنوان فرقة مجزايي شناخته شد. بنابراين، آرزوي «کليساي واحد مسيح» تحقق نيافت. «مريدان مسيح» وابسته به کليساي مسيحي اند و با فرقة «کليساي مسيح» تفاوت دارند.
خلاصة مسيحيت در قرن نوزدهم
قرن نوزدهم، قرن تکثر و رشد فراوان کليساهاي مسيحي آمريکا بود؛ با به پايان رسيدن اين قرن، طيف گسترده اي از اعتقادها واعمال در ميان شمار زيادي از گروه هاي مسيحي آمريکا ظاهر شدو{13} در سراسر اين دوره و تا قرن بيستم، گروه هاي مسيحي منشعب و تحت عناوين مختلف سازماندهي شدند. اين گرايش گواه پويايي و تحرک مسيحيت و نياز انسان به پيوند با گروه هاي همفکر است. در اواسط قرن بيستم، بسياري از شاخه هاي منشعب شده با يکديگر متحد شدند و کليساهاي متحد وسيعي نظير «کليساي متحد مسيح» و «کليساي متحد متديست» تشکيل دادند. بعضي از گروه ها خود را به عنوان کليساهاي کوچک حفظ کردند؛ اما تا حد زيادي، رشد و تکثر در قرن نوزدهم راه را براي نهضت هاي يکپارچه و مشترک در قرن بيستم باز کرد.
پيش درآمدي در بيان قرن بيستم
خوش بيني و اعتقاد به پيشرفت انساني از ويژگي هاي بخش اول قرن بيستم بود. پروتستان هاي آمريکا با داشتن طرح هايي براي بهبودي اوضاع خويش (مثلاً با نهضت خويشتن داري) وارد روح اين دوران شدند، در حالي که کاتوليک هاي رومي نيروي فراواني صرف ساختن و حفظ نظام مدرسي خود و شبکة بيمارستان ها، روزنامه ها و نهادهاي ديني و بنيادهاي خيريه کردند. اعتقاد به سرنوشتي روشن، که اين انديشه را تقويت مي کرد که دمکراسي آمريکايي نجات بخش دنياست، غالباً توسط کليساها بيان ديني مي يافت و يک نهضت تبشيري وسيع توسط مرکز انجيلي آيين پروتستان آمريکا سازماندهي شد(فصل نهم را ملاحظه کنيد). همة اين وقايع بديع که در شور و شوق قرن جديد پديد آمده بودند، در دهة 1930 از بين رفتند. هجدهمين متمم قانون اساسي (ممنوعيتي که براي متوقف کردن مصرف مشروبات الکلي وضع شده بود) به دليل شکست فاحش آن، در سال 1934 لغو شد؛ هنگامي که جنگ جهاني اول (جنگي که براي پايان دادن به جنگ ها آغاز شد) به جنگ و درگيري انساني پايان نداد و نهضت جهاني تبشير که در قرن نوزدهم آغاز شده بود، به دليل فقدان همياري و همدلي به شکست انجاميد، شور و شوق ملي گرايي آمريکا به سردي گراييد.
در دهة 1940، توجه عمومي بر جنگ جهاني دوم و عواقب آن متمرکز بود. فرعي ميل به احياي زندگي رهباني و علاقة مجدد به دين به طور کلي، درست بعد از اين جنگ{14} در کليساهاي کاتوليک رومي وجود داشت. دهة 1950 دوران موفقيت بسيار زياد تقريباً همة کليساها بود: بيش از هفتاد درصد جمعيت آمريکا خود را ديندار مي دانستند و تقريباً همة گروه هاي مسيحي مشغول ساختن کليساهاي جديد، مدارس و کانون هاي دوستي و ساير نهادها بودند. اگر دهة 1950 زمان شکوفايي و اوج اديان بود، دهة 1960 زمان افول و نزول دين بود. به دلايل چندي که به جنگ ويتنام و ناآرامي هاي فردي و اجتماعي همراه آن مربوط مي شد، حضور مردم در کليسا کاهش چشمگيري يافت. عدة کمي به کليساهاي خود کمک مالي مي کردند و بيشتر کليساها مقروض بودند. بيشتر کليساهاي پروتستان دچار رکود و افول شدند؛ کليساهاي کاتوليک رومي تلاش هاي اصلاحي اضطراب آور شوراي واتيکاني دوم را تجربه مي کردند.{15} و بعضي از کليساهاي جديدتر مسيحي (نظير مورمون ها و پنجاهه گراها) به ميزان فراواني رشد کردند. دهه هاي 1970 و 1980 را نمي توان به آساني توصيف کرد، يعني نبايد در اين نقطه از مقطع ناقص تاريخي ملاحظه شوند، هرچند مي توانيم بعضي از مسائل دوران معاصر مسيحيت آمريکا را با مسائل قديمي تر و شايد عميق تر ارتباط دهيم. اما براي يافتن پيش زمينه ها بايد به آغاز اين قرن و به نزاع بين دو ديدگاه ديني کاملاً مختلف برگرديم.
بنيادگرايي در برابر ليبراليسم: نزاع قرن
چنان که ملاحظه کرديم، مسيحيان در دورة جديد صرفاً با مرزهاي فرقه اي منشعب نشدند، بلکه بر اساس عقايد مشترک يا باورهاي الهياتي مي خواستند گروه هايي تشکيل دهند. در قرن نوزدهم، بسياري از عقايد و اعمال مسيحيت آمريکا در بيشتر کليساها پيامدهايي داشت. ادونتيزم، آيين انجيل گرايي و آيين پنجاهه گرا همه الهام بخش شکل گيري کليساهاي مجزايي شدند، بلکه باعث به وجود آمدن گروه هايي در داخل کليساهايي نيز شدند که از آنها منشعب نشده بودند. بنابراين، اوضاع و احوال معاصر اصالتاً کثرت گرا است و کليساهاي جديد مسيحي غالباً مجموعة بسيار وسيعي از آرا را در خود دارند.
يکي از موضوعات مهم اختلاف برانگيز در مسيحيت قرن بيستم «درست باوري»(90) است. عقايد درست از نظر مسيحيان کدام ند؟ مي توان تصور کرد که پاسخ هاي متعددي براي اين پرسش وجود دارد که همة آنها مبتني بر تاريخ هاي فرقه اي خاصي اند. اجازه دهيد که نوعي تعميم وسيع قائل شويم و مسيحيان را به دو گروه عمده تقسيم کنيم: آناني که به کشفيات اين عصر روي خوش نشان داده اند و مي خواهند روش ها و بينش هاي علمي را در مسيحيت به کار بندند و کساني که انديشه هاي جديد را تحقير کرده يا ازآنها دوري کرده اند تا رابطة عميق خود با دين قديم را حفظ کنند. نمي توان هيچ يک از اين گروه ها را به طور کامل تشريح کرد، اما در دو طرف بحث قرار مي گيرند که يک طرف آن بنيادگرايان و طرف ديگر ليبرال ها هستند. از هر دو واژه به عنوان اصطلاحاتي براي استهزا و علايمي براي درستکاري استفاده شده است.
درست باوري مسئله اي مربوط به اعتقاد درست است. مسيحيان به چه چيزي بايد معتقد باشند؟ يک نوع درست باوري مشخص الهياتي در طول قرن ها رشد و گسترش يافته بود و احساس مي شد که براساس بعضي مواضع اساسي يا بنيادي قابل طرح است. مسيحيان بايد به رستاخيز و به مسيح به عنوان منجي و خداوند جهان ايمان داشته باشند، و همچنين به فيض به عنوان قدرت آمرزش و نيروي کار انجام کار نيک و به تثليث (سه شخص در خداي واحد، آن طور که در کليساي قديم بيان شده است) و همچنين به عبارات اعتقادنامة رسولان (پيوست شمارة 5 را ملاحظه کنيد) و به گناه اوليه و به ضعف ذاتي روحي بايد اعتقاد داشته باشند.
پروتستان ها بعضي از بينش هاي مصلحان نظير کشيشي همة مؤمنان، نجات در مسيح فقط از طريق ايمان، کفايت کتاب مقدس به عنوان مرجعيت ديني، اقتدار و حاکميت خدا و قضا و قدر را به اين آموزه هاي محوري افزودند. کاتوليک ها بينش هاي پروتستاني را انکار کردند و به جاي آنها مواضع شوراي ترنت را اضافه کردند.{16} اما بحثي که در اين جا به آن مي پردازيم، تا حد زيادي پروتستاني است و آنچه در اين جا بيان مي کنيم مربوط به نزاعي است در داخل کليساي پروتستان (نزاعي که کليساي کاتوليک به طريق متفاوتي با آن مواجه شد و به روش متفاوتي در پايان اين قرن آن را حل کرد).
مسئلة مهم براي درست باوري مسيحي نظرية کفاره بود. تا قرن نوزدهم، موضع درست باوري پروتستان مبني بر جايگزين پذيري کفاره بود. اين آموزه به نحو ساده بيان مي دارد که گناهکاري انسان اقتضاي نوعي تاوان را داشت که عيسي آن را پرداخت (جانشين انسانيت شد) و اقتضائات عدالت الهي را تحقق بخشيد و به سبب کار، مرگ و رستاخيز او مردم مي توانند نجات يابند. همة اين نکات درست باوري از کتاب مقدس نشأت مي گيرند.
رأي درست باوري بدون چالش هم نبود(براي مثال، در عصر روشنگري). کشفيات جديد علمي غالباً با عقايد رسمي ديني در تعارض بودند و در قرن نوزدهم يک روش علمي کاملاً جديد دربارة تحليل متون، مسيحيت را با چالش بسيار دشوار جديدي مواجه کرد. به دلايل چندي، محققان به متون ديني علاقه مند شدند. چنان که ملاحظه کرديم، بعضي ها مي خواستند صحيح ترين نسخة کتاب مقدس را (اولين ترجمه يا نسخه اي که کم ترين دخل و تصرف را داشته باشد) بيابند و مي خواستند کتاب مقدسي را که در دست مردم بود، در پرتو اکتشافات جديد اصلاح کنند.{17} بعضي ها مي خواستند کتاب مقدس را به نحو متفاوتي قرائت کنند. آنان آن قدر که به کشف مقصود واقعي نويسندگان متون مقدس علاقه مند بودند به پيام عبادي آن علاقه نداشتند. آنان تاريخ و باستان شناسي دورة کتاب مقدس را مطالعه مي کردند تا به آنچه مي توانستند دربارة مردمان آن زمان بياموزند پي ببرند و هميشه معتقد بودند که مي توانند پرتو تازه اي بر شخصيت ها و داستان هاي کتاب مقدس بيفکنند. عقايد سنتي مسيحي را بعضي از دستاوردهاي اين محققان تهديد مي کرد. بيشتر مسيحيان همواره معتقد بودند که موسي پنج سفر اول کتاب مقدس را نوشته است، و انجيل يوحنا به لحاظ تاريخي تصوير صحيحي از عيسي ارائه مي دهد، و هرآنچه در کتاب مقدس يافت مي شود، بدون اشتباه است.
مي توان تصور کرد که چالش در اين عقايد چگونه تهديدآميز بود (و هنوز هم براي بعضي از مسيحيان چنين است). اگر موسي پنج سفر اول کتاب مقدس را ننوشته باشد پس نويسندة آنها چه کسي است؟ با نظرية الهام، مبني بر اين که خدا اين پنج کتاب را به موسي املا کرده است، چه بايد کرد؟ اگر انجيل يوحنا به لحاظ تاريخي تصوير صحيح عيسي را ارائه نکند پس تصوير صحيح او کدام است؟ عيساي تاريخي چه کسي است؟ آيا او واقعاً معجزه انجام داد؟ آيا او مي دانست که مسيح است؟ آيا او واقعاً دربارة آمدن پايان جهان مي انديشيده است؟ آيا اکنون مردم بايد واقعاً طبق اخلاقيات او زندگي کنند، يا بايد اخلاقي موقت مبتني بر اعتقاد او به پايان قريب الوقوع جهان مراد باشد؟ بالاخره، اگر در کتاب مقدس اشتباهاتي موجود باشد بر سر مفهوم وحي و اين که خدا نويسندة واقعي کتاب مقدس است، چه مي آيد؟ آيا يقيناً خدا اشتباه نکرده است؟ همة اين پرسش ها، که درآغاز محققان اروپايي آنها را مطرح کرده اند، به مسيحيت آمريکايي راه پيدا کردند و مبناي ليبراليسم مسيحي آمريکا شدند. اوضاع و احوال آمريکا فضاي مطلوبي براي طرح چنين پرسش هايي فراهم کرد: مردم آمادگي بيشتري براي اعتقاد به پاکي سرشت انسان داشتند و آمادگي پذيرش نظريه هايي دربارة آلودگي ذاتي انسان و قضا و قدر نداشتند و شايد اين روش علمي جديد مي توانست راه جديدي براي فهم و پذيرش ايمان مسيحي مهيا سازد.
موضوع مهم مرجعيت کتاب مقدس بود. اجازه دهيد اين موضوع را قدري بررسي کنيم. قبل از نهضت اصلاح ديني، اختلاف عقايد شديدي دربارة کتاب مقدس وجود داشت. بعضي از قسمت هاي آن بيشتر از ساير قسمت ها اعتبار و ارزش داشت. لوتر دربارة کتاب هاي کتاب مقدس با ارجاع آنها به معيار نجات از طريق فيض ايمان، قضاوت مي کرد و بنابراين، مناسب نمي ديد که دربارة رسالة يعقوب که بر اعمال نيک تأکيد دارد چيزي بگويد. او نگران خطاناپذيري کتاب مقدس نبود. اما بعد مردم خواستند که مرجعيت بيشتري براي کتاب مقدس قائل شوند و مرجعيت و اقتدار خدا را (چنان که در کتاب مقدس به آن اشاره شده بود) در برابر اقتدار و مرجعيت پادشاهان يا پاپ ها يا آراي جديد ديني يادآوري کنند. در سده هاي هفدهم و هجدهم، بعضي ها در دفاع از مرجعيت کتاب مقدس تا جايي پيش رفتند که گفتند حتي نقطه گذاري کتاب مقدس را هم نمي توان مورد ترديد يا تغيير قرار داد.
بنيادگرايان وارث اين آراي محافظه کارانه دربارة مرجعيت کتاب مقدس بودند و به اين اعتقاد راسخ رسيدند که کتاب مقدس مصون از اشتباه است. منصفانه نيست که همة آنان را ظاهرگرايان(91) افراطي بناميم، يا آنان را متحجر تصور کنيم. اصطلاح بنيادگرا از آن جا مي آيد که آنان اعتقاد داشتند که حداقل ثابتي از اعتقادات وجود دارند که بدون آنها نمي توان ادعاي مسيحي بودن داشت و يکي از اين عقايد، خطاناپذيري کتاب مقدس است.{18}
هسته و اصل بنيادگرايي دغدغة نجات است. سؤال اساسي براي آنها يک سؤال ساده و سرراست است: «آيا نجات شامل حال تو شده است؟» چگونه انسان به نجات مي رسد؟ طبق عقايد درست باوري مسيحي، انسان خود نمي تواند رستگار شود، بلکه خدا بايد او را رستگار کند؛ و خدا اين کار را در مسيح انجام داده است و مسيح کفارة گناهکاري انسان بود، اما اين کفاره دربارة انسان تحقق نمي يابد، مگر اين که مسيح را بپذيرد. اگر انسان مسيح را به عنوان پسر خدا و منجي بپذيرد از ناحية آسمان مطمئن مي شود و به فيض خدا به عنوان نيروي غلبة بر گناه مي رسد. چگونه انسان به درستي اين پيام يا نمايشنامه پي مي برد؟ چون خدا چنين گفته است، يعني چون در کتاب مقدس آمده است و کتاب مقدس کلام خداست، و بنابراين، نسبت به اين موضوع اطمينان حاصل مي شود. از اين رو، بنيادگرايان در پي اثبات خطاناپذيري کتاب مقدس اند تا از آنچه آن را پيام اساسي انجيل مي دانند حمايت کرده باشند. جيمز بار(92) بنيادگرايي را موضعي ديني مي داند که مي خواهد مسيحيت را به نوعي ايدئولوژي محافظه کارانه پيوند دهد. به قول او، تأکيد بنيادگرايي بر خطاناپذيري کتاب مقدس اين اطمينان را به وجود مي آورد که کتاب مقدس به روش هاي اساساً محافظه کارانه سخن مي گويد.{19}
شخص بنيادگراي افراطي معتقد است که هيچ خطايي در کتاب مقدس وجود ندارد و معناي هر کلمه اي دقيقاً همان چيزي است که از ظاهر آن برمي آيد؛ يعني بايد کتاب مقدس را به عنوان يک متن کاملاً و واقعاً صادق خواند. يک شخص ليبرال افراطي مي پذيرد که در کتاب مقدس اشتباهاتي وجود دارد، بيشتر مطالب آن را استعاري مي داند و استدلال مي کند که کتاب مقدس را بايد به عنوان نوعي راهنماي اخلاقي براي زندگي انسان خواند. بيشترکساني که به اين يا آن طرف اين طيف گرايش دارند افراطي محسوب نمي شوند و اين است که مسئله تفسير را مشکل تر مي کند. محافظه کاران يا انجيل گرايان جديد از موضع بنيادگرا نشأت مي گيرند، اما به منظور اين که تا حدي به انتقاد علمي و نقد کتاب مقدس بپردازند از آن دوري کرده اند: آنان آراي سنتي خود را با روش هاي علمي تقويت و تأييد مي کنند. آنان نقد کتاب مقدس را به عنوان عملي شيطاني محکوم نکردند (چنان که بعضي از بنيادگرايان افراطي چنين مي کنند)، اما پيش فرض هاي اساسي ليبرال ها را نيز نپذيرفتند. انجيل گرايان جديد جهان فوق طبيعي را به عنوان يک واقعيت مي پذيرند و ملزم نيستند که مداخلة الهي در جهان را تبيين کنند؛ در عين حال، مايل اند که با عقل و منطق از آراي خود دفاع کنند. آنان درست باوري سنتي را با فعاليت اجتماعي و تحقيق ترکيب مي کنند.
ليبراليسم نوين بعد از يک دورة طوفاني در نيمة اول قرن بيستم، در دهة 1940 ظاهر شد. هري امرسون فاسد يک(93) (1878-1969) بعضي از اصول محوري آن را در موعظه اي در سال 1935 تشريح کرد: ضروري است که مسيحيت را با دنياي جديد وفق دهيم، اما نه با سست کردن مفهوم خدا. ليبرال هاي نوين دربارة سرشت انسان خيلي خوش بين نيستند (برخلاف ليبرال هاي نخستين، مخصوصاً قبل از جنگ جهاني اول). آنان مايل اند بپذيرند که انسان در يک موقعيت دشوار و پيچيده قرار دارد. به قول آنان، مردم گناهکارند و راه حل هاي ساده اي هم وجود ندارد و مردم به چيزي بيشتر از اخلاق نيازمندند: مردم نياز دارند که خود را هدايت شده به سوي خدا بيابند. ليبرال هاي نوين اهميت کليسا را به عنوان يک جامعة زنده و نهادي الهي تصديق مي کنند (ليبرال هاي نوين اهميت کليسا را به عنوان يک جامعة زنده و نهادي الهي تصديق مي کنند (ليبرال هاي قديم غالباً کليسا را چيزي بيشتر از يک نهاد اجتماعي لحاظ نمي کردند) و ضرورت پشيماني و توبه را تصديق مي کنند (بعضي از ليبرال هاي قديم نسبت به واقعيت گناه اعتقاد نداشتند).
درست باوري نوين(94) سنتي است که ريشه هايي در ليبراليسم دارد و در عين حال بينش هاي اولية مصلحان پروتستان راجع به خدا، سرشت انسان و کتاب مقدس را اساساً قبول دارد. بيشتر متکلمان سنت درست باوري نوين نسبت به بنيادگرايي سوءظن داشته اند، با اين حال، حاکميت و اقتدار خدا، قدرت گناه و اهميت کتاب مقدس براي نوعي ارزيابي واقعي از سرشت انسان را پذيرفته اند. مهم ترين حامي اين سنت، متکلم سوييسي به نام کارل بارت(95) (1886-1968) بود که تأثير عمده اي بر الهيات پروتستان قرن بيستم گذاشت. قوي ترين مدافع آمريکايي اين سنت راينولد نيبور (1892-1971) بود. سنت درست باوري نوين به لحاظ اجتماعي و سياسي ليبرال است، با اين حال، به لحاظ الهياتي محافظه کار است. اين سنت فعاليت اجتماعي خاصي را که مبتني بر پاي بندي به زندگي مسيحي است لازم مي داند. متکلمان سنت درست باوري نوين به ارزش کليسا به عنوان يک اجتماع يا گروه جمعي حياتي دوباره بخشيده اند و از تصور نوعي کليساي جهاني و نهضت وحدت کليساها حمايت مي کنند.
نتيجه گيري
اميد است که با مطالعة اين فصل به اين نکته پي برده باشيد که پيچيدگي بحث ها و ويژگي هاي تاريخ فرقه اي (حتي در فرهنگ آمريکايي)، بيان ويژگي هاي سادة گروه هاي خاص را تقريباً ناممکن مي سازد. امروزه مسيحيان در محيطي تکثرگرا غالباً به عنوان بخشي از نهضت هاي وسيع اجتماعي يا سياسي با مسائل مشابهي دربارة مرجعيت کتاب مقدس، درست باوري، بنيادگرايي و فعاليت گرايي اجتماعي مواجه اند. مشاجرات يا مواضع ديني ديگر محدود به مباحثات فرقه اي يا حتي محدود به مباحثات الهياتي نيست: بسياري از روش هايي که مسيحيان به انگيزه هاي ديني خود واکنش نشان مي دهند، امروزه پيامدها يا ريشه هاي جهاني دارند. حجم وسيعي از برخي موضوع هاي معاصر را به اين نکته اضافه کنيد. اميدوارم که به اين امر پي برده باشيد که قبل از اظهارات کلي دربارة هر گروه مسيحي چقدر هشياري و احتياط لازم است. مسيحيت در آمريکا و جهان صرفاً از فرقه ها و کليساهاي متعدد تشکيل نشده است، بلکه با اعمال، پرسش ها و عقايد خاصي نيز توصيف مي شود. هدف از اين فصل نشان دادن اين نکته بود که وقتي مي گوييم فلان کس متديست يا کاتوليک است، فهم مقصود و معناي دقيق اين قول چقدر مشکل است، يعني اختلاف عقايد فراواني در فرقه هاي واحد وجود دارد. همچنين فهم اين نکته بسيار مشکل است که وقتي مي گوييم فلان شخص انجيلي يا ليبرال يا بنيادگراست چه معنا و مقصودي در نظر داريم. اين واژه ها را هر گروهي به کار مي برد تا اهميت گروه ديگر را انکار کند. بنابراين، هنگامي که اين واژه ها را به نحو توصيفي به کار مي برد تا اهميت گروه ديگر را انکار کند. بنابراين، هنگامي که اين واژه ها را هر گروهي به کار مي برد تا اهميت گروه ديگر را انکار کند. بنابراين، هنگامي که اين واژه ها را هر گروهي به کار مي برد تا اهميت گروه ديگر را انکار کند. بنابراين، هنگامي که اين واژه ها را هر گروهي به کار مي برد تا اهميت گروه ديگر را انکار کند. بنابراين، هنگامي که اين واژه ها را به نحو توصيفي به کار مي بريم، بايد دقيق و بلندنظر باشيم. وقتي برحسب گرايش ها و پيش زمينه هاي خودمان گاه به ناچيز شمردن و گاه به پرمايه دانستن برخي امور متمايل مي شويم. به هر نظري که برسيم، خواهيم ديد که کليساي اوليه با تکثر و تنوع آغاز شد؛ به محض اين که خود را در موضع قدرت ديد، گرفتار مسائل سياسي شد؛ به مشاجرات جدي و اصلاحات دروني واکنش نشان داد؛ از برخي چالش هاي ديگري دچار اصلاحاتي شد و انعطاف پذيري فوق العاده اي از خود نشان داد.
نکات مهمي براي بحث و بررسي
1.نهضت احياگرايي در آمريکا، با «اولين بيداري عظيم» آغاز شد و روش هاي نوين و شور و نشاط تازه اي در «دومين بيداري عظيم» به وجود آورد. چه تفاوت هاي اساسي بين آنها وجود داشت؟ آيا خداي متفاوتي را تبليغ مي کردند؟
2. يک واقعيت مهم دربارة تاريخ ديني آمريکا تنوع فراواني از قرائت هاي ديني و تأسيس گروه هاي نوين ديني است. فرقه هاي جديد نظير مورمون، ادونتزيم يا «علم مسيحي» چگونه مسيحيت را با تجربة خاص خود وفق دادند؟
3.جنگ داخلي پرسش هايي را مطرح کرد که هنوز هم از حيث سياسي و نيز روابط نژادي در مسيحيت آمريکا اهميت دارند. اين جنگ چه تأثيري بر فرقه هاي مهم آمريکايي گذاشت؟ چرا مسيحيان سياه پوست معتقد شدند که نياز به تأسيس کليساهاي خاص خود دارند تا تجربة اصيلي از مسيحيت داشته باشند؟
يادداشت ها
1.Nathan O. Hatch, The Democratization of American Christianity (New Haven: Yale University Press 1984), P.4.
هاتچ پنج نهضت عمدة اوايل قرن نوزدهم يعني آيين مورمون، کليساهاي سياه پوست، بپتيست ها، متديست ها و نهضت مسيحي را بررسي کرد تا نشان دهد که آنها چگونه فرصت هاي مردمي براي همه مؤمنان مطرح کردند نه فقط براي افراد تحصيل کرده يا ثروتمندان.
2. براي توضيح بيشتر دربارة «اجتماع صحرايي» و مراسم ديني آن نگاه کنيد به:
Alice Felt Tyler, Freedoms Ferment: Phases Of Americn Social History from the Colonial Period to the Outbreak of the Outbreak of the Civil War (New York: Harper & Row 1944),PP. 35-42.
3.انجيل گرايي به لحاظ الهياتي آيين پروتستان محافظه کار است و بنابراين، گروه وسيعي از مؤمنان مسيحي را در بر مي گيرد. همچنين کليساهاي مشخصاً انجيلي نيز وجود دارند نظير کليساهاي عهدي انجيلي آمريکا (1885)، کليساي آزاد انجيلي آمريکا (1885) و انجمن کليساي تبليغي، که اتحادية کليساهاي مستقل انجيلي است که در سال 1898 سازماندهي شد، همة اينها مصاديق فرقه هاي مشخصاً انجيلي اند. کتاب جالبي دربارة انجيلي هاي جوان معاصر عبارت است از:
James Davison Hunter, Evagelicalism: The Coming Generation (Chicago: University of Chicago Press, 1987)
نويسنده، که يک جامعه شناس دين است، دريافت که نسل بعدي انجيلي هاي آمريکا يک گروه کاملاً متفاوت اند که کم تر جذب بعضي از جنبه هاي مهم بنيادگرايانة دين و سياست مي شوند.
4.بنيادگرايي، که در آخر اين فصل از آن بحث شد، نهضتي بود که بعد از جنگ داخلي شکل گرفت و براي تعيين عقايد يا ويژگي هاي بنيادين که يک مسيحي بايد آنها را دارا باشد مي کوشيد. از نظر جيمز داديسون هانتر، بايد بنيادگرايان را اقليتي در درون آيين انجيل گرايي دانست، نه يک نهضت مجزا ( يادداشت شمارة 3 را ملاحظه کنيد).
5.يک گزارش مختصر و خواندني از گرايش اشتراکي را ملاحظه کنيد در:
Mark Holloway, Heavens on Earth: Utopian Communities in America 1680-1880, rev.ed. (New York: Dover, 1966).
6.اين عموميت گرايي را با رسالت عمومي، که در فصل سه از آن بحث شد، اشتباه نگيريد.
7.مثلاً کليساي ادونت مسيحي (1860) و يا کليساي خدا (ابراهيمي)، يعني يک گروه غيرتثليثي که در سال 1888 در فيلادلفيا سازماندهي شد.
8.اين خلاصه از آموزة مورموني از طريق همکارمان يان شپيز به ما رسيده و او آن را از رهبر کليساي مورمون شنيده است. واژة مرد در اين جا تعمدي است: زنان همراه شوهرانشان نجات مي يابند. زنان و مردان مجرد همه نجات مي يابند، اما به «درجات عالي نخواهند رسيد». آنان در پايين ترين بهشت در يک حالت بلاتکليفي باقي مي مانند. براي دريافت تصويري عالي از اعتقاد مورموني نگاه کنيد به:
Jan Shipps, Mormons: Looking Forward and Outward in christian Century 95 (16 August 1978), 761-66.
9.براي اطلاع از يک گزارش مهيج از تاريخ کاتوليک آمريکايي نگاه کنيد به:
Andrew M. Greeley, The Catholic Experience (New York. Doubleday 1969)
10.يک گزارش جذاب و مختصر از کلان آن طور که در آيين کاتوليک آن زمان تجربه شد، در اين جا ملاحظه کنيد:
Robert - Coughlan, Konklave in Kokomo in Isabel Leighton, editor, The Aspirin Age: 1919-1941 (New York: Simon Schuster, 1949), PP. 105-30.
11.براي آگاهي از تحليلي تاريخي از حرکت احياگرانة کاتوليک ها نگاه کنيد به:
Jay P. Dolan, Catholic Revivalism: the American Experience 1830-1900 (Notre Dame, Ind: University of Notre Dame Press, 1978).
12. کليساي خدا عنواني است که بيش از دويست فرقة مستقل آن را به کار مي برند. مثلاً آمريکاييان آلماني که در قرن نوزدهم تحت تأثير نهضت احياگرا بودند خود را کليساي خدا ناميدند. بسياري از اعضاي نهضت تقدس آن گاه که کليساهايي بنياد نهادند نيز خود را کليساي خدا ناميدند. بنابراين، هنگام به کار بردن اين عبارت براي توصيف يک گروه خاص بايد احتياط کرد.
13. در طول قرن نوزدهم تقريباً همة کليساهاي مسيحي دچار رشد و انشعاب شدند، اما عرضة فهرست کاملي از آنها ابهام برانگيز است و محتملاً نتيجة معکوس به بار مي آورد. اما اجازه دهيد که مثال هايي ذکر کنيم تا فهمي از آنها به دست آوريد. انشعاب در کليساي کاتوليک رومي موجب تأسيس کليساي محلي کاتوليک لهستان شد (که در سال هاي 1897-1900 به عنوان يک گروه مستقل تأسيس شد). لوتري ها به بيش از سه گروه عمده اي که ما در اين جا از آنها سخن گفتيم تقسيم شدند مي توان تعداد زيادي از شوراهاي مستقل را، نظير شوراي انجيلي لوتري ويسکانسين (1849) يافت. کليساهاي نهضت اصلاح راديکال معمولاً بيشتر اوقات بر سر موضوعاتي دربارة تهذيب يا مريدي منشعب شدند، اما گاهي اوقات نيز بر سر آنچه ظاهراً موضوع هاي پيش پا افتاده اي بودند انشعابات زيادي پيدا کردند (مثلاً منونايت هاي سياهپوست پامپر معتقد بودند که داشتن اتومبيل پذيرفتني است، اما نه اتومبيل هايي که با سپرهاي کروم تزيين شده باشند). يافتن انواع مختلفي از کليساهاي برادران، آميش و کليساهاي منونايت امري عادي است. کليساهاي کالويني پيش تر منشعب شده بودند (براي مثال، کليساهاي اصلاح شده و پرسبيترن هلند) و اين کليساها نيز به کليساهاي ديگري تقسيم شدند. کليساهاي بپتيست هلند) و اين کليساها نيز به کليساهاي ديگري تقسيم شدند. کليساهاي بپتيست به آساني بر سر موضوع هايي منشعب شدند، به گونه اي که از مباحثات عمده دربارة نهضت احياگرا، نهضت صلح طلب، نهضت تبليغي و امثال آنها، گروه هاي مجزاي بپتيست به وجود آمدند (مثلاً بپتيست ها هاردشل يا بپتيست هاي اصيل که مخالف فرستادن مبلغ به هر جايي بودند). متديست ها به متديست هاي پيرو ويسلي، متديست هاي آزاد، برادران متحد انجيلي و امثال آنها تقسيم شدند که بسياري از آنها با تأسيس کليساهاي متحد متديست در هم ادغام شدند. تقريباً صدها کليساي مختلف «تقدس» و «پنجاهه گرا» وجود دارند و هزاران کليساي مستقل وجود دارند که هيچ ارتباط ظاهري با يکديگر ندارند.
14. ممکن است روشن ترين انگيزه براي اين، اثر توماس مرتون باشد، به نام :
Thomas Merton's the Seven Storey Mountain (New York: New American Library, 1943)
مرتون (1915-1968)، که نويسندة جوان و دقيق النظري بود، همه چيز را رها کرد و به صومعه تراپيست کنتاکي پيوست. زندگي نامة شخصي او تأثير زيادي بر کليساهاي کاتوليک آمريکا و بر رهبانيت بعد از جنگ داشت.
15. کتاب هاي زيادي دربارة شوراي واتيکاني دوم وجود دارد؛ يکي از درآمدهاي مناسب به خود شورا عبارت است از :
Gary MacEoin, What Happened at Rome? The Council and it's Implications for the Modern World (New York: Doubleday 1967)
و کتابي که چالش هاي کاتوليک هاي آمريکايي را ثبت و ضبط کرده، عبارست از :
George Devine, American Catholicism: Where Do We Go From Here? (Englewood Cliffs, N. J. : Prentice - Hall 1975)
16. براي بحث درباره شوراي ترنت فصل پنجم را ملاحظه کنيد.
17. نسخة کتاب مقدس که مورد استفادة محققان است، عبارت است از :
Revised Standard Version ( RSV)
بسياري از مسيحيان محافظه کار نسخه هاي:
the King James Virsion (KJV), the New American Standard Bible, the New International Version
را ترجيح مي دهند، چون اين نسخه ها بعضي از ترجمه هاي نسخة (RSV) را نيز منظور کرده اند.
18. هر چند فهرست واحدي از بنيادها در دست نيست، اما معروف ترين عقايدي که بنيادگرايان آنها را به رسميت مي شناسند، عبارت اند از مصونيت کتابي مقدس از خطا، جايگزيني کفاره، رجعت مسيح، ارزش کامل معجزه هاي کتاب مقدس و الوهيت مسيح و رستاخيز جسماني او. بنيادها مجموعة دوازده جلدي است که بين سال هاي 1910-1915 منتشر شد و شايد نام اين نهضت از اين جا آمده باشد. محققان دربارة ويژگي هاي بنيادگرايانه اتفاق نظر ندارند.
ارنست ساندن Ernest Sanden در کتاب :
The Roots of Fundamentalism: British and American Millenarianism 1800-1930 (Chicago: University of Chicago Press, 1970)
آنها را در اوضاع و احوال تفکر قرن نوزدهم دربارة پايان جهان قرار مي دهد. از نظر او، بنيادگرايان ضرورتاً به پيشگويي هاي راجع به معاد ارتباط دارند. جرج مرسدن George Marsden در کتاب :
Fandamentalism and American Calture: The Shaping pf Twentieth Centurey Evangelism 1870-1925 (New York: Oxford University Press 1980)
بنيادگرايان را شاخة خاصي از مسيحيت انجيلي مي داند که به واسطة موضع ستيزه جويانه شان با دنياي جديد از ساير مسيحيان محافظه کار جدا شده اند. جيمز بار تأکيد آنان بر مصونيت کتاب مقدس را به عنوان کليد فهم دين و سياست آنها مي داند (پيوست شماره 19 را ملاحظه کنيد).
19. نگاه کنيد به :
The Scope and Authority of Bible (Philadelphia: Westminster Press, 1980) p,68
پاورقي ها:
1.Mormonism
2.Christian Science
3.Evangelicalism
4.Chales Grandison Finney
5.Nathan Hatch
6.Dwight L. Moody
7.Moody Bible college
8.Exercises
9.Unitarianism
10.William Ellery Channing
11. Waldensians
12. Peter Waldo
13. Brook Farm
14. Amana
15. Iowa
16. Oneida
17. John Humphrey Noyes
18. Hopedal
19. Adin Ballou
20. Hosea Ballou
21. Shakers
22. Mother Ann lee
23. New Hampshire
24. Sabbath Day lake
25. Adventists
26. Jehovahs witnesses
27. Dispensationalists
28.کساني که قائل اند امور و اوضاع و احوال زمانه در مقاطعي به صورت دوره اي نظم و سامان الهي خواهد يافت. م.
29. Seventh - Day Adventists
30. Willian Miller
31. Joseph Bates
32. James White
33. Ellen Gould White
34. Battle Creek
35. Charles Taze Russell
36. The Watchtower
37. Joseph Franklin Rutherford
38. Cyrus I. Scofield
39. King James
40. Mormons
41. Christian scientists
42. Joseph Smith
43. Golden Plates
44. Kirtland
45. Illinois
46. Brigham Young
47. Salt Lake City
48. Utah
49. Joseph Smith, Jr
50. Mary Baker Eddy
51. Phineas Parkhurst Quimby
52. Massachusetts Metaphysical College
53. Henry Melchior Muhlenberg
54. Samuel Simon Schmucker
55. Cral. F. W. Walther
56. Lutheran Church-Missouri Synod
57. Charles Porterfield Krauth
58. Old World
59. Nativism
60. the Know Nothing movement
61. American Protective Association
62. Ku Klux Klan
63. Milwaukee
64. Cincinnati
65. St. Louis
66. John Ireland
67. John J.Keane
68. John Lancaster Spaiding
69. altar call
70. Restoration
71.Paid Professional ministry ؛ روحانيان کاتوليک به رايگان و بدون گرفتن حقوق به تبليغ دين مي پرداختند، اما در ميان آنان فرقه هايي پيدا شدند که براي تبليغ دين اقدام به گرفتن حقوق کردند. در اين جا منظور از روحانيت مزدبگير اين گروه ها است. م.
72.African Methodist Episcopal Zion churcn
73. Richard Allen
74. Holiness movement
75. Pentecostalism
76. entire sancification
77. National Camp Meeting Association
78.glossolalia؛ سخن و بياني غيرعادي و نامفهوم که به واسطة احساس عميق ديني حاصل مي شود. م.
79. Charles Fox Parham
80. Azusa Street Revival
81. W. J. Seymour
82. Assemblies of God
83. Jesus name
84. Charismatic Renewal
85. noncredal
86. Barton Stone
87. Cane Ridge Camp Meeting
88. James O'kelly
89. Thomas Campbell
90. orthodoxy
91. literalists
92. James Barr
93. Harry Emerson Fosdick
94. neo-orthodoxy
95. Karl Barth
منابعي براي مطالعه بيشتر
1. مطالعات دربارة فرقه ها، همواره حوزه تحقيق مساعدي است براي محققاني که دربارة دين آمريکايي مطالعه مي کنند. کتاب:
Stephen J. Stein, The Shaker Experience in America (New Haven, CT: Yale University Press, Stein, 1994)
مقدمة کاملي درباره اين گروه ارائه مي دهد. نوار ويدئويي Joy Unspeakable سند جالبي است بر پنجاهه گرايي بخش هاي مياني ايالات متحده آمريکا. آثار جديدي دربارة مسيحيت محافظه کار عبارت اند از :
Gerald Bruns, Preacher: Billy Sunday and Big-time American Evangelicalism (New York: Norton, 1992), Leo P. Ribuffo. The OLD Christian Roight: the Protostant Far Right the Great Depression to the Cold way (Philadelphia: Temple University Press, 19836)
2. تاريخ مستند خوبي از ديانت آمريکاييان را مي توان در اثر زير يافت:
Edwin S. Gaustad, editor, A Documentary of Teligion in America , 2 volumes (Grand Rapids: Eerdmans, 1982, 1983)
3. براي اطلاع بيشتر از گرايش هاي موجود در ديانت آمريکايي در اوايل قرن نوزدهم، نگاه کنيد به :
Whitnery R. Cross, The Burned-Ovev District: The Social and Intellectuall History of Enthusiatic Religion in Western New York, 1800-1850 (Ithaca, N.Y: Cornell Uninersity Press 1950). R. Laurence Moore . selling God: American Religion in the Marketplace of Culture (New York: Oxford Uneversity Press 1994)
که نوعي تفسير اقتصادي از تاريخ ديني آمريکا عرضه مي کنند.
Anne Braude, Radical Spirits: Spiritualism and Women's Rights in Nineteenth Century American (Boston: Beacon Press, 1989)
که انگيزه هاي منسوب به حقوق زنان و معنويت گرايي را شرح مي دهد.
Spencer Klaw, Without Sin: The Life and Death of the Oneida Community (New York: Penguin Books, 1993)
که تحقيق جالبي است درباره جامعه اتوپيايي و تجارب اصلاح نژاد آن. فيلم جالبي درباره زندگي اوتوپيايي به نام The Road to Wellville وجود دارد.
4. براي آشنايي بيشتر با گسترش و تحول الهيات در آمريکا نگاه کنيد به :
Deane William Ferm, Contemporary American Theologies: A Critical Survey (New York: Seabury Press, 1981), and its companon Volume, Contemporary American Thologies II: A Book of Readings (New York: Seabury Press, 1982)
5. براي ملاحظه بعضي از شباهت هاي فرقه هاي قرن نوزدهم با فرقه هاي قرن بيستم نظير آيين هاي مورمون، اتحادگرا يا «علم مسيحي» و «علم شناسي» نگاه کنيد به :
Mary Farrell Bednarowski, New Religions and the Theological Imagination in America (Bloomington: Iniana University Press, 1989)
به نقل از: کتاب درآمدي به مسيحيت نوشته مري جو ويور 1381
مترجم : حسن قنبرى
نويسنده : مري جو ويور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید