هيئتهاي تبشيري، اعتقاد به وحدت عمومي کليساها و چالشهاي جهان سوم در فصل هفتم، بعضي از چالشهاي تجدد را بررسي کرديم و واکنشهاي گروههاي مختلف مسيحي را متذکر شديم. در فصل هشتم، به خلاقيت و نوآوري فوقالعادهاي که حاصل رشد و گسترش مسيحيت در قرن نوزدهم آمريکا بود نظري افکنديم. در هر دو بخش، از تکثر دين مسيحي آگاهي بيشتري يافتيم. ديگر از کاتوليکها، مسيحيان ارتدکس و پروتستانها صحبت نميکنيم، بلکه اکنون بايد خصوصيات منطقهاي نظير ارتدکس روسي و ارتدکس يوناني و واژههايي را که مبين نگرشهاي کلي عقلياند، نظير ليبرال و بنيادگرا، اضافه کنيم. به علاوه، ظهور مسيحيت انجيلي را نه تنها به شکل اجتماعات نوين، بلکه به عنوان وجهه مهم بسياري از کليساهاي اصلي پروتستان ملاحظه کرديم. بالاخره، ميدانيم که آمريکا موطن آزمودن، تجربه، انشعاب و گروهبنديها بود. نهضتهاي اشتراکي و فرقههاي جديدي نظير آيين مورمون و علم مسيحي ظهور پيدا کردند و کليساهاي رسمي نظير متديستها و پرسبيترنها بر سر مسائل دردناکي که در طول جنگ داخلي به وجود آمده بودند، منشعب شدند و انگيزههاي کلي براي بازگرداندن اتحاد مسيحي الهامبخش شکلگيري گروههايي از مسيحيان همفکر در فرقههاي جديدي نظير کليساهاي مسيحي شد.
همه اين صور حيات جديد نشان ميدهند که مسيحيت دين زنده و پويايي است. در اين فصل دو ماجراي مشترک سدههاي نوزدهم و بيستم يعني نهضت تبشيري (تبليغي) و «اعتقاد به وحدت عمومي کليسا»(1) را بررسي ميکنيم تا ببينيم چگونه مسيحيت در اين محيطهاي فرهنگي جديد رشد و گسترش يافته است و چگونه اين محيطها آنرا به چالش واداشته است.
فهم انگيزه تبشيري و تبليغي
از نخستين روزهاي نهضت مسيحي، دعوت به مسيحيت موضوع مهمي بود. سخنان عيسي در انجيل متي، 28: 19-20 به عنوان يک دستور روشن تفسير ميشد: مومنان ملزم بودند که «همه امتها را پيرو سازند»، با اين اطمينان که عيسي هميشه با آنان خواهد بود، حتي در «آخرالزمان». همين انديشه که «آخرالزمان» يا پايان جهان نزديک است، الهامبخش بعضي از نخستين مسيحيان شد تا پيام خود را در سراسر دنياي شناخته شده گسترش دهند؛ با اين حال، وقتي آشکار شد که جهان به اين زودي پايان نمييابد، با اين حال، مسيحيان سخنان عيسي را به مثابه يک فرمان اخذ کردند و هرجا رفتند اعتقاد جديد خود را اشاعه دادند.
ملاحظه کرديم که امپراتوري مسيحي تحت حکومت قسطنطين به واسطه قدرت و زيبايياش و نيز به واسطه توجهش به بحثهاي فلسفي و صراحت اعتقادي ممتاز بود. جنبه مهم ديگري از پشتيبانيهاي قسطنطين از مسيحيت حمايت او از مبلغان مسيحي بود، کاري که مسيحيت ارتدکس آن را ادامه داد. مثلا سيريل(2) و متديوس(3) (وفات 869-885)، دو برادري که امپراتوري ارتدکس شرقي از آنان حمايت کرد، به «رسولان اسلاوها» معروف بودند. سيريل مقام خود را در دانشگاه سلطنتي قسطنطنيه رها کر د و متديوس نيز از موقعيت خويش، که فرمانداري ايالتي بود، دست کشيد و هردو به سلک کشيشي درآمدند و مسيحيت را در سرزمين موراويا اشاعه دادند. ايشان به دليل آشنايي با زبان اسلاوي، توانستند به موفقيتهاي دست يابند. به دليل کاري که آنان درباره الفباي اين زبان انجام داده بودند، توانستند کتاب مقدس و دعاي مربوط به آيين عبادي را به زبان اسلاوي ترجمه کنند و زيربناي آنچه را به شکوفايي ادبيات اسلاوي انجاميد بنيان گذاشتند. از نظر بسياري از مسيحيان ارتدکس امروزي، زبان اسلاوي زبان رسمي آيين عبادي است.
ديديم که پولس براي اين که مسيحيت را در دسترس «امتها» قرار دهد و انجيل را در سراسر دنياي روم تبليغ کند چه تلاشها و کارهاي سختي انجام داد. پولس، تا حدي به دليل شور و اشتياقش و تا حدي نيز به سبب سياست تبليغياش، مبلغي زبردست بود. هنگامي که در بين آتنيها بود (اعمال رسولان، 17:16-34) و از او خواسته ميشد تا تعاليم جديدش را شرح دهد، او خود را با مخاطبانش وفق داد. به مستمان خود گفت که در بازار آنان «محراب يک خداي ناشناخته » را ديده است، و در ادامه بيان داشت که تبليغ را ميشناخت، يعني اين عقيده که يک مبلغ بايد ارزشهاي فرهنگي کساني را که ميخواهد براي آنان موعظه و تبليغ کند بشناسد و محترم شمرد. شور و اشتياق پولس الهامبخش مبلغان در سراسر تاريخ مسيحيت بوده است، هرچند روش سازگاري او به فراموشي سپرده شد.
چنانکه ملاحظه کرديم، در بخش غربي امپراتوري، مبلغان به مناطق دوردست فرستاده ميشدند تا {پيام} مسيحيت را به قبايل مختلف بربر برسانند. ما به کار پاتريک در ايرلند، بونيفاس در آلمان و آگوستين کانتربري در انگلستان اشاره کرديم. وقتي مسيحيت غربي در دوران سخت قرون تاريک به زوال رفت، راهبان مردم اروپا را «دوباره مسيحي» کردند. نيروي موثر فعاليت تبليغي را که از طريق رهبانيت در اختيار مسيحيت غربي بود، نبايد دست کم گرفت. علاوه بر راهبان، نظامهاي ديني جديد نيز براي تداوم کار تبليغي مهم بودند؛ مثلا دمينيک (1170-1221) در سال 1216 فرقه دمينيکنها را بنيان گذاشت تا هدف تبليغ و تعليم را در سرزمينهايي که مورد تهديد تفاسير بدعت گرايانه از مسيحيت بودند، بيان کنند.
تاثير احياي تعليم و تربيت تحت نظارت شارلماني در قرن نهم (معروف به رنسانس کارلينجي)(4) و همچنين اهميت مدارس، زندگي رهباني و دانشگاهها را براي حفظ مسيحيت غربي متذکر شديم. تصور ميشد که در طول دوره قرون وسطا، مسيحيت در دنياي شناخته شده آن روز، در دسترس همه بود. مسيحيان دنياي خود را مرکز عالم ميپنداشتند و دين خود را کاملترين بنيان آگاهي ديني در اين دنيا ميدانستند. اگر سرزمينهاي جديدي فتح ميشد کليسا آماده بود تا به خاطر مسيح بر اقوام جديد سلطه يابد.
دو حادثه فوقالعاده باعث شد که حوزههاي جديدي از تبليغ بر روي مسيحيت در اواخر قرون وسطا گشوده شود: مارکوپولو چين و کريستف کلمب آمريکا را کشف کردند. {1}
مارکوپولو (1254-1324)، کاشفي اهل ونيز، در سال 1275 به دربار پرشکوه و عظمت کوبلايخان(5) رسيد. او مسافرتهاي ديگري به چين کرد و مبلغاني که با او همراه بودند، مسيحيت را به چين بردند. کار آنان موثر بود و به ناحيهاي که امروزه به «بجينگ»(2) معروف است رسيدند، اما اين تلاش اوليه براي مسيحي کردن چين ثمري نداشت.
يک يسوعي در چين
به محض برقراري ارتباط، علاقه اروپاييها به امور تبليغي و اقتصادي در شرق برانگيخته شد و صحنه براي مبلغان بعدي و تا حد زيادي براي کار يسوعيان در قرن هفدهم که ماتئوريکي(6) (1552-1610) آن را رهبري ميکرد، مهيا شد. {2} ريکي توانايي شگفتآوري در زبانهاي مختلف داشت و همانطور که خود اشاره کرده است، چون سعي ميکرد «چيني شود تا بر چينيان غلبه کند»،در چين به پيشرفتهايي نائل آمد. او موهاي بلندي داشت که به شکل سنتي آن را ميبافت، لباس محلي ميپوشيد، به زبان چيني ماندارين(7) به راحتي صحبت ميکرد و با ابراز علاقه به آثار ادبي محلي جايگاه خود را در قلبهاي مخاطبان حفظ ميکرد. او مبلغي بود که از زمان خود جلوتر بود، چون هدف اوليهاش سازگاري با فرهنگ چيني بود، نه اين بود که بخواهد انديشههاي اروپايي را بر آن تحميل کند.
او سالهايي از عمر خود را در چين گذراند و بيشتر از اختراعات غرب (نظير ساعت) سخن ميگفت تا از زندگي و مرگ عيسي. آن طور که او موقعيت را درک ميکرد، تنها تدبير يک مبلغ بايد بردباري و صبر و حوصله باشد. قبل از اين که داستانهاي مسيحي را براي مردم بيان کند، دقت ميکرد که اطمينان آنان را به دست آورد. او به اين نکته پي برد که مسيحيت تنها اگر واقعيتهاي فرهنگي چين را بپذيرد ميتواند در آن جا پيشرفت کند.
چنان که روحيه نوآور او اقتضا ميکرد، به دنبال جواز اجراي عبادت به زبان بومي بود - به خاطر داشته باشيد که از نظر کاتوليکها، زبان رسمي عبادت لاتيني بود. او سعي ميکرد که کتاب مقدس را به زبان چيني ماندارين ترجمه کند. او اميدوار بود که مقامات واتيکان اجازه دهند که آيين عبادت و اسناد مسيحي به چيني ترجمه شوند و با اقتضائات فرهنگي چين سازگار و هماهنگ شوند. متاسفانه اين آرزوها نابجا بودند. سرانجام رسالت ريکي در چين شکست غمانگيزي بود، چون مقامات کاتوليک رم هيچ نوع سازگاري را به رسميت نميشناختند. داستان شکست تبليغ در چين در سدههاي هفدهم و هجدهم داستان غمانگيزي است و بسيار دشوار است که در اينجا بازگو شود، اما داستان آموزندهاي است چون در تشخيص يکي از مسائل اوليه نهضت تبليغي به ما کمک ميکند.
امروزه خواستهها و روشهاي معمولاند، يعني مبلغان از همه شاخههاي مسيحيت ابتدا خود را با فرهنگ مستمعان خود وفق ميدهند و سپس آنان را به مسيحيت سوق ميدهند. مبلغان مردم را به حفظ هويت فرهنگي خويش تشويق ميکنند تا احتمال تغيير کيش دادن آنان به مسيحيت، باعث نشود که ايشان به ترک ميراث خويش مجبور شوند. {3} اما در زمان او چنين تطبيقي در تبليغ مبلغان ناممکن بود. مقامات رومي از ترجمه کتاب مقدس به زبان چيني نگران و عصباني بودند، چون ميترسيدند که مسيحيت با عقايد الحادي چيني آلوده شود. مقامات واتيکان در فرمان به مبلغان خارجي تاکيد ميکردند که نوکشيشان براي کشيش شدن بايد زبان لاتين را فراگيرند و روحاني بومي بايد از قوانين {مسيحيت} غربي در باب تجرد پيروي کند، عملي که براي چينيها بيمعنا بود.
اوضاع و احوال کلي با رقابت مبلغان غير يسوعي، که با حکمت سازگاري مبلغ موافق نبودند پيچيدهتر شد. مثلاً فرانسيسکنها و دمينيکنها خود را با {فرهنگ} چيني وفق نميدادند و سعي ميکردند که {فرهنگ} چيني را به {فرهنگ} اروپايي مبدل کنند. سياستهاي آنان مقامات چيني را عميقاً آزردهخاطر کرد. فرهنگ مبلّغان مسيحي امپرياليستي تلقي ميشد، چون نسبت به مردمي که براي آنان تبليغ ميکردند احترامي قائل نبودند. بنابراين، نهضت تبليغي در چين يافت و تا قرن نوزدهم از آن خبري نبود، در اين هنگام دوباره بروز کرد، تا اين که در اواسط قرن بيستم، وقايع سياسي موجب اخراج مبلغان مسيحي از اين سرزمين شد. {4}
دنياي جديد
دومين کشف بزرگي که حوزههاي جديد تبليغي را به روي مسيحيان اروپا گشود، کشف «دنياي جديد» توسط کريستفکلمب و ديگر کاشفان در سدههاي پانزدهم و شانزدهم بود. وقتي پاپ الکساندر ششم در سال 1493 دنياي جديد را بين اسپانيا و پرتغال «تقسيم کرد»، مسئوليت فعاليت تبليغي را بين اين دو کشور قسمت کرد. {5} کاشفان به دنياي جديد رفتند تا آن را «براي شکوه بيشتر خدا تسخير کنند» و منابع آن مانند طلا و نقره و سنگهاي قيمتي را به اروپا ببرند. داستان مبلغان در دنياي جديد (شامل مکزيک امروزي، آمريکاي مرکزي و جنوبي، کاليفرنيا، کانادا، و دره ميسيسيپي) داستان سادهاي نيست. مبلغان گاهي با مردم بومي به مانند کودکان يا بدتر، به مانند بردگان رفتار ميکردند و آنان را به پذيرش دين جديد و به کارهاي سخت به نفع اسپانيا و فرانسه يا پرتغال واميداشتند.
بعضي از مبلغان که طرفداران پرشور حقوق سرخپوستان بودند، به رفتار خشن با مردم بومي اعتراض ميکردند. اما فريادهاي آنان نافذ نبود و فعاليت بسياري از مبلغان در دنياي جديد متصف به همان گرايشهايي گرديد که منجر به زوال رسالت تبليغي در چين شد، يعني آنان با فرهنگ و زندگي بوميان کنار نيامدند يا آنها را محترم نشمردند، بلکه تلاش ميکردند که سرخپوستان را اروپايي کنند تا بتوانند آنان را به مسيحيت تغيير کيش دهند. {6} فارق بين اين دو موقعيت عبارت بود از قدرت، يعني امپراتوري چين توانست در مقابل مسيحيت مقاومت و مبلغان آن را اخراج کند اما قبايل سرخپوست آمريکايي به آساني تسليم کاشفان شدند. وقتي مسيحيت با تهديد به مجازات سخت بر مردم تحميل شد، اديان و فرهنگهاي بومي به آساني از بين رفتند.
تاريخ هيئتهاي تبليغي مسيحي در دنياي جديد مانند تاريخ آن در چين، تاريخ سادهاي نيست: ميتوان داستانهايي از دلسوزي و قهرمانيهاي مبلغان (مثل عمل يسوعيان در ميان هورمونها(8) ) يافت و نيز ميتوان داستانهايي از بهرهکشيها و بيرحميهاي آنان يافت. {7} تنها اشارهاي که ميخواهيم به فعاليت تبليغي مسيحي در اوايل دوره جديد کنيم اين است که مبلغان معتقد نبودند که بايد خود را با فرهنگهاي بومي وفق دهند يا به عقايد بومي احترام بگذارند؛ هدف آنان نيز همچون کاشفان، غالبا اين بود که بر مردم دنياي جديد به خاطر مسيح تسلط پيدا کنند. اين هدف غايي حتي اگر که با نيت خير انجام ميگرفت (يعني آنان معتقد بودند که ايمان و اعتقاد واقعي براي مردم دنياي جديد آوردهاند) روشهاي آن غالباً ظالمانه بود. هرقدر هم که نتيجه آن موفقيتآميز باشد (حضور قاطعانه مسيحيت در نيمکره غربي) بهاي اين موفقيت براي ما جاي پرسشها دارد.
مبلغان پروتستان در قرن نوزدهم
بنابر دلايل واضحي، پروتستانها در سدههاي شانزدهم، هفدهم و هجدهم در انجام فعاليت تبليغي تعجيل نکردند. ايشان علاوه بر اين که کاملاً مشغوليت تثبيت بينشهاي جديد ديني خود بودند، اين امر نيز که آنان رهبانيت را شيوهاي از حيات مسيحي نميدانستند ميرساند که توان اجرايي براي استيلاي تبليغي نداشتند. به علاوه، اين اعتقاد که خدا کساني را برميگزينند تا آنان را نجات دهد، غالباً پروتستانها را واميداشت که تغيير کيش دادن را «برنامه خدا» بدانند، يعني {در امر سعادت و رستگاري} هيچ نيازي به کمک عوامل انساني نيست. آنان عبارت انجيل متّي را رهنمود عيسي به حواريون ميدانستند و نه فرماني به مسيحيان همه دورانها.
البته استثناهاي قابل ذکري هم در کار بوده است. نهضت زهدگرايي انگيزه قوي در امر تبليغ داشت و موراويان قرن هجدهم با شور و اشتياق تبليغيشان متمايز بودند مخصوصاً {در ارتباط} با سرخپوستان آمريکايي در دنياي جديد. جانويسلي مسئله قضا و قدر را انکار و بر اين نکته تأکيد کرد که نجات شامل همه کساني است که به دعوت عيسي پاسخ دهند؛ اين مواضع نشانه نگرش تبليغي متديسم بود، و نيز ميتوان شواهد تاريخي بر فعاليت تبليغي در آيين پيوريتن يافت؛ اما اوج واقعي کار تبليغي در کليساهاي پروتستان از قرن نوزدهم آغاز شد.
اولين قهرمان بزرگ نهضت تبليغي پروتستان مردي انگليسي به نام ويليام کري(9) (1761-1834) بود؛ وي کفاشي خودآموخته و نابغهاي در زبان بود که به آيين انگليکن درآمد و سپس بپتيست شد. در زماني که امپراتوري بريتانيا بر اقوام جديدي در هند و آفريقا تسلط يافته بود او نگرش نوعي آيين پروتستان را به تبليغ تغيير داد. کتاب او به نام تحقيق در تعهدات مسيحيان نسبت به کاربرد ابزارهايي در تغيير کيش کفّار (1792) مؤيد فهم او از سخنان عيسي به عنوان نوعي وظيفة جديد مسيحي بود. او اظهار داشت که عيسي فقط براي حواريون سخن نميگفت، بلکه براي همة مسيحيان سخن ميگفت و آنان را ميفرستاد تا پيام بشارت را به دنيا برسانند. کري الهامبخش علاقهمندي بپتستها به حوزههاي تبليغ شد. او براي فراهم آوردن اسباب مسافرت به هند پول تهيه کرد. در هند کتاب مقدس را به زبان بنگالي ترجمه و نوکيشاني را به مسيحيت جذب کرد، چون با آنان به زبان خودشان سخن ميگفت. سالها بعد استاد زبان در کلکته شد و دستور زبانهاي مهمي در زبانهاي مختلف هندي نوشت.
به طور کلي در قرن نوزدهم شور و اشتياق تبليغي از مشخصات کليساهاي پروتستان بود، مخصوصاّ در انگلستان و آمريکا. جوانان به چالشهاي ناشي از عرضة سخنان خدا به اقوام مختلف در اقصا نقاط کرة زمين علاقة خاصي داشتند. آنان مانند کري سخنان عيسي را متوجه خود ميدانستند. سرودهاي مذهبي و رسالههايي که در آن زمان ارائه شده بود، الهامبخش آنان شد که «نواي خوش نجات» را به دورترين نقاط جهان برسانند. {8} مخصوصاّ مسيحيان انجيلي معتقد بودند که براي شکرگزاري از ايمان مسيحي خود، بهترين واکنش اين است که وحي مسيح را به همه برسانند. اگر مسيحيان وابسته به نهضت اصلاح ديني زندگي خود را وقف دوستي و محبت به همسايه ميدانستند مسيحيان احياگرا در دورة بعد از دومين بيداري عظيم اين محبت همسايه را- به همهجا بسط و گسترش ميدادند. آرزو و اميدي که آنان را به حرکت درميآورد اين بود که دنيا کاملاّ تحت سلطة مسيح درخواهد آمد و هدف آنان اين بود که در سراسر کرة زمين انقلابي اخلاقي به وجود آورند. شور و اشتياق و خوشبيني فراوان بود و به خوبي با انديشههاي آمريکاييان راجع به تقدير روشن عجين شده بود؛ يعني بسياري معتقد بودند که خدا آمريکا را مقدّر کرده است تا دمکراسي را به جهان عرضه کند، همانطور که مسيحيان مأمور بودند تا پيام بشارت را به همة ملل برسانند.
موفقيت کري، که با شور و شوق عمومي وسيعي در قرن نوزدهم همراه بود، منجر به شکلگيري تعدادي از انجمنهاي مددکاري شد؛ مثلاّ انجمن تبليغي لندن در سال 1795 به عنوان اولين گروه تبليغي بين فرقهاي تأسيس شد، انجمني که ما امروزه به دليل فرستادن ديويد ليونگسنون(10) (1813-73)، مبلّغ و کاشف اسکاتلندي، به آفريقا از آن ياد ميکنيم. چون مبلّغان براي انجام کار خود به منابع و مطالب نياز داشتند، انجمنهايي براي تهية کتب مقدس و رسالههاي ديني تأسيس کردند. از بسياري جهات، کار اين گروهها اولين ماجرا در همکاري بين فرقهاي محسوب ميشد.
مجمع هيئتهاي مبلغان خارجي(11) در سال 1810 در آمريکا سازماندهي شد تا مبلغان جماعتگرا را به آسياي جنوب شرقي اعزام دارد. انگيزة تأسيس آن علاقهمندي بعضي از جوانان شاخص در کالج ويليامز مخصوصاً آدونيرام يادسون(12) (1788-1850) بود. او احساس کرد که مبلّغشدن خودش در واقع از روي احساس اين وظيفه بوده است که بشارت را به کشور برمه برساند. وقتي او و دوستانش به مأموريت فرستاده شدند در ديگر گروهها نيز شور و اشتياق عظيمي پديد آمد. هنگامي که يادسون در هند براي ديدن کري توقف کرد متقاعد شد که مسيحيت بپتيستي بيشتر معرّف رسوم و آداب عهد جديد است؛ لذا به آيين بپتيست درآمد و موجب شکلگيري اتحادية تبليغي بپتيست آمريکا شد(1814). او مانند کري از پيشگامان امور مربوط به زبان بود که سالهاي اولية عمر خود را در حوزههاي تبليغي صرف ترجمة کتاب مقدس به زبان برمهاي کرد. او نيز، مانند ماتئوريکي که در قرن هفدهم در چين بود، تا زماني که پيوندهاي زباني و فرهنگي با مردم برقرار نکرده بود به تبليغ بشارت نپرداخت.
در طول سدة نوزدهم، انجمنهاي تبليغي در سراسر اروپا و ايالات متحده در همة فرقهها شکل گرفتند. هيئتها و انجمنهاي تبليغي بسياري از مسيحيان پرشور را به خود جذب کردند و به اشاعة بشارت در آسياي جنوب شرقي، { سواحل} اقيانوس آرام، چين، ژاپن و آفريقا کمک کردند. اعزام هيئتهاي تبليغي مسيحيت از جهات بسياري در قرن نوزدهم به اوج خود رسيد. حکومت از آنان پشتيباني نميکرد و از اينرو مجبور بودند که به ايثار و کمکهاي مالي مؤمنان متّکي باشند. هيئتهاي تبليغي را مردم عادياي تأمين و حمايت ميکردند که مقدرات مسيحي خويش را منوط به تغيير کيش مردم دنيا ميديدند.
به علاوه، فعاليتهاي تبليغي از امور مربوط به بشارت فراتر رفت، يعني مبلّغان کليساها، مدارس، بيمارستانها و نهادهاي ديگري را تأسيس کردند، همانطور که سعي داشتند زبانها و صرف و نحو فرهنگهاي جديد را بفهمند. بيشتر مطالبي که امروزه دربارة آداب و رسوم و زبانهاي بيگانه ميدانيم، ابتدائاً توسط مبلغان کاتوليک و پروتستان ثبت و ضبط شد. مبلغان رهبري بومي را به وجود آوردند و نوآوريهايي نيز در کشاورزي بومي و در شيوههاي تجاري ايجاد کردند.
مبلغان جديد و الهيات رهاييبخش(13)
تا اواسط قرن بيستم، روشهايي که مبلغان مسيحي به کار ميبردند بيشتر در جهت استيلا و بهرهکشي تنظيم شده بودند، نه در جهت موعظه و مريدپروري. در نيمة دوم قرن بيستم، امور به نحو چشمگيري دگرگون شد. چون مردم براي به دستآوردن کنترل زندگي سياسي و ديني خود مبارزه ميکردند، در سرزمينهاي وسيعي از آفريقا و آسيا که تحت کنترل امپراتوري بريتانيا بود، نهضتهايي براي کسب استقلال به وجود آمدند. گاندي(14) (1869-1948) براي مقابله با يک حکومت «مسيحي»، فعاليت مسالمتآميز سياسي را به صورت هنري درآورد. وقتي که شوراي واتيکاني دوم در کليساي کاتوليک رومي (1962-65) از نحوههاي جديد آيينهاي عبادي حمايت کرد، با آيينهاي عشاي رباني در آفريقا، با طبالها و کشيشان بومي که لباسهايي محلي به تن داشتند، روشهاي جديد عبادت به روي دنياي کاتوليک گشوده شد.
تا حد زيادي، مهيجترين تحول در روشهاي مفاهمة بين مبلغان در آمريکاي لاتين رخ داده است؛ در آنجا الهيات جديدي در اوايل دهة 1970 متولد شد. الهيات رهاييبخش استعمال خاصي از الهيات سياسي در باب فقر و ظلم است که در آمريکاي لاتين بنيان گذاشته شد. روش خاص يعني «راه و رسم»(15) {9} آن را مربي برزيلي به نام پائولو فرييرا(16) به وجود آورد که بيشتر بر عمل تکيه داشت تا بر حرف. الهيات رهاييبخش بر قرائتي از کتاب مقدس تکيه داشت که در آن عنايت ويژة خدا متوجه فقرا و مردم ستمديدة جهان است. در الهيات رهاييبخش اعتقاد بر اين است که مهمترين اعمال خدا در کتاب مقدس اعمالي است که با نجات (از ظلم، بردگي، تبعيد، گناه) سروکار دارند. طبق اين رأي، خدا ارتباط ويژهاي با فقرا و مستضعفان هر جامعهاي دارد.
بنابراين، الهيات رهاييبخش با نوعي تعهد در برابر فقرا و مبارزة آنان آغاز ميکند و الگوي اصلي خود را در حيات عيسي مييابد، که او همه مسيحيان را به ريشهکن کردن هر نوع ظلمي فراميخواند. عالمان الهيات رهاييبخش ادعا دارند که تعهدشان به فقرا به آنان ديدگاه جديدي بخشيده است که با آن کتاب مقدس را ميخوانند و به الهيات آنان اثري بخشيده است که هم انتقادي و هم پيامبرانه است. الهيات رهاييبخش جداي از اين که ديدگاه مجزايي دباره عمل اجتماعي مسيحي مربوط به آمريکاي لاتين است، همچنين ادعا ميکند که روش کاملاً نويني براي فهم مسيحيت و آموزههاي آن است. اين الهيات جديد نوعي تجربه از خدا را بيان ميکند که با مسائل انساني جهان سروکار دارد. از نظر آنان، کتاب مقدس و الهيات عهدي آن، تاريخي از نجات است. وقتي انسانهاي دربند ناله سر دادند، خدا آنان را آزاد کرد و آنان را مسئول تثبيت صلح و عدالت در زمين قرار داد. وقتي بنياسرائيل اين رسالت را فراموش کردند خدا آن را از طريق پيامبران به ايشان يادآوري کرد.
از نظر عالمان الهيات رهاييبخش، رسالت عيسي متوجه فقرا بود. زندگي او صرف مبارزه با خودخواهيهاي انسان شد. از منظر رهاييبخشي، خدا عميقاً درگير تاريخ انسان ميشود: عيسي مذکر شگفتانگيز خداست، به اين که مومنان بايد براي عدالت تلاش کنند و با زندگي خود را وقف همسايههاي نيازمند خود کنند. عالمان الهيات رهاييبخش مانند آنابپتيستها معتقدند که هدف از اخلاقيات عيسي اين بوده است که مسيحيان آنها را در زندگي عادي خود به کار بندند.
الهيات رهاييبخش در جاهايي که ساکنان آنها غالباً کاتوليک بودند رشد کرد و تا حدي ملهم از بعضي از تعاليم جديد اجتماعي در کليساي کاتوليک رومي بود. {10}
در عين حال، بسياري از موضوعهاي الهيات رهاييبخش در مسيحيت پروتستان يافت ميشود، مخصوصاً در اجتماعات شوراي جهاني کليساها{11} (پيوست شماره 7 را ملاحظه کنيد). به علاوه ديدگاه رهاييبخشي در هر گروهي که متحمل ظلم و تعدي شده باشد ميتواند به کار رود؛ مثلاً در الهيات سياهپوستان، کتاب مقدس از منظر تبعيض نژادي قرائت ميشود، و جيمزکان(17) اظهار داشت که تنها فهم معتبر از متون مقدس و ايمان، همان فهم الهيات سياهپوست است. {12} گروههايي از زنان نيز با منظر رهاييبخشي هويت يافتند. ملل جهان سوم به طور کلي تمايل داشتند که طرح سفر خروج در عهد قديم را به مثابه استعارهاي براي ارتباط خود با خدا بگيرند. طبق طرز تفکر آنان، خدا با درد و رنج آنها ارتباط دارد و در مبارزه با ظلم و تعدي با آنان شريک است.
در مسيحيت معاصر، الهيات رهاييبخش قوه ازدياد و انشعاب جوامع را دارد. اين توانايي متغير به ويژه در واکنش به فعاليت تبليغي مسيحيت آشکار است و به ما يادآوري ميکند که بيشتر فرقهها هم از مسيحيان ليبرال و هم از مسيحيان محافظهکار تشکيل ميشوند. بيشتر جماعات، در اين امر اختلاف نظر دارند که آيا هدف از پيام بشارت ايجاد تحول در قلبهاي افراد است يا اين که ميخواهد سياست اجتماعي را اصلاح کند و ممکن است که اين جماعات درباره اهداف مبلغان خود نزاع و مشاجرهي سختي هم داشته باشند. امروزه تعدادي از کليساهاي پروتستان به شدت بر سر نقش واقعي مبلغان خود در آمريکاي لاتين دچار انشعاب شدهاند. آيا بايد با فقرا احساس همدردي کنند و آنان را در تأسيس جامعهاي عادلانهتر ياري دهند؟ يا اين که اساساً براي موعظه و تعليم پيام بشارت و تغيير کيش دادن مخاطبان خود فرستاده شدهاند؟ آيا يک مسيحي بايد از بين اين دو احتمال گزينش کند؟ آيا يک مبلّغ به صرف اين که از مردم بخواهد قلبهاي خود را متحول کنند ميتواند اهداف عيسي را به انجام برساند؟ يا اين که بايد آنان را در تغيير شرايط زندگيشان ياري رساند؟
کليساي کاتوليک رومي نيز بر سر همين موضوع دچار انشعاب شد. مشارکت خواهران و کشيشان مبلغ در بعضي از مبارزات آمريکاي لاتين (به ويژه انقلاب نيکاراگوئه در سال 1979) مبتني بر قرائت متون مقدس از منظر رهاييبخشي بود که اسقفهاي آمريکاي لاتين از آن حمايت ميکردند. با اين حال، واتيکان از فعاليت سياسي روحانيان خود به شدت انتقاد ميکرد و ميکوشيد موضوعهاي مربوط به عدالت اجتماعي را با روشهايي که کمتر متعصبانه است تنظيم کند. آيا موضوعهايي که براي کاتوليکها مهم محسوب ميشدند، با موضوعهايي که پروتستانها مطرح ميکردند تفاوت داشت؟ کشيشها و راهبهها در آفريقا، آسيا و آمريکاي لاتين چه کارهايي ميبايست انجام ميدادند؟
چه پيوندهايي بين کار مبلغان مسيحي و شيوههاي شناخت مردم جهان سوم از مسيحيت وجود دارد؟ يکي از شديدترين انتقادهايي که از نوعي منظر جهان سومي بر مسيحيت معاصر وارد شده است، انتقاد تيزا بالاسوريا، (18) کشيش کاتوليک سريلانکايي است. او اظهار ميدارد که مسيحيت جديد اخلاقاً ورشکسته است و محتاج چيزي است که او آن را «تبليغ معکوس» مينامد. مسيحيان جهان سوم که چگونگي زنده نگه داشتن ارزشهاي پيام بشارت نظير فقر، عدم خشونت و مشارکت را ميدانند اکنون بايد براي تبليغ به کشورهاي صنعتي که در آن جاها مسيحيان تعاليم انجيل را به نفع سياستهاي استثماري رها کردهاند، بروند. {13}
مسيحيت اروپا و آمريکا سخنان عيسي را درباره رساندن بشارت به همه ملتها با جديت اخذ کردند، اما شور و شوق تبليغي آنان به واسطه ميلشان به تبليغ فرهنگ و سياست و همچنين دين خود به مخاطره افتاد. اين سياست در قرن هفدهم در چين فاجعه به بار آورد و در آمريکا فقط به ازاي وارد آمدن خسارتي مرگبار به فرهنگ و اديان بومي به موفقيت رسيد. در قرن نوزدهم، مسيحيت با توسعه امپراتوري بريتانيا در آفريقا و هند و با سرنوشت آشکار آمريکا در اقيانوس آرام پيوند داشت. بسياري از مردم اين سرزمينها در سراسر قرن بيستم براي تثبيت استقلال سياسي خود مبارزه ميکردند. نبايد شگفتآور باشد که آنان اميد داشتند که استقلال ديني به دست آورند و با صراحت اين امر را اظهار ميداشتند.
مسيحيت ديگر يک دين با ويژگي اساساً اروپايي يا آمريکايي نيست. برعکس، مسيحيان در سراسر جهان از ديدگاهها، جشنها، موسيقي و سبک موظعه و ارزشيابيهاي خاص خود درباره نقش شايسته خويش در مسائل حاد اجتماعي روز برخوردارند. پس نقش تبليغ در کليساهاي امروزي چيست؟ ميتوان تصور کرد که مسيحيان مختلف به اين پرسش پاسخهاي متفاوتي ميدهند. در اين جا بايد درباره طرق متنوعي که مسيحيان به چالشهاي فعاليت تبليغي جديد واکنش نشان دادهاند پيشبينيهاي معقولي انجام داد. مسيحيان در فرهنگهاي مختلف کار کردهاند و بر ضد آنها نيز اقدام کردهاند. همچنين با همديگر و برضد يکديگر نيز اقداماتي انجام دادهاند. قبل از پايان اين فصل لازم است به شيوههايي که به واسطه آنها شيوع تکثر و رقابت در حوزههاي تبليغي منجر به ظهور نهضت وحدت کليساها شد، نظري بيفکنيم.
سالهاي اوليه نهضت وحدت کليساها
مبلغان مسيحي از فرقههاي مختلف، به دلايل تاريخي مناسبي، خود دچار تفرقه و تشتت داخلي شدند: آنان از تعميد، آيين عشاي رباني، ماهيت کليسا و جايگاه کتاب مقدس در عبادت، فهمهاي مختلفي داشتند. اما مسيحيان جديد در نقاط دوردست اين تمايزات اعتقادي را درک نميکردند و هنگامي که مبلغان مسيحي درباره تفسير ديني با يکديگر منازعه و جروبحث ميکردند اينان بهتزده ميشدند. چگونه مسيحيان ميتوانستند از وحدت جسم مسيح {کليسا} سخن بگويند و با اين حال مدعي باشند که يک تفسير از مسيحيت از ساير تفاسير بهتر است؟ نخستين فهم از اين امر که سياست همکاري و همياري بهتر از رقابت است به فکر مبلغان پروتستان قرن نوزدهم خطور کرد و اين هيجانها منجر به طليعههاي نهضت وحدت کليساها شد.
لغت «اکيومنيزم»(19) {اعتقاد به وحدت کليساها} از کلمه يوناني oikoumene گرفته شده و به معناي «کل جهان مسکون» است. {14} نهضت وحدت کليساها معمولا به تلاشي که همه کليساهاي مسيحي براي بازيافت وحدت همه مؤمنان به عمل آوردند، تعريف ميشود. به لحاظ آرماني، نهضت وحدت کليساها بايد مسيحيان را به وراي اختلافهاي اعتقادي و عبادي ببرد و به وحدتي که در نهضت اوليه مسيحي تصورش ميرفت، برساند. ما چندين مرتبه در اين کتاب متذکر شدهايم که مسيحيت اوليه به واسطه اختلافهايش مشخص ميشد و در اين که آيا چنين وحدتي واقعاً امکان دارد يا نه متحيريم. در عين حال، انديشه وحدت مؤمنان، انديشه جالبي است و توانسته است مسيحيان جديد را حول مباحثات سودمندي گردهم آورد.
ملاحظه کرديم که يهوديت در زمان عيسي، دين متکثري بود، با قرائتهاي بسيار مختلف، و ديديم که دين در دنياي رومي اعمال و عقايد بسيار متنوعي در خود ميپذيرفت. مسيحيت در ابتدا ديني بود که ميان ساير اديان؛ اما با قسطنطين، مسيحيت خود را به عنوان يک دين واقعي عرضه داشت، با چنان قدرتي که ساير قرائتهاي اعتقاد ديني (مثلاً شرک) محکوم و ريشهکن شد. اين انديشه که مسيحيت تنها دين واقعي دنياست و اوج آن در مظهر اروپايياش قرار دارد منجر به گرايش هاي تبليغي در اوايل دنياي جديد شد.
به ياد آوريد که تا دوره جديد، مدارا با آراي بسيار متنوع، از مشخصات مسيحيت نبود. آيين کاتوليک قرون وسطا قرائتهاي مختلف از مسيحيت را بدعت تلقي ميکرد و در جهت ريشهکني و نابودي آنها ميکوشيد. مدارا در برابر قرائتهاي گوناگون از ويژگيهاي مسيحيت در دوره نهضت اصلاح ديني (هم پروتستان و هم کاتوليک) نيز نبود. تفاسير بدليل مسيحيت خطا و خطرناک تلقي ميشدند و مسيحيان در قرن هفدهم بيشتر ميکوشيدند که دشمنان خود را نابود کنند، نه به اين که آنان را دوست داشته باشند. ملاحظه کرديم که هرچند پيوريتنها براي آزادي ديني به آمريکا آمدند، اما آزادي را فقط براي خود تفسير کردند: آنان هيچ علاقهاي به امنيت کاتوليکها، يهوديان، بپتيستها، شيکرها يا لوتريها نداشتند. در عين حال، گروههاي ديگري از مسيحيان- نظير جرج فوکس و کواکرها در قرن هفدهم، الکساندر کمبل و «شاگردان مسيح»در قرن نوزدهم - تأسيس شدند، دقيقاً بدين خاطر که اين انشعابات در مسيحيت الهامبخش بنيانگذاردن اين گروهها شد که دنبال قرائتي از مسيحيت بروند که الام اين انشعابات را تسکين دهد. امروزه تا حد زيادي مورمونها و بپتيستهاي جنوبي از حرارت شور و شوق وحدت کليسايي دلگرم نميشوند و کاتوليکها افراد محتاطي هستند که دير به گفت و گوي وحدت کليسايي آمدهاند. اين گروهها حق ويژهاي براي فهم خاص خود از مسيحيت قائلاند و گاهي تلاشهايي را که براي وحدت کليساها به عمل ميآيد، تضعيف و کمرنگ کردن حقيقت تلقي ميکنند.
با اين حال، نهضتهاي مهمي در مسيحيت جديد بودهاند که براي يافتن نوعي وحدت عمل يا حداقل وحدت برنامه، اين اختلافها را ناديده گرفتهاند. چنان که يادآور شديم، يکي از وسيعترين ماجراهاي همکاري مسيحي در همه زمانها (يعني نهضت تبليغي) منطقاً منجر به بحثهايي درباره تعاون و همکاري شد. اجازه دهيد ببينيم که چگونه اين انگيزهها به هم پيوستند و طليعههاي نهضت وحدت کليساها را به وجود آوردند.
نهضت تبليغي اميد داشت که نجات را به سراسر دنيا برساند و موجب نوعي بحث ميان فرقهاي در قرن نوزدهم شد. در عين حال، مسيحيان انجيلي در دوره احياگران، مرزهاي فرقهاي را قطع و اثبات کردند که مسيحيان ميتوانند با هم عبادت کنند و باهم فيض خدا را در زندگي تجربه کنند، هرچند که در کليساهاي واحدي حضور نيابند.
اتحاديه انجيلي
اتحاديه انجيلي، که در سال 1846 در لندن شکل گرفت، ائتلافي بود از افراد علاقهمندي که ارتباط رسمي با کليساهاي سازمان يافته نداشتند. انديشه يک اتحاديه انجيلي در ايام اوليهاي که گفتوگوي وحدت کليساها جريان داشت بسيار مهم بود. شاخه آمريکايي اتحاديه انجيلي که به دليل جنگ داخلي تا سال 1867 قوتي به دست نياورده بود، به چند علت اجتماعي ميخواست به تلاشهاي مسيحيان انجيلي سروسامان دهد. حتي قبل از جنگ داخلي، مسيحيان انجيلي غالباً به دلايل عمدهاي متحد بودند. به ياد آوريد که تجربه گروش مسيحيان در دوره دومين بيداري عظيم، هم فردي بود (يعني يک فرد با پذيرش عيسي به عنوان منجي شخصي به نجات ميرسد) و هم اجتماعي. مسيحيان موظف بودند با تقويت تلاشهايي که براي ممنوعيت استعمال مشروبات الکلي، بردهداري و تعداد زيادي از ديگر مفاسد اجتماعي به عمل ميآمد، گروش به دين خود را که در جهان اطرافشان احساس ميکردند تحقق بخشند. به تدريج، اتحاديه انجيلي تبديل به نداي نيرومندي در جهت فعاليت تبليغي و حامي اوليه همکاري وحدت کليسايي شد.
نشريه اتحاديه انجيلي، به نام جهان مسيحيت انجيلي، مسيحيان را به همکاري دعوت ميکرد و اين اتحاديه که الهامبخش مشارکت بيش از پنجاه هزار کليسا شد، از يک هفته عبادت در ايام سال حمايت کرد. بعضي از اعضاي اين گروه، همکاري انجيلي را علامت نزديکي سلطنت خدا ميديدند و همه به اصول آزادي ديني پايبند بودند. اتحاديه انجيلي به خودي خود حمايتهاي نيرومند نظري براي همکاري مسيحي فراهم کرد و موجب بحثهاي اوليه درباره بازيافت وحدت مسيحي شد. در عين حال، مبادي اعتقادي آيين انجيلي که، براي مثال، بر مسيحيت «دوباره تولد يافته» تأکيد داشت و دشمني آن با آيين کاتوليک، روشهاي اين گروه را که ميتوانست تبديل به عاملي براي وحدت کامل مسيحيت شود، محدود کرد.
مسيحيان پروتستان درحالي که به نحو روزافزوني ملهم از واقعيت همکاري گروههايي نظير اتحاديه انجيلي بودند و شيوع تکثر و تفرقه در حوزههاي مختلف تبليغي آنان را تحريک ميکرد، به تدريج به فکر اتحاديههاي ملي افتادند. جوسا استرانگ(20) (1847-1916) يکي از آخرين دبيران بزرگ شاخه آمريکايي اتحاديه انجيلي بود که از اين انجمن کنارهگيري کرد و در شکلگيري شوراي فدرال کليساهاي مسيح در آمريکا (1898) نقش يک راهنما به خود گرفت. شوراي فدرال، برخلاف اتحاديه انجيلي که اتحادي از افراد بوده اميد داشت که تبديل به نوعي اتحاد بين کليساها شود، با نوعي کارکرد مشورتي با فرقههاي عضو خود. شوراي فدرال در سال 1908 رسماً تأسيس شد و 31 فرقه مهم آمريکا را با هم متحد کرد. اين شورا با فرا رسيدن سال 1950 بيش از 32 ميليون عضو داشت. اتحاديه انجيلي نوعي هدف مشترک را به حيات مسيحي عرضه داشت که با تجربههاي تازه، آنان را قادر ساخت که در نهضتهاي عمده اجتماعي با هم کار کنند، خواه عضو کليساي واحدي باشند يا نباشند. التزام آنان به تجديد حيات اجتماعي مستلزم همکاري بود.
نهضت دانشجويي
يک نيروي مهم براي وحدت بخشيدن به اين شور و اشتياقهاي متنوع، نيروي دانشجويان مسيحي در قرن نوزدهم بود. دانشجويان جوان مسيحي که تا حدي با کار مبلغ احياگرا، دويتال. مودي، سازماندهي شدند به انجيلي شدن علاقهمند بودند. هرچند نهضتهاي بين دانشگاهي(21) و جهاد مقدس دانشگاهي (22) جوانان را پيرامون اهداف مسيحي متحد کردند، اما نهضتهاي دانشجويي در قرن نوزدهم الهامبخش حد بالايي از فعاليت مسيحي دانشجويان شدند. اسکاتلندي جواني که قهرمان فيلم «ارابههاي آتش» بود، نمونه مناسبي از جديت بسياري از جوانان آن زمان است.
يک جوان متديست بسيار باننوز، که زندگي خود را وقف جنبههايي از طرح تبليغي کرد، جي. آر. مت(23) (1865-1955) اهل فلنت در ايالت ميشيگان بود. او رهبر نهضت نسبتاً جديدي به انجمن مسيحي مردان جوان(24) بود که در سال 1844 در لند تأسيس شد تا از طريق فعاليتهاي ورزشي، جوانان را در اخوت و برادري متحد کند و آنان را به سوي مسيح بکشاند. اين انجمن و انجمن ديگري تحت عنوان انجمن مسيحي زنان جوان(25)، سازمانهايي بودند که در سال 1855 براي تربيت جسم و روح جوانان تأسيس شدند و هدفشان اين بود که آنان را از قابليتهاي زندگي مسيحي آگاه سازند. مت که دانشجوي فعالي بود، عضو هيئت رئيسه شد و سرانجام به مقام دبيري کميته بينالمللي آن رسيد. او در سال 1895 يک مجمع بينالمللي ترتيب داد و خود اولين دبير عمومي اتحاديه جهاني دانشجويان مسيحي(26) که در زمان حيات خود دنيا را به خاطر مسيح فتح کنند.
اتحاديه جهاني دانشجويان مسيحي در قرن نوزدهم تنها يکي از گروههاي فعال دانشجويي بود. نهضت دانشجويان مسيحي(27) در انگلستان تأسيس شد تا دانشجويان را در باشگاههاي مطالعه کتاب مقدس ثبتنام کند. اين يک اتحاديهي بين فرقهاي و بينالمللي بود. بنابراين، تصور کنيد که اگر اين سه گروه از مشتاقان تبليغ (يعني SCM, WSCF و مبلغان) در يک مجمع بينالمللي گردهم ميآمدند چه اتفاقي پيش ميآمد. آنان در سال 1910 در مجمع تبليغ جهاني ادينبور گردهم آمدند که نقطه عطفي در همکاري بينفرقهاي بود. مبلغان پروتستان و انگليکن مشتاق همکاري بودند. آنان متوجه شدند که اصلاحات عبادي و اعتقادي که آنان را در انگلستان از هم جدا کرد، در حوزههاي تبليغي معنايي ندارد و به فکر همکاري با يکديگر افتادند. تمايل آنان به همکاري، دانشجويان را به جنبوجوش آورد و منجر به شکلگيري شوراي تبليغ بينالمللي شد که ائتلافي بود از مبلغان و دانشجويان که همگي براي مسيحي کردن جهان تلاش ميکردند. اين شورا با تأکيد بر همکاري تبليغي، بذرهاي نهضت وحدت کليسايي جديد را افشاند.
دربارهي همکاري در امور مربوط به وحدت کليساها: برنامهها و امکانات
همکاري در امور مربوط به وحدت کليساها آنطور که در اعتقادات مشکل به نظر ميآيد، در امور مربوط به زندگي عملي مشکل نيست. به عبارت ديگر، تا آن جا که بتوان از مشاجرات اعتقادي دوري کرد به نظر ميرسد که همکاري در امور مربوط به وحدت کليساها ميتواند يکي از واقعيات شکل دهندهي مسيحيت جديد باشد. يکي از بينشهاي اوليه هيئت ايمان و نظم(28) بينش سادهاي بود :« خدمت موجب وحدت است و آموزه باعث تفرقه». بعضي از رهبران نهضت اتحاد کليساها اميد داشتند که مسيحيان بتوانند وحدت خود را در ايمان به مسيح بدون توجه به موضوعهاي آموزهاي نشان دهند. اما در واقع مسيحيان اختلافهاي جدي دارند و مقاومت بپتيستهاي جنوبي و ساير انجيليها، همراه با احتياط کاتوليکهاي رومي، يکي از موارد آشکار اين اختلافها است. بايد به خاطر داشت که لوتريهاي آمريکا فقط در سال 1987 توانستند بر بيشتر اختلافهاي بينشي خود فائق آيند. بسياري از انشعابات در کليساهاي پروتستان امريکا که به جنگ داخلي باز ميگشت، هنوز از بين نرفتهاند و کليساهايي که در رسيدن به فهم واحدي (مانند متديستهاي متحد) موفق شدهاند امروزه بر سر مسائل ديگري نظير نقش مناسب کليسا در کشورهاي آمريکايي مرکزي دچار انشعاب شدهاند.
مسيحيان براي سالهاي متمادي درباره موضوعهايي نظير تعداد و ماهيت آيينهاي عبادي، منابع مرجعيت ديني، ماهيت تبليغ، ماهيت کليسا و هدف از وحدت در تعارض را ميطلبيدند فهرست کرد: اتحاد کليسا با مسيح، جايگاه سنت، الگوهاي متنوع عبادت، و نهادگرايي، که براي شکل دادن به يک برنامه درباره بحث از وحدت کليساها در دهههاي آينده لازم بودند. امروزه شوراي جهاني کليساها نياز به وحدت را به رسميت ميشناسد و تلاشهاي مهمي براي جذب گروههايي که در برابر گفت و گو درباره وحدت کليساها مقاومت ميکنند به عمل ميآورد. اما با نشان دادن آرزوهايي که درباره عضويت دارد، وحدت را چنين ميفهمد که اگر دست يافتني هم باشد نبايد اختلافهاي واقعي شوراي واتيکاني دوم (1962-65) فرماني دربارهي وحدت کليساها صادر کرد که امکانات جديدي را براي گفت و گوي کاتوليکها محسوب شده است اما مسائل با صرف تمايل به گفت و گو حل نميشوند.
اعتقاد به وحدت کليساها صرفاً موضوعي مربوط به حسن نيت يا مطلوبيت نيست. بايد به ياد آوريم که نهضت وحدت کليساها جست و جويي براي وحدت است. طرفداران وحدت غالباً ميگويند اميدوارند که در باب وحدت مسيحي به يک رستاخيز برسند؛ اما با توجه به اختلافهاي تاريخي که ملاحظه کرديم و در بحث جالشهاي معاصر نيز ملاحظه خواهيم کرد، ما از اين اميداوري تعجب ميکنيم. ممکن است از غنا و پويايي مسيحيت باشد که امکان يک رشته از قرائتهاي اعتقادي و عبادي را ميطلبد. در عين حال، بايد توجه داشته باشيم که امکانات گفت و گوي بين فرقهاي که نهضت وحدت کليساها را به وجود آورده است، اقدام بالنده اصيلي براي مسيحيت در دنياي جديد فراهم ميآورد.
نتيجه گيري
در فصلهاي هفتم و هشتم و نهم نمونههايي از چالشهاي دنياي جديد و واکنش مسيحيان را به آنها مطرح کرديم. به طور خلاصه به ماهيت تجدد نظري افکنديم و روشهاي متنوعي را که مسيحيان به فشارهاي عصر روشنگري واکنش نشان دادند ملاحظه کرديم.
همچنين ديديم که بعضي از گروههاي ديني (ليبرالها) از تجدد استقبال کردند، درحالي که گروههاي ديگري در برابر آن مقاوت کردند (محافظهکاران). اين وضعيتهاي عمومي گاهي اوقات ويژگي همه کليساها است؛ مثلاً بپتيستهاي جنوبي تمايل به محافظهکاري داشتند، درحالي که توحيدگرايان، ليبرالهاي ديني تلقي ميشدند. غالباً ميتوانيم در فرقههاي خاص هم مسيحيان ليبرال و هم محافظهکار بيابيم.
همچنين آنچه را ممکن است براي مسيحيت در يک محيط کاملاً جديد پيش آيد ملاحظه کرديم. اوضاع و احوال آمريکا در قرن نوزدهم با ميليونها مهاجر آن در محيطي که کليسا و دولت از هم جدا بودند، منجر به تجربه {دربارهي دين} و تکثر شد. ملاحظه کرديم که مسيحيت ابا داشت از اين که با معيارهاي اروپايي تبيين شود و در تعداد زيادي از قرائتهاي مختلف، از جمله در فرقههاي کاملاً جديدي شکوفا شد. سرانجام، متذکر شديم که حرکت به سوي همکاري و اتحاد همراه با نوعي احتياط و مقاومت در برابر مسيحيتي متحد، توسط مسيحيان در سدههاي نوزدهم و بيستم تجربه شد.
بخش آخر اين کتاب درباره مسيحيت معاصر است. همانطور که انتظار ميرفت، مسيحيان در دنياي امروز به دنبال يافتن راههايي براي وحدت بخشيدن به نيروهاي خود هستند و بر گفت و گو با يکديگر اصرار دارند. مسيحيت معاصر نياز دارد که فراتر از شرايط تاريخي فهميده شود. بايد اين واقعيت را درک کنيم که مسيحيت (هر آرزويي که در باب وحدت داشته باشد) نه تنها در ريشههاي تاريخي، بلکه در واکنشهايش به چالشهاي معاصر نيز بسيار متفرق است.
نتيجهاي که ميتوانيم از اين بخش بگيريم اين است که مسيحيت با نظريههاي جديد علمي و سياسي از ميدان خارج نميشود. برعکس، مسيحيان نشان دادهاند که در مواردي به نحو فعالي با دنياي جديد هماهنگ شدهاند و در مواردي سرسختانه در برابر آن مقاومت کردهاند. همه تحولاتي را که ما در اين جا نشان داديم (در واکنش به تجدد، در ارتباط با ماجراي آمريکا و در فراخواني به همکاري و اتحاد) در آينده نيز وقتي تلاش ميکنيم مسيحيت را در يک چارچوب متفاوت بفهميم، ادامه خواهند يافت.
نکات مهمي براي بحث و بررسي
1. انگيزة تبليغي به مسيحيان الهام ميکند که پيام بشارت را به همة ملتها برسانند. آنان با آگاهي روزافزونشان از تکثر فرهنگي و جهاني و در حالي که ارزشهاي فرهنگي اقوام مختلف را محترم ميشمردند، چگونه اين امکان برايشان فراهم ميشود که اين وظيفه را به نحو احسن به انجام رسانند؟
2. هيئت ايمان و نظم معتقد بود «خدمت موجب وحدت است و آموزه باعث تفرقه».
آيا اين بينش خامي است؟ چون مردم، با توجه به گرايشهايشان به فرهنگهاي مختلف، از عقايد مختلفي برخوردارند آيا آنان واقعاً ميتوانند هماهنگ با يکديگر کار کنند، هرچند راجع به آموزهها بحثي نداشته باشند؟
3. بعضي از مسيحيان جهان سوم اظهار داشتهاند که مسيحيان آمريکا نسبت به ارزشهاي پيام بشارت سنگدل شدهاند و از نوعي «تبليغ معکوس» سود ميبرند که در آن جا مردم جهان سوم مسيحيان جهان اول را انجيلي ميکنند. تا چه حد اين تبليغ معکوس نوعي تدبير سياسي است؟ تا چه حد ارزشهاي اوليه مسيحي را زنده ميکند؟
يادداشت ها
1. مطالعه گزارشهاي شخصي کاشفان دنياهاي جديد جالب و آموزنده است. در اين باره دو متن معتبر ما را به چين و مکزيک ميبرند. نگاه کنيد به:
The Travels of Marcopolo, traslated and introduced by Ronald Latham (London: Folio Society, 1968), and Bernal Diaz, The Conquest of New Spain, traslated and introduced by J. M. Cohen (London: Folio Society, 1974)
2. يک گزارش معروف از تاريخ تبليغ يسوعي در چين عبارت است:
H. Dunne , A Generation of Giants (Notre Dame, Ine: University of Notre Dame press 1962. )
براي مشاهده نظير هدف ريکي در کتاب مقدس، نگاه کنيد به رسالهي اول قرنتيان که در آن جا پولس سياست تبليغي خود را تشريح ميکند. (9: 20-23)
3. وجه تمايز نظريهي تبليغي جديد توجه آن به «سازگاري تبليغي» است. مخصوصاً در کليساي کاتوليک رم اسناد شوراي واتيکاني دوم دراين باره گويا است: مبلغان ابتدا موظف ميشوند که با فرهنگ مردمي که ميخواهند برايشان موعظه کنند و پيامشان را با اوضاع و احوال آن وفق دهند عجين شوند. سند شوراي واتيکاني دوم در باب هيئتهاي تبليغي را در مجموعهاي از اسناد شورايي تحت عنوان Ad Gentes (1965) ملاحظه کنيد. سند شوراي واتيکان تا حدي متأثر از تجربه جديد مبلغان کاتوليک بود. کتاب مهمي که تاريخ نظريهي تبليغي قبلي را توضيح ميدهد و آن را با سازگاري در باب تبليغ مقايسه ميکند عبارت است از:
Alfonso M. Nebreda , Kergma in Crisis? (Chicago: Loyola University Press 1965).
4. داستان مسيحيت در هند و ژاپن تاريخ پيچيدهاي از موفقيت و شکست است. براي آگاهي از هيئتهاي تبليغي ژاپن نگاه کنيد به:
R. H. Drummond, A History of christianty in Japan (Grand Rapid: Eerdmans, 1971).
براي آگاهي اجمالي از اوضاع و احوال هند نگاه کنيد به:
S. C. Neil, The Story of the Christian Churcn in India and Pakistan (Grand Rapids: Eerdmans, 1970).
و نيز ميتوانيد نگاه کنيد به:
Francis Xavier (1506-52) in the new catholic Encyclopedia).
کار او در هند و ژاپن آکنده از افسانه و داستان است و در آيين کاتوليک از او به عنوان قديسي حامي هيئتهاي تبليغي خارجي ياد ميشود. براي مشاهده نظير هدف ريکي در کتاب مقدس، نگاه کنيد به رساله اول قرنتيان، 9: 20-23 که در آن، پولس سياست تبليغي خود را تشريح ميکند.
5. هدف فتواي پاپي Inter Cetera اين بود که رقابتي را که در باب داد و ستد و توسعه در دنياي جديد به وجود آمده بود حل و فصل کند. بنابراين، از آن جا که پاپ در فعاليت دنياي جديد درگير بود مبلغاني را به اين سرزمينها فرستاد تا از منافع کليسا محافظت کنند. مسائل مربوط به ارتباط کليسا و دولت در دنياي جديد تداوم مناقشات مربوط به دولت و کليسا در قرون وسطا بودند. لازم نيست از جزئيات اين موضوع مطلع شويد، اما بايد بدانيد که اين موضوع و احوال تقريباً به نحو مأيوس کنندهاي پيچيده بود و آثار آن تا به امروز باقي مانده است.
6. براي معرفي اجمالي مبلغان اسپانيايي و فرانسوي در دنياي جديد نگاه کنيد به:
Jay P. Dolan, The American Catholic Experience (Graden City, N. Y: Doubleday, 1985, pp. 15-98).
او نشان ميدهد که برنامهي اسپانيا براي متمدن کردن سرخپوستان آمريکا غالباً منجر به تأسيس اردوگاههاي کار بردگان شد که در آن جا بوميان تا دم مرگ کار ميکردند و به سبب آن تمام جمعيت آنان از بين رفت.
7. ممکن است اطلاعاتي راجع به مبلغان يسوعي که براي تبليغ در بين سرخپوستان آمريکا فرستاده شده بودند بخواهيد: مثلاً راجع به اسحاق يوگاس (1607-1646) و رسالت او در موهاوکس يا جان دي بريفوف (1593-1649) که به عنوان مبلغ به کانادا فرستاده شد و از نخستين کساني بود که پيام بشارت را براي هورونها تبليغ کرد و هردو به دست Iroquois کشته شدند.
8. يک سرود مذهبي که غالباً در اين رابطه ذکر ميشود عبارت است از: “From Greenlans's icy mountains" نوشته کشيش Reginald Herber که به جهت عبادي خاصي به حيات تبليغي عرضه شد. اين سرود تصويري از بوميان هند، آفريقا و ساير مناطق دنيا را نمايش ميدهد که به دنبال «نجات و رهايي»اند و صرفاً به دليل غفلت از پيام بشارت به سنگ و چوب تعظيم ميکنند. هربر ميخواهد به مسيحيان جوان الهام بخشد که «چراغ رستگاري» را به همه ملتها برسانند تا مسيح در همه جا شناخته شود و «سعادتمندانه به سلطنت بازگردد» بنابراين، جذابيت کار تبليغي قوي بود: مبلغان کساني را که در ظلمت بودند به روشنايي ميآوردند و رجعت مسيح را تسريع ميکردند.
9. کتاب او را تحت عنوان Pedagogy of the Oppressed (New York: Continuum 1970) ملاحظه کنيد.
10. مثلا نگاه کنيد به : Pope John XXIII, s Encyclicals , Mater et Magistera 1961 که درباره مسيحيت و توسعه اجتماعي است و Pacem in Terris (1963) که به صلح بر روي زمين اختصاص يافته است.
11. مجمع سال 1961 شوراي جهاني کليساها در دهلي نو مشکلات و گرسنگي جهاني را برجسته کرد و نشست سال 1966 رهبران شوراي جهاني کليساها در ژنو به اين نتيجه رسيد که پيام بشارت ذاتاً انقلابي است و مسيحيان بايد درگير انقلاب اجتماعي شوند. در نشست کليساهاي کاتوليک رومي و رهبران شوراي جهاني کليساها در بيروت (1968) بخشنامه پاپ ششم با عنوان Populorum Progressio را مورد بحث قرار دادند و اظهار داشتند که مسيحيت بايد در جهت صلح و توسعه جهاني به فعاليت سياسي بپردازد. مجمع جهاني شوراي کليساها در اوپسالا در سال 1968 توجه خود را معطوف به نيازهاي دنيا کرد و به اين نتيجه رسيد که کساني که از بيعدالتي وسيع اجتماعي راضي هستند بدعت گذارند.
12. A Black Theology of Liberation (Philadelphia: Fortress Press 1970).
13. Planetary Theology (Maryknoll, N. Y: Orbis Books, 1984).
14. به خاطر داشته باشيد که شوراهاي اوليهي کليسايي دقيقاً به دليل اين که ميخواستند ديدگاههاي متکلمان مسيحي و اسقفها از همه نقاط دنياي شناخته شده را منظور کنند، جهاني خوانده شدند (پيوست شماره 4 را ملاحظه کنيد)
منابعي براي مطالعه بيشتر
1. يک کتاب مرجع مهم دربارهي تاريخ هيئتهاي تبليغ مسيحي عبارت است از:
Kenneth Scott Latourettc, History of the Expansion of Christianity, 7 Vols (London: Eyre Spottiswoode, 1934-47).
و يک مدخل مختصرتر در اين باره عبارت است از:
Stephen Neill, A History of Christian Missions (LondonL: Penguin, 1964).
و يک مکمل مناسب براي اين تواريخ عبارت است از:
Alan Parkert, s film, The Mission.
2. دو کتاب که تصويري از روشهايي ارائه ميدهند که با آنها مسيحيت زندگي ديني را در آفريقا متحول کرد و نحوه تفکر مبلغان درباره کار خودشان را تغيير داد عبارتاند از:
Lamin Sanneh, West Africa Christianity (Maryknoll, N. Y: Orbis Books, 1983) and Vincent J. Donovan, Christianity Rediscovered , 2nd ed. (Maryknoll, N. Y: Orbis Books, 1982).
3. يک مدخل جالب به نظريهي تبليغ در آيين ارتدکس شرقي عبارت است از:
James J. Stamoolis , Eastern Orthodox Mission Theology Today (Maryknoll , N. Y: Orbis Books, 1986).
اين کتاب يکي از نخستين بررسيهاي جامع در باب ديدگاه تبليغي ارتدکس است که در آمريکا منتشر شد.
4. يک بررسي جامع از ادبيات در عمل و زمينهي تبليغي عبارت است از:
Charles W. Forman and Charles R. Tabor , “Recent Trends in Missiology” Religious Studies Review 13 (January 1987), 30-36.
5. يک مدخل معتبر راجع به اعتقاد به وحدت کليساها عبارت است از:
Robert McAfee Brown; The Ecumenical Revolution: An Interpretation of the Catholic - Protestant Dialoque (Garden City, N. Y: Doubleday, 1967).
دو تحقيق کلي در اين باره عبارتاند از:
Samuel McCrea Cavert, The American Churches and the Ecumenical Movement, 1900-1965 (New York: Association Press 1968) and Church Cooperation and Unity in America: A Historical Review , 1900- 1970 (New York: Association Press, 1970)
يک طرح فرعي جالب از داستان وحدت کليساها که توسعهي الهيات درون ديني است عبارت است:
John B. Cobb, Jr. and Christopher Lves, eds , The Emptying God: A Buddhist- Jewish- Christian Conversation (Maryknoll, N Y: Orbis Books, 1990).
و همچنين نگاه کنيد به:
Cavin D' costa, ed. , Christian Uniqueess Reconsideved: The Myth of Pluralistic Theology of Religions (Mryknoll, NY: O Books 1990).
6. براي مشاهده تصويري از نهضت وحدت کليساها که بعضي از مسائل عملي را نيز در بردارد نگاه کنيد به:
Martin E. Marty, “ The state of Disunion '. Commonveal 115 (29 January 1988), 43-46.
استدلال او اين است که نهضت وحدت کليساها در دو دههي گذشته آرام شده است و نياز به رهبري جديد و انديشههاي نو دارد.
7. براي آگاهي بيشتر از نقش زنان در نهضت وحدت کليساها نگاه کنيد به:
Susannah Herzel , A Voice for Women (Geneva : World Council of Churches, 1981) and Melanie May , ed. , the Challenge of Ecumenical Solidarty in an Age of Alienation (New York: Friendship Press 1991).
8. نقش زنان در کارهاي تبليغي مهم بوده است. راهبههاي کاتوليک و زنان پروتستان در سراسر دنيا به خدمت گروههاي تبليغي درآمدند. کتاب تاريخي خوبي درباره خواهران آمريکايي شما را به بعضي از اين داستانها رهنمون ميشوند. دو کتاب درباره خواهران مبلغ در مديکال و مريکنولز عبارتاند از:
Katherine Burton, According to the Pattern: the Story of Agnes Melaren and the Society of Cotholic Medical Missionaries (New York: Longmans, Green, 1946).
و کتاب:
Jeanne Marie Lyons, Maryknoll's First Lady: the Story of Mary Josephine Rogers (Maryknonll Press, 1964).
يک تحقيق جالب تاريخي دربارهي زنان پروتستان عبارت است از:
Nancy Body, Emissaries: The Overseas Work of the American YWCA 1895-1970 (New York : the Women's Press, 1986)
براي آگاهي از زناني که در السالوادور کشته شدند نگاه کنيد به:
Ana Carrigan, Salvador Witness: The Life and Calling of jean Donavan (New York: Simon V Schuster, 1984).
9. يکي از پيشرفت هاي جالب اخير در مسيحيت نقش کليسا در مبارزههاي ضدکمونيستي است. نگاه کنيد به:
Adam Michnik, The Church and the Left (Chicago: University of Chicago Press 1993).
10. به همين انديشهي کار تبليغي در سالهاي اخير انتقادات بيشماري وارد شده است. بسياري از نويسندگان کار تبليغي را تحميل ارزشهاي غربي بر مردم و فرهنگهاي غيرغربي ميدانند نگاه کنيد به:
Partha Chatterjee, Nationalist Thougnt and the Colonialist World : A Derivative Discourse (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1993).
و
Christopher Hitchens, The Missionary Position : Mother in Theory and Practice (New York : Vevso Books, 1995).
پاورقيها:
(1). ecumenism
(2). Cyril
(3). Methodius
(4). Carolingian Renaissance
(5). Kublai khan
(6). Beijing
(7). Matteo Ricci
(8). Mandarin
(9). Hurons
(10). William Caray
(10). David Livingstone
(11). The American Board of Commissioners Foreingn Missions
(12). Adoniram Judson
(13). Liberation theology
(14). Mohandas Gandhi
(15). Praxis
(16). Paulo Friere
(17). James Cone
(`18). Tissa Balasuria
(19). Ecumenism
(20). Josiah Strong
(21). Intrer- Varsity
(22). Campus Crusade
(23). J. R. Mott
(24). Young Men's Christian Association (YWCA)
(25). Young Weman's Christian Association (YWCA)
(26). World Student Christian Federation (WSCF)
(27). SCM
(28). The Faith and Order Commission
به نقل از: کتاب درآمدي به مسيحيت نوشته مري جو ويور 1381
مترجم : حسن قنبرى
نويسنده : مري جو ويور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید