ماهيت تجزى گرا و رهيافت آخرت گرايانه مسيحيت، اين دين را از اساس، بى نياز از فرآورده هايى چون (شريعت)، (کليسا) و (الهيات) که حلقه هاى اتصال دنيا و آخرت، ماندگارى ايمان و پايدارى امور مقدس و متعالى در حياتِ اين جهانى هستند، مى نمود. با وجود اين، تجربه تاريخى مسيحيت، فرآيندهايى را در خاطر دارد که طى آن، اين جوهر (غير شريعتى)، (غير نهادى) و (غير کلامى) بتدريج قلب گرديد و ماهيتى کاملاً متفاوت با آنچه در ذهن و روح مسيح(ع) مى گذشت و آن را در عمر کوتاه تبشيرى اش تعليم داد و در حيات معنوى اش نيز متجلى گشت، پيدا نمود. مسيح(ع) که حرکت خويش را با پشت کردن به دنيا آغاز نمود و نسبت به رخدادهاى اجتماعى ـ سياسى پيرامون خويش بى اعتنايى پيشه کرد و تمامى توجهات و نگاهها را به سوى آسمان و به درون انسان معطوف ساخت، طبعاً تلاش چندان مؤثرى براى بنيادگذارى اين ستونهاى برپا دارنده و اين عناصر مقوم يک دينِ ماندگار به کار نبُرد. ليکن در دوره رسولان، پس از اين که از به سر آمدن عمر دنيا و در رسيدن قريب الوقوع ملکوت آسمان، نا اميدى حاصل شد، مسيحيان به طور جدى خود را نيازمند اين عناصر يافتند. و به ناچار، در يک روند تدريجى با اخذ و اقتباس از اديان و مسلکهاى گذشته و بازخوانى و تفسير خودباورانه آموزه هاى مسيح(ع)، دست به کار خلق و ابداع عناصرى شدند که براى حفظ و استمرار يک دين جهانى و صاحبِ داعيه، ضرورى بود. در ادامه اين نوشتار، زمينه ها و عوامل شکل گيرى و بسط اين فرآيندهاى موازى در استکمال ديانت مسيح(ع) را بررسى مى کنيم.
شريعتى شدن مسيحيت
وبر در بررسيهاى جامعه شناختى و تطبيقى اش راجع به اديان جهانى، دو نوع دين را بر حسب آن که جهت گيريِ (اين جهانى) يا (آن جهانى) داشته باشند، از هم تميز داده و آنها را در دو دسته مشخص اديان (رستگارى بخش) و اديان (شريعتى) از يکديگر متمايز ساخته است. وبر مى گويد که نزد مواليانِ اديان دسته نخست، دنياخوار شمرده مى شود؛ آنها به دنبال معناى نهفته در باطن زندگى هستند و به تعبد و رياضت و رستگارى در آخرت مى انديشند. اخلاق در ميان پيروان اين اديان، همان عمل به تکاليف است و با گرايشهاى شديدِ جذبه و فنا در مجرداتِ ماوراى طبيعى، از عرفان گرايى و صوفيسم سر در مى آورند. طبيعى است که در اين اديان، تنش ميان دين و دنيا به اوج خود مى رسد. در اديان نوع دوم، دنيا و خصوصاً ظواهر آن، اهميت پيدا مى کند و شريعت به عنوان دستورالعمل ارتباط و تعامل با دنيا محوريت مى يابد و از ارزش و تقدس بالايى برخوردار مى شود. اين دسته از اديان، با توجه به اقبالى که نسبت به امور دنيايى از خود نشان مى دهند، به سمت نوعى نگاه (کارکردگرايانه) تمايل پيدا کرده، در شکل مفرط آن از (فايده گراييِ) صرف سر در مى آورند؛ پس در مقابلِ (تکليف گرا) بودنِ دسته نخست، اينان را بايد (نتيجه گرا) قلمداد کرد. (فروند/ نيک گهر 1362: 189ـ190) وبر مصاديق روشنِ دسته نخست را مسيحيت، خصوصاً مسيحيت پروتستانى و بوديسم مى داند و آيين کنفوسيوس و يهوديتِ تلمودى را از نمونه هاى اديان شريعتى برمى شمرد. (همان)
الگوى وبر از دينِ رستگارى و مشخصاتى که از آن برمى شمرد، به تمامى، برگرفته از آموزه هاى عيسى مسيح و باورداشت مسيحيان قرون نخست از اين آموزه هاست که پشت به دنيا، فرا رسيدن قريب الوقوع ملکوت خداوند را انتظار مى کشيدند و حتى پس از مأيوس شدن از برپاييِ سلطنت خدا در زمانهاى نزديک، همچنان خود را منتظران بى شکيبِ رجعت دوباره مسيح(ع) و مسافران غريب شهر خدا مى دانستند که به تقاص گناه نخستين، چند صباحى به اقامت در اين دنياى شرير ناگزير شده اند.
اطلاق مشخصات مورد نظر وبر درباره دين رستگارى بخش و مؤمنان رستگارى طلب، بر بوديسم بيش از مسيحيت قرار و استمرار يافت؛ چرا که بر اثر حوادثى در تاريخ مسيحيت، اين ويژگيها به زودى از جريان اصلى آن، يعنى کليساى کاتوليک روم محو گرديد. مسيحيت در عمل، روندى را تجربه نمود و مسيرى را پيمود که آن را بيشتر به اديان شريعتى نزديک مى ساخت تا اديان آخرت گرايِ رستگارى بخش. برخى مثل ياسپرس اساساً با اين پيش فرض که مسيح(ع) يک آيين غير شريعتى را در مقابل آيين به شدت شريعت گراى يهوديت بنيان گذارد، مخالفند. ياسپرس معتقد است که رويکرد فراشريعتى مسيح، نه در ضديت با جوهر شريعت و نه براى آوردن يک دين غير شريعتى، بلکه به قصد زدودن زنگارها و بازگرداندن روح معنويت به جسم شريعت يهود بوده است.به همين دليل است که مسيح هيچ يک از قوانين واقعى تورات را باطل نمى کند. (1373:1ـ20)
اما با اين که عيسى به صراحت، اعلام مى کند که براى نسخ تورات و شرايعِ انبياى پيشين نيامده است،1 در عين حال اهتمام اصلى خويش را برگرداندنِ توجه و دغدغه انسانها به سمتِ باطن دين و هدف شرايع، يعنى (گوهر ايمان) قرار مى دهد. اين آرمان نزد عيسى چنان اساسى است و تا آنجا مورد تأکيد قرار گرفته است که مدعايِ بروز يک تغيير جهت بنيادى در پايه گذارى (ايمان فارغ از شريعت) که از سوى برخى ديگر مطرح شده است، چندان بيراه نمى نمايد.
نقش چندگانه پولس در شکل دهى و گسترش مسيحيت و تحکيم موقعيت آن به عنوان يک آيين جديد، در اين موضع نيز نمايان و پر رنگ است. با اين که شواهد و قراين متعددى در کتاب مقدس نشان مى دهد که پطرس، اولين حوارى عيسى، بيش از ديگران مورد توجه وى بوده و دست کم در دو موقعيت متفاوت، از سوى عيسى مسيح(ع) به صراحت به عنوان سرآمدِ مواليان و پيشقراول آنان معرفى شده است2 و نزديک به يک دهه پس از عروج عيسى به آسمان، نيز عملاً رهبرى پيروان او را به عهده داشته است، اما در جهت دهى به مسيحيت، هيچ گاه نقش و موقعيتى هم پايه پولس پيدا نکرد. پولس رسول با تمام نقش تأثيرگذارش در مسيحيت، کسى است که حتى مسيح(ع) را در حيات زمينى اش رؤيت نکرده و از نَفَسِ مسيحايى و موهبت درک شاگردى مستقيم او محروم بوده است. او که خود از تعقيب کنندگان و آزاردهندگان مسيحيانِ نخست بود،3 پس از واقع شدن در يک مکاشفه ماورايى و ارتباط رؤيايى، به مسيح(ع) ايمان مى آورد و به گفته خويش، پس از آن بيشترين رنج را در راه خداوند تحمل مى کند.4 براساس آنچه در کتاب مقدس و به طور مشخص، بخش (اَعمال رسولان) منعکس و مضبوط است، سهم پولس در بسط و انتشار تعاليم مسيح(ع) از ديگر رسولان به مراتب بيشتر بوده است. سهم آموزه اى و نقش تبشيرى او، بر حسب ظاهر، از عيسى نيز بيشتر است؛ چراکه اگر عيسى حداکثر سه سال فعاليت تبشيرى، آن هم فقط در دو استان يهوديه و جليله داشت، طول مدت فعاليت پولس بيش از 35 سال بود و پيام بشارت را تا قلب امپراتورى روم نيز برد. رتبه نخست پولس در ميان رسولان، علاوه بر شرح فعاليتهاى تبشيرى اش در (اَعمال)، از طريق رسائل پذيرفته شده از وى و حجم آن در مجموعه کتاب مقدس نيز به روشنى قابل کشف است. عهد جديد حاوى چهار انجيل است که يکى از اين اناجيل به قلم لوقا، از شاگردان و همراهان پولس است. لوقا همان کسى است که (اَعمال رسولان) را نيز به رشته تحرير درآورده و مهم ترين و بيشترين سهم را در آن، به گزارش خدمات پولس اختصاص داده است. از 21 رساله پذيرفته شده در عهد جديد،13 رساله، يعنى نزديک به 2 آن به پولس رسول تعلق دارد که اتفاقاً در قياس با رساله هاى ديگر طولانى تر هم هستند. سهم پطرس، با تمام احترام و شأنى که به واسطه توصيه و تمجيدهاى عيسى از وى دارد، در کلِ عهد جديد، تنها دو رساله است. اين که بسيارى بر اين باورند که مسيحيت آفريده دست پولس است، به همين دليل است که نزديک به نيمى از حجم کتاب مقدس مسيحيان، يا درباره اوست و يا به قلم او. ميشل در مقايسه ميان پولس و ديگر رسولان مى گويد: در حالى که او فردى شهرى، ديوانى و مطلع از شريعت يهود و آشنا با فلسفه يونان بود، ديگر رسولان و شاگردان عيسى، ماهيگيرانى5 ساده دل بودند. (1377:55) البته پولس مدعى است که تمامى مطالبش، کلماتى است که عيناً از روح پاک خدا الهام گرفته است.6
نيچه از جمله کسانى است که معتقدند مسيحيت، به دست پولس بدل به يک دينِ شريعتى و کليسايى، درست شبيه همان چيزى که مسيح، خود بدان حمله مى کرد و با آن مى ستيخت، گرديده است. او مى گويد: پولس تجسم همان شخصيتى بود که با منجى در تضاد است. او در تنفر و خشونت، يک نابغه بود و به قدرت عشق مى ورزيد؛ از اين رو، مفاهيم، شريعت و نهادهايى را در مسيحيت پايه گذارد که هيچ نسبتى با تعاليم حيات بخش عيسى نداشتند و بيش و پيش از هرکس، مسيح(ع) با آنها بيگانه بود. (1352: 96ـ86) او اراده خويش را اراده خدا يا به اصطلاحِ خودش، قانون الهى ناميد. (پيشين:100) ويلز و رنان نيز همچون نيچه، پولس و نه مسيح(ع) را مسئول مسيحيت مى شناسند. ويلز مى گويد که دينِ صاف و ساده مسيح(ع) به دست پولس که يک يهودى متنصِّر بود، به دين قربانى و کشيش، همانند آيينهاى بت پرستيِ کهن بدل گرديد و رنان اين ابدال و تخليط را نه از سر سهو و بدفهمى، که عمدى و توأم با سوءنيت مى شمارد. (قطب 1994: 10ـ9)از کلام عيسى که هم از پايدار ماندنِ اعتبار و صلاحيت تورات سخن مى گويد و هم خاتمه يافتن دوران آن را اعلام مى نمايد،7 هم آن را گنج کهنه مى شمارد و هم از بقاى آن، همچون بقاى زمين و آسمان خبر مى دهد،8 براحتى نمى توان نتيجه گرفت که آيين جديد، شريعت گرا يا شريعت گريز بوده است. از تعاليم پارادوکسيکالِ رسولان نيز که در آن، هم مخالفتهاى صريح و تندى عليه شرايع به طور کلى و عليه شريعتِ ثقيلِ يهود به طور خاص داشته اند و هم دستورات شريعتى صادر کرده اند و بعضاً از شريعت موسى نيز حمايت نموده اند هم نمى توان به تشخيص روشنى در اين باب دست يافت. پولس، خود به عنوان شاخص ترين چهره ضد شريعت و ضد يهود، در بخشهايى از آموزه ها و توصيه هايش به کليساهاى غير يهود، فرامين شريعتى و بعضاً تکلّف آور صادر کرده است.
مواضع ضد شريعتى پولس در کتاب مقدس صريح و فراوان است. او با تأکيد بر اين که نجات، تنها متکى به فيض الهى،9 ايمان به مسيح(ع) و خون ريخته شده خداوند10 است، عمل به شرايع را بى تأثير و غير ضرورى اعلام مى کند.11 او همچنين ابراز مى دارد که به علت دشوارى شرايع و ناتوانى بشر، نجات از اين طريق اساساً ميسر نبوده و همين امر باعث شده است تا خداوند فرزندش را براى نجات بشر بفرستد.12 او شرايع را دستوراتى موقتى مى داند که با آمدن مسيح(ع)، ديگر از اعتبار و سکه افتاده اند.13 مسيح(ع) با آمدنش بشريت را از زير بار سنگين شرايع آزاد نمود14 و مسير خدمت به خداوند را به کلى دگرگون ساخت.15 فصل الختام سخن او در نفى کامل شريعت آن است که: (… فقط در يک صورت، ديگر کسى گناه نمى کند و آن موقعى است که هيچ شريعتى نباشد.) (روميان 7:8)
برخى، مواضع ضد شريعتى پولس را يک موضع گيرى اصيل و قاطع عليه کليتِ شريعت نمى دانند؛ چنانکه بعد از اين نيز نشان خواهيم داد که آموزه هاى پولس، خود يکى از عوامل مهم (شريعتى شدن مسيحيت) بوده است. اينان معتقدند که سخنان ضد شريعتى پولس در واقع مبارزه اى بوده است عليه روح مسخ شده و به شدت شريعت گراى يهود که مى رفت تا از طريق يهوديان متنصِّر، بر مسيحيت نوپا نيز مستولى گردد و بر عقايد مسيحيان غلبه پيدا کند. تلاشى که پولس براى بردن پيام مسيح(ع) به ميان غير يهوديان به عمل آورد و بر همين اساس نيز خود را رسولى مختصِّ هدايت غير يهوديان معرفى کرد16 و مقاومت سختى که در برابر اصرار کليساى اورشليم مبنى بر رعايت و مواظبت از اصول شريعت يهود از سوى نوايمانان مسيحى، نشان داد، همه از مواضع ضد يهودى وى برمى خاست و به تشديد منازعه ميان اعضاى کليساى اورشليم و اعضاى کليساى انطاکيه مى افزود.17 پولس، خود از اختلافاتى که بر سر همين موضوع با پطرس، هاديِ يهوديان18 داشته است، در نامه به مسيحيان غلاطيه چنين ياد مى کند: (اما وقتى پطرس به انطاکيه آمد، حتى در حضور ديگران او را سخت سرزنش کردم… در حضور همه به پطرس گفتم: درستاست که تو يهودى زاده هستى، ولى خيلى وقت است که قانون مذهبى يهود را کنار گذاشته اى؛ پس چرا حالا مى خواهى اين غير يهوديها را به حفظ قانون يهود مجبور کنى؟) (2:11و14)
با اين که بحثهاى جلسه کليساى اورشليم به اينجا مى انجامد که به نومسيحيانِ غير يهود اعلام نمايند که از قوانين يهود جز رعايت سه چيز ـ نخوردن گوشت مردار و ذبيحه بتها و پرهيز از زنا ـ بارى بر دوش آنها نخواهد بود، و اين پيغام توسط يهودا، سيلاس، پولس و برنابا به انطاکيه برده مى شود و ظاهراً مبناى مأموريتهاى بشارتى بعدى پولس قرار مى گيرد، با اين حال شريعت مسيح(ع) براى يهوديان و غير يهوديان به همين ميزان محدود نماند و اتفاقاً عامل بسطِ شريعت، همان کسى گرديد که پيش از اين و بيش از ديگران جدى ترين مخالفتها را با آن کرده بود.
گستره توصيه ها و اوامر شريعتى پولس از نصايح تشويقى تا دستورات تکليفى و الزام آور دامنه داشت؛ دامنه اى از تواصى (اخلاقى) تا فرامين محکمِ (شريعتى). او پس از اين که مؤمنان مسيحى را از عُجب ناشى از ديندارى و نيکو عملى برحذر مى دارد،19 آنها را در برابر پرسشهاى برآمده از وجدانهاى پاک خويش قرار مى دهد: (حال که به وسيله ايمان، نجات يافته ايم، آيا ديگر لازم نيست به دستورات خدا عمل کنيم؟)20 او انسانهاى پاک شده از گناه را نصيحت مى کند که اجازه ندهند ديگر بار، گناه بر آنان چيره شود21 و همچون خدانشناسان، اسير شهوات گردند.22 توصيه هاى اخلاقى پولس به مسيحيان کم نيست: محبت زن به همسر، اطاعت و احترام به والدين، اطاعت از ارباب و خدمت با اشتياق و صادقانه به او، رفتار درست با غلامان،23 فروتنى و تواضع و پرهيز از خودخواهى و خودنمايى، رعايتِ حال ديگران،24 فرو خوردن خشم، پرهيز از کينه جويى و درشت خويى و ترک دروغ گويى،25 احتراز از آلودگى به شهوات و هوى و هوس و طمع ورزى،26 بردبارى، فروتنى، ملاطفت، مهربانى و گذشت در حق ديگران،27 اطاعت زنان و مداراى شوهران،28 احترام به سالخوردگان و محبت به جوانان و حسن ظن به آنان29 و… توصيه هايى است که کمابيش در اديانِ پيش و پس از مسيحيت هم ديده شده است. همين ميزان از تواصى اخلاقى که ويژگى متمايزکننده اى نيز در آن مشاهده نمى شود، البته از رسول شريعت ستيزى چون پولس که هر نوع عمل نيک و بد را در رستگارى و نجات مؤمن و کسب خشنودى الهى بى تأثير مى داند، شگفت و تا حدى ناوارد به نظر مى رسد؛ چه رسد به برخى احکام قاطع شريعتى که توسط او براى اعضاى کليساها صادر شده است؛ مثل دستور به اخراجِ زناکار از کليسا و دورى و تبرى جستن از گنهکاران؛30 امتناع از رفتن نزد قاضيِ غير مسيحى و غير مؤمن براى طرح دعوا و طلب داورى؛31 دستوراتى درباره ازدواج و طلاق32 و درباره تکليف زن و مرد مسيحى اى که همسر غير مسيحى دارند33 و همچنين تجويزهايى براى ازدواج زنِ شوهرمرده مسيحى با يک مؤمن مسيحى؛34 و درباره مسأله تجرد؛35 احکامى درباره حرمت گوشت حيوان قربانى شده براى بتان؛36 درباره هم سفره شدن با بت پرستان؛37 درباره وظايف زن در قبال شوهر38؛ درباره آداب عبادت39 و تکاليف عُبّاد در هنگام حضور در کليسا؛40 درباره مشروب خوارى41 و….
غلظت روح شريعت گرا، آنگاه در پولس بيشتر نمايان مى گردد که برخلاف رويه عيسى که به سراغ آلودگان و گنهکاران مى رفت و خود را منجى ايشان مى دانست، او به طرد اين گونه افراد از جمع مؤمنان دستور مى دهد42 و آنها را از امکان حضور در سلطنت خداوند مأيوس مى نمايد.43 پولس درباره منشأ اين قبيل دستورات که بعدها شريعت مسيحى را تشکيل دادند، سخنان متفاوتى دارد و سر آخر نيز تکليف مخاطب خويش را روشن نمى کند: (…من فکر مى کنم آنچه مى گويم از طرف روح خدا مى گويم.) (اول قرنتس 7:40) (من از طرف خداوند براى آنها هيچ دستور معينى ندارم؛ ولى خداوند از سر لطف، به من حکمت قابل اعتمادى داده است…) (اول قرنتس 7:25) (…گرچه مستقيماً از طرف خداوند صادر نشده اند، ولى به نظر من درستند…) (اول قرنتس 7:12) … (و اين دستور از طرف من نيست؛ چون اين چيزى است که خود خداوند فرموده است…) (اول قرنتس 7:10)
مواضع به ظاهر متعارض مسيحيت در نفى و اثبات شريعت را بايد برحسب رويکرد دوگانه پولس تعبير کرد. او از يک سو در تلاش براى وارهيدن از شريعت يهود بود و از سوى ديگر درصدد پى ريختنِ شريعت جديدى براى مسيحيت، به مثابه يک آيين ماندگار.
نهادى شدن مسيحيت
با هر گامى که مسيحيت در جهت گسترش جغرافيايى و بسط آموزه اى خود برمى داشت، از جوهر اصيلِ تعاليمِ بى آلايش و صريح عيسى دورتر و به يک آيين سراسر دنيوى نزديک تر مى شد. نيچه با شگفتى مى گويد: جهانِ مسيحيت، با اين که رفتار و عقايدش خلاف روح و آموزه هاى مسيح است، اما همچنان خود را مسيحى مى داند. (1352:80) و از اين رو، معتقد است که واژه مسيحيت، سوءتفاهمى بيش نيست. در جهان تنها يک مسيحى واقعى وجود داشت و به معناى دقيق کلمه، مسيحى زندگى کرد؛ او هم عاقبت بر صليب جان داد. بشارت دهنده، خود بر صليب مُرد. (پيشين:81) ياسپرس در اين که عيسى را بنيانگذار مسيحيت بدانيم، به طور جدى در ترديد است و مى گويد: مسيحيت، در پرتو شخص عيسى، هرگز نمى توانست به وجود آيد. محتويات و آموزه هاى ايمان مسيحى، ربطى به عيسى و تعاليم او ندارد. بنيانگذاران واقعى مسيحيت، حواريون و کليسا هستند. (1373: 60 ـ 58)
پس از خاتمه يافتنِ حيات زمينى عيسى، دو اقدام اساسى از سوى شاگردان خاص او باعث شد تا نصايح اخلاقى و ارشادات معنوى عيسى بدل به تعاليمى نجات بخش، در قالب يک آيين جديد گردد. اين دو اقدامِ تأسيسى علاوه بر اين که مستلزمات مورد نياز براى به ظهور رساندن يک دين جديد را فراهم آورد، عناصر و مميزّهاى جداکننده از آيين پيشين را نيز تقويت کرد و راه برون شد از اِطار بسته دين يهود، و مستقل و منتزع شدن از کنيسه اورشليم را به روى پيروان مسيح(ع) بازگشود.
گام نخستِ اين دگرديسى، با تلاشهايى که رسولان و به طور مشخص پولس رسول، در بازگويى پر رمز و راز سرگذشت مقدس مسيح(ع) و تفصيل شريعتى و تفسير کلامى آموزه هاى موجز وى به خرج دادند و نهايتاً آن را به متن مقدس مکتوبى به نام (عهد جديد) بدل کردند، برداشته شد، و گام دوم با مجاهدتهاى همانها و خصوصاً پولس، در گسترش جغرافيايى مسيحيت و بنيانگذارى کليساهاى جديد در سرزمينهايى که حتى آيين يهوديت نيز بدانها راه نيافته بود، شکل گرفت. بسط محتوايى آموزه هاى مسيح(ع)، پايه هاى مرامى شکل گيرى مسيحيت را تحکيم کرد و گسترش جغرافيايى آن، ناخواسته صورت اين آيين آخرت گرا و معنويت پرور را به سمت واقعيات اين جهانى برگرداند و به سوى دنيا متمايل ساخت.
پولس با انتخاب مسيرى که از غلاطيه و انطاکيه و افسس در آسياى صغير، آتن و قرنتس و تسالونيکى و فيليپى در يونان، و بالاخره کرت و مالت و رم در ايتاليا مى گذشت، مسيحيت را که آيينى متعلق به سامى نژادان شرق ميانه بود و از اديان ابراهيمى محسوب مى شد، به سمت غرب برد و در دامان امپراتورى روم قرار داد.44 اين دو سرنوشت، يعنى سرازير شدن به سوى غرب و انتقال مرکزيت آن از اورشليم به رم و واقع شدن در قلب امپراتورى و رأس الخيمه تمدن غرب، طبعاً پيامدهاى خاصى براى مسيحيت به دنبال داشت که بسيارى آن را بى تأثير در فرآيند دنيوى شدنِ آن ندانسته اند.45
تا وقتى که عيسى در قيد حيات بود، با آن که دست کم، دو بار از کليسا نام برد و اختيار حل و عقد در زمين و آسمان را به آن داد و کليدهاى سلطنت خدا را به آن سپرد و به اعتبارى، پطرس را به نيابت از خويش به رهبرى آن گمارد،46 عملاً هيچ کليسايى به منصه ظهور نرسيد. يعنى نه اجتماع متمايزى از مؤمنان مسيحى شکل گرفت و نه مکان ويژه و جداگانه اى براى عبادت و اجراى مناسک خاص مذهبى تعيين و مورد استفاده قرار گرفت و نه نهادى براى سازمان يابى سلسله مراتب روحانيت پديد آمد. با اين همه، و تنها با اتکا به همان دو عبارت منقول از مسيح، و البته با اهتمام و تدبير رسولان، کليسا بتدريج به چنان بناى مستحکم و نهاد ريشه دارى در مسيحيت بدل گرديد که نفوذى همپايه مسيح(ع) و رسولان، اعتبارى همتراز با کتاب مقدس و اقتدارى هماورد با امپراتوران پيدا کرد.
ظهور نخستين کليساى مسيحى به پس از مصلوب شدن مسيح(ع) برمى گردد. برخى مثل ميلر، پيدايش کليساى مسيح، البته به معناى نخست آن، يعنى (مجمع ايمان داران)، را به هنگام موعظه بلند پطرس در روز پنطيکاست براى اهالى اورشليم47 برمى گردانند. (1931: 50 ـ49) و بعضى ديگر، جدا شدن مکانيِ کليساى اورشليم به رهبرى يعقوب، برادر عيسى، از خانه خدا و کنيسه يهوديان را به عنوان نخستين کليساى مسيحى برشمرده اند. مسيحيان که در سالهاى نخست در همان معبد بزرگ اورشليم و در کنار يهوديان به انجام مراسم عبادى و احياناً موعظه و تعليم مى پرداختند،48 پس از سخت گيريهاى منجر به شهادت استيفان و فرار از اورشليم،49 احتمالاً آزادى عمل گذشته خويش را در انجام مناسک و مراسم عبادى مستقل در معبد اورشليم از دست دادند. در عين حال، عهد جديد حتى پس از اين واقعه، بدون اشاره به مکان و اوصاف کليساى اورشليم، درباره خدمات و وظايف کليسا،50 تصميم گيريهاى جمعى،51 اعزام مبلغ و رسول به مناطق ديگر52 و… مطالبى را مى آورد که بيانگر آن است که اين کليسا به رياست يعقوب در عهد رسولان و زمانى که هنوز پطرس و ديگر رسولان در قيد حيات بوده اند، وجود داشته ونقش و فعاليت مهم و مؤثرى هم بر عهده داشته است.
با اين که ابلاغ بشارت به غير يهوديان، اول بار توسط پطرس و در شهر قيصريه صورت گرفت،53 ليکن به عنوان يک حرکت اساسى و جريان دنباله دار، با فعاليتهاى تبشيرى پولس و برنابا در آسياى صغير و تأسيس کليساى انطاکيه آغاز گرديد و در همان جا بود که پيروان عيسى براى اولين بار، (مسيحى) خوانده شدند. (اعمال رسولان 11:26) کليساى انطاکيه به سبب موقعيت جغرافيايى شايسته و دسترسى مناسبش به سمت غرب و همچنين وجود نوايمانان غير يهود، بتدريج بدل به مهم ترين پايگاه انتشار مسيحيت در ميان غير يهوديان گرديد و بر اهميت آن، در قياس با کليساى اورشليم افزوده شد. (تنى/ ميکائيليان بى تا:20) در حالى که رشد کليسايى در مناطق يهودى نشين با کندى و سختى به پيش مى رفت و حداکثرِ احتياط براى عدم تحريک يهوديان صورت مى گرفت، اما در شهرهاى غير يهودى از شتاب و رشد بيشترى برخوردار بود؛ به طورى که از نامه هاى پولس چنين برمى آيد که پس از سه سفر تبشيرى در اين مناطق، همزمان، با بيش از ده کليسا به طور مستقيم در ارتباط بوده است و حتى از اين کليساها خواسته است که براى هر شهر، يک کشيش تعيين کنند. (تيطوس 1:5)
روند رو به گسترش جمعيت مسيحى و افزايش و تقويت کليساها در شهرها و مناطق آباد، به رغم فشار و شکنجه اى که بر ايمان داران وارد مى آمد، ادامه يافت و تا قلب امپراتورى هم پيش رفت. پذيرفته شدن و رسميت يافتن مسيحيت به عنوان يک آيين مستقل در سال 313 ميلادى و مسيحى شدن کنستانتين در 323، به دوران سختى و مرارت مسيحيان پايان داد و در عين حال، مسيحيت و کليسا را وارد مرحله کاملاً جديدى نمود و سرنوشت آن را به کلى دگرگون ساخت. بعد از آن که مسيحيت دين رسمى امپراتورى گرديد، ناخواسته و ناگزير از يک آيين آزادِ دنياگريز و بى اعتنا به قدرت، به يک دين دولتى که بايستى در عين هدايت مردم به سوى آخرت، انسجام و مشروعيت امپراتورى را فراهم آورده، اقتدار آن را نيز حفظ کند، بدل شد. کليسا به سرعت، ساختارى دولتى يافت و تابع بوروکراسى پيشرفته امپراتورى گرديد و به همين دليل، اهميت و رتبه کليساهاى شهرها و مناطق مختلف، تابعى از موقعيت و رتبه ديوانى محل استقرارشان گرديد. ادغام کليسا در امپراتورى، مسيحيت را در يک گام بلند به دامان آنچه تا پيش از اين به شدت مورد انزجار بود و از آن دورى مى شد، يعنى (قدرت) انداخت و همين هم نشينى و همراهى با قدرت، باعث تغيير عيار و قلب ماهيت آن شد و هزاره اى را رقم زد که مؤمن و غير مؤمن مسيحى از آن تبرّى مى جويند.
کلامى شدن مسيحيت
با اين که کامل شدنِ صورت آيينى و شريعتيِ مسيحيت يکى از فرآيندهاى مهم و لازم براى احراز جايگاه و موقعيت يک (دين تاريخى) (Historical Religion) بوده است، اما در مسيحيت اين (الهيات) بود که به لحاظ سبقت تاريخى و بذل توجه و اهتمام بيشتر، مقام نخست را دارا گرديد. مسيحيت خيلى زود و حتى قبل از آن که پايه هاى آيينى و ساختار نهادى اش شکل بگيرد و قوام يابد، دچار مجادلات کلامى شد و نخستين انشعابهاى پيش رس در آن، بر اثر همين اختلافات کلامى درباره ماهيت مسيح(ع)، آموزه تثليث، عقيده به تجسّد و… پديد آمد. اعتقادنامه هاى صادر شده از سوى شوراهاى دينى، که در فاصله ميان قرنهاى چهارم تا هفتم تشکيل شدند، همگى به تصميمات حاصل از همين بحثهاى کلامى اختصاص دارند و کمتر به اصول شريعت و نظام کليسايى مى پردازند.54
(کلامى شدن) نيز همانند (شريعتى شدن) و (نهادى شدن) و آميزش با قدرت، گام ديگرى بود در جهت (دنيوى شدن) مسيحيت و (عرفى شدن) مسيحيان و جامعه مسيحى. فرآيند کلامى شدن مسيحيت از دو سو بر تحقق چنين سرنوشتى تأثير گذارد:
1. از طريق تأکيد بر دوگانگى و بيگانگى ميان عقل و ايمان.
2. از طريق تلاش براى عقلانى کردن آموزه هاى سراسر ايمانى مسيحيت.
اين دو مسيرِ به ظاهر متخالف و نقيض، بعدها دو شاخه اصلى الهيات مسيحى را تشکيل دادند و هرکدام به نحوى و در مرحله اى به فرآيند عرفى شدن آن کمک کردند. جريان کلاميِ نخست که ريشه در انديشه هاى رياضى ـ شهودى فيثاغورثى، ايده آليسم عرفانى افلاطونى و اشراق فلوطينى داشت، زمينه مساعد و مؤيدهاى بيشترى در آموزه هاى عهد جديد يافت و از همين رو، نقش ماندگارتر و عميق ترى بر الهيات مسيحى باقى گذارد و سيطره آن به عنوان انديشه غالب در سنت مسيحى، دوام بيشترى پيدا کرد. اين جريان کلامى که در گذشته به عنوان جريان (ضد الهيات) و در دهه هاى اخير به عنوان (الهيات جديد) از آن ياد مى شود؛ اساساً نسبت به هر آنچه به اين جهان تعلق دارد، و براى خود در مقابل جهانِ ديگر هويت و استقلالى قائل است، بى اعتناست و ضمن فرض تجزّيِ قاطع ميان سپهر دنيا و سپهر آخرت، چالش سختى ميان آنها برقرار مى سازد؛ چنانکه گويى هيچ طرفى، وجود و حضور طرف ديگر را برنمى تابد و تحمل نمى کند. با اين وصف، اين جريان همچنان يک رويکرد کلامى است؛ چراکه با استمداد از عقل به مثابه ابزارى در خدمت دين، تلاش مى نمايد تا عقايد سراسر ايمانى خويش را از آموزه هاى کتاب مقدس که تنها منبع قابل اعتماد مسيحى است، استخراج کند و يافته هاى خويش را با نور ايمان در دل و روح مؤمنِ برگزيده تثبيت نمايد.و در عين حال، يک جريان (ضد الهيات) است؛ زيرا همين شأن ابزارى و ظلّى را نيز براحتى براى عقل بشرى نمى پذيرد و به رغم استمداد از آن در (اثبات ايمان)، همچنان به تحقير و تخفيف آن مى پردازد و با استمدادجويان از عقل در (تثبيت ايمان)، به مخالفت برمى خيزد.
جريان کلامى غالب در مسيحيت، مثل همه چيزهاى ديگر با الهيات پولس آغاز گرديد و در عقايد کلامى آباى کليسا تجلى يافت و در کلام آگوستينى ادامه پيدا کرد و پس از وقفه اى کوتاه، که در قرنهاى دوازدهم تا پانزدهم از پيِ رسيدن امواج فلسفه ارسطويى و کلام اسلامى به ساحل مسيحيت در آن پديد آمد، با اقبال و شعف بيشترى مجدداً احيا شد و در گرايشها و فرقه هاى متنوعى که با همه اختلافات به پروتستانتيزم شهرت يافته اند، خود را نمايان ساخت.
پولس که بجدّ و بعضاً با عتاب، مسيحيان را از بحث و جدال با يکديگر بر سر (عقايد مذهبى) و (احکام دينى) و درباره (مسائلى که جوابى ندارند)، برحذر مى داشت و آن را مُضرّ به حال هر دو طرف بحث مى دانست55 و همچنين مسيحيانِ نوايمان را که ايمانشان از پشتوانه هاى نظرى عميق و متينى برخوردار نبود، از وارد شدن در بحث با فلسفه دانهاى بى ايمان منع مى کرد،56 خود بنيانگذار الهيات ويژه و بى بديلى براى مسيحيت گرديد. آموزه هاى کلامى او که در نامه به مسيحيان قرنتس،57 کولسى58 و تسالونيکى59 آمده است، صرفاً جنبه دستورى و اِخبارى دارد و فاقد هرگونه عنصر نظرى و برهانى، که خميرمايه هر مدعاى کلامى است، مى باشد و با ابتنا و تشريط آن بر يقين حاصل از ايمان، پيشاپيش، راه را بر هرگونه ترديد و ابهام رخنه گر و تشکيک و پرسش صادقانه و روشنگر برمى بندد و از رو در رويى مستقيم با مدعيات باطل تن مى زند.60
کمک اين جريان الهياتى به عرفى شدن از طريق ايجاد شکاف و تخالف لاينحل ميان عقل و ايمان، و فرض مسيرهاى متعاکس و بلکه متناقض براى آنها بوده است. از نظر ايشان، (عقل) سارق ايمان است و از صوبِ آن هيچ راهى به سوى آسمان کشيده نمى شود و (ايمان)، آخرين چاره خداوند براى کاستن از آلام حيات، و نجات انسان از شرارت دنياست. مخالطه ميان اين دو، نه شدنى است و نه کارى است پسنديده؛ پس بايد بى ملاحظه خويشاونديهاى ناصواب و به هم آميختگيهاى مخلّ در گذشته، مرزهاى قاطع و مفارقى ميانشان برکشيد و بجدّ از آن پاسدارى کرد تا هريک بى مداخله خلل آفرينِ ديگرى، نقش خويش را در آبادسازى دنيا و تشفّى خاطر انسان ايفا کند.
الهيات مدرسى که، به خطا، به عنوان جريان غالب در قرون وسطى شناخته شده بود و به دليل همين گمانِ نه چندان صائب،61 بعدها با حملات تندى ـ هم از سوى عقلى گرانِ لائيک و هم از جانب ناعقل گرايان ضد کليسا ـ مواجه گرديد، جريان کلامى ديگرى در سنت مسيحى است که به طريقى متفاوت از جريان نخست، به اين فرآيند مدد رسانده است. تلاش متکلمان مدرسى در قرون منتهى به دوران جديد بر اين بوده است که پيوند گسسته ميان عقل و ايمان را مجدداً برقرار سازند و مجال بيشترى براى جولان عقل در حوزه دين، اعم از عقايد و ايمان و اخلاق، فراهم آورند. باز کردن پاى عقل به عرصه ايمان،مجوزى گرديد براى نشاندن گزاره هاى دينى در برابر انواع محاکات فيلسوفانه و محاجّات عقلانى. چنين پيشامدى که مى توانست به عنوان فرصت مغتنمى براى عرض اندام و طرح و ابرام حقايقِ نهفته در اين آيين الهى تلقى گردد، به دليل جوهر غير برهانى و مشرب سراسر ايمانى مسيحيت و همچنين موج سهمگينى که در همان هنگام عليه کليسا به راه افتاده بود، هيچ پيامد مفيدى براى مسيحيت در بر نداشت؛ بلکه موضع حق طلبانه و پايه هاى عقل پسندانه آن را نيز نزد مواليان و مخاطبان خويش به شدت تضعيف کرد و آن را تا حد يک (امر کاذب، اما ضرورى)62 تنزل داد.
پل تيليش از خبط ديگرى در الهيات مسيحى نام مى برد که نمى توان آن را براحتى، به هيچ يک از دو جريان فوق نسبت داد؛ بلکه بايد زمينه ها و شواهد آن را در (الهياتِ عاميانه کليسايى) جستجو کرد. او مى گويد: الهيات آنجا به راه خطا رفت که تلاش نمود تا خدا را در خلأهاى معرفتى و شکافهاى علمى به اثبات رساند. نظريه (خداى رخنه پوش) (God of Gaps) حامل تصور بسيطى از خداوند بود که او را تا حد يک علت بلاواسطه و مستقيم در رويدادهاى طبيعى و تاريخى نازل مى ساخت و درگير مى نمود. (1376: 132) مداخله الهيات در حيطه علم و فلسفه، در نهايت به تباهى الهيات و ترغيب متارکه آن انجاميد. (همان)
پى نوشتها:
1. (فکر نکنيد که من آمده ام تا تورات موسى و نوشته هاى پيغمبران ديگر را منسوخ کنم، من آمده ام تا آنها را تکميل کنم و به انجام برسانم.) (متّا 5:17) عيسى مى گويد که تورات حتى در يک نقطه صلاحيت خود را از دست نداده است. (لوقا 16:17)
2. (… و من روى اين صخره (پطرس) کليساى خود را بنا مى کنم… و من کليدهاى سلطنت خدا را در اختيار تو مى گذارم…) (متّا 16: 19 ـ 18) عيسى خطاب به پطرس، سه بار مى گويد: (… پس به بره هاى من خوراک بده… پس از گوسفندان من مراقبت کن… پس به بره هاى کوچک من خوراک بده.) (يوحنا 21: 17ـ 15)
3. (پيروان عيسى را تا سر حد مرگ شکنجه و آزار مى دادم. مردان و زنان را دستگير و زندانى مى کردم.) (اعمال رسولان 22:4)
4. (…من حتى از ساير رسولان بيشتر زحمت کشيده ام…) (اول قرنتس 15:10)
5. شاگردان خاص عيسى (حواريون) يا ماهيگير بودند و يا مأموران اخذ ماليات. نگاه کنيد به: تاريخ ديانت مسيح (ص6 ـ 5).
6. (وقتى درباره اين هديه ها براى شما صحبت مى کرديم… عيناً همان کلماتى را به کار برديم که روح پاک خدا به ما الهام مى کرد…) (اول قرنتس 2:13)
7. (تورات عيسى و نوشته هاى پيامبران تا وقتى راهنماى شما بود که هنوز يحيى پيغام خود را به شما نداده بود… اما اين بدان معنى نيست که تورات حتى در يک نقطه صلاحيت خود را از دست داده باشد؛ بلکه مثل زمين و آسمان پايدار است.) (لوقا 16:17ـ16)
8. (کسانى که در شريعت موسى استادند و حالا شاگرد من شده اند، از دو گنج کهنه و نو برخوردارند. گنج کهنه، تورات است و گنج نو، انجيل.) (متى 13:52)
9. (پس برکتهاى خدا به خواهش يا کوشش مردم به آنها عطا نمى شود؛ بلکه خداى رحيم به کسانى که بخواهد برکت مى دهد.) (روميان 9:16)
10. (… خدا عيسى مسيح را فرستاد تا مجازات گناهان ما را خودش متحمل شود؛ خدا خون مسيح و ايمان ما را وسيله اى ساخت براى نجات ما از غضب خود.) (روميان 3:25)
11. (… نجات ما بستگى به لطف خدا دارد و نه به رعايت قوانين خدا… (روميان 6:15)) (…هيچ کس نمى تواند با حفظ دستورات مذهبى نجات پيدا کند.) (غلاطيه 2:16) (…در نظر خدا ايمان ما مطرح است…) (غلاطيه 3:7)
12. (با دانستن قوانين مذهبى از چنگال گناه نجات پيدا نکرديم؛ چون نه مى توانيم آنها را رعايت کنيم و نه مى کنيم. ولى خدا نقشه ديگرى براى نجات ما کشيده بود. او فرزند خود عيسى مسيح را… به اين دنيا فرستاد… و خود را براى آمرزش گناهان ما قربانى کرد.) (روميان 8:4ـ3) (روش قديم مى گفت ده فرمان موسى را اطاعت کن تا نجات پيدا کنى؛ ولى هيچ کس نمى توانست و همه مى مردند؛ ولى روش جديد مى گويد به مسيح ايمان بياور و هرکس ايمان مى آورد روح پاک خدا به او زندگى واقعى مى دهد.) (دوم قرنتس 3:6)
13. (…اينها دستورهاى موقتى بودند که با آمدن مسيح از اعتبار افتادند.) (کولسى 2:16)
14. (… حالا ديگر در قيد شريعت نيستيد تا اسير گناه شويد؛ بلکه به لطف خدا از قيد آن آزاد شده ايد.) (روميان 6:14) (…هرجا روح خداست در آنجا آزادى است. آزادى از تقلا براى نجات يافتن با اطاعت از قوانين خدا.) (دوم قرنتس 3:17) (با ايمان به خدا از اسارت و غلامى قوانين خدا نجات يافته و فرزندان او شده ايم.) (غلاطيه 4:5 ـ2)
15. (…حالا مى توانيد حقيقتاً خدا را خدمت کنيد؛ ولى نه از راه قبلى که از شريعت، يعنى تعدادى امر و نهى اطاعت مى کرديد؛ بلکه از اين راه تازه، يعنى به وسيله روح پاک خدا.) (روميان 7:6)
16. (…خدا مرا به کار گرفته تا غير يهوديان را به راه راست هدايت کنم…) (غلاطيه 2: 9ـ7)
17. نگاه کنيد به: باب 15 از اعمال رسولان.
18. پولس پس از اين که خود را از سوى خداوند، مأمور هدايت غيريهوديان مى خواند، مى گويد: (خدا… پطرس را براى هدايت يهوديان مقرر داشته بود…) (غلاطيه 2:9)
19. (حالا آيا ديگر کسى مى تواند به خود ببالد و بگويد من به کوشش خودم و با کارهاى خوبى که خودم کرده ام، نجات يافتم؟ هرگز، چرا؟ چون نجات ربطى به کارهاى نيک ما ندارد…) (روميان 3:27)
20. عين عبارت چنين است: (خوب، اگر ما به وسيله ايمان نجات مى يابيم، آيا اين به آن معناست که ديگر لازم نيست از دستورهاى خدا اطاعت کنيم؟) (روميان 3:31)
21. (…شما هم طبيعت سابق گناهکارتان را مرده بدانيد که ديگر فريب گناه را نمى خورد… ديگر اجازه ندهيد گناه بر اين بدن فانى شما تسلط پيدا کند.) (روميان 6:12ـ11)
22. (نگذاريد بدنتان مثل بدن خدانشناسان، اسير شهوات باشد.) (اول تسالونيکى 4:5)
23. (افسس 5:33ـ21)
24. (افسس 6:9ـ1)
25. (کولسى 3:9ـ 8)
26. (کولسى 3:5)
27. (کولسى 3:13ـ12)
28. (کولسى 3:19ـ 18)
29. (کولسى 3:25ـ22)
30. (… وظيفه ماست که با اشخاصى که عضو کليسا هستند و زندگى گناه آلودى دارند، با شدت رفتار کنيم… براى اين شخص زناکار خودتان قاضى هستيد و بايد او را از کليسا بيرون کنيد.) (اول قرنتس 5:3ـ12)
31. (اصلاً چرا پيش قاضى برويد؛ آن هم قاضى بى ايمان؟… آيا در تمام کليساى شما حتى يک نفر عاقل پيدا نمى شود تا اين اختلاف را حل کند.) (اول قرنتس 6:5 ـ4)
32. (در اينجا براى آنهايى که ازدواج کرده اند، نه فقط يک پيشنهاد، بلکه يک دستور دارم. و اين دستور از طرف من نيست؛ چون اين چيزى است که خود خداوند فرموده است: زن نبايد از شوهرش جدا شود. ولى اگر قبلاً جدا شده است، بهتر است يا مجرد بماند يا پيش شوهرش برگردد. شوهر هم نبايد زن خود را طلاق بدهد.) (اول قرنتس 7:11ـ10)
33. پولس در اين باره نيز سخن خود را چنين آغاز مى کند که: (حالا مى خواهم چند پيشنهاد هم بکنم که گرچه مستقيماً از طرف خداوند صادر نشده اند، ولى به نظر من درستند.) و در ادامه شقوق و حالات مختلفى را در مورد زوجهايى که يک طرف آن مؤمن و طرف ديگر غير مسيحى است، برمى شمرد و دستوراتى را صادر مى نمايد و در پايان نيز مى گويد: (به هر حال در اين مورد هرطور که مى خواهيد تصميم بگيريد؛ ولى بدانيد که بايد آن طور که خدا براى شما مقرر کرده زندگى کنيد.) (اول قرنتس 7:17ـ12)
34. (زن تا وقتى شوهرش زنده است، قسمتى از وجود اوست؛ اگر شوهرش بميرد مى تواند دوباره ازدواج کند. ولى فقط به شرط اين که با يک مسيحى ازدواج کند. ولى به نظر من اگر ازدواج نکند خوشحال تر است و من فکر مى کنم آنچه مى گويم از طرف روح خدا مى گويم.) (اول قرنتس 7:40ـ39)
35. (پس کسى که ازدواج مى کند، کار خوبى مى کند و کسى که ازدواج نمى کند، کار بهترى مى کند.) (اول قرنتس 7:38)
36. عبارات 1تا13 باب8 از نامه اول قرنتس و 19 تا21 از باب10 و همچنين 25 و26 از همان باب تماماً درباره احکام مربوط به خريدن و خوردن گوشت حيوانات قربانى شده براى بتان است.
37. عبارات 27 و 28 از باب 10 همان نامه، به احکام مربوط به هم سفره شدن با بت پرستان اختصاص دارد.
38. (…زن بايد از شوهر خود اطاعت کند و شوهر او از مسيح اطاعت کند…) (اول قرنتس 11:3)
39. (… اگر در جلسه اى مردى در وقت دعا يا موعظه، کلاهش را از سر بر ندارد، به مسيح بى احترامى کرده است. همين طور هم زنى که پيش ديگران دعا مى کند يا پيغامى از طرف خدا مى آورد، اگر سرش پوشيده نباشد، به شوهر بى احترامى کرده است.) (اول قرنتس 11:5 ـ4)
40. (خانمها بايد در جلسات کليسا ساکت باشند و صحبت نکنند…) (اول قرنتس 14:34)
41. (ولى کشيش بايد آدم خوبى باشد تا کسى نتواند عيبى در او پيدا کند… نبايد مشروب خوار و اهل دعوا باشد… شمّاسان نبايد زياد مشروب بخورند يا طمع پول داشته باشند.) (اول تيموتائوس 3: 3ـ2 و8)
42. (با کسانى که خداوند را دوست ندارند، رابطه نزديک برقرار نکنيد؛ چون قوم خدا نمى توانند با گناهکاران توافق داشته باشند. آيا روشنايى مى تواند با تاريکى بسازد؟ آيا بين مسيح و شيطان توافق وجود دارد؟ چه وجه اشتراکى بين يک مسيحى و يک بى ايمان هست؟) (دوم قرنتس 6:15ـ14)
43. (مگر نمى دانيد مردم نادرست از برکات سلطنت خدا بى نصيب مى مانند؟ …کسانى که شهوتران و بت پرستند و عقب مردها و زنهاى بدکاره مى افتند و همين طور دزدها، طمع کارها، مستها و کسانى که به مردم تهمت مى زنند يا مال مردم مى خورند، در دنياى جديد که خدا سلطنت مى کند، جايى ندارند.) (اول قرنتس 6:10ـ9)
44. مونتگمرى وات که از اين واقعه با عنوان (هلنيزه شدنِ) مسيحيت ياد مى کند، مى گويد: کليساى اعظم (Great Church) که عمدتاً در امپراتورى بيزانس و روم شرقى گسترش داشت، از نظر فرهنگى داراى ريشه يونانى بود و بخشى از آن، که مسيحيان اروپا را در بر مى گرفت، فرهنگ لاتينى داشت. او معتقد است که فرهنگ يونانى ـ لاتينى، جريان غالب مسيحيت گرديد و لذا گرايشهاى شرقيِ مسيحيت که در مسيحيان قبطيِ مصر و يعقوبى و نسطورى سوريه تجلى مى يافت، به دليل نپذيرفتن اعتقادنامه هايِ اسقفانِ يونانى مآب، طرد و تکفير شدند. نگاه کنيد به: وات، و. م. برخورد آراى مسلمانان و مسيحيان (ص9ـ7)
45. ر.ک: العطاس، م.ن. اسلام و دنيوى گرى (ص18)
46. ر.ک: (متّا 16:19(17) و (متّا 18:17ـ 15)
47. ر.ک: (اعمال رسولان 2:47ـ40)
48. (…رسولان به طور مرتب براى دعا در خانه خدا باهم جمع مى شدند، آن هم در يک قسمت معين به اسم ايوان سليمان…) (اعمال رسولان 5:12، 13، 14)
49. (… از آن روز به بعد (روز کشته شدن استيفان) شکنجه و آزار ايمان داران کليساى اورشليم شروع شد؛ به طورى که همه به يهوديه و سامره فرار کردند و فقط رسولان ماندند.) (اعمال رسول 8:1)
50. کليساى اورشليم چهار خدمت را براى خود تعريف مى کند و تقسيم کارى هم براى آن در نظر مى گيرد: (دعا)، (موعظه)، (تعليم) و (تقسيم غذا بين فقرا). ر.ک: (اعمال رسولان 6:4ـ2)
51. (پس رسولان و کشيشان با تمام اعضاى کليسا رأى دادند که دو نفر را همراه پولس و برنابا به انطاکيه بفرستند تا نتيجه اين جلسه را به ايشان گزارش بدهند…) (اعمال رسولان 15:22)
52. (…از طرف خود، اين دو نماينده را همراه عزيزانمان برنابا و پولس پيش شما (مى)فرستيم…) (اعمال رسولان 15:25)
53. (اعمال رسولان، بابهاى 10و11)
54. براى تفصيل در اين باره ر.ک: وات، و.م. برخورد آراى مسلمانان و مسيحيان (ص18ـ6) و همچنين به: نوذرى، ع. مسيحيت، فصل چهارم.
55. (بر سر مسائلى که جوابى ندارند و همچنين بر سر عقايد مذهبى بحث نکن. از جر و بحث بر سر قوانين مذهبى يهود هم خوددارى کن؛ چون اين بحثها نه فقط دردى را دوا نمى کند، بلکه به هر دو طرف ضربه مى زند.) (تيطوس3:9)
56. (وقتت را با بحث کردن روى عقايد پوچ و داستانها و افسانه هاى بى سر و ته تلف نکن…) (اول تيموتائوس 4:7) (وارد بحثهاى بى سر و ته نشو؛ بخصوص با کسانى که دم از علم و دانش مى زنند. اينها دروغ مى گويند و دانشى ندارند؛ چون حرفهايشان بى سر و ته و ضد خداست. بعضى از اينها به خاطر همين بحثها ايمانشان را از دست داده اند.) (اول تيموتائوس 6:21ـ20) همچنين ر.ک: (دوم تيموتائوس 2:14، 18ـ16 و23)
57. ر.ک: (اول قرنتس باب15)
58. ر.ک: (کولسى 1:23ـ 15)
59. ر.ک: (تسالونيکى 4:18ـ13)
60. (نگذاريد ديگران با فلسفه هاى باطل خود، ايمان و شادى تان را از شما بگيرند. نظريات غلط و پوچ آنها بر افکار و عقايد مردم استوار است، نه بر فرمايشات مسيح: (کوسى 2:8) (تمام گنجينه هاى حکمت و معرفت خدا در مسيح نهفته است.) (کولسى 2:3)
61. براى تفصيل در اين باره نگاه کنيد به: ژيلسون، ا. عقل و وحى در قرون وسطى.
62. قرن نوزدهم در اروپا، قرن نفى حقيقتِ دين و قبول مصلحت انديشانه آن است. يعنى پس از يک دوره انکار و روگردانيِ مطلق از دين، اينک با مآل انديشى متفکران اجتماعى و روان شناسان، نوعى انعطاف در اين مسأله پديد آمد و دين به عنوان (اُکذوبه اى ناگزير و مفيد) معرفى گرديد. ولتر مى گويد حتى اگر حقيقتاً خدايى وجود نداشته باشد، لازم است آن را به وجود آورد. کنت در عين متعلق دانستن آن به دوره کودکى بشر،آن را براى حفظ انسجام اجتماعى و مشروعيت بخشى به ساخت قدرت در جامعه لازم ارزيابى کرد. رادکليف براون آن را يک باور نادرست، اما داراى کارکرد برشمرد؛ از نظر فرويد و يونگ، دين يک توهمِ پاتولوژيک و در عين حال، تسلى بخش بود و مارکس با تمام بدبينى اش نسبت به دين، آن را آهِ ستمديدگان دانست. بديهى است که چنين رويکردهايى هيچ گاه براى دين، حقيقت و اصالتى قائل نبودند و آينده اى براى آن نمى ديدند.
منابع
ـ تنى، مريل سى. معرفى عهد جديد (2مجلَّد) ترجمه طاطاووس ميکائيليان، بى جا، حيات ابدى، بى تا.
ـ تيليش، پل. الهيات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور و فضل الله پاکزاد، تهران، طرح نو، 1376.
ـ ژيلسون، اتين. عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوکى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1371.
ـ العطّاس، محمد نقيب. اسلام و دنيوى گرى، ترجمه احمد آرام، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران، 1374.
ـ فروند، ژولين. جامعه شناسى ماکس وبر ترجمه عبدالحسين نيک گهر، تهران، نيکان، 1362.
ـ قطب، محمد. العلمانيون و الاسلام، قاهره، بيروت، الشروق، 1994.
ـ ميشل، توماس. کلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
ـ ميلر، و.م. تاريخ کليساى قديم در امپراتورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، ليپسيگ آلمان، 1931.
ـ نوذرى، عزت الله. مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگرى، بى جا، بى تا.
ـ نيچه، فردريک ويلهلم. دجال، ترجمه عبدالعلى دستغيب، تهران، آگاه، 1352.
ـ وات، ويليام مونتگمرى. برخورد آراى مسلمانان و مسيحيان، ترجمه محمدحسين آريا، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373.
ـ ياسپرس، کارل. مسيح، ترجمه احمد سميعى، تهران، خوارزمى، 1373.
ـ انجيل عيسى مسيح، تهران، سازمان ترجمه تفسيرى کتاب مقدس، 1357.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1379 / شماره 23 و 24، تابستان و پاييز
نويسنده : عليرضا شجاعى زند
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید