جامعه آمريکا سکولارترين جامعه دنيا شناخته مي شود و در عين حال، خاستگاه جنبش هاي نوين و سالخورده در عرصه تبليغ و ترويج عقايد ديني هم هست. يکي از اين جنبش ها تله ونجليسم (televangelism) يا همان شاخه تلويزيوني پروتستان هاي اونجليست است. اونجليست ها در حال حاضر گروهي از پروتستان ها و کليساهاي مسيحي هستند که با اصيل دانستن و پايبندي به آموزه هاي کتب مقدس مسيحي و بويژه عهد جديد، برخلاف کليساي کاتوليک معتقداند که رستگاري از طريق مواجهه فردي با معجزه مسيح به دست مي آيد. در دهه هاي اخير همواره فعاليت رو به گسترش تله ونجليست ها پديده اي مورد توجه بوده است تا به آن جا که به اعتقاد برخي دانشمندان عرصه ارتباطات (به عنوان يک نمونه از موارد بسيار نگاه کنيد به: Hoover 1988) اين فعاليت ها زمينه را براي توجه به موضوع نسبت دين و رسانه در محيط هاي دانشگاهي و درميان دانشمندان علم ارتباطات فراهم کرد. نوشته حاضر مروري کوتاه است بر فعاليت هاي رسانه اي ديني در دنياگراترين جامعه کنوني.
سکولاريسم بشيوه هاي مختلف معرفي شده است و بسياري از کاربران، آن را با معاني متفاوتي بکار برده اند. سکولاريسم، مثل بسياري از ديگر پديده هاي رايج، خاستگاهي ديني دارد. از اين اصطلاح براي اشاره و ارجاع به دانش و دانشوران دين استفاده مي شد. به تدريج حوزه مفهومي اين اصطلاح تغيير کرد: اين واژه ابتدا براي اشاره به دانشي که مخالف ارباب کليساست و پس از آن علمي که الزاما مغاير دين و دينداري است، به کار رفت. سپس اين اصطلاح در معناي خاص به نوعي جامعه دلالت کرد که در آن نسبت ويژه اي بين دين و نهادهاي مبتني بر عقلانيت (rationality) برقرار است. امروزه دو تلقي عمده و رايج اين اصطلاح عبارتست از: سکولاريسم به عنوان يک توصيف تاريخي و سکولاريسم به عنوان يک ايدئولوژي.
در تلقي از سکولاريسم به عنوان يک توصيف تاريخي فرض بر اين است که جوامع انساني تدريجا به سمت خاصي مي روند و مآلا به جايي مي رسند که در آن ها دين نهاد مسلط و تعيين کننده نيست، بلکه، حداکثر، هم عرض ديگر نهادها قرار مي گيرد. در تلقي ديگر، سکولاريسم پروژه اي ديده مي شود که غايت ايدئولوژيک مدرنيزاسيون است. به عبارت ديگر، قدرت هاي حاکم و يا مناديان جهان مدرن از همه امکانات و قدرت خود استفاده مي کنند تا آرمان و خواسته خود را در قالب جهاني سکولار ترويج کنند.
در مجموع سکولاريسم را فرآيندي تاريخي دانسته اند که طي آن و در جريان رقابت نهادهاي مختلف اجتماعي، سيطره پديده هاي سکولار و مدرسي مانند علوم تجربي (science)، سياست، علم اقتصاد، مديريت و ... جانشين چيرگي نهادها، فعاليت ها و تفکر ديني در زندگي مردم مي شود. براي وقوع اين فرآيند شواهدي ذکر شده است که اهم آن ها عبارتند از:
الف: کاهش سهم ثروت مادي، وقت و نيروي کار اختصاص داده شده به نهادها و فعاليت هاي ديني،
ب: کاهش نفوذ مراجع و نهادهاي ديني در سياست، اقتصاد، امور عمومي، و زندگي روزمره،
پ: افزايش ميزان نفوذ وقايع و رويه هاي غير ديني بر فعاليت هاي ديني،
ت: جايگزيني تفکر ديني و مابعدالطبيعي با تفکرات تجربي و علت و معلولي، و نگرش هاي واقعگرا و عملگرا
شواهد فوق بشکلي فزاينده در طي سه قرن گذشته در جوامع غربي مشاهده و گزارش شده اند. اين خصوصيات به حدي در آن جوامع شايع بوده اند که بصورت ويژگي هاي آن ها معرفي شده است؛ هر چند گروهي از محققان با تدارک اطلاعات تفصيلي و جزييات فراوان احتجاج کرده اند که قائل شدن به اين سير تاريخي مقرون به صواب نيست (مثلا نگاه کنيد به Barker, Beckford & Dobblelaere: 1993؛ Wilson: 1987؛ Routhenbuhler: 1998).
يکي از اصلي ترين مباني سکولاريسم، رشد عقلانيت (به معناي ملاحظه و در نظر گرفتن نسبت بين وسيله و هدف) است. بي شک رشد فن آوري مي تواند انسان ها را در مراعات نسبت بين وسيله و هدف راهنمايي کند. اما تقريبا اکثر متفکران بر اين گمان بوده اند که اساسا انتخاب هدف امري غيرعقلاني است. اين که اين يا آن هدف را برگزينيد يک امر ارزشي است، چيزي که طبق تعريف امري غيرعقلاني به حساب مي آيد. يکي از بارزترين مصاديق اين نکته، استفاده از رسانه هاي مدرن - از راديو و تلويزيون گرفته تا اينترنت- است. در موارد بسياري شاهد آن هستيم که رسانه هاي مدرن در خدمت آرمان ها و اهدافي قرار گرفته اند که در خارج از قلمرو اهداف دنيوي هستند. اين اهداف، بسيار متنوع اند و شامل موضوعات مختلفي مانند اهداف ديني، شيوه هاي سرگرمي و ... مي شوند.
زندگي در جوامع غربي براي ناظران غير غربي کنجکاو آشکار مي کند که عقلانيت و مرزبندي بين عقلاني و غير عقلاني در زندگي روزمره غربي ها تا چه حد واقعي يا تا چه حد آرماني و غير واقعي است. اعتقادات ماوراءالطبيعي، از اعتقاد به اديان رسمي گرفته تا پايبندي به خرافات، از اعتقاد به اديان شرقي گرفته تا اديان پيش از مسيحيت اروپايي (paganism) يا حتي باورهاي مربوط به تمدن يونان، در قالب رسوم و آيين هاي مختلف در سطوح متفاوتي از زندگي انسان غربي جاري است. اين موضوع در بازنمايي هاي غير رسمي فرهنگي، در لايه هايي از فعاليت هاي رسانه اي، و در فعاليت هاي مرتبط با اوقات فراغت ديده مي شود، تا به آن جا که برخي از صاحبنظران مطالعات فرهنگي از بروز جنبه هاي غيرعقلاني تحت عنوان تايم-اوت (time-out) ياد کرده اند؛ زماني که گويي عقلانيت تعطيل مي شود.
جامعه آمريکا به عنوان سکولارترين جامعه دنيا شناخته مي شود. اين جامعه در عين حال جامعه اي مذهبي است. دقت داشته باشيم که بسياري از مهاجران قاره جديد از آغاز فتح دنياي نو به بعد، خود را پيام آوران مسيح براي اقاليم جديد تلقي مي کردند. استقرار اين گروه ها زمينه را براي وقوع تحول در نقش دين در جامعه باز کرد. اين تحولات در برهه اي از تاريخ بصورت حذف دين از عرصه فعاليت ها و فضاي عمومي جامعه درآمد و زماني بعد، پس از شکست غرور خامدستانه مدرنيسم، بصورت تلاش جنبش هاي مذهبي براي بازپس گيري حضور از دست رفته در زندگي روزمره و فضاي عمومي جلوه کرد.
رشد گرايش هاي سکولار و تنگ شدن فضا براي حضور دين يکي از مصداق هاي پديده اي است که آنتوني گيدنز (Anthony Giddens, 1984: 374) از آن به عنوان فهم ذووجهي (double hermeneutic) ياد مي کند: زماني که تصور رايج در فهم زندگي روزمره، باورهاي علمي را تحت تاثير قرار مي دهد و بالعکس. به عبارت دقيق تر به اين دليل که تصور و ترويج مي شد که عزلت دين پديده اي حتمي الوقوع است، دين عملا در زندگي روزمره به انزوا گراييد. اما اين دور و تسلسل درپي وقوع اتفاقاتي برهم خورد.
مبلغان پروتستان با اين عقيده که وظيفه آن ها ترويج کلام خدا و تحقق سلطنت اوست به کارزار رسانه اي وارد شدند. آن ها دريافتند در فضاي عمومي که تحت سيطره رسانه ها و بخصوص تلويزيون قرار گرفته و در دنيايي که بشکل رو به تزايدي خصلت رسانه اي مي يابد، جز مشارکت همه جانبه در حوزه هاي تاثيرگذار بر فرهنگ عامه (popular culture) راه ديگري براي تحقق آرمان هاي ديني خود ندارند. حضور تله ونجليست هاي محافظه کار در دهه هفتاد نقطه عطفي در ظهور اين اراده بود (Hoover 1988: 8). اين موضوع (بويژه پس از وقوع انقلاب اسلامي در ايران) شدت گرفت تا به آن جا که بسياري از متفکران صحبت از تحولي بنيادين کردند که "مرحله اي نوين از احياگري ديني" است (McLoughlin 1978: 193)؛ مرحله اي که دال بر "تنسيق و تدارک نمادپردازي نويني از امر قدسي است" (Martin 1981: 32). در اواخر دهه هفتاد بود، "وقتي که تحرک سياسي اونجلييست ها با وقوع انقلاب اسلامي همزمان شد که استفاده گسترده از واژه "بنيادگرايي" رايج شد" (Harris 1998: 325). بنياد گرايي (fundamentalism)، علي رغم اختلاف در تعريف آن به "جنبش هاي احياگر اديان ابراهيمي" که در پي بسط حضور خود در عرصه عمومي هستند، دلالت مي کند (همان 328).
اونجليسم و بخصوص شاخه تلويزيوني آن، تله ونجليسم، فعالترين شکل حضور اجتماعات سازمان يافته ديني در آمريکا به شمار مي رود. استفاده از روزنامه و راديو درميان اونجليست ها سابقه داشت. ايشان تدريجا تلويزيون، اقتضاي دنياي مدرن (Thompson 1994)، را به عنوان وسيله اي براي ترويج عقايد ديني استفاده کردند. در جامعه پلوراليست آمريکا، تلويزيون ابزاري شد که "وسيله سرگرم کننده و پديده "خطرناک" مدرن و ستون فقرات سکولاريزاسيون جامعه را براي اهداف ديني به کار گرفت تا قاموس سنت گرايي را به اجتماعات متنوع و متلون بينندگان آمريکايي عرضه کند." (Hoover 1988: 229-230)
تله ونجليسم بخشي از پاسخي درون زا بود که سازمان هاي ديني در محيطي که سکولارترين جامعه به حساب مي آيد به مدرنيسم دادند (Guivian 2006: 262). اگرچه فعاليت هاي تلويزيوني اونجليست ها بدوا شامل توليد و پخش گفتگوها و سخنراني ها و موعظه هاي ديني بود، دامنه فعاليت آن ها گسترش يافت. پس از چندي، علاوه بر برنامه هاي مذهبي، شبکه هاي رو به گسترش تلويزيون هاي مسيحي تلاش کردند به تمامي نيازهاي رسانه اي مخاطبان بالقوه خود پاسخ دهند. بروس (Bruce 1995: 59) در تحليل خود از فرآورده هاي تلويزيون هاي ديني نشان مي دهد که چگونه اين تلويزيون ها حتي به توليد "برنامه هاي سرگرم کننده اي در مقابل برنامه هاي مشابهي که تلويزيون هاي غير ديني توليد و پخش مي کنند، اقدام کردند." چندان که هوور (Hoover, 1988: 210-211) در تحليل نتايج مجموعه اي از پژوهش هاي پيمايشي انجام شده در ميان اونجليست ها اظهار مي کند اين واکنش جنبش هاي احياگرايانه به جامعه و رسانه هاي سکولار، از سويي در اين اعتقاد ريشه دارد که فعاليت هاي آن ها عبارتست از "بازيابي اعتبار و اصالت ريشه هاي فردي و فرهنگي شان" و از سوي ديگر متکي بر اين اعتقاد است که "جامعه معاصر آمريکا در کانون بحراني قرار دارد که ناشي از سکولاريسم و فردگرايي مدرنيتي است. اغلب اونجليست ها معتقداند که اعتقاد به ديني "اصيل" پاسخي به ابهام ها و راه حلي براي مشکلات موجود است."
رشد روزافزون تله ونجليسم (Wuthnow 1988: 7; Roof and McKinney 1997) دال بر مشارکت فعال سازمان هاي ديني و افراد متدين در فضاي عمومي بوده است. اين امر نه تنها به سهيم شدن روزافزون نمادها و گفتمان هاي ديني در زندگي روزمره منجر شده است، بلکه اجتماعات ديني را به نيروهايي تعيين کننده در عرصه سياست تبديل کرده است. تاثير آراي اونجليست ها در انتخابات آمريکا در همراهي با جناح هاي محافظه کار، از رونالد ريگان گرفته تا جورج بوش، روشنتر از آن است که نياز مند توضيح باشد. از جهت اقتصادي، علي رغم رسوايي هاي مالي و سياسي برخي از پيشقراولان تله ونجليسم در دهه هاي گذشته، نيز اونجليست ها توانسته اند حضور خود را در بازار اقتصادي رقابت هاي رسانه اي تثبيت کنند. حضور روز افزون دين و نهادهاي ديني را در جامعه اي که پيشقراول سکولاريسم است چگونه مي توان تفسير کرد؟
ادلس (Edles 2002: 24) در بحث از حضور دين در عرصه هاي فرهنگ و رسانه اي در آمريکا به سوالي اشاره مي کند که ويل هربرگ Will Herberg, 1967: 417))، تقريبا چهل سال پيش هم مطرح کرده بود: هربرگ پرسيده بود: "چطور است که جامعه آمريکا در آن واحد هم ديني ترين و هم سکولارترين جامعه است؟". ادلس در سال 2002 هنوز اين پرسش را قابل طرح مي داند و تلاش مي کند دلايل متفاوت اجتماعي، سياسي، و اقتصادي را براي پاسخگويي به پرسش ياد شده اقامه کند. از ميان دلايل و توضيحات متعدد، در اين جا تنها به همنشيني قطاع هاي سکولار و غير سکولار اشاره خواهد شد.
تصور بنيادين در هر دو تلقي از سکولاريسم، توصيف تاريخي و پروژه يا ايدئولوژي مدرنيسم، اين است که جامعه سکولار و جامعه ديني دو صورت متناقض اند که وجود يکي به معناي نبود ديگري است. آن دسته از دانشمندان علم الاجتماع که مفروض روشنگري را مسلم انگاشتند، حضور و تاثير دين را ناديده گرفتند يا آن را امري ثانوي و کم ارزش و به عنوان "بخشي از شيوه اي کهنه و سنتي از زندگي که آخرالامر تحت اقدام و فشار صنعتي شدن و مدرنيزاسيون زائل يا ناپديد مي شود" (Stout & Buddenbaum 1996: 20)، تلقي کردند.
روبرت وايت (White, 1997: 38) معتقد است که "پروژه سياسي - اقتصادي روشنگري" اين را انکار کرد که دين بنيان اجتماعي همنوايي و انسجام اجتماعي است اما همزمان تلاش کرد تا از دين به عنوان ابزاري براي تسريع و تسهيل فرآيند صنعتي شدن استفاده کند. اين رويکرد و مجموعه اتفاقات گسترده همراه با آن دين را در جوامع غربي و آمريکا به حوزه هاي فردي راند و در مواردي آن را به يک فرقه بدل ساخت. در مقابل و پس از طي کردن دوران گوشه گيري، جنبش هاي احياگر ديني پا به عرصه تقابلات رسانه اي گذاشتند.
واقعيت محرز شکل گيري روبه گسترش جنبش هاي احياگري دين به هيچ وجه با نظريه هاي رايج قابل توجيه نيست. حضور و فعاليت اين جنبش ها، خواه در شکل انقلابي و خواه در هيات جنبش هاي محافظه کار، نشانه اي دال بر ضرورت بازبيني در فرض بنياني دوره روشنگري است. ديدگاه ينسن (Jensen 1995: 31) در اين زمينه راهگشا ست. وي با اشاره به جوامع مختلف نتيجه مي گيرد که سکولاريسم و گرايش هاي ديني مي توانند در هيات "گفتمان هاي خودمدار و مستقل در منظومه اي متنوع از معاني" تبلور يابند. او اين وضعيت را "همزيستي و همزماني گفتمان هاي قدسي و دنيوي" در يک جامعه مي داند.
منابع:
Barker, E., Beckford, J. A., & Dobblelaere, K. 1993. Secularization, rationalism, and sectarianism. Oxford: Clarendon Press.
Bruce, S., 1995. Religion in modern Britain. Oxford: Oxford University Press.
Giddens, A., 1984. The Constitution of Society: Outline of the Theory of Structuration. Oxford: Polity.
Guivian, A. 2006. Religion, Television, and Culture in post-Revolutionary Iran. Unpublished doctoral dissertation, University of London, London, UK.
Harris, H. A. 1998. Fundamentalism and Evangelicals. Oxford: Clarendon Press.
Herberg, W., 1967. Religion in a Secularised Society: The New Shape of Religion in America. In R. O. Knudten, (ed.). The Sociology of Religion: An Anthology. New York: Appleton-Century-Crofts. 470-481.
Hoover, S, M. 1988. Mass Media Religion: The Social Sources of the Electronic Church. California: Sage.
Martin, B., 1981. A Sociology of Contemporary Cultural Change. Oxford: Basil Blackwell.32-50
McLoughlin, W. G., 1978. Revivals, Awakenings, and Reform. Chicago: University of Chicago Press.
Roof, W. C. and McKinney, W., 1997. "American Mainline Religion: Its Changing Shape and Future". In T. Dowdy and P. McNamara. (eds.). Religion North American Style. 3rd . New Brunswick, NJ: Rutgers. 66-80.
Rothenbuhler, E., 1998. Ritual communication. London: Sage.
Stout A. D. and Buddenbaum, J. M., 1996. Religion and Mass Media: Audiences and Adaptation. London: Sage.
Thompson, J. B., 1994. Ideology and Modern Culture: Critical Social Theory in the Era of Mass Communication. Cambridge: Polity.
White, R. A., 1991. Televangelism and the Religious Uses of Television. Communication Research Trends, (11). 12-33.
Wilson, B. R. 1987. Secularization. Encyclopedia of religion (Vol. 13, pp. 159-165). New York: Macmillan.
Wuthnow, R. 1988. The Restructuring of American Religion: Society and Faith Since World War II. Princeton, NJ: Princeton University Press.
منبع: / سايت / مرکز تحقيقات و مطالعات رسانه اي همشهري ????/??/??
نويسنده : عبدالله گيويان
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید