نوشتار حاضر پس از تعريف لغوي واژه سکولاريزم و نفي استناد نظريه سکولاريزم به فلسفه سياسي ارسطو، از ديدگاه تاريخي به بررسي وقايع و عللي مي پردازد که منجر به پيدايش سکولاريزم در غرب شد.
نوشتار حاضر پس از تعريف لغوي واژه سکولاريزم و نفي استناد نظريه سکولاريزم به فلسفه سياسي ارسطو، از ديدگاه تاريخي به بررسي وقايع و عللي مي پردازد که منجر به پيدايش سکولاريزم در غرب شد.
در نهايت موءلف محترم با توجه به عوامل پيدايش سکولاريسم در غرب و با توجه به بيان معني حيات، دين و سياست از ديدگاه اسلام، پيدايش سکولاريسم در جوامع مسلماني که باردار فرهنگ اسلامي هستند را منتفي و بلکه محال مي داند.
? تعريف سکولاريسم، آته ايسم و لائيسم
نخست بايد به اصل معناي واژه سکولاريسم[?]، که با مفاهيم اصطلاحي آن مناسبت کامل دارد، توجّهي داشته باشيم. اين کلمه و کلمات هم خانواده آن در فرهنگ لغات و دائرة المعارفها با مفاهيم متعددّي تفسير شده است:
?) سکولاريسم: مخالفت با شرعيات و مطالب ديني، روح دنياداري، طرفداري از اصول دنيوي و عرفي.
?) سکولار: وابسته به دنيا، غيرروحاني، غيرمذهبي، عامي، عرفي، بيسواد، خارج از صومعه، مخالف شرعيات و طرفدار دنيوي شدن امور.
?) سکولاريزه: دنيوي کردن، غيرروحاني کردن، از قيد کشيشي يا رهبانيت رها شدن، ملک عام کردن، اختصاص به کارهاي غيرروحاني دادن، از عالم
روحانيت(درموردکشيش)خارج شدن،دنياپرست شدن،مادي شدن،جنبه دنيوي دادن به عقايد يا مقام کليسايي.[?]
دو اصطلاح ديگر وجود دارد که ما براي تکميل بحث آن دو را نيز در اينجا مطرح مي سازيم:
الف) آته ايسم[?]: انکار وجود خدا، بي اعتقادي به وجود پروردگار؛ و آته ايست؛ يعني ملحد.[?]
ب) لائيک: وابستگي به شخص دنيوي و غيرروحاني، خروج از سلک روحانيون، دنيوي، آدم خارج از سلک روحانيون، آدم خارج از سلک روحانيت (به معناي اخصّ). بنا به تعريف دائرة المعارف بريتانيکا، لائيک؛ يعني تفکيک دين از سياست، لائيک از موارد و مصاديق سکولار مي باشد. زيرا تفکيک دين از سياست، اخصّ از سکولار و سکولار اعمّ از لائيک مي باشد. اين دو طرز تفکّر، دين را به طور کامل نفي نمي کنند، بلکه آن را از امور و شئون زندگي دنيوي و بويژه از سياست تفکيک مي کنند.
ج) آته ايست: بدان جهت که خدا را قبول ندارد، از اين رو به بطلان کلّي دين حکم مي کند و آنرا به عنوان يک امر واقعي تلقّي نمي کند؛ البته ممکن است از دين به عنوان ابزار و وسيله اي براي پيشبرد اهداف مکتبي خود بهره برداري کند امّا اين همان روش ماکياولي است که سياست را از اصالت محروم ساخته است.
نظريه سکولار در قرنهاي ?? و ?? ميلادي در نتيجه تعارض طرز تفکّرات و روشهاي اجتماعي و سياسي کليسا در مغرب زمين پا به عرصه تفکرّ نهاد. امّا همانگونه که خواهيم ديد با توجّه به معناي حيات، دين، سياست از ديدگاه اسلام، چنين تعارضي امکان پذير نيست. زيرا در اسلام، عقايد ديني، سياست، علم، اقتصاد، فقه، حقوق، فرهنگ، اخلاق و نظاير آن، اجزا و شئون تشکيل دهنده يک حقيقت اند.
? سکولاريزم و فلسفه سياسي ارسطو
بعضي از مورّخان فلسفه سياسي، نظريه سکولاريسم را به ارسطو نسبت داده اند امّا از ديد ما اين نسبت به طور قطع صحيح نيست. گفته شده است:
«ديگر از نکات غفلت و عدم توجّه هر دو فيلسوف[?] آنکه به اهمّيت خطر مسلک سکولاريسم؛ يعني دنياپرستي و دنياداري که در بطن کتاب سياست ارسطو نهفته بود پي نبردند، بهخصوص مسائلي که از اين فرضيه ارسطو ناشي مي شد که مي گفت: «جامعه مدني به خودي خود در حدود کمال و بي نياز است و احتياجي به تطهير و تحصيل جواز از يک عامل مافوق طبيعت ندارد.»[?]
? اوّلاً: چنين مطلبي در آثار ارسطو ديده نشده است.
? ثانيا: اصل نظريه ارسطو چنين است:
?) زندگي برتر چيست؟ نخستين اصلي که هيچ کس جدالي در آن ندارد اين است که خيرات بر سه قسمند:
الف) خيرات خارج از وجود انسان؛
ب) خيرات مربوط به بعد جسماني انسان؛
ج) خيرات مربوط به نفس آدمي؛
هيچ کس ميل ندارد به سعادت کسي معتقد شود که نه شجاعتي دارد و نه عدالتي و نه اعتدالي و نه حکمتي. و هر کس که با پريدن مگسي مضطرب مي شود و کسي که تسليم شهوات خوراک و آشاميدني و ديگر مختصّات مادي است و کسي که براي يک ششم درهم، آماده خيانت به عزيزترين دوستانش مي باشد و کسي که ادراکش به قدري پست شده است که به حماقت رسيده و هر چيزي را مانند کودک و ديوانه تصديق مي کند، سعادتي ندارد. انسان پيوسته بر اين گمان است که آن فضيلتي را که داراست، براي او کافي است، اگرچه کمترين مقدار فضيلت را داشته باشد، حتّي گاهي معتقد مي شود که فضيلت او بيش از ديگران است.
ارسطو پس از آنکه اثبات مي کند که سعادت عبارت از مجموع خيرات سه گانه ياد شده است، به اثبات اين مطلب مي پردازد که «خيرات نفس» بر همه خيرات مقدّمند و از همه آنها اصيل تر؛ و اين خيرات است که مي تواند سعادت انساني را تحقّق ببخشد.
?) «حال که نفس به طور مطلق يا نفوس منسوب به ما، با عظمت تر و باارزش تر از ثروت و جسم و شهرت است، پس کمال نفس و کمال ثروت و جسم نيز بايد بر مبناي خيرات نفس منظور شود. و با توجّه به قوانين اصلي، مطلوبيت تمامي خيرات خارجي، به سود خيرات نفس است. در نتيجه، اين امر را يک حقيقت مسلّم مي گيريم که همواره سعادت، بر مبناي فضيلت و حکمت و اطاعت از قوانين آندو که خيرات نفس ناميده مي شوند مي باشد. ما براي اثبات گفته هاي خود، خداوند را شاهد مي آوريم که سعادت اعلاي او مربوط به خيرات خارج از ذات او نيست، بلکه در ذات خاصّ اوست... ممکن است تصادف، خيرات خارج از نفس را نصيب ما کند، ولي انسان نمي تواند از روي تصادف، عادل و حکيم بوده باشد».
با نظر به اين اصل که مستند به دلايل ياد شده است، نتيجه چنين مي شود که دولت برتر يا جمهوري برتر، همان دولت سعادتمند است که توفيق يافته است.
پس دولت از اين جهت، مانند فردي از انسان است که توفيق کمال، بدون فضيلت، امکان پذير نيست.[?]
بديهي است که فضيلت و حکمت و عدالت ـ بويژه با توجه به استشهاد ارسطو به خداوند ـ نمي توانند از سنخ امور طبيعي دنيوي باشند که تنها بر مبناي غرايز و خود طبيعي به جريان مي افتند. در نتيجه ممکن نيست که سيستم دولت و حکومت و سياست، سکولاريستي باشد.
?) «ممکن است اين زندگي شرافتمندانه که همراه با فضيلت و حکمت (سعادت آميز) است، فوق طاقت انسان باشد، يا حداقل انساني که چنين زندگي مي کند، به خاطر طبيعت معمولي او نيست، بلکه به آن جهت است که در او يک حقيقت قدسي وجود دارد، و به مقدار عظمت اين اصل قدسي است که فعّاليت اصل سعادت بالاتر مي رود. حال اگر ادراک (دريافت)، امر قدسي باشد، سعادت آميزترين زندگي ها همان زندگي دريافتي خواهد بود.»
بي شکّ منظور ارسطو ـ با توجّه به ديگر مطالبش ـ مجرّد ادراک (فهميدن) نيست، بلکه حکمت است که اتّصاف به فضيلت از مختصّات آن است، بهويژه با توجّه به اين عبارت صريح که مي گويد: «و اينکه سعادت الهي امکان پذير نيست مگر با ادراک ابدي»[?]، مسلّم است که مجرّد تصوّر ابديت، به شکل مفهومي آن، سعادت حقيقي نيست، بلکه سعادت حقيقي، درک و دريافت ابديت است با قرار گرفتن در شعاع جاذبيت کمال مطلق سرمدي که فوق ازل و ابد است. باز مي گويد:
«سعادت از تصادف ناشي نمي شود، بلکه سعادت عنايتي از طرف خدا و نتيجه کوشش و تلاش ماست. اين مطلب هم مورد گفتگو است که آيا سعادت، حقيقتي است که با تعليم و تربيت تحقّق مي يابد، يا به جهت عادتهايي معيّن به دست مي آيد و يا ممکن است از راههاي مشابه ديگر آن را به دست آورد، يا اينکه يک عطاي خداوندي است و يا امري است تصادفي؟ در حقيقت اگردردنيا عطايي باشدکه خدا بر انسانها[?]عنايت فرمايد، ممکن است اعتقاد جزمي کنيم که سعادت نعمتي است الهي. و انسان از اين عقيده بخوبي استقبال مي کند. زيرا براي انسان چيزي با عظمت تر از اين وجود ندارد.»[??]
با توجّه به اين عبارات، استناد تفکّرات سکولاريستي به ارسطو به هيچ مأخذ صحيحي متّکي نمي باشد. اين که ارسطو گفته است: «طبيعت، انسان را بوسيله غرايزش به اجتماع سياسي مي کشاند»[??]، کمترين منافاتي با ضرورت تحصيل سعادت و فضيلت براي انسان ـ در حال فردي و جمعي ـ به وسيله دولت و سياست ندارد. زيرا عبارت ياد شده سياسي بودن انسان را به طبيعت او نسبت مي دهد و امّا هويت و مديريت و هدف سياست را که در عبارات بعدي «سعادت» مي داند، در اين عبارت مسکوت گذاشته است.
و امّا ضرورت تحصيل سعادت و فضيلت، مطلبي است که ارسطو هم در کتاب سياست و هم در کتاب اخلاق به طور فراوان بدان گوشزد کرده است. چنان که ملاحظه کرديم در تاريخ سياسي جامعه بشريت، در برابر روش و تفکّرات سکولاريسم، حکومت و سياست تئوکراسي نيز مطرح بوده است. معناي تئوکراسي عبارت استازحکومتخدايي، خدا سالاري، حکومت خدا، کشوري که خدا پادشاه آن است، اعتقاد به لزوم حکومت الهي، اداره کشور طبق احکام الهي ... است.[??]
براي درک سرگذشت نوسانات حکومت و کليسا و پديده سياسي تئوکراسي و سکولاريسم بايد مروري بر تاريخ مختصر اين نوسانات داشته باشيم.
براي درک سرگذشت نوسانات حکومت و کليسا و پديده سياسي تئوکراسي و سکولاريسم بايد مروري بر تاريخ مختصر اين نوسانات داشته باشيم.
? نگاهي بر نوسانات کليسا و حکومت
موضوع مورد منازعه اين است که دو نهاد قانوني حکومت و کليسا، در جامعه واحد و در ميان افراد واحدي، هر دو مدّعي وفاداري و تبعيت مردم بودند. از لحاظ تئوري مطابق آيه ??، باب ??، انجيل متي، بايد قاعده «مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا» اجرا مي شد، امّا در عمل قلمروي ادّعاي حاکميت قدرت دنيوي و روحاني تصادم پيدا مي کرد.
در جوامع اوّليه، اين تفکيک بين وجوه ديني و دنيوي حيات اجتماعي، به نحوي که امروزه رايج است، عملاً غيرممکن بوده است. در تمدّنهاي اوّليه همه جا، پادشاه و يا حاکم نماينده خدا[?] محسوب مي شد. تا زمان قبول دين مسيحيت توسّط امپراطور روم، شخص امپراطور، نه تنها عنوان بالاترين مرجع ديني را هم داشت و دين ولايات را کنترل مي کرد، بلکه خود، موضوع پرستش و چون «خدايي در روي زمين» بود.
به هر حال، مفهوم «حکومت» و «کليسا» به عنوان دو هويّت جداگانه، از وقتي مطرح مي شود که خطّ تمايزي بين جامعه سکولار بشري از يک طرف و جامعه يا جوامع ديني در داخل يک هسته سياسي، از طرف ديگر کشيده مي شود. درست نيست که بگوييم تمايز بين حکومت و دين توسّط مسيحيت به وجود آمده است، هر چند که مسؤوليت عمده بر دوش مسيحيت است. جريان با دين يهود آغاز شده است؛ چرا که با سقوط اورشليم در سال ??? ميلادي، ديگر يهوديان هرگز از يک جامعه سياسي مستقلّ برخوردار نبوده اند؛ يعني از آن به بعد، اينها يک اقلّيت ديني يهودي در دل يک حکومت غيريهودي بودند، و لذا مجبور بودند راجع به عضويت در جامعه ديني خود و شهروندي سکولار خويش به عنوان دو امر جداگانه بينديشند. وقتي هم دين مسيحيت به وجود آمد، تا مدّتها مسيحيان در شرايط و محيطهايي بودند که بايد تحت حکومتهاي غير مسيحي به سر مي بردند.
پس از پايان تعقيب و شکنجه و آزار مسيحيان و آغاز دوره تساهل، توسّط امپراطور کنستانتين کبير در قرن چهارم ميلادي، مسيحيان با اين سؤال اساسي مواجه شدند که اکنون رابطه آنها و کليسا با حکومت سياسي امپراطوري که فرمانروايان آن خودشان مسيحي بودند چه بايد باشد؟ شکّي نيست که امپراطوران مسيحي خود را صاحب همان منزلت مي دانستند ـ يعني منزلتي که امپراطور در تفکّر قديم شرک آميز رومي داشت ـ يعني اين که آنان نه تنها حافظين کليسا و بلکه به يک معني فرمانروايان آن بودند...
از زمان تئودوسيوس اوّل کبير در پايان قرن چهارم، مسيحيت به تنها دين امپراطوري روم تبديل شد، و شرک و يا بدعتهايدرون مسيحيت طرد شدند. از اينجا مرحله اي شروع شد که کليسا و حکومت به صورت دو جنبه (وجه) يک جامعه واحد مسيحي تلقّي مي شدند. در اين دوران کليسا نوعي نظارت معنوي و قدرت سياسي روي کلّيه شهروندان و از جمله رهبران و فرمانروايان سياسي جامعه داشت.[?]
? کليساي ارتودوکس شرقي
نظام بيزانس يا شرقي را مي توان به صورت حکومت مطلقه علماي روحاني[?] و يا «پاپيست سزاري» تعريف کرد. امپراطورانشرقيخود را به عنوان حافظين ونگهبانانکليساکهازطرفخدامنصوب شده بودند، مي دانستندکه مي توانستند درباره امور و ضوابط کشيشي حکم وضع کنند و اين احکام، توسّط کليسا به عنوان بخشي از قانون شريعت قلمداد مي شد، البته اين طور هم نبود که کليسا همواره تسليم باشد؛ و در واقع اين جنگ و گريز، با ميزان قدرت رهبران کليسا و يا حکومت در زمانهاي مختلف تغيير مي کرد. امّا با توجّه به اينکه بعضي از امپراطوران، حدود و ثغور اخلاقي کليسا را رعايت نمي کردند، بهتدريج کليسا خود را از آنان کنار کشيد.
يکي از بيزانس شناسان سرشناس، لويي برهيه[?] نظام حکومت بيزانس[?] را نه به صورت Caesaropapisبلکه به عنوان يک تئوکراسي که در آن، امپراطور از يک موقعيت سنگين تر و يا برتري برخوردار است، امّا نه يک موقعيت انحصاري يا استثنايي تعريف مي کند.[?]
? کليساي کاتوليک روم
در غرب[?] تا قرن يازدهم، اوضاع چندان متفاوت نبود، هر چند که پاپ ـ مدّعي اقتدار معنوي بر روي همه قلمروي مسيحيت بود ـ از احساس قدرتي برخوردار بود که هرگز اسقفهاي اعظم قسطنطنيه آنرا بهدست نياورده بودند.
? تضادّ و منازعه ميان پادشاهان و پاپ ها
در فاصله ميان قرون يازدهم تا سيزدهم ميلادي، اين تئوري ـ به صورت علني و يا ضمني ـ که قدرت کشيشي (کليسايي) طبيعتا مافوق قدرت سکولار است و در آخرين مرحله مي تواند آنرا کنترل کند، هرگز حتّي توسّط خود روحانيون مسيحي جنبه يک اعتقاد عمومي نداشت، بلکه تنها از تأثير عظيمي برخوردار بود و در منازعات ميان پاپ و امپراطوري مقدّس رم ـ که در آنزمان اين منازعات بسيار رواج داشت ـ ريشه داشت.
دفاع از تئوري مزبور معمولاً بر اين پايه استوار بود که هنگامي که يک حاکم به هنگام اعمال قدرت خويش، قوانين اخلاقي مسيحي را زيرپا مي گذاشت، او نيز مانند هر فرد مسيحي ديگري بايد تحت سانسورهاي کليسا[?] قرار مي گرفت و مي توانست از ناحيه عوام الناس وفادار به کليسا، مورد اعمال اجبار و اکراه بگيرد.[?]
يک تز افراطي تر که توسّط پاپ بونتيفاس هشتم ارائه شد، ايناستکه قدرتهايي که توسّط عيسي مسيح(ع) به سن پيتر، حواريون و از ناحيه آنان به جانشينانشان[??] تفويض شد، شامل برتري دنيوي غايي مي باشد، صرفا به اين دليل که قدرت معنوي به خاطر ماهيت و ذات خود، مافوق قدرت دنيوي قرار داشت. به اعتقاد وي، حضرت عيسي مسيح(ع) به پطر مقدّس و جانشينان او دو شمشير عطا کرده بود[??] که اين دو شمشير سمبل (نماد) قدرتهاي معنوي و مادّي (دنيوي) بودند؛ قدرت معنوي را خود پاپ ها بهکار مي بردند، در حاليکه شمشير دنيويرا به افراد غيرروحانيتفويض مي کردند؛ امّا اين گروه اخير بايد آنرا مطابق رهنمودهاي مقام پاپ به کار بردند.
? جدايي دين از حکومت (کليسا و حکومت)
شايد بتوان گفت که از لحاظ نظري، راديکال ترين نظريات در زمينه جدايي قلمروي دين از سياست، نظريه[??] "دو پادشاهي"[??] مارتين لوتر است. تعليم وي در اين زمينه را مي شود عملاً به يک سخن موجز تلخيص نمود: «انجيل خدا بايد در قلمرو کليسا و قانون شريعت وي در قلمرو جامعه حکومت کند». اگر بخواهيم کليسا را توسّط قانون مذهبي[??] و يا جامعه را توسّط انجيل [??] اداره کنيم، مردم مجبور خواهند بود تا قانون و مقرّرات را به قلمرو لطف و فيض الهي، و احساسات و عواطف را به قلمرو عدالت بياورند؛ در نتيجه خداوند را از تخت سلطنت خويش محروم سازند و شيطان را به جاي او بنشانند.
گرچه عقايد اصلاحي لوتر در عمل، حفظ روابط و پيوندهاي خويش با نظم اجتماعي[??] حاکم شد و در مناطقي مثل آلمان و کشورهاي اسکانديناوي که اکثريت را داشتند، به صورت دين رسمي درآمد؛ امّا در بسياري از مناطق، پرنس ها نظارت و سرپرستي راکه قبلاً بر عهده اسقفهاي کاتوليک بود عملاً بر عهده گرفتند.
جانکالون، کوششهاي نظري[??] کمتري در جهت جدا ساختن دو قلمرو ديني و غيرديني به عمل آورد. در نظر وي، ژنو بايد به صورت يک تئوکراسي که در آن قدّيسين حکومت مي کردند درمي آمد. جامعه موعود الهي بايد بر مبناي شريعت خداوند[??] بنا مي شد. هيچ يک از اجزاي حيات اجتماعي يا شهري آن قدر دور[??] يا آن قدر سکولار و يا آن قدر بي اهميّت نبود که از قلمرو نظارت و يا مقرّرات کالونيسيتها فرار کند.[??]
ما در تاريخ گذشته سياسي و مذهبي شرق غيراسلامي و غرب، معناي سکولاريسم را تا حدودي واضح تر و مشخّص تر از معناي تئوکراسي مي بينيم. زيرا مفهوم حذف مذهب از زندگي دنيوي و سياست و علم، خيلي روشنتر از تئوکراسي در جامعه مي باشد. چون عدم دخالت مذهب در زندگي سياسي و اجتماعي دنيوي و استناد مديريت و توجيه زندگي فردي و جمعي به خود انسان، يک مفهوم واضحي است که درک آن با مشکلي مواجه نمي شود. در صورتيکه مفهوم حاکميت خداوندي در جامعه[??]، به جهت احتمال معاني متنوّع در آن، ابهام انگيز است. ما پيرامون مفهوم ياد شده، به دو احتمال اشاره مي کنيم:
?) احتمال نخست: همه گردانندگان سياسي و علمي و فرهنگي و اقتصادي و حقوقي جامعه، واقعيت امور را به طور مستقيم از خداوند متعال و به طريق وحي يا الهام دريافت مي کنند.
اين احتمال به هيچ وجه صحيح نيست. زيرا؛
? اوّلاً: ثابت نشده است که گردانندگان جامعه،[??] ادّعاي نزول وحي داشته باشند.
? ثانيا: اگر براي آنان در مديريت جامعه وحي نازل مي شد، هرگز اختلاف و رويارويي در ميان آنان به وقوع نمي پيوست، در صورتيکه در ميان گردانندگان جامعه اختلاف و مشاجرات فراواني ديده مي شود.
?) احتمال دوم: گردانندگان سياسي ... جامعه در اثر تهذّب و صفاي دروني، با يک حالت شهودي، واقعيات را از خداوند سبحان دريافت مي کردند و آنها را در زندگي مردم به کار مي انداختند. بديهي است که گردانندگان جامعه به اضافه اختلافاتي که با يکديگر داشتند، دچار خطاهايي مي شدند که اسناد آنها به خداوند امکان پذير نيست.
بنابراين همانگونه که در ابتدا نيز اشاره کرديم، سکولاريسم در شيوه حيات اجتماعي، معلول تعارض شديد مقامات کليسايي و سياسي و اجتماعي با يکديگر بود. در توضيح ريشه اصلي اين تعارض چنين گفته شده است:
کلّيه تضادّها و تجزيه افکار و تحوّلات فکري در قرن ?? و ?? آشکار شد و به تدريج شکل گرفت. اين جريان تحول افکار، در طي سه واقعه معروف انجام يافت که در اين فصل پيرامون واقعه نخست، و در فصل آتي از دو واقعه ديگر بحث خواهيم کرد.
نويسنده: محمدتقي جعفري
پي نوشت ها
Secularism ?
? فرهنگ کامل انگليسي؛ آريان پور کاشاني؛ ص ????؛ مادّه ATH…و دائرة المعارف بريتانيکا؛ مادّه . Seccul…
Atheism ?
? همان، مادّه ATH
? دانته و توماداکن
? تاريخ فلسفه سياسي؛ بهاءالدين پاسارگاد، ج ?، ص ??? و همانگونه که خواهيم ديد عبارت ارسطو چنين است: «طبيعت انسان را به وسيله غرايز آنها به اجتماع سياسي مي کشاند. کتاب سياست، تأليف ارسطو، مترجم از يوناني به فرانسه بارتلمي سنت هيلر و از فرانسه به عربي احمد لطفي سيّد، ک ? ب ? اف ??
? سياست؛ ارسطو؛ کتاب چهارم؛ ب ?، فصل ?، صص ??? ـ ???.
? همان، ص ??
? در اينجا تعبير ارسطو «خدايان» است و با تتبّع لازم در امثال اين موارد، معلوم مي شود که منظور ارسطو و امثال او از «خدايان» موجوداتي هستند که جنبه قداست الهي دارند، مانند فرشتگان، انبيا و حتّي حکماي راستين. ژان ژاک روسو نيز در کتاب قرارداد اجتماعي، ص ?? همين تعبير را به کار مي برد و مي گويد: «... بنابر آنچه گفته شد، تنها خدايان مي توانند چنان که شايد و بايد براي مردم قانون بياورند»
?? اخلاق نيکو ماخوس، ک ?، ب ?، ???.
?? کتاب ? ب ? ف ??
?? فرهنگ انگليسي ـ فارسي؛ عبّاس آريانپور کاشاني؛ ج ?، ص ????.
پي نوشتها (قسمت دوم)
[?] قدرتهاي الهي ـ آسماني
[?] .Church and state دائرة المعارف بريتانيکا، ج ?، ص ??? کليسا و حکومت
[Caesaropapism [?
[Louis Brehier [?
[?] روم شرقي، قسطنطنيه، استانبول
[?] همان مأخذ، ص ???
[?] بخش غربي مسيحيت
[?] سانسور به معناي عيبجويي، انتقاد، سرزنش و غيره
[?] اين استدلالي است که در مورد قدرت غير مستقيم پاپ در امور دنيوي مورد استفاده قرار مي گيرد
[??] کشيشان و پاپ ها
[??] انجيل لوقا، باب ??، آيه ?? ?? وقتي که مردم مغرب زمين به بهانه حذف مزاحمان «حيات معقول» خود، دين را کنار گذاشتند، در حقيقت آن ديني را که ساخته شده متصديان دين بود و ضدّ علم و پيشرفت و آزادي معقول و عدالت و کرامت ذاتي انساني بود را، کنار گذاشتند
[Two Kingdoms [??
[Law [??
[Gospel [??
[Civil [??
[Theoritical [??
[??] آن گونه که در کتاب مقدس وحي شده بود.
[Remote [??
[??] دائرة المعارف بريتانيکا، ج ?، ص ??? کليسا و حکومت Church and state ?? ترجمه اين بخش توسط دکتر عبدالرحيم گواهي انجام شده است.
[??] تئوکراسي
[??] به غير از انبياي معروف که واقعيات مذهبي را به طريق وحي از خدا گرفته و به مردم تبليغ مي کردند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید