چكيده
اين مقاله به اجمال به بيان ثنويگريِ آيين گنوسي ميپردازد. گنوسيس نوعي معرفت و شناخت باطني است كه به ادعاي ايشان، از طريق آن ميتوان از جهان مادي و شرّ نجات يافت و به عالم معنوي و خير نايل آمد. آيين گنوسي به ثنويت اعتقاد دارد و خداي واقعي و متعالي را از خداي خالق اين جهان متفاوت ميداند. به اعتقاد گنوسيها، جهان مادي، جهاني شرّ و فاسد و مخلوق خداي خودخواه ونادان است. گنوسيهاي مسيحي، خداي يهود «يهوه» را خالق اين دنياي مادي ميدانند و شريعت تورات را نيز مطابق خواست اين خدا ميدانند. از آنجا كه ماده شرّ است، جسم و بدن انسان نيز شرّ ميباشد. بايد با رياضت و عزلتگزيني آنرا ضعيف و به تقويت روح كه از عالم بالا و معنوي است، پرداخت. روح از خداي خير است و بايد به منشأ اصلي خود، معرفت شهودي پيدا كند تا بتواند از عالم مادي نجات يابد؛ اما از آنجا كه در اين جهان گرفتار آمده، منشا خود را فراموش كرده است. خداي خير و متعالي براي نجات روح انسان، فرزند خود عيسي مسيح را به يارياش فرستاد تا او را به ياد خداي خير و جايگاه اصلياش بيندازد.
اعتقاد گنوسيهاي مسيحي، درباره حقيقت عيسي مسيح و جهان مادي و خالق آن و نيز درباره شريعت يهود به بيراهه رفته است. از اينرو، كليساي راست كيش مسيحي، اعتقادات گنوسيسي را خطرناك و بدعتآميز دانست و در قرن دوم ميلادي، رأي به تكفير آنها صادر كرد.
1. مقدمه
آيين گنوسي يكي از آيينهاي كهن به شمار ميرود كه تأثيراتي بر آيين توحيدي مسيحيت داشته است. از اينرو، شناخت اين آيين ميتواند ما را در شناخت هر چه بهتر مسيحيت رايج مدد رساند. اين مقاله، تلاش ميكند نمايي كلي و روشن از اين آيين و تعاليم آن را نشان دهد. بدين جهت، ضمن بيان معناشناسي، ريشهشناسي و شناخت منابع مطالعاتي اين آيين، اعتقادات آن را در باب مهمترين قلمروهاي دينشناختي، يعني خداشناسي، جهانشناسي، انسانشناسي و نجاتشناسي بررسي ميكند. در بخش پاياني، درباره تأثير آيين گنوسي بر آيين مسيحيت به صورت گذرا بحث شده است.
2. معناشناسي آيين گنوسي
«گنوستيسيسم» يا آيين گنوسي، عنوان مجموعهاي از اديان و نحلههاي ديني است كه در فلسطين، سوريه، بينالنهرين و مصر وجود داشت. اين اديان، نوعي معرفت باطني و روحاني را ماية نجات و رستگاري انسان ميدانستند. بيشتر فرقههاي گنوستيسيسم مسيحي بودند؛ اما بعضي فرقههاي آن، پيش از مسيحيت و برخي نيز با همه تأثيرپذيريشان از مسيحيت، مسيحي نبودهاند؛ مانند مانويت و صبيها.1 واژه «يوناني» «گنوسيس»2 به معناي معرفت مشتق شده و با واژه انگليسي know و سانسكريت jnana ارتباط دارد.3 گنوسيس، معرفت برگزيده معنوي است: «معرفتي نجاتبخش دربارة منشا شرّ در جهان و درباره بارقه الاهي زندگي، كه در جسم انسان نزول كرده و بايد آزاد شود تا دوباره از جهان پليد ماده به سوي جهان الاهي نور صعود كند».4
عرفان و شناخت گنوسي، معرفت به اسرار نجات است. معرفت به عالم حقيقي است كه ماوراي جهان انساني قرار دارد. الهامي است دروني كه اسرار عالم الاهي را براي عارف آشكار ميكند. گنوسي، انساني روحاني و برگزيده است. او نور معرفت را از عالم بالا دريافت ميكند و داراي نوعي وحي است.5
گنوسيگري در وسيعترين معنايش، اعتقاد به نجات از طريق معرفت، يعني درك سرشت واقعيت است. اين معرفت، به نظر گنوسي ها، درك منشأ روح، وضع ناگوارش در اين جهان و راه خروج از اين وضع ناگوار بود. آنها معتقد بودند كه چنين معرفتي نميتواند صرفاً عقلاني باشد؛ بلكه بايد تجربي باشد. اين معرفت در درجه اول، شناخت نفس، يعني شناخت درست سرشت و سرنوشت آن است.6
گنوسيسها بايد به منشأ واقعي خود، كه متعلق به اين جهان مادي نيست، معرفت يابند.7 راه دستيابي به اين دانش، با عملِ الهامِ يزداني و عمدتاً از راه مراقبه و ياري نجات بخش يا پيام آور است.8 تئودوكس والنتينوس، فيلسوف و آموزگار گنوسي كه اُريگن، كلمنت اسكندراني و هراكلئون از شاگردان و پيروان او هستند، معتقد است گنوسيس معرفت به اين امر است: «كه بوديم، چه شدهايم، كجا بوديم، به كجا افكنده شديم، به راستي زايش و دوباره زايش چيست».9
3. ريشهشناسي آيين گنوسي
مطالعه و بحث و جدل دربارة ريشه آيين گنوسي، در طول پنجاه سال اخير شدت يافته است. عدهاي سعي كردهاند آنرا با ثنويت افلاطوني پيوند بزنند و برخي نيز قرابت آنرا با اديان مصر و ايران تأييد كردهاند؛ اما هيچكدام از اين نظريهها، تاكنون مقبول عام واقع نشدهاند. در سالهاي اخير، كويسپل10 اين آيين را با برخي جريانهاي يهودي بدعتگذار (اسنيها) وابسته دانسته است.11
آيين گنوسي را گاهي گنوستيسيسم (Gnosticism) نيز مينامند. لفظ «گنوستيسيم»، براي ناميدن مجموع فرق ثنويياي كه در قرون دوم و سوم ميلادي در جهان مسيحيت ظهور كردند، به كار گرفته شد. اين فرق، علاوه بر اعتقاد به نوعي عرفان و داشتن معتقدات ثنوي در جهانشناسي، به عنوان نوعي بدعتگذار مسيحي شناخته شدند. به همين دليل، تا اواخر قرن نوزدهم، عقيده حاكم اين بود كه گنوستيسيسم منشأ مسيحي دارد؛ اما امروزه با كشف متون جديد و مطالعه آنها، پژوهش درباره نظامهاي گنوسي غير مسيحي، مانند نظام هرمسي و گنوس ايراني، و مشاهده گروههاي گنوسيسي، كه هم اكنون وجود دارند، مانند صابئين، كه در جنوب عراق و ايران زندگي ميكنند، اين عقيده به وجود آمد كه نظريات گنوسي در جهان مسيحي شكل نگرفته است و مسيحيان تنها يك نوع از انواع گنوسيس را در تاريخ ارائه دادهاند.12
درآغاز دوره مسيحي، گروههاي بيشمار ديني و فلسفي تمدن آرامي، يوناني و رومي گنوس را بس ارج مينهادند. گنوس واژه كليدي طومارهاي يهوديان فرقه اسني است كه در قومران يافت شده است.13
بسياري از محققان معتقدند كه آيين گنوسي، شالودهاي هلني و يهودي دارد و ميتوان آثار آنرا در مراكزي چون اسكندريه، كه مناطق يهودينشين بسيار داشت پيا كرد. مباحثات كلامي فيلسوف يهودي فيلون نشان ميدهد كه وي گروههاي يهودياي را ميشناخت كه قبلاً برخي عناصر آيين گنوسي را تدوين و تنسيق كرده بودند؛ هر چند هنوز نظام استواري پيش از مسيحيت نداشت. 14 از قرن دوم به بعد، گنوسيسها براي تأييد افكار خويش به كتب مقدس عيسوي استناد ميجستند.15
در حقيقت، نظريات گنوسي از يك قرن قبل از ظهور مسيحيت در تاريخ ديده شده است. اين نظريات هيچ حد ومرز جغرافيايي نميشناخته و در تمام دنياي قديم حضور داشته است. بنابراين گنوسيس، مذهب يا عقيده يك ملت مخصوص نبوده كه رنگ فرهنگ به خصوص يك منطقه يا يك كشور را داشته باشد. البته بعضي از ملل ـ مخصوصاً ايرانيان ـ با معتقدات ثنوي و اشراقي خود، از پايه گذاران اين مجموعه عقايد بودهاند. چنانكه بعضي از مورخان، فرهنگ ايراني را پايهگذار اصلي آن ميدانند.16
عدهاي از محققان غربي، آيين گنوسي را يونانيمآب شدن مسيحيت دانسته، معتقد بودند كه فلسفه يوناني ـ به خصوص فلسفة افلاطوني ـ از طريق يهوديت يونانيمآب وارد مسيحيت، و سپس، به شكلگيري فرق ثنوي منجر شده است. عدهاي ديگر، بر ريشه شرقي آيين گنوسي تأكيد داشته و آنرا در اديان شرقي از قبيل اديان يهودي، بابلي و مصري جستوجو ميكردند؛ علاوه بر اين، نيمنگاهي هم به ايران داشتند؛ اما از ابتداي قرن بيستم، عدهاي از محققان، اين آيين را خارج از محدوده تاريخ مسيحيت مطالعه كردند و روشهاي تاريخ تطبيقي اديان را در اين زمينه به كار بردند. تحقيق دربارة نظامهاي غير مسيحي گنوسي، مانند نظامهاي هرمسي، صابئي (مندايي) و مانوي رواج بيشتري يافت و بر التقاط ايراني ـ بابلي به عنوان منشأ آيين گنوسي تأكيد شد. براي اين پژوهشگران، آيين گنوسي جريان مذهبي شرقي در نظر گرفته ميشود كه يوناني مآب شده است.17
اين نظريه گنوسي، كه ماده دشمن خير است، از فلسفة يونان و تعليمات شرقي و ثنويت زرتشتي آمده است.18
پس از كشف متون نجع حمادي در مصر عليا، عدهاي بر منشأ يهودي آيين گنوسي تأكيد كردند و معتقد بودند كه يهوديت غير سنتي (غير رسمي)، نقش بسيار مهمي در شكلگيري و توسعه فرق گنوسي ايفا كرده است. برخي محققان، بر برخورد آيين يهود و يوناني مآبي تأكيد كردند و از جريانات گنوسي در اسكندريه و حتي در آثار فيلون اسكندراني سخن گفتند. با تأكيد بر منشأ يهوديت غير رسمي، محققان طرفدار اين نظريه، از نظريه ايراني بودن ريشه گنوسي فاصله گرفتند. كشف متون اسني، در سواحل بحر الميت و انتشار برخي از آنها كه حاوي مفاهيم و عقايد گنوسي بود، طرفداران يهودي بودن منشأ آيين گنوسي را در نظريهشان راسختر كرد؛19 البته با تأكيدي كه دين يهود بر تاريخ و اطاعت از شريعت خود دارد، به نظر ميرسد كه نميتواند منبعي احتمالي براي انديشههاي گنوسي بوده باشد؛ ولي با اين حال، فرقههايي در آن بودند كه ميتوانند با انديشههاي گنوسي مرتبط باشند. فرقه «اسنيها» (افراد پارسا) يقيناً در قرن دوم قبل از ميلاد در عهد مكابيان وجود داشت كه مبدأ آن ميتواند بسيار زودتر بوده باشد. بر طبق گزارشهاي تاريخي، در قرن اول ميلادي، انديشههاي اسني درباره سرشت خدا از يهوديت راستكيش بسيار منحرف شده بود.20
عدهاي از محققان، منشأ يهودي داشتن آيين گنوسي را مبالغهآميز ميدانند. برخي نيز، آيين يهود را تنها واسطهاي در شكلگيري نظامهاي گنوسي ميدانند و معتقدند آيين يهود، پلي بين دنياي يوناني ـ شرقي و يهودي ـ مسيحي بوده است.21
در قرن اول پيش از ميلاد، مذهب يا مذاهب گنوسي در دنياي يونانيمآب با تفسيري ثنوي از عالم ظهور كردند. تعداد اين فرقهها بسيار زياد بودند كه در فرهنگهاي مختلف آن زمان ظاهر شدند. اين فرق، در عين داشتن مشتركات، خصوصيات خاص خود را نيز داشتند. چنانكه ميتوان مذاهب گنوسي ايراني، يهودي، مسيحي، مصري و يوناني را از يكديگر كاملا متمايز كرد.22 «گنوسيسيان با استفاده از مفاهيم فلسفي يوناني ـ به خصوص فيثاغوري و افلاطوني ـ نظامهاي كلامي ساختند، عالم را تفسيري ثنوي كردند و مقابله خير و شرّ را ازلي در نظر گرفتند».23
جريان گنوسيسي در قرون دوم و سوم ميلادي، به يكي از مهمترين جريانهاي مذهبي ـ فكري تبديل شد. چنان كه بسياري از متفكران مسيحي و غير مسيحي يوناني و لاتيني زبان در رابطه با اصول و مباني گنوسيسي به عقايد خود شكل انسجام دادند. پس از آن عصر نيز، آيين گنوسيسي در غرب به صورت دينِ مانوي تا آخر قرون وسطا به حيات خود ادامه داد.24
بدينسان، در آموزه گنوسي، فلسفههاي افلاطون و فيلون، آيين نوافلاطوني، آيين زرتشت و قبالا، رمز و رازهاي ساموترايي، الئوسي، و اورفئوسي به هم آميختهاند...؛ به هر روي هر شيوه پژوهش درباره آيين گنوسي و معناي گنوسي، در صورتي معنادار خواهد بود كه آن را به مثابه پديدهاي تاريخي بينگارد؛ پژوهشي كه خود را محدود به فرضيههاي كاهنده نكند؛ بلكه با هوشياري، هرگاه تعريفي نو از موضوع داده شود، راه براي پرسش و ارزيابي بعدي گشوده بماند.25
4. منبعشناسي آيين گنوسي
براي شناخت آيين گنوسي دو نوع منبع مستقيم و غير مستقيم وجود دارد: منابع غير مستقيم به منابعي گفته ميشود كه نويسندگاني ـ اعم از مسيحي و غير مسيحي ـ در ردّ آيين گنوسي مطالبي را نوشتهاند.26 معتبرترين اين نويسندگان، عبارتند از:
1. ايرنئوس27 ليوني متوفاي ابتداي قرن دوم ميلادي است كه در ردّ والنتيني28 و توضيح اصول عقايد مسيحي كتابي به نام در مخالفت با بدعتگذاران نوشت.
2. هيپوليتوس29 رومي متوفاي سال 235 ميلادي است كه كتابي به نام ردي بر تمام بدعتگذاران30 و تأملات فلسفي31 در انتقاد از عقايد ثنوي رايج زمان خود نگاشته است.
3. ترتوليانوس32 متوفاي سال 240 ميلادي است كه در مخالفت با والنتينيها و مرقيون33 مطالبي نوشته است.
4. كلمنس34 اسكندراني متوفاي بين سالهاي 211 تا 215 ميلادي.
5. اوريگنس35 متوفاي حدود سال 254 ميلادي.
6. افلوطين كه هستيشناسي گنوسي را نقد كرده است.
اما منابع مستقيم، عبارتند از:
1. نقل قولهايي كه نويسندگان فوق از كتابها و رسالات گنوسيها ذكر كردهاند.
2. رسالات هرمسي كه از گنوسي غير مسيحي است.
3. متون مقدس ماندايي.36
4. متون ماني به زبانهاي فارسي (ميانه و جديد)، عربي، چيني، تركي، ارمني، سرياني، قبطي، يوناني و لاتيني.
5. در قرن نوزدهم، چندين متن گنوسي كشف شده است: متون اسكويانوس، بروكيانوس و بروليننسيس.
6. در سال 1945 م. در «نجع حمادي»37 واقع در دره نيل، كوزهاي در يك غار كشف شد كه حاوي مجموعه كاملي از كتابهاي گنوسي بود كه قدمتشان به قرن دوم ميلادي برميگشت. آنها ترجمههاي قبطي از اصل يوناني يا از رونوشتهاي يوناني اصل بودند و ظاهراً در سالهاي حدود 400 م. گردآوري شده و به خاطر محفوظماندن، دفن شده بودند.38 اين متون كه شامل سيزده مجموعه رساله است و بخشي از آنها چاپ شدهاند،39 نشان ميدهند كه رديههايي كه آباء كليسا در قرون دوم و سوم نوشتهاند، مشتمل بر گزارشهايي بسيار منصفانه و جامع درباره تعليمات گنوسيهاست.40 تا اين اواخر، يگانه منبع شناخت ما از گنوسيها، بدعت نگاريهاي آباء كليسا بود.41
5. خداشناسي گنوسي
در مذاهب گنوسي، خداي بزرگ وجود مطلق و مبدا هستي و ناشناخته است كه بعضي او را نور محض و بعضي ديگر او را پدر كل، موجود قديم غير قابل وصف و برتر از نشان و گمان ناميدهاند. والنتينيوس42 بزرگترين متفكر گنوسي قرن دوم بود كه حدود سال 137 م. تعليم ميداد. شايد كتاب انجيل حقيقت43 كه در نجع حمادي كشف شد، اثر وي باشد. والنتينيوس خود را مسيحي ميدانست و هدفش احتمالاً اين بود كه يك فلسفه مسيحي پديد آورد كه عقايد مسيحي را براي جوامع يونانيشدة مصر و روم خردپذير سازد.44والنتينوس معتقد است در ابتدا موجودي بود كه «قبل از آغاز»، «قبل از پدر»، «سكوت» و «سكون» ناميده ميشد. وي پدر ناشناختني است كه هيچ كس ـ حتي موجودات الاهي ـ نميتوانند او را بشناسند. انجيل مصريان، وي را پدر ناديدني، كسي كه نامش را نميتوان ادا كرد. نور الانوار، نور مشيت، پدر سكوت، نور حقيقت نور بي حد، خودآ، غريبه و موجود واقعاً حقيقي ميخواند. از اين پدر ناديدني، تعدادي موجود الاهي (aion) صادر شدند كه ملكوت يا ملأ اعلي45 را تشكيل دادهاند. بين اين موجودات الاهي يا خدايان، سلسله مراتبي وجود دارد كه برخي بر برخي ديگر برتري ذاتي دارند و خداي بالاتر، خداي پايينتر را به طريق صدور ايجاد ميكند. در هر مرتبه، زوجي از موجودات الاهي وجود دارد. اصل همه چيز و در ابتدا «قبل از آغاز» يا «قبل از پدر» يا «گرداب» قرار دارد. وي غير قابل درك است. همراه او خدايي مؤنث است به نام «فكر» يا «لطف» يا «سكوت». از اين جفت، يك جفت صادر ميشود به نام فكر كه مذكر46 است و حقيقت كه مؤنث است. از اين زوج دوم، كلمه (logos) (مذكر) و حيات (مؤنث) به وجود ميآيند. از اين زوج هم يك زوج ديگر به نام انسان (مذكر) و كليسا (مونث) ايجاد ميگردند. از زوج كلمه و حيات، ده موجود الاهي و از زوج انسان و كليسا دوازده موجود الاهي صادر ميشوند كه در مجموع 30 ميشوند كه موجودات الاهي ملا اعلي را تشكيل ميدهند. آخرين موجود الاهي مؤنث، نامش حكمت (Sophia )47 است كه كبر ورزيد و بيشتر از مرتبه خود خواست. وي خواست عظمت «قبل از پدر» و اصل همه چيز را بشناسد و اين، غير قابل قبول بود. «مرز» كه ناظم ملأاعلي بود به او تسلّي داد و او را از اين كار منصرف كرد و به او فهماند كه اصل اول، غير قابل درك است. حكمت از ميل مفرط و هوس شناختنِ «قبل از آغاز» باردار شد و از او موجودي، بدشكل و ظلماني به دنيا آمد و چون از جفت حكمت نشأت نگرفته بود، حرامزاده خوانده شد. اين موجود حرامزاده از ملأاعلي رانده شد. وي پس از خارج شدن از ملأاعلي اصل خود را فراموش كرد و به خلق عالم مادي پرداخت. البته چون فرزند حكمت بود، مقداري از نور الاهي در خود داشت. با قسمت ظلماني خود عالم مادي و جسم انسان را خلق كرد و با نوري كه از مادرش به ارث برده بود، روح انسان را آفريد. پس از چندي، انسان در اين جهان دلتنگي ميكند و خود را غريبه مييابد. مسيح كه از خدايان ملااعلي بود، به زمين ميآيد و انسان را با اصل خود آشنا ميكند.48
عالم مادي، مخلوق خداي بزرگ نيست؛ بلكه روح كوچكتر آن را آفريده است.49 اين جهان، متعلق به خداي داني يا ايزد آفريننده است و خداي واقعي، روزي همه چيزهايي را كه به اين ايزد متعلق است، از او ميگيرد و به جهان ديگر، يعني جهان باقي ميفرستد.50
گنوسيهاي مسيحي، خداي شرّ را با يَهُوَه خداي يهود يكي ميگيرند و تورات را شيطاني و دنيوي ميدانند. اين عالم مادي ذاتاً و جوهراً با عالم بالا متفاوت است و با واسطههايي كه افلاك باشند، از عالم بالا جدا ميشود. معمولاً اين افلاك هفت تا هستند؛ اما برخي گنوسيها، تعداد آنها را بيش از اينها ميدانند. بازيليدوس، تعداد افلاك را سيصد و شصت و پنچ تا ميداند. تعداد بسيار افلاك، مشكل زيادي براي روح عارف هنگام عروج به نور اعلي ايجاد ميكند؛ زيرا معمولاً هر فلك اهريمن مخصوص به خود را دارد كه سدي براي عروج و سير روح عارف ميسازد.51
6. جهانشناسي گنوسي
ويژگي كلي همه نحلههاي گنوسي اين است كه جهانشناسي آنها ساختاري ثنوي دارد و بر اين باور مبتني است كه خلقت اين جهان شرّ و كاملاً جداي از عالم كامل و روحاني است.52 از اينرو، به دو مبدأ جداگانه براي خير و شرّ اعتقاد دارند.53 اين اعتقاد مبتني بر اين اصل است كه اين جهانِ پر از شرّ و فساد و زشتي، نميتواند ساختة خداي واحد كه مبدأ خيرات است باشد. بايد در آفرينش دو اصل خير و شرّ و نور ظلمت قائل شد كه با همه تضاد و اختلاف عميق در طبيعتشان به هم آميختهاند. در اثر اين آميزش أسفانگيز، انسان به اين جهان هبوط كرده، از اصل خود دور مانده و غريب و ناآشنا شده است. آنچه موجب غربت و بيگانگي انسان در اين جهان است، همان اصل علوي و روحاني و نوراني اوست، نه اصل مادي و جسماني و ظلماني او كه خود از اين جهان است. انسان از اين اصل علوي خود ناآگاه است. به همين دليل دچار حيران و سرگرداني است. فقط در سايه گنوسيس يا معرفت شهودي باطني ميتواند از آن اصل شريف آگاه شود و غربت خود را احساس و روزگار وصل خود را باز جويد. اين قسمت از مبادي گنوسي، در عرفان و تصوف اسلامي نيز وارد شده است. براي آن در اشعار عرفاي نامدار اسلامي شواهد بيشماري ميتوان بيان كرد. قصيده عينيه ابنسينا درباره اصل روح، يادآور اين اعتقاد است؛ اما برخلاف ثنويت گنوسي، عرفان و فلسفه اسلامي بر پايه توحيد مطلق بنا شده است.54
بر اساس اين نوع جهانشناسي، شخص گنوسي هر چه را كه ميبيند و درك ميكند، در يكي از دو قطب متضاد خير و شرّ قرار ميدهد. اين دو قطب متضاد، عالم تجربي و عالم متعالي است: عالم تجربي عالم مادي، متغير و عالم تولد و مرگ است و عاقبت روزي به پايان ميرسد. در اين عالم؛ ريا، خشونت، قدرت و فساد حكمراني ميكند و ظلمت و تاريكي نموداراست. عالم متعالي؛ عالم زندگي، آرامش، سكون و پاكي است. اصولاً حيات واقعي در عالم متعالي است كه عالمي روحاني، حقيقي و بدون مرز است و آن را عالم نور مينامند.55
در مقابل جهان مادي گذرا و فاني مرگ و ولادت، آيين گنوسي جهان برتر يعني جهان حيات واقعي، ثبات و دوام فساد ناپذيري و تغييرناپذيري را قرار ميدهد. پيرو آيين گنوسي احساس ميكند كه در اين جهان كاملاً بيگانه و «متعلق» به نسل و نژاد ديگري است. او جهان را نفي ميكند و بر اين اعتقاد است كه هستي مادي، زاييده شرّ است و در نقطه مقابلِ تنها واقعيت حقيقي و متعال قرار دارد.56
بدين جهت فرد گنوسيس، دچار نوعي بدبيني به جهان مادي ميشود كه نتيجه آن در بسياري از مذاهب گنوسي احتراز از لذايذ و شهوات و خوشيهاست.57
7. انسانشناسي گنوسي
همانگونه كه اشاره شد، گنوسيسيان بر اين اين باورند كه خلقت جهان در اثر خطا يا زيادهطلبي يكي از خدايان دربار خداي خير اتفاق افتاده است. اين امر موجب امتزاج و آميزش شرّ با خير شده است. آفريننده اين جهان، جهان مادي و جسم انسان را بدون ارتباط وجودي با جهان خداي خير خلق ميكند؛ اما روح انسان، تنها موجودي است كه در جهان مادي و شرّ با جهان نور و نيكي در ارتباط است؛ زيرا از خير و نورانيت جهان متعالي ساخته شده است.
عنصر اصلي در فلسفة گنوسي، نوعي آموزه ثنويتگرايانه است كه بر طبق آن، وجود انساني، بارقهاي الاهي دارد كه اصل و منشأ آن از عالم بالا است؛ اما در عالم پست مادي هبوط كرده و در آنجا اسير و زنداني شده است. اين بارقه الاهي ـ يعني روح ـ بايد به منشأ الاهي خود معرفت پيدا كند، از عالم مادي بگريزد و به وطن مألوف خود باز گردد.58
از اينرو، انسان تنها موجودي است كه با روح خود از خير بهرهمند است. بدن انسان به دست صانع، خلق و روح او نور يا تصويري است از خداي خير. انسان در جهاني كه مخلوق خداي شرّ است، خود را غريب و بيگانه حس ميكند. گنوسي تن را زندان، گور و تنفرانگيز مينامد. تن، وسيله تحقير و رنج است. اوست كه روح را در اين عالم نگاه ميدارد و موجب ميشود كه او منشأ خود را فراموش كند. ولي روح كه بارقهاي از نور الاهي است، شروع به دلتنگي ميكند و ميخواهد به ملأاعلي بپيوندد. اين رهايي ممكن نيست مگر با عرفان. شناخت نور مطلق كه همان خداي خير است، او را به سرمنزل مقصود راهنمايي ميكند. انسان كه ذاتاً به اين جهان تعلق ندارد، بايد به جايي سفر كند كه خاستگاه اوست؛ پس تمام تلاشش اين است كه از اين جهان مادي رهايي يابد.59
پيروان آيين گنوسي، انسان را آميزهاي از ماده و روح ميدانستند و جسم را زنداني ميديدند كه روح پس از هبوط خود در آن اسير شده است. در درون اين آميزه، روح كه آوني از همان سنخ جوهر مينويي است، پاك و منزه باقي ميماند؛ زيرا فسادناپذير است. اصطلاح فني فساد ناپذيربودن، بخشي از واژگان كلامي همه نظامهاي گنوسي است. فسادناپذيري به علت منشأ الاهي آن، جزيي از ساحت روح است و جوهره جاودانگي را تشكيل ميدهد؛ هر چند روح با زنداني شدن در تن، در ماده منهمك شده است.60
8. نجاتشناسي گنوسي
نجات و رهايي از اصول عامه مذاهب گنوسي است كه نتيجه طبيعي اعتقاد به اصل دوگانگي و دو مبدا خير و شرّ است. انسان براي بازگشت به پاكي و قداست اوليه، بايد از سلطة ماده آزاد و به گوهر روحاني خود واصل شود.61 گنوسيس بر آموزه نجات از طريق معرفت تأكيد دارد.62
رستگاري در نتيجة آزادي روح از تختهبند تن به دست ميآيد. منجي آسماني براي برانگيخيتن خاطره روح اسير دخالت ميكند تا اصل و منشأ الاهياش را به او يادآور شود و او «ذات» حقيقي خود را بشناسد. ... اين شناخت، نوعي اشتياق سوزان را براي بازگشت به منزلگاه راستين خود در او [روح] بيدار ميسازد. آنگاه مرحله دوم آغاز ميشود؛ يعني مرحله بازگشت به «قلمرو حيات». توصيف اين عروج (يا سفر بازگشت)، در متون همه فرقههاي گنوسي يافت ميشود. اين سفر عبارت است از: فقر و محروميت و رهايي از قيود مادي، راهي كه از مخاطرات بيشمار ميگذرد، حضور راهبر و مرشد الاهي و ورود پيروزمندانه به بهشت آسماني براي حيات فناناپذير و جاودان در نور و روشنايي خجسته. جمع شدن و اتحاد همه ارواحي كه روزي زنداني تن بودهاند، يكبار ديگر در ملأاعلي صورت ميگيرد.63
انسان براي نجات از اين جهان، به تنهايي كاري نميتواند انجام دهد. او اصل خود را فراموش كرده و نوعي بيحسي و خمودي در او به وجود آمده است؛ از اينرو، احتياج به كمك از خارج دارد. در واقع، انسان عامل نجات خود نيست و بايد دخالتي الاهي صورت گيرد تا اين خطا و فراموشي از بين برود. مسيحيان گنوسي معتقدند عيسي مسيح كه يكي از موجودات الاهي است، براي نجات انسان به زمين آمده است. كلمه متجسد ميشود و در قلب كساني كه او را باور ندارند، جاي ميگيرد. در انجيل مصريان آمده است كه نجات به وسيله كلمه كه از باكرهاي متولد ميشود، صورت ميگيرد. در رسالة آپوكريفاي يوحنا، جهان به عنوان ظلمت معرفي شده است و بر قلب انسانها قفل زده شده و آنها بدون شناخت حق و خداي حقيقت در ظلمت محض ميميرند. منجي، موجودي الاهي است كه متجسد ميشود و به طور مخفيانه وارد جهان ظلمت ميگردد و تا ميانه زندان جهان پايين ميرود. هيچ كس او را نميشناسد. او چندين بار براي نجات انسان به جهان ميآيد.64
والنتينوس، در باب نجات انسانها را به سه دسته تقسيم ميكند: يك دسته انسانهاي «شَهََواني» يا چويك هستند كه در حاكميت ماده قرار داشته، براي هميشه محكوماند و نجات نخواهند يافت. عوام مردم و بيشتر كساني كه به اديان رومي اعتقاد داشتند و نيز يهوديان جزء اين دسته به شمار ميروند. دسته دوم نفسيون هستند كه هر چند ايمان و عمل صالح دارند، اما تحت تأثير نفس هستند. نجات و عرفان براي اين دسته است و بيشتر مسيحيان در اين گروه جاي دارند. دسته سوم «روحانيون» و گنوسيها هستند. اين دسته از انسانها تحت تأثير روح قرار داشته، از ابتدا جزء نجاتيافتگاناند واحتياجي به عرفان و دخالت مسيح ندارند.65
گفتني است نجات داراي دو ساحت سلبي و ايجابي است. ساحت سلبي، رهايي از جهان مادي و زمان و تغيير است و ساحت ايجابي آن، رسيدن به سكون و آرامش است. بيرون از جهان مادي، زمان و تغيير بيمعنا خواهد بود. به همين دليل، معاد و پايان براي گنوسي عبارت است از بازسازي آنچه در اصل بوده، و ابطال زمان، و نجات همان عرفان كه غير زماني و بازگشت به آرامش ابتدايي است. اين آرامش در اين جهان به دست ميآيد و زندگي مادي ممكن است براي مرد روحاني ادامه پيدا كند. اما وقتي نهايي و كامل ميشود كه جسم مرد روحاني نيز نابود گردد. بنابراين، نجات نهايي و معاد گنوسي در بازگشت به مبدأ اوليه و نور مطلق تحقق خواهد يافت.
9. تأثير پذيري مسيحيت از آيين گنوسي66
نخستين متكلمان مسيحي براي اينكه اعتقادات خود را براي همه فرهنگها قابل فهم سازند، آموزههاي مسيحي را با سنت يهودي، فرهنگ يوناني، و يا دنياي رومي پيوند دادند. كتاب گفت و گو با تريفو،67 اثر يوستين شهيد نمونهاي از يك دفاعيه مسيحي است كه به عقل و ادراك يهودي متوسل ميشود. آثار فلسفي اريجن نيز نمونهاي است از انديشه مسيحي كه در فضاي سنت عقلي يونان مطرح ميشود. در اين زمينه، گنوسيهاي مسيحي افراطيترين متكلماني بودند كه در قرن دوم ميلادي به وجود آمدند. مهمترين گنوسيسهاي مسيحي، عبارت بودند از بازيليدوس،68 والنتينوس،69 پتولمئوس،70 هراكلئون،71 باردسانس،72 كورپوكراتس73 و مرقيون.74 اين دسته از متكلمان، رستگاري از طريق معرفت را آموزش ميدادند و معتقد بودند براي نيل به بهشت بايد حكمت رمزي آموخت. تعاليم آنان چنان غير عادي و رمزي بود كه بعدها موجب گذار شناخته شدند. به نظر آنان، خداي يهود كه عالم را آفريده است، خداي اعلي نبود؛ بلكه موجودي كمتر فوق طبيعي، به نام يالدابوت75 بود كه شيطاني و احمق است و نميتواند خدا باشد. هنگامي كه او و فرشتگانش آدم و حوا را خلق كردند، بخشِ به سرقترفته قدرت معنوي الاهي را در انسانها قرار دادند كه جرقههاي اين قدرت الاهي در طول تاريخ بشر در نسلهاي پسر سوم آدم، يعني شيث باقي ماند؛ از اينرو، گنوسيها خود را «فرزندان شيث» ميناميدند. به نظر گنوسيهاي مسيحي، عيسي فرستاده الاهي است كه خداوند در او تجسد يافت تا گنوسيها را بيدار كند و آنها را به عنوان موجودات الاهياي كه در دام دنياي مادي افتادهاند، به سرشت واقعيشان باز گرداند.76 گنوسيها به بيچارگان مسيحي اميد ميدادند كه اين دنيا، خانه واقعي آنان نيست و مقدّر شده است كه آنان با عالم معنوي دوباره پيوند يابند. در عالم معنوي، حيات جسماني و همه بيماريهاي آن از بين خواهد رفت. كساني كه اين پيام را نميپذيرفتند، «فرزندان قابيل» ناميده ميشدند كه اميدي به نجاتشان نبود. بسياري از اناجيل آپوكريفايي را گنوسيها نوشتهاند.77
در اواخر قرن اول، آنگاه كه اولين نسل از رسولان درگذشتند و كليسا ميبايست به رهبري تازه تكيه ميكرد، بحراني رو به گسترش نهاد. ورود سيلآساي نوكيشان يوناني زبان، عقايد تازهاي را وارد اين نهضت كرد. ... كليساها با حركتي مواجه شدند كه به طوركلي، به آيين گنوسي معروف بودند... اين انديشهها، كه به عنوان تفسير صحيح، اما مرموز عقايد مسيحي رواج يافت از عرفان يونانيگري و نيز فرقه اسنهاي يهودي سرچشمه گرفته بود، در ميان اين منابع [فكري]، تأثيرهاي زرتشتي نيز وجود داشت. آيين گنوسي اغلب مورد استقبال كساني واقع شد كه بيرون از ميراث يهودي ريشه داشتند. در طول قرن دوم ميلادي، ابعاد اين حركت، از ديدگاه مسيحيت درستكيش، نگرانكننده بود. همانگونه انتظار ميرفت، تعاليم گنوسي آكنده از ضديت با آيين يهود و عهد عتيق بود. از سوي ديگر، يك جريان گنوسي هم در بطن مسيحيت اوليه راه يافته بود.78
ويژگي اصلي گرايشهاي گنوسي اين بود كه دنياي محل سكونت انسان را شرّ ميدانستند كه با خير در تضاد است. امّا در درون برخي انسانها، بارقهاي الاهي هست كه انسانهاي «روحاني» با رويگرداني از دنيا ميتوانند به منشأ الاهياي كه نهايتاً از آنجا وجود يافتهاند، صعود كنند. ساير انسانها كه «جسماني»اند، در بند ماده گرفتار ميمانند. ايمان گنوسي، آييني سرّي و به گروهي خاص محدود بود. گنوسيسيان براي تبيين سرشت پليد جهان و تفاوت ميان آيين گنوسي و تعاليم عهد عتيق، به طرح تمايز ميان وجود الاهي و يك آفريدگار فروتر كه از وجود الاهي صادر شده است، پرداختند. اين آفريدگار، همان «يهوه» يهود است كه از نظر گنوسيها، بيرحم و بوالهوس بوده و به هيچوجه همان اَبّا يا خداي پدر مهرباني كه عيسي از او سخن ميگفت نبود. عيسي به عنوان مسيح يا نجاتبخش فرستاده شد تا انسانهاي روحاني، قدرت يابند و به آن منشأ الاهي بازگردند. دربارة عيسي هم عموماً اعتقاد بر اين بود كه عيساي انسان، نه تجسد جسماني وجود الاهي، كه تنها جلوهاي بود كه در صحنه تاريخ انساني منعكس شد.79 به همين جهت
برخي مسيحيان نخستين، تحت تأثير انديشههاي غنوصي (ناستيك)، انسان بودن عيسي را انكار كردند. غنوصيان وي را فرشتهاي ميدانستند كه معرفت اسرارآميزي از خدا براي بشر آورده است. همچنين گروهي به نام دوكتيستها (ظاهرگرايان) ميگفتند عيسي جسم بشري نداشت و بر صليب نمرد، بلكه وي فقط از نظر ظاهر به شكل آدمي در آمده بود.80
مرقيون مسيحي، (متوفاي حدود سال 160 ميلادي)، تحت تأثير گنوسيس، تمايلات ضد يهودي از خود نشان داد و ديدگاهي را مطرح كرد كه تماميت اعتقادات مسيحي را تهديد ميكرد. او با اينكه همانند گنوسيها دلبستگي چنداني به عرفان نداشت، اما در باب شريعت موجود در متون مقدس عبري، به شدت واكنش نشان داد. از نگاه او، عشق مهمترين چيز است و پولس به وضوح بر اين نكته واقف بود و جوامع مسيحي با تداوم بخشيدن به استفاده از عهد عتيق به بينش پولس پشت پا زدهاند. از نظر مرقيون، «يهوه» همان جهان آفرين شرير بود.81 به اعتقاد او، عيسي اولين كسي است كه خداي حقيقي را بر آدميان كشف كرد. انسانها بايد به كمك عيسي خود را از اسارت جسم، كه يهوه بر وجود او نهاده است و به ياري خداي رحيم و متعال كه معبود عيسي است، خود را از حبس تن آزاد سازد. از اينرو سزاوار است كه همه آدميان از عيسي و پولس حواري پيروي كنند و به وسيله رهبانيت، تجرد، و ترك و گذشتن از عالم جسماني، سعي كنند در دنيا و عقبا در ملكوت خداي نيكي و خير داخل شوند. مرقيون به اين دعاوي اكتفا نكرد و براي شرح و اثبات نظريات خود، كتاب مقدس نوين براي اصحاب خود تحرير كرد. بعضي از كلمات پولس وانجيل لوقا را به هم آميخت و انجيلي جديد تأليف كرد كه در آن هرگونه عباراتي كه عيسي را با خداي عهد عتيق متصل ميساخت، از آن حذف كرد. وي علاوه بر اينكارها، قدمي فراتر نهاد و رابطه خود را با كليساي روم قطع ساخت و كليسايي نوين مخصوص پيروان خويش تأسيس كرد.82 كليساي مرقيون تا قرن پنجم ميلادي، به خصوص در سوريه دوام آورد. مرقيون با ثنويت جهان شناختي خود مقابله پولس با جهان بيني يهودي را به حدي رساند كه خدا و منشأ دو دين يهوديت و مسيحيت را از هم متمايز ساخت. به نظر او، دين يهود خدا و تاريخي جدا از دين مسيحيت وتاريخ آن دارد. مرقيون به دو منبع و اصل جدا براي اين دو دين قائل بود: يهوديت زميني و ستمگرانه و مسيحيت آسماني و نيكو؛ يهوديت بر شريعت و عدالت تأكيد داشت و مسيحيت بر ايمان و خير. بدين ترتيب براي او دو خداي متمايز از يكديگر وجود داشت: خداي برتر و متعالي، كه خداي خير، غريبه و ناشناختني و پدر عيسي مسيح است و خداي سافل، كه شناخته شده، ستمكار، صانع و خالق جهان و خداي يهود است؛ خداي متعالي ناشناخته است، زيرا در خلقت دخالتي نداشته است و نشاني از او در جهان نيست تا شناخته گردد. فقط با ظهور عيسي مسيح است كه بشريت به وجود او پي برده است.83 مرقيون معتقد بود كه خداي خير برتر از اين خداست، تعالي او به حدي است كه حتي خداي يهود نيز از وجود او بياطلاع است. خداي خير با مشاهده رنج و حقارت بشر در اين جهان، پسر خود را براي نجات انسان از اين بدبختي به زمين فرستاد. نجات لطفي است كه خداي خير بدون هيچ چشمداشتي به انسان اعطا ميكند. مسيح، آدميان را از جهان و خداي آن ميرهاند تا فرزندان خداي خير شوند و به ملكوت اعلي راه يابند. به اعتقاد مرقيون، خداي خير انسان را از خداي سافل خريد و قيمت آن خون مسيح بود كه بر روي صليب ريخته شد. وي عرفان صرف را موجب نجات نميدانست، بلكه همانند پولس بر ايمان به عنوان راه نجات تأكيد ميكرد. نجاتيافتگان بايد تا پايان جهان و تا حد ممكن، ارتباط خود را با اين جهان كه مظهر شرّ است، كم كنند. بايد از ازدواج خودداري كنند و زهد در پيش بگيرند.84
جامعه مسيحي راستكيش و آباء كليسا گنوسيگري را يكي از خطرناكترين بدعتهايي ميشمردند كه ميبايست با آن روبهرو شوند.85 از اينرو كليسا در اعتراض به آراي اهل بدعت دو كار مهم انجام داد:
يك. مردي به نام ايرنايوس اسقف شهر ليون در حدود سال 185 ميلادي كتابي به نام برضد بدعت،86 منتشر كرد كه شهرت بسياري پيدا كرد. وي در اين كتاب استدلال كرد كه ايمان صحيح و عقيده درست دين مسيحي، آن است كه مستند به كلام رسولان باشد؛ زيرا آنها معرفت كامل داشتند و هر چه موافق كلام آنها، يعني اناجيل و رسالهها نباشد، قابل قبول نخواهد بود. به همين دليل بر مبادي گنوستيسيسم و فرقه مرقيونيه خط بطلان كشيد و گفت مؤمنان بايد تعاليم عيسي را از طريق كليسايي بياموزند كه يكي از رسولان تأسيس كرده باشد. اصول دين صحيح و كامل، منحصراً به وسيله مواعظ و نوشتههاي كليساهاي رسل عيسوي و اسقفان به افراد ميرسد و بس.87 همه كليساهاي غرب، به خوبي از اين ردّ ايرنايوس استقبال كردند، به ويژه كليساي روم و در آن كليسا در يكي از سالهاي بين 150 و 175 ميلادي اعتقادنامهاي (هماهنگ با موضع ايرنايوس) تحرير گرديد كه شخص مؤمن در هنگام تعميد يافتن، آنرا تكرار ميكرد. مفاد اين اعتقادنامه كه درست بر خلاف مبادي گنوسيسها و مرقيون بود، در نزد كليسا به نام «اعتقاد نامه حواريون» نامبردار گشت و آن درست منطبق است با قواعد اصلي و رسوم بزرگان دين مسيح. متن قديم آن كلمه شهادت از اين قرار است:
من ايمان دارم به خداي پدر قادر متعال [بعداً براي آنكه مفهوم ضد گنوسي اين شهادت را بيشتر كنند عبارت «صانع آسمان و زمين» را پس از قادر متعال افزودند.] و به عيسي مسيح پسر يگانه او، خداوند ما كه از روح القدس و مريم عذرا تولد يافت و در عهد پيلاطس به صليب آويخته شد و مدفون گشت، ولي روز سوم از ميان اموات قيام كرد و به آسمان صعود فرمود و اكنون در پيش پدر نشسته است. از آنجا كه بار ديگر خواهد آمد كه در زندگان و مردگان به عدالت حكم فرمايد. و من ايمان دارم به روح القدس و كليساي مقدس و به غفران و ذنوب و رستخيز جسد مادي بعد از موت.88
دو. كار مهم ديگري كه كليسا در آن تاريخ انجام داد، تحرير قانوني كتب مقدس بود. در اواخر قرن دوم، سراسر اهل كليسا متفق الكلمه شدند كه كتاب موسوم به عهد جديد قانونيت و سنديت دارد و كتب و رسالاتي كه در انجيل مجعول موجود است، باطل و ضلال است.89 از اينرو، مجموعه فعلي عهد جديد در فرايندي طولاني شكل گرفت و اسناد و مدارك مجعول و مشكوك، مانند انجيلهاي آپوكريفا كنار گذاشته شد. معيار انتخاب آثار اين بود كه آيا با تعاليم مصوب كليسا كه از رسولان به ارث مانده، موافقت دارد يا خير. بخش عمده مجموعه عهد جديد در اواخر قرن دوم معتبر شناخته شد.90بدين ترتيب، عقايد گنوسي در مسيحيت به عنوان افكاري انحرافي و بدعت آميز، به ظاهر جايگاه خود را از دست داد، اما چيزي كه ميتوان به آن اذعان كرد اين نكته اساسي است كه افكار و اعتقادات پولس درباره حضرت عيسي و شريعت حضرت موسي‰ و نجات مسيحي، كه امروزه حاكم برجهان مسيحيت است، خود از اين آيين بدعت آميز تأثير پذيرفته است. همانگونه كه مرقيون هم اذعان داشت، پولس به خوبي اين آيين را ميشناخت و افكارش درباره اين موضوعات، همه و همان چيزهايي است كه گنوسيسيان مسيحي بدان اعتراف داشتند.
10. نقد و بررسي
پس از بيان بيطرفانه ديدگاه گنوسيها، در اينجا به نقد و بررسي برخي از اهم عقايد آنها ميپردازيم:
تصور گنوسيها از خداي متعالي، تصوري ناقص و محدود است. اگر خداي متعالي، خداست و همه اوصاف يك خداي متعالي از جمله علم، قدرت و خيرخواهي مطلق را دارد، معنا ندارد كه در كنار اين خداي نامحدود، خدايي ديگر را تصور كرد كه بدون اطلاع و اذن او جهان مادي را آفريده باشد. با اين سخن، خدا بودن خداي متعالي نقض ميشود و نفي آن اثبات ميگردد. بنابراين نميتوان خلقت جهان مادي توسط خدايي ديگر و فروتر را پذيرفت، بلكه همان گونه كه فلاسفه اسلامي معتقدند: «لا موثر في الوجود بحقيقه معني الكلمه الا الله سبحانه»،91 و «ان الواجب تعالي مبدء لكل ممكن موجود».92
منشأ عقيده گنوسيها و ساير ادياني كه به ثنويت اعتقاد دارند، ناتواني آنها در تفسير نظام آفرينش و در توجيه و فهم شرور طبيعي و اخلاقي درنظام جهان مادي است. در صورتي كه در فلسفه و كلام اسلامي به اثبات عقلي رسيده است كه نظام هستي بهترين و استوارترين نظام است؛ چرا كه با عنايت و اهتمام حضرت حق ايجاد شده است. نظام عالم جلوه و رقيقه علم ذاتي واجب تعالي است كه ضعف و نارسايي بدان راهي ندارد. مرحوم علامه طباطبايي در تبيين اين مسئله مينويسند:
عوالم كلي هستي در يك حصر عقلي بر سه قسم است؛ زيرا وجود شيء از دو حال بيرون نيست؛ يا مشوب به قوه و استعداد است؛ يعني به گونهاي است كه همة كمالات اولي و ثانوي ممكن الحصول از آغاز وجودش برايش حاصل نيست؛ بلكه بر اثر حركت جوهري وعرضي به تدريج بدان كمالات دست مييابد. اين قسم عالم ماده است. و يا آن وجود به گونهاي است كه همه كمالات اولي و ثانوي ممكن الحصول را در آغاز آفرينشش دارا ميباشد. از اينرو امكان ندارد كمالي را نداشته باشد و سپس آن را به دست آورد. اين قسم خود بر دو قسم است؛ زيرا يا از ماده مجرد است، اما آثار ماده را مانند كيف، كمّ و ديگر اعراضي كه به جسم مادي ملحق ميشود را واجد است كه به اين قسم عالم مثال گفته ميشود و يا اينكه هم از ماده و هم از آثار ماده مبرا و مجرد است كه اين قسم عالم عقل را تشكيل ميدهد. بنابراين عوالم كلي هستي سه عالم است كه از جهت شدت و ضعف وجود، بر يكديگر ترتب طولي دارند كه از رابطه عليت و معلوليت ميان آنها ناشي ميشود. مرتبه وجود عقلي، برترين مراتب وجود امكاني و نزديكترين آن به واجب تعالي است؛ چرا كه مستقيماً و بدون واسطه، معلولِ واجب تعالي است و خودش واسطه در آفرينش عالم مادون، يعني عالم مثال ميباشد. مرتبه عالم مثال، جلوه و معلول عالم عقل و خودش علت براي مرتبه ماده و ماديات ميباشد. از اينرو، نظام عقلي، نيكوترين نظام ممكن و استوارترين آن است و در مرتبه بعد، نظام مثالي قرار دارد كه سايه نظام عقلي است و به دنبال آن، نظام مادي است كه سايه عالم مثال ميباشد. در نتيجه، نظام فراگيرعالم نيكوترين نظام ممكن و استوارين آن است.93
اما دربارة توجيه و فهم شرور در عالم مادي و اينكه چگونه اين شرور با عنايت واجب تعالي و اتقان آفرينش او سازگار است، بايد گفت: صرف نظر از مباحث فلسفي درباره اينكه شرور امور عدمياند، توجه به اين نكته ضروري مينمايد كه بروز و ظهور شرّ تنها در عالم مادي است:
فمجال الشرّ و مداره هو عالم المادّه، التي تتنازع فيه الاضداد، و يتمانع فيه مختلف الاسباب، و تجري فيه الحركات الجوهريه و العرضيه، التي يلازمها التغير من ذات الي ذات، و من كمال الي كمال. و الشرور من لوازم وجود الماده القابله للصور المختلفه و الكمالات المتنوّعه المتخالفه؛ غير انها، كيفما كانت، مغلوبه للخيرات، حقيره في جنبها، اذا قيست اليها.94
بنابراين ميدان بروز شرّ همان عالم ماده است كه در آن اضداد با هم كشمكش دارند، و اسباب گوناگون يكديگر را از تأثير باز ميدارند و حركات جوهري و عرضي كه ملازم با تبدل يك ذات به ذات ديگر و يك كمال به كمال ديگر است، در آن روي ميدهد. شرور موجود در عالم ماده از لوازم وجود مادهاي است كه قابليت صور گوناگون و كمالهاي متنوع و مخالف هم را دارد. اما اين شرور، هر چه باشد در مقايسه با خير فراواني كه در كنارش است، بس اندك و ناچيز است.
در واقع، شرور اندكي كه با اشيا همراه است، لازمة خير فراواني است كه اشيا واجد آناند. از اينرو، قصد و اراده اولاً و اصالتاً به خيرات تعلق ميگيرد و ثانياً و بالتبع به شروري كه لازمه آنهاست. پس شرور به قصد دوم و به عبارت ديگر، بالعرض در قضاي الاهي وارد ميشود.95 براي بهتر روشنشدن مطلب، ميتوان به نسبت خورشيد، با نور و سايه مثال زد. خورشيد نور را واقعاً و حقيقتاً ايجاد ميكند و سايه را حقيقتاً ايجاد نميكند. از اينرو، نسبت دادن سايه به خورشيد و اينكه بگوييم خورشيد علت سايه است، مجازي و بالعرض است. سايه چيزي نيست كه ايجاد شود، سايه از محدوديت نور پيدا ميشود، بلكه عين محدوديت نور است. شرور نيز اينگونهاند. از اينرو، قصد حقيقي به آنها تعلق نگرفته و دخول آنها در قضاي الاهي مجازي و بالعرض ميباشد.
اما درباره انسان و شرور اخلاقياي كه ممكن است از او سر بزند، بايد به فلسفة خلقت انسان توجه داشت. خالق انسان خداي حكيم است بدين معنا كه اولاً، افعال الاهي داراي اتقان است و او كارها را به نحو احسن انجام ميدهد. ثانياً، در همه كارهاي خود هدفمند است؛ يعني اين جهان و انسانها را بيجهت و عبث نيافريده است. آفرينش انسان بر اساس خيرخواهي و حكمت خداوند است. خداوند انسان را آفريد تا انسان به كمال خود كه همان قرب الاهي است، برسد. راه كمال انسان به اين است كه او با توان و اختيار خود اين مسير تكامل را بپيمايد. به عبارت ديگر، براي اينكه انسان به كمال حقيقي خود برسد، بايد از راه اختيار حركت كند و براي اينكه اختيار انسان واقعاً تحقق يابد، بايد دستكم دو راه پيش روي انسان باشد تا بتواند انتخاب كند: راه خوب و درست و راه بد و نادرست. بدين منظور، خداوند در درون انسان هم خوبيها و پاكيها را معرفي كرد و هم بديها و ناپاكيها را. لطف و محبت او به انسانها سبب شد تا عقل و فطرت الاهي را نيز به انسان هديه دهد. افزون بر همه اينها، پيامبران بزرگي را به مدد انسان رساند تا بتواند راه درست و مستقيم به سوي كمال را بيابد و بپيمايد. اما در اين ميان، انسانها با اختيار خود به دو دسته تقسيم شدند: انسانهاي خوب و مطيع اراده الاهي و انسانهاي بد و مخالف اراده الاهي. انساني كه راه مستقيم را انتخاب ميكند، همه تلاش او اين است كه كارهاي اختياري خوب را انجام دهد تا بدين وسيله، به كمال حقيقي خود برسد. اما انسانهايي كه با اختيار خود راه كج را انتخاب كردهاند، در آن مسير در بديها غرق ميشوند و موجبات شرور اخلاقي در جهان ميشوند. بنابراين، لازمة خلقت انسان و لازمة كمال انساني وجود اختيار و آزادي است و برخي از اين اختيار و آزادي سوء استفاده كرده، دچار گناه ميشوند.96
اما براي نقد مسيحيت متأثر از عقايد گنوسي، كافي است شواهد اين تأثيرپذيري را به صورت بسيار مختصر بيان كنيم. به نظر ميرسد، همانگونه كه مرقيون اذعان داشت، پولس به خوبي عقايد گنوسي را ميشناخت و از آنها متأثر بود. پولس و سپس يوحنا،97 با طرح اين مطالب كه عيسي پسر خداست و خود خداست كه براي نجات انسانها، آمده است، كاملاً اين تأثيرپذيري را نشان دادند:
پس همين فكر در شما باشد كه در مسيح عيسي نيز بود كه چون در صورت خدا بود با خدا برابر بوده را غنيمت نشمرد، اما خود را خالي كرده صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد. و چون در شكل انسان يافت شد، خويشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلكه تا به موت صليب مطيع گرديد.98
مطابق اين نقل، عيسي مسيح مخلوق خدا نيست، بلكه با خدا هم ذات است.
يوحنا مينويسد: «در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود»؛99 «كلمه
جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستي، و جلال او را ديديم، جلالي شايست? پسر يگانه».100
به اعتقاد پولس، انسان آلوده و گناهكار است. قادر نيست به تنهايي خود را از گناه برهاند. از اينرو، خداوند مهربان خودش براي نجات انسان اقدام كرد و در قالب عيسي مسيح مجسم شد تا با قرباني نمودن خود بر روي صليب انسانها را نجات بخشد: «و پسر خود را فرستاد تا كفاره گناهان ما شود»؛101 «لكن الان يك مرتبه در اواخر عالم ظاهر شد تا به قرباني خود گناه را محو سازد».102
پولس در فرازهايي از عهد جديد، اين جهان را همانند گنوسيها جهاني شرير معرفي ميكند: «كه خود را براي گناهان ما داد تا ما را از اين عالم حاضر شرير به حسب اراده خدا و پدر ما خلاصي بخشد».103
همانگونه كه اشاره شد، گنوسيهاي مسيحي، يهوه را خداي شرّ و خالق جهان مادي و شريعت تورات را متعلق به او ميدانستند. شايد به همين دليل، پولس هم شرط نجات و رهايي انسان را نه شريعت، بلكه تنها ايمان به عيسي مسيح ميداند:
اما چون كه يافتم كه هيچ كس از اعمال شريعت عادل شمرده نميشود، بلكه به ايمان به عيسي مسيح، ما هم به مسيح عيسي ايمان آورديم تا از ايمان به مسيح، و نه از اعمال شريعت، عادل شمرده شويم؛ زيرا كه از اعمال شريعت هيچ بشري عادل شمرده نخواهد شد.104 زيرا اگر عدالت به شريعت بود، هر آينه مسيح عبث مرد.105
شواهد فراوان ديگري در عهد جديد هست كه همه حكايتگر تأثيرپذيري مسيحيت پولسي، از گنوسيسم و مكاتب شركآلود آن روزگار است. ويل دورانت مينويسد:
پولس، بر اثر بدبيني و پشيماني خودش، و همچنين بر اثر ديدگاه دگرگونشدهاش از مسيح، و شايد تحت تأثير نظرات افلاطون و رواقي درباره ماده و جسم به عنوان آلات شر، و احتمالاً با يادآوري آداب و رسوم يهوديان و مشركان در مورد قرباني كردن يك «بزطليعه» براي كفاره گناهان قوم، الاهياتي به وجود آورد كه در سخنان مسيح چيزي، جز نكات مبهم از آن نميتوان يافت: «هر انساني كه از زن به دنيا بيايد، وارث گناه آدم است و از نفرين ابدي جز به وسيله مرگ پسر خدا كه كفاره گناه است، نميتواند نجات يابد».106 چنين مفهومي براي مشركان قابل قبولتر از يهوديان بود. مردم مصر، آسياي صغير ويونان از دير زماني به خداياني مانند اوزيريس و آتيس و ديونوسوس، كه به خاطر نجات بشر مرده بودند، اعتقاد داشتند. عنوانهايي از قبيل سوتر (منجي) و الئوتريوس (رهاننده) به اين خدايان اطلاق شده بود. واژه كوريوس (خداوندگار) كه پولس به مسيح اطلاق ميكند، همان عنواني بود كه كشيشهاي سوريه و يونان به ديونوسوس، كه ميمرد و رستگاري را عملي ميساخت، داده بودند.107
مطابق مطالب فوق ضعف خداشناسي، جهانشناسي و انسانشناسي گنوسيها و مسيحيت متأثر از آنها روشن ميگردد. در نتيجه، آراي آنها در باب نجات انسان و اينكه خداوند فرزند خود را براي نجات فرستاد تا با قرباني شدن، انسانها را به رستگاري برساند، خرافاتي بي اساس خواهد بود. خداوند در قرآن كريم در نقد سخنان مسيحيان ميفرمايد: و نصاري گفتند: «مسيح، پسر خداست». اين سخني است [باطل] كه به زبان ميآورند، و به گفتار كساني كه پيش از اين كافر شدهاند شباهت دارد. خدا آنان را بكشد؛ چگونه [از حق] بازگردانده ميشوند؟(توبه: 30)108
انسان مختار با كمك عقل و فطرت خود و با مدد وحي الاهي و امدادهاي او ميتواند راه نجات و رستگاري را بشناسد. اصولاً پيامبران آمدهاند تا راه هدايت و رستگاري را به انسانها بشناسانند و كساني كه اين راه را بشناسند و بدان ملتزم شوند، نبايد هيچ ترس و خوفي را به دل راه دهند؛ زيرا قطعاً رستگار خواهند شد و اگر احياناً دچار گناه و پليدي شدند بايد بدانند كه تنها راه خلاصي از گناه و آثار آن، توبه به درگاه خداوند و طلب مغفرت از اوست؛ چرا كه خداوند توبهپذير و بخشنده است.109
نتيجهگيري
گذشت كه اعتقادات گنوسيسي در اديان و مكاتب فلسفي پيش از مسيحيت مانند ايران، يونان، مصر، روم، برخي فرقههاي يهودي، دين زردشتي، ميترائيسم و... ريشه دارد. شاخصه اصلي اين نوع انديشهها را ميتوان در معرفت و عرفان باطني و نيز ثنويت جهان شناختي دانست. در تعاليم گنوسي، جهان شرّ و فاسد است. بنابراين نميتواند مخلوق خداي بزرگ و خير باشد. جهان مادي آفريده خدايي نادان و متكبر به نام دميورج است. بدن و جسم آدمي نيز همانند جهان مادي شر و پليد ميباشد. تنها روح انسان از خداي خير است كه در اين ظلمتكده گرفتار و زنداني شده است. اما از آنجا كه روح با بدن مادي آميخته شده، حقيقت خود را فراموش كرده است و بايد به مدد خداي متعالي و خير به ياد حقيقت اصيل خود بيفتد و بدان معرفت يابد. اين معرفت باطني نجاتبخش است. گنوسيهاي مسيحي معتقدند خداوند بزرگ و متعالي براي نجات و يادآوري انسان فرزند يگانه خود عيسي مسيح را به ياري او فرستاده است. آموزههاي گنوسي درباره انسان، نجات و عيسي مسيح در تعاليم عهد جديد به خصوص در رسالهها و نامههاي پولس و يوحنا نويسنده انجيل چهارم به خوبي نمايانده شده كه بيانگر تأثيرپذيري آن دو از آيين گنوسي است. لقبهايي مانند گوسفند خدا، فرزند خدا، بردارنده گناهان، فدا شونده، خداي نجات بخش، كلمه و لوگوس همه اينها القاب و الفاظي است كه از قبل در ميان بتپرستان، فلاسفه يونان قديم و... وجود داشت و پولس با آگاهي از آنها استفاده كرده است. درباره عقايد گنوسيها و مسيحيت متأثر از آن، مطالبي قابل تأمل وجود دارد كه در قسمت نقد وبررسي ديدگاهشان درباره خدا، جهان، انسان و نجات مورد ارزيابي قرار گرفت.
منابع
آزاديان، مصطفي، آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبائي با نگاهي به ديدگاه رايج مسيحيت، چ دوم قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1386.
اسمارت، نينيان، تجربه ديني بشر، ترجمه دكترمحمد محمدرضايي و دكتر ابوالفضل محمودي، تهران، سمت، 1383.
ايلخاني، محمد، «مذهب گنوسي» معارف، دوره دوازدهم، شماره 1و 2، فروردين ـ آبان، سال 1374.
ــــ، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، تهران، سمت، 1382.
توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، چاپ هفتم، تهران، سمت، بهار 1384 با تجديد نظر و اضافات.
دانيلو، ژان، ريشههاي مسيحيت در اسناد بحرالميت، ترجمه علي مهديزاده، قم، اديان، بهار 1383.
دهخدا، علياكبر، لغت نامه، زير نظر دكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول از دوره جديد، بهار 1373.
طباطبائي، سيدمحمدحسين، نهايةالحكمه، تصحيح و تحقيق غلامرضا فياضي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1386.
كاوياني، شيوا، روشنان سپهرِ انديشه (فلسفه و زيباشناسي در ايرانِ باستان)، تهران، كتاب خورشيد، مهر 1378.
كتاب مقدس.
كونگ، هانس، تاريخ كليساي كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات وتحقيقات اديان و مذاهب، تابستان 1384.
گريدي، جُوان اُ.، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، موسسه فرهنگي طه، 1377.
مصاحب، غلامحسين، دايرةالمعارف فارسي، چاپ چهارم، تهران، امير كبير، 1383.
ناس، جان بي.، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، چ نهم، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1377.
ويل دورانت، تاريخ تمدن( قيصر و مسيح)، ترجمه حميد عنايت، پرويز داريوش و علياصغر سروش، چ ششم، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1378.
ويور، مري جو، در آمدي به مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.
الياده، ميرچا، (ويراستار)، آيين گنوسي و مانوي، ترجمه دكتر ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران فكر روز، 1373.
ــــ، دين پژوهي، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تابستان 1379، ج 2، ص293-294.
Eliade, Mircea (ed.), The Encyclopedia of Religion, New York: Macmillan Publishing Company, 1987.
Geaves, Ron, Key Words in Religious Studies, London-New York: The Continuum International publishing Group, 2006.
Macmillan Compendium, World Religions, New York: Makmillan Publishing Company, 1998.
Geaves, Ron, Continuum Glossary Religious Terms, London- New York: Continuum, 2002.
Hinnells, John R. (ed.), The Penguin Dictionary of Religions, Second edition, London: Penguin Books, 1995.
Craig, Edward (ed.), Encyclopedia of Philosophy, London and New York: Routledge, 1998.
* عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي mustafaazadian@gmail.com
دريافت: 26/10/89 ـ پذيرش: 29/1/90
1. غلامحسين مصاحب، دايرةالمعارف فارسي، ج2، بخش اول، ذيل واژه گنوستيسيسم.
2. gnosis
3. “Gnosticism” in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), Vol. 5, P. 566; “Gnosticism” IN: World Religions, Macmillan Compendium, p. 433.
4. هانس كونگ، تاريخ كليساي كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، ص 74.
5. محمد ايلخاني، «مذهب گنوسي»، معارف، دوره دوازدهم، ش 1و 2 ، فروردين ـ آبان، سال 1374، ص 24-25.
6. جُوان اُ. گريدي، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، ص 55-56.
7. C.f: John R. Hinnells (ed.) “Gnosis” in: The Penguin Dictionary of Religions.
8. شيوا كاوياني، روشنان سپهرِ انديشه (فلسفه و زيباشناسي در ايرانِ باستان)، ص 111.
9. همان.
10. Quispel
11. ژان دانيلو، ريشههاي مسيحيت در اسناد بحرالميت، ترجمه علي مهديزاده، ص112.
12. محمد ايلخاني، «مذهب گنوسي»، همان، ص 16-17.
13. ميرچا الياده، آيين گنوسي و مانوي، ترجمه دكتر ابوالقاسم اسماعيل پور، ص 13.
14. World Religions, Macmillan Compendium, p. 434.
همچنين: ميرچا الياده، آيين گنوسي و مانوي، ص 18.
15. علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 12، ذيل واژه گنستيسيسم.
16. محمد ايلخاني، «مذهب گنوسي» همان، ص 17.
17. همان، ص 19-20.
18. جُوان اُ. گريدي، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، ص 67.
19. محمد ايلخاني، «مذهب گنوسي» همان، ص 23.
20. جُوان اُ. گريدي، همان، ص 57.
21. محمد ايلخاني، «مذهب گنوسي» همان، ص 23-24.
22. همو، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، ص31.
23. همان.
24. همان.
25. شيوا كاوياني، روشنان سپهر انديشه (فلسفه و زيبايي شناسي در ايران باستان)، ص 112.
26. محمد ايلخاني، «مذهب گنوسي» همان، ص 18-19.
27. Irenaeus
28. Valentinus
29. Hippolytus
30. Refutatio omniumharesium
31. Philosophumenu
32. Tertullianus
33. Marcion
34. Clemens
35. Origenes
36. Manda به معناي شناخت و عرفان است و ماندايي يعني عارف
37. Nag Hammadi
38. جُوان اُ. گريدي، همان، ص 53-54.
39. ژان دانيلو، ريشههاي مسيحيت در اسناد بحرالميت، ترجمه علي مهديزاده، ص 111.
40. جُوان اُ. گريدي، همان، ص 54.
41. ژان دانيلو، همان، ص 111.
42. valentines
43. Gospel of Truth
44. جُوان اُ. گريدي، همان، ص 66.
45. pleroma
46. nous
47. براي آشنايي بيشتر با Sophia ر. ك:
The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), Vol. 5, p. 568
48. محمد ايلخاني، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، ص 36؛ ميرچاالياده، آيين گنوسي و مانوي، ص16.
49. C.f: “Gnosticism”, in: Continuum Glossary Religious Terms, Ron Geaves,.
50. ژان دانيلو، همان، ص 111.
51. ايلخاني، محمد، «مذهب گنوسي»، همان، ص 27.
52. C.f: “Gnosticism”, in: Continuum Glossary Religious Terms, Ron Geaves,.
همچنين: ژان دانيلو، همان، ص 111.
53. C.f: “Gnosticism”, in: Key Words in Religious Studies, Ron Geaves,.
54. دايرةالمعارف فارسي، همان.
55. ايلخاني، محمد، «مذهب گنوسي»، همان، ص 25.
56. ميرچاالياده، دين پژوهي، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 293.
57. دايرةالمعارف فارسي، همان.
58. ميرچاالياده، دين پژوهي، ص292.
59. ايلخاني، محمد، «مذهب گنوسي»، همان، ص 27.
60. ميرچاالياده، دين پژوهي، ص 293.
61. “Gnosticism” in: Encyclopedia of Philosophy, Edward Craig (ed.), V.4, p.83.
62. C.f: “Gnosticism”, in: The Penguin Dictionary of Religions, John R. Hinnells (ed.), Second edition.
63. ميرچاالياده، دين پژوهي، ص293-294.
64. ايلخاني، محمد، «مذهب گنوسي»، همان.
65. محمد ايلخاني، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، ص 37.
66. گفتني است بررسي تفصيلي تاثير گنوسيسم بر مسيحيت مجال ديگري ميطلبد، نويسنده در اين جا تنها به عنوان تكميل مباحث و نشان دادن اهميت شناخت اين آيين در شناخت مسيحت بدان ميپردازد.
67. Dialogue with Trypho.
68. Basilidus
69. Valentinus
70. Ptolemeus
71. Heracleon
72. Bardesanes
73. Copocrates
74. محمد ايلخاني، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، ص33.
75 Ialdabaoth
76. مري جو ويور، در آمدي به مسيحيت، ص 102-103، پاورقي.
77. همان، ص495.
78. نينيان اسمارت، تجربه ديني بشر، ترجمه دكتر محمد محمدرضايي و ابوالفضل محمودي، ج2، ص 106.
79. همان، ص 106-107.
80. حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 149.
81. “Gnosticism” in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), Vol. 5, P. 571.
82. جان بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، ص 629.
83. محمد ايلخاني، همان، ص 34.
84. همان، ص 35.
85. جُوان اُ. گريدي، مسيحيت و بدعتها، ص 53؛ ميرچا الياده، آيين گنوسي و مانوي، ص77-78؛ نينيان اسمارت، تجربه ديني بشر، ص 109.
86. Against Heresies.
87. “Gnosticism” in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), Vol. 5, P. 578-79.
88. جان بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 630.
89. همان، ص630-631.
90. نينيان اسمارت همان، ص 109.
91. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائي، نهايةالحكمه، فصل هشتم از مرحله هشتم.
92. ر.ك: همان، فصل چهاردهم از مرحله دوازدهم.
93. سيدمحمدحسين طباطبائي، همان، مرحله دوازدهم، فصل هفدهم.
94. همان، فصل هيجدهم، ص 330.
95. سيدمحمدحسين طباطبائي، همان، فصل هيجدهم.
96. براي آگاهي بيشتر درباره شرور و راه حلهاي ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 1، عدل الهي.
97. نوشتههاي پولس از نظر تاريخي جزء اولين نوشتههاي عهد جديد و نوشتههاي يوحنا آخرين آنهاست و فاصله زماني ميان آنها حدود نيم قرن است از اين نكته در مي يابيم كه يوحنا كاملا تحت تاثير افكار پولس قرار داشت.
98. رساله پولس رسول به فيليپّيان، 2: 5-8.
99. يوحنا، 1: 1.
100. يوحنا، 1: 18.
101. اول يوحنا، 4: 10.
102. عبرانيان، 9: 26.
103. غلاطيان، 1:4.
104. غلاطيان، 2: 16.
105. غلاطيان، 2: 21.
106. روميان، 5: 51.
107. ويل دورانت، تاريخ تمدن( قيصر و مسيح)، ترجمه حميد عنايت و همكاران، ج 3، ص 689.
108. براي اطلاع بيشتر از ريشههاي انديشه مسيحيت درباره نجات و عيسي مسيح ر.ك: حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 169-173.
109. ر.ك: مصطفي آزاديان، آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبائي با نگاهي به ديدگاه رايج مسيحيت، بخش سوم.
مصطفي آزاديان*
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید