نويسنده اين مقاله در ابتدا به حيطه معنايى و شمولِ عنوان آيين كاتوليك روم مى پردازد و بر اين نكته تأكيد مى نهد كه عمده مشخصه كاتوليك رومى به مثابه يك سنت توجه به جنبه هاى الاهياتى و اعتقادى است و همين آن را از ديگر آيين هاى دينىِ رقيب متمايز مى سازد. توجه عمده آيين كاتوليك به نظام خلقت به مثابه نمود و حضور خداوند معطوف است و در همين جهت به تاريخ و جنبه هاى تحولى و تكاملى آن از جمله عقل را كه عطيه و موهبت خداوند است برجسته مى سازد و مقولاتى مثل انسانيت عيسى مسيح ، آيين هاى مقدس و نقش هدايت گرى پطرس و رسالت او را روشن مى كند و قبل از ورود به آموزه هاى كاتوليك دگرگونى هاى تاريخى خصوصاً كنستانتين را مطرح و تأكيد مى كند كه در اين ميان، رهبانيت و راهبان كاتوليك تأثير به سزايى در گسترش كليسا داشته اند. در ادامه مناقشات عقيدتى و كلامىِ مطرح شده در شوراهايى مثل قسطنطنيه، افسس و كالسدون مى پردازد. تحليل اين مناقشات در باب قانون و ساختار كليسا و مناصب كليسايى و نقش پاپ براى مدتى طولانى ادامه مى يابد تا اين كه ژان پل اول به منظور پايان دادن به اين مناقشات اعلام كرد كه كليسا صرفاً نهادى سلسله مراتبى نيست، بلكه قوم خدا و به مثابه يك راز است.
«شوراى ترنت» واكنشى در برابر نهضت اصلاح دينى بود و نقش آن تأكيد بر آموزه هاى كاتوليك در باب فيض، پارسايى مريم، عشاى ربانى و نقش كشيشان در زندگى آيينىِ كليسا بود. اما آيين كاتوليك رومى از تأثير جريانات و جنبش هايى مثل انقلاب فرانسه، نهضت روشنگرى، رمانتيسم و مدرنيسم مصون نماند. در ميانه اين تحولات و دگرگونى ها، نقش پاپ ژان پل بيست و سوم و شوراى دوم واتيكان برجسته و عميق است، چرا كه اين پاپ خود را همچون «شبان عيسى» در خدمت به مردم و نجات آنها معرفى كرد. وقتى كه وى از دنيا رفت پل ششم برنامه هاى او را در آموزه هاى خاص كاتوليك ادامه داد.
نويسنده در ادامه به آموزه هايى مثل وساطت، تقدس، رابطه ايمان و وحى، خلقت و لقاء اوليه، طبيعت و فيض، عيسى مسيح و رستگارى، روح القدس و تثليث، مريم و كليسا نيز ابعاد معنوىِ آيين كاتوليك اشاره مى كند.
اولين پرسش در باب تحديد قلمرو «آيين كاتوليك رومى»، در ارتباط خود اين عنوان است. بعضى از كاتوليك ها با صفت رومى مخالفت مى ورزند، زيرا جامعه متصف به «كاتوليك رومى» شامل افرادى است كه خود را رومى نمى دانند. اينها به كاتوليك هاى متحد با كليساى رُم[7] كه در ميان آنها شش گروه كليسايى وجود دارد: كلدانى، سُريانى، مارونى، قبطى، ارمنى و بيزانسى.
از طرف ديگر، مسيحيانى وجود دارند كه خود را كاتوليك مى دانند، اما مرجعيت اعلاى[10] كوچك تر نيست.
آيين پروتستان را معمولا به نحو سلبى تعريف مى كنند، يعنى به منزله شكلى از مسيحيت غربى كه از مقام پاپى رُم اطاعت نمى كند. اما اين تعريف با همان مشكلِ پيش گفته مواجه است. مسيحيان غير رومى اى نيز وجود دارند كه مقام پاپى را نمى پذيرند، اما خودشان را كاتوليك مى دانند نه پروتستان. به همين جهت نمى توان آيين كاتوليك را صرفاً با پيروى از مرجعيت پاپ تعريف كرد.
عنوان آيين كاتوليك رومى هم به يك كليسا (يا به عبارت دقيق تر، به مجموعه اى از كليساهايى كه كليساى جهانى كاتوليك را تشكيل مى دهد)، اشاره دارد، هم به يك سنت. اگر كسى بدن مسيح را تمام مجموعه كليساهاى مسيحى بداند، در اين صورت كليساى كاتوليك رُم، كليسايى در درون كليساى جهانى خواهد بود. و اگر كسى سنّت مسيحى را سنّتى تلقى كند كه مجموعه كامل و متكثر سنّت هاى اعتقادى، عبادى، الاهياتى، شرعى و معنوى را در بر مى گيرد، در آن صورت، سنّت كاتوليك رومى، سنّتى در درون سنّت واحد مسيحى خواهد بود; لكن از نظر آيين كاتوليك رومى، كليسا و سنّتِ كاتوليك، براى ديگر كليساها و سنّت هاى مسيحى، جنبه معيارى دارد، (همان طور كه شوراىِ دوم واتيكان، در مرام نامه اعتقادى[11] در باب كليسا، شماره 14، بيان كرده است).
آيين كاتوليك رومى به عنوان كليسا، هم در سطح محلى حضور دارد و هم در سطح جهانى. اصطلاح «كليساى محلى» (كه اغلب «كليساى خاص» خوانده مى شود) در قوانين شرعى كليساى كاتوليك رومى ، اولا بر ناحيه اسقف نشين و ثانياً بر ناحيه كشيش نشين اطلاق مى شود. اصطلاح «كليساى محلى» در الاهيات كاتوليكى معناى وسيع ترى دارد تا در قوانين شرعى. اين اصطلاح ممكن است بر ايالات (گروه هاى منطقه اى اسقف نشينى هاى يك كشور) و كليساهاى ملّى (تمام اسقف نشين هاى يك كشور) و بر كشيش نشين ها و نيز اسقف نشين هاى مستقل اطلاق شود. اسقف نشين عبارت است از كليسايى محلى و متشكل از يك اتحاديه يا مجمعى از كليساهاى منطقه اى ديگرى كه به كشيش نشين معروف اند. هر اسقف نشين را يك اسقف، و هر كشيش نشين را يك كشيش اداره مى كند. از طرف ديگر، كليساى جهانى كاتوليك رومى متشكل از اتحاديه يا مجمعى از كليساهاى كاتوليك محلى سراسر جهان است. بيش از يك و نيم ميليارد كاتوليك در سراسر جهان وجود دارد كه قطعاً وسيع ترين جامعه مسيحى است. علاوه بر پيوندهاى مهم اعتقادى، عبادى، كلامى، شرعى و معنوى، آنچه اين كليساهاى متنوع و اعضاى مستقل را يكپارچه مى سازد، پيوندى است كه هر يك از آنها با اسقف نشين رُم و اسقف آن، يعنى پاپ دارد.
مشخصه آيين كاتوليك رومى، به عنوان يك سنّت، تأكيدهاى اعتقادى و الاهياتى متعدد و متفاوت آن است. اين تأكيدها، همان بينشِ اساساً ايجابىِ آيين كاتوليك درباره نظام خلقت است; زيرا هر چيزى از قدرت خداوند نشأت مى گيرد و متقوم به مشيت او است و دائماً با حضور فعال خداوند، متحول و متكامل مى گردد. توجه آيين كاتوليك به تاريخ از آن روست كه خدا در تاريخ عمل مى كند و دائماً از طريق تاريخ تجلى مى يابد و توجه آن به عقلانيت از آن رو است كه ايمان بايد با عقل سازگار باشد و خود عقل، اعم از عقلِ افسار گسيخته يا عقل آزاد، عطيه خداوند است و تأكيدش بر وساطت از آن روست كه خداوند، كه علتِ نخستين و در عين حال كاملا روحانى است، تنها از طريق علل ثانويه و ابزارهاى مادى، مثل انسانيتِ عيسى مسيح، كليسا، آيين هاى مقدس، پديده هاى زمينى و انسان هاى ديگر، مى تواند بر ما تأثير نهد; و بالاخره، موضع موافق آيين كاتوليك نسبت به بُعد جمعىِ رستگارى ونسبت به هرگونه ارتباط دينى با خداوند از آن روست كه خداوند ما را اجتماعى آفريده، چرا كه همه به طور جمعى هبوط كرده ايم و به مثابه جمع رستگارى يافته ايم و به صورت جمعى رهسپار جلال و عظمت ابدى خداوند هستيم.
واژه كاتوليك دقيقاً به معناى «جامع»[12] است. بنابراين، آنچه درست نقطه ى مقابل آيين كاتوليك محسوب مى شود نه آيين پروتستان (كه عناصر كاتوليكى فراوانى را در خود دارد)، بلكه فرقه گرايى است. فرقه گرايى، نهضتى درون مسيحيت است كه معتقد است كليسا جامعه اى از مؤمنان راستين و قلمروى از پرهيزكارى در درون و در برابر جهان گرفتارِ گناه است كه درباره چنين جهانى داورى مى كند و آن را به استغفار فرامى خواند، اما هيچ گاه با آن وارد گفتوگو نمى شود، چه رسد به اين كه در باره موضوعات اجتماعى و سياسىِ مشترك يا دغدغه هاى دينى همكارى كند; از نظر يك فرقه گرا گفتوگو و همكارى به معناى دعوت به سازشكارى است.
تقابل بين آيين كاتوليك و فرقه گرايى بيش از هرجاى ديگر در رويكرد خاص آنها به آنچه به مسئله اجتماعى موسوم است، نمود مى يابد. آموزه اجتماعى كاتوليك حضور و تأثير گناه را در جهان تصديق مى كند، اما تأكيد مى ورزد كه فيض خدا نيرومندتر است. آموزه اجتماعىِ كاتوليك بر آموزه هاى خلقت، مشيت الاهى،[16] به واسطه روح القدس، پاى مى فشارد. از مسيحيان خواسته مى شود به واسطه روح القدس با خداوند در مسيح، مشاركت كنند تا تمام جهانِ سقوط كرده و جهانِ نجات يافته را به كمال ملكوت الهى، يعنى به ملكوت حقيقت و زندگى، ملكوت قدّوسيت و فيض و ملكوت عدالت، عشق و صلح» برسانند (شوراى دوم واتيكان، منشور كشيشى درباره كليسا درجهان جديد، شماره 39).
تاريخ
خاستگاه هاى آيين كاتوليك چيست؟ چه رويدادها و شخصيت هايى آن را شكل داده اند؟ در حال حاضر چه تحولاتى در آن در حال وقوع است؟
پطرس و رسالت پطرسى
اگر كسى معتقد باشد كه آيين كاتوليك رومى، فرقه اى درون مسيحيت نيست، بلكه سيماى اصلىِ آن محسوب مى شود، در گام نخست با اين واقعيت مواجه مى شود كه نخستين گروه پيروانِ مسيح در اورشليم گرد هم آمدند، پس مسيحيان نخستين فلسطينى بودند نه رومى. در واقع، در آغاز نه چيزى به نام قلمرو اسقفى وجودداشت ونه تفوق رومى.
از طرف ديگر، اگر كسى اعتقاد داشته باشد كه وصف رومى به جاى آنكه معرِّفِ واقعيت كاتوليك باشد، آن را مبهم مى سازد، در اين صورت آيينِ كاتوليك با جمع شدن پيروان عيسى به گرد او و متعاقب آن با مأموريتِ پطرس، احتمالا پس از زنده شدنِ مسيح براى اين كه رهبر و مؤسس اصلى كليسا باشد، آغاز مى شود. از اين رو در جامعه مسيحى، اين تفوق پطرس است كه به آيين كاتوليك، هويتى متمايز مى بخشد، نه تفوق رومى.
پطرس در صدر فهرست دوازده حوارى قرار دارد (مرقس 3: 16ـ19; متى 10: 1ـ4; لوقا 6: 12ـ16) و كراراً سخنگوى آنان است (مرقس 8:29; متى 18:21; لوقا 12:41; يوحنا 6: 67ـ69). او اولين حوارى شاهدِ ظهور عيسى است (رساله اول به قرنتيان 15:5 ; لوقا 24:34) و در جامعه اوليه اورشليم چهره اى برجسته و نيز براى بسيارى از كليساهاى ديگر شناخته شده است (اعمال رسولان 1: 15ـ26; 2: 14ـ40; 3: 1ـ26; 4:8، 5: 1ـ11; 5:29، 8: 18ـ25; 9: 32ـ43; 10:5، 12:17; اول پطرس 2: 11، 5:13). چيزى ازفعاليت هاى پطرس پس ازشوراى اورشليم نمى دانيم، اماتوافق روزافزونى وجود دارد براين كه وى به رُم رفت و در آنجا به شهادت رسيد. امروزه هيچ شاهد اطمينان بخشى وجود ندارد كه او واقعاً به عنوان اسقف، به كليساى رُم خدمت كرده باشد.
از نظر سنت كاتوليك، متون كلاسيكِ ناظر به تفوق عبارتند از: متى 16: 13ـ19، لوقا 22: 31ـ32 و يوحنا 21: 15ـ19. اين مطلب كه قضيه نامگذارى پطرس به صخره[17] از سوى عيسى، به سبك و سياق هاى مختلفى در اين سه انجيل مطرح مى شود، پرسشى را درباره زمان اصلى وقوع اين رخداد برمى انگيزد. آيا اين واقعه پيش از رستاخيز مسيح به وقوع پيوست يا رويدادى است بعد از رستاخيز، كه در گزارش هاى مربوط به رسالت زمينىِ عيسى گنجانده شده است؟ در هر حال، اعطاى قدرت كليدها به روشنى حاكى از درجه اى از مرجعيت است، و كليدها در كاربردى نمادين به معناى ابزارهايى براى گشودن و بستن درهاى ملكوت الاهى است. از طرف ديگر، اقتدار و مرجعيت خاص پطرس نسبت به ديگران به روشنى بيان نشده، و در واقع پطرس دراعمال رسولان به عنوان طرف مشورت ديگر رسولان وحتى فرستاده آنها به شمار آمده است (8:14). او ويوحنا تقريباً باهم عمل مى كنند (3:1ـ 11; 4:1ـ22; 8:14).
اما به نظر مى رسد مجموعه اى از تشبيهاتِ مربوط به پطرس و تبليغ دينى او وجود دارد كه او را در ميان حواريان برجسته مى سازد و برترى او و اخلافش را در سرتاسر تاريخ اوليه كليسا روشن مى كند. پطرس به عنوان ماهى گير (لوقا 5: 10; يوحنا 21: 1ـ14)، چوپانِ گوسفندانِ مسيح (يوحنا 21: 15ـ17)، پيرى كه ديگر پيران را مخاطب قرار مى دهد (اول پطرس 5: 1)، منادى ايمان به عيسى پسر خداوند (متى 16: 16ـ17)، دريافت كننده نوعى وحى خاص (اعمال رسولان 1: 9ـ16)، كسى كه مى تواند سوءفهم هاى اعتقادى ديگران را تصحيح كند (دوم پطرس 3: 15ـ16) و به عنوان صخره اى كه كليسا را بايد بر آن بنا نهاد (متى 16:18)، وصف شده است.
بنابراين پرسشى را كه بنا به تحقيقات اخير بايد در باره عهد جديد مطرح كرد، اين است كه آيا گسترش بعدى، يعنى ما بعد انجيلىِ مقام پطرس و جانشينانش با روح پيام عهد جديد سازگار است يا نه. پاسخ كليساى كاتوليك به اين پرسش «مثبت» است; اما برخى از ديگر كليساهاى مسيحى مى گويند «شايد».
القاب انجيلى مربوط به پطرس در حيات كليساى اوليه ادامه يافت و با تشبيهات فزون ترى تكميل شد: واعظِ مبلّغ، حكيمِ بزرگ، نابودكننده بدعت گذاران، دريافت كننده شريعت نو، كليددار خزائن ملكوت، سُكاندار كشتىِ كليسا و كسى كه در تعليم و شهادت با پولس همراه و همگام بود. كليسا در نيمه دوّم قرن دوّم، خود را با فرهنگ دنياى يونانى ـ رومى به ويژه طرح هاى سازمانى و اجرايى موجود در حوزه هاى فعاليت تبليغى آن تطبيق داد. بنابراين، كليسا شبكه سازمانى امپراطورى روم را اقتباس كرد: نواحى، اسقف نشين ها و ايالت ها همچنان مركز خود را همان مركز امپراتورى روم، يعنى رُم قرار داد. علاوه بر اين، نقل شده است كه پطرس كليساى رم را بنا نهاد و او و پولس در آنجا به شهادت رسيد، و به خاك سپرده شدند.
مدافعان بهكيشى، در تقابل با مذهب گنوسى، به ايمان اسقف نشين ها يا كليساهاى محلى اى كه رسولان بنا نهادند و بهويژه به ايمان كليساى رُم كه آشكارا به پطرس و پولس پيوند خورده بود، تمسك مى جستند. كليساى رُم در طول پنج قرن اول، تدريجاً درميان همه كليساها شأنى برتريافت. اين كه ماجرا درحيات كليساهاى دوردست نيز رخ داد، به موضعى مشخص در مناقشات الاهياتى تبديل شد، ديگر اسقف ها در مسائل اعتقادى و اخلاقى اين موضع و موقعيت را در نظر مى گرفتند، و نمايندگانى به شوراهاى دوردست مى فرستادند. سرانجام، اسقف نشين رُم به عنوان نوعى دادگاه نهايىِ فرجام خواهى و نيز كانون وحدت جامعه جهانى كليساها شناخته شد. در دوره پاپىِ لئوى اول (440ـ 461) كه مدعى تداوم سخن گفتن پطرس با كل كليسا از طريق اسقف رم بود، همبستگى ميان پطرس و اسقف رُم كاملا آشكار شد.
كنستانتين و دوره كنستانتينىِ آيين كاتوليك
يكى از رويدادهاى بزرگ دوره اول، تغييرِ كيش كنستانتين اول، امپراتور روم (306 ـ 337م) در سال 312 ميلادى بود. كنستانتين از آن پس، مبارزه سختى برضد آداب و رسوم مشركان به راه انداخت و پول و آثار گران بهايى را به كليسا پيشكش كرد. قانون رومى با هدف انعكاس وفادارانه ترِ ارزش هاى مسيحى، جرح و تعديل شد و روحانيت به جايگاه ممتازى دست يافت. برخى معتقدند كه تغيير كيش كنستانتين، فرصت هايى استثنايى مناسبى در اختيار كليسا قرار داد تا انجيل را به همه ملت ها عرضه كند و به حيات اعتقادى و عبادى كليسا نظم لازم را ببخشد، همچنين اين امكان را براى كليسا فراهم ساخت تا نسبت به فرهنگ مشركان، كمتر حالت پرهيز داشته باشد و از آن چيزهايى بياموزد و خود را با آن غنى سازد. اما برخى ديگر بر اين باورند كه اين جريان، نقطه عطف خطرناكى در تاريخ كليسا بوده است. براى اولين بار، كليسا از جايگاه مناسبى در جامعه برخوردار شد و از آن پس ديگر، تعهد مسيحى به محك شكنجه، چه رسد به محك مرگ، آزموده نمى شد و جامعه مسيحيان در آستانه محوشدن در ارزش هاى سكولار و ضد مسيحىِ دولت و جامعه، كه اينك كليسا را پذيرفته بود، قرار گرفت. در واقع، واژه اى اهانت آميزتر از «كنستانتينى»، كه مسيحيان فرقه گرا، مسيحيان كاتوليك را به آن مى خوانند، وجود ندارد.
پي نوشت :
[1] مشخصات كتاب شناختىِ اين اثر از اين قرار است:
McBrien, Richard P., Roman Catholicism, in The Encyclopedia of Religion ed. by Mircea Eliade, Vol.12, PP. 429-445.
[2]. Uniate Catholics
[3]. Melchite Catholics
[4]. Maronites
[5], Ruthenians
[6]. Copts
[7]. Malabars
[8]. Primatial autority
[9]. Presbyterianism
[10]. Methodism
[11]. Dogmatic Constitution
[12]. Universal
[13]. Providence
[14]. Incarnation
[15]. Redemption
[16]. Sanctificatio
رهبانيّت [18]
اما اولين اعتراض به مكتب كنستانتين را نه فرقه گراها، بلكه راهبان كاتوليك مطرح ساختند. نهضت رهبانىِ جديد تقريباً تأثير مستقيمى بر كليسا داشت; اسقف ها از ميان كسانى كه تا حدى تعليمِ رهبانيت ديده بودند انتخاب مى شدند. براى مثال، عموماً آتاناسيوس (متوفاى 373م) را، كه يكى از شاگردان آنتونى مصرى (متوفاى 355م) بود، بنيانگذار رهبانيت مى دانند. يكى از مورخان با دليل ثابت كرده است كه انگيره تبليغى قوى، گسترش قابل توجه نظارت كشيشى، تلاش براى مسيحى كردن دولت روم، و بالاتر از همه، كار الاهياتى شوراهاى بزرگ قرن چهارم و پنجم بدون رهبانيت تحقق نمى پذيرفت. از طرف ديگر، وقتى راهبان به مقام اسقفى منصوب مى شدند، بدين سمت گرايش داشتند كه از آداب و رسوم رهبانى خود، به ويژه تجرّد و اندوخته اى مشخص از تجارب عادى انسانى را همراه خود بياوردند. در نتيجه، تمايزى بين رهبران مذهبى و عموم مؤمنان به وجود آمد. اين تمايز نه تنها بر اِعمال قدرت و صلاحيت قضايى، بلكه بر نوعى تنوع در جنبه هاى معنوى استوار بود.
رهبانيت كه از شرق به غرب وارد شد، در ميانه قرن ششم با تأسيس صومعه مونته كسينو[20] (متوفاى 547م) به اوج خود رسيد. راهبان در بين قرون پنجم و هفتم، مستقيماً دست اندركار زياد كردن مبلّغان كليسا در ايرلند، اسكاتلند، گال و انگلستان شدند. اين اقدامِ تبليغى چنان موفقيت آميز بود كه مبلّغان انگليسى در قرن هشتم، نقش بارزى در مسيحى كردن بيشتر بخش هاى غير مسيحى اروپا داشتند.
رهبانيتِ غربى، به رغم اهداف مورد نظر خود در باب كار و عبادت، در طى قرون وسطا به عنوان حامل اصلى تمدن غرب عمل كرد. هيچ نهضت يا نهاد ديگرى واجد چنين تأثير اجتماعى يا فكرى اى نبود. راهبان با بازگشتِ نوعى ثبات سياسى به اروپا در اواسط قرن يازدهم، بر آن شدند تا امور دنيوى و كليسايى را كنار نهاده، به صومعه هاى خود بازگردند، و در نتيجه رهبانيت حياتى مجدد يافت. تأسيس فرقه هاى فرانسيسكن ها،[24] و نيز نوشته هاى غنىِ كلامى و معنوى اى كه از اين فرقه ها به وسيله توماس آكويناس (متوفاى 1347م) و بونا ونتورا (متوفاى 1274م) پديد آمد، از جمله پيامدهاى مهم اين تجديد حيات بود.
مناقشات عقيدتى
در كانون ايمانِ كاتوليك، و نيز در كانون هر تعبيرى بهكيشانه از ايمان مسيحى، عيسى مسيح قرار دارد. در قرون چهارم و پنجم، مناقشات عقيدتىِ راجع به ارتباط بين خداى واحد، يعنى خالق اشياء، و عيسى مسيح به عنوان پسر خدا و منجى نوع بشر، و در مرحله بعد، رابطه روح القدس با آن دو، مشغله ذهنىِ همگان بود. شوراى نيقيه (325م) با مشرب آريوسى[28] (اين نظر كه طبيعت انسانى مسيح تماماً به وسيله جنبه الوهيت دگرگون شده است مخالفت كردند). مسيح در آنِ واحد، خدا و انسان است. بنا به تعريف شوراى كالسدون جنبه الوهيت و جنبه بشريت در يك شخص «بدون امتزاج يا تغيير و بدون تقسيم يا تجزيه»، متحدند. اين تأكيد بر توازنِ الاهياتى و عقيدتى مشخصه هميشگىِ سنت كاتوليك بوده است.
همين توازن در مجادلات عمده غربيان در باب طبيعت و فيض حفظ شد. طرفداران پلاگيوس[31](متوفاى 1689) تصوّف را كه در تعارض با ديدگاه پلاگيوس بود، محكوم كرد. كوشش اخلاقى براى زندگى روحانى ضرورى است، گرچه قوام و دوام چنين كوششى به فيض است. همچنان كه مَدرسيان گفته اند، فيض نيز به نوبه خود مبتنى بر طبيعت است.
ساختار و قانون
در آغاز قرن پنجم، قبايل ژرمن مهاجرتشان را از طريق اروپا بدون هيچ گونه نظارت مؤثرى آغاز كردند. اين حركت را تا حدى به غلط، تهاجم بربرها ناميده اند. اين جريان حدود ششصد سال طول كشيد و خصلت نهادىِ آيين كاتوليك را از يك دين عمدتاً يونانى ـ رومى به يك دين دامنه دارترِ اروپايى تغيير داد. ويژگىِ شديداً نظامى گرايانه و ارباب رعيتىِ فرهنگ ژرمنى بر ساختار دينى، روحانى و سازمانىِ كاتوليك تأثير نهاد. مسيح را به عنوان قدرتمندترين پادشاه تصويركردند وعبادتگاه را دژ خداوند معرفى كردند وكشيشان را سربازان مسيح محسوب مى كردند و ابراز ايمان را سوگند وفادارى نسبت به نوعى اربابِ فئودال تلقى كردند و مقام كليسا بيشتر سياسى بود تا مذهبى. سرانجام مشاجره اى درباب انتصاب اين گونه مقامات وصاحب منصبان به وجود آمد; آيا آنها بايد منصوب كليسا باشند يا منصوب دولت؟ اين مسئله به نزاعِ به موسوم به مراسم انتصاب منجر شد كه با رهبرى گريگورى هفتم (متوفاى 1085م) به نفع كليسا پايان يافت.
زمانى كه امپراتور ناحيه شرقى، در آغاز قرن هشتم، نتوانست دستگاه پاپ را در مبارزه برضد لُمباردها[36](1198ـ1216م) بازهم به طور روزافزون افزايش يافت. اينوسنت از اين آموزه گريگورى كه پاپ داراى اقتدار ونظارت عالى و حتى مطلق بر كل كليسا است، كاملا بهره گرفت.
سنت قانونى و رسمى براى تقويت شبكه جديد اقتدار و مرجعيت پاپ تدوين شد. كليسا در الاهيات، زندگى اخلاقى و اجراى شعائر و آيين هاى مقدس خود، خصوصاً ازدواج، كه پيشتر يك قرارداد محسوب مى شد تا پيمانى مبتنى بر عشق متقابل، به نحو فزاينده اى شريعت مدار شد. در اواسط قرن سيزدهم، مفهوم كلاسيكِ پاپى ـ سلسله مراتبىِ كليسا به خوبى نهادينه شده بود. پاپ هاى برگزيده جديد، شبيه امپراتورها تاج گذارى مى كردند. اين مراسم تا قرن ها انجام مى گرفت تا اين كه به صورت غيرمنتظره اى ژان پل اول (متوفاى 1978) آن را پايان داد. تأكيد بر جنبه هاى حقوقى كليسا تا زمان شوراى دوم واتيكان (1962ـ1965) همچنان رونق داشت. اين شورا اعلام كرد كه كليسا قبل از آن كه نهادى سلسله مراتبى باشد، در وهله نخست و به طور شاخص، قوم خداوند[37] و يك راز (يعنى واقعيتى آكنده از حضور مستور خداوند) است. در حقيقت بايد اين اصل را خوب به خاطر داشت تا مبادا اين نظرگاه تاريخى صرفاً ازبالا به پايين مورد بازخوانى قرارگيرد.حكايت كليساى كاتوليك پيوسته حكايت مردم كاتوليك باقى مى ماند.
انشعاب در كليسا
پيوند تاريخى بين كليساى رُم و كليساى قسطنطنيه به وسيله رشته اى از شگردهاى سياسى و ديپلماتيك ناگوار و پيچيده از هم گسيخت. نمايندگان پاپ در سال 1054م سراسقف قسطنطنيه، مايكل كرولاريوس[38] (متوفاى 1058م) را تكفير كردند; اما اين جنگِ صليبى چهارم (1202 ـ 1204م) و غارت قسطنطنيه به دست شواليه هاى غربى بود كه ضربه مهلك را بر وحدت شرق و غرب وارد ساخت.
در آغاز قرن چهاردهم رويدادهاى ديگرى گسست بيشترى را موجب شده اين گسست در نهضت اصلاح دينى پروتستان در قرن شانزدهم به اوج خود رسيد. نخستين حادثه رويارويىِ بُنيفيس هشتم[42](1302م) كه مورد اخير، دين سالارترين آموزه اى است كه تا كنون تدوين شده است. لكن بنيفيس به دست فيليپ دستگير شد و در زندان درگذشت.
دومين حادثه سوء استفاده هاى مالى فراوانى بود كه در هنگام «اسارت بابلىِ»[46] در يازدهم نوامبر 1417 انتخاب گرديد.
البته نهضت اصلاح دينى، علل قريبه اى داشت كه عبارتند از: فسادِ منصب پاپى در دوره رنسانس در قرن پانزدهم; جدايىِ ديندارى از الاهيات و جدايى الاهيات از ريشه هاى انجيلى و مكتوبات آبايى; تأثيرات تضعيف كننده شكاف در كليساى غربى; پيدايش دولت ملى; ارتباط بسيار نزديك بين آيين كاتوليك غربى و تمدن غربى; بينش، تجارب و شخصيت هايى مثل لوتر (متوفاى 1546) تسوينگلى (متوفاى 1531) و كالون (متوفاى 1564).
خود نهضت اصلاح دينى اَشكال مختلفى به خود گرفت: طيف راست اين نهضت (آيين لوترى و آيين انگليكان) آموزه هاى اساسى كاتوليك را حفظ كرد، اما برخى از اَشكال شرعى و ساختارى را تغيير داد. طيف چپ نهضت اصلاح دينى (آيين تسوينگلى و جنبش آناباپتيست) بخش زيادى از آموزه هاى كاتوليك و زندگىِ مبتنى بر شعاير دينى را رد كرد. امّا بخش ميانه رو آموزه ها و تكاليف كاتوليك را جرح و تعديل كرد، امّا هرچند بخش اعظم آيين كاتوليك را حفظ نمود.
شوراى ترنت و آيين كاتوليك پس از ترنت
واكنش كليساى كاتوليك با تأخير، اما شديد و قاطع بود. اين واكنش كه به ضد نهضت اصلاح دينى معروف است، در شوراى ترنت (1545ـ1563) آغاز شد و مخصوصاً تحت رهبرى ژان پل دوم (1534ـ1546) به پيش رفت. اين شورا كه شايد مهمترين عامل شكل گيرى آيين كاتوليك از زمان جنبش اصلاح دينى تا شوراى دوم واتيكان، يعنى دوره اى در حدود چهار قرن بود، آموزه هاى كاتوليك را كه مربوط به طبيعت و فيض بيان كرد و در خصوص آموزه رستگارى بين آيين پلاگيوسى، كه بر كوشش انسان تأكيد مىورزيد و آيين پروتستان كه بر ابتكار عملِ خداوند تأكيد داشت، راهى بينابين را برگزيد. شورا شعاير هفت گانه را نيز تعريف كرد و فهرست كتاب هاى ضاله را تهيه نمود و حوزه هاى علوم دينى را براى آموزش و شكل گيرى كشيشان آينده تأسيس كرد. انجمن عيسى مسيح (يسوعيان) در قلب جريان ضد اصلاح دينى كاتوليك بود. اين انجمن، تنها و قوى ترين نيرويى بود كه به كليسا كمك كرد تا دوباره ابتكار از دست رفته خود را در زمينه هاى تبليغى، تعليمى و كشيشى به دست آورد.
كليساى كاتوليك پس از ترنت در حد وسيعى بر آموزه ها، عبادت ها و نهادهايى كه به شدت مورد حمله پروتستان ها بود، تأكيد كرد كه از جمله آنها تكريم قديسان، پارسايى مريم، نيايش عشاى ربانى، حجيت سلسله مراتبى، و نقش اساسى كشيشان درزندگى آيينى كليسا بود. مؤلفه هاى مهم ديگر كمتر مورد تأكيد بودند; شايد به اين دليل كه آنها را بخشى ازبرنامه شاخه پروتستان تلقى مى كردند: محوربودن مسيح درالاهيات و معنويت، سرشت جمعى عشاى ربانى، و مسئوليت مردم عادى در حيات و رسالت كليسا.
با ظهور جنبش اصلاح دينى، فعاليت تبليغىِ كليساى كاتوليك رم در كشورهايى كه كليساهاى پروتستان در آن گسترش يافته بود، رو به كاهش نهاد; با اين حال، آيين كاتوليك توسط اسپانيا و پرتغال كه بر درياها سلطه داشتند، به همه جا انتقال داده شد و درآمدهاى جديدى براى جبران خسارت ها در اروپا منظور گرديد. دومينيكن ها، فرانسيسكن ها و يسوعيانِ نوبنياد، آيين كليساى كاتوليك رم را به هند، چين، ژاپن، آفريقا، و آمريكا به ارمغان بردند. شوراى تبليغ دين در سال 1622 داير شد تا بر اين اقدامات جديد تبليغى نظارت كند.
با آغاز قرن هفدهم، كليساى كاتوليك رم باز با مشكل ديگرى از درون روبه رو شد و آن يانسنيزم[48] ]جنبش طرفدار استقلال كليساى فرانسه[ به عنوان جنبشى اساساً ملى گرايانه (و نه الاهياتى) ظهور كرد; نهضتى كه تأكيد مى كرد كه يك شوراى عمومى (و نه پاپ) داراى مرجعيت عالى در كليسا است. در نتيجه، همچنان كه در بحث شوراى عمومى بيان شد، همه فتاواى پاپ منوط به موافقت كل كليسا است. شوراى اول واتيكان (1869ـ1870) آيين گاليكانيزم را محكوم كرد. اين شورا اعلام كرد كه تعاليم خطاناپذير پاپ غيرقابل تغيير هستند، يعنى منوط به رضايت و توافق هيچ هيئت يا مقام كليسايى بالاترى نيست.
نهضت روشنگرى
نمى توان به آسانى تأثير نهضت روشنگرى را بر آيين كاتوليك جديد دست كم گرفت، گرچه تأثير اين نهضت بر آيين پروتستان سريع تر و عميق تر بود. نهضتِ روشنگرى كه خصوصيت بارز آن اعتماد بيش از حدّ بر قدرت عقل، نگرش خوش بينانه به سرشت انسان و تكريمِ تقريباً بيش از حدِ آزادى و اختيار بود، به همان اندازه در برابر امور فوق طبيعى، مفهوم وحى و هر نوع حجيت، به استثناى حجيت خود عقل، موضعى خصمانه در پيش گرفت. نهضت روشنگرى عمدتاً در ايالت هاى كاتوليك آلمان، آيين كاتوليك را تحت تأثير قرار داد; كشورى كه اين نهضت در آن موجب پدپدآمدن پيشرفت هايى در شيوه هاى تاريخى و تفسيرى، اصلاحاتى در آموزشِ روحانيون، مبارزه برضد خرافه پرستى، اصلاح تعاليم دينى و مراسم نيايش كليسايى، و تشويق آموزش عمومى شد. با اين حال، بخش اعظم الاهيات كاتوليك، پيش از شوراى دوم واتيكان دور از دسترس نهضت روشنگرى باقى ماند.
انقلاب فرانسه
اگر نهضت روشنگرى نشانه پايان الاهياتِ غير تاريخى و كلاسيكِ كاتوليك است، انقلاب فرانسه (1789) نيز نشانه پايان قطعىِ آيين كاتوليكِ قرون وسطا است. جامعه طبقاتى و ارباب رعيتى كه بخشى از آيين كاتوليكِ قرون وسطا بوده است، از بين رفت. اما انقلاب فرانسه تأثيرات ديگرى نيز داشت. اين تأثيرات آنقدر شديد بود كه در ميان برخى روشنفكران اروپايى، كه با شور و حرارت تازه اى به اصول بنيادين آيين كاتوليك روى آورده بودند، واكنش متقابلى را برانگيخت (نگاه كنيد به «مكتب رومانتيسم» كه ذيلا مى آيد). اين انقلاب، جنبش گاليكانيزم را نيز با از ميان برداشتن نظام روحانيت كه گاليكانيزم بر آن مبتنى بود، نابود كرد و روحانيون مجبور شدند چشم اميد به حمايت و هدايت رُم و پاپ بدوزند. بالاخره انقلاب فرانسه به كليساى كاتوليك «فيض فقر» اعطا كرد. كليساى كاتوليك چندان چيزى براى از دست دادن نداشت و بنابراين يك بار ديگر آزادانه بر آن شد تا رسالتى را پى گيرى كند كه اساساً بر آن بنيان شده بود.
مكتب رُمانتيسيزم
انقلاب فرانسه در فرانسه و آلمان، پديده متضادى را به نام رمانتيسيزم بهوجود آورد كه از آيين كاتوليك به عنوان سرچشمه هنر و حافظ ميهن دوستى تمجيد مى كرد. درنتيجه، هزاران نفرى كه از كليساى كاتوليك بيزار شده بودند، مجدداً بازگشتند. در اين زمان، الاهيات به دست شخصيت برجسته كاردينال جان هنرى نيومن[54] اثر پيوس (1864) نبوده است. وى در آنجا اعلام مى كند كه پاپ را «نمى توان و نبايد با امورى نظير پيشرفت، ليبراليسم و تمدّن جديد دمساز و سازگار كرد.»
گرچه پيوس نهم به نحو موفقيت آميزى شوراى اول واتيكان را تشويق كرد تا برترى و معصوميت پاپ را بيان كند، بااين حال، وى ايالت هاى پاپى (سپتامبر1870) وهمگام با آنها بقيه قدرت سياسى خود را از دست داد. تا زمان پيمان لاتران[55] در سال 1929 (كه در سال 1983 دوباره مورد بحث قرار گرفت)، حقوق عرفىِ پاپ نسبت به قلمرو واتيكان به رسميت شناخته نشد.
تعاليم اجتماعى كاتوليك
قرن نوزدهم شاهد گسترش سريع روند صنعتى شدن، و همگام با آن انبوهى از مشكلات اجتماعى جديد، به خصوص وضع رو به وخامت كارگران بود. ماركسيسم به صحنه آمد. كارگران دريافتند كه نه تنها از ثمرات كارشان، بلكه حقيقتاً از ميراث كاتوليك بيگانه اند. كليساى كاتوليك، هر چند با تأخير، در سال 1891 نسبت به منشور عام Rerum Novarumلئوى سيزدهم واكنش نشان داد و در آنجا از حقوق كارگران براى تشكيل اتحاديه و برخوردارى از شرايط انسانى كار و دستمزد عادلانه دفاع كرد.
تعاليم اجتماعى كاتوليك به ترتيب زير بيشتر اصلاح شدند: پيوس يازدهم (م 1939) در منشور خود به نام Quadragesimo anno (1931); پيوس دوازدهم در پيام هاى مختلف كريسمس عيد پاك و عيد پنجاهه; ژان بيست و سوم (م 1963) در Mater et Magistra(1961) و Pacem in Terris (1963); شوراى واتيكان دوم با صدور اساسنامه كشيشى در باب كليسا در جهان جديد، به نام Gaudium et Spes(1965); پل ششم (م 1978) در Populorum Progressio(1967) و Octagesima Adveniens (1971); سومين شوراى بين المللى اسقف ها با صدور Iustitia in mundo (1971); ژان پل دوم با Redemptor hominis (1979) و Laborem exercens (1981). اركان دوگانه آموزه اجتماعى كاتوليك، كه در اين اسناد به روشنى بيان شده است، عبارتند از منزلت والاى هر فرد انسانى و ديگر مسئوليت هايى كه همه اشخاص، گروه ها و ملت ها در قبال سعادت همگانى دارند.
پي نوشت ها :
[18]. Monasticism
[19]. Monte Cassino
[20]. Benedict of Nursia
[21]. Franciscans
[22]. Dominicans
[23]. Cistercians
[24]. Jesuits
[25]. Arianism
[26]. Apolinarinism
[27]. Council of Ephesus
[28]. Monophysitism
[29]. Pelagianism
[30]. Caelestis Pastor
[31]. Innocent XI
[32]. Lombards
[33]. Edict of Milan
[34]. Carolingian Empire
[35]. Simony
[36]. Innocen III
[37]. People of God
[38]. Michael Cerularios
[39]. Boniface VIII
[40]. Philip the Fair(پادشاه چهارم فرانسه)
[41]. Clericis Laicos
[42]. Unam Sanctam
[43]. Babylonian Captivity
[44]. Marsilius of Padua
[45]. Council of Constance
[46]. Saint Martin's day
[47]. Jansenism
[48]. Gallicanism
[49]. Cardinal John Henry Newman
[50]. Integralism
[51]. Ultramontanism
[52]. Gregory XVI
[53]. Pius IX
[54]. Syllabus of Errors
مدرنيسم
كليساى كاتوليك همان گونه كه نمى توانست تحولات اجتماعى، اقتصادى و سياسى متنوع را در آغاز قرن نوزدهم ناديده بگيرد، نمى توانست از تحولات فكرى مشابه نيز چشم پوشى كند. همچنان كه اين تحولات به تدريج بر دانشوران كاتوليك تأثير گذاشتند، پديده كليسايى جديدى موسوم به مدرنيسم، ظهور كرد. مدرنيسم نه يك جنبش واحد، بلكه مجموعه اى از جنبش ها بود. اين پديده شكل هاى متعدد و متفاوتى به خود گرفت; برخى بهكيشانه، برخى ديگر غيربهكيشانه بودند، اما به ندرت بين آنها فرق و تمايز قايل مى شدند و اصطلاح مدرنيست معمولا در مباحثات اوايل قرن بيستم به صورت واژه اى تحقيرآميز به كار گرفته مى شد.
مدرنيست ها كسانى بودند كه از پذيرش ديدگاه هاى احتياط آميز و محافظه كارانه در باب همه موضوعاتِ قابل بحث در عرصه عقيده و الاهيات اجتناب مى كردند. پيوس دهم (م 1907) از طريق حكم ديوان مقدس[58] ياد كنند.
اما برخى از اين ديدگاه ها، كه زمانى به عنوان ديدگاه هاى مدرن تقبيح مى شد، بعدها در آموزه هاى شوراى دوم واتيكان، حتى در برخى از فتاواى دستگاه پاپ، به عنوان مثال، احكام مربوط به صدق تاريخى متون مقدس و بسط اصول اعتقادى انعكاس يافت. تجدّدگراها اظهار داشته بودند كه امور اعتقادى و نيز حقايق مندرج در كتاب مقدس امورى مطلق و تغييرناپذير نيستند، بلكه متأثر از شرايط و اوضاع و احوال تاريخى اند. تعليمات رسمى كاتوليك در ابتدا اين ديدگاه را محكوم كرد، اما رفته رفته خود را با آن هماهنگ ساخت; به ويژه در مجمع آموزه راز كليسايى ايمان[60] و در قالب عبارات و الفاظى كه حاكى از چنين مفاهيمى اند، بيان كرد.»
ميان دو جنگ جهانى (1918ـ 1939)
دوره پيش از شوراى دوم واتيكان، خالى از جنبش هاى پيش رو نبود (در غير اين صورت خود شوراى واتيكان غير قابل توجيه مى بود). نهضت نيايش كليسايى با تأكيد بر ماهيت عبادت و با تأكيد بر اين اصل تومايى[62] راه را براى واتيكان دوم هموار كردند. در اين ميان نهضت تبليغ كه نوعى تجديد حيات اساسى را در قرن نوزدهم تجربه كرده بود، با نوكيشانى بالغ بر هشت ميليون نفر، به طور فزاينده اى از سيطره نارواى اروپا و استعمار آزاد شد. پيوس يازدهم و دوازدهم هر دو بر اهميت شكل گيرى روحانيون بومى و نظام بومىِ روحانيت در محلّ تبليغ تأكيد مى كردند.
پاپ ژان بيست و سوم و شوراى دوم واتيكان
هيچ شخص يا حادثه اى همچون ژان بيست و سوم و شوراى دوم واتيكان، كه او تشكيل داد، بر آيين كاتوليك امروزى تأثير عميق نداشته است. ژان در سال 1958 به مقام پاپى انتخاب شد و همان زمان تأكيد كرد كه وظيفه او «همان وظيفه معمولى شبان» است و بر آن است تا در خدمت مذهبى خود از الگوى يوسف در داستان عهد عتيق پيروى كند; يوسفى كه برادرانش او را به بردگى فروخته بودند، اما او با اين سخن مهربانانه و حاكى از بخشش: «من يوسف هستم، برادر شما»، با آنان برخورد كرد. وقتى پاپ جديد با تشريفاتى، اموال كليساى جامع لاتران[63] در رم را در اختيار گرفت، به شوراى كليسا، شامل كاردينال ها، اسقف هاى اعظم، اسقف ها و مقاماتِ مختلف كليسايى، يادآورى كرد كه او شاهزاده اى نيست كه نشان هاى ظاهرىِ قدرت، او را در ميان گرفته باشد، بلكه «يك كشيش، يك پدر و يك شبان» است. او از بيمارانِ بيمارستان هاى رُم و سالخوردگان خانه هاى سالمندان و محكومان در زندان عيادت مى كرد.
ژان بيست و سوم در ابتدا در 25 ژوئن 1959 خبر از تشكيل شورا داد و به طور رسمى آن را در 25 دسامبر 1961 تشكيل داد. وى در سخنرانى خود در مراسم افتتاح رسمى شورا، در 11 اكتبر 1962، مجدداً آرزوى بنيادين خويش را آشكار كرد. او به صراحت از برخى از نزديك ترين مشاورانش شكوه كرد; كسانى كه «گرچه واجد شور و شوق اند، از حس تشخيص و ارزيابى چندانى برخوردار نيستند. آنان در اين روزگارِ نو نمى توانند چيزى جز كلى بافى و بيچارگى را ببينند». وى آنها را «پيامبران غم ناميد كه پيوسته بدبختى را پيش بينى مى كنند، گويى كه پايان جهان نزديك است.» او برعكس معتقد بود كه «مشيت الاهى ما را به نظم نوينى از روابط انسانى هدايت مى كند.» او از شورا نخواست كه آموزه ها را حفظ كنند. «گوهر تعاليم قديم ... يك چيز است و شيوه ارائه تعاليم قديم چيز ديگرى» ديگر زمان منفى گرايى به سر رسيده است. مؤثرترين راه مبارزه كليسا با خطا، «اثباتِ اعتبار آموزه هاى خود و نه محكوم سازى ها» است. بنابراين هدف شورا ارتقاى «تفاهم، صلح عادلانه و وحدتِ برادرانه همگان» خواهد بود.
ژان بيست و سوم در ميانه دونشست اول از دنيا رفت، اما جانشين او پل ششم برنامه هاى او را تا تحقق كامل دنبال كرد:
1. واتيكان دوم تعليم دادكه كليسا، قوم خدا يعنى جامعه پيروان مؤمن است. روحانيت بخشى از قوم خداوند است نه منفك از آن. مرجعيت براى خدمت كردن است نه استيلا. كشيشان صرفاً نمايندگان پاپ،ومردم عادى نيزصرفاً ابزارى براى كشيشان خود نيستند.
2. كليسا بايد نشانه هاى زمان را دريابد و آنها را در پرتو نور انجيل تفسير كند. كليسا، بخشى از جهان است و وظيفه اش خدمت كردن به كل خانواده بشرى براى انسانى تر شدن تاريخ نسل بشر است.
3. وحدت مسيحيان نيازمند نوسازى و اصلاح است. هر دو طرف در خصوص دسته بندى هاى مربوط به نهضت اصلاح دينى مقصرند; و لذا هر دو طرف بايد آماده تغيير و اصلاح باشند. دامنه شمول پيكره فراتر مسيح كليسا از كاتوليك ها است (چه رومى و چه غير رومى).
4. كلام الاهى از طريق كتب مقدس، سنت مقدس و مرجعيت تعليمى كليسا بيان مى شود كه همه اينها را روح القدس به هم پيوند داده و هدايت كرده است. بابِ حقايق مقدس اصولا هميشه به روى رشد فهم و استنباط باز است.
5. كليسا انجيل را نه تنها در كلام، بلكه در قالب آيين هاى مقدس بيان مى كند. از آنجا كه كل قوم خدا بايد در اين عبادت فعالانه شركت كنند، نشانه ها، يعنى زبان و شعائر، بايد عقل پذير باشند.
6. به هيچ وجه نبايد كسى را به پذيرش آيين مسيحى يا كاتوليك مجبور كرد. اين اصل ريشه در منزلت والاى انسان و آزادى عمل دينى دارد.
7. خداوند همچنين از طريق اديان ديگر سخن مى گويد. كليسا بايد به گفتوگو و همكارى با ديگر اديان بپردازد. يهوديان ارتباط ويژه اى با كليسا دارند. آنها را نمى توان مسئول مرگ مسيح دانست و ملامت كرد.
شوراى دوم واتيكان بعد از برگزارى چهار نشست، در دسامبر 1965 پايان يافت. سرگذشت آيين كاتوليك از زمان اين شورا ـ در دوره هاى پاپىِ پُل ششم (1963ـ 1978)، ژان پل اول (1978)، و ژان پل دوم (1978) ـ عمدتاً يا كاملا به واسطه كوشش هاى كليسا براى كنارآمدن با چالش ها و موقعيت هاى مختلفى كه آن شورا پديد آورد رقم خورده است: به طور، چگونه كليسا مى تواند درست در زمانى كه مى خواهد ارزش هاى جديدى نظير جهان شمولىِ كليسا، كثرت گرايى و عرف گرايى را تأييد و تصديق كند، به ميراث متمايز كاتوليكى خود وفادار بماند؟
بينش ها و ارزش هاى كاتوليك
آيين كاتوليك يك واقعيت جدا و مجزّا نيست. واژه كاتوليك نه تنها اسم، بلكه صفت نيز است. اين واژه به عنوان يك صفت، مقيدكننده اسم مسيحى است. واژه مسيحى نيز هم صفت است و هم اسم. اين واژه به عنوان يك صفت، مقيدكننده ديندار است. واژه ديندار نيز كاركردهايى به عنوان صفت و اسم دارد. اين واژه به عنوان يك صفت، مقيدكننده انسان است. لذا كليساى كاتوليك، اجتماع اشخاصى (پايه هاى اساسىِ هويت انسانىِ كاتوليك) است كه مؤمن و سرسپرده حقيقت الاهى هستند و زندگى شان را بر اساس آن باور و وفادارى به آن تعهد، شكل مى دهند (مؤلفه دينى آيين كاتوليك). باور كليسا و سرسپردگى آن به حقيقتِ الاهى، در نگرش اساسى آن نسبت به عيسى مسيح تمركز يافته است (جوهره مسيحيت). از نظر كاتوليك ها همچون ديگر مسيحيان، نظام كهن از ميان رفته است و آنها «خلق جديدى» در مسيح هستند، زيرا خداوند ما را با خودش از طريق مسيح آشتى داده است (دوم قرنتيان 5: 17، 5: 19) بنابراين، «كاتوليك» قيدى براى «مسيحى»، «ديندار» و انسان است. كاتوليك بودن، به معناى نوعى انسان بودن، نوعى ديندار بودن و نوعى مسيحى بودن است.
كاتوليك بودن، پيش از هر چيز ديگرى، به معناى انسان بودن است. آيين كاتوليك پيش از آن كه اعتقادى جمعى به پاپ يا حتى شعاير هفت گانه يا حتى اعتقاد به عيسى مسيح باشد، برداشت و عقيده اى درباره زندگى انسان است. ولى، آيين كاتوليك همچنين از نوعى برداشت و باور جمعى نسبت به امور انسانى فراتر است. آيين كاتوليك پرسش از معنا را بر حسب غايت پاسخ مى دهد. آيين كاتوليك هم سخن با ديتريش بونهوفر[65] (متوفاى 1975) اظهار مى دارد كه مبناى همه موجودات خود وجودىِ وجود است. آيين كاتوليك همراه با توماس آكويناس تصديق مى كند كه هر واقعيتى ريشه در قدرت خلاّقه و عاشقانه آن واقعيتى دارد كه واقعى ترين است. آيين كاتوليك پرسش از معنا را بر حسب حقيقت الاهى جواب مى دهد. خلاصه آن كه آيين كاتوليك نگرشى دينى است، نه صرفاً ديدگاهى فلسفى يا انسان شناختى.
اما آيين كاتوليك يك نوع نگرش دينىِ يكپارچه با اجزايى هم طراز نيست. نگرش و تعهد آيين كاتوليك به خداوند اساساً با نگرش و تعهد آن نسبت به عيسى مسيح شكل مى گيرد. از نظر مسيحيان، بُعد نهايى تجربه انسان، خدايى سه اقنومى است: خدايى كه خلق مى كند و بقا مى بخشد، خدايى كه به وضعيت تاريخى انسان نزديك مى شود و با آن يكى مى گردد و خدايى كه به مردم اختيار مى دهد تا بر وفق تكليفى كه از آنان خواسته است، زندگى كنند. به طور روشن تر، خداى مسيحيان خداى عيسى مسيح است.
اما از نظر كاتوليك ها درست همانطور كه عيسى مسيح خدا را امرى دست يافتنى مى سازد، كليسا نيز موجب نزديك شدن به عيسى مسيح مى شود. لكن خود كليسا، همان طور كه قبلا گفتيم، مركب از كليساهاى بسيارى است. مطلق كليسا، اتحادى از كليساهاى محلى است، و بدن مسيح متشكل از فرقه ها (دريغ از يك اصطلاح بهتر) است. از اين رو، اسم «كليسا» پيوسته دگرگون مى شود: كليساى كاتوليك، كليساى متديست، كليساى ارتدوكس، كليساى لوترى و نظاير آن. علاوه بر اين حتى خود آن قيود را نيز مى توان مقيد كرد و تغيير داد: شوراى كليسايى ـ ميسورىِ لوترى، كليساى لوترىِ آمريكا، كليساى لوترىِ آمريكايى ها و غيره.
كليساها بسيار زيادند، اما بدن مسيح واحد است. با اين حال، در درون جامعه كليساها يك كليسا وجود دارد كه به تنهايى تمام عناصر نهادىِ ضرورى را براى يكپارچگى كل پيكره در بر دارد و آنها را بروز مى دهد. در آموزه ها و الاهيات كاتوليك، آن كليسا همان كليساى كاتوليك است. شوراى دوم واتيكان همان قدر كه قطعاً جهانى بود، به همان اندازه براين اعتقاد بنيادى كاتوليك پاى فشرد.
آنان كاتوليك ها در جامعه مسيحيان كاملا ادغام شده اند; مسيحيانى كه با برخوردارى از روحِ مسيح، نظام تمام عيار و همه ابزارهاى نجاتِ داده شده به آن را پذيرفتند و از طريق اتحاد با ساختار محسوس آن به مسيح، كه حاكميتش به واسطه پاپ اعظم و اسقف ها است پيوند مى خورند. اين پيوند را رشته هاى ايمانِ مورد اذعان، آيين هاى مقدس، حكومت كليسايى، و شركت در عشاى ربانى پديد آورده است.
ولى از زمان شوراى دوم واتيكان بدين سو، رويدادهاى زيادى حاكى از آن است كه خطوط سنّتىِ تمايز از بين رفته است. اكنون واضح تر شده است كه بر خلاف تميّز مدعيات كاتوليكى مربوط به مقام پاپى، هويت كاتوليكى ريشه در ارزش هاى الاهياتى بسيار وسيع تر و غنى ترى دارد. مخصوصاً در درون آيين كاتوليك تركيبى از اوصاف را مى توان يافت كه در هيچ جاى ديگرى از جامعه كليساهاى مسيحى نظير ندارد. اين تركيب اوصاف، در موارد زير نمود مى يابد: الاهياتِ نظام مندِ آيين كاتوليك; مجموعه آموزه هاى آن; زندگى عبادى مخصوصاً عشاى ربانى آن; تنوع ابعاد معنوىِ آن; مجامع دينى و رسالت هاى غير روحانى آن; آموزش هاى رسمى آن در باب عدالت، صلح و حقوق بشر; ممارست بر مديريت گروهى[66] و مطمئناً رسالت پطرسى آن.
آيين كاتوليك رومى در نوع تلقى، تعهد، و ممارست بر اصول تقدس، وساطت، و مشاركت در عشاى ربانى از ديگر سنّت هاى مسيحى متمايز مى شود. تفاوت هاى رهيافت هاى كاتوليكى و غير كاتوليكى (به ويژه پروتستان) وقتى بر اساس اين سه اصل سنجيده شوند، روشن تر مى گردد.
تقدس
امر قدسى، در معناى كلاسيك (آگوستينى) آن، نشانه اى محسوس از فيض نامحسوس است. پل ششم تعريف روز آمدترى از اين مفهوم ارائه داد: «واقعيتى سرشار از حضور پنهان خداوند.» چشم انداز قدسى، چشم اندازى است كه الوهيت را دربشريّت، نامتناهى بودن را در متناهى، تجرد را در ماديت، تنزيه را در تشبيه و سرمديت را در تاريخيت مى بيند. نقطه مقابل اين نگرش، اين ديدگاه است كه با خاطره تندروى هاى گذشته در نگرش مقدّس قوّت يافته است: خدا آن چنان «به كلى ديگر» است كه واقعيت الوهى را هيچ گاه نمى توان با انسان، امر متعالى را با نامتعالى، امر سرمدى را با امر تاريخى و نظاير آن يكى دانست. پروتستان ها همواره از آن بيم دارند كه كاتوليك ها آن اصل مقدس[68] بكشانند، اگرچه در آن بت پرستى مستغرق نشوند.
نگرش قدسى كاتوليك، خداوند را در همه چيز و از طريق همه چيز مى بيند: ديگر مردمان، جوامع، نهضت ها، رويدادها، مكان ها، اشيا، جهانِ گسترده، و كل گيتى. امور دينى، محسوس، متناهى وتاريخى همه حاملان بالفعل يا بالقوه حضور الاهى اند. درواقع، به نظر كاتوليك ها فقط در اين واقعيت هاى مادى و از طريق آنها است كه مى توانيم حتى با خداى ناديدنى مواجه شويم. عيسى مسيح نشانه بزرگ مواجهه ما با خداوند، و مواجهه خداوند با ما است. كليسا نيز مهم ترين امر قدسىِ مواجهه ما با مسيح و مسيح با ما است; آيين هاى مقدس نيز نشانه ها و ابزارهايى اند كه به مدد آنها مواجهه كليسا با مسيح، بيان مى گردد و گرامى داشته مى شود و براى خشنودى خداوند و رستگارى زنان و مردان مؤثر واقع مى شود.
بنابراين، فرد كاتوليك معتقد است كه فيض (حضور الاهى) عملا در طبيعت جريان مى يابد و آن را دگرگون مى سازد (زندگى انسانى در بهترين شرايط خود). دوگانگىِ ميان طبيعت و فيض از ميان مى رود. وجود انسانى، وجودى هم اينك به فيض نائل آمده است. زندگانى انسان داراى پايانى صرفاً طبيعى و همراه با پايانى فوق طبيعى كه از بالا تحميل شود نيست. وجود انسانى در وضعيت تاريخى و طبيعى خود، اساساً روى به سوى خدا دارد. و هم زمان، تاريخ جهانْ تاريخ نجات است.
براى فرد كاتوليك اين بدان معنا است كه پيشرفت صحيح انسانى و مبارزه براى عدالت، صلح، آزادى، حقوق بشر و نظاير آن، بخشى از حركت به سمت ملكوت خداوند است (شوراى دوم واتيكان، اساس نامه كشيشى در باب كليسا در جهان جديد، شماره 39). آيين كاتوليك، بر خلاف لوتر به آموزه دو ملكوت عقيده اى ندارد. مجموعه وسيع آموزه هاى اجتماعى كاتوليك از لئوى بيست و سوم در سال 1891 تا ژان پل دوم در قرن بعد، به اندازه هر عنصر ممكن ديگرى، خصيصه مسيحيتِ كاتوليك است. كاتوليك ها به سبب همين اصل تقدس تصديق مى كنند كه خداوند در واقع در زندگى همه انسان ها و در تاريخ حضور دارد. سروكار داشتن با تحول جهان به معناى سروكار داشتن دسته جمعى با فعاليت تطوّرى و دگرگون كننده خود خداوند است.
از نظر شخص كاتوليك، گرچه جهانْ تنزل يافته، اما ذاتاً خير است، زيرا ناشى از قدرت آفرينشگرِ خداوند است. همچنين به نظر كاتوليك ها جهانْ تنزل يافته، اما به سبب فعل نجات بخشى خداوند در عيسى مسيح، قابل نجات است. از نظر آنان، جهان گسسته و پراكنده است، اما به سبب حضور جاودانه روح القدس كه «اولين ثمره» ملكوتِ نهايىِ خداوند است، پذيراى وحدت غايى است.
وساطت[69]
يكى از نتايج اصل تقدس، اصل وساطت است. يك امر مقدس صرفاً نشانه و علامت نيست، بلكه علت چيزى است كه بر آن دلالت مى كند. در واقع، همچنان كه شوراى ترنت رسماً تعليم داده، آيين هاى مقدس تا جايى كه دقيقاً دلالت دارند سبب فيض اند. بنابراين، اگر كليسا نشانه معتبرى از حضور خداوند و مسيح در جهان نباشد و اگر آشكارا «معبد روح القدس» نباشد، نمى تواند به اهداف تبشيرى خود نايل شود. كليسا «سبب» فيض است (يعنى به نحو مؤثرى جهان را به سمت سرنوشت نهايى خود در ملكوت خداوند سوق مى دهد) تا حدى كه نشان از اين واقعيت دارد كه پيش فرض آن، هدايت و راهبرىِ جهان بدان سو است.
از طرف ديگر، آيين هاى مقدس همان طور كه پروتستان ها در زمان نهضت اصلاح دينى تصديق كردند، تنها نشانه هاى ايمان نيستند. به نظر كاتوليك ها خداوند نه تنها در فعل قدسى حضور دارد، بلكه عملا در آن فعل و از طريق آن، چيزى را محقق مى سازد. از اين رو واقعيت هاى مخلوق نه تنها حاوى حضور خداوند و منعكس كننده يا تجسم بخش آن، بلكه همچنين آن حضور را براى كسانى كه از آن واقعيت ها بهره مند مى شوند، مؤثر و كارا مى سازد. مواجهه با خداوند صرفاً در درون ضمير يا اعماق باطنىِ خودآگاهى صورت نمى گيرد، بر عكس، آيين كاتوليك قائل است كه مواجهه با خداوند يك تجربه با واسطه است كه ريشه در واقعيت امر تاريخى دارد و با اين حكم قاطع كه خداوند حقيقتاً در اينجا يا آنجا، در اين حادثه يا آن حادثه، در اين شخص يا آن شخص، در اين شىء يا آن شىء، حضور فعال دارد، به عنوان امرى واقعى تصديق مى شود.
پروتستان ها در اينجا نيز سخن هشدارآميزى را مطرح مى كنند. درست همان طور كه اصل تقدس تا آستانه بت پرستى نزديك مى شود، اصل وساطت، آدمى را در معرض سحر و جادو قرار مى دهد. درست همان گونه كه در نوعى پارسايى كاتوليك رومى شواهدى دالِ بر بت پرستى وجود داشته، همين طور نيز در اشكال خاصى از زندگى عبادى كاتوليك، ديدگاهى سحرآميز و جادويى نسبت به مواجهه انسان و خدا وجود داشته است. برخى از كاتوليك ها پنداشته اند كه اگر عمل معينى به طور پيوسته و به دفعاتى معين انجام گيرد، نجات آنان تضمين خواهد شد. البته جهان بينى جادويى و سحرآميز، مسئله اى منحصراً كاتوليكى نيست، بلكه اين امر خطرى ذاتى در تأكيد مدام آيين كاتوليك بر اصل وساطت است. تعهد آيين كاتوليك به اصل وساطت، به عنوان مثال، در اين نكته مشهود است كه اين آيين براى كار مذهبىِ مشخصِ كشيش، اهميت خاصى قائل است. معامله خداوند با ما دلخواهانه و اتفاقى نيست. خداوند براى همه حاضر است و به نفع همه عمل مى كند، اما لحظات و اعمالى نيز وجود دارند كه حضور خداوند به طور خاص بر محور آنها است. كار كشيش به عنوان واسطه، محدود كردن مواجهه خداوند و شخص انسانى نيست، بلكه به خاطر اشخاص و در نهايت براى عموم جامعه به آن، محوريت روشن ترى مى بخشد.
اصل وساطت همچنين تأكيد تاريخى آيين كاتوليك بر منزلت مريم، مادر عيسى مسيح، را تبيين مى كند. شخص كاتوليك نقش مريم را در نجات بر اساس همان مبنايى مى پذيرد كه نقش عيسى مسيح را پذيرفته است. خدا در انسانيت مسيح حضور دارد و از طريق آن براى نجات انسان ها اقدام مى كند. اين همان بيان كلاسيك اصل وساطت است. كاتوليك ها اذعان مى كنند كه خداى ناديدنى و مجرد، در امور ديدنى و مادى حضور دارد و از طريق آنها در دسترس ماست، و اين امور به دليل آن حضور الوهى، تقدس مى يابند. بنابراين كاتوليك ها مشتاقانه به تعظيم (و نه پرستش) مريم مى پردازند; نه از آن رو كه آيين كاتوليك مريم را نوعى ايزدبانو، يا اَبَر مخلوق يا رقيب خود پروردگار مى داند، بلكه به اين جهت كه او نماد يا صورت خدا است. خداست كه در او حضور دارد و همه هستىِ او را پُر مى كند و فرد كاتوليك در كار تعظيم، باز هم «امر مقدس» الوهى ديگرى را مى يابد.
پي نوشت ها :
[56]. Holy Offic Decree
[57]. Reductively Modernist
[58]. Antimodernist oath
[59]. Mysterium Ecclesiae
[60]. Sacred Magisterium
[61]. Thomastic principle
[62]. Yves Congar
[63]. Lateran Basilica
[64]. Dietirich Bonhoeffer
[65]. Paul Tillich
[66]. Collegiality
[67]. Sacramental Principle
[68]. Idolatry
[69]. Mediation
مشاركت[70]
و سرانجام اين اصل مشاركت است كه كاتوليك ها آن را مى پذيرند: راه انسان به خدا، و راه خدا به نوع بشر، نه تنها يك راه با واسطه، بلكه راهى جمعى نيز است. حتى هنگامى كه مواجهه انسان و خدا كاملا شخصى و فردى است، مى توان آن را جمعى دانست، از اين حيث كه اين مواجهه با وساطتِ جامعه ايمانى ميسّر مى شود. از اين رو، صرفاً ارتباطى شخصى و فردى با خداوند يا عيسى مسيح نيست كه به واسطه تأمّل در باب متون مقدس ثبات و بقاء يافته باشد، زيرا خودِ كتاب مقدس، كتاب كليسا و گواه ايمانِ اصيل كليسا است. هيچ رابطه اى با خدا، هر چند شديد و عميق يا بى نظير، يافت نمى شود كه زمينه جمعى ارتباط با خدا را تماماً كنار بگذارد.
و به همين دليل، از نظر آيين كاتوليك راز كليسا همواره جايگاه بسيار مهمى در الاهيات، اعتقاد، كار معمول كشيشى، نگرش اخلاقى و سرسپردگىِ آن داشته است. كاتوليك ها پيوسته بر جايگاه كليسا به عنوان نشانه مقدس مسيح تأكيد ورزيده اند; نشانه اى كه از طريق شعاير، خدمات كشيشى و ديگر عناصر و صور نهادى، و به عنوان جماعت قديسان و قوم خداوند، واسطه نجات است. در همين جا، يعنى در مسئله برداشتِ آيين كاتوليك از خود به عنوان كليسا، مى بينيم كه انسان به كانون فهم و عملِ مشخصاً كاتوليكىِ ايمان مسيحى پى مى برد، زيرا در اينجا، يعنى در كليساشناسىِ[71] كاتوليك، مى توان به تقارب آن سه اصل، كه هميشه خصيصه آيين كاتوليك بوده است، پى برد كه عبارتند از: تقدس، وساطت و مشاركت.
پروتستان ها بار ديگر سخن هوشيارانه اى را مطرح مى كنند: آيا با تأكيد بيش از حد بر اصل مشاركت، آزادى افراد را به خطر نمى اندازيم؟ اگر تقدس ممكن است به بت پرستى، و وساطت به سحر و جادو منتهى شود، اصل مشاركت ممكن است به جمع گرايى اى كه فرديت را منكوب مى كند، و به اقتدار گرايى اى[72] كه آزادى انديشه را از ميان برمى دارد، منتهى شود.
اما تأكيد بر فرد نيز از ضعفِ درونى است; درست همانطور كه تأكيد تاريخى پروتستان ها بر ديگربودن خداوند (درست نقطه مقابل اصل تقدس كاتوليك) و بر بىواسطه بودنِ مواجهه انسان و خداوند (درست بر خلاف اصل كاتوليكى وساطت) داراى ضعف درونى است. برخى از الاهيدانان مهم پروتستان مثل پل تيليخ و لانگدُن گيلكى، [73] اين مشكلات درونىِ آيين پروتستان و متناظر با آن، صدق ديدگاه مقدس كاتوليك را مى پذيرند. به نظرگيلكى، اصل كاتوليكىِ نماد يا تقدس «ممكن است بهترين مدخل را براى تركيب نوين سنّت مسيحى با نيروهاى مؤثر و نسبيت هاى زندگى امروزى فراهم سازد» (گيلكى، 1975، ص22).
الاهيات و آموزه
اصل تقدس، وساطت و مشاركتْ تفكر و تعليم كاتوليك را در باب همه مسائلِ مهم الاهياتى شكل مى دهد. آنچه در زير مى آيد، فهرست كاملى نيست و تداخل پاره اى از آنها با بحث هاى قبل اجتناب ناپذير است.
وحى و ايمان
كاتوليك ها با ديگر مسيحيان در اين اعتقاد شريكند كه خداوند در تاريخ اسرائيل به نحوى با نوع بشر ارتباط برقرار كرد. شكل برتر اين ارتباط در عيسى مسيح، پسر خدا بود و سپس از طريق رسولان و مبلّغانِ انجيلى[74] و به طريق متفاوتى از طريق طبيعت، رويدادهاى انسانى و روابط شخصى. برخى از كاتوليك هاى رومى تمايل داشته اند كه وحى را به آموزه هاى كليسا منحصر نمايند; درست همان طور كه برخى از پروتستان ها ترجيح داده اند وحى را به كتاب مقدس محدود كنند. اما اساساً همه مسيحيان، اعم از محافظه كار و ليبرال، در اين باور كه عيسى مسيح، هم به عنوان شخص و هم به عنوان رويداد، كامل ترين راز افشاشده خدا را در اختيار گذاشته اند، متحدند. ايمان مسيحى عبارت است از پذيرش عيسى مسيح به مثابه پروردگار و نجات بخشِ جهان و به عنوان نشانه بزرگ حضور خداوند در ميان ما.
اما كاتوليك هاى رومى همواره تأكيد كرده اند كه چنين ايمانى خردپذير است، نه تحكّم آميز يا كوركورانه. اولين شوراى واتيكان (1689ـ1870) تعليم داد كه ايمان «سازگار با عقل» است. لذا كاتوليك ها از يك طرف، ايمان گرايى را و از طرف ديگر عقل گرايى را نفى كردند. ايمان، نه وراى طورِ عقل است و نه تماماً پذيراى دقتورزى هاى عقلى. نه عقلانى است و نه غير عقلانى، بلكه خردپذير است، يعنى مى توان براى باورداشتن، دلايل و انگيزه هاى محكمى را تشخيص داد و نشان داد كه فرد براى آن كه مسيحى باشد، لازم نيست تسليم تماميتِ عقلانى باشد.
نامدارترين مفسر و متخصص كاتوليكِ دخيل در اين ديدگاه، توماس آكويناس است. نگرش تومايى و آيين كاتوليك قرن ها، در نزد بسيارى از اشخاص يكسان تلقى شده است. بر اين اساس، برخى از پروتستان ها گمان كرده اند كه كاتوليك ها در خصوص ايمان خود بسيار تحليلى و عقلانى هستند و برخى از كاتوليك ها نيز تصور كرده اند كه «صدق» مدعيات كاتوليك رومى آنچنان وضوح منطقى دارد كه هر شخصِ خالى از تعصب، هنگامى كه «شواهد» را بررسى كند، حتماً آن مدعيات را مى پذيرد.
اگرچه دفاعيات دينى كاتوليك رومى از جهت گيرىِ كمابيش عقل گرايانه آغازين فاصله گرفته اند، اما به اين برداشت پاى بندند كه ايمان مسيحى داراى «مفاد و درون مايه» است; بدين معنا كه به عنوان مثال، اين ايمان چيزى بيش از پذيرش شخص عيسى مسيح يا احساس وابستگىِ مطلق به خداست.
خلقت و گناه نخستين
كاتوليك ها به اعتقادنامه هاى قديمىِ مسيحى كه نشان دهنده باور آنها به يك خدا و آفريدگار قادر متعال كه خالق آسمان ها و زمين و همه اشياى ديدنى و ناديدنى است وفادارند. آنان همچنين به شوراهاى بعدى كليسا، كه اين نكته را اضافه كردند كه خداوند در آغاز زمان، جهان را از عدم خلق كرد تا خير خود را قسمت كند، عظمت خود را آشكار سازد، و نوع بشر را تطهير كند وفادارند. عيسى مسيح نه تنها سالار كل نوع بشر، بلكه سَروَر همه آفرينش است. او آدم ثانى اى است كه از طريق او، همه موجودات ديگر به وجود آمد (كولسيان 1:15). كاتوليك ها به سبب برداشتشان از خلقت، پيوسته رهيافتى مثبت به جهان داشته اند.
اما اصل و نسب خاص مردان و زنان، مسئله پرزحمت ترى را به وجود آورده است. شوراهاى كليسا (خصوصاً لاتران چهارم در سال 1215م و واتيكان اول در 1869ـ1870) اظهار كرده اند كه همه مردم، وجود خود را مرهون فعلِ آفرينشگر خدا هستند. اگر چه نوع بشر در آغاز مشمول لطف خداوند بود، اما ما گناه كرديم و در نتيجه متحمل خسارت هاى مادى و معنوى شديم (شوراى ترنت، 1545ـ1563). اما اين گناه نخستين دقيقاً چگونه رخ داد و چه كسى «مرتكب» آن شد؟ منشور كنونى كاتوليك، چه انجيلى و چه الاهياتى، اظهار مى دارد كه بين تك آغازانگارى[75] (نظريه اى كه معتقد است كل نسل بشر از يك جفت پدر و مادر سرچشمه مى گيرد) و درستى نظريه كاتوليك هيچ پيوند ضرورى اى وجود ندارد. آنچه به روشنى مورد اعتقاد است اين است كه نوع بشر ناشى از فعل آفرينشگر خداوند است. لكن اين فعل خلاقانه مى توانست فرايندى تكاملى و نيز رويدادى آنى باشد. همچنين، ورود گناه انسانى را مى توان داراى خصلت تكاملى دانست. از اين رو، برخى بر اين مطلب استدلال كرده اند كه گناه تدريجاً در ميان نسل بشر انتشار يافت تا آن كه در گناهِ طرد مسيح، حقيقتاً فراگير شد. اما اين ديدگاه مشكلاتى دارد و بسيارى از الاهيدانان كاتوليك همچنان تأكيد مى كنند كه گناه نخستين ناشى از اشتباه نخستين است كه بى درنگ بر كل بشر تأثير گذاشت.
با وجود اين، گناه نخستين متضمن معنايى است كه فراتر از تصميمات شخصىِ آدم و حوا است. همه انسان ها، دقيقاً چون اعضاى نسل بشرند، در چنين وضعيتى به دنيا مى آيند. به معناى دقيق كلمه، ما در تاريخى گناه آلود قرار داريم كه توانايى ما را براى اين كه خدا را بيش از همه دوست بداريم و از اشخاصى باشيم كه خدا اينگونه بودنمان را مقدّر كرده است تحت تأثير قرار مى دهد. از نظر كاتوليك ها، آنچه بايد بدان توجه داشت، آن است كه خداوند ما را ذاتاً نيك آفريده نه بد. گناه، در بهترين و بدترين شرايط، موجب ابهام وضعيت ما شده است. كاتوليك هاى رومى، بر خلاف برخى پروتستان ها، تمايل كمترى داشته اند تا عرصه انسانى را به صورتِ تاريك وترسناك ترسيم كنند، هر چند موارد مختلفى برخلاف آن مى توان يافت. ازآنجا كه مردان وزنان اساساً نيكند، نوع انسان قابل نجات است.
طبيعت و فيض
مسئله فيض، يكى از جدى ترين مباحثى را برمى انگيزد كه به لحاظ تاريخى پروتستان ها را از كاتوليك ها جدا كرد. چگونه نوع بشر آمرزيده مى شود و سرانجام نجات مى يابد؟ با كوشش هاى خود ما يا تنها به وسيله خدا؟ يا با تركيب اين دو؟ برخلاف آنچه مى نمايد، كاتوليك ها هرگز بر اين ديدگاه صَحَّ نگذاشته اند كه افراد با نيروى خود نجات مى يابند. اين موضع را، كه به مذهب پلاگيوسى معروف است، همواره شوراهاى كليسا، خصوصاً شوراى ترنت و مخصوصاً آگوستين محكوم كرده است. امّا كاتوليك ها ديدگاه دوم را نيز غير قابل قبول مى دانند، يعنى اين ديدگاه را كه چون نجات كاملا كار خداست آدميان اصلا هيچ سهمى در مسئله نجات ندارند. كاتوليك ها هميشه بر اين مطلب استدلال كرده اند كه چنين باورى آزادى و مسئوليت انسان را تضعيف نموده، براى زندگى مسيحى، شيوه اى منفعلانه و درويش مسلكانه را ترغيب و تشويق مى كند. ما نه با ايمان صِرف نجات مى يابيم و نه با اَعمالِ تنها، بلكه با ايمانِ پويايى نجات مى يابيم كه باعث مى شود تا با اعمال شايسته «خلقت تازه اى» در مسيح به وجود آيد (غلاطيان، 6: 15).
در حال فيض بودن به معناى پذيرش حضور خداوند و به ويژه روح القدس است. اين جاى گرفتن روح القدس در جان ما، حقيقتاً ما را دگرگون مى سازد. گناهان ما صرفاً «پوشانده» نمى شوند، آنها تنها به اين شرط كه از معصيت خدا به راستى پشيمان شده باشيم، با عفو و بخشش الهى «محو» مى شوند. البته شخص فيض يافته باز هم در معرض گناه است و لذا به اين معنا مى توان گفت كه انسان مى تواند هم عادل باشد و هم گناهكار.[76] اما آن مطلب، به آنچه برخى اصلاح طلبان مى پندارند، معنايى متفاوت مى دهد. آنان كمتر از كاتوليك ها بر تحول درونى از طريق فيض تأكيد مى كنند.
عيسى مسيح و رستگارى
كاتوليك ها با ديگر مسيحيان در اين اعتقاد محورىِ آيينِ مسيحى شريك اند كه عيساى ناصرى پروردگار تاريخ است (فيليپيان 2: 5 ـ 11) و به جهت گناهان ما به صليب كشيده شد، در روز سوم مرگش زنده شد و به مقام پروردگارِ عالم رفعت يافت و اكنون در كليسا و به واسطه آن، در تاريخ حضور دارد.
عيسى مسيح از حيث سرشت هم انسان و هم خدا است و در عين حال، يك شخص است. او كه «مولود يك زن» (غلاطيان 4: 4) است، در همه چيز به جز گناه مثل ماست (عبرانيان 4: 15). در عين حال، او از خودِ وجود خدا، پسر پدر، و نور خدا در جهان است. او، به تعبير شوراى دوم واتيكان، «كليد و نقطه اصلى و هدف تاريخ بشر است» (اساس نامه كشيشى در باب كليسا در جهان جديد، شماره 10).
در حالى كه پارسايى كاتوليك رومى به بهاى ناديده گرفتن انسانيت بر الوهيتِ مسيح تأكيد مىورزد («خدا» بر روى صليب جان داد; خدا در عبادتگاه زندگى مى كند، و غيره)، كاتوليك هاى رومى گاهى اوقات بدان جهت به بعضى از پروتستان ها بدگمان بوده اند كه بر انسانيت مسيح تأكيد مى كنند. صرف نظر از زياده روى هاى موجود در هر دو طيفِ نهضت اصلاح دينى، تعاليم رسمى كاتوليك رومى پيوسته بر نوعى توازنِ بدون خلط، بين سرشت انسانى و سرشت الوهى تأكيد كرده است.
البته كاتوليك ها به محوريت و ضرورت تام عيسى مسيح جهت نجاتِ شخص، و نجات همه انسان ها در جهان اعتقاد دارند، اما بر اين باور نيستند كه شخص قبل از آن كه بتواند نجات يابد، بايد صريحاً مسيحى باشد و به خداوند مسيح اعتراف كند. انسان هاى پاك نيتى كه زندگىِ نمونه اى دارند، درست به اندازه مسيحيانِ تشرّف يافته، لايق حضور در ضيافت الاهى اند. كاتوليك ها اين را «غسل تعميد به نيّت» ناميده اند. از طرف ديگر، كاتوليك ها همچنين اذعان مى كنند كه مسيحيان تشرف يافته ممكن است با وجود توسل شورمندانه به خداوندىِ مسيح، اهل جهنّم شوند. «گمان نكنيد هر كه مرا خداوند خطاب كند به بهشت خواهد رفت، بلكه فقط كسانى مى توانند به حضور خداوند نايل شوند كه اراده پدر آسمانى مرا انجام دهند» (متّى 7: 21)
كاتوليك ها را نمى توان به راحتى با پروتستان هاى انجيلى، كه بر ماهيت كفّاره اىِ تصليب عيسى تأكيد مى كنند، يكى دانست، حتى اگر اين ديدگاه ريشه هاى ماندگارى در تاريخ، به ويژه در نوشته هاى آنسلم كانتربرى [77] (متوفاى 1109م) داشته باشد. عيسى به خاطر اداى دِينى كه به سردى مورد درخواست پدرش باشد، جان نداد. او اعدام شد، زيرا وجود او و پيام او خطرى براى تشكيلات سياسى و دينى عصر وى بود. او با پذيرفتن مرگ، اثبات كرد كه عشق و آزادى نيرومندتر از بى تفاوتى و ترس است. بر صليب كشيده شدن او، خواست خدا بود; بدين معنا كه مشيت الاهى بر كمال و شكوفايىِ شخصىِ هر مرد و زنى تعلق گرفته و به ويژه اراده خداوند بر آن قرار گرفته است كه عيسى با شبكه گناه در جامعه انسانى برخورد و مقابله كند، ولو اين كه چنين برخورد و مبارزه اى يقيناً همه نيروهاى گناه را در مقابل او قرار دهد.
به هر حال، از نظر كاتوليك ها نجات به وسيله كل راز فصح[80] او در سمت راست خدا. عمل نجات بخشى تنها به صليب كشيدن عيسى محدود نمى شود.
روح القدس و تثليث
روح القدس به مثابه عشق و به مثابه نيروى شفابخش، صلح و صفا، و زندگى نو، همان ارتباط خداوند با خويشتن است. به الوهيتِ روح القدس در اولين شوراى قسطنطنيه در سال 381 تصريح شد. روح القدس همان جوهر الاهى پدر و پسر را دارد و با اين حال از هر دوى آنها متمايز است. در تثليث، روح القدس از طريق پسر، از پدر نشئت مى گيرد. شوراى فرارا ـ فلورنس[81] (1440ـ1438) با وجود مناقشات تلخِ شرق و غرب در اين باب، حرف اضافه «از طريقِ» (through)را جايگزين مناسبى براى حرف ربط «و» (and)دانست. خدايى كه ما را خلق كرده (يعنى خداى پدر) ما را بقا مى بخشد، ميان ما داورى خواهد كرد و زندگى جاودانه به ما خواهد داد; خدايى نيست كه بى نهايت از ما دور باشد. برعكس، خداوند، خدايى كاملا نزديك است: خدايى كه حقيقتاً به صورت جسم، با تاريخ و با تبار انسان ارتباط برقرار مى كند (يعنى خداى پسر)، و خدايى كه در اعماق روح انسان ها و نيز در كانون طومار گشوده بشرى، همچون منبع روشنگرى و سرمنشأ جامعه حضور دارد (يعنى خداى روح القدس). بنابراين، راز و آموزه تثليث آغاز، پايان و هسته مركزى همه مسيحيان و از اين رو، كل الاهيات كاتوليكى است.
مريم
صرف نظر از گزافه گويى هاى شايع در گذشته، تعاليم كاتوليك نمى گويد كه مريم با مسيح برابر است. لكن او مادر عيسى است و همين مادر بودنِ مريم است كه مسيح را در انسانيتِ ما جايگير ساخته است. در واقع، نام مريم نخستين بحث هاى مسيح شناسى را پيش مى كشد. اگر عيسى الوهيتى نداشت، قطعاً مادرِ خدا ناميدنِ مريم اشتباه بود. لكن شوراى اِفِسُس درسال 431 نسطورى ها را محكوم كرد و مريم را مادر خدا Theotokosاعلام كرد; به اين معنا كه مسيح به عنوان خداى حقيقى و نيز انسان حقيقى اعلان شد.
مناقشه در خصوص مريم، مخصوصاً از اواسط قرن نوزدهم ادامه يافت: در ابتدا در 1854 با اعلام اصل اعتقادى آبستنىِ مقدس[88] (1917) هم ترديد آفرين بود و هم شوق انگيز.
اعتقاد به مريم، به طور مشخص پديده اى كاتوليكى است; بدين معنا كه در آن، سه اصل اساسىِ الاهيات و تكاليف دينى كاتوليك نشان داده مى شود:
1. اصل تقدس كه تصريح مى كند كه خداى ناديدنى و غيرمادى در سراسر امور مرئى و مادى حضور دارد، و اين امور به واسطه همان حضور تقدس مى يابند. اين اصل مريم را، كه خدا در آن به طور بسيار ويژه اى حضور دارد، شامل مى شود.
2. اصل وساطت كه تصريح مى كند كه فيض يك واقعيت با واسطه است كه اولا از طريق مسيح و ثانياً از طريق كليسا و ساير واسطه هاى انسانى و از جمله مريم مقدس عمل مى كند.
3. اصل مشاركت كه تصريح مى كند كه مواجهه نجات بخشى با خداوند نه تنها به نحو شخصى و فردى، بلكه به صورت جمعى و به صورت كليسايى[89] روى مى دهد. در كليسا بودن، يعنى در جمع ديگر مسيحيان بودن و به معناى در مسيح و با مسيح بودن است. مريم مقدس عضو شاخص جامعه قديسان است. وحدت ما با او مبيّن وحدت، در مسيح و با مسيح است.
پي نوشت ها :
[70]. Communion
[71]. Ecclesiology
[72]. Authoritarianism
[73]. Langdon Gilkey
[74]. Evangelists
[75]. Monogenism
[76]. Simul justus et peccator
[77]. Anselm of Canterbury
[78]. Paschal Mystery
[79]. Ascension
[80]. Exaltation
[81]. Ferrara - Florence
[82]. Immaculate Conception
[83]. Mediatrix
[84]. Co - Redemptrix
[85]. Virgin Birth
[86]. Guadalupe
[87]. Lourdes
[88]. Fatima
[89]. Ecclesially
كليسا، ملكوت خدا و آيين هاى مقدس
از نظر كاتوليك ها، كليسا كل مجموعه، يا سرجمع اشخاصى است كه خداى پدر از آنها خواست تا خداوندىِ عيسى، يعنى پسر، را در كلام، آيين مقدس، در شهادت دادن و خدمت گزارى بپذيرند، و به واسطه قدرت روح القدس در مأموريت تاريخى عيسى[90] براى ملكوت خدا تشريك مساعى كنند. مأموريت كليسا نيز همچون مأموريت عيسى، به ملكوت خدا معطوف است. ملكوت خدا به معناى حضورِ نجات بخش خداست كه از طريق روح تسلى دهنده خداوند تحقق مى يابد. ملكوت خداوند به معناى واقعى كلمه، پادشاهى يا حاكميتِ خداوند است. اين سلطنت درزمان ومكانى روى خواهد داد كه اراده خداوند تحقق يابد، زيرا خداوند در جايى حكومت مى كند كه اراده او در كار باشد و از آنجا كه اراده خدا نسبت به كيهان، طبيعت، اشيا، تاريخ، نهادها، گروه ها و افراد، تأثيرگذار است، سلطنت خدا به گستردگى و فراگيرى خواست ها و دامنه خود اراده الاهى است.
مأموريت كليسا قطع نظر از ملكوت خداوند غير قابل فهم است. از كليسا در گام نخست خواسته مى شود تا در كلام و در آيين مقدس، تحقق قطعى ملكوت خدا را در عيساى ناصرى اعلام كند; و در گام دوم خود را به عنوان مورد نمونه يا نشانه اعلان خودش، يعنى به عنوان قومى كه به مدد روح القدس به جامعه اى داراى ايمان، اميد، عشق، آزادى و صداقت تحول يافته است، عرضه كند; و در گام سوم، تحقق ملكوت خدا را به واسطه خدمت در جامعه ايمانى و در جهان به طور كلى، ممكن و تسهيل سازد.
به نظر كاتوليك ها، كليسا كار خدا را انجام مى دهد، زيرا خداوند در آن حضور دارد و بر آن تأثير مى گذارد. سخن گفتن از كليسا به مثابه حضور و ابزار خداوند به معناى سخن گفتن از آن به نحو قداست آميز است. درست همانطور كه مسيح نشانه مقدس خداست، كليسا نيز نشانه مسيح است. از آنجا كه كليسا يك امر مقدس است به صورت قداست آميز عمل مى كند. كليساى كاتوليك درسيرتاريخ خود هفت عمل معيّن را به عنوان آيين هاى مقدس، به معناى دقيق كلمه، مشخص كرده است: غسل تعميد، تأييد،[96] بيمار. آيين هاى مقدس، اعم از فردى و جمعى، نشانه هاى ايمان، علت هاى فيض، مناسك عبادى، نشانه ها و ابزارهاى وحدت كليسا و حضور خداوند در جهان است.
لكن ارتباط ميان نشانه و علت، شديدترين مناقشه در باب شعاير دينى را، خصوصاً در زمان نهضت اصلاح دينى موجب شد. شوراى ترنت دو برداشت افراطى از عليت را رد كرد: يكى برداشتى كه آيين هاى مقدس را به اعمال سحرآميز تقليل مى داد و ديگرى برداشتى كه آيين هاى مقدس را از حقيقت و تأثير معنوى درونى شان تهى مى ساخت. آيين هاى مقدس، علت فيضند، نه به خاطر ايمانِ فردِ دريافت كننده فيض; بلكه به جهت تأثير خداوند در چارچوب خود آن آيين ها. از طرف ديگر، خداوند اراده انسان را مجبور نمى سازد. شوراى ترنت با انعكاس صادقانه تعاليم توماس آكويناس تأكيد كرد كه اگر آيين مقدس قرار است از لحاظ معنوى ثمربخش باشد، دريافت كننده فيض بايد به اندازه كافى آمادگى داشته باشد: تغيير كيش درونى، ايمان و سرسپردگى. سرانجام، اعتبار آيين مقدس در گرو تقدس كشيش نيست، گرچه برخى آيين هاى مقدس را قانوناً تنها از طريق برخى روحانيان مجاز مى توان برگزار كرد (اسقف ها در مورد انتصاب; اسقف ها و كشيشان مدعوّ در باب تأييد; كشيشان در مورد عشاى ربانى و تدهين بيماران و توبه; كشيشان و شمّاس ها در مورد آيين مقدس ازدواج كه زوجين خود نسبت به هم اجرا مى كنند; كشيش يا شمّاس در مورد غسلِ تعميد، هر چند اصولا هر كسى مى تواند تعميد را اجرا كند).
اصول اخلاقى كاتوليك
از نظر آيين كاتوليك، اخلاق، موضوع فكر و عمل است بر حسب شخصيت و اجتماعى كه آدمى در مسيح پيدا كرده است. بنابراين اخلاق، نه تنها اطاعت از دستورات و قواعد، بلكه مؤمن بودن به روح و نص صريح انجيل نيز است. از آنجا كه عوامل انسانى در پذيرش يا عدم پذيرش مسيح و انجيل او آزادند، آيين كاتوليك با واقعيتِ گناه مخالفت مىورزد. اما نگرش اخلاقى كليسا و رهيافتش به اقتضائات اخلاقىِ زندگىِ مسيحى همواره با اطمينانش بر قدرت فيض و آمادگى جهت پذيرش و فهم ضعف و ناكامى هاى ريشه دار در گناه اوليه تعديل مى شود. و همين طور، آيين كاتوليك عالَمى اخلاقى است مشتمل بر قوانين و معافيت ها، قواعد و استثنائات، احترام به مرجعيت همراه با آزادى وجدان، آرمان هاى بلند در كنار خواسته هاى اندك، مجازات ها همراه با اغماض ها، سانسورها و تكفيرها همگام با بخشايش و توبه.
بنابراين، ويژگىِ اخلاق كاتوليكى رهيافتى مبتنى بر هر «دو رو»[98] طبيعت يا فيض نيست، بلكه طبيعتِ فيض يافته است; عقل يا ايمان نيست، بلكه عقل منوّر به ايمان است; قانون يا انجيل نيست، بلكه قانونِ ملهم از انجيل است; كتاب مقدس يا سنّت نيست، بلكه سنت دستورى در چارچوب كتاب مقدس است; ايمان يا عمل نيست، بلكه ايمانى است متجلى در اعمال و اعمالى كه جلوه هاى ايمان اند; اقتدار يا آزادى نيست، بلكه اقتدارى در خدمت آزادى است; گذشته در مقابل حال نيست، بلكه حال در پيوند با گذشته است; ثبات يا تغيير نيست، بلكه تغيير در عين وفادارى به اصل ثابت است واصل درواكنش به تغيير، متعيّن وتنقيح مى شود; وحدت يا كثرت نيست ، بلكه وحدت در كثرت است و كثرتى كه مانع از يكپارچگى است، يعنى ضد وحدت است.
اين رهيافتِ مبتنى بر هر دو طرف اخلاق، همچنين رهيافت به اصطلاح جامه بى درز[99]اسقف هاى كاتوليك آمريكايى را نسبت به مباحث امروزى نظيرجنگ هسته اى، مجازات مرگ، كمك به معلولان، سِقط جنين، حقوق بشر و نظاير آن را تبيين مى كند. باورهاى كليساى كاتوليك در باب شمول فيض و قابليت همه افراد (كاتوليك و غير كاتوليك) براى نيل به فهم قانون مكتوب خدا در قلب هر فردى (روميان 2: 15)، روشنگر اين اعتقاد كليسا است كه آموزش هاى اخلاقى كاتوليكى در باب موضوعاتى نظير جنگ هسته اى و سقط جنين قابليت كاربرد عمومى دارند و تنها به كاتوليك ها محدود نمى شود.
امور اخروى
تعليم و اعتقاد كاتوليكى در بابِ زندگى پس از مرگ شامل افراد، كليسا و جامعه انسانى به طور كلى مى شود. هر كس و هر چيز عازم ملكوت خداست، اما تضمينى براى نجات عام و فراگير وجود ندارد. تفكيك گوسفند و بز (متى 25) هم در داورى عام (يعنى در پايان تاريخ انسان) و هم در داورى خاص (يعنى در پايان زندگى هر فرد) روى خواهد داد. برخى در بهشت براى ابد به لقاى خداوند نايل مى گردند; برخى الى الابد در جهنم از لقاى خدا محروم مى مانند; برخى در برزخ ممكن است خود را صرفاً متنعم به مواهب طبيعى بيابند; و برخى در جهنم به «كيفرهايى» موقتى كه لازمه گناهانى است كه از قبل بخشوده شده اند، عذاب مى شوند. برخى يا همه اين قبيل «كيفرها» ممكن است با اِعمال آمرزش ها بخشوده شوند.
تقدير هر فردى لقاى فرخنده (بهشت و زندگى ابدى) و معاد جسمانى است. برزخ،[100] مرحله اى بينابينى ميان بهشت و جهنم، و براى كسانى است كه در لحظه مرگ هنوز آمادگى ديدار «رودرروى» خدا را ندارند (نامه اول قرنتيان 13: 12). بنا به سنّت كاتوليك، زندگان (اعضاى فعال كليسا) «مى توانند به ارواح در برزخ» كمك كنند. همه اعضاى كليسا، اعم از زندگان و مردگان، به عنوان جامعه قديسان، به يكديگر پيوسته اند. درست همانطور كه عبادت و دعاى زندگان مى تواند براى افراد جهنمى سودمند باشد، همين طور نيايش قديسان در بهشت (اعضاى پيروز كليسا) ممكن است براى آنان كه در زمين طالب شفاعت قديسانند، مفيد فايده باشد.
گرچه كليسا تصريح كرده است كه افراد خاصى در بهشتند (قديسان وارسته)، هرگز مشخص نكرده كه كسى واقعاً در جهنم است. لذا شخص كاتوليك لازم است به جهنم به عنوان يك احتمال واقعى براى آنهايى كه به كلى فيض خداوند را نفى مى كنند، معتقد باشد. اما از يك كاتوليك انتظار نمى رود كه معتقد باشد كسى عملا به جهنم فرستاده شده است. از طرف ديگر، از قرون وسطا به اين طرف، سرنوشت كودك يا نوجوان تعميد نايافته ، به مرحله اى به نام برزخ [101] پيوند خورده است، يعنى وضعيتى با«سعادت طبيعى» كه فرد از مجازات معاف، اما محروم از لقاء خداوند است. اما از آنجا كه از زمان شوراى دوم واتيكان اميد به نجات و رستگارىِ همگانى تدريجاً فزونى گرفت، اعتقاد به برزخ و تعاليم مربوط به آن رو به ضعف نهاد.
حكومت
كليساى كاتوليك رومى، براساس تعليمات رسمىِ خود، نه پادشاهى است،نه گروه سالارى ونه دموكراسى. حكمرانىِ آن منحصر به فرد است; زيرا كليسا «ذاتى منحصر به فرد» دارد. كليساى جامع ، مجمعى از كليساهاى محلى است. قدرت نظارتىِ عالى اين كليساى جامع پيش از اينها و به طور هم زمان در اختيار پاپ و شوراى جهانى كليساها گذاشته شده است و پاپ رياست آن را بر عهده دارد و خود نيز عضو آن است. در واقع، كليساى جامع خود نوعى شوراى جهانى كليساها است كه برخى كارگزاران انسانى (امروزه پاپ و در گذشته پاپ ها و امپراتوران به تساوى) آن را تشكيل داده اند. منصب پاپى، به دليل منزلت پاپ به عنوان اسقفِ اسقف نشين روم، عالى ترين منصب كشيشى در كليساى كاتوليك روم است. به همين نحو، پاپ رئيس مجمع اسقف ها است و نايب مسيح [103]) و كشيش كليساى جامع بر روى زمين خوانده مى شود.
اما مطابق سنت قانونى كليساى كاتوليك روم، كليسا به سلطنت مطلقه نزديك تر است. مجموعه قوانين شرعى «قدرت عالى، كامل،بىواسطه ومتعارف جهانى را درعالم مسيحيت به پاپ اعطا مى كند و او مى تواند همواره آزادانه آن را اعمال كند». بنابراين «در مقابل احكام و فتاواى پاپ اعظم رم، نه فرجام خواهى وجود دارد و نه غرامت طلبى.» پاپ تنها به وسيله مرگ يا استعفا ممكن است چنين قدرتى را از دست دهد.
درست همان طور كه كليساى جامع متشكل از مجمع بين المللى كليساهاى محلى است، همين طور جامعيت كليسا از راه ارتباط جمعى اسقف ها با يكديگر تحقق و تبلور مى يابد. اسقف رُم به عنوان رهبر و مركز اين شبكه جمعى انجام وظيفه مى كند. حتى مجموعه قوانين شرعى كليساى كاتوليك روم اذعان دارد كه كليسا، سلطنت مطلقه نيست، زيرا مجمع اسقف ها نيز كه همواره شامل پاپ مى شود، «مايه قدرت عالى و تامِ سراسر جامعه مسيحىِ جهانى است»; قدرتى كه عميقاً در شوراى وحدت كليساها آن را اعمال مى كند. اسقف ها نيز در حاكميت كليسا از طريقِ شوراى كليسايى مشاركت مى كنند. شوراى كليسايىِ اسقف ها، گروهى از اسقف ها هستند كه از نواحى مختلف دنيا براى بحث در موضوعات مهم و عمومىِ مرتبط با كليسا انتخاب شده اند تا توصيه هايى را براى كار كشيشى ارائه دهند. از زمان شوراى دوم واتيكان بدين سو، شوراى بين المللى اسقفان هر دو سال و بعدها هر سه سال يكبار در رُم تشكيل جلسه داده است. ژان پل دوم در سال 1985 شوراى فوق العاده اسقف ها را به حضور فرا خواند.
مجمع كاردينال ها مجمع ويژه اى از اسقف ها را در درون مجمع اسقفىِ وسيع ترى تشكيل مى دهد. تا سال 1918 كاردينال هاى غيرروحانى نيز وجود داشت، اما در اين هنگام مجموعه قوانين شرعى تصريح كرد كه كاردينال ها بايد كشيش باشند. پاپ ژان بيست و سوم در سال 1962 فرمان داد كه همه كاردينال ها بايد اسقف باشند. مسئوليت مجمع كاردينال ها آن است كه امورلازم را براى انتخاب پاپ جديد تدارك ببيند ودرصورت مشورت خواهى پاپ، او را در امور مرتبط به حاكميت كليساى جامع، با توصيه هاى لازم يارى كند. مجمع كاردينال ها در هيئت كنونى خود از قرن دوازدهم وجود داشت. سابقاً اين لقب به شماس ها و كشيش هاى كليساهاى مهم رُم و اسقف هاى اسقف نشين هاى همجوار داده مى شد. لكن اين عنوان درسال 1567 به اعضاى مجمع محدود شد. درسال 1586 سيكستوس پنجم [104] تعداد كاردينال ها را هفتاد نفر تعيين كرد و اين تعداد تا زمان پاپ ژان بيست و سوم كه تدريجاً آن را افزايش داد، به قوت خود باقى ماند. پل ششم شمار كاردينال هاى واجدصلاحيت رأى دادن درانتخابات پاپ را به 120نفر محدود كرد.
دربار پاپ، نه تنها براى پاپ به كار مى رود، بلكه براى دبيرخانه دولت، شوراى امور عمومى كليسا، و نهادهاى ديگر دربار پاپ نيز استعمال مى شود.
مجموعه قوانين شرعى نيز تصريح مى كند كه پاپ «داراى حق خدادادى و مستقلى در معرفى، اعزام، جابه جايى و فراخوانىِ سفيران خود در كليساهاى خاص در ملل يا نواحى مختلف، دولت ها و قدرت هاى مردمى است; اصول قوانين بين المللى را بايد در اعزام و فراخوانى سفيران تعيين شده پاپ براى دولت ها ملاحظه كرد». اين سفيران معمولا سفيران واتيكان ناميده مى شوند.
حكومت كليساى كاتوليك رومى به ساختار و عملكرد سازمانىِ پايگاه آن در رُم محدود نمى شود. در كليساهاى داراى مناسك شرقى كه با واتيكان پيوند دارند، پاتريارك ها و پاتريارك نشين هايى وجود دارد كه «در كليسا از زمان هاى قديم وجود داشته اند و توسط اولين شوراى كليسايى به رسميت شناخته شده اند». پاتريارك، اسقفى است كه بر همه اسقف ها، روحانيون و افراد قلمرو يا ناحيه خود حق نظارت قضايى دارد. «پاتريارك ها با شوراهاى كليسايى خود، عالى ترين حق مرجع را در همه امورِ مربوط به سراسقفى، از جمله حق تشكيل اسقف نشين هاى جديد و حق تعيين اسقف هاى ناحيه خود در محدوده مرزهاى منطقه اى اسقف نشين را تشكيل مى دهند، بدون لطمه زدن به حق مسلّم اسقف اعظم رُم براى دخالت در امور فردى.»
در سطح اسقف نشين، مى توان اسقف ها، اسقف هاى معين، كشيش هاى محلى، رؤسا، دادگاه هاى ازدواج، شوراهاى كشيشىِ اسقف نشينى و نظاير آن را مشاهده كرد. در سطح كشيش نشين، كشيش ها، كشيشان دستيار، عوامل كشيشى، كشيشان فوق العاده عشاى ربانى، شوراهاى اهالى كشيش نشين و نظاير آن وجود دارند. شوراى دوم واتيكان اساساً مشاركت غير روحانيون را در حكومت كليسا، مخصوصاً به واسطه اين اصل خود كه كليسا قوم خدا است، گسترش داد.
معنويت و روح كاتوليك
همچنان كه از خود اين نام پيداست، مشخصه آيين كاتوليك سعه صدر جدّى نسبت به هر حقيقت و ارزش اصيل انسانى و مذهبى است. مى توان به درجات مختلف، هر تنوع و غناى الاهياتى، عقيدتى، معنوى، عبادى، شرعى، ساختارى و اجتماعى اى را كه مقوّم مسيحيت به عنوان يك كل است، در آن يافت. آيين كاتوليك نقطه مقابل فرقه است، و اين آيين پيوند جدايى ناپذيرى با فرهنگ يك ملت يا منطقه خاصى از جهان ندارد. اين آيين اصولا به همان اندازه كه اروپايى است، آسيايى است و به همان اندازه كه اسلاوى است لاتينى است، به همان اندازه كه مكزيكى است نيجريه اى است و به همان اندازه كه ايرلندى است، لهستانى است.
هيچ فهرستى از پدران و مادران كاتوليكى نيست كه شامل چهره هاى بزرگى از دوران پيش و پس از تقسيمِ شرق و غرب و تقسيمات درون غرب نشود. گريگورىِ نيسايى و مادر ترزا رويى گشاده و سينه اى فراخ دارد.
آيين كاتوليك فقط مجموعه اى از باورهاو اعمال نيست، بلكه اجتماعى از اشخاص است. آيين كاتوليك متشكل از شهيدان و عابدان، سالكان و جنگجويان، عارفان و الاهيدانان، هنرمندان و انسان شناسان، فعالان و گوشه گيران، و كشيشان و قديسان بوده و هست. آيين كاتوليك در دانته آليگيرى، و بسيارى انسان هاى ديگر وجود دارد. «عظمت قديسان، شكوه كليساها، شهامت مصلحان، غرابت اسطوره و معجزه، جاذبه هاى پر نفوذ عرفان، مصيبت هاى فقرا، همگى محمل مسئوليت و اقدام كاتوليك است» (هاگتون 1979، ص249).
پي نوشت ها :
[90]. Jesus' Histiric Mission
[91]. Confirmation
[92]. Eucharist
[93]. Rite of Christian Initiation
[94]. Holy Orders
[95]. Penance
[96]. Anointing
[97]. Both/and
[98]. either/or
[99]. Seamless - Garment
[100]. Puratory
[101]. limbo
[102]. The Vicar of christ
[103]. The Vicar of Peter
[104]. Sixstus V
نويسنده:ريچارد پى. مك براين ؛ الله كرم كرمى پور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید