يكي ديگر از سرشناسان كيش بهايي، سرلشكر دكتر ايادي، پزشك ويژه شاه بود. ايادي افسري خوش نام بود و به چشم و گوش شاه ميمانست. او بهداري ارتش و بيمارستانها، اداره خريد دارو و ابزار پزشكي براي يگانهاي ارتش را سرپرستي كرد و با همه توان به هم كيشانش ياري ميداد.«شيمعون پرس» يا همان شيمون پرز، دوبار در اسرائيل به نخست وزيري رسيد. او يكي از عوامل اصلي و محور كشتار مسلمانان فلسطيني بويژه در فاجعه اردوگاههاي «صبرا» و «شتيلا» ميباشد. او در معرفي «مئير عزري» - اولين سفير اسرائيل در ايران (1352-1337) - ميگويد:از سالهاي بسيار دور، شايد هم از نسل پيش به اين سو، آقاي مئير عزري يكي از سران يهوديان ايران و سفير بيسيليندر و فراگ اسرائيل در ايران بوده كه براي همگان چهرهاي شناخته شده است . دشوار بتوان ميان ما اسرائيليها كسي را يافت كه مانند وي از پيچ و خمهاي تاريخ و سياست ايران آگاه باشد... مئير هم زبان ايرانيان را خوب ميداند، هم با فرهنگ آنان به خوبي آشناست. آنچه ما در آينه ميبينيم او در خشت خام ميبيند. او با منش و بينش ويژه خويش اين هنر را دارد كه گروههاي گوناگون را از ردههاي رنگارنگ گرد خود بياورد، چون استادي روانشناس ريشه يكايكشان را دريابد تا شاهكاري بيتا بيافريند.
«مئير عزري» كه نام كامل او « ربي مئير عزري» است در دوم مارس 1923 -11 اسفند 1302 ش- از « صيون» و « خانم حنا» در محله يهوديان شهر اصفهان، به دنيا آمد. پدرش از نخستين شاگردان مدرسه « آليانس » بود، كه توسط يهوديان فرانسوي ، در اصفهان برپا شده بود. او هنگام تولد مئير، كارمند اداره ماليه - دارايي- اصفهان بود. صيون كه تربيت شده دستگاههاي اطلاعاتي انگلستان بود، به مقتضاي ماموريت پس از چندي اداره ماليه را رها كرد و معلمي فرزندان فرمانده بريگارد قزاق در اصفهان را برعهده گرفت و پس از چندي هم، به دانشكده افسري رفت و درجه سلطاني - سرواني - گرفت و به همكاري با فرانسويان در ژاندارمري پرداخت. هم مترجم «آرميتاژ اسميت» - نماينده انگلستان در وزارت اقتصاد - شد. او كه از زمان حضور آرميتاژ در ميان بختياريها در خصوص مسئله نفت، با وي دوستي كرده بود، مصطفي فاتح، همكلاس و همكار ديرينش را به انگليسيها معرفي كرد.مئير عزري در اين باره مينويسد: پدرم ، شادروان فاتح را با سر سيدني (آرميتاژ) و مستر فلي آشنا كرده بود و اين آشناييها در داد و ستدهاي نفتي ميان ايران و اسرائيل ، سرانجام سودمند افتاد.پدر مئير عزري كه چون ديگر هم كيشان خود، در كار عتيقهجات و خروج آن از كشور فعاليت داشت و از اين رهگذر سرمايهاي نيز به هم زده بود، پس از پايان ماموريتهايش در اصفهان، و هم زمان با خاتمه جنگ دوم جهاني به تهران آمد و پس از چندي ، در حدود 9- 1328، به سرزمين اشغالي فلسطين مهاجرت كرد و در آنجا ماندگار شد.مئير عزري كه در چنين خانوادهاي، پرورش يافته بود، با تحصيل در دبيرستانهاي آليانس يهودي- فرانسوي و «ادب» انگليسي در 1322 ديپلم گرفت و از همان زمان به ترغيب و تشويق يهوديان براي مهاجرت به سرزميني اشغالي فلسطين پرداخت. وي در خصوص انگيزه اين فعاليتها ميگويد:« رشته نيرومند صيوندوستي در اندرونم مانند هر يهودي ديگري از پيشينيانم آغازيده، در خانوادهام پرورش يافته و شيره جانم شده بود».
مئير عزري نيز پس از مهاجرت خانوادهاش به اسرائيل، به آنها محلق شد و چندي در فعاليتهاي مختلف حزبي و غير حزبي و مشغول بود. با تثبيت قدرت حكومت پهلوي و جا به جايي آمريكا و انگليس، به ايران بازگشت تا با بهرهگيري از شناخت گستردهاش نسبت به فرهنگ و آداب و روم مردم ايران به ماموريتهاي پنهاني خويش مشغول گردد. مئير عزري از سال 1337 تا 1352 در ايران، هر آنچه خواست كرد و پس از آن به اسرائيل بازگشت تا ضمن فعاليتهاي متعددش ، در وزارت دارايي، مشاور ويژه مسائل نفتي با ايران باشد.او پس از پيروزي انقلاب اسلامي يادداشتهاي خود را در فعاليتهاي دوران حضورش در ايران منتشر كرد و در طليعه آن نوشت:ناچارم از گشودن پارهاي نكتهها چشم بپوشم، زيرا گمان ميكنم زمان برخي فاش گوييهاهنوز فرا نرسيده است. ديگر اينكه برخي دستگاههاي دولتي و دستگاههاي امور امنيتي (اسرائيل) برتر ميبينند بر پارهاي رويدادها، سرپوش نهند كه به ناچار بخشهاي ارزشمندي از اين نوشته، خود به خود ناگفته ميماند.(4(
ربي مئير عزري در بخش بيست و پنجم يادداشتهايش به موضوع «بهاييها و اسرائيل» ميپردازد. از آنجا كه ، اين فرقه يكي از بازوان اصلي صهيونيست در ايران بوده است،عزري با سرپوش نهادن به بسياري از مسائل، ضمن جانبداري از اين فرقه، به برخي ارتباطات دو جانبه نيز اشاراتي دارد كه جالب توجه است:ايران زادگاه كيش بهاييت است كه چند ميليون تن در جهان پيرو دارد (!) ميرزا علي محمد، پيشواي اين كيش در سال 1844 ميلادي در شهر شيراز چشم به جهان گشود و پيروانش او را باب (دروازه) ناميدند. شيعيان آنان را بيدين(كافر) ميخوانند، همانگونه كه مسيحيان ، يحيي تعميد دهنده را بشارت دهنده آمدن عيسي مسيح مينامند، باب نيز خود را دروازهاي براي آمدن پيامبري رهاننده ميدانست كه با بينش شيعه همسو نبود، به همين انگيزه او را در سال 1850 دستگير و در سن 31 سالگي در تبريز از دارش آويختند.در سال 1863 يكي از پيروان وفادار باب به نام بهاءالله با پشتيباني گروههايي از مردم و چندي از پيشوايان شيعه گفت:« من همانم كه باب گفته بود،آمدهام تا جهان را از زشتي برهانم و ...» چنين گويهاي را پيشوايان شيعه با داستان امام دوازدهم ناهماهنگ انگاشتند و از ناصرالدين شاه خواستند فتنه تازه را هر چه زودتر خاموش كند. بهاء الله دستگير و پس از رنجهاي فراوان همراه گروهي از پيروان وفادارش به خاك امپراتوري عثماني تبعيد شد.سران سني عثماني نيز نگرش چندان خوشي به وي نداشتند، پس از سرگردانيهاي آزارنده در بغداد و ادرنه (آدريانوپول) و استامبول، بهاء الله و پيروانش ناچار در شهر عكا، نزديكي حيفا جاي گرفتند. بهاء الله پس از چندي درگذشت و در باغ زيباي ايراني به خاك سپرده شد كه امروز يكي از بزرگترين نيايشگاههاي بهاييان است. عباس افندي(عبدالبها) جانشين بهاء الله توانست با خردمندي و دانش سازماندهي بينش بهاييت را جهانگير نمايد و يكي از بزرگترين نمايندگيهايش را در شيكاگو برپا سازد. عبدالبها در سال 1921 درگذشت و پيروانش آرامگاه زيبايي در بلنديهاي كرمل حيفا برايش ساختند. شوقي افندي به جانشيني وي نشست و سپس گروه نه تني از برجستگان كيش بهايي به رهبري اين كيش برگزيده شدند كه «بيتالعدل اعظم» است و تاكنون نيز همانگونه مانده است.
چنانچه از چكيده بالا دريافتيم، كيش بهايي زندگي 150سالهاي دارد كه در همين دوره كوتاه، گروههاي بيشماري از پيروانش را در درگيريهاي ريز و درشت از دست داده است.دشمنان اين مردم، خانهها و دفترهايشان را چپاول كرده، زنان و فرزاندانشان را ربوده و نيايشگاههايشان را كه «محفل» خوانده ميشود در ايران و ديگر كشورهاي مسلمان به آتش كشيدهاند. بنابراين پيروان كيش بهايي چارهاي نداشتهاند جز اينكه سالهاي سال خاموشي بگزينند، پنهان گردند و هر از گاه باور خود را ناديده بگيرند. گفتني اينكه در فرود و فراز همين دوره، هرگاه كيشمداران، نيرومند بودهاند رنج و سياهروزي ، زندگي بهاييان را درنورديده و هنگامي كه دستگاهي آزاده بر كشور فرمان رانده، بهاييان توانستهاند در سازندگيهاي كشور همپاي ديگر شهروندان بكوشند و نوآفرينيهايي پديد بياورند.
چندي از پيشوايان شيعه در ماه مي سال 1955) ارديبهشت 1334) سخناني موجآفرين از بهاييان به زبان آوردند و پيروان خشمگين خود را به كوچهها و خيابانهاي شهرها ريختند تا رنج كهنه را در سر گروه درد آشناي بهايي به يادشان بياورند. سرلشكر باتمانقليچ، فرماندهي نيروهاي انتظامي در تهران، براي پيشگيري از اوجگيري درگيريها گروهي از سربازان را به نام ياري به مردم به ميدان فرستاد، ولي آنها خانه مقدس بهاييان را ( حظيرة القدس) را فرو ريختند تا آرامش به شهر تهران بازگشت. چهار روز پس از اين رويداد، شاه چندي از پيشوايان شيعه را به دربار فراخواند و به آنها گفت: هم اكنون كه دستور دادم جلو بهاييها را بگيرند و مركزشان را خراب كنند، شما هم از اين پس سكوت كنيد تا به نام ايران در جهان توهين نشود.روز هفدهم ماه مي 1961 (27 ارديبهشت1340)نخستوزير،اسدالله علم ،در پارلمان گفت كه به استانداران و فرمانداران دستور داد دكانهايي كه براي تبليغ بهاييت باز كردهاند، ببندند. بهاييان در گوشه و كنار هنوز محافل خود را داشتند و با بخششهايي به نيازمندان ميتوانستند گروهي را به سوي خود بكشانند. آنها در دهههاي پيشين توانستند بسياري از خانوادههاي يهودي را در همدان و كاشان به آيين خويش بخوانند. يكي از يهودياني كه با گرايش به بهاييت به آب و ناني رسيد و نامي براي خود ساخت،ثابت پاسال همداني بود كه در كشاكش جنگ جهاني دوم راننده سادهاي بيش نبود و توانست در دوره كوتاهي يكي از توانگران كشور گردد.
با همه دشواريهاي ريز و درشت دست و پاگير، روشهاي گسترش كيش بهايي، رفته رفته رو به پيش بود و هر روز با شيوههايي كاراتر از ميان لايههاي گوناگون مردم ايران يارگيري ميكرد.آمارهاي پيروان اين كيش كه روزي از دهها هزار سخن ميگفتند، امروز گوياي صدها هزار بود و هر از گاه شنيده ميشد افزون بر ميليونها شدهاند(!) آزادي در بده بستانهاي كيش مدارانه و برپايي انجمنها (اجازه قانوني تبليغات مذهبي)و ياري به نيازمندان (ايجاد صندوقهاي تعاوني) بويژه براي جواناني كه براي گزينش همسر و برپايي خانواده دشواريهاي مالي داشتند، ابزاري كارساز بودند. پشتيبانيهاي سازمان يافته گروهي و ورود به دستگاههاي دولتي و بالا كشيدن ديگر هم كيشان، راه را براي يارگيريهاي بيشتري باز ميكرد. بسيار شنيده شده بود كه هويدا و برخي از سران لشكري و كشوري در دولت به كيش بهايي پيوستهاند.
هويدا بارها اين داستان را نادرست و ساختگي خوانده و براي اثبات گفتههايش به مكه رفت. در اين سفر هويدا مانند ديگران، همه كارهايي را كه كيش مداران در اين شهر انجام ميدهند، به نيكي انجام داد. ولي فراموش نكنيم كه چند تن از بستگانش در عكا و حيفا زندگي ميكردند و در بخشهاي پيشين گفتم، در دورهاي كه وزير دارايي بود،روزي از من خواست براي گشايش پارهاي دشواريهاي آنان در اسرائيل يارياش بدهم.يكي ديگر از سرشناسان كيش بهايي، سرلشكر دكتر ايادي، پزشك ويژه شاه بود. ايادي افسري خوش نام بود و به چشم و گوش شاه ميمانست. او بهداري ارتش و بيمارستانها، اداره خريد دارو و ابزار پزشكي براي يگانهاي ارتش را سرپرستي كرد و با همه توان به هم كيشانش ياري ميداد.
پروانه ورود داروهاي خريداري شده از كشورهاي بيگانه كه بايد به بازارهاي ايران ميرسيد، در كميتهاي در وزارت بهداري، كه از گروهي پزشكان و كارشناسان كاركشته برپا شده بود، ارزيابي ميشد. دكتر ايادي يكي از كارشناسان اين كميته بود. روزي به ديدارش رفتم تا در زمينه برگزاري كنگره داروسازان ارتشها كه بايد روز بيست و پنجم آوريل 1960 ( 5 ارديبهشت1339)در تهران انجام ميشد و درباره سرهنگ دوم ايسرائيل ماهاريك، كه فرماندهي گروه اسرائيلي را داشت با وي گفتوگو كنم. گو اينكه ايادي از برخي موش دوانيهاي نمايندگان كشورهاي تازي در واكنش به بودن نماينده اسرائيل در كنگره آگاه بود، ولي دلاورانه و با خوشرويي سرهنگ ماهاريك را در اين كنگره پذيرفت. يكي از ويژگيهايي كه ايادي را نزد همه يگانه ساخته بود، وفاداري و سر سپردگي او به شاه بود. كسي باور نميكرد او از شاه درخواستي بكند و پذيرفته نشود. شايد همين پيوند ايادي با شاه بود كه هرگاه سران كشور با شاه به نكته دشواري برميخوردند، دست به دامن ايادي ميشدند و او ميتوانست گره گشايي كند.ايادي به يهوديان مهري ناگسستني داشت و آنها را مردمي درد ديده و شايسته بيپيرايهترين ياريها ميدانست. افزون بر آن ارزندهترين و والاترين نيايشگاههاي بهاييان در كشور اسرائيل بود و اين پديده روشنتر از آفتاب را ايادي نميتوانست ناديده بگيرد.
روزي در ميانههاي سال 1962 (1341)،نخست وزير علم در ديداري با تدي كولك، شهردار اورشليم، در تهران پيشنهاد او را پذيرفت و مهدي شيباني را به سرپرستي دستگاه جهانگردي كشور برگزيد. همسر شيباني دختر سناتور نمازي از دوستان نزديك ايادي بود. در يكي از ديدارهاي خانوادگي شيباني، كنار ايادي نشسته بودم و پيرامون همكاريهاي كارشناسان اسرائيلي با زمينههاي سرپرستي او گفت و گو ميكردم. چند روز پس از همان ديدار بود كه ايادي كارشناسان ما را به ايران فراخواند و با آنها پيمان بست تا ميوه، مرغ و تخممرغ ارتش را فراهم كنند و براي ارتش مرغداري و دهكدههاي نمونه بسازند. و ايادي به بازرگانان و كارشناسان اسرائيلي ياري داد تا ميوه ارتش ايران را فراهم آورند و براي يگانهاي گوناگون مرغداري و دهكدههاي نمونه كشاورزي بسازند.يكي از روزهايي كه سران بهايي در ايران بر آن شده بودند تا پيروانشان از نيايشگاههايشان در اسرائيل بازديد كنند، سرلشكر ايادي از من خواست، از ميان بردن دشواريهاي دريافت رواديدهاي همگاني نه روز(ه) براي بهاييان را بررسي كنم( يك ويزا براي هر نود تن ديدار كننده .
شماره نه و نوزده در فرهنگ كيش بهايي نشانهاي آسماني است. بهاييان در روش گاهشماريشان (تاريخ) ماه را نوزده روز و سال را نوزده ماه ميشمارند. با دريافت رواديدهاي همگاني نه تنها ديدار كنندگان هزينه كمتري ميپرداختند و از رفت و آمدهاي بسياري كاسته ميشد، كه گروههاي بازديدكننده نيز فزوني مييافت.درخواست سرلشكر ايادي را با وزارت (امور) خارجه اسرائيل در ميان نهادم و روش پيشنهادي را به آگاهياش رساندم. كمي دشوار بود ولي چارهاي نبود. مسئول كميته اجرايي امور بهاييان در ايران به هر ويزاي همگاني بايد نامهاي الصاق ميكرد و ضمن نامه تعهد مينمود كه مسئوليت همه آسيبهاي احتمالي زيارت كننده را از نخستين روزي كه به اسرائيل وارد ميشود تا روزي كه از اين كشور خارج ميشود به عهده ميگيرد. پس از آنكه ريزهكاريهاي امنيتي و نياز به چنين روشي را براي چنان رواديدهايي براي تيمسار ايادي و چند تن از همكيشانش روشن كردم،آن را پذيرفتند و سالها از همين شيوه پيروي كرديم و هرگز به هيچ گونه گرفتاري برنخورديم. در سايه دوستي با ايادي ، با گروهي از سرشناسان كشور آشنا شدم كه هرگز باور نميكردم پيرو كيش بهايي باشند. بسياري از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند،ولي به خوبي ميتوانستند در برابر ديگران باور خود را پنهان نمايند. آنها همه دريافته بودند كه در برابر من نيازي به پنهانكاري ندارند.
روزي ايادي مرا براي چاشت به خانهاش فراخواند. ميخواست از رازي شگفت برايم سخن بگويد كه گفتوگو در اين زمينه شايسته نشستهاي اداري نبود. خوش و بشهاي گرم پايان يافت و سرانجام با چهرهاي افسرده افزود:حضرت بهاء الله در يكي از بازديدهايشان از شيراز به دست مبارك خويش بوته نهال نارنجي در خانه محل سكونتشان كاشتهاند كه تا دو سال پيش درخت سرسبزي بود. ولي شوربختانه از چندي پيش به اين طرف درخت بيمار شده و به تدريج برگهايش ميخشكند. شنيديم كه ژاپنيها در شناسايي درختهاي مركبات بويژه نارنج بهترين كارشناسان دنيا هستند، كه دو نفر از بهترين كارشناسان ژاپني آمدند و چهار ماه درخت را معاينه كردند و نتوانستند راه حلي برايش پيدا كنند. هيچ كس نميتواند بفهمد چرا درختي كه به دستهاي مبارك حضرتشان كاشته شده بايد بخشكد.پيشنهاد من بر پايه فروش خانه و فراموش كردن داستان، تيمسار ايادي را ناخرسند و پريشان كرد. با دستپاچگي از من خواست هر چه زودتر براي زنده كردن درخت نيمه مرده كاري بكنم داستان را با كارشناسان كشاورزي در اسرائيل در ميان نهادم. آنها پيش از همه چيز از اينكه ژاپنيها نتوانستهاند بيماري درخت را دريابند،شگفت زده شده بودند. روزي همراه عزرا دانين و دو تن از كارشناسان وزارت كشاورزي براي بازديد درخت به شيراز رفتيم.
آنها پس از بازبينيهاي نخستين دريافتند كه ريشههاي درخت در زير زمين جايي به رگههاي گچ، سنگ يا نمك برخورده و ريشهها فرسوده شدهاند. گرداگرد درخت را به آرامي شكافتند، گمانشان درست از كار درآمد. رگههاي سنگ و گچ را چند متر كندند و با خاك شايسته پر كردند. چيزي نگذشت كه درخت حضرت بهاء الله جاني تازه گرفت و شادي را به چشمان ايادي و دوستانش بازگرداند. نه تن(از(سران كميته رهبري بهاييان در ايران مرا براي مراسم زيارت درخت به شيراز فراخواندند. از خرسندي چنان مينمودند كه گويي خداوند دنيا را به زيارت درخت به شيراز فراخواندند. از خرسندي چنان مينمودند كه گويي خداوند دنيا را به آنان ارمغان داشته است.
پينوشتها:
1 - يادنامه مئير عزري، صص 5و 6
ابراهيم انصاري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید