اشکال روايت عاميانه
اسطوره معنايي وسيع و در عين حال ظريف دارد که عبارت است از فضا و مفهوم کلي آن و معناي محسوس اسنادي که پيرامون آن مورد مطالعه قرار مي گيرد. تنها با همين معناي ظريف اسطوره است که مي توان با امنيت خاطر از گستره ي آن عبور کرد. اسطوره اگر با همين نگاه ظريف نگريسته شود، تنها عبارت است از شکلي از روايت عاميانه و قصه اي شفاهي که به نگارش در آمده است. اگر اسطوره را به عنوان داستاني ناب در نظر نگيريم و از دريچه ي اعتقاد بدان ننگريم، اغلب آن را با فضاي گسترده تر قصه ي عاميانه اشتباه مي گيريم يا آن را نياي همه ي قصه هاي عاميانه به شمار مي آوريم.
به هرحال، روايت عاميانه شامل انواع بسياري است. هاليدي (1933) گونه هاي بسياري در متون اساطيري يونان يافت، و گونکل (1901) مدتها قبل همين کار را در مورد سفر پيدايش انجام داد. متخصصان فرهنگ عامه از قصه ي حيوانات، ضرب المثل، چيستان، قصه، داستان، مطايبه، افسانه ي محلي، افسانه ي قديسان، و ساگا (حماسه اسکانديناوي) سخن مي گويند. فرهنگ باستاني مديترانه در بردارنده ي همه ي اين انواع داستاني است. مثل قصه ي حيوانات در افسانه هاي ازوپ، کبوتر و کلاغ نوح، متني مصري درباره ي خاستگاه حيوانات ناپاک؛ ضرب المثلها در کتاب جامعه ي سليمان و ضرب المثلهاي حکمت يسوع، در هراکليتوس، آني مصري و احيقر آرامي؛ چيستانها در داستانهاي شمشون (کتاب داوران 8:14)، اديپ و ابوالهول ، سليمان و صبا (تواريخ، کتاب دوم، 9 و روايت اسلامي قصه هاي هزار و يکشب)؛ داستان يا قصه ي واقع گرا در «دو برادر مصري» و يوسف و همسر پوتيفار يا رامسي نيتوس مصري در تاريخ هرودوت (کتاب دوم، ص21)؛ قصه ي پريوار در بخشهاي ديگر «دو برادر مصري»، داستان پرزئوس يوناني، گيل گمش و اتاناي بابلي، دو شيزه ي زهرآگين و داستان مرده مرد شاکر در کتاب جعلي طوبيت؛ شوخيهاي ازوپ، اريستوفانس و تمثيلات عيسي، قصه ي اوگاريتس آقت، و نيرنگهاي يعقوب در مواجهه با لابن؛ افسانه هاي محلي در توصيف خاستگاه اماکن در قصه ي کشتي يعقوب با فرشته در بيت ئيل (صور، شهري در فلسطين)، همسر لوت و نابودي شهر سدوم، تزه و مينوتور در هزار توهاي جزيره ي کرت، مردوک و بناي بابل در حماسه ي انوماعليش يا قصه ي آفرينش اکدي و برج بابل؛ افسانه هاي قديسان در قصه ي الياس نبي، کتاب حواريون، هفت خفتگان، کتاب جعلي شهادت اشعيا؛ و ساگاها (حماسه ها) يا قصه هاي قهرماني مربوط به هرکول، تزه، ژاسون و آرگونوتها، سامسون، داود، ابراهيم، موسي و گيلگمش. گونکل و مونيکل با ديدگاهي معروف به «نقد شکل گرا» بسياري از قصه هاي عهد عتيق را تحليل کرده اند. کتاب مقدسي که از نگاه فولکلورشناسان و منتقدان ادبي گذشته، معنايي کاملاً مختلف يافت بويژه در مقايسه با زماني که تصور مي شد کتب عهد عتيق به قلم موسي، داود و سليمان تصنيف گرديده است.
هر چند همه ي اين اشکال در کتاب مقدس و ديگر مجموعه هاي روايي مديترانه، مانند قصه هاي شفاهي نو و آنچه که ما قصه هاي عاميانه ي کتاب مقدس مي خوانيم (روايات جعلي، نوشته هاي اسلامي و مندايي، افسانه هاي ربي و آباء کليسا) وجود دارد، مسئله ي اساسي اسطوره بهتر درک مي شود اگر بر سه نوع آن تمرکز کنيم: اسطوره، قصه ي عاميانه، افسانه. پژوهشگر «بي طرف»، برعکس باورمند اسطوره، متوجه نشده که اسطوره حقيقتي مقدس، افسانه تاريخي پرآرايه، و قصه ي عاميانه داستاني خيالي است. اسطوره و آيين در پرتو کارکرد و هدف، جزو قواي مذهبي تقويت کننده ي زنجيره ي اجتماعي اند؛ افسانه، که ما را از نياکان و مهاجرت اقوام آگاه مي سازد، جنبه ي تعليمي دارد؛ قصه ي عاميانه نيز صرفاً براي سرگرمي است. گفتن اين نکته که کتاب مقدس در همه ي اين موارد غني است، به جهت انتقاد از محتواي آن نيست، زيرا همه آنها در نزد انسان حقيقتي است چنان که اسطوره ي ايزد يا ايزداني که او اعتقاد دارد، حقيقي است.
موضوع اسطوره در کتاب مقدس
اسطوره چون روايتي مقدس است، نه داستاني خيالي، پس يک يهودي يا مسيحي مؤمن بدون آنکه از ايمان يا احترامش کاسته شود، مي تواند اين واژه را به جاي قصه ي کتاب مقدس به کار برد. چادويک گفته که ما بندرت براي اسطوره به سراغ کتاب مقدس مي رويم، زيرا ساگا (حماسه) و تاريخ در آن بيشتر است. اگر ادعا کنيم که همه ي مطالب آن تاريخ محض است، جنبه ي شاعرانگي آن را ناديده گرفته ايم، اما در اينجا ما بيشتر با تاريخي يا «فراتاريخ» سروکار داريم، زيرا آفرينش و طوفان درباره ي سرچشمه هاي جهاني است که آغاز شده است، مصلوب شدن عيسي مسيح به يک رويداد تاريخي دلالت دارد، چيزي که ممکن است در مورد تجسد عيسي و زايش باکره نيز صدق کند؛ همين طور مي تواند به روز داوري واپسين اشاره کند که ممکن است ما با احساس خطر، نام «تاريخ آينده» را در مورد آن انکار کنيم. در اسطوره، ژرفترين تاريخ، داستان روح انسانهايي است که آن را ساخته اند، تاريخ جوامعي است که اسطوره قوام بخشيده است و تاريخ قدرت ديني است که همواره حاکم بوده است. بولتمان، تيليش، و ديگر اسطوره زدايان عهد جديد، تبليغ يا موعظه ي انجيل مسيح را نفي نمي کنند؛ ولهازن کتابهاي عهد عتيق را به اسناد نويسندگان عبراني معتقد به يهود يا ايلوهيم و نوشته هاي کشيشان نسبت مي دهد که فقط اساطير را به يک يا دو صحنه منحصر کرده اند. بي آنکه نيروي انديشه ي اساطيريشان را از بين ببرند. هر کسي عيسي را در راهي مي بيند که بدان نيازمند است. او را با کيفيت انساني مشاهده کرده است «خداوندگارم، چرا مرا بخشوده اي؟». شفقت او را در مقام يک داور ديده است «پدر آنان را ببخشايد، زيرا آنان نمي دانند چه مي کنند»؛ پولس رسول و آگوستين قديس پيوند تجسد بين جسم و روح را مدنظر قرار داده اند؛ نقاشيهاي اوليه ي کاتاکام مسيح را شبان نيکي ديده اند که «نود و نه تن را رها مي کند و به دنبال آن يک نفر که راه گم کرده است، سر به کوه مي زند»؛ آبرنگ نگاره هاي ديواري و موزائيکهاي بيزانسي آفريده ي هنري آدامزا اين شبان را به هيئت داور سخت گير روز جزا در آورده است؛ قصيده ي همراه نيک اثر عزرا پاوند عيسي را از چشم شمعون زلوتس مي بيند چونان قهرماني نيرومند که صرافان را از معبد بيرون مي راند و شان عسل را مي خورد؛ بروس بارتن او را به عنوان نخستين مبلغ مي بيند، رستاخيز اثر پيرو دلافرانچسکا و رؤياي مسيح مصلوب اثري به انگليسي باستان از او جنگاوري ساخته که بر سربازان خواب آلوده غلبه مي کند؛ احساس گرايي قرن نوزدهم او را به صورت پسر بي ريش تصور کرده است و پيه تا اثر ميکل آنژ او را به صورت جسدي تصوير کرده که در آغوش مريم به طفلي بدل شده است؛ وودي گوتري چکامه اي به آهنگ جسي جيمز مي خواند که عيسي را قانون شکني مي داند که فقرا را دوست دارد و به دست زمينداران و کوتوله ي زبوني به نام يهوداي اسخريوطي کشته شده است. هر يک از اين برداشتها به خودي خود تنزل اسطوره است، آنها همگي کل نگرند. از اين رو، نيروي اسطوره نه در مکتب، که در بازآفريني دائمي نهفته است. اسطوره عبارت است از «آگاهي فراموش نشدني نيروهاي متعالي که از شکافهاي جهان مرئي سر بر مي آورند.»
چنان که س.د.هوک مي گويد (1963): «اسطوره محصول تخيل انسان برخاسته از وضعيتي معين و به قصد انجام عملي است.» از اين رو، پرسش درست اين نيست که «آيا ]اسطوره[ راست است ؟» بلکه بايد پرسيد «هدف اسطوره انجام چه کاري بوده؟» او اسطوره را به پنج نوع تقسيم مي کند: اسطوره هاي آييني مثل اسطوره ي شهريار ايزدي، ايزد مقتول و از نو زنده شده؛ اسطوره هاي خاستگاهي مثل ابداع موسيقي و تمدن به وسيله ي توبال و يوبال؛ اسطوره هاي کيش مثل خروج بني اسرائيل و عيد فصح؛ اساطير شخصيت که «درباره ي زايش و اعمال خارق العاده ي يک قهرماني محبوب با فضاي راز و شگفتي است» (مثل قصه ي موسي، شمشون، عيسي)؛ اسطوره هاي رستاخيزي مثل آرماگدون صحنه ي نبرد نهايي بين خير و شر در پايان جهان) و دجال. اين طبقه بندي به خاستگاه و کارکرد توجه دارد و تفصيل و آرايه مندي آنها را از منابع ديگر کافرکيشي را کلمنس اسکندراني (220- 150؟) مشخص کرده است: «به شما درک اسرار لوگوس را به واسطه ي تصاويري اعطا مي کنم که با آن آشناييد». اسطوره در همه ي فرهنگها جامعه را تقويت مي کند اما در اديان بزرگ رستاخيزي مانند يهوديت، اسلام و مسيحيت، جامعه از طريق به کيش درآوردن افراد گسترش مي يابد.
زنجيره ي تاريخ
ما بايد بين اساطير کتاب مقدس و اساطيري در باب مقدس تمايز قائل شويم. هر نظريه پردازي از زاويه ي خاص خود بدان مي نگرد، مثل ايزدان آسمان، آيين باروري، کهن نمونه هاي يونگي. فريزر و هوک در کمال فصاحت از اسطوره و آيين دفاع کرده اند، اما در عين حال با مخالفتهايي هم روبرو) شده اند به طوري که اسطوره و آئين تا حدي از کاهش پذيري اصلي خود دور شده اند؛ اکنون آنان با چشم انداز ديگري بدان نگريسته اند و عهد عتيق و عهد جديد را در محيط مذهبي مديترانه و آسياي صغير سنجيده اند. اما خويشاوندي ايزدي اين مورخان اساساً تنها موضوع سرچشمه هاست و هر چند بني اسرائيل و مسيحيت همواره در معرض تزريقات جديد الگوهاي کافرکيشي بوده اند، اما تأکيد بر تنها جنبه ي اسطوره در کتاب مقدس همانا به مغالطه ي تکويني دچار شدن است که در سده ي نوزده مورد ستايش بوده اما در عصر «ساختارگرا» و «شکل يافته» قرن بيستم تقبيح شده است. هر چند نمي توان بينشهاي کتاب مقدس را ناديده گرفت، اما مي توان نظريه ي چالش انگيز تاريخ رستگاري يا زنجيره ي تاريخ را نمودار بهتري دانست که به واسطه ي آن گونه ي روايي کتاب مقدس را ارائه کرد. جامعيت يا مهم جلوه دادن اسطوره در هر واقعه اي در کتاب مقدس همپاي جامعيت جهاني است که لاوجوي آن را «زنجيره وجود» خوانده است. نکته اصلي تورات عبري و دنباله ي مسيحي آن عبارت است از تاريخ امت برگزيده ي خداوند و آناني که بودن با مسيح را برگزيدند. تمهيد مسيحي که به گونه ي درخشاني در شهر خدا (25- 413 م.) اثر آگوستين تلخيص شده، عبارت است از آفرينش، هبوط، تجسد خداوند در قالب عيسي مسيح، مصيبت تصليب، کفاره گناهان ]به واسطه ي عيسي[مسيح، رستاخيز، و داوري واپسين. اين الگو را در نمايشنامه ي قرون وسطايي پير کشتکار و احتمالاً در شاه لير، بيوولف و رمانهاي ويليام فاکنر مي بينيم.
آنچه با وضوح کمتري شناخته شده اين است که همين نوع فلسفه ي تاريخ فراسوي کتب مقدس يهوديان وجود دارد که همچون مسيحيان ديني پويا و نه ايستا داشتند، يعني سرگذشت «پيشين و آينده» و نه صرفاً سرگذشتي تحليلي را رقم مي زدند. «خداي آفرينش همانا خداوند تاريخ است»، نه خداوند کيش بومي بلکه خداوندي که پيروزي براي همه ي ملتها به ارمغان مي آورد. در شريعت موسي و پيامبران به مضاميني چون آفرينش، هبوط، رستگاري به واسطه ي موسي، شريعت او و خروج به سرزمين موعود، پرستاران مصيبت کش ايوب و پيامبران، وعده ي سوشيانتي و مکاشفه بر مي خوريم (براي مضمون آخر رک.چارلز، 1913، و پيش از هر چيز رک. کتاب دانيال نبي) عهد عتيق شامل گروهي از وعده هاي الاهي به خلق خداوند است. هر چند وعده ها ازلي است، اما به وسيله ي نوح و فرايض سودمند او، ابراهيم و حکم ختنه، موسي و ده فرمان، بارگاه متحرک، تابوت عهد (صندوق تورات) که اغلب شامل خود يهوه بوده، هارون و داود و کاهنان و خويشاوندان و به واسطه ي پيامبراني چون ارميا و حزقيال ـ که گواهان ناخودآگاه طرح مسيحي و پسر ـ انسان (مسيح) اند ـ نشان داده شده است.
صدها افسانه ي ربي نيز بر زنجيره ي تاريخ گواهي مي دهند. جامه ي حضرت آدم که از نور ساخته شده و هديه اي از جانب خداوند پيش از هبوط اوست يا از پوست مار درست شده، به واسطه ي خنوخ و متوشائيل به نوح رسيده بود، حام آن را از تابوت عهد (صندوق تورات) دزديد و پسر حام، کوش، آن را پنهان کرد و آنگاه به نمرود رسيد. وقتي نمرود آن را پوشيد، مغلوب نشدني و مقاومت ناپذير گشت، و انسان و حيوان به پاي او افتادند. عصاي هارون که شکوفه زد و بادام رسيده آورد و خداوند آن را پيش از سبت آفريد، نام وصف ناپذير ]خداوند[ برروي آن حک شد؛ موسي آن را در صندوق تورات حفظ کرد و پادشاهان يهود از آن براي نابودي هيکل استفاده کردند تا آنکه ناپديد گشت. ايليا آن را مي يابد و به مسيح خواهد داد.
همين مفهوم کثرت در افسانه ي قرون وسطايي مسيحي در باب صليب نيز وجود دارد. شيث از آدم (ع) در بستر مرگ و از فرشته ي نگهبان بهشت آموخت که به جست و جوي روغن شفقت درآيد؛ در خواب مي بيند که شجرةالحيات و هبوط يکي اند، درخت خشکيده اي مي بيند که در شاخه هايش کودک (روغن شفقت) جاي گرفته است. فرشته سه تخم سيب به او مي دهد و او آنها را زير زبان آدم کشت مي کند؛ درختي سه گانه از آن مي رويد: سدر بلند يا پدر، سرو شيرين يا پسر، و کاج پرميوه يا روح القدس. موسي از شاخه هاي آن، عصاي معجزه آميز خود را مي سازد؛ او از نو آنها را مي کارد و داود در مي يابد که همگي به يک درخت بدل شده اند؛ سليمان آن را قطع مي کند و تيرکي چوبي از آن مي سازد که اندازه ي هيکل نيست، چه سرنوشت ديگري دارد. از شبع خواسته شد که تيرک را نگهدارد، او نيز از آن پلي مي سازد بر روي حوضچه ي ماهيگيري؛ بعد در چاه شفابخشي شناور مي شود و فرا مي جهد و آنجاست که دشمنان مسيح آن را مي يابند و صليب مقدس را از آن مي سازند. اين افسانه ي ترکيبي و پيچيده خودگونه شناسي آشکاري است که به تاريخ شفاهي بدل مي شود، درست همان گونه که جمجمه ي آدم از طريق کشتي نوح به جلجتا مي رسد و باعث مي شود که آن مکان را جلجتا بنامند و صليب بر آن قرار گرفت و با خون منجي تبعيد يافت.
با اين گرايش در جهت سرشار کردن تاريخ از تناسبات ارزشمند خداوندگار، اساطير کتاب مقدس را با نظم و ترتيبي مرتب خواهيم کرد که هم اهميت فردي، کهن الگويي آنها و هم جايگاهشان را در زنجيره ي کلي نشان خواهد داد.
بر پايه ي رستاخيز يهودي که در اذهان مردم و به واسطه ي عيسي دگرگونه گشته، مسيحيت وارث تفسيري اخلاقي از تاريخ و سرنوشت بشر شده است، نوعي بحران ژرف اخلاقي مأخوذ از تضادي است ميان «عصر حاضر» و «عصر آينده» و عهدي که خداوند نخواهد آسود تا آنکه اين تضاد حل شود و آفرينش رستگاري يابد.
ترکيب بندي اوليه فقط وسيله ي معاني و بيان يا روش تفسيري نيست: در اکنون ازلي خداوند، «بره کشته مي شود و پيش ازآنکه تراژديهاي تاريخ هرگز رخ دهند، و کل تاريخ در يک نگاه نگريسته شود».
آفرينش
همه ي فرهنگهاي مديترانه اي خلقت را گونه ي انساني بخشيده اند به طوري که تاريخ را به اسطوره بدل کرده اند، مثل آثار هزيود و اويد، آتوم ايزد استمنايي مصري «تو آب دهان انداختي و شو پديد آمد، تو بريده بريده حرف زدي و تفنوت پديد آمد»، انوماعليش اکدي با نبرد آييني و جفت گيري اپسو و تيامت، روايات خلقت در سفر پيدايش 1 و 2، اوج روايت Fiat lux در باب سبت است و با اصل فلسفي انجيل يوحنا تقويت شده است: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود... در او حيات بود و حيات نور انسان بود. » اين نکته را در تراژدي يا کمدي بزرگ ايوب مي توان ديد: «آنگاه خداوندگار به ايوب پاسخ داد از وراي گردباد، و فرمود... کجا بودي وقتي که پايه هاي زمين را استوار ساختم؟... وقتي که ستارگان صبحگاهي با هم نغمه خوان شوند، و همه ي فرزندان خداوند از شادي فرياد کشند.» در سفر پيدايش، باب اول، آمده که خداوند خورشيد و ماه را خلق کرد تا بر جهان فرمانروايي کنند و انسان را آفريد تا بر حيوانات و نهنگان و رمه ها فرمان رانند؛ در باب دوم سفر پيدايش آمده که خداوند بار ديگر انسان را آفريد و بهشت ابتدايي عدن را پديد آورد و به واسطه ي انسان نام بر آنها نهاد و «آنگاه حوا را آن او آفريد» منتقدان از اين دو قصه به عنوان روايتي آييني کشيشي (P) سخن مي گويند که با مضمون سبت به اوج خود مي رسد و روايت انسان گونه پندار ديگري از يهود (J) که محور آن آدمي است. با اين حال، تاريخ اساطيري بعدي آنها را يکي مي گيرد.
هبوط انسان، قائن و هابيل
مار نزد آدم و حوا آمد که برهنه و ناخجول بودند، خواست تا آنها را به خوردن ميوه ي ممنوعه اغوا کند. آنان هبوط کردند هم به سبب لذت و هم به پاس خرد: «و چشمان هر دوشان باز شد و دانستند که برهنه اند؛ پس برگ انجير به هم بافتند و پيش دامن ساختند.» خداوند به شيوه ي شرقي، «در سرماي روز، در باغ قدم زد» در واحه ي بياباني خويش بيامد تا آنان را بيازمايد و بنا به تعبير ويليام بليک و روسو، به آنان بفهماند که بي گناهي را برتجربه ترجيح داده اند. مار(که هنوز آشکارا به هيئت شيطان نبود) چنين نفرين مي شود: «بر شکم خويش خواهي خزيد و تمام روزهاي حياتت را خاک خواهي خورد»؛ «نطفه ي آدم بر سرت خواهد کوفت و تو بر پاشنه اش خواهي کوفت.» زن به درد و اندوه و فرزندزايي و تحت انقياد مردم محکوم گرديد؛ مرد به خارستان تبعيد گشت و کنگر وحشي نان او شد «غرق در عرق جبين»، بايد به خاکي بازگردد که از آن خلق شده بود. يهوه با ترس از اينکه «مبادا انسان يکي از ما ]خداوندان[ شود و نيک را از بد تشخيص دهد... مبادا دست دراز کند و از شجرةالحيات خورد و براي ابد زنده بماند،» آدم را از بوستان عدن بيرون راند و کروبيان را با شمشيري شعله ور مأمور کرد تا «راه ورود به شجرةالحيات را نگهباني کند.» و آدم همسرش را بشناخت و او آبستن شد و قائن را زاييد، «مردي از جانب خداوندگار».
قصه ي آدم با همه ي معصوميت انسانمدارانه اش بازتابنده ي انديشه اي درخشان است. اين قصه اساساً سرچشمه اي ساده دارد يا قصه اي «بس منظم» است که مسئله ي اصلي شر و فقدان جاودانگي را مطرح مي کند. در يونان، پرومته انسان را از گل رس آفريد و بعد از عهد طوفان، دوست تيتان، او دوکليون با پرتاب سنگهايي به طرف شانه هاي پرومته، بار ديگر انسان را آفريد؛ از اين گونه قصه ها بسيار است.
مضمون هبوط در يونان، در داستان جعبه ي پاندورا جلوه يافته، در اساطير آشور به صورت اسطوره ي آداپا در آمده که بال «باد جنوب» را شکاند و در ميان ايزدان، نفاق پديد آورد و هر چند عميقاً توبه کار و پشيمان گشت، محکوم به بيماري و مرگ شد. در حماسه ي گيل گمش که گيل گمش قهرمان در جستجوي اوتناپيشتيم، قهرمان رسته از طوفان، است تا به راز جاودانگي دست يابد که در گياهي خاردار وجود دارد. «گيل گمش به چاهي برخورد که آبش بس سرد بود. به چاه زد تا در آن آب تن شويد. بوي گياه خاردار به مشام ماري خورد، از آب بالا آمد و گياه را در ربود، برگشت و به باتلاق خود فرو شد.» بدين گونه، انسان به رغم تطهير آئيني، همه چيز را از دست داد. آورده که اين همان قصه ي عاميانه ي گسترش يافته اي با پيامي انحرافي است و جاودانگي در قالب پوست اندازي سالانه ي مار بيان شده است، مار جاودانگي را از رقيب انساني خود مي دزدد.
درخت زندگي خود مفهومي جمعي است و به درختان کيهاني در اساطير سيبري و اسکانديناوي همانند است. هبوط انسان با هبوط پادشاه صور نيز همخواني دارد، «تو» که «در بهشت عدن، باغ خداوند، به سر مي بري» (حزقيال 28: 13)؛ سقوط پادشاه بابل، که با لوسيفر (شيطان) يکي پنداشته شد، نيز از اين دست است (اشعيا 14: 12): «چگونه از بهشت هبوط کرده اي، اي شيطان، فرزند صبحگاهان!». با وجود اين، فاجعه ي اندوهبار آدم، گناهي متبرک است که به کفاره گناهان ]به واسطه ي مسيح[ منجر مي گردد:
تضرعي در ميان نبود، تضرع پديد آمد
نه آن بانوي ما ،ملکه ي نيکوي ما؛
خجسته باد زماني که تضرع پديد آمد
پس فرو افتاده ايم «سپاسگزار خداوند!»
(شعر قرن 15 م.)
زماني که وحشيان به يک آبادي بکر با درختان و آبهاي حياتبخش حمله مي بردند، بر شرارت انسان افزوده مي شد، در اين موقع، اولين برادرکشي براي سرکوب رقيب آغاز مي شد. عبريان اين موضوع را به عنوان دشمني بين کشاورز و شبان گله دار، جامعه ي کشاورزان کنعان و باديه نشينان ولگرد سامي تلقي مي کردند. انسان شناي ساختگراي جديد آن را چون اسطوره ي زناي همجنس بازانه تلقي مي کند که به موازات هبوط آدم و حواست. از تفسير عيني بر مي آيد که همسر قائن از کجا آمده، چرا خداوند چندان برافروخت که خيرات گياهي قائن را نپذيرفت و از نشان حفاظت او بس خشنود گشت چگونه به دست لمک کشته شد. مشابه آن را در نزاع شبان ـ خدا و برزيگر ـ خداي سومري مشاهده مي کنيم. نزاعهاي برادري با اسحاق و اسماعيل، يعقوب و عيسو، يوسف و برادرانش ادامه دارد. برادرکشي هنوز هم در ميان ما ديده مي شود.
طوفان و آفرينش دوم
قتل ممکن است نشان برجسته ي خشونت بدوي يا آغاز مهيب تمدن باشد. نه پشت بعد از آدم، از تبار کنعان و شيث از لمک کنعاني بر آمده اند (سفر پيدايش 4) که دو همسري را باب مي کند، نياي خود، قائن را مي کشد و قطعه باستاني ترانه ي بدوي شمشير را براي همسرانش مي خواند. شايسته است بگوييم که فرزندانش جزو قهرمانان فرهنگ اند: يابال چادرباف، يوربال مخترع چنگ و ارغنون، توبال - قائن - فلز کار- خواهر آنان نماه، جذاب، نام داشت که در سده هاي ميانه او را همسر نوح و مبتکر جامه دوزي مي دانستند. رواياتي از اين دست در باب آغاز فرهنگ که يادآور پرومته ي يوناني و کويوتي (گرگي) سرخپوستان امريکاست، در کتابهاي خنوخ يوبيل بسط يافت و در يکي از طومارهاي بحرالميت نيز آمده است. همچنين از يک لمک خوب سراغ داريم (سفر پيدايش 5) که نوح را مي زايد و «مي گويد اين فرزند پس از کار و زحمت دستهاي ما، براي ما آسودگي خواهد آورد، به سبب زميني که خداوند نفرين کرده است.» شايد اين متن نوح بعدي را منعکس مي کند، نوحي که تاک را آورد و قهرمان کشاورزي بود. بعد قطعه اي از يک اسطوره در باب چند خداپرستي مي آيد که در آن آمده «فرزندان خدا دختران آدميان را ديدند که زيبا بودند، پس آنان را به همسري خود برگزيدند. در آن ايام، غولاني برروي زمين بودند؛ و نيز پس از آن، چون فرزندان خدا بر دختران آدميان آمدند، و زنان فرزنداني براي آنان زادند، که خود مردان قدرتمندي شدند پا به سن گذاشته و پر آوازه.»
خداوند پشيمان مي شود از اينکه بشر را آفريده است، پس با توفاني فاجعه بار، عقوبتش مي کند. مضمون طوفان احتمالاً در کتاب مقدس عامه نسبت به قصه هاي ديگر سفر پيدايش تفسير و شاخ و برگ بيشتري يافته است. همچنان که کتاب مقدس با روايات آييني و کشيشي آميخته مي شود، کهنترين نوشته هاي توراتي يادآور نوح راستکار و سه فرزند و همسران اوست که دو يا هفت رأس از هر نوع حيواني نيز در کنار آنها زنده مانده اند، در حالي که بيرون ماندگان کشتي جملگي غرق شدند و کشتي بر کوه آرارات نشست، پس پرندگاني به عنوان پيام آور به بيرون فرستاده شدند و نوح بر محرابي نوساخته قرباني کرد، در آنجا خداوند با او از نخستين فرمان بزرگ سخن گفت، مجموعه اي از قوانين که متعهد مي شد که ديگر توفاني نخواهد آمد، خواهان پايان بخشيدن به قتل و گوشت خواري بدون خونريزي مستقيم بود و رنگين کمان (سلاح خداي آسمان؟) در ابرها پديد آمد که نشانه ي توافق و آشتي بود. بدين گونه جهان بار ديگر در دومين آفرينش به نظم گراييد.
اين داستان الهام بخش صدها روايت ميهن پرستانه ي يهودي و اسلامي شد و نيز مايه هاي اروپايي براي کتاب مقدس عامه فراهم کرد، غير از اين افسانه هاي مأخوذ از کتاب مقدس، قصه ي همانند بيشماري در سراسر جهان وجود دارد که به گمان فريزر شامل قصه هاي بومي مربوط به طوفان به شمار مي روند و تنها گاهي در قصه هاي مربوط در کتاب مقدس منعکس مي شوند. روايات کتاب مقدس خود بر پايه ي شکلي از حماسه ي گيل نهاده شده است؛ اين حماسه ي سومري، بابلي يا آشوري، يا توسط ابراهيم از اور کلدانيان آورده شده يا تجربه ي يهوديان تبعيدي بابل بوده است. در سده هاي ميانه، نوح نوعي مسيح تصور مي شده با چوب کشتي اش که پيش الگو ي صليب بوده، بازماندگان رسته از طوفان و آبهاي تعميد. در نزد روستاييان بالکان، کشتي نوح به دست شيطان، مبدع کنياک و اغوا کننده همسر نوح، نابود شده است؛ فرشتگان کشتي را از نو ساختند، هشت تن به همراه شيطان وارد آن مي شوند، شيطان خود را در دامن همسر نوح پنهان مي سازد و مثل موش حفره اي ايجاد مي کند که دم مار هر روز در مقابل يک انسان، آن را مي پوشاند؛ مار سوزانده شده و خاکسترش به شپش، کک و ديگر حشرات موذي تبديل مي شود که هنوز هم آزار مي رسانند.
طوفان به معني دقيقتر افسانه است و نه اسطوره، چون به چيزي در باب طوفان بين النهريني يا سلسله اي از توفانها اشاره دارد؛ اما جايگاه استوارش در زنجيره ي تاريخ، به عنوان نشانه اي از سلطه ي خداوند بر شريران و شفقت او براي راستکاران و تقويت قوانين قبيله اي است که آن را به اسطوره اي نيرومند بدانگونه که در کتاب مقدس آمده، بدل مي کند. ميکل آنژ، پوسن، بنوز و گوزولي، مارک شاگال و آفريننده ي بزرگ درهاي گيبرتي فلورانس نيروي آن را آشکار کرده اند. نيروي بصري کشتي سترگ بر آبها، حالت اندوهبار و شرمساري آدميان و حيوانات در حال غرق شدن، رنگين کمان به عنوان نشانه ي نظم در آسمان، محراب و قرباني، و قطعه ي کنعاني از اسطوره ي ديونيزوسي که در آن نوح مبدع ناخودآگاه شراب است و با شرمساري بيدار مي شود، توسط حاکم يا کنعان به تمسخر گرفته مي شوند، چونان که مسيح را آزارگران به تمسخر مي گيرند و او اعقاب شرور را نفرين مي کند و بدن عريان و برجسته اش الهام بخش صدها نقاش بوده است، چنان که نژادپرستان نيز آن را به عنوان دفاع از بردگي سياهان تعبير مي کردند ـ همه ي اينها اسطوره ي توانمند اجتماعي، هنري و مذهبي را آشکار مي کند.
مهاجرتهاي بزرگ
تقريباً هر نژادي در «تاريخ شفاهي» خود صاحب اسطوره هاي مربوط به مهاجرت است که تحت تأثير قبايل برگزيده قرار گرفته اند و داراي نشانه هايي از واقعيت زميني نيز مي باشند. نفرين شدگي قوم کنعان يکي از اسطوره ها بود، و نوح، دومين پدر ابناء بشر، طبعاً نياي همه ي نژادهاست. فروپاشي برج وقيح بابل به اراده ي خداوند که افسانه اي تصويري مبتني بر ديدن زيگوارتهاي بابلي در حال سقوط است، روايتي کهن در باب اختلاط زبانهاست که در آن، زبان عبري، زبان نخستين پدران ما به سه هزار زبان عصر ما بدل مي شود (مفسران تورات از آن به عنوان هفتاد و دو زبان تعبير مي کردند). شجره شناسيهاي نوح که به ابراهيم ختم مي شوند با قبايل و قهرماناني که نامشان برروي قبايل و نواحي گذاشته مي شود، جنگهاي اسحاق با اسماعيل و يعقوب با عيسو در سفر خروج آمده است که در آن موسي (ع) امتش را به گونه معجزه آسايي از درياي سرخ به صحراي سينا رهنمون مي شود. در اينجا تجلي يهوه در بوته ي سوزان و ستون ابر، الواح شريعت، نابودي گوساله ي زرين، و مرگ موسي (ع) در کوه نبو را در پرتو سرزمين موعود مي بنيم. فتح از آن يوشع است که خورشيد را ثابت نگهداشت. اين سرگردانيها که در تبعيد تاريخي بابليها و در تاريخ متأخر يهوديان تکرار مي شود، به نحو تيزبينانه اي در داستان مسيحي يهودي سرگردان ديده مي شود. موسي چه يکتاپرستي را آورده باشد يا از فرعون آختاتون گرفته باشد، چنان که فرويد (1939) چنين مي انديشيد، او قهرماني کهن از سلاله ي ايزدي است (نامش به معني «برکشيده از آب» است). و مرگ اسرار آميز و مزار گمشده اش اين را نشان مي دهد. يهوه ي او، خداوند حوريب و سينا و مناطق مرتفع، خاستگاهش چه سامي يا کنعاني، خداوند نويني است. يهوديت دين موسي و تورات کتاب اوست؛ باز درباره ي او به عنوان آورنده ي بزرگ شريعت بحث خواهيم کرد.
پادشاه و مستبد
هر چند موسي در ميان فرهنگهاي مديترانه اي زيست که الگوي شهرياري ايزدي را پديد آوردند، موسي هرگز پادشاه نبود. در آغاز زنجيره ي تاريخ بني اسرائيل، پادشاه شخصي مستبد بود به شکل نمرود، بت پرست و دشمن ابراهيم، شکارگر قدرتمندي در برابر خداوندگار که بابل را ساخت و شهرهايي تأسيس کرد که نماد استبداد شرق قدرتمند بود، با باديه نشينان و کشاورزان ساده ي بني اسرائيل پادشاهان کوچک خود را داشت که داوران نام داشتند؛ بعدها شائول و داود و سليمان و مقلدان آنان بودند که پادشاهي تشکيل دادند. و مفهوم شهرياري در مسيح تداوم مي يابد که تصوري مجازي و استعاري بود و در مسيحيت به صورت پادشاه مصلوب يهوديان در آمد. چه الگوي اسطوره ـ آيين جهاني باشد يا نه، بي شک بخشي از محيط دائمي شهروندان يهودي است، مثل حوزه هاي آتيس و آدونيس و ازيريس که فريزر با آزمندي بسيار در کتاب خود، شاخه ي زرين آورد. هوک آن را در مصر و بابل و کنعان، در هيکل اورشليم و در آيين و جشنهاي عبري مشاهده کرد (1933)؛ و با وجود اين «بنيادي ترين عقيده از آن ايزد ميرا و زنده شونده بود... چندان ناسازگار با تصور پيشگويانه ي يهوه که لااقل در اولين مراحل جنبش پيامبري نمي توانست تبدل يابد يا شکل روحاني به خود گيرد. جشن سال نو اکدي بعل و مردوک با مرگ و رستاخيز ايزد به شکل آييني شهريار- کاهن، با ازدواج مقدس و تعيين سرنوشتها، هميشه در جوار بني اسرائيل برگزار مي شد و اغلب به آنها تحميل مي شد. ارميا و حزقيال با هدايت روشنگري پيش مسيحي عليه کهانت و سلطنت، از اين آلودگي ايمان پاک به يهوه انتقاد کرده و از آن پس توجه خود را معطوف وجدان يهوديان و مسيحيان مي کنند.
يهوه و کنعان
با اين حال يهوه شهريار ايزدي بود. و خدا از قديم پادشاه من است. او در ميان زمين نجاتها پديد مي آورد. تو به قوت خود دريا را منشق ساختي، و سرهاي نهنگان را در آبها شکستي. سرهاي لوياتان را کوفته، و او را خوراک صحرانشينان گردانيده اي. تو چشمه ها و سيلها را شکافتي و نهرهاي دائمي را خشک گردانيدي روز از آن توست و شب نيز از آن تو. نور و آفتاب را تو برقرار نموده اي. تمامي حدود جهان را تو پديدار ساخته اي، تابستان و زمستان را تو ايجاد کرده اي. (مزامير 17- 74:12)
اين مزمور منعکس کننده ي آيينهاي فصلي، نمايشهاي مقدس بعل و آکوحت کنعاني است که کمانه ي ايزديشان يادآور رنگين کماني است که يهوه براي نوح در ابرها نهاد؛ «وقتي زمين برجاي مي ماند، زمان بذر و درو، سرما و گرما، تابستان و زمستان، روز و شب باز نخواهد ايستاد.» اژدها يادآور کشتن اژدها در جشن يورولي قوم حتي است. گاستر برابر نهادهاي ديگري در مصر، يونان و جاهاي ديگر در مزامير مشاهده کرده است. هر چند موينکل شايد در اين باره قوياً تأکيد ورزيده است. جشن سال نو بابلي مطمئناً به اندازه ي کنعان در مزامير انعکاس يافته است؛ هوک مي گويد که در پرواز آييني قائن بعد از کشتن هابيل نيز منعکس شده است.
مبارزات آييني
برخوردهاي ايزدان، قهرمان و غولان بدينگونه به رغم يکتاپرستي، بر پرستش يهوه اثر مي گذارند و تا عذاب دوزخ، نبرد مسيح و شيطان ادامه دارد شيطان خود به عنوان دشمن ايوب رنج کش، در عهد عتيق بارها به شکلهاي متفاوت، به صورت سفير يهوه يا دشمن چنين سفيراني (در داستان بلعام) و به عنوان يکي از فرزندان خداوند توصيف شده است. غولان ابتدايي به صورت آشوب ازلي جلوه يافته اند که يهوه براي استقرار نظم، عليه آنان مي شورد؛ لوياتان و رحب از کنعان اند، تهوم در داستان آفرينش بر آمده از مبارزات مردوک و تيامت غول دريايي در اساطير بابل اند، نهنگ بزرگ يونس قصه اي نيمه کيهان شناختي است؛ و اژدهايان در مصر و آشور پرورش مي يابند. آزارگران عيسي مسيح اين نبرد را به سطح انساني فرو مي کاهند، چونان که پطروس تنومند گوش مالخوس را در بيت رئيل مي برد. وقتي مسيح بر صليب رفت، پرده ي هيکل دو پاره شد، و «زمين متزلزل و سنگها شکافته گرديد. و قبرها گشاده گشت» (متي 27:5) بدين گونه آشوب ازلي تهديد کننده ي آفرينش و کفاره ي گناهان به واسطه ي 51؛ مسيح است؛ در روز رستاخيز، بار ديگر اين امر اتفاق خواهد افتاد. اما چنان که در آيين زرتشت آمده، که يهوديت و مسيحيت بعدها به پاس تحولات ثنوي گراييشان مديون آن اند، مبارزه هميشه با پيروزي خداوندگار پايان مي يابد. چنين مبارزات اساطيري منعکس کننده ي مخالفتهاي واقعي است. از جمله، ئل در کنعان بر ضد بعل قيام مي کند؛ ايليا شکست دهنده ي ملکارت و بعل در جنگي بزرگ در کوه کارمل است با دو گوساله ي وحشي که براي قرباني مي ستيزند و تجلي خداوندگار در آتش و ابر چنان که بار ديگر در صحراي سينا اتفاق افتاد (کتاب اول پادشاهان 18: 21- 46). پولينوس نولايي مي گيرد: براي قهرمان بامداد عيد پاک از تخيلي کهن بهره مي گيرد «درورد بر تو اي آپولن راستکار! درمانگر پرآوازه! پيروز شونده بر اژدهاي دوزخ!»
اسطوره ي «غارت دوزخ» برآمده از نياز ژرف آشتي قهرمانان عهد عتيق و عهد جديد بوده است تا معادلي براي تعميد آباء کليسا و پيامبران بيابند و سه روز بين رستاخيز و برصليب رفتن عيسي مسيح را توجيه کنند. انعکاس آن را در مزامير (24: 7- 10) مي توان يافت؛ در انجيل نيکودموس آمده:
و باز فريادي بلند برخاست؛ شما اي شهزادگان، دروازه هايتان را برکشيد و خود برکشيده شويد، شما اي درهاي جاودانه! پادشاه شکوه خواهد آمد. و دوباره با همان صداي واضح، دوزخ و شيطان خواهند پرسيد : کيست اين پادشاه باشکوه؟ و به آنان گفته خواهد شد با همان صداي شگفت آور: خداوندگار ميزبانان، اوست شهريار شکوه. خوشا، ناگهان لرزه بر دوزخ افتاد و دروازه هاي مرگ و قفلها در هم شکستند، ميله هاي آهني در هم شکست و بر زمين افتاد، و همه چيز گشوده گشت. و شيطان در ميانه ماند و گيج و متحير ايستاد و فرو افتاد و پاهايش با زنجيري به بند کشيده شد.
اوج جنگ يهوه با غولان در کتاب مکاشفات (باب 12- 16) آمده است؛ جنگي که در آرماگدون رخ داد با اژدهاي سرخ، که بعدها آشکارا به مار کهن و شيطان، حيوانات ملازم و روسپي بابل و شخصيتي ديگر مثل نوعي دشمن مدونا (مريم مقدس) بدل شد: «... زني که جامه اش خورشيد بود و بر ماه پا مي نهاد و بر سرش تاج دوازده ستاره بود» که «فرزندي ذکور آورد که مي خواست با عصايي آهنين بر همه ي جهانيان فرمان راند.» يهوه، طوفان خداي سرزمينهاي مرتفع، خدا و پادشاه جنگاور، پيروزي بخشنده، دشمن ايزدان کشاورزي يا بعلهاي کشتزاران، خدايي اخلاق گرا که ريشه اش ناشناخته است، ايزد بي چهره ي صحراي سينا که زماني به شکل مار و ورزا بود اما دشمن تصاوير خطرناک، ايزد کيش که هيچ رقيبي را در فرهنگهاي مجاور تاب نمي آورد، به فرجام مسيح تدهين شده را به ظهور رساند، ايزد جنگاور آرماگدون که بزرگترين نشانه اش شفقت و مهرباني بود و شاگردانش در همه جا انجيل را موعظه مي کردند، اما خشم حق مدارانه اش به ديني بدل شد که بر جهان غرب پيروز گشت.
الاه مادر و کودک ايزدي
در اين دين، آوند شفقت ناگزير به باکره اي خجسته، مادر و ميانجي بدل شد که شبيه بسياري از مادران باکره ي قهرمانان است. سهم ويژه ي او در مسيحيت آن بود که مادر گيتي باشد، مادري که در همه ي اديان مي زيد و سرشت او گاه رحمت بخش و گاه بدخواه ]شريران[ بود. مادران ظلمت و شخصيتهايي چون يزبيل، دليله، و روسپي بابل جلوه يافته اند. دين عبرانيان معمولاً فاقد ايزد بانوان بوده، چنان که ازدواج مقدس شهريار آسماني را رد مي کرده است، آييني که روسپيگري و قباحت را در معابد روا مي دانست. پاتاي اخيراً مدارکي بحث انگيز اما مهم و تأثيرگذار در باب برابر نهادهاي يهودي با الله و الاة، بعل و بعلة، عاشره ي کنعاني، عستارت، و عنات در کروبيان، شکينا، زوجهاي قبالا، مطروني، لبليت، و حتي «سبت ـ باکره، عروس، ملکه و ايزد بانو» گرد آورده است، بسياري از آنها ممکن است شخصيتهاي استعاري باشند، اما هرگز نمي توان با امنيت خاطر خطي ميان استعاره ي زند و اسطوره کشيد. راز ديگر آن است که مجموعه ي زيباي اشعار عاشقانه معروف به «غزل غزلهاي ]سليمان[» چگونه به مجموعه ي رسمي کتاب مقدس ملحق شد. به هرحال، يهوديان خيلي زود آن را منظومه اي در باب عشق خداوند به بني اسرائيل تعبير کردند و مسيحيان نيز آن را الهام غيبي و شعري رهباني دانستند و تفسير آن را عشق مسيح به امت خود پنداشتند.
از پيوندهاي آسماني، فرزنداني ايزدي زاده شدند که عبارت اند از : آپولن، هرمس، زئوس، ديونيزوس ، يا هراکلس. فرزند ايزدي در کتاب مقدس به صورت موسي، شمعون، داود ظاهر مي شود و نيز به صورت نوزادي که در آخور نهاده شد و شبانان پست و مغان بلند پايه او را پرستيدند.
بانوي باکره زايش اسرار آميز را با ماجراهاي معجزه آميز و مرگ اسرار آميز سنجيده اند. تداوم استعاره را در اينجا نيز مي بينيم، چنان که در تمثيل فراز مي آيد؛ بيرون شو تا به ديدارش در آيي. آنگاه همه ي باکره ها برخاستند و چراغهايشان را زينت دادند.» در کتاب مکاشفات (9:21) آمده که يکي از هفت فرشتگان با هفت شيشه ي دارو گويد «نزديک شو، تا عروس را به تو نشان دهم، همسر بره را.» الاهه ي ماه در باور باستاني ساميان در مراسم عيد فصح انعکاس يافته است و نيز در عيد کريسمس و عيد پاک، که در آن، مسيح را «خورشيد فاتح» لقب مي دهند. ماريا استلا ماريس ممکن است پيشکسوتان کافرکيش داشته باشد.
جادو، معجزه و اخلاق
بسياري از اديان نخستين اعتقاد به مانا قوه ي روح ايزدي، را نشان داده اند که ايزدان و هرمانان، شمنان و پيامبران صاحب آن بوده اند. شمشون آن را در موي خود پديد آورد و دليله مويش را بريد، چنان که لوکي در اساطير اسکانديناوي، آسيب پذيري بالدر را کشف کرد. سليمان بر ديوان فرمان مي راند، ديواني که در کتب اوليه ي عهد عتيق کمياب اند، اما در اناجيل جعلي (طوبيت) و در رسالات جعلي (خنوخ و يوبيل) پديدار مي شوند. قدرت يوشع خورشيد را از حرکت باز مي ايستاند تا او بتواند در نبرد اريحا بهتر بجنگد؛ مغان نيز هدايايي براي مسيح مي آورند. موسي و هارون با جادوگران مصري بر سر جادوي مغان مي جنگند؛ آنان از ميان ديوارهاي آبين از درياي سرخ مي گذرند و از دل صخره هاي بيابان، آب تازه بر مي کشند. آنگاه عيسي آب را به شراب بدل مي کند، لقمه هاي نان و ماهي را تکثير مي کند، و ديوان پليد را از آدمي برون رانده، به گراز بدل مي کند، بر آب راه مي رود، تغيير شکل مي دهد، پرده ي هيکل را مي درد. پس از مرگ، بر مريدان ظاهر مي گردد. معجزات اغلب نتيجه اي اخلاقي و صريح دارند و جهان گسترند (درست عکس اسرار مانايي): سدوم نابود مي شود تا شهروندان ناسپاسش عقوبت ببينند(مانند پاداش فيلمون و پائوسيس و پادافراه همسايگان آنان در آثار اويد)؛ دانيال و سه همراهش از کنام شير نجات مي يابند، چه از خوردن غذاي تطهير نشده امتناع کرد؛ معجزات موسي (ع) در کوه در ده فرمان و تورات به کمال وصف شده است؛ و بزرگترين موعظه ي مسيح خطابه ي کوهستان است که صبغه اي اخلاقي دارد.
هرچند اديان ديگر اهل کتاب (مثل اسلام و آيين هندو) هستند، اما هيچ دو دين بزرگ ديگر نداريم که کتابي مشترک (کتاب مقدس) داشته باشند. با کشف سفر تثنيه، بخشي از تورات، يوشع در 621 ق.م. معبد بت پرستان، عاشره و روسپيان مقدس را از بين برد. کارکرد کاهنان آن بود که «تصميم» را بر عهده ي تورات واگذارند، و موسي را قهرمان شريعت بخش کنند، چنان که داود و سليمان صاحب فتاوي درخشان قضايي قلمداد شدند. اين نقش به مسيح مي رسد: «زيرا پدر در باب انسان قضاوت نمي کند، بلکه تمامي قضاوتش در باب پسر است» (يوحنا 22:5؛ تيموتاوس دوم، 1:4). هر چند کتاب مقدس از فيلون يهودي و آگوستين به بعد نيازمند تفسير است، کلام خداوند باقي مي ماند، عهد عتيق از طريق رده بندي پيش فرضي به عهد جديد الحاق مي شود. نوح همانند مسيح آدميان را به واسطه ي چوب و آب نجات مي بخشد؛ قرباني کردن اسحاق به دست ابراهيم، پيش فرض تصليب است؛ پيامبران از پسر انسان يا مسيح و ايام داوري سخن مي گويند که خواهد آمد. پولس رسول سرشت محدود کننده ي شريعت عيني را رد مي کند و وجدان و روح مسيح را جايگزين آن ميسازد، با وجود اين ، «... شريعت مقدس است و فرمان نيز مقدس، دادگرانه و نيک است» (روميان 12:7). ثنويان چون مرقيون به شکل بدعت گذارانه اي شريعت را رد کردند و تنها به انجيل متکي بودند.
کاهن و پيامبر
کاهن نگاهبان بارگاه هيکل و صندوق عهد بود، بارگاه خارق العاده و متحرکي که با محرابهاي ايزدان محلي که مطرود يهود بودند، کاملاً در تضاد قرار داشت. در آغاز سفر پيدايش، اسطوره ي کهانت به شکل جلسه اي با شرکت ابراهيم و ملکيصدق، پادشاه ساليم، شکل مي گيرد، که «... نان و شراب آورد: و او کاهن خداوند متعال بود» (پيدايش 18:14). مسيح خود در معرض شعاير کاهنان در باب ختنه و تعميد بود و ملکيصدق الگوي کشيشان سده هاي ميانه شد.
اغلب اديان بين کاهن فرمان يافته و پيامبر و حياني که با آسمان ارتباط مستقيم بيشتري داشته، تفاوت قائل اند. پيامبران عبراني مشهورترين نمونه ي شمنان اند که در همه ي اديان وجود دارند. در تاريخ ديني، پيامبران حلقه ي اتصال بين تورات و انجيل اند و بصيرتهاي خلسه مانند آنان که تا حدي بيانگر تاريخ و تا حدي پيشگويي است، راه مکاشفات دانيال، خنوخ، و يوحناي ايزدي را هموار مي کند (ارميا، باب 24). در دروازه ي هيکل دو سبد انجير مشاهده کرد: يکي يا انجيرهاي نيکو و ديگري با انجيرهاي پوسيده؛ سبد اول يهوديان نيکو بودند که به تبعيد تن دردادند، ديگري نماد مرتدان پيرو صدقيا بودند که ماندند. حزقيال چرخها را درون چرخهاي کروبيان مي ديد (باب 1 و 10)؛ گل سرخ چند برگه ي در بهشت دانته با چرخهاي گل سرخي منقوش روي شيشه هاي رنگي که فرامين روي آن نوشته شده و در مرکز آرامبخش آن خداوندگار به چشم مي خورد، قابل مقايسه است و ميراث حزقيال است. اشعيا در وصف بيداري خويش قدرت روح شمن را فاش مي سازد: «آنگاه يکي از فرشتگان مقرب نزد من آمد، با ذغال افروخته در دست، با زبانش گرفت و از محراب دور شد: و آن را بر دهانم نهاد و گفت خوشا، اين آتش بر لبانت مماس گشت؛ و نابرابريت از ميان رفت، و گناهت پالوده گشت» (6:6ـ7). ايليا و اليشه قهرمانان نمايشي نويسندگان تورات، دشمنان بعل اند؛ کرمليهاي مسيحي آنان را نخستين راهبان و پيشکسوتان خود مي پنداشتند.
داوري بازپسين
نمي توان خطوط پيچيده اي را ترسيم کرد که مسيحاي يهودي، پسر انسان، بازمانده ي درمانبخش و پريستار رنجکش را با صدارت و مصيبت مسيح پيوند مي دهد، يا انطباقهاي گوناگون با تاريخ واقعي عقايد هزاره را نمي توان شرح داد. مسيح درمانگر نيز رنج آورد، چنان که پولس گفت (روميان 4:6): «آيا غافلي که همه ي آنان که به دست عيسي مسيح تعميد يافته اند، با مرگ او تعميد يافته اند؟» تعميد نيز مانند موضوع ختنه در نزد ابراهيم و يهوديان، نوعي آيين تشرف، باززايي است و پولس آن را «نوشدگي حيات» ناميده است. مسيح با جايگزين کردن آيين، مثل بز عزازيل در عهد عتيق، گناه آدميان را بر دوش مي کشد. رستاخيز او وعده ي رستاخيزي براي همه ي ماست البته اگر ما نيز از اين الگوي مقدس پيروي کنيم. با وجود اين، پيام خاص او بسي ساده تر است: «ملکوت خدا نزديک است: توبه کنيد و به انجيل ايمان آوريد» و «شما از ملکوت خدا چندان دور نيستيد» (مرقس 15:1، 34:12 ). او در پاسخ به پرسشهاي فريسيان گويد: «ملکوت خدا نه با مشاهده فراز مي آيد... بنگر ملکوت خدا در توست».
با اين حال، با گذشت زمان و مرگ مسيح و رستاخيز او همچون رستاخيز آدونيس و ارفه و ققنوس و پسيکه، و با موضوعاتي چون قدم زدن با خداوند، چنان که خنوخ و نوح و ايليا کردند، انديشه اي تازه رخ نمود. کيشهاي اسرار آميز آسيا و يونان بس نيرومندانه با يهوديت جنگيدند و به طور دائمي خود را در آن احيا کردند و به فرزند يهوديه، يعني مسيحيت نوين، جاني تازه بخشيدند. انجيل چهارم (90ـ110 م.) آفرينش را نه با روح پرنده وار خداوند بر آبها، بلکه با کلمه يا لوگوس آغاز مي کند. مکاشفه ي يهودي مسيحي بر روح اسرار فائق مي شود. کتاب مکاشفات (80ـ96 م؟) نيز تقريباً با انجيل چهارم همزمان است و به قلم يوحنايي که احتمالاً نه حواري بود و نه نويسنده ي انجيل چهارم، نوشته شده است.
مکاشفه واپسين حلقه در زنجيره ي تاريخ است. مکاشفه گر رؤياهاي بسياري مي بيند که در ميان آنها مکاشفه ي بره اي است که چهار حيوان «سرشار از چشم در فراز و در پس» او را دربرگرفته اند، مکاشفه اي که چون شعر بزرگ مکاشفه گر است. اين حيوانات، مثل شير، گوساله، عقاب و انسان چهار انجيل نگار يا کروبيان چهارگانه اند (حزقيال 10:1). اين کتاب با هفت مهر باز مي شود زيرا «شير قبيله ي يهودا» غلبه کرده است. چهار سوارکار جنگ در خون غلتيده و گرسنه اند و مرگ بر بره اي فراز مي آيد که راهنماي قديسان و شهيدان به «چشمه هاي آب حيات» است، در قالب طوفان ملخ از مغاک بي انتها، به رهبري شاه ابدون يا اپوليون (مغاک تهوم «tehom»، يعني آشوب ازلي ديگري در آغاز آفرينش ـ رک). مکاشه گر همچون حزقيال (3:3) طوماري را مي خورد که مزه ي عسل مي دهد؛ اما اين واپسين روز بدبينانه تلخي بعد از شيريني را مي چشد. موسي و ايليا با جامه ي کرباس و در ميان خاکستر پيشگويي مي کنند، اما حيوان از مغاک بر مي آيد و آنان را نابود مي کند. در هيکل در آسمان گشوده است و صندوق عهد خداوند که ارمياي نبي آن را در غاري زميني پنهان کرده بود، ظاهر مي شود. زني با بچه اي در پي مي آيد، ميکائيل در مبارزه ي آييني با اژدها، بره در کوه صهيون و «چرخشت عظيم خشم خداوند، زن روسپي بابل کبير، مادر روسپيان و پليديهاي زمين» که مست از خون قديسان است، آنگاه شادي قديسان، ازدواج بره، به بند کشيدن مار کهن يا شيطان براي هزار سال، زنده شدن دوباره ي او، نبرد با يأجوج و مأجوج، و داوري بازپسين. در سرود بزرگ توماس سلانويي فرانچسکايي، (حدود 1200ـ 1255): «روز خشم، روزي که دنيا را به خاکستر بدل خواهد کرد، چونان که داوود و سيبل گواهي مي دهند»، ما به طوفان دوم برنمي خوريم، بلکه آتش روز رستاخيز را مي بينيم. کتاب خنوخ (حدود 161ـ164 ق.م) همانند پيشکسوت مکاشفه گر خود آورده: «نامهايشان از کتاب حيات محو خواهد شد... و نطفه ي شان براي ابد نابود خواهد گشت... و فرياد زنند و سوگواري کنند در جايي که برهوت مشوش است، و در آتش خواهند سوخت....و من آنان را که دوستدار نام مقدسم بودند، به نور درخشان فراز خواهم کشيد و هر يک را بر سرير افتخارش خواهم نشاند». بار ديگر به مکاشفه گر انجيل بر مي گرديم: «و من ديدم آسماني نو و زميني نو»، اورشليمي نو اما اکنون بي معبد، «زيرا خداوندگار متعال و بره هيکل آن اند...[و] رود پاکيزه اي از آب حيات، صاف چون بلور...[با] درختان حيات، که دوازده نوع ميوه آوردند... و برگهاي شجر براي درمان خلايق بود... و اگر هر انساني از کلام اين کتاب نبوت دور شود، خداوند او را از سهم کتاب حيات، از اين شهر مقدس، و از چيزهايي که در اين کتاب نوشته شده، محروم خواهد کرد.» بدين گونه واپسين باب اين کتاب عظيم پايان مي يابد و زنجيره ي رستگاري با نگاره ي هبوط و آب، درخت و رستگاري، آتش و آب و ازدواج مقدس، آفرينش پدر و فرزند مادر، بهشت گمشده و بهشت بازيافته، پايان مي يابد. بهشت گمشده ي سفر پيدايش ابتدايي نگر بود. اما با مسيح و ملکوت خداوند در وجود ما، عدن بازگشت، هبوط نيکبخت و اسرارآميز راه کمال پوييد. زنجيره اکنون ادواري است و بازگشت روي خواهد کرد بدان گونه که در مکاشفات توصيف گرديده است، باززايي از آن قديسان خواهد بود به واسطه ي ابرمردي که جاودانگي براي ما آورد و نگذاشت از کف ما برود.
به نقل از: فرهنگ تاريخ انديشه ها، جلد اول، چاپ اول 1385
مترجم : ابوالقاسم اسماعيل پور
نويسنده : فرانسيس لي اوتلي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید