4 دى ماه، سال روز ميلاد حضرت مسيح عليه السلام
عيسى عليه السلام مى آمد که به سگى عقور (گزنده) و ديوانه باز افتاد؛ گفت: صَحِبَتکَ السلامه (تندرستى يار تو باشد)! پرسيدند که در حق چنين حيوانى نجس، چنين لفظى چرا فرمودى؟ گفت: تا زبان به نيکى خوگر شود که خوپذير است؛ نفس انسانى، آن چنان گردد او که او را گردانى.1
من از او دانشمندتر نديدم!
7 ذيحجه، شهادت امام محمد باقر عليه السلام (114ق.)
- تو از مايى يا از امت مرحومه؟
- از امت مرحومه ام.
- از علماى آنان هستى يا از جاهلانشان؟
- از جاهلان نيستم.
- من از تو بپرسم يا تو از من مى پرسى؟
- تو بپرس!
- آن چه ساعتى است که نه از شب است و نه از روز؟
- از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب.
- از کدام ساعات است؟
- از ساعات بهشت است.
- چگونه است که اهل بهشت، غذا مى خورند؛ اما چيزى از آنها دفع نمى شود؟ مى توانى از اين جهان نمونه اى ذکر کنى؟
- جنين است در رحم مادر که از غذا استفاده مى کند؛ اما مدفوع ندارد.
- آن دو برادر کيستند که با هم به دنيا آمدند و با هم مردند؛ اما عمر يکى پنجاه سال بود و عمر ديگرى صد و پنجاه سال؟
- عزيز و عُزَير که عزير به اذن خدا مرد؛ اما پس از صد سال، زنده شد و مدتى با برادرش زندگى کرد و با هم از دنيا رفتند.
- من هرگز از اين مرد، دانشمندتر نديدم. او، امام باقر عليه السلام امام پنجم شيعيان است.2
دشمن خمينى، کافر است
7 دى، شهادت آيت الله سيد حسين غفارى (1353ش.)
اين هم متن آخرين بازجويى:
س: چرا به زندان آورده شديد؟
ج: نمى دانم.
س: آيا قبلاً به زندان آمده ايد؟
ج: نيامده ام؛ آورده اند.
س: نظر شما راجع به شاهنشاه آريامهر چيست؟
ج: ايشان با کودتاى پدرشان سر کار آمده اند و غاصبند.
س: نظر شما راجع به حزب رستاخيز چيست؟
ج: اين حزب را شاه ساخته است و به مردم هيچ ربطى ندارد.
او در پايان بازجويى، اين جمله را نوشت:
«و الرّاد عليهم کالراد علينا و الراد علينا کالراد على الله و هو فى حد الشرک هم حجتى عليکم و انا حجة الله عليهم».3
جناب آقاى گورباچف!
13 دى، سال روز صدور پيام تاريخى امام خمينى، به گورباچف (1367ش.).
جناب آقاى گورباچف!
بايد به حقيقت رو آورد؛ مشکل اصلى کشور شما، مسئله مالکيت و اقتصاد و آزادى نيست؛ مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشيده يا خواهد کشيد. مشکل اصلى شما، مبارزه طولانى و بيهوده، با خدا و مبدأ هستى و آفرينش است.
جناب آقاى گورباچف!
براى همه روشن است که از اين پس، کمونيسم را بايد در موزه هاى تاريخ سياسى جهان جست وجو کرد. ... رهبر چين، اولين ضربه را به کمونيسم زد و شما دومين و على الظاهر، آخرين ضربه را بر پيکر آن نواختيد».4
سرى، دستى، سينه اى!
16 دى، سال روز حماسه هويزه(1359ش.)
دو تانک دشمن، خلاف آن سمتى که من تصور مى کردم، به سمت مجروحان به راه افتادند. تانک ها، نزديک و نزديک تر شدند؛ ولى نه ايستادند و نه راهشان را کج کردند. دست هايم را بر روى چشمانم گرفتم و سرم را بى اختيار به لبه خاکريز کوبيدم. آن چه در آن حال مى شنيدم، صداى آزار دهنده زنجير تانک هاى دشمن بود؛ ولى براى من از همه جان سوزتر، فرياد آن مجروح بود.
تانک ها با تکه پاره هايى از گوشت و استخوان به جا مانده بر زنجيرها، گذشتند و پنج جنازه را با خاک، هم سطح کردند. از جنازه ها، تنها آن مقدار که به زير چرخ نرفته بود، سالم مانده بود؛ سرى، دستى، پايى، سينه اى؛ چه صحنه عجيبى!5
پهلوان
17 دى، سال روز درگذشت جهان پهلوان تختى (1346ش.)
غلامرضا، براى اولين بار بود که در کشتى آزاد و فرنگى، هر دو، توى کشور اول شده بود؛ اما در دفترچه خاطراتش، چنين نوشت: «متوجه شدم هيج کارى نکرده ام؛ چيزى هم به من اضافه نشده؛ فقط آنهايى که به من سلام مى کردند، بيشتر شده اند»!
سرش را آورد نزديک ميکروفون و گفت: «يکى از آرزوهاى من، اين است که به حج بروم»! چشم دانشجوها به دهان پهلوان بود و او با همان صداقت و سادگى که شروع کرده بود، چنين ادامه داد: «اما هر وقت به ياد آن آرزوى برآورده نشده مى افتم و دلم مى گيرد، مى آيم يک بار دور اين دانشگاه مى گردم؛ آن وقت، دلم تسلى مى يابد. من فکر مى کنم براى رهايى مردم از فقر و بدبختى، اين دانشگاه، براى خودش، قبله اى است».6
اعلام آزادى زنان!
17 دى، سال روز واقعه کشف حجاب (1314ش.)
رضاخان، به تمامى وزارت خانه ها، به ويژه دربار و معارف، دستور داد تا مقدمات برگزارى جشن بزرگى را براى اعلام آزادى زنان و احقاق حقوق بانوان، فراهم سازند. اين مراسم، در 17 دى ماه 1314، با حضور زنان و دختران خاندان سلطنتى، درباريان و کارمندان دولت، بدون پوشش و به بهانه اعطاى دانش نامه به بانوان فارغ التحصيل دانشسرا برگزار شد. همه شرکت کنندگان در اين مراسم، لباس هاى غربى به تن کرده بودند.
هيچ کس حق استفاده از پوشش اسلامى و بومى را نداشت. شاه، سخنرانى مفصلى ايراد کرد و به مردم ايران، به خاطر رسيدن به اين پيشرفت، تبريک گفت و اظهار خوشحالى کرد که امروز، بانوان، به حق مسلم خود رسيده اند.
با توصيه عمه و خاله نمى شود!
18 دى، سال روز قتل ميرزا تقى خان اميرکبير (1230ش.)
نامه اى خطاب به شاه مملکت:
قربانت شوم!
الساعه که در ايوان منزل، با همشيره همايونى به شکستن لبه نان مشغولم، خبر رسيد که شاهزاده موثق الدوله، حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا، معزول کرده بودم، به توصيه عمه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده ايد. فرستادم تحت الحفظ به تهران بياورند تا اعليحضرت بدانند که اداره امور مملکت، با توصيه عمه و خاله نمى شود.
زياده جسارت است؛ تقى.7
آغاز حرکت
19 دى، سال روز قيام مردم قم(1356ش.)
1. «مردى که سابقه اش مجهول بود و به قشرى ترين و مرتجع ترين عوامل استعمار وابسته بود، چون در ميان روحانيون عالى مقام کشور، با همه حمايت هاى خاص، موقعيتى به دست نياورده بود، در پى فرصت مى گشت که به هر قيمتى هست، خود را وارد ماجراهاى سياسى بکند و اسم شهرتى پيدا کند.
روح الله خمينى، عامل مناسبى براى اين منظور بود و ارتجاع سرخ و سياه، او را مناسب ترين فرد براى مقابله با انقلاب ايران يافتند. او کسى بود که عامل واقعه ننگين روز پانزده خرداد شناخته شد؛ کسى که عليه انقلاب ايران و به منظور اجراى نقشه استعمار سرخ و سياه، کمر بست و به دست عوامل خاص و شناخته شده، عليه تقسيم املاک، آزادى زنان و ملى شدن جنگل ها، وارد مبارزه شد و خون بى گناهان را ريخت و نشان داد که هستند هنوز کسانى که حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه گران و عناصر ملى بگذارند».8
2. من متحيرم که اين فاجعه بزرگ را به کى بايد تسليت بگويم؟ به کى بايد تسليت گفت و از کى بايد تشکر کرد؟ اينها را بايد از کى تشکر کنيم و به کى تسليت بگوييم؟9
کربلاييان
19 دى، آغاز عمليات کربلاى 5 (1365ش.)
گاه گاه قايق گير مى کند و جواد - سکاندار ما - مى گويد: جاده، آسفالته است. او راست مى گويد، اين جا، همان منطقه عملياتى رمضان است که اکنون از آب پوشيده شده و سر تيرهاى چراغ برق و کلاهک تانک هاى عراقى، از زير آب بيرون مانده و مرغان ماهيخوار، روى آن نشسته اند.
منطقه عمومى شرق بصره، جايگاه قابل ملاحظه اى در انديشه طراحان نظامى بود. دشمن هم اين منطقه را به انواع موانع و استحکامات، مسلح کرده بود و با رها کردن آب در منطقه، انجام هر گونه عملياتى را غيرممکن ساخته بود. عمليات کربلاى 5، در اين فضا و پس از 8 روز نبرد، باعث عقب نشينى دشمن از منطقه شرق نهر جاسم شد.
هفته نامه نيوزويک، چنين نوشت: «تهاجم ايرانى ها در نزديکى بصره، حداقل يک چيز را در خصوص جنگ ايران و عراق تغيير داد و آن، اين مسئله است که براى اولين بار، طى چند سال گذشته، اين احتمال را که يک طرف، حقيقتاً بر ديگرى پيروز شود، مطرح ساخته است».10
اين دفعه هم نشد!
23 دى، سال روز شهادت شهيد حسن اميرى(1365ش.)
کربلاى چهار بود. توى آبادان، يک ساختمانى بود که حياطش نيمچه سنگرى داشت که چندان هم مهم نبود؛ با ايرانيت و يک تيرآهن، برايش سقف زده بودند. با عمو حسن و چند نفر ديگر نشسته بوديم که بمباران شروع شد. يکى از بمب ها افتاد نزديک ما. سقف سنگر ريخت و گرد و خاک بلند شد. بچه ها يکى يکى خودشان را از سنگر بيرون مى کشيدند. نگران عمو حسن بوديم؛ ديديم يک نفر زير آوار تکان مى خورد. عمو حسن، داشت آوار را کنار مى زد؛ در حالى که سعى مى کرد خودش را بيرون بکشد، مى گفت: «اين دفعه هم نشد».11
شايد هنوز دل نکنده ام
24 دى، سال روز شهادت شهيد محمد عباديان (1365ش.)
همين که سرش به زمين رسيد، خوابش برد. اين قدر درد داشت که توى خواب هم ناله مى کرد. تا آن شب، هيچ وقت صداى ناله اش را نشنيده بودم. تا صبح بالاى سرش نشستم؛ گريه مى کردم و تکه هاى شيشه را از سرش بيرون مى کشيدم. سرش، پر از خرده شيشه بود. صبح، همين که بلند شد، خودش را کشان کشان رساند بالاى سر بچه ها. محو تماشايشان شده بود. بعد آرام گفت: «شايد هنوز دل نکنده ام»؛ با خودش حرف مى زد. فاطمه، آبله مرغان گرفته بود و بايد هر روز حمامش مى کردم. گفت: امروز فاطمه رو خودم مى شورم. گفتم: تو خودت را هم نمى تونى بشورى؛ اصلاً مگه يه جاى سالم توى تنت مونده؟ باور کنيد نمانده بود؛ يک وجب سالم، توى تنش نمانده بود. وقتى رفتم توى حمام که کمکش کنم، ديدمش؛ سر زخمى، سينه کبود، کمر پر از ترکش، پاها له و لورده؛ با اين حال و اوضاعى که داشت، با فاطمه بازى مى کرد؛ مى خنديد؛ قلقلکش مى داد و برايش شعر مى خواند.12
اى کاش آن را هم مى آورد
26 دى، فرار محمد رضا پهلوى، آخرين شاه ايران (1356ش.)
گفتند رفته است تا زندگى کند؛ اما رفتنش، براى ما زندگى آورد. انگار شيشه اى از خاک وطن را با خود برد؛ هر چند هر جا که مى مرد، براى قبرش، به اندازه کافى، خاک بود.
مى گفتند با هواپيماى شخصى رفت و خودش خلبانى آن را به عهده گرفت و جواهرات زيادى به همراه برد. در حلبى آباد، بچه هاى کوچک و بزرگ، پابرهنه و گرسنه، با بلند شدن هواپيمايش، نفس عميقى کشيدند و يک دل سير، هواى آزاد خوردند.
مى گفتند هيچ کشورى او را نمى پذيرد؛ اما فراعنه مصر، سفره بزرگى براى پذيرايى از او، آماده کرده بودند و مشتاقانه، انتظارش را مى کشيدند.
مى گفتند بعدها هواپيمايش برگشت و ما فکر کرديم کاش آن يک مشت خاک وطن را هم باز مى آورد!
دو نامه از يک شهيد
27 دى، سال روز شهادت سيد مجتبى نواب صفوى (1334ش.)
1. فرزندم مهدى عزيز!
صفحه دلت بايد آيينه اى باشد که حقايق قرآنى در آن منعکس گرديده و از آن، به قلوب ديگران رسيده، محيط شما و اجتماع دور و نزديک شما را منور کند. اين قرآن و آن صفحه دل پاک شما. سلامى براى هميشه از دلم برايت و محبت خدا و محمد و آلش، هميشه در دلت.
2. هوالعزيز
آقاى دکتر محمد مصدق، نخست وزير!
پس از سلام،
شما و مملکت، در سخت ترين سراشيب سقوط قرار گرفته، چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشيد که نجات بخش شما و مملکت، اجراى برنامه مقدس پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله مى باشد و اگر پس از تمام جريانات گذشته، آماده اجراى احکام مقدس اسلام باشيد، قول مى دهم که شما و مملکت را به يارى خداى توانا و به برکت اجراى احکام و تعاليم عاليه اسلام، از هر بدبختى و سقوط و فسادى حفظ نموده، به منتهاى عزت و سعادت معنوى و اقتصادى برسانم.
8 شوال المکرم 1372، 30 خرداد 1332 ش.
بدرى ها هم برايش مى گريستند
28 دى، سال روز شهادت شهيد اسماعيل دقايقى (1365ش.)
تيپ 9 بدر، اولين حرکت نظامى عراقى ها، بعد از تأسيس مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق بود و همه کارش با اسماعيل بود؛ از موافقت مقامات گرفته تا هماهنگى با خود عراقى ها. بعدها هم اسراى تواب به آن پيوستند. آنان، ابتدا فقط در شناسايى شرکت مى کردند و بعدها محورهاى عملياتى را نشان مى دادند.
يک بار يک جوان عراقى را ديد که همه تجهيزات جنگى اش کامل است؛ وقتى دقت کرد، ديد به او نارنجک نداده اند؛ ناراحت شد؛ خودش به تدارکات سپاه رفت و برايش نارنجک آورد. خيلى ها نمى دانستند همين آدمى که خودش هر روز صبح کانتينرش را جارو مى کند، نماز را به آنها اقتدا مى کند، دقت مى کند وقتى با آنهاست، چاى اش را با شکر بخورد و نه با قند، عربى خوب حرف مى زند و به همه مى گويد الاخ، فرمانده شان است.13
پي نوشت:
1. سعدالدين واروينى، مرزبان نامه.
2. مباحثه امام باقر عليه السلام با عالم مسيحى در سفر تحميلى شام.
3. حميد صبرى آذر شهرى، ديدار با ابرار.
4. فرازى از پيام تاريخى امام خمينى به گورباچف.
5. حماسه هويزه (از مجموعه کتاب همراه).
6. حبيبه جعفريان، تختى.
7. محمود حکيمى، داستان هايى از زندگى اميرکبير.
8. بخشى از مقاله توهين آميز ايران و استعمار سرخ و سياه، به قلم احمد رشيدى مطلق در روزنامه اطلاعات، در تاريخ 17.10.57 که جرقه اى براى شعله ور شدن باروت قيام مردم قم گرديد.
9. قسمتى از بيانات امام خمينى در نجف پس از فاجعه 19 دى قم.
10. سيد مرتضى آوينى، گنجينه آسمانى.
11. نيره رهبرفر، يادگاران، عمو حسن.
12. حبيب امامى، نيمه پنهان ماه، عباديان.
13. على مرج، نيمه پنهان ماه، دقايقى.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید