معجزه هم مانند ساير امور خارق العاده از اسباب عادي خالي نيست و مانند امور عادي محتاج به سببي طبيعي است، و هر دو اسبابي باطني غير آنچه ما مسبب ميدانيم دارند، تنها فرقي که ميان امور عادي و امور خارق العاده هست، اين است که امور عادي مسبب از اسباب ظاهري و عادي و آن اسباب هم توأم با اسبابي باطني و حقيقي هستند، و آن اسباب حقيقي توأم با اراده خدا و امر او هستند، که گاهي آن اسباب با اسباب ظاهري هم آهنگي نمي کنند، و در نتيجه سبب ظاهري از سببيت مي افتد، و آن امر عادي موجود نميشود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته. بخلاف امور خارق العاده که چه در ناحيه شرور، مانند سحر و کهانت، و چه خيرات، چون استجابت دعا و امثال آن، و چه معجزات، مستند باسباب طبيعي عادي نيستند، بلکه مستند باسباب طبيعي غير عادي اند، يعني اسبابي که براي عموم قابل لمس نيست، و آن اسباب طبيعي غير عادي نيز مقارن با سبب حقيقي و باطني، و در آخر مستند باذن و اراده خدا هستند و تفاوتي که ميان سحر و کهانت از يکطرف و استجابت دعا و کرامات اولياء و معجزات انبياء از طرفي ديگر هست اينستکه در اولي اسباب غير طبيعي مغلوب ميشوند ولي در دو قسم اخير نميشوند.
باز فرقي که ميانه مصاديق قسم دوم هست اينستکه در مورد معجزه از آنجا که پاي تحدي و هدايت خلق در کار است، و با دور آن صحت نبوت پيغمبري و رسالت و دعوتش بسوي خدا اثبات ميشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختيار است، باين معنا که هر وقت از او معجزه خواستند ميتواند بياورد، و خدا هم اراده اش را عملي ميسازد، بخلاف ستجابت دعا و کرامات اولياء، که چون پاي تحدي در کار نيست، و اگر تخلف بپذيرد کسي گمراه نميشود، و خلاصه هدايت کسي وابسته بدان نيست، لذا تخلف آن امکان پذير هست.
حال اگر بگوئي: بنا بر آنچه گفته شد، اگر فرض کنيم کسي بتمامي اسباب و علل طبيعي معجزه آگهي پيدا کند، بايد او هم بتواند آن عوامل را بکار گرفته، و معجزه بياورد، هر چند که پيغمبر نباشد، و نيز در اينصورت هيچ فرقي ميان معجزه و غير معجزه باقي نمي ماند، مگر صرف نسبت، يعني يک عمل براي مردمي معجزه باشد، و براي غير آن مردم معجزه نباشد، براي مردمي که علم و فرهنگي ندارند معجزه باشد، و براي مردمي ديگر که علمي پيشرفته دارند، و به اسرار جهان آگهي يافته اند، معجزه نباشد، و يا يک عمل براي يک عصر معجزه باشد و براي اعصار بعد از آن معجزه نباشد، اگر پي بردن باسباب حقيقي و علل طبيعي قبل از علت اخير در خور توانائي علم و ابحاث علمي باشد، ديگر اعتباري براي معجزه باقي نمي ماند، و معجزه از حق کشف نميکند، و نتيجه اين بحثي که شما پيرامون معجزه کرديد، اين ميشود: که معجزه هيچ حجيتي ندارد، مگر تنها براي مردم جاهل، که باسرار خلقت و علل طبيعي حوادث اطلاعي ندارند، و حال آنکه ما معتقديم معجزه خودش حجت است، نه اينکه شرائط زمان و مکان آنرا حجت مي سازد. در پاسخ اين اشکال ميگوئيم: که خير، گفتار ما مستلزم اين تالي فاسد نيست، چون ما نگفتيم معجزه از اين جهت معجزه است که مستند بعوامل طبيعي مجهول است، تا شما بگوئيد هر جا که جهل مبدل بعلم شد، معجزه هم از معجزه بودن و از حجيت مي افتد، و نيز نگفتيم معجزه از اين جهت معجزه استکه مستند بعوامل طبيعي غير عادي است، بلکه گفتيم، از اين جهت معجزه است که عوامل طبيعي و غير عاديش مغلوب ميشود، و همواره قاهر و غالب است. مثلا بهبودي يافتن يک جذامي بدعاي مسيح ع، از اين جهت معجزه است که عامل آن امري است که هرگز مغلوب نميشود، يعني کسي ديگر اينکار را نميتواند انجام دهد، مگر آنکه او نيز صاحب کرامتي چون مسيح باشد، و اين منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم بهبودي نامبرده حاصل بشود، چون بهبودي از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجه اي قوي تر از خود گردد، يعني طبيبي ديگر بهتر از طبيب اول معالجه کند، ولي نام آنرا معجزه نميگذاريم.
منابع مقاله:ترجمه تفسير الميزان جلد اول ، طباطبايي، سيد محمد حسين؛
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید