مقدمه
در روزگاري كه ابرهاي تيره ظلم و جنايت آسمان دنياي انساني را پر كرده و ناله مظلومان و بي كسان با فريادهاي پير مردان و بيوه زنان در هم پيچيده شده و چشمان بي رمق يتيمان در جستجوي ناجي و فرياد رسي بود تا شايد دست آنان را گرفته و از زير بار زورگوييها و تعديها بيرونشان آورد. ناگهان زمزمههايي از گوشه و كنار ايران به گوش رسيد. بارقهاي از اميد در دل آنان پديد آمد، از يكديگر ميپرسيدند، چه شده؟ چه اتفاقي افتاده؟ آيا آرزوي ديرينه تحقق يافته؟ آيا كسي كه انتظارش را ميكشيديم از سفر بازگشته! و صدها سؤال ديگر كه جواب كاملي نداشت. كمكم جنجال و هياهو بالا گرفت، هر روز خبرهاي تازهاي در شهر براي گفتن وجود داشت. عدهاي با شور و شوق از ظهور او سخن ميگفتند و عدهاي نيز تكذيب ميكردند و دستهاي نيز با شك و ترديد فقط به اين سخنان گوش ميدادند، كمكم جناح بنديها و موضعگيريهايي از طرف معتقدان و منكران رخ نمود و پس از مدت كوتاهي جنگهاي خونين وبرادر كشيهاي وحشيانهاي را در پي داشت. و اين آغازي بود براي خونريزيها و درگيريهاي بعدي كه سالها ادامه پيدا كرد. فرقه و دين جديدي پيدا شد و گروهي از شيعيان و مسلمانان را از كيش اصلي خويش دور كرده و تا جايي به پيش رفت كه از دست موءسسان اوليه اين دين جديد كه ايراني تبار بودند نيز خارج شد و سراز امريكا و انگلستان در آورده و موطن آن در اسرائيل و امريكا قرار داده شد.
مؤسس اصلي
مؤسس اصلي اين آيين جديد، سيد عليمحمد شيرازي ملقب به باب با دعوي امام زماني عده اي را به سوي خود كشيده، احكامي را صادر كرد و قوانيني را پايه گذاري نمود كه اندكي پس از او قسمتي از آنها توسط مريدانش نسخ شده و احكام ديگري جايگزين آن شد و اين سير نسخ و جايگزيني تا كنون ادامه پيدا كرده است و مبالغه نيست اگر بگوييم كه نسبت به كيشها و فرقه هاي ديگر، بيشترين تغييرات و نزاعها را ميتوان در اين فرقه يافت، زيرا اصل اوليه آن بر پايه نسخ قوانين و مقررات اسلام بنا گذارده شد و هر كدام از رهبران آن در زمان خود قسمتي از احكامي را كه از طرف رهبر پيشين صادر شده بود بر هم ميزدند و احكام جديدي را ميآوردند. در اين ميان بيشترين سود را كساني بردند كه سالها چشم طمع به اين سرزمين حاصلخيز را داشته اند و هر روز به هر بهانه اي سعي ميكرده اند سياست مخصوص خويش با نام تفرقه بينداز و حكومت كن را به اجرا گذارده و از آب گل آلود ماهي بگيرند. فرقه بابي و بهايي كه يك روز خود را به آغوش روس و روز ديگر به دامن انگلستان و روز ديگر به دامن آمريكا و اسراييل انداخته اند وسيله خوبي بودند تا سالها اغتشاش و نا آرامي را براي ايران به ارمغان بياورند و سود سرشاري به اين دولتهاي استعماري برسانند اگر چه در اين راستا كتابهاي زياد و مفصلي نوشته شده و ماهيت اين فرقه از لحاظ اعتقادي و سياسي و غيره مورد بررسي قرار گرفته است ولي هنوز كساني هستند كه ناآگاهانه و از روي بي اطلاعي فريب خورده و با شعارهاي پوچ اين فرقه از قبيل "ليس الفخر لمن يحب الوطن" و "تساوي حقوق زن و مرد" هويت اسلامي خويش را باخته و كوركورانه عقايد آنان را بازگو ميكنند. گفتار حاضر چكيده و خلاصه شده چندين كتاب است كه در رد عقايد اين فرقه نوشته شده كه به صورت اجمال در آمده و اطلاعاتي را به صورت محدود در اختيار خواننده ميگذارد. تا به گوشه هايي از نيرنگها و فريبهاي مردماني جاه طلب و دغلباز كه جز فساد و فتنه در امت اسلام فكري ديگر نداشته اند پيبرده و به برخي از نقشه هايي كه پير استعمار هر روز براي كشورهاي اسلامي ميكشد آگاه شوند. اميد است مورد توجه خوانندگان محترم قرار گرفته و به لغزشها و خطاهايي كه در اين نوشته به چشم ميخورد با نظر لطف و اغماض بنگرند.
كودكي و نوجواني عليمحمد باب
سيد عليمحمد باب بنيانگذار فرقه بابي در روز اوّل ماه محرم سال 1235 هجري قمري مطابق با سوم يا بيستم اكتبر 1819 ميلادي در عصر سلطنت فتحعلي شاه به دنيا آمد. و چنانچه در ظهور الحق فاضل مازندراني كه از نويسندگان بابي است آمده: "پدرش سيد محمد رضا شيرازي كه به خاطر شغل بزازي او را سيد محمد رضا بزاز ميگفتند در ايام كودكي سيد علي محمد از دنيا رفت. از آن پس عليمحمد تحت كفالت و سرپرستي مادرش فاطمه بيگم و دايي خود بنام سيد علي در آمد. سيد علي در كودكي توسط دايي خود به مكتب شيخ محمد عابد كه در محله قهوه اولياء (بيت العباس) شيراز واقع بود فرستاده شد". اگرچه بابيان و بهاييان اعتقاد به علم لدني پيامبران و بالتبع باب دارند چنانچه كمال الدين بخت آور مبلِّغ بهايي در كتاب بحث در ماهيت دين و قانون اين گونه ميگويد: "... از اين لحاظ ميتوان گفت: پيامبران آسماني مربيان حقيقي عالم بشريتاند زيرا كه اولاً مربي كامل كسي است كه قائم به ذات بوده و محتاج به كسب كمالات از ديگري نباشد". ولي خود سيد عليمحمد در بيان عربي درباره رفتن به مكتب چنين به معلم خود خطاب ميكند: "يا محمّد (شيخ محمد عابد) فلاتضربني قبل ان يقضي علي خمسة سنة ... و اذا اردت ضرباً فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علي اللحم الاوان تحل بينهما سترا فان اديت تحرم عليك زوجتك تسعة عشر يوما" يعني: "اي محمد آموزگارم، مرا قبل از آن كه پنج سال بر من (در مكتب تو) بگذرد نزن، و اگر خواستي بزني از پنج ضربه تجاوز نكن و بر گوشت مزن مگر اين كه بين گوشت و وسيله زدن پارچهاي قرار دهي. اگر چنين نكردي 19 روز همسر تو بر تو حرام است". و براي اصلاح كردن اين اعتراف و تبرئه كردن سيد عليمحمد باب يكي از بابيان در كتابي به نام مطالع الانوار. (تلخيص تاريخ نبيل زرندي) چنين مينگارد: "خال (دايي) حضرت باب، ايشان را براي درس خواندن نزد شيخ عابد بردند. هر چند حضرت باب به درس خواندن ميل نداشتند ولي براي اين كه به ميل خال بزرگوار رفتار كنند به مكتب شيخ عابد تشريف بردند. شيخ عابد مرد پرهيزكار محترمي بود و از شاگردان شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي بشمار ميرفت". سفر به بوشهر بعد از مدتي دائيش او را به بوشهر ميبرد و در آن جاست كه سيد عليمحمد به كارهاي عجيبي مانند تسخير ستارگان دست ميزند چنانچه زعيم الدوله در كتاب مفتاح الابواب چنين مينويسد: "او را به بوشهر فرستادند تا بيست سالگي نزد دايي خود بود و در اين ايام به كارهاي روحي ميپرداخت و به تسخير ستارگان و كواكب اشتغال داشت، به بام كاروانسراي حاج عبداللّه كه حجره دائيش در آن جا بود ميرفت و سر برهنه تا عصر ميايستاد و او رادي ميخواند و در نتيجه نوبه هاي شديدي بر او غلبه كرد و قواي جسمي او را تضعيف نمود و نصايح دايي او هيچ تأثيري در وي نكرد". و در تاريخ نبيل زرندي با صورت محترمانه تري چنين نگاشته شده است: "حضرت باب غالب اوقات كه در بوشهر بودند وقتي كه هوا در نهايت درجه حرارت بود چند ساعت به بالاي بام تشريف ميبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهايت درجه حرارت بر او ميتابيد ولكن هيكل مبارك قلباً به محبوب واقعي متوجّه بود ...". و ميرزا آقاخان كرماني (داماد صبح ازل) در كتاب هشت بهشت مينويسد. "در آن ايام تموز كه در بوشهر آب در كوزه ميجوشيد، با كمال نزاكت تمام آن ايام را از بامداد تا شام آن بزرگوار (ميرزا عليمحمد) در بلندي بام ايستاده و در برابر آفتاب به زيارت عاشورا، ادعيه و مناجات و اوراد و اذكار مشغول بودند". سفر به عراق پس از چند سال سيد عليمحمد به كربلا ميرود و در مجلس درس سيد كاظم رشتي حاضر ميشود و با شاگردان وي و از جمله ملاحسين بشرويه اي كه بعدها به او ايمان آورد آشنا ميگردد چنانچه در مطالع الانوار اين گونه آمده است: "پس از سه روز همان جوان (سيد عليمحمد) وارد محضر درس سيد شد و نزديك درب جلوس نمود، با نهايت ادب و وقار درس سيد را گوش ميداد". بازگشت به شيراز و ادعاي سيد عليمحمد بر بابيت و قائميت پس از اين كه سيد عليمحمد از كربلا به موطن خود بازگشت توسط نامه با شاگردان سيد كاظم رشتي تماس داشت و در يكي از سورههاي كتاب احسن القصص خود ميگويد: "انَّ اللّه قد قدر ان يخرج ذلك الكتاب في تفسير احسن القصص من عند محمدبن حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسن بن علي بن ابيطالب علي عبده لتكون حجة اللّه من عندالذكر علي العالمين بليغاً". يعني خداوند تقدير كرد كه اين كتاب در تفسير احسن القصص از ناحيه محمّد (امام زمان) فرزند حسن محمّد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بيرون آمده بدست بندهاش (عليمحمد) تا حجت خدا از طرف "ذكر" به جهانيان ابلاغ گردد". پس از مكاتبات و مراسلات هيجده نفر از شاگردان سيد كاظم رشتي توسط ملا حسين بشرويه اي ملقب به "باب الباب" نيابت باب را پذيرفتند و ملقب به حروف "حي" شدند كه به حساب ابجد معادل با عدد 18 است. و اين در اولين مرحله ادعاي سيد عليمحمد بر بابيت بود لذا در احسن القصص اقرار به وجود امام زمان (عج) كرده است و خود را در زمره فدويان او قرار داده است. و ميگويد: "يا بقية اللّه قد افديت بكلّي لك و رضيت السّب في سبيلك و ما تمنّيت الاّ القتل في محبتك". يعني: "اي بقية اللّه همه وجودم را فداي تو كردم و راضي شدم كه در راه تو به من فحش و ناسزا بگويند و آرزويي جز مرگ در راه محبت تو ندارم". "قل ان اللّه فاطر السموات و الارض من عنده حجة القائم المنتظر و انه هو الحقّ و اني انا عبد من عباده" يعني: "بگو خداوند آفريننده آسمانها و زمين است. حجت او قائم منتظر از طرف اوست. او بر حق است و من بندهاي از بندگان او هستم". و در صحيفه عدليه مينويسد: "و اشهد لاوصياء محمّد - صلي اللّه عليه و آله - بعبده علي - عليه السلام - ثم بعد علي، الحسن ثم بعد الحسن، الحسين ثم بعد الحسين علي ثم بعد علي محمد ثم بعد محمد جعفر ثم بعد جعفر موسي ثم بعد موسي علي ثم بعد علي محمد ثم بعد محمد علي ثم بعد علي الحسن ثم بعد الحسن صاحب العصر و حجتك و بقيتك صلوتك عليهم اجمعين". اين ادعاي باب از سال 1260 قمري در سن 25 سالگي شروع شده و تا سال 1264 ادامه پيدا كرد تا اين كه در اواخر سال 1264 ادعاي بابيت را به قائميت بدل نمود و به همين جهت فاضل مازندراني در كتاب ظهور الحق مطلب را اين گونه توجيه ميكند كه: "در ابتداي امر خود را به نام باب و عبد بقية اللّه معروف فرمودند كه علي رغم القوم ايشان را مبعوث از امام غايب محمد بن الحسن - عليه السلام - تصور كردند".
مشاهير اصحاب باب
مشاهير اصحاب و پيروان باب، ميرزا يحيي (صبحازل) و حسينعلي (بهاءاللّه) در سال 1260 قمري، دو نفر به سيد عليمحمد باب ايمان آورده و از پيروان و فدويان او شدند كه بعدا در ادامه راه او نقش به سزايي داشتند و آن دو ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي بودند. اين دو برادر فرزندان ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بودند، ميرزا عباس از اهل نور مازندران بود و در دستگاه امام وردي ميرزا كه مدتي حاكم تهران و مدتي حاكم كرمان بود سمت منشيگري داشت. حسينعلي بهاء در سال 1233 هجري (دو سال قبل از تولد سيد عليمحمد) در تهران متولد شد. او در تحت كفالت پدرش ميرزا عباس بزرگ شد و بنا به نوشته آيتي در كشف الحيل و ابوالفضل گلپايگاني مدتها نزد ميرزا نظر علي حكيم درس خوانده است و مدت دو سال كه در سليمانيه كردستان بوده تحصيلات خود را نزد شيخ عبدالرحمن عارف ادامه ميداده است. وي به عرفان و متصوفه علاقه داشت و در همان كودكي با عرفا و نويسندگان و فضلا بجهت پدرش معاشرت داشت. از اين رو وقتي بزرگ شد در سلك درويشان در آمد و چنانچه از عكسي كه به او نسبت دادهاند پيداست داراي گيسوان بلند و موهاي پريشان بوده است. همانطور كه پسرش عبدالبهاء در مقاله سياح اشاره كرده است "وقتي كه آوازه بابيت سيد عليمحمد باب منتشر شد، در سن 27 سالگي حدود سال 1260 هجري به او ايمان آورد و در سلك اصحاب او در آمد". و اين قسمت در كواكب الدريه آيتي آمده است. ميرزاجاني كاشاني يكي ديگر از طرفداران باب ميرزاجاني كاشاني است و جزء سي و دو نفري است كه در سال 1268 در جريان ترور ناصر الدين شاه به قتل رسيد. او صاحب كتاب نقطة الكاف است. اين كتاب در تاريخ ظهور باب و شرح حوادث 8 سال اوّل تاريخ فرقه بابيه است و مستشرق معروف ادوارد برون انگليسي، نسخه منحصر به فرد اين كتاب را در كتابخانه پاريس به دست آورده و مقدمه مبسوطي بر آن نوشت و خود در كار چاپ آن نظارت نمود. اين كتاب محتوي 66 صفحه مقدمه و 296 صفحه اصل كتاب و هر صفحه آن داراي 25 سطر است و در چاپخانه (بريل) در (ليدن) از شهرهاي هلند بوسيله ادوارد برون به چاپ رسيده است.
قرة العين، طاهره
قرة العين كه نام اصلي وي زرين تاج و بنا به نوشته بهائيان ام سلمه است يكي از افرادي است كه پس از ميرزا يحيي (صبح ازل) و ميرزا حسينعلي (بهاء اللّه) بيشترين نقش را در تحكيم بابيت داشته است. او دختر ملا محمّد صالح مجتهد قزويني است، در شهر قزوين در سال 1230 يا به قول آيتي در كواكب الدريه در سال 1231 متولد شد. وي در نهايت زيبايي بود و اندام بينظيري داشت. او نزد پدرش ملا صالح و عمويش ملا محمد تقي مجتهد (شهيد ثالث) مشغول تحصيل گرديد. در پايان تحصيل پيرو مكتب شيخيه شد و جزء مريدان سيد كاظم رشتي به حساب آمد. عموي كوچكش ملا علي كه از اين گروه بود او را در اين راه تحريص و تشويق نمود، تا اين كه باب مراسلات و نامه نگاري بين سيد كاظم رشتي و او باز شد و سيد او را قرة العين يعني نور چشمي خواند و به اين لقب شهرت يافت. وي با پسر عموي خود ملا محمد امام جمعه پسر ملا محمد تقي ازدواج كرد و از او داراي 2 يا 3 فرزند شد. طولي نكشيد كه در سن حدودا 29 سالگي در سال 1259 شوهر و فرزندان را ترك كرده و به عنوان اين كه دستش به استادش سيد كاظم رشتي برسد به كربلا رفت ولي وقتي به كربلا رسيد باخبر فوت سيد كاظم روبرو شد. پس از چندي به بغداد رفت و سپس توسط ملا حسين بشرويهاي به ميرزا عليمحمد باب راه يافت و باب نيز به او لقب طاهره را داد. حاكم بغداد او و اطرافيانش را از بغداد بيرون راند و وي وارد ايران شد و ناچار پس از سه سال وارد قزوين شد و به خانه پدرش ملا صالح آمد ولي مورد اعتراض پدر و عمو قرار گرفت و آنان او را در خانه تحت نظر گرفتند و مانع تماس بابيان با او شدند.
نقشه قتل ملا محمد تقي
ملا محمد تقي پيروان مذهب شيخيه را كافر و زنديق خواند و قرة العين را بر رسومي كه پيش گرفته بود بر حذر ميداشت تا اين كه بابيان نقشه قتل ملا محمد تقي را طرح كردند. جريان قتل ملا محمد تقي مجتهد (شهيد ثالث) در سال 1264 شبي بعد از نصف شب مرحوم ملا محمد تقي كه مرجع تقليد قزوين بود براي خواندن نماز شب به مسجد رفت. مسجد خلوت بود. در حال سجده به خواندن مناجات خمسه عشر اشتغال داشت، ناگهان چند نفر بابي به مسجد ريختند. نخستين بار نيزهاي به پشت گردن او فرو بردند و سپس نيزهاي به دهان او فرو كردند. او براي رعايت نجس نشدن مسجد به هر زحمتي بود خود را به درب مسجد رساند و بيهوش شد. مردم خبر شدند و او را به خانه اش بردند و پس از دو روز شهيد شد. و هم اكنون قبر او در قزوين در كنار شاهزاده حسين - عليه السلام - قزوين به عنوان قبر شهيد ثالث معروف و ملجأ حاجتمندان است. و اين قسمت در قصص العلما ذكر شده است. در كتاب كواكب الدريه آيتي نيز به تفصيل ذكر شده و در ذيل آن آمده است: "بعضي گويند: در راه كه به مسجد ميرفته مورد حمله قرار گرفت و حمله كننده ميرزا صالح شيرازي و به قول بعضي ملا عبداللّه بوده است".
فرار
پس از قتل ملا محمد تقي قرة العين و چند بابي ديگر من جمله حسينعلي (بهاء) و يحيي (صبح ازل) به طرف خراسان رهسپار شدند و در شاهرود در واقعه (بدشت) كه پس از اين به تفصيل ذكر خواهد شد شركت كردند. سرانجام پس از واقعه سوء قصد به ناصر الدين شاه قاجار و تحت تعقيب قرار گرفتن بابيها در سال 1268 يعني دو سال پس از اعدام باب، قرة العين و عدهاي كه قبلاً دستگير شده بودند محكوم به اعدام شده و به قتل رسيدند و اين هنگامي بود كه فرقه بهايي هنوز به وجود نيامده بود و وي بابي از دنيا رفت. سيد باب هنگام نوشتن احسن القصص كه در تفسير سوره يونس است و داراي 111 سوره ميباشد و در اول هر سوره آياتي از سوره يوسف در آن عنوان شده است در اغلب سورهها خطاباتي به او داشته مانند سوره 22 - 23 - 25 - 28 - 30 - 31 - 32 - 33 - 34 - 58 - 76 - 78 - 91 - 93 و ... و در سوره 76 ميگويد: (يا قرة العين ان اللّه قد اختارك لنفسي فاستمع لما يوحي اليك من قبل اللّه العلي) يعني اي نور چشم بدرستيكه خداوند تو را براي من اختيار كرده پس به آنچه از نزد خداوند تعالي به تو وحي ميشود گوش فراده) و اين نكته با تلخيص از كتاب جمال ابهي آورده شده است.
آيتي در كتاب كشف الحيل
اما ببينيم آيتي در كتاب كشف الحيل راجع به قرة العين چه ميگويد. او مينويسد: "بهائيان او را داراي هوش و ذكاوتي مدهش ميدانند و قريحه ادبي بديعي را به او نسبت ميدهند اگر چه از فضل و ادب هم تهي نبوده ولي نه تا به اين حد. و يكي از اشعاري كه به او نسبت ميدهند اين شعر است". همه عاشقان شكسته دل كه دهند جان به ره بلي لمعات وجهك ألحمت سلاسل الغم و البلاء ولكن اين شعر از ملا باقر صحبت لاري است و تخلص او چنين است: "بنشين چو صحبت و دمبدم" كه حضرات ميخوانند "بنشين چو طوطي و دمبدم" در حالي كه تخلص قرة العين طوطي نبوده است و صحبت لاري در احيان طلوع باب در گذشته و مقدم بر قرة العين بوده و تنها غزلي كه ميشود به او نسبت داد اين غزل است: شرح دهم غم تو را نكته به نكته مو به مو گر به تو افتدم نظر چهره به چهر روبرو خانه به خانه در بدر كوچه به كوچه كو به كو از پي ديدن رخت همچو صبا فتاده ام غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو گرد عذار دلكشت عارض عنبرين خطت دجله به دجله يم به يم چشمه به چشمه جو به جو ميرود از فراق تو خون دل از دو ديدهام رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو مهر ترا دل حزين بافته بر قِماش جان صفحه به صفحه لابلا پرده به پرده تو به تو در دل خويش (طاهره) گشت و نديد جز وفا در كتاب كواكب الدريه كه آن نيز نوشته عبدالحسن آيتي است (كه در صفحات بعد به شرح زندگي او خواهيم پرداخت) يكي از مناجاتهاي طاهرة قرة العين آمده است كه اين گونه شروع ميشود: "اللّه هو الاعز الا رفع المجيب" ثنائيات مضيئات از حقايق اهل حقيقت در شعشعه و ضياء و بهائيان منيرات از ذوات ارباب محبت در لمعات و بهاء آفرين بر جان آفريني كه سواي او نيست تا آن كه او را آفرين گويد و تحسين بر خالق تحسيني كه او سزد او را تحسين نمايد. اي جان آفريني كه به خودي خودت خداوندي. خدايي و يا بديعي كه بدع را از روي خود نمايي نظري تمام بر اهل ولايت بالتمام و صطلي از صطلات غمام بر اهل نظام. الهي مشاهده مينمايم بعين العيان كه ايشان مطهر از كل ما سوي آمدند و ملاحظه ميفرمايم كه قابل عطيات كبري شدند. الهي عطيه نازله از مصدر قدرتت اليوم سرّ ربوبيت است و آنچه قابل اعضاي الهيه است آن عين الوهيت است. الهي مشاهده مينمايم كه در حقيقت مقدسه اي در بروز و ملاحظه ميفرمايم كه در حقيقت نقطه اي در ظهور. الهي بهجتم لايق عطاي سرمدي و آن كه دليل اويم قابل عطاي احمدي. الهي صلوات تو نازل بر بهائيان بهيئه و زميرات سرمديه ... بعزتت كه نقصي در هيكل امر مبرمت در بدء وجود او نبوده و طرئي بر وجه حكم احكمت از يوم ازل نازل نا نموده ... الهي بايد كه براندازي حجاب را از وجه باقي ديمومي و بايد بپاشي ذرات سحاب را از طلعت قيام قيومي تا آن كه اهل حقيقت از مركز واحده به اجتماع برآيند و سرّ دعوت را اظهار، امنيت خود ابراز فرمايند. اي ملك وهابي كه لم يزل فواره قدرتت در رشحان و لايزال عين عنايت بر اهل تبيان در جريان اشهد كه مدمدادم از نزدت نازل و آري كه سر تو صيل و دادم از حضرتت واصل ... الخ" و اين گونه مناجاتها در كتب باب و بهاء زياد ديده ميشود كه معمولاً از يك سبك و روش در آنها استفاده شده است كه داراي كلماتي مبهم و در بعضي جاها بدون معني ميباشد.
اوّلين فرمان
اوّلين فرمان سيد عليمحمد و آغاز درگيريها سيد عليمحمد پس از ادعاي بابيت ظاهرا عازم مكه شده و پس از بازگشت از مكه به بوشهر وارد گرديد و اولين فرمان خود را صادر نمود چنانچه در تلخيص تاريخ نبيل زرندي آمده است: "باب در مراجعت از مكه در بوشهر چند روزي اقامت كرد، دستوراتي به قدوس (محمد علي بابكي يكي از گروندگان باب) در رسالهاي به نام خصايل سبعه داد كه آن را به شيراز ببرد كه از جمله دستورات اين بود: (بر اهل ايمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله اشهد انّ علياً قبل نبيل ـ كه به حساب ابجد نبيل 92 است و محمد هم 92 ـ باب بقية اللّه را اضافه كنند)... و آيتي نيز در كواكب الدريه مينويسد: "باب نزد خانه كعبه داعيه خود را علني نموده بدين نغمه بديعتاً تغني نمود: "انا القائم الذي تنتظرون" من همان قائم هستم كه انتظار او را ميكشيد". و در كتاب ظهور الحق مينويسد: "سيد باب به عبدالخالق يزدي مينويسد: "انا القائم الذي كنتم بظهوره تنتظرون" در اثر اين ادعاها و ظاهر كردن چنين كلماتي سيد عليمحمد تحت تعقيب حكومت بوشهر قرار گرفت.
توبه نامه باب
پس از دستگيري او را روانه شيراز كردند تا در حضور علما در مسجد وكيل و در حضور امام جمعه شيراز دعاوي خود را انكار نمود. كتاب تلخيص تاريخ نبيل زرندي واقعه را چنين توصيف ميكند: "حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعيت كرد و گفت: "لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند، لعنت خدا بر كسي كه بگويد من منكر وحدانيت خدا هستم، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر انبياء الهي بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر اميرالمؤمنين - عليه السلام - و ساير ائمه اطهار بداند". و همچنين در مجلدات آخر روضة الصفا هدايت اين گونه مينگارد: "روي او را سياه كردند و به مسجد وكيل بردند و او اظهار توبه و انابه كرد و بر خود لعن نمود و پاي جناب فضايل مآب شيخ امام جماعت را بوسيد و استغفار كرد". ولي در رساله سياح كه نوشته عباس افندي (عبدالبهاء) است به صورت مجمل چنين وارد شده است: "بر منبر نوعي تكلم نمود كه سبب سكوت و سكون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گرديد". سفر سيد عليمحمد به اصفهان و روانه كردن او به تهران پس از آن كه در مسجد وكيل شيراز توبه نامه خود را ابراز داشت.
فرارتوسط حاكم اصفهان
چون توجه زيادي نسبت به مراقبت از او نميشد با تماس مخفيانه اي با حاكم اصفهان كه شخصي به نام منوچهر خان گرجي بود از شيراز گريخته و به اصفهان رفت و ادعاهاي سابق خود را ادامه داد. و اما درباره منوچهر خان، مهدي قلي خان زعيم الدوله تبريزي در كتاب باب الابواب چنين مينويسد: "ظاهرا مسلمان شدند و در باطن بدين مسيحي خود باقي بودند، چنين است شيوه اكثر مسيحياني كه در امور دول اسلامي دخالت ميكنند، براي رسيدن به مطلوب خود و گرفتن انتقام خونهايي كه از نژاد آنان بدست مسلمين ريخته شده است و ريختن تخم فتنه و فساد در ميان مسلمين ظاهرا مسلمان ميشدند و در حقيقت جاسوس دول مسيحي و شمشير برنده و آلت كوبنده دست آنها هستند ولي امراء اسلام از آنها غافل و به مكر و حيله آنان جاهلند، اين حقيقتي است كه از مراجعه و تتبع تاريخ دولتهاي اندلس و عثماني معلوم ميشود". از تاريخ چنين بر ميآيد كه منوچهر خان (معتمد الدوله) و برادرش كه هر دو از مسيحيان بودند در ظاهر از دين خويش برگشته و اظهار مسلماني كردند و پستهايي را به خود اختصاص دادند و اين مطلب را ميرزاجاني كاشاني در نقطة الكاف چنين مينگارد: "خلاصه آن كه مرحوم معتمد الدوله جان و مال و ايمان خود را در راه آن سلطان ممالك (سيد عليمحمد) داد اما ايمانش را به اين معني كه ظاهرا اگر چه قبول اسلام نموده بود ولي چونكه به سرّ اسلام بر نخورده بود لهذا سرّا هم از دين قبلي خود (مسيحيت) منقطع نگرديده". و اما اين كه چگونه او و برادرش به اين پستها حائز آمدند را (كينياز دالگوركي) سفير كبير روسيه در ايران در عصر قاجار در اعترافات خود كه در مجله شرق به عنوان يك نفر سياسي روحاني در اوت 1924 و 1925 چاپ شد اين گونه توضيح ميدهد: "بحدي نفوذ ما در دربار ايران زياد شد كه هر چه ميخواستيم ميكرديم و بحدي من خودماني شده بودم كه در هر محفل و محضر مرا دعوت ميكردند، من هم واقعاً مثل آخوندهاي صاحب نفوذ در امور دخالت ميكردم ... . باري هر يك از وزرا و امراي دولتي كه مناسبات آنها با ما خوب بود صاحب شغل خوب ميشدند. حكومت فارس كه با فيروز ميرزا بود به منوچهرخان معتمد الدوله واگذار و پشتكاري فارس به او شد. و اللّه وردي بيك گرجي كه محرم بود مهرداد همايوني گرديد". و در نوشتههايش راجع به آمدن سيد عليمحمد به اصفهان اين طور مينويسيد: "همين كه به من اطلاع رسيد كه (باب) وارد اصفهان شده يك نامه دوستانه به معتمد الدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سيد (باب) را نمودم كه از دوستان من و داراي كرامت است! از او نگهداري كنيد. الحق معتمد الدوله چندي از او خوب نگهداري كرد". در اين هنگام طرفداران سيد عليمحمد به بهانه حمايت از او در چند شهر دست به آشوبهايي زدند و موجب درگيريهايي با شيعيان شدند، بنابراين حكومت وقت به منوچهرخان اعلام نمود كه سيد را دستگير كرده و به تهران روانه كند و او نيز با حيله خاصي سيد عليمحمد را از اصفهان خارج كرده و ظاهرا به تهران روانه كرد ولي باز مخفيانه او را به اصفهان برگرداند و شش ماه در عمارت خورشيد از او حفاظت كرد. در تاريخ نبيل زرندي حيله منوچهر خان را به اين صورت توضيح ميدهد: "پانصد سوار را مأمور كرد با حضرت باب! هنگام غروب آفتاب از اصفهان خارج شوند و به تهران عزيمت نمايند. ضمناً به رئيس سواران دستور داد كه پس از طي هر فرسنگي صد سوار را به اصفهان برگرداند و از بيست نفر آخر ده نفر را كه مورد اعتماد هستند نگه دارد و ده نفر ديگر را براي جمع آوري ماليات مأمور كند و آن ده نفر باقي مانده كه مورد اعتماد بودند از راه غير معمولي به طوري كه كسي نفهمد باب را به اصفهان برگردانند و طوري بيايند كه قبل از طلوع صبح وارد شهر بشوند". ولي اين وضع به زودي دگرگون شد و با فوت منوچهرخان حاكم جديد تصميم گرفت كه سيد عليمحمد را روانه تهران كند، دالگوركي با اظهار تأسف از اين جريان مينويسد: "از بدبختي سيد، معتمد الدوله مرحوم شد! بيچاره سيد را گرفتند و به تهران روانه كردند، من هم بوسيله ميرزا حسينعلي (بهاء) و ميرزا يحيي (صبح ازل) و چند نفر ديگر در تهران هوو و جنجال راه انداختيم كه صاحب الامر را گرفته اند لذا دولت او را از كنار گرد روانه رباط كريم نموده و از آن جا به ماكو بردند ولي دوستان من آنچه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداختند".
نمونهاي از احكام باب
حال نظري ميافكنيم به احكامي كه باب در كتابها و كلماتش آورده است. اگر چه در صحيفه عدليه به اين مطلب اقرار ميكند كه: "شريعت (اسلام) همه نسخ نخواهد شد بل، حلال محمد ( صلي اللّه عليه و آله) حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة" ولي عملاً در احكام باب مشاهده ميشود كه حلال به حرام و حرام به حلال تغيير پيدا كرده و احكام جديدي بيان شده است كه نمونه اي از آنها ذيلاً آورده ميشود:
1 ـ در باب ازدواج: "ولا يجوز الاقتران لمن لا يدخل في الدين"، يعني ازدواج بابي با كسي كه در دين بابيان نيست جايز نميباشد"(بيان، باب 15) باب درباره ازدواج، رضايت پدر و مادر را شرط ميداند.
2 ـ عدد ماهها: در احسن القصص ميگويد: "عدد ماهها 12 است كه چهار ماه آنها از ماههاي حرام است." ولي در بيان، باب 3 ميگويد: "عدد ماهها 19 است و هر ماهي 19 روز ميباشد و جمع ايام سال به عدد "كل شيء" است كه به حساب ابجد 361 روز است."
3 ـ طهارت فضله موش و مني: "فضله موش پاك است و دوري از آن واجب نيست". (بيان، باب 17) "آب (مني) كه شما از آن آفريده شدهايد، خداوند آن را در كتاب پاك نمود".(بيان فارسي)
4 ـ جواز ربا: "و اذن فرموده خداوند تجار را در تنزيلي كه دأب است امروز مابين ايشان و بر آن كه تناقص و تزايد در معاملات خود قرار دهند". (بيان، باب 18)
5 ـ توليد نسل از راه ديگر: "بر هر شخص واجب شده كه ازدواج كند، تا نسل خدا پرست از او باقي بماند و بايد در اين راه جدّيت نمايد، و اگر مانعي در ايجاد نسل از يكي از طرفين بود جايز است براي هر يك از آنها با اجازه ديگري به وسيله ديگري ايجاد نسل نمايد و ازدواج با كسي كه در دين بيان نيست جايز نميباشد". (بيان، باب 15)
6 ـ جواز استمناء: "قد عفي عنكم ما تشهدون في الرؤيا او انتم بانفسكم عن انفسكم تستمينون"، يعني بخشيده شده بر شما آنچه را كه در خواب ميبينيد (احتلام) و يا با بازي با خود استمناء مينماييد. (بيان عربي، باب 10)
7 ـ تعدد زوجات: "ازدواج با دو زن جايز است و بيشتر جايز نيست". (صحيفة الاحكام)
8 ـ حرمت متعه: "خداوند ازدواج موقت را در اين دوره پاك، حرام كرده است و مردم را از هواپرستي منع نموده است". (بيان، باب 7)
9ـ ازدواج با اقارب: "و لقد اذن اللّه بين الاخ و اخته"، يعني و اجازه ازدواج بين خواهر و برادر داده است. (شؤون خمسه)
10 ـ سن ازدواج: "بر پدران و مادران نوشته شده كه بعد از يازده سال پسر و دختر خود را ازدواج دهند". (لوح هيكل، ضميمه بيان عربي) "چون سن ذريات به يازده برسد بايد ازدواج كنند، ولي اگر پسر 11 ساله و دختر 10 ساله باشد بهتر است". (صحيفة الاحكام)
11 ـ دفن اموات: "اموات خود را در بلور يا سنگهاي محكم قرار دهيد و دفن كنيد، يا در ميان چوبهاي سخت و لطيف گذاشته و دفن نماييد، و انگشترهايي كه منقوش به آيه باشد در دست آنها كنيد".(بيان، باب 32)
12 ـ حرمت خريد و فروش عناصر اربعة: "عناصر اربعه (آب، خاك، آتش، باد) را خريد و فروش نكنيد". (بيان عربي)
13 ـ نماز: "نماز عبارت از آن است كه 19 بار در روز با وضو رو به قبله بايستيد و اين آيه را بخوانيد: "شهد اللّه انه لا اله الاّ هو له الخلق و الأمر".(آئين باب) "بعضي نماز را چنين تقسيم كردهاند: نماز كبير و نماز وسطي و نماز صغير، و نماز كبير در هر 24 ساعت يكبار خوانده ميشود، نماز صغير، تنها دو سطر دعا است كه فقط هر روز خوانده ميشود، نماز وسطي هم يك ركعت است كه در صبح و ظهر و شام خوانده ميشود". (آئين باب)
14 ـ حرمت نماز جماعت: "نماز با جماعت حرام است مگر در نماز با ميت كه اجتماع براي نماز ميكنيد، ولي قصد افراد مينماييد". (بيان فارسي)
15 ـ روزه: "19 روز و در ماه (علاء) كه نوزدهمين ماه ميباشد است و عيد فطر همان عيد نوروز، و حد روز از طلوع آفتاب تا غروب آن است". (بيان، باب 18)
16ـ علم و دانش: "فلتمحون كل ما كتبتم و لتستدلن بالبيان"، يعني آنچه كه تا كنون نوشته ايد نابود كنيد و حتماً به كتاب بيان استدلال نماييد. (بيان عربي، باب 6). "لايجوز التدريس في كتب غير البيان ... . و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غيرهما لم يوءذن لأحد من المؤمنين"، يعني تدريس در كتابهاي غير از كتاب بيان روانيست و آنچه كه اختراع شده به نام منطق و اصول و غير آن دو براي احدي از موءمنان اذن داده نشده. (بيان عربي، باب 10). "نهي عنكم في البيان ان لا تمكلن فوق عدد الواحد من كتاب و ان لم تملكتم فليزمنكم تسعة عشر مثقالاً من ذهب احدا في كتاب اللّه لعلكم تتقون"، يعني در كتاب بيان از شما نهي ميشود كه مالك زيادتر از 19 كتاب شويد و اگر بيش از 19 كتاب داشتيد بر شما (براي هر كتاب) 19 مثقال طلا (به عنوان كفاره) واجب ميگردد، اين حدي است در كتاب خدا شايد پرهيزكار گرديد. (بيان عربي، باب 7) "واجب است هر كتابي كه 202 سال (مطابق با اسم عليمحمد) از استعمال آن گذشت مالك آن را تجديد كند يا آن را نابود سازد و يا به شخصي عطا نمايد". (بيان فارسي، باب اول) قداست و حرمت عدد 19 در بيان "نوزده روز در آخر سال روز گرفته و ذكر خدا كنيد". (بيان، باب 8) "بر هر شخص واجب است كه براي وارث خود 19 ورقه كاغذ لطيف و 19 انگشتري كه بر آنها اسامي خدا منقوش شده باقي گذارد". (بيان، باب 8) "براي شهري مهريه زياد تر از 95 مثقال طلا و براي دهاتي زيادتر از 95 مثال نقره جايز نيست و در هر دو صورت بايد كمتر از 19 مثقال نباشد". (بيان، باب 7) "هرگاه شخصي كسي را عمدا محزون كرد بايد 19مثقال طلابدهد".(بيان،باب 18) "اگر شخصي كسي را براي سفر مجبور كند، يا بدون اجازه او داخل خانه او شود يا بدون اجازه او را از خانه اش خارج سازد تا 19 ماه زن او بر او حرام خواهد بود". (بيان، باب 16) "اگر معلمي چوبي بر گوشت و بدن بچه اي زد، زن او تا 19 روز بر او حرام ميشود، اگر چه از روي فراموشي بزند و اگر زن نداشته باشد بايد 19 مثقال طلا به آن بچه بدهد". (بيان، باب 11) "
اسامي سال و ماه و روز
هر سال به عدد (كل شيء) (كه به حساب ابجد 361 ميباشد) است و هر سال عبارت از 19 ماه و هر ماهي 19 روز است". (بيان، باب 3) عدد و نام ماهها در دين باب فاضل قائيني در كتاب دروس الديانة نام ماهها را به اين ترتيب ذكر كرده است:
1ـ شهرالبهاء. 2ـ شهرالجمال. 3ـ شهر الجلال. 4ـ شهر العظمة. 5ـ شهر النور. 6ـ شهر الرحمة. 7 ـ شهر الكلمات. 8 ـ شهر الكمال. 9 ـ شهر الاسماء. 10 ـ شهر العزة. 11 ـ شهر المشية. 12 ـ شهر القدرة. 13 ـ شهر العلم. 14 ـ شهر القول. 15 ـ شهر المسائل. 16 ـ شهر الشرف. 17 ـ شهر السلطان. 18 ـ شهر الملك. 19 ـ شهر العلاء. آيتي (آواره) در كتاب كشف الحيل مينويسد: "و همچنين است اسم روزها و سال را به حروف ابجد حساب ميكنند و چون 361 ميشود، ايام 5 روز كه زياد ميآيد را ايام (هاء) و زوائد ناميده و آنها را (عطا و فيض) ملقب كردهاند و مثلاً بنابراين تاريخ 25/8/1310 از شهر رجب 1350 كه تاريخ تحرير (كشف الحيل) است ميشود: في يوم العلم من شهر القدرة من سنة (السل) من سنين البيان كه سال 90 ظهور باب است".
سوء قصد به ناصر الدين شاه
ناصرالدين شاه چهارمين شاه قاجاريه است. وي پس از چهل و نه سال سلطنت در ايران در روز هفدهم سال 1313 قمري به ضرب تپانچه ميرزا رضا كرماني از پاي درآمد و كنار مرقد حضرت عبدالعظيم در شهر ري مدفون شد. چندي پس از اعدام سيد عليمحمد باب تعدادي از بابيان تصميم گرفتند كه انتقام خون او را از ناصرالدين شاه بگيرند، بنابراين با طرح نقشه اي به او حمله كردند ولي تير آنها به خطا رفته و ناصرالدين شاه جان سالم بدر برد و پس از اين واقعه دستور داد كه تعدادي از سران بابيه را دستگير كنند. آيتي در كوالب الدريه ماجرا را اين چنين تعريف ميكند: "شش نفر از بابيهاي متعصب كه از آن جمله ملا صادق ترك بود در نياوران شميران به طرف ناصر الدين شاه تيراندازي كردند، و بعد نيز با قمه و غداره به شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند.
پناهندگي به سفارت روس
ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه در صدد دستگيري و نابودي بابيها برآمد". از جمله كساني كه مورد تعقيب قرار گرفت حسينعلي نوري (بهاء اللّه) بود كه در لواسان به عنوان ميهماني به خانه صدر اعظم(ميرزا آغاخان نوري) رفته بود و هنگامي كه او را به دربار احضار كردند از لواسان به قصد نياوران و مقر حكومتي شاه حركت كرد ولي در بين راه در محل زرگنده به سفارت روس متوجه شده و به آنجا پناهنده شد. اين جريان را شوقي افندي نوه دختري حسينعلي بهاء در قرن بديع خود شرح داده است و نيز در تلخيص تاريخ نبيل زرندي اين گونه نوشته شده است: "حسينعلي بهاء پس از ترور شاه و توقيف عدهاي از سران بهايي چند روز پنهان ماند و آنگاه از اختفاء بيرون آمد روز ديگر سواره به اردوي شاه كه در نياوران بود رفتند، در بين راه به سفارت روس كه در زرگنده نزديك نياوران بود رسيد. ميرزا مجيد، منشي سفارت روس (شوهر خواهر حسينعلي) از آن حضرت مهماني كرد و پذيرايي نمود. جمعي از خادمانِ حاجي عليخان حاجب الدوله، بهاء اللّه را شناختند و او را از توقف بهاء اللّه در منزل منشي سفارت روس آگاه ساختند، حاجب الدوله فورا مراتب را به عرض شاه رسانيد، ناصر الدين شاه فورا مأمور فرستاد تا بهاء اللّه را از سفارت روس تحويل گرفته به نزد شاه بياورند، سفير روس دالگوركي از تسليم بهاء اللّه به مأمورِ شاه امتناع ورزيد و به آن حضرت گفت: به منزل صدر اعظم برويد و كاغذي به صدر اعظم نوشت كه بايد بهاء اللّه را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به بهاء اللّه برسد و حادثه اي رخ دهد شخص تو مسؤول سفارت روس خواهي بود". در هر صورت، ميرزا حسينعلي بهاء را دستگير كرده و از طرف حكومت به زندان انداختند تا واقعه سوء قصد و مسبب اصلي آن مشخص شود ولي در اين حال هم باز پشتيباني سفارت روس باعث نجات وي از زندان شد چنانچه در تلخيص تاريخ نبيل زرندي آمده است: "قنسول روس كه از دور و نزديك مراقب احوال او بود و از گرفتاري حضرت بهاء اللّه خبر داشت پيغامي شديد به صدر اعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماينده قنسول روس و حكومت ايران تحقيقات كامل درباره بهاء اللّه به عمل آيد و شرح اقدامات و سوءال و جوابها كه به وسيله نمايندگان به عمل ميآيد در ورقه نگاشته شود و حكم نهايي درباره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد. صدر اعظم به نماينده قنسول وعده داد و گفت: در آينده نزديكي به اين كار اقدام خواهد كرد، آنگاه وقتي معين نمود كه نماينده قنسول روس با حاجب الدوله و نماينده دولت به سياهچال بروند. مقدمتاً جناب عظيم (ملا شيخ علي ترشيزي) را طلب داشتند و از محرك اصلي و رئيس واقعي سوال كردند، جناب عظيم گفتند: رئيس بابيه همان سيد باب بود كه او را در تبريز مصلوب ساختيد، من خودم اين خيال را مدتها است در سر داشتم كه انتقام باب را بگيرم، محرك اصلي خود من هستم، اما ملا صادق تبريزي كه شاه را از اسب كشيد، شاگرد شيريني فروش بيش نبود كه شيريني ميساخت و ميفروخت و دو سال بود كه نوكر من بود و خواست كه انتقام مولاي خود را بگيرد ولي موفق نشد. چون اين اقرار را از عظيم شنيدند، قنسول و نماينده حكومت اقرار او را نوشته به ميرزا آقاخان خبر داد و در نتيجه حضرت بهاء اللّه از حبس خلاص شدند".
تبعيد به عراق
پس از آزادي از زندان، حكومت وقت تصميم گرفت كه حسينعلي بهاء و برادرش ميرزا يحيي را به عراق تبعيد كند تا ديگر مجالي براي اغتشاش نداشته باشند كه اين مطلب در تلخيص تاريخ نبيل زرندي اينگونه آمده است: "حكومت ايران بعد از مشورت به حضرت بهاء اللّه امر كرد كه تا يك ماه ديگر ايران را ترك نمايند و به بغداد سفر كنند، قنسول روس چون اين خبر را شنيد از بهاءاللّه تقاضا كرد به روسيه بروند و دولت روس از آن حضرت پذيرايي خواهند نمود... بهاء اللّه قبول ننمودند و توجه به عراق را ترجيح دادند و در روز اوّل ماه ربيع الثاني 1269 هجري به بغداد عزيمت فرمودند، مأمورين دولت ايران و نمايندگان قنسول روس تا بغداد با حضرتش همراه بودند." و خود حسينعلي بهاء در كتاب اشراقات مينويسد: "اين مظلوم از ارض طاء (طهران) به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ايران و روس هر دو ملتزم ركاب بودند." و در جايي ديگر در همين كتاب مينگارد: "خرجنا من الوطن و معنا فرسان من جانب الدولة العلية الايرانية و دولة الروس الي ان وردنا العراق بالعزة و الاقتدار." حسينعلي بهاء پس از مدتي كه در بغداد ماند روانه سليمانيه شد و در آنجا درسهايي را از عرفان و تصوف فرا گرفت (و مدّتي به نام درويش محمّد با لباس مبدل در سليمانيه به سر برد كه به شرح آن نميپردازيم). دو سال بعد حسينعلي بهاء باز به بغداد برگشت و اين در حالي بود كه هنوز طوق بندگي و پيروي از برادرش ميرزا يحيي صبح ازل را برگردن داشت و خود او در كتاب ايقان علّت برگشتش را چنين ذكر ميكند: "قسم به خدا كه مهاجرتم را خيال مهاجرت نبود، و مسافرتم را اميد مواصلت نه، و مقصود جز اين نبود كه محل اختلاف احباب شوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم ... باري تا آن كه از مصدر امر (ميرزا يحيي) حكم رجوع صادر شد و لابداً تسليم نمودم و راجع شدم."
وصيتنامه باب به ميرزا يحيي صبح ازل
همان گونه كه گفته شد ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي كه هر دو فرزندان ميرزا عباس نوري بودند از برجسته ترين اصحاب و ياران باب بودند و باب نيز به آنان نظر داشته است، مخصوصاً در وصيتنامه اي كه به ميرزا يحيي مينويسد او را به عنوان خداي بعد از خودش نام ميبرد، متن وصيتنامه او چنين است: "اللّه اكبر تكبيراً كبيراً، هذا كتاب من عنداللّه الي اللّه المهيمن القيوم، قل كلٌ من اللّه مبدئون، قل كلّ الي اللّه يعودون، هذا كتابٌ من علي قبل نبيل، ذكر اللّه العالمين الي من يعدل اسمه اسم الوحيد ذكر اللّه للعالمين، قل كلّ من نقطة البيان ليبدئون، اَن يا اسم الوحيد فاحفظ ما نزل في البيان و أمر ربه فانك لصراط حق عظيم." يعني: "خدا از همه چيز بزرگتر است ـ اين نامهاي از طرف خداي مهيمن و قيوم به سوي خداي مهيمن و قيوم است، بگو همه از خدا ابتدا شدهاند و همه به سوي خدا بازگشت ميكنند، اين نامهاي است از علي قبل نبيل (به ابجد محمد 92 ميشود و نبيل هم ميشود 92) كه ذكر خدا براي جهانيان است به سوي كسي كه نامش مطابق با وحيد است (وحيد به ابجد 28 است و يحيي هم به استثناي الف آخرش 28 است). بگو همه از نقطه بيان ابتدا ميشوند اي نام وحيد، حفظ كن آنچه را كه در بيان نازل شد و به آن امر كن، پس تو در راه حق بزرگ هستي"(مقدمه نقطة الكاف). كلمات ميرزا يحيي صبح ازل ميرزا يحيي نيز مانند باب كلماتي را به سبك كلمات عرفاني و معنوي ايراد نموده كه با دقت نظر ميتوان دريافت كه در اول امر بهائيت هنوز بويي از عقايد اسلامي از اين كلمات استشمام ميشود، و اصطلاحاتي در آنهاست كه حاكي از يك سبك مشترك گفتاري و نوشتاري در بين سران اين فرقه است كه سعي ميكردهاند كلمات را به هم پيچيده و مغلق ادا كرده و در قالب مخصوصي آن را بيان كنند. حال به قسمتي از كلمات يحيي صبح ازل نظر ميكنيم: "هو الحق الممتنع السلطان، سپاس بي قياس و حمد معري از شائبه ريب و رفتار، مرذات باري تعالي را سزاست كه لم يزل محسوس به حس و حركت و فنا و زوال و عدم وجود و ظهور و بطون و عرفان و وجدان نبوده و لايزال مجسم شناخته نخواهد شد، نظر نموده در شؤونات انبياء عليهم الصلاة و السلام كه هيچ يك دعوي شناختن ذات خداوندي را ننموده، كذلك حضرت محمدي گفتار ما عرفناك حق معرفتك جاري فرموده، دعواي ادراك ذات الهي نفرموده، چنان كه نص آيات كريمه و احاديث شريفه بوده، نظر به سوره توحيد نموده كه چگونه جاري شده و نص بوده بر شناختن ذات الهي، چه اگر كسي شريك با خداوند بوده "قل هو اللّه احد" گفته نميشود و اگر شؤونات بشري ميبود "اللّه الصمد" ذكر نميگرديد و اگر توليد ميشد و از ذات مقدس او چيزي حادث ميگشت "لم يلد و لم يولد" اطلاق نميشد و اگر با خداوند كس مقترن و معادل ميگشت "ولم يكن له كفواً احد" در كلام خداوندي نازل نميگشت ..." تا وقتي كه به كلمات حظاير قدس حظيرة القدس ميرسد و ميگويد: "هو الحق المستعان، هنگام روح و ريحان و عزّ و امتنان در مواقع جليان تجلي الهي است، افئده خويش را مستشرق به شوارق قدس الهي نموده، ارواح و انفس و اجساد روح خود را بدين مياه احديت زنده نماييد و از حظاير قدس ربّاني ريان شده، به مياه سبحاني شاداب شوند زيرا كه جليان حقيقت از افق لنتراني طالع و ساطع گرديد و تجلّيات عظمت از مطالع لنيعرف ولنيوصف، لائح و لامع گشت. هر ذره، روحي پديد آورد و هر شيئي ريحاني از مواقع تجلّيات آشكار گردانيد. قوله: لما النور تجلّي و الامر قددني و رجع الي اله كل واحد و استرجع اليه ما خلق و من اله الاّ اللّه و له الملك بيده الامر يفعل ما يشاء و هو الحكيم الخبير. اي دوستان دايره فضل و محبان مطالع عدل! در اين ايام كه شاهين در پرواز و عنقاي نفس در سوز و گداز است، سمندروار برگرد آتش عدل گرديده، خود را در سبيل محبّت و مودّت از غير محبوب محترق سازند، چه اگر بدين نار حقيقي مضطرم نشده هر آينه از لقاي حقيقت محبوب محجوب خواهند شد. اقوال مضريه سبب احتجاب نباشد و اشارات كاذبه موءتفكه باعث بر ابتعاد نگردد، چه شيطان رجيم از تلبيس خود از حق محجوب گشت و خود بيني و غرور جاهليت از آدم روحاني محتجب گرديد، و هر آن كه خود بيني در عوالم خود نموده، محتجب از مواقع تجلّيات الهي گرديد". "هو المرهوب المستعان، آفتاب حقيقت معنوي در افق اوج ازليت در استطاع و اشراق است و كواكب عزّ و عظمت حقيقي الهي در فوق سماء رفعت و احديت در شعاع و التياق. از وساوس شيطاني گذشته و از دسائس ظلماني رهيده، و چون ظلمتيان در وادي ظلمت و حيرت، نيست نگرديد. ذلكم ما يوصيكم به يومئذٍ ان انتم في ايامه تتفكرون. الحمد كه حضرت باري تقدس و تعالي چون شما مستجيران را در ارض وجود موجود فرموده، زشت و زيبا را درك نموده، نور و ظلمت را مشاهده مينمايد، ايقظوا من مثلكم عن رقدة لعلكم بآيات اللّه يوم العدل لترزقون، هر نفس به متاع ذاتي خود مغرور گشت و از لقاي حق محتجب گرديد و دور از لحظات قرب ماند، چون در ذات او خودبيني و غرور بود، از اين سبب جليان الهي در نفس فناي او هويدا نگشت و فؤاد ذات او رخشان نگرديد و ظلمت با او معروف گرديد و در حجاب افكيه خود محتجب گشت و در ظلام موءتفكات خود در ابتعاد ماند و تجلّيات رباني در نفس و فؤاد او ظاهر نگشت و نفحات سبحاني در دَوات و روح او باهر نگرديد، لذلك خداوند عادل دوستان خود را بيدار فرمود و محبان خويش را از ضلالت رهايي بخشود".
نزاع و اختلاف
ميرزايحيي و حسينعلي پس از مدّتي كه هر دو برادر در بغداد به سر بردند ناگاه بين آنان اختلافات و منازعاتي در گرفت و هر كدام ديگري را متهم به چيزي ساختند و اين مشاجرات چندان زياد شد كه حسينعلي سر از فرمان برادرش تافت و او را متهم به تصرف در حريم سيد عليمحمد باب كرد چنان كه در كتاب بديعش ميگويد: "علت و سبب كدورت جمال ابهي (حسينعلي) از ميرزا يحيي و اللّه الذي لا اله الا هو اين بود كه در حرم نقطه (سيد عليمحمد) روح ما سواه فداه تصرف نمود. با اين كه در كل كتب سماوي حرام است، و بيشرمي او به مقامي رسيد كه ... دست تعدي به حرم مظهر مليك علام (باب) گشود، فاُفٍّ له و لوفائه، و كاش به نفس خود قناعت مينمود، بلكه او را بعد از ارتكاب خود وقف مشركين نمود و جميع اهل بيان شنيده، ميدانند سيئات او را." به موجب اين سخن و اتهام، حسينعلي برادرش را مرتد از دين باب و طرفداران او را مشرك ناميد و از همين جا عده اي از بابيان از راه ميرزا يحيي برگشتند و به سوي حسينعلي متمايل شدند و عدهاي هم بر همان راه باقي مانده و ميرزا يحيي را رها نكردند. دولت عثماني كه اين اختلاف و كشمكش را نميتوانست در بغداد تحمل كند آنان را به "ادرنه" روانه كرد، امّا در آنجا نيز تنور مخامصه و مجادله گرم بود تا جايي كه فحّاشيهاي دو برادر به يكديگر شدت گرفت، چنان كه خود حسينعلي در بديع به اين مطلب اذعان نموده كه: "افتضاحي در اين ارض برپا شد كه يكي از قنسولهاي اين ارض تعجب كرد و به شخصي ذكر نمود كه امر عجيبي واقع شده و جميع اعاجم (عجمها) به شماتت برخاستند كه در اين طايفه عفت و عصمت نيست." و در جايي ديگر ميگويد: "... مسلم است كه ازل (ميرزا يحيي) به اكل و شرب و تصرف در ابكار و نساء مشغول بوده و اعمالي كه واللّه خجالت ميكشم از ذكرش، مرتكب." و به تبع اين سخنان پيروان اين دو برادر هم اتهاماتي را متوجه يكديگر ساختند چنان كه اشراق خاوري در كتاب رحيق مختوم مينويسد: "براثر زهر،ارتعاش حاصل شد و دستهاي حضرت بهاءاللّه تاآخرحيات ميلرزيد." و اين سخن به اين جهت گفته شده كه بهائيان معتقدند ميرزا يحيي به قصد كشتن برادر به او زهر خورانيده است. تبعيد دو برادر از طرف حكومت عثماني دولت عثماني كه جار و جنجال دو طرف را نظاره ميكرد و هتك حرمت پيروان آن دو را نسبت به يكديگر ميديد و از طرفي نميخواست در مملكت او بلوايي بپا شود ناچار تصميم گرفت كه بين آنان جدايي بيندازد، بنابراين حسينعلي را به عكا (يكي از شهرهاي فلسطين) و ميرزايحيي را به قبرس تبعيد كرد. آيتي در كواكب الدريه مينويسد: "حسينعلي را با 73 نفر از پيروانش به عكا و ميرزا يحيي را با سي نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد و از اينجا بود كه فرقه بابي به دو فرقه ازلي ـ طرفداران ميرزا يحيي صبح ازل ـ و بهايي ـ طرفداران حسينعلي بهاء اللّه ـ منشعب شد". مقام من يظهره اللّه يكي از عقايدي كه باب آن را در ميان بابيان رايج كرد عقيده به شخصي بود كه بعد از باب ظهور ميكند. خود او در كتاب بيان، باب 6 وقت ظهور من يظهره اللّه را اينطور عنوان ميكند: "من يظهره اللّه بعد از عدد مستغاث بيايد (كه به حساب ابجد 2001 است)." و همين امر موجب اختلاف بين حسينعلي و ميرزا يحيي در ادرنه گشت زيرا حسينعلي خود را همان من يظهره اللّه ميپنداشت. عباس افندي (عبدالبهاء) در مقاله سياح مينويسد: "جانشيني ميرزا يحيي جنبه ظاهري داشت و اين نقشه حسينعلي و تصويب باب بدين منظور بود كه چند صباحي يحيي به اين اسم و رسم اشتهار يابد تا حسينعلي از گزند دشمنان مصون بماند." و در كتاب جمال ابهي آمده است: "منظور از بابيت، مأموريت از ناحيه حسينعلي بهاء بوده است و منظور او از قائم همان حسينعلي است." و اين گونه بهائيان ظهور باب را مقدمهاي براي اعلان ظهور بهاء ميدانند و دين باب را نيز منسوخ ميشمارند زيرا هنگامي كه حسينعلي بهاء خود را حائز اين مقام دانست همان ادعاهاي باب را تكرار نموده و تا درجه خدايي و شارعيت خود را بالا برد. حال نگاهي به اين ادعاها مي افكنيم.
ادعاي بندگي حسينعلي
حسينعلي در كتاب مبين ميگويد: "سبحانالذي نزل عليعبده منسحابالقضا سهام البلاء، و يراني في صبرٍ جميل." يعني، پاك و منزه است آن خدايي كه بربندهاش (حسينعلي) نازل كرد از ابر قضا تيرهاي بلا را، و مرا در صبر و بردباري نيك ديد. و در جاي ديگر ميگويد: "يا الهي هذا الكتاب اريد ان ارسله الي السلطان و انت تعلم بأنّي ما اردت منه الا ظهور عدلك لخلقك." يعني، خداياايننامهاياستكهميخواهم آنرابرايسلطان(ناصرالدينشاه) بفرستم و تو ميداني كه قصدي از اين نامه جز آشكار ساختن عدالت تو براي خلق تو ندارم. ادعاي رجعت حسينعلي حسينعلي بهاء از رجعت خود گاهي با نام رجعت حسيني و گاهي با من يظهره اللّه ياد ميكند ولي در خطابي كه در كتاب مبين به "پاپ" كرده است رجعت خود را رجعت مسيح مينامد: "يا باباً! اخرق الاحجاب، قد اتي رب الارباب في ظل السحاب، كذلك يأمر القلم الاعلي من لدن ربك العزيز الجبّار، انه أتي من السماء مرة اخري كما أتي أول مرة اياك ان تعترض عليه." يعني، اي پاپ! ابرهاي غفلت را پاره كن، رب الارباب در سايه ابر آمد. اينطور تو را امر ميكند قلم اعلي از طرف پروردگار عزيز و مقتدر، اين كه او (مسيح) يك بار ديگر از آسمان آمد چنان كه در مرتبه اول از آسمان آمد. بپرهيز از اين كه به او اعتراض كني." ادعاي رسالت و پيامبري حسينعلي او در كتاب اقدس مينويسد: "قل يا ملاءالبيان لاتقتلوني بسيوفالاعراض،تاللّهكنتنائماًايقظنييدالارادة ربكم الرحمن، و امرني بالنداء بين الارض و السماء ليس هذا من عندي لو أنتم تعرفون." يعني، اي گروه بابيان! مرا با شمشيرهاي اعراض و دوري به قتل نرسانيد، سوگند به خدا خوابيده بودم كه دست اراده خداوند مهربان مرا بيدار كرد و امر كرد مرا كه بين زمين و آسمان ندا كنم. اين (ادعا) از خودم نيست اگر شما بدانيد." و در كتاب اشراقات خطاب به ناصرالدين شاه ميگويد: "اي پسر سلطان! جناب شما پيش از اين مرا ديده بوديد، يكي از مردان عادي بودم و اگر امروز بيايي مرا با نوري ميبيني كه هيچكس نميداند كي او را ظاهر ساخته، و يا آتشي ميبيني كه كسي نميداند كه آن را افروخته است، لكن مظلوم (حسينعلي) ميداند و ميشناسد و ميگويد: دست اراده خداوند كه پروردگار جهانيان است او را روشن ساخته است." ادعاي خدايي حسينعلي بالاخره دركتاب مبين درچندين موضع خود را خدا ميشمارد و چنين مينگارد: "اسمع ما يوحي من شطر البلاء علي بقعة المحنة و الابتلاء من صدرة القضا انه لا اله الا انا المسجون الفريد." يعني، بشنو آنچه كه از شطر بلا بر بقعه محنت و گرفتاري از سينه قضا وحي ميشود كه نيست خدايي جز من زنداني تنها. و در جايي ديگر ميگويد: "انّ الذي خلق العالم لنفسه منعوه انينظر الياحد من احبائه، ان هذا الاّ ظلم مبين." يعني، آن خدايي كه جهان را براي خودش خلق كرده او را منع ميكنند كه به يكي از دوستانش بنگرد، اين ظلم آشكاري است. "انه يقول حينئذٍ انّني انا اللّه لا اله الا انا كماقال النقطة من قبل و بعينه يقول من يأتي من بعد". يعني، او (حسينعلي) در اين زمان ميگويد: من همان خدايم و خدايي جز من نيست چنان كه نقطه (عليمحمد) نيز از پيش ميگفت و كسي كه بعد از اين ميآيد بعينه همين را خواهد گفت. "قل لا يري في هيكلي الا هيكل اللّه، و لا في جمالي الاّ جمال اللّه، و لا في كينونتي الا كينونته، و لا في ذاتي الا ذاته و لا في حركتي الا حركته و لا في سكوني الا سكونه، و لا في قلمي الا قلمه العزيز المحمود." يعني، بگو در هيكل من ديده نميشود مگر هيكل خدا، و در جمالم ديده نميشود مگر جمال خدا، و در كينونيت و ذاتم ديده نميشود مگر كينونيت و ذات خدا، و در حركت و سكونم ديده نميشود مگر حركت و سكون خدا، و در قلمم ديده نميشود مگر قلم خدا كه غالب و پسنديده است. چنان كه در قصيده عزر و قائيه در مكاتيب تصريح ميكند كه: و كل الربوب من طفح حكمي تربت كل الالوه من رشح امري تألهت يعني، همه خدايان از رشحان و آثار فرمانم به خدايي رسيدند و همه پروردگاران از لبريزي حكم من پروردگار گشتند. نبيل زرندي خطاب به او ميگويد: پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدايي خلق گويند خدايي و من اندر غضب آيم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید