شهادت عيساى مسيح
قرآن كريم، پيامبران الهى را عموماً و حضرت مسيح را خصوصاً به عنوان شاهد بر اعمال امتهايشان، و رسول اكرم (صلي الله عليه واله) را شهيد شاهدان معرفى مىكند: (فكيف إذا جئنا من كل امةٍ بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيداً) (1) .
در سوره نساء اصل شهادت حضرت مسيح چنين بيان شده است: (وان من اهل الكتاب الّا ليؤمنّن به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيد) (2) . عيسى(عليهالسلام) نه تنها به اعمال ظاهرى آگاه است، بلكه بر اخلاق و عقايد امتش هم احاطه وجودى و علمى دارد.
براى اثبات شهادت دنيايى انبيا و به خصوص شهادت عيساى مسيح راههايى وجود دارد: يكى از راهها تلازم است؛ يعنى وقتى خداى سبحان انبيا را شاهدان محكمه عدل الهى مىداند و جزو گواهان راستين مىشمارد، صدق شهادت ملازم با حضور شاهد در صحنه حادثه و مسبوق به تحمّل شهادت در دنياست، پس انبيا هنگام انجام اعمال امت حضور علمى دارند. يعنى در هنگام عمل مىبينند امت چه مىكند تا در محكمه عدل شهادت دهند.
راه ديگر بر اساس استنتاج قياس است. بدين معنا كه قرآن كريم بعضى از پيامبران، مانند مسيح(عليهالسلام) را از مقرّبان مىداند و در سوره مطفّفين مىفرمايد: مقرّبان شاهد اعمال ابرارند. بر اين اساس قهراً شاهد اعمال ديگران هم خواهند بود. خلاصه آن كه انبيا از مقربانند و مقربان شاهد اعمال ابرارند، پس انبيا شاهد اعمال ابرارند و چون ابرار فوق فجّارند، كسى كه بر ابرار و اعمال آنان احاطه وجودى داشت بر فجار و اعمال آنان نيز احاطه وجودى خواهد داشت. زيرا انسان تبهكار از نظر درجه وجودى نازلتر از انسان پارسا و متقّى است.
توضيح استنتاج مزبور اين است كه، بشارتى كه فرشتگان به مريم(عليهاالسلام) دادهاند اين بود كه خداى سبحان به تو فرزندى به نام مسيح مىدهد كه از مقربان است: (إذ قالت الملائكة يا مريم إنّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدنيا و الاخرة من المقرّبين) (3)
مقرّب در فرهنگ قرآن كريم از برجستهترين اوصافى است كه نصيب مؤمنان پيشگام مىشود. مقربان از ابرار و اصحاب يمين برترند. قرآن كريم گاهى مردم را به فجّار، ابرار و مقربان تقسيم مىكند و گاه به اصحاب شمال، اصحاب يمين و مقربان. در هر دو تقسيم، عيساى مسيح از گروه مقرّبان است كه قرآن كريم از آنان به عظمت ياد مىكند: (فامّا ان كان من المقرّبين* فروحٌ و ريحانٌ و جنّت نعيمٍ) (4) . ظاهر اين آيه آن است كه اينها خود روح و ريحان و بهشتند.
قرآن كريم درباره صحيفه اعمال ابرار كه برابر آيه177 سوره مباركه بقره به اصول سه گانه مبدأ، معاد و وحى معتقد، و به انجام اعمال عبادى نيز مقيد مىباشند، مىفرمايد: كتاب ابرار در عليين است، چه چيز تو را آگاه كرد كه عليين چيست؟ (اين تبيين، تبيينى است همراه با تكريم). عليين كتاب مهّمى است كه محيط بر كتاب ابرار است. عليون كتاب است مرقوم كه نگارندهاش يا كاتبان كريم الهىاند، يا ابرار آن را نگاشتهاند و مقربان شاهد اين كتابند: (كلّا إنّ كتاب الأبرار لفى علّيين* و ما ادريك ما علّيون* كتابٌ مرقوم* يشهده المقرّبون) (5) .
اگر نگارنده آن صحيفه نفوس ابرار باشد، مربان به آن نفوس مستحضرند و اگر مراد از كاتبان كريم الهى، فرشتگان باشند كه به اذن خدا قلم و رقم مىزنند، باز مقربان به آن مستحضرند، زيرا اگر كسى برتر از عليّين نباشد، نمىتواند صحيفه عليين را مشاهده كند. پس كسى كه به مقام قرب رسيده است بايد در اعلى عليين باشد تا بر عليين احاطه وجودى داشته باشد. حاصل آن كه بر اساس قياس مزبور، عيساى مسيح شاهد علّيين و شاهد اعمال و كتاب ابرار است.همچنين مقربان، احاطه وجودى بر كتاب فجّار خواهند داشت، زيرا كتاب فجار در سجّين است و سجّين در برابر عليين مرحله نازل است: (كلاّ انّ كتاب الفجار لفى سجّين* وما ادريك ما سجّين* كتابٌ مرقوم* ويلٌ يومئذٍ للمكذّبين) (6) . انسانهاى كامل كه بر عليين احاطه دارند يقيناً بر سجّين نيز احاطه خواهند داشت، مگر اسرارى كه خداى سبحان براى حفظ حرمت انسانى اجازه اطلاع از آنها را به كسى ندهد، چنانكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در دعاى كميل مىفرمايد: خدايا تو همه اعمال مرا مىدانى اما به سبب رحمت خويش اجازه نمىدهى كه بعضى از حقايق را ديگران بفهمند: «وكنت انت الرّقيب علىّ والشّاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته» (7) ، زيرا خداوند بر هر چيزى شاهد است و شهادتهاى ديگران زير پوشش شهادت حق است. بنابراين شهادت مقربان بر علّيين و سجّين و نيز بر اعمال ابرار و فجّار* بالعرض است و شهادت خداى سبحان بالذات.
عيساى مسيح درباره شهادت خويش بر امتش، به خداى سبحان عرض كرد: من مادامى كه در بين آنها بودم رقيبانه ، و نه به عنوان ناظر و تماشاچى، شاهد اعمالشان بودم ؛ اگر صراط مستقيم را طى مىكردند تشويقشان مىكردم و در صورت انحراف از آن، آنان را تعديل و به راه راست هدايتشان مىكردم. وقتى مرا متوفّا كردى و به سوى خود بردى اين رقابت از آن توست: (وكنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم فلمّا توّفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىءٍ شهيد) (8) .گرچه انبيا (عليهم السلام) بعد از وفات نيز شاهد اعمال ديگران هستند، امّا شهادت آنها آميخته با رقابت نيست. يعنى حضور آنها حضور تكليفىِ آميخته با رسالت نيست، كه اگر ديدند كسى بيراهه مىرود او را نهى كنند. شهادت آميخته با رقابت مخصوص زمان حيات است.
بايد توجه داشت اين كه حضرت مسيح عرض كرد: «تو رقيب بودى»، بدين معنا نيست كه بعد از من، تنها رقيب تو خواهى بود، و نه به اين معنا كه رقابت تو بعد از من بود، زيرا وى خود به آمدن پيامبر ديگرى پس از خود بشارت داد: (ومبشّراً برسولٍ يأتى من بعدى اسمه احمد) (9) ، و هر پيامبرى هم شاهد اعمال امّت است. وى همچنين تأكيد مىكند: (و أنت على كلّ شىء شهيد). شهادت و مراقبت خدا مطلق است و او قبل از حيات مسيح، در زمان حيات او و بعد از توفّى آن حضرت شهيد است. خداى سبحان نه تنها بر امّتها، كه بر انبيا هم شهيد است. پس بر شاهد و مشهود شهيد است، اگر چه خداوند شهادت را به ديگران هم نسبت مىدهد اما شهادت راستين، مطلقه و بالاستقلال از آن خداى سبحان است. بنابراين شهادت مقربان و از جمله حضرت مسيح ، شأنى از شئون شهادت خداى سبحان است: (وقل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله والمؤمنون و ستردوّن الى عالم الغيب و الشهادة) (10) ؛ هر عملى كنيد (نيك يا بد)، خدا شاهد كار شماست، و پيامبر و مؤمنان شاهد كار شمايند.
پس شهادت بر اعمال، مخصوص انبيا و مرسلين(عليهمالسلام) نيست، بلكه از شئون اولياى الهى است و آنان از عقايد، اخلاق و اعمال انسانها آگاهند. البته راه ولايت همواره باز است و انسان به مقدار تقرّب، از ولايت سهمى دارد و به مقدار ولايت، بر اعمال ديگران هم شاهد است. آنگاه كسى كه بر اعمال ديگران شاهد است، از خويشتن خويش غافل نيست، زيرا كسى كه مصداق (نسوا اللّه فأنسيهم انفسهم) (11) است و شاهد خويشتن خويش نيست و در صحنه قلبش تباهى و غفلت راه پيدا كرده است، هرگز توان مشاهده دلهاى ديگران را ندارد.بنابراين اصل شهادت براى انسان ميسور است و قرآن هم راه شهادت را تقرّب معرفى كرده است و اين راه براى همگان باز است، چون كلمه مؤمنون در آيه ياد شده اختصاص به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) ندارد، گرچه آنان نمونه كامل مؤمنان هستند و درجه شهود ديگران به پايه شهود آنان نمىرسد، امّا ممتنع نيست كه وليّى از اولياى الهى به مقام شهادت اعمال برسد.
شفاعت حضرت مسيح
عيساى مسيح(عليهالسلام) هم در دنيا شهيد مردم بود، يعنى به آنچه رخ مىداد آگاه بود و هم در قيامت در محكمه عدل الهى به عنوان گواه امين و صادق گواهى مىدهد، پس شاهد بالحق است و قرآن كريم شفاعت را از آنِ شاهدان به حق دانسته است: (ولا يملك الذين يدعون من دونه الشّفاعة الّا من شهد بالحقّ) (12) . شفاعت به معناى فدا شدن نيست، چنانكه گروهى پنداشتند كه عيساى مسيح فدا شده است تا خداى سبحان گناهان امتش را ببخشد.شفاعت در روز قيامت به اذن خداست و تا خداى سبحان اذن ندهد كسى حق شفاعت ندارد: (من ذا الّذى يشفع عنده الّا باذنه) (13) . خداوند، هم به شافع بايد اذن بدهد، هم درباره كسى كه براى او شفاعت مىشود و او كسى است كه دينش مرضىّ خداى سبحان باشد: (ولا يشفعون الّا لمن ارتضى) (14) . بنابراين كافران و منافقان از قلمرو شفاعت بيرونند، نه تنها حق شفاعت ندارند بلكه شفاعت هم نخواهند شد، زيرا خطوط كلى شفاعت مشخص شده است: كسى مىتواند شفاعت كند كه مأذون و شاهد بالحق باشد و كسى مىتواند شفاعت شود كه دينش مرضى باشد و كفر و نفاق مرضىّ حق نيست: (ولا يرضى لعباده الكفر وان تشكروا يرضه لكم) (15) . بنابراين شفاعت در اختيار خداى سبحان است و اگر مسيح(عليهالسلام) بخواهد شفاعت كند، خداوند بايد اذن بدهد.
آگهى مسيح از نبوّت پيامبر اسلام
عيساى مسيح همان گونه كه از انبياى گذشته آگاهى داشت و نيز به چيزهايى كه در حجابِ جدار و حصار محجوب بود، عالم بود و گزارش مىداد: (و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (16) ، از وقايع تاريخى آينده نيز آگاه بود كه جريان رسالت پيامبر اكرم(صلي الله عليه واله) از اين قبيل است: (واذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم مصدّقاً لما بين يدىّ من التّورية و مبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد) (17) ؛ من شما را به آمدن پيامبرى كه پس از من خواهد آمد و نام مباركش احمد(صلي الله عليه واله) است بشارت مىدهم. اين علم غيب است.
نكته شايان توجه اين است كه اگر قرار بود غير از خاتم انبيا، انبياى ديگرى هم بيايند، بشارت دادن به خصوص آمدن وى وجهى نداشت. همچنين كلمه تبشير گذشته از آن كه علم غيب به آينده را در بر دارد، تفّوق آينده نسبت به حال را هم تبيين مىكند، زيرا اگر آينده مادون، يا هم سطح حال باشد ديگر بشارت نيست، زيرا بشارت مژده دادن به امر مسرّت بخشى است كه انسان فاقد آن است، پس بايد كمالى در دين پيامبر خاتم باشد كه دين مسيح فاقد آن است. البته اگر كسى از وقوع حادثهاى در آينده خبر دهد آن حادثه هرچه باشد، پيش بينى آن، علم غيب محسوب مىشود.
غرض آن كه آيه مزبور دو مطلب را دربر دارد: يكى علم قطعى عيساى مسيح به غيب، و ديگرى تفّوق قطعى دين اسلام بر مسيحيّت وگرنه بشارت صادق نبود. بر اين اساس قرآن كريم گذشته از اين كه ره آورد انبياى پيشين(عليهم السلام) را تصديق مىكند، بر كتب آنان هيمنه و سلطه و نظارت دارد. بنابراين ديگر كتابها را با اين كتاب مهيمن بايد سنجيد. چنانكه ديگر انبيا را نيز با ميزان اعمال خاتم انبيا(صلي الله عليه واله) بايد سنجيد. چنانكه خود آن حضرت فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة» (18) .
به استناد آيه (الّذين يتّبعون الرّسول النّبى الامىّ الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التّورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم فالّذين امنوا به و عزّروه و نصروه واتّبعوا النّور الذّى انزل معه أولئك هم المفلحون) (19) ، موساى كليم (عليهالسلام) نيز مانند عيساى مسيح ظهور دين خاتم انبيا را از باب علم غيب به مردم گوشزد كرد.
بنابراين رئوس برنامههاى پيامبر گرامى اسلام(صلي الله عليه واله) و ابعاد گوناگون عبادى، فرهنگى و سياسى اسلام، و نيز حرّيت و برخى ديگر از اوصاف مسلمانان را، هم موساى كليم و هم عيساى مسيح(عليهما السلام) به طور گسترده در تورات و انجيل بيان كردهاند: (ذلك مثلهم فى التّورية و مثلهم فى الانجيل كزرعٍ اخرج شطئه) (20) . اين نشانه آن است كه هم موساى كليم و هم عيساى مسيح(عليهما السلام) به وجود مبارك خاتم (صلي الله عليه واله) و خصوصيات دين او علم غيب داشتند و عيساى مسيح بر اثر قرب عهدى كه داشت بشارت بيشترى داد.
طهارت روح ، عامل پيروزى
قرآن مجيد بيش از بيست صفت از اوصاف برجسته ولايت و اوصاف اولياى خدا را براى عيسى (عليهالسلام) برشمرده است كه راه نيل به آنها طهارت روح است كسى كه راه طهارت را طى كرده است مىتواند از اين اوصاف برخوردار باشد. همان طور كه درباره تطهير مريم(عليها السلام) مىفرمايد: (انّ اللّه اصطفيك وطهرك و اصطفيك على نساء العالمين) (21) ، درباره تطهير حضرت مسيح از كفّار هم مىفرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى انّى متوفّيك ورافعك الىّ و مطهّرك من الّذين كفروا و جاعل الّذين اتّبعوك فوق الّذين كفروا الى يوم القيمة ثمّ إلىّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون) (22) .
از اين كه به عنوان بشارت فرمود: «پيروان عيساى مسيح همواره بر كفار پيروزند»، استفاده مىشود كه پيروان او نيز صاحبان كمال طهارت خواهند بود. هر كس طاهر بود، راه عيسوى را طى كرده است و بر ديگران پيروز است. اين وعده خداست، كه قبل از ظهور اسلام حواريين و ديگران مشمول آن بودند و بعد از ظهور اسلام مسلمانان واقعى راه حضرت عيسى را طى كردهاند، زيرا آنچه را كه عيساى مسيح آورده بود اسلام آورد و مسلمين هم همان راه را طى كردهاند. از آيه (الّذين اتّبعوك فوق الذّين كفروا الى يوم القيمة) (23) مىتوان استفاده كرد كه همواره نظام جهان بر اين است كه پيمودن راه طهارت عامل پيروزى بر كفار است و اين وعده خداست.
بايد توجه داشت كه منظور از اين ظفر پيروزى سياسى و غلبه حكومت است نه پيروزى علمى و استدلال، زيرا اگر مقصود، پيروزى حجت مسيح و پيروان او بر دليل كفّار بود ديگر نمىفرمود: من تو را متوّفى مىكنم و تو را به سمت خودم بالا مىبرم و آنگاه دليل پيروانت را بر دليل كفار پيروز مىكنم، چون دليل پيروان عيسى غير از دليل خود عيسى نبود و دليل پيروان كه همان دليل مسيح است همواره بر دليل كفر پيروز است. معلوم مىشود مراد از پيروزى، پيروزىِ حكومت و نظام سياسى است.
توفّى حضرت مسيح
يكى از جملههاى آيه تطهير عيساى مسيح، درباره توفى آن حضرت است: (إذ قال اللّه يا عيسى إنّى متوفيك) (24) . توّفى هم درباره مرگ استعمال شده است و هم درباره خواب؛ خداى سبحان در پاسخ كفّار كه مرگ را گم شدن در زمين مىدانستند: (ءاذا ضللنا فىالارض ءانّا لفى خلق جديد) (25) ، مىفرمايد: مرگ توّفى است نه گم شدن در زمين: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كلّ بكم) (26) ؛ مرگ وفات است، نه فوت و هنگام مرگ مأموران الهى ايشان را توّفى مىكنند و او وفات مىكند، نه فوت.
قرآن كريم درباره خواب نيز مىفرمايد: (يتوفيكم بالّيل و يعلم ما جرحتم بالنّهار) (27) ؛ خدا هر شب شما را توفى مىكند و آنچه را در روز كسب كرديد مىداند. همچنين مىفرمايد: (اللّه يتوفّى الانفس حين موتها والتّى لم تمت فى منامها) (28) ؛ خداى سبحان آنها را كه مىميرند، در هنگام مرگ توفى مىكند و ديگران را در هنگام خواب توفّى مىكند. توّفى همان اخذ تام است كه اختصاص به موت ندارد. پس چون توفّى در غير مرگ نيز استعمال مىشود، از اين آيه نمىتوان موت عيساى مسيح را استنباط كرد گرچه اصل موت براى آن حضرت نيز امرى است قطعى. درباره اين كه حضرت عيسى داراى مرگ است مجموعاً چهار دليل وجود دارد؛ بعضى از ادّله عام است، مانند: (كلّ نفسٍ ذائقة الموت) (29) ، يا (وما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد) (30) كه عيساى مسيح(عليه السلام) را مانند ديگران شامل مىشود. بعضى از ادله نيز خاص است، مانند آنچه خود عيساى مسيح فرمود: (والسّلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت) (31) ، يا قرآن كريم مىفرمايد: (وان من اهل الكتاب الّا ليؤمننّ به قبل موته ويوم القيمة يكون عليهم شهيداً) (32) .
اما سؤال اين است كه آيا عيساى مسيح اكنون زنده است و هنگام رجعت ظهور مىكند و به شهادت مىرسيد يا ارتحال مىكند، يا هم اكنون رحلت كرده است؟ رأى استاد علامه طباطبايى(رضوان اللّه عليه) اين است كه چون توفّى هم در خواب استعمال شده است و هم در موت، بنابراين ظهورى در موت ندارد (33) .
بايد توجه داشت كه كلمه «متوفّى» مشتق است و مشتقْ ظهور در متلبّس دارد و نسبت به كسى كه قبلاً داراى وصف بود و هم اكنون متلبس به آن نيست محل اختلاف است كه استعمال مشتق در آن مجاز است و بدون قرينه به كار نمىرود يا حقيقت است و نيازى به قرينه ندارد. ظاهر آيه نسبت به گذشته نيست، براى اين كه با عيساى زنده سخن مىگويد، ولى گويا زمان حال است. يعنى در اين زمانِ متّصلِ به حالِ سخن، من تو را تَوّفى مىكنم. بنابراين شايد ظهورش در موت به اندازه استدلال و استظهار كافى باشد. (إنّى متوفّيك)، يعنى روحت را قبض مىكنم، همانند قبض ارواح ديگر انسانها: (اللّه يتوفّىّ الانفس حين موتها) (34) .
با شواهدى كه پيش از اين بيان شد، به يقين حضرت مسيح همانند ديگر انسانها داراى مرگ است، اما درباره اين كه كانون مرده است يا نه، شايد بتوان از آيه (إنّى متوفّيك) مرگ آن حضرت را استظهار كرد، زيرا نمىتوان گفت: چون توفّى درباره خواب هم استعمال شده، محتمل است در اين جا مراد خواب باشد نه مرگ، چون توفّى در هنگام خواب، اختصاص به حضرت عيسى ندارد. همچنين توفّى عيساى مسيح (عليهالسلام) به معناى عروج نيست، زيرا توفى در چنين معنايى به كار نرفته است.
رفع حضرت مسيح
در آيه تطهير عيساى مسيح كه پيش از اين گذشت، رفع آن حضرت نيز مطرح است: (إذ قال اللّه يا عيسى إنّى متوفّيك و رافعك إلىّ) (35) .
از آن جا كه ذات أقدس إله، زمان و مكان ندارد، رفع به سوى او هم رفع مكانى نخواهد بود، چنانكه درباره ادريس(عليهالسلام) هم كه آمده است (ورفعناه مكاناً عليّاً) (36) ، مراد مكانت عاليه است نه مكان عالى، همان گونه كه قرب به خداوند قرب معنوى است نه مكانى. گرچه خداوند با همه است: (هو معكم اين ما كنتم) (37) ، ولى عدّهاى از خدا دورند: (ينادون من مكان بعيد) (38) و عدّهاى از طريق اعمال قربى خود، همچون نماز، به خدا نزديكند: «الصّلوة قربان كلّ تقي» (39) . و اين رفع به سوى خدا رفع مكانت است كه از درجات شامخه ولايت است در نتيجه آن حضرت رفيع عنداللّه خواهد بود.خداى سبحان كه (رفيع الدرجات ذوالعرش) (40) است گاه به طور عام به مؤمنان و عالمان وعده رفعت داده است: (يرفع اللّه الذين امنوا منكم والذّين اوتوا العلم درجات) (41) ، و گاهى از ترفيع خاص بعضى از اولياى خود سخن گفته است، مانند ادريس: (ورفعناه مكاناً علّياً) (42) و عيساى مسيح:(رافعك إلىّ) (43) . تفاوت اين دو ترفيع آن است كه درباره گروه نخست فقط رفعت درجه است، گرچه رفع درجه به سوى خداست، اما كلمه «إلىّ» در جمله (رافعك الىّ)، بدين معناست كه تو را از همه درجات بالا برده، به خودم نزديك مىكنم، كه اين نشانه قرب كامل است و از خصايص حضرت مسيح بشمار مىرود. البته اگر كسى راه تطهير و ولايت را طى كند مشمول رفعت درجه و مكانت عاليه خواهد بود.
مسيح مظهر جمال و جلال حق
خداى سبحان عيساى مسيح را انسانى پر بركت معرفى كرده، مىفرمايد: نقصى در حرم امن زندگى اين انسان كامل نيست و وى در همه ادوار از سلامت برخوردار است. او مظهر جمال و جلال حق است، از اين رو نه مىتوان به او آسيبى رساند تا از سعادتش محروم گردد و نه او به كسى آسيبى مىرساند تا ديگران را از سعادت محروم كند. بلكه آنچه از او به ديگران مىرسد خير، رحمت و بركت است و آنچه او برداشت مىكند نيز خير و رحمت و بركت است.انسان كامل از گزند حوادث چنان مصون است كه حادثهاى نمىتواند به سعادت او آسيب برساند و چنان نسبت به ديگران خيرخواه است كه از او آسيبى به كسى نمىرسد. قرآن كريم اين دو صفت ممتاز و برجسته را از زبان عيساى مسيح درباره خود او بيان كرده و مىفرمايد: وى بنده خداست كه از كتاب الهى و نبوت برخوردار است. و موجود پربركتى است كه دائم با نماز و زكات در ارتباط است. نسبت به مادرش رئوف و مهربان است. نسبت به كسى جبّار و شقىّ نيست. درود بر عيساى مسيح، روزى كه وارد عالم طبيعت شد و روزى كه به عالم برزخ مىرود و روزى كه از برزخ وارد قيامت كبرا مىشود: (... وجعلنى مباركاً أينما كنت... و برّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً...) (44) . آنگاه خداى سبحان در تأييد و تثبيت اين سخنان و حالات، و در تكذيب پندار كفر آلود ديگران درباره حضرت مسيح، مىفرمايد: (ذلك عيسى ابن مريم) (45) ؛ اين است عيسى.
تكلّم و كلام مسيح در گهواره
وقتى حضرت مسيح به دنيا آمد، اهل تفريط به مريم گفتند: تو خواهرِ برادرى وارسته و فرزند پدرى شايستهاى. مادرت نيز خوشنام و داراى سابقه طهارت بود، پس اين فرزند را چگونه به بار آوردى؟ (يا اخت هرون ما كان ابوك امرء سوءٍ و ما كانت امّك بغياً) (46) . حضرت مريم به اذن خداى سبحان ملهم شد تا به كودك اشاره كند و كودك پاسخ بدهد، زيرا پيش از اين خداوند به وسيله فرشتگان به مريم بشارت داد كه ما به تو فرزندى خواهيم داد كه در گهواره سخن مىگويد، پس مريم يقين داشت كه كودك او در گهواره سخن مىگويد. از اين رو به كودك اشاره كرد تا او پاسخ دهد. كسانى كه تهمت زده بودند گفتند: چگونه كودك در گهواره سخن مىگويد؟ (قالوا كيف نكم من كان فى المهد صبياً) (47) .در اين حال حضرت مسيح چند جمله سخن گفت كه هم جلو تفريط مفتريان را گرفت و هم راه را بر غلوّ افراطيها بست. چون جاهل يا اهل افراط است و يا اهل تفريط. گروهى از بنى اسرائيل بر اثر جهل، تفريطى بودند و مريم عذراء را به ناپاكى متهم كردند و عدهاى ديگر بر اثر جهل، افراطى شده، عيسى (عليهالسلام) را فرزند خدا دانستند. امّا عيسى در گهواره با اصل تكلم جلوى تهمت تفريطيان را گرفته، تهمت موجود را رفع كرد و با محتواى كلام جلوى غلوّ افراطيها را گرفت. توضيح اين كه تكلمش در گهواره معجزه بود، و انسان ناپاك هرگز معجزه و آيت خدا را ندارد. پس آن حضرت با اصل تكلم ثابت كردن كه من طاهرم و از مادرى پاك به دنيا آمدهام و در محتواى كلام جلو هرگونه غلو اهل افراط را بست و براى اين كه كسى نگويد: عيسى فرزند خداست، گفت: من بنده خدايم و به عبوديّت كه ريشه هر كمالى است، افتخار كرد: (قال انى عبداللّه اتانى الكتاب و جعلنى نبيّاً* وجعلنى مباركاً اين ما كنت) (48) .
عبوديت پيوندى است بين انسان و خداى او و انسان به هر كمالى برسد بر اثر اين پيوند است. زيرا بر اثر پيوند با كمال نامحدود، انسان، كامل مىشود. قرآن كريم كه علوم و معارفى را نصيب حضرت مسيح مىداند، طليعه اين تكامل را عبوديت او مىشمارد.آنگاه فرمود: خداى سبحان به من كتاب مجموعه قوانين و مشتمل بر احكام و حِكَم است. نظير آنچه جبرئيل امين(عليهالسلام) بر قلب مطّهر رسول خدا(صلي الله عليه واله) نازل كرد. در ادامه فرمود: خداوند مرا به مقام شامخ نبوت رساند. من گزارشگر و گزارشياب خداى سبحانم و مىدانيم در جهان غيب چه مىگذرد و سرنوشت جهان طبيعت چه خواهد شد. حضرت مسيح در گهواره گرچه رسول نبود، يعنى مأمور نبود پيام خدا را به ديگران برساند، ولى نبوت را يافت يعنى گزارش به او رسيد و اين خبر را دريافت كرد.آنگاه فرمود: من موجودى پربركتم؛ من در هر شرايطى كه باشم، هر بركتهاى ظاهرى دارم هم بركتهاى باطنى، هم شما را به حيات ظاهرى احيا مىكنم، چون مرده را به اذن خدا زنده مىكنم، هم به حيات معنوى احيا مىكنم. چون با تعليم حكمت و كتاب، مردگانِ بر اثر جهل را عالم مىكنم. هم بيمارانى كه جسمشان رنجور است و هم آنها كه دلهايشان بيمار است: (فى قلوبهم مرض) (49) را درمان مىكنم. هم آنها كه چشم ظاهرشان نابيناست بينا مىكنم، هم آنها را كه چشم دلشان بر اثر جهل و تعصب بسته است با تعليم حكمت، باز و بصير مىكنم. بينايى دل، بركت معنوى و بينايى بصر، بركت ظاهرى است. پس بركت ظاهرى و باطنى از من به شما مىرسد. همچنين بعضى از چيزها كه بر شما حرام بود حلال مىكنم نيز اختلافات علمى شما را حل مىكنم و اينها همه از بركات الهى است.
بعضى انسانها به قدرى كاملند كه در همه شئون زندگى بركت آنها به ديگران مىرسد، ولى برخى ديگر به قدرى ناقصند كه به هر جا و در پى هر مأموريتى اعزام شوند بىبركت بر مىگردند: (اينما يوجّهه لا يأت بخير) (50) و سودمند به حال خود يا ديگران نيستند. خلاصه آن كه عيساى مسيح يكى از مجارى اِسباغ نعمت ظاهر و باطنه بود: (أسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً) (51) .
سپس فرمود: تا زندهام و در عالَمِ تكليف به سر مىبرم مكلّف به نماز و زكاتم: (واوصانى بالصلوة والزكوة ما دمت حيّاً) (52) . نماز و زكات پيوندى است بين انسان و خدا. تنها پيوندى كه انسانها را به م مرتبط مىكند امتثال فرمان الهى است. زكات، خواه مستحب و خواه واجب، براى تحكيم ارتباط خلق با خداست و اگر مايه پيوند خلق با يكديگر نيز مىشود، در پناه ارتباط با خداست. در ادامه فرمود: خداوند مرا نسبت به مادرم رئوف و مهربان قرار داد: (وبراّ بوالدتى) (53) ، چنانكه يحياى شهيد را نسبت به پدر و مادر خويش نيكوكار قرار داد: (وبرّاً بوالديه). سپس فرمود: من نسبت به احدى جبّار نيستم تا با شقاوت رفتار كنم: (ولم يجعلنى جباراً شقياً) (54) ، زيرا اين گونه از امور جزو صفات سليبه و آن اوصاف كمالى ياد شده جزو صفات ثبوتيه يك ولى خداست. بر اين اساس كسانى كه عليه دين حضرت مسيح به مبارزه پرداختند و خداى سبحان مسيح و حواريين را بر آنها پيروز كرد، آنها با دست خود بر خود ستم كردهاند و مسيح هرگز ستمى را بر كسى تحميل نكرد.
سلامت مسيح در دنيا، برزخ و قيامت
حضرت مسيح تببين سيره خود را با تأكيد بر سلامت در حيات دنيوى، برزخى و اخروى، اين چنين به پايان برد، سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده مبعوث مىشوم: (والسلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيّاً) (55) . اين سخن كه به اعجاز و اذن خداوند بر زبان عيساى مسيح جارى شد، پاسخى است در برابر تهمت تفريطيان، زيرا جمله (والسلام علىّ يوم ولدت) بدين معناست كه من با سلامت و از راه صحيح و طاهر به عالم طبيعت وارد شدم. مسيح (عليهالسلام) مىفرمايد: من در هر سه نشئه عالم سالمم. انسان تا به سلامت به برزخ و قيامت برسد سخت است.
در قيامت كبرا هم كه عدهاى گرفتار فزع اكبرند، آنان كه مراحل قبل را به طهارت و سلامت گذراندهاند از فزع مصونند. در بيانات اميرالمؤمنين (عليهالسلام) هم آمده است كه خداى سبحان گوش برخى انسانها را مكرّم قرار داد تا صداى رعب آور جهنم را نشنود: «وأكرم أسماعهم أن تسمع حسيس نار ابداً» (56) .حضرت امام رضا(عليهالسلام) مىفرمايد: انسان سه مقطع حساس دارد: روز ميلاد، روز مرگ و روز ورود به قيامت كبرا: «إنّ أوحش ما يكون هذا الخلق في ثلاثة مواطن يوم يُولَد و يخرج من بطن امّه فيرى الدنيا و يوم يموت فيعاين الآخرة و أهلها و يوم يُبعث فيرى أحكاماً لم يَرَها في الدنيا» (57) . انسان آنگاه كه از عالم بسته زهدان به اين جهان وسيع قدم مىگذارد، با سرنوشت مجهولى وارد مىشود و اگر به سلامت و طيب مولد در جهان طبيعتِ پا بنهد، راحت است. ورود به عالم برزخ هم اولين لحظه وحشت اوست كه اگر با سلامت وارد شود در امان است. هنگام ورود به قيامت كبرا هم اگر با سلامت باشد از فزع قيامت كبرا براى هميشه محفوظ است. اين سه مقطع بسيار مهم است و عيساى مسيح در اين سه مقطع در كمال سلامت بود.
نكتهاى كه بايد بدان توجه داشت اين كه سلامت غير از رفاه و آسايش است. گرچه در نشئه طبيعت رنجها و دشواريهاى توانفرسا براى حضرت مسيح پيش آمد، چنانكه بخشى از مبارزات و درگيريهاى آن حضرت با كفران از آيه (فلمّا احسّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن انصار اللّه) (58) به خوبى قابل استفاده است، امّا از همه اين بلايا به سلامت به مقصد رسيد. يعنى هيچ حادثهاى نتوانست قلب مطهر عيسى را به خود مشغول كند و به ديانت او آسيب برساند. پس سلامت روح غير از رفاه و سلامت تن است.شاهد بر نكته اخير، سخن خدا درباره يحياى شهيد است: (وسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّاً) (59) . معناى سلام بر يحيى اين است كه او در دنيا به سلامت به سر مىبرد، با اين كه آن حضرت به شهادت رسيده و سر مطهر او را يك ناپاك اسرائيلى از بدن جدا كرده و به عنوان هديه براى يك ناپاك اسرائيلى ديگر برده است. اما يحياى شهيد در عين شهادت، به سلامت به مقصد رسيده است.درباره نوح نيز خداى سبحان، با تعبيرى ويژه كه در سراسر قرآن، تنها آن حضرت به آن ممتاز است، مىفرمايد: (سلامٌ على نوحٍ فى العالمين) (60) ؛ در همه عوالم آفرينش درود بر نوح؛ با اين كه نوح رنجهاى فراوان برده است. بنابراين سالم ماندن يعنى با قلب سليم از اين جهان رخت بربستن و با ايمان و جان سالم از دنيا وارد عالم برزخ شدن. منظور از سلام در اين گونه موارد، سلامت دل است، نه سلامت جسم و بدن يا سلامت به معناى آسايش. همان طور كه درباره حضرت ابراهيم(عليهالسلام) آمده است(اذ جاء ربّه بقلبٍ سليم) (61) . كسى كه با قلب سالم با خداى خود در ارتباط است، با قلب سالم هم به پيشگاه خداى سبحان مىرود و سلام خدا بر او رواست، گرچه در دنيا آسيبها ببيند و تهمتها بشنود و او را به سوختن تهديد كنند. سلام خدا بر كسى است كه دين و قلب او به سلامت به مقصد مىرسد. حضرت مسيح چنين انسانى است و سيره او نيز آموزنده سلامت روح در همه ادوار سه گانه حسّاس سير بشرى است.
مسيح مظهر خداى خالق و محيى
صفات فعليه خداى سبحان مظاهر فعلى مىطلبد و عيساى مسيح نيز جزو مظاهر فعلى خداى سبحان است. عالم الغيب، خالق، محيى و شافى، از اسماى حسناى خداى سبحان است و عيساى مسيح در محدوده خاصّى مظهر اين اسماء است.
امّا وقتى مىگويد: (أخلق لكم من الطين كهيئة الطّير فانفخ فيه فيكون طيراً بإذن اللّه) (62) ، چنين نيست كه خداى سبحان برخى از امور را خلق كند و عيساى مسيح برخى ديگر را، بدين معنا كه خداى سبحان اين بخش از كار را به مسيح تفويض كرده باشد، زيرا تفويض در نظام آفرينش محال است. بلكه حضرت مسيح در خالقيت مظهر اسمى از اسماى حق بود. در عين حال كه مسيح مجاز بود به اذن اللّه پرندهاى را بيافريند، تنها خدا بود كه خالق هر چيز بود. همان طور كه درباره رسول خدا آمده است: (وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى) (63) ، درباره ديگر انبيا و مظاهر اسماى حسناى حق نيز چنين است و به عيساى مسيح نيز مىتوان گفت: «وما خلقتَ اِذ خلقتَ ولكن اللّه خَلَق، و ما أحييتَ الموتى اِذا اَحْيَيتَ ولكن اللّه اَحيى الموتى، و ما أبرئتَ الاكمه و الاَبرص اذ أبرئْتَ ولكن اللّه اَبْرء، و ما اَنبَأتهم بما يدّخرونَ فى بيوتِهِم ولكنّ اللّه اَنْبأهم». چنين نيست كه آن حضرت در بخشى از اين امور، مستقل باشد و بقيه كارها را خدا انجام دهد، زيرا همه امور به دست خداست: «وللّه جنود السّموات والارض) (64) .حال اگر كسى بخواهد كارى مسيحايى كرده، لااقل امراض روحى خود را تشخيص داده، درمان كند و خود را اِحيا كرده، با سلامت به مقصد برساند بايد راهى را كه او رفت بپيمايد و آن راه را خداى سبحان در پيدايش و پرورش حضرت مسيح براى ما بازگو كرده است.
به يقين، رابطه عبادى مريم(عليهاالسلام) با خداى سبحان سهم اساسى در پيدايش و پرورش عيساى مسيح داشته است. خداوند در اين باره مىفرمايد: ما به مريم در حال عبادت بشارت داديم كه مادرخواهى شد، چنانكه به زكريا در محراب بشارت داديم كه فرزند صالحى به نام يحيى نصيب تو خواهد شد. بر اين اساس آنچه انسان را به خدا نزديك مىكند تا بر اثر قرب، تحت ولايت خدا قرار گرفته، علوم و معارف و مواهب الهى نصيب او شود، عبادت است.
قرآن كريم بشارت فرشتگان را چنين نقل مىكند: «واذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين) (65) . و چون مصطفا و مطهره و صفوةاللّه شدن اين بانو را در پرتو نماز و اطاعت و عبادت خدا مىداند، مىفرمايد: اى مريم! اهل قنوت، تواضع، عبادت و خشوع در پيشگاه حق باش: (يا مريم اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الرّاكعين) (66) . راه طهارت، عبادت است و تو از اين راه صفوةاللّه خواهى شد. نظير (واعبد ربك حتّى يأتيك اليقين) (67) ؛ اگر خواستى به مرز يقين برسى عبادت كن، كه اين منفعت و بهره است. بنابراين اگر كسى خواست مطهّر و مصطفى شود، راهش ركوع و سجود و قنوت و خضوع در پيشگاه خداى سبحان است.
نزول فرشته بر انسانهاى پاك
درباره تنزّل ملائكه، توجه به چند نكته سودمند است؛ اولاً: نزول آنان اختصاص به انبيا و مرسلين ندارد بلكه بر مؤمنان با استقامت نيز تنزل مىكنند: (انّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحرنوا) (68) ، چنانكه تنزل شياطين بر انسان خبيث است: (هل انبّئكم على من تنزّل الشّياطين* تنزل على كل افّاك اثيم) (69) . انسانى كه تحت ولايت شيطان است ، شيطان بر وهم و خيال او مسلّط است و كسى كه تحت ولايت اللّه است، فرشتگان الهى، هم عقل او را تأمين و هم وَهْم و خيال او را تعديل مىكنند.
ثانياً: نزول ملائكه، اختصاص به مردان ندارد، زيرا كمال انسانى به جان اوست و روح و جان آدمى نه مذكر است و نه مؤنث. آن پيكر است كه يا مذكر است يا مؤنث، و فرشتگان بر روح نازل مىشوند نه بر بدن. روح انسان اگر طاهر باشد توان تحمل نزول فرشتگان را دارد. زن و مرد و پيغمبر و غير پيغمبر از اين جهت يكسانند. مريى نه مرد بود و نه پيغمبر، امّا فرشته همان طور كه بر زكرياى پيغمبر نازل شد، بر مريم نيز نازل شد.
ثالثاً: محل نزول ملائكه، ضمير صاف و راه نزول فرشته عبادت است. قلب انسان تا گرفتار وسوسه است مهبط فرشته نيست. اگر ديو وسوسه و شيطان از صحنه ضمير بيرون رفت، آنگاه ملائكه نازل مىشوند و مادامى كه اين اهرمنان هستند، نازل نمىشوند. از اين رو گناهكار دلش همواره در اضطراب است. او از بامداد تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد سرگردان است و هرگز نمىآرمد و طعم آرامش و اطمينان را نمىچشد، و اين بر اثر تنزل شياطين است كه بر وهم و خيال وى ولايت دارند او مصداق (فهم فى ريبهم يتردّدون) (70) است. همواره سرگرم تردد در ميان ريبهاى خويش و دچار سرگردانى و اضطراب است، اما ضمير مصفّا جايگاه نزول فرشتههاست و بهترين راه براى تطهير، تحكيم پيوند عبد و مولاست.
رابعاً: فرشتگان، پيك حقّند. از اين رو، نزول و عروج آنها بدون ره آورد نخواهد بود. اصولاً آنان سِمَتى جز رسالت ندارند: (الحمدللّه فاطر السموات والارض جاعل الملائكه رسلاً) (71) ؛ فرشتگان، رسول خدا و مأموران الهى هستند. هنگام نزول، حامل پيام و رسالتى هستند و آنگاه كه مىروند خبرى مىبرند. الهامهايى كه در جان انسان ظهور مىكند و نيز آرامشى كه انسان در خود احساس مىكند ره آورد فرشته و اثر رسالت اوست. همچنين طهارت و صفاى ضميرى كه انسان در خود مشاهده مىكند از بركت نزول ملائكه است.خامساً: نزول فرشتگان و مژده دادن آنها تنها در حال احتضار و ورود به عالم برزخ نيست، بلكه در همه نشئهها، فرشته بر انسان طيّب نازل مىشود.
بشارت پيدايش عيسى به مريم
درباره نحوه پيدايش حضرت مسيح آمده است كه مريم(عليها السلام) بين خود و ديگران حجابى قرار داد. وى بخش شرقى همان مسجدى را كه خدمتگزارى آن را بر عهده داشت، انتخاب كرد تا از ساير عبادت كنندگان جدا بوده، گرفتار كثرت نشود: (واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقياً* فاتخذت من دونهم حجاباً) (72) . اين فاصله گرفتن از جمعو رابطه دايم با خدا داشتن، زمينه صفاى ضمير است.اگرچه كسى كه به ولايت مطلقه رسيده و به آن حضور تام نايل آمده، جلوت و خلوت براى او يكسان است. چنانكه از حضرت امام كاظم(عليهالسلام) سؤال كردند: چگونه در مكان ازدحام انبوه مردم نماز خوانديد؟ آن حضرت در جواب فرمود: من كسى را عبادت مىكردم كه او از ديگران كه در كنار منند نزديكتر است. البته براى همگان و در همه حالات چنين توجه و حضورى ميسور نيست، از اين رو قرآن كريم درباره نماز شب مىفرمايد: (ان ناشئة الّيل هى اشد وطأ واقوم قيلا انّ لك فى النهار سبحاً طويلاً) (73) . در روز، انسان گرفتار مشاغل و سرگرم رفت و آمدهاى فراوان است. اشتغالات گوناگون قلبى و بدنى مانع تجمع حواس است اما در شب اين موانع و صوارف يا وجود ندارد يا كم است.
پيدايش عيسى و مادر شدن مريم از رهگذر غيب، جمعاً يك آيت است: (وجعلنا ابن مريم وامه اية) (74) . گرچه در جهان كثرت اين دو از هم جدايند، ولى در حقيقت يك آيت است كه به صورت عيسى و مريم ظهور كرده است.
خداى سبحان مسيح را موهبت الهى و رحمت خاصّ حق شمرده، مىفرمايد: در آن حال كه آن حضرت بدور از مزاحمت ديگران به عبادت حق مشغول بوده، ما روح خود را فرستاديم و او براى مريم به صورت بشرى مستوى الخلقة متمثل شده، بشارت پيدايش عيسى را به او داد. اين بشارت همان و مادر شدنش همان: (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشراً سوياً) (75) .
اوّلين نكته در باره آيه مزبور اين است كه قرآن كريم از جبرئيل(عليهالسلام) با تعبير «روح»، يعنى موجود مجرد عقلى ياد كرده است. بنابراين مستفاد از جمله «ما روح خود را به سوى او فرستاديم» آن است كه روح خدا در ديد تمثلى مريم به صورت بشر تجلى كرده است. تمثل، انقلاب حقيقت نيست، آن گونه كه فرشته انسان شود و دوباره آن انسان فرشته گردد، بلكه تمثل آن است كه روح، در مثال و در حيطه ادراكى مريم، به صورت انسانى مشاهده شد. باطنش جبرئيل بود و ظاهر و صورتش انسان.
نكته ديگر آن كه در سوره آل عمران آمده است كه فرشتگان به مريم بشارت دادند، و آنچه در سوره مريم آمده، اين است كه خود روح امين متمثل شد.
سومين نكته آن كه نسبت دادن كار يك فرد به جمع: (فأرسلنا إليها روحنا)، از آن روست كه جبرئيل از ملائكه است. وقتى جبرئيل اين بشارت را به مريم مىدهد، مىتوان اين سخن را به همه ملائكه نسبت داد، و يا بدان جهت است كه چون فرشتگان، تحت وليت جبرئيل هستند پس با اطاعت از او بشارت دادهاند. آن فرشتگان، مأموران جزئند. پس آن جا كه سخن از بشارت ملائكه است مرحله نازله جبرئيل است و آن جا كه تمثل است وجود مثالى خود جبرئيل است، منتها در مثال متصل نه مثال منفصل.
حضرت مريم(عليهاالسلام) كه صفوة اللّه و مطهره و برگزيده خدا بود و بخش شرقى مشجد را براى اعتكاف و عبادت خود برگزيده بود، آنگاه كه ناگهان انسانى را در برابر خود ديد، احساس خطر كرده همانند همه موحدان در چنين مواقعى، به خدا پناه برد: (قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً) (76) . سرّ هراس وى آن بود كه اين مشاهده بىسابقه و طليعه امر بود. طليعه امر براى اولياى الهى شفاف نيست، ولى در ادامه سلوك، آنگاه كه به وادى ايمن رسيدند، ديگر سخن از استعاذه نيست، چون مىدانند كه مشهودشان پيك وحى و رسول اللّه است.
آن فرشته متمثل به حضرت مريم گفت: من پيك خداى تو هستم آمدهام تا به تو فرزندى طاهر عطا كنم: (قال انما انا رسول ربك لأهب لك غلاماً زكيّا)، مريم فرمود: چگونه من داراى فرزند خواهم شد در حالى كه بشرى با من تماس نداشته و من نيز فردى بزهكار نبوده و نيستم: (قالت أنّى يكون لى غلام ولم يمسسنى بشر ولم اك بغيّاً). جبرئيل فرمود: آرى چنين است تو با بشرى برخورد نداشتى، نه حلال، نه حرام:(قال كذلك). اما سخن خدا اين است: (قال ربك هو علىّ هيّن) (77) . تحليل سخن جبرئيل(عليهالسلام) اين است كه تو به لحاظ قابليتِ قابل سخن مىگويى، ولى من پيك فاعليتِ فاعلم. تو مىگويى: زن اگر بخواهد مادر شود، تماس حلال يا حرام لازم دارد. دامن عفت تو مطهرتر از آن است كه برخورد حرام داشته باشى، و حلال هم كه واقع نشد. اما من از قدرت خدا سخن مىگويم. او بدون تماس بشرى، زن را مادر مىكند. خداى سبحان كه اشياء را از كتم عدم و بىسابقه وجود مىآفريند به شئ موجود هم فيض پيش بينى نشده مىبخشد.
بنابراين همان جوابى كه به زكريا داده شد به مريم هم داده مىشود. آنگاه كه زكريا عرض كرد: خدايا! من كهنسالم و همسرم در جوانى عقيم بود، هم اكنون كه او هم فرتوت و سالمند است چگونه براى من فرزند به دنيا مىآيد: (قال ربّ أنّى يكون لى غلام و كانت امرأتى عاقراً بلغتُ من الكبر عتيّاً). جبرئيل امين در آن جا نيز فرمود: قابليت قابل تنها در امور عادى مطرح است، اما در امور خارق عادت كاربا (كن فيكون) انجام مىپذيرد و فقط به فاعليت فاعل استناد دارد و آن كاربر خداوند آسان است: (قال ربّك هو علىّ هيّن).
در قصه زكريا(عليهالسلام) علاوه بر بيان اصل مطلب، براى آن استدلال نيز شده است: (وقد خلقتك من قبل ولم تك شيئاً) (78) ؛ تو را آنگاه كه چيزى نبودى موجود كردم (كان تامّه) و هم اكنون تنها وصفى بر اوصاف تو مىافزايم (كان ناقصه).
نكته: سوره مريم سوره هبه و بخشش است. در اين سوره خداى سبحان بخششهاى خود را يادآور شده، مىفرمايد ما به زكريا يحيى را، به مريم عيسى را و به ابراهيم اسحق را و به موساى كليم هارون را هبه كرديم.
حضرت مسيح و احياى مردگان
بر اساس نقل قرآن كريم، حضرت عيساى مسيح مظهر اسماى حسناى خداوند، از جمله «مُحيى الموتى» و «مُخرج الموتى» بود. مردههايى كه عيساى مسيح زنده مىكرد، تنها افرادى نبودند كه تازه جان خود را از دست داده باشند، بلكه مردگانى را هم كه مدت مديدى از مرگشان گذشته بود، مىتوانست احيا كند. كلام خداى سبحان درباره احياى عيسى(عليهالسلام) اين است: (واذ تجرخ الموتى باذنى إذ ايّدتك بروح القدس) (79) ؛ تو مردهها را به اذن من اخراج مىكنى. يعنى تو مظهر نام منى؛ همان گونه كه من مردهها را از قبر خارج مىكنم، تو نيز همين كار را به اذن خدا و تأييد روح قدسى انجام مىدهى.
خداوند درباره خود مىفرمايد: ما افراد را از خاك خلق كرديم، دوباره آنان را به خاك مىبريم و بار ديگر آنها را از خاك خارج مىكنيم: (منها خلقناكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم تارةً اخرى) (80) . خداوند با همين نام كه اثر او اخراج مقبورهاست، در عيساى مسيح تجلى كرده، مىفرمايد: (واذ تخرج الموتى باذنى) (81) ، سخن از اخراج مردگان است نه احياى آنان. چنانكه در بعضى از روايات هم آمده است كه مسيح (عليه السلام) مردگان قبور را زنده كرده است (82) .
نظير آنچه درباره حضرت مسيح بيان شد در سيره ابراهيم خليل (عليه السلام) هم آمده است؛ ابراهيم خليل درباره مردههايى را كه در قبر بودند عرض كرد: (ربّ ارنى كيف تحيى الموتى) (83) . خداى سبحان در اجابت آن فرمود: بعد از اين كه چهار مرغ را گرفتى و كُشتى و اجزاى آنها را پراكنده كردى آنها را بخوان آنها زنده مىشوند. در آن حال حضرت خليل مظهر نامى شد كه اثر آن نام، احياى مردههاست.
مبارزه حضرت مسيح با طاغيان
مبارزه عيساى مسيح با طغيانگران بنىاسرائيل، بخشى از رسالت الهى آن حضرت بوده است و چنين نبوده كه مسيح فقط به موعظه بسنده كند. قرآن كريم در بيان اين قسمت از سيره نورانى حضرت عيسى مىفرمايد: برخى از افراد عصر مسيح (عليه السلام) كفر ورزيدند و كفر آنان آشكار و محسوس شد: (فلمّا احسّ عيسى منهم الكفر) (84) ؛ يعنى كفر آنها چنان روشن شد كه به مرحله حس رسيده، علنى شد. تنها در ضمير و نهانشان نبود كه عيساى مسيح ار درونشان باخبر شود، از اين رو آن حضرت به مبارزه با آنان برخاست و براى دعوت ديگران به همراهى، فرمود: كيست كه ما را در اين سير به سوى خدا نصرت كند: (من انصارى الى اللّه).
تعهدگيرى مسيح (عليه السلام) از حواريان، عهدى مجدد و ميثاقى اكيد است. سخن از اسلام ابتدايى آنها نيست، زيرا آنان از ديرزمان به رسالت مسيح ايمان آورده، آن را پذيرفته بودند و به عنوان شاگردان ممتاز به او تأسّى مىكردند. سخن حواريان اين بود: (ربّنا امنّا بما انزلت واتّبعنا الرّسول فاكتبنا مع الشّاهدين) (85) ؛ پروردگارا ما ايمان آورديم به آنچه كه بر پيامبرت نازل كردى و از رسولت هم پيروى كرديم، نام ما را با شاهدان ثبت كن (هنوز به آن مقام نرسيدهاند كه بگويند: مِنَ الشّاهدين).
خداى سبحان مىفرمايد: ما با وحى به حواريين گفتيم از عيسى حمايت كنيد. حواريان، شاگردان مخصوص عيسى (عليه السلام) بودند و توفيق آنان در تبعيت از رسول خدا در وحى الهى بود: (واذ اوحيتُ الى الحواريّين ان امنوا بى وبرسولى قالوا امنّا واشهد بأنّنا مسلمون) (86) .
از آيه مزبور به خوبى استفاده مىشود كه وحى گرفتن و استمداد از روح القدس مخصوص پيامبران اوالواالعزم نيست، گرچه مرحله عاليهاش ويژه انبيا و مرسلين است اما مراحل وسطى و نازلهاش، نصيب شاگردان آنها هم مىشود.
قرآن كريم، پاسخ مثبت حواريان به دعوت حضرت مسيح براى نبرد با كافران، و نيز برخوردارى آنان از امداد و تأييد الهى در مبارزه پيروزمندانه شان را چنين بازگو مىكند: (يا ايّها الّذين امنوا كونواانصار اللّه كمإ؛ّّ قال عيسى ابن مريم للحواريّين من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن انصار اللّه فامنت طائفةٌ من بنى اسرائيل و كفرت طائفةٌ فأيّدنا الّذين امنوا على عدوّهم فاصبحوا ظاهرين) (87) ، اين آيه بيانگر آن است كه اصل نبرد در دين مسيحيّت يك اصل مسلّم بود، زيرا خداى سبحان به مسلمانان مىگويد: اى مؤمنان! در يارى دين خدا و مبارزه با كفر، مانند حواريان عيسى باشيد. بنابراين مسيحيّت در رهبانيّت خلاصه نمىشد و آنان اگر به شرايط رهبانيت عمل مىكردند مَرضىّ خدا بود اما به شرايطش عمل نكردند. اساس دين مسيح، همانند دين كليم و خليل (عليهم السلام)، اسلام است كه در متن قوانين خود جهاد با طاغيان و ايثار و نثار در راه دين را دارد.
عيساى مسيح سالك صراط مستقيم
خداى سبحان حضرت مسيح را از سالكان صراط مستقيم و از واصلان اين حرم امن قرار داد و تفصيل اين اجمال آن است كه تنها راه بين مبدأ و منتهى كه سبب وصول به مقصد است صراط مستقيم است و اين صراط را خداوند صراط انبيا و مرسلين دانسته، آنها را اصحاب اين صراط مىشمارد.
استناد اين راه به سالك براى آن است كه در طريقهاى عادى و معمولى، راه، غير از رونده است، ولى در مسيرهاى متعالى راه همان رونده است. انسان در بيرون از خود سير نمىكند، تا سالك از مسلك جدا باشد، زيرا انسان در عقيده و خُلق و عمل سير مىكند كه هر كدام از اينها مربوط به مرحلهاى از مراحل سه گانه هستى انسان است. كمال انسان به عقيده و خُلق و عمل است، و اين سه از او جدا نيست، زيرا (و ان ليس للانسان الاّ ما سعى) (88) . رابطه عمل و عامل چنان قوى است كه نه عمل عامل را رها مىكند و نه عامل از عمل مىتواند گريزان باشد: (ان احسنتم احسنتم لأنفسكم و ان اسأتم فلها) (89) . عمل مخصوص عامل است و عامل در رهن عمل است و اين اختصاص هم وجودى است؛ قهراً سير انسان سالك،در عقيده و خُلق و عمل از حيطه هستى او بيرون نيست، و راه عين رونده است.
از طرفى خداوند دين را صراط مستقيم معرّفى كرده است: (قل انّنى هدانى ربّى إلى صراطٍ مستقيم ديناً قيّماً ملّة ابراهيم حنيفاً) (90) ، ولى پيمودن اين صراط مستقيم مستلزم اين است كه انسان به اصول اعتقادى آن معتقد و به فضايل اخلاقى آن متخّلق شود و به احكام آن عمل كند. پس صراط مستقيم چيزى جدا از حيطه نفس انسان نخواهد بود. قهراً انبيا كه حقايق اعتقادى و اخلاقى و عملى را به خوبى شناخته و به آن معتقد و متخلّق و به آنها عامل بودند، «اصحابُ الصّراط» هستند.
عيساى مسيح از برجستهترين چهرههايى است كه اين راه را طى كرده و به مقام قرب نايل شده است و خداى سبحان قرب او را تأييد كرده است: (اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدّنيا والاخرة من المقرّبين) (91) .
پيمودن اين راه محال نيست، از اين رو به همه مؤمنان تعليم داده شد كه در نماز از خداوند مسئلت كنند كه آنان را به راه راست كه راه نعمت داده شدگان است هدايت كند: (اهدنا الصراط الذين أنعمت عليهم)، و نعمت داده شدگان نيز در قرآن، پيامبران، صدّيقيان، شاهدان و صالحان معرفى شدهاند: (الذين أنعم اللّه عليهم من النبيين والصدّيقين والشهداء والصالحين) (92) . بر اين اساس است كه هم يك زن عادى در سايه تهذيب و تربيت مىتواند «فضّه» شده، در برخى از فضايل اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) كه در سوره «هل أتى» آمده سهيم شود، و هم يك مرد عادى در سايه تهذيب و تزكيه مىتواند «سلمان» شده، به مقام «سلمان منّا أهل البيت» (93) نايل گردد. بنابراين خداى سبحان سيره انبيا را بازگو مىكند تا ديگران با تأسى به آنان، اصحاب صراط مستقيم و اصحاب الجنّة شوند.
پي نوشت:
(1) سوره نساء، آيه .41
(2) سوره نساء، آيه .159
(3) سوره آل عمران، آيه .45
(4) سوره واقعه، آيات .89-88
(5) سوره مطففين، آيات 21-18
(6) سوره مطففين، آيات 10-7
(7) مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
(8) سوره مائده، آيه 117
(9) سوره صف، آيه 6
(10) سوره توبه، آيه 105
(11) سوره حشر، آيه 19
(12) سوره زخرف، آيه 86
(13) سوره بقره، آيه 255
(14) سوره انبياء، آيه 28
(15) سوره زمر، آيه 7
(16) سوره صف، آيه 6
(17) بحا، ج.39 ص 213
(18) سوره اعراف، آيه 157
(19) سوره فتح، آيه 29
(20) سوره آل عمران، آيه 42
(21) سوره آل عمران، آيه 55
(22) سوره آل عمران، آيه 55
(23) همان.
(24) سوره سجده، آيه 10
(25) سوره سجده، آيه 11
(26) سوره انعام، آيه 60
(27) سوره زمر، آيه 42
(28) سوره انبياء، آيه 35
(29) سوره انبياء، آيه 34
(30) سوره مريم، آيه 33
(31) سوره نساء، آيه 159
(32) الميزان، ج3، ص 239
(33) سوره زمر، آيه 42
(34) سوره آل عمران، آيه 55
(35) سوره مريم، آيه 57
(36) سوره حديد، آيه 4
(37) سوره فصلت، آيه 44
(38) من لا يحضر، ج1، ص 206
(39) سوره غافر، آيه 15
(40) سوره مجادله، آيه 11
(41) سوره مريم، آيه 57
(42) سوره آل عمران، آيه 55
(43) سوره مريم، آيات 32-31
(44) سوره مريم، آيه 34
(45) سوره مريم، آيه 28
(46) سوره مريم، آيه 29
(47) سوره مريم، آيات 31-30
(48) سوره بقره، آيه 10
(49) سوره نحل، آيه 76
(50) سوره لقمان، آيه 20
(51) سوره مريم، آيه 31
(52) سوره مريم، آيه 32
(53) همان.
(54) سوره مريم، آيه 33
(55) نهج البلاغه، خطبه 183
(56) نورالثقلين، ج3، ص 327
(57) سوره آل عمران، آيه 52
(58) سوره مريم، آيه 15
(59) سوره صافات، آيه 79
(60) سوره صافات، ايه 84
(61) سوره آل عمران، آيه 49
(62) سوره انفال، آيه 17
(63) سوره فتح، آيه 4
(64) سوره آل عمران، آيه 42
(65) سوره آل عمران، آيه 43
(66) سوره حجر، آيه 99
(67) سوره فصلت، آيه 30
(68) سوره شعراء، آيات 222-221
(69) سوره توبه، آيه 45
(70) سوره فاطر، آيه 1
(71) سوره مريم، آيات 17-16
(72) سوره مزمل، آيات 7-6
(73) سوره مؤمنون، آيه 50
(74) سوره مريم، آيه 17
(75) سوره مريم، آيه 18
(76) سوره مريم، آيات 21-19
(77) سوره مريم، آيات 9-8
(78) سوره مائده، آيه 110
(79) سوره طه، آيه 55
(80) سوره مائده، آيه 110
(81) تفسير برهان، ج.1 ص 510
(82) سوره بقره، آيه 260
(83) سوره آل عمران، آيه 52
(84) سوره آل عمران، آيه 54
(85) سوره مائده، آيه 111
(86) سوره صف، آيه 14
(87) سوره نجم، آيه 39
(88) سوره إسراء، آيه 7
(89) سوره انعام، آيه 161
(90) سوره آل عمران، آيه 45
(91) سوره نساء، آيه 69
(92) بحار، ج.22 ص 326
(93) سوره آل عمران، آيه 42
برخى از ويژگيهاى حضرت مريم
تنها بانويى كه در قرآن كريم به نام خاص او تصريح شده و با كمال تجليل از وى سخن به ميان آمده است، حضرت مريم (عليها السلام) است: (واذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه اصطفيك و طهّرك واصطفيك على نساء العالمين) (1) . اولين نكته شايان ذكر درباره آيه مزبور آن است كه اصطفاى اوّل چون بدون حرف جرّ استعمال شده، اِصطفاى نفسى است و اصطفاى دوم كه با «على» استعمال شده، اِصطفاى قياسى است. بنابراين (انّ اللّه اصطفيك) يعنى تو صفوه و برگزيده و مختار و برچيده شده خدايى، و (واصطفيك على نساء العالمين) يعنى نه تنها تو صفوه و برجستهاى، بلكه بر همه زنان عالم برترى، و چون كلمه (على نساء العالمين) مطلق است، نمىتوان گفت كه مريم (عليها السلام) نسبت به زنهاى عصر خود مصطفى و برجسته بود. اطلاق آيه آن است كه نسبت به همه زنان جهان برجستگى دارد، ليكن در زمينه خاص، يعنى از اين جهت در بين زنان عالم مورد اصطفاى خاص است كه بتواند بدون داشتن همسر، مادر شود.
نكته ديگر آن كه فرق بين اِذهابِ رجس و تطهير آمده: (إنّما يريداللّه ليُذهِب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيراً) (2) آن است كه اذهاب رجس ناظر به ازاله اصل پليدى است و تطهير از بين بردن آثار آن مىباشد، از اين رو اين گونه تطهير همراه با عصمت نيز هست.
پس تطهير هميشه بعد از اذهاب خواهد بود، گرچه اذهاب رجس ممكن است با تطهير آن همراه نباشد، امّا درباره مريم (عليهاالسلام) سخن از تطهير است. خداوند او را از هر آلودگى دور داشت و مطّهر و طاهره كرد، از اين رو مىتواند مادر انسان كاملى چون مسيح شود.
سوّمين نكته آن كه، كسانى كه كلام ملائكه را بشنوند و ترديد نكنند كه اين كلام ملائكه است، مُحَدّثند و به تصريح بعضى از روايات، حضرت صدّيقه طاهره، فاطمه زهرا (عليها السلام) مُحَدّثه (3) بود، چنانكه از آيه مزبور به خوبى برمى آيد كه مريم (عليها السلام) هم مُحَدّثه است.
بين رسول، نبى، امام و مُحَدّث فرق است. ممكن است كسى رسول، نبى و امام نباشد ولى مُحَدّث يا مُحَدّثه باشد. چنانكه بين مُحَدّثات نيز تفاوت فراوان است؛ تا آن كلام چه باشد و آن فرشتهاى كه متكلّم است كدامين فرشته باشد. بنابراين قرآن كريم اصل اين كه يك زن مىتواند كلام فرشتگان را بشنود و مُحَدّثه باشد را تأييد كرده است.
در هيچ يك از كلمات انسانى نه مذكّر بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانِع، زيرا كمال از آن روح است و روح كه مجّرد است و جرم و ماده ندارد، نه مرد است و نه زن. بنابراين زنان با مردان در امكان نيل به همه كمالات، يكسانند. البته كمالات اجرايى نظير نبوت و رسالت را قرآن استثنا كرده است: (ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالاّ نوحى اليهم) (4) . رسالت و نبوت، كارى اجرايى و مخصوص مردان است امّا ولايت كه يك كمال روحى بين خداى سبحان و بين انسان اختصاصى به مرد نداشته، زن و مرد هر دو در آن سهيمند، و محدّث بودن نيز چنين است.
نكته ديگر آن كه با توجه به آيه (يا مريم اقنتى لرّبك واسبجدى و اركعى مع الرّاكعين) (5) كه پس از آيه مزبور آمده است، شايد بتوان گفت: آن برجستگيهاى سه گانه، يعنى برگزيدگى، مطهّره بودن و برترى بر زنان عالم، محصول اين بندگيهاى سه گانه باشد.
بنابراين خداى سبحان به حضرت مريم مىفرمايد: اگر مىخواهى اين فضايل مستدام بماند علل و اسباب آن را استمرار ببخش؛ از پروردگارت اطاعت كن و سجده كن و با نمازگزاران نماز بخوان.
حضرت مسيح، كلمة اللّه
فرشتگان اين پيام را به مريم (عليها السلام) رساندند كه خداوند تو را به كلمه خود بشارت مىدهد؛ كلمهاى كه اسم او مسيح، عيسى بن مريم است، و در دنيا و آخرت وجيه و آبرومند بوده، از مقرّبان است. در دوران نوزادى سخن مىگويد و از صالحان است: (اذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدّنيا والاخرة ومن المقرّبين* ويكلّم النّاس فى المهد وكهلاً ومن الصّالحين) (6) . در اين بشارت اوصاف برجسته حضرت مسيح (عليه السلام) تبيين شده است، از جمله اين كه او «كلمه»اى است از سوى خدا.
قرآن كريم همه موجودات را «كلمات» الهى مىداند. راز آن اين است كه چيزى كه اسرار نهانى و درون را آشكار كند و خبر از درون بدهد كلمه است. الفاظ را هم بدان جهت كلمات مىگويند كه فاش كننده راز درونند، يعنى معانى پوشيده به وسيله اين روزنهها بيان مىشود و چون همه موجودات عالمِ شهادت آيات و راز گوى جهان غيبند پس كلمات غيبند. خداى سبحان هم از همه موجودات به كلمات ياد مىكند: (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربّى ولو جئنا بمثّله مدداً) (7) ؛ اگر دريا مركب بشود و بخواهد كلمات الهى را بنويسد، دريا پايان مىپذيرد ولى كلمات الهى تمام نخواهد شد.
خداى سبحان از باب تشبيه معقول به محسوس بسيارى از مسايل را با تمثيل، بيان كرده، مىفرمايد: (وتلك الامثال نضربها وما يعقلها الاّ العالمون) (8) ؛ اگر دريا براى نوشتن كلمات الهى مركب شود دريا تمام مىشود اما كلمات الهى تمام شدنى نيست، زيرا هر قطره از آب دريا، شنا مىكند، ساحل دريا، عمق دريا، مَصّب دريا و رودخانههاى كه به دريا مىريزد همه و همه كلمات اللّه است. از اين رو در آيه ديگر مىفرمايد: (والبحر يمدّه من بعده سبعة أبحر) (9) ؛ اگر درياهاى هفتگانه نيز به درياى اول افزوده شود تا كلمات الهى را بنويسند كلمات الهى تمام نمىشود، زيرا اين اجرامْ محدود، ولى ارادات الهى نامحدود است. كلمات الهى به ارادات الهى است و ارادههاى وى به آن اراده ازلى متكى است كه نامحدود است. هرگز امرى محدود توان نوشتن ارقامى نامحدود را نخواهد داشت.
پس كلمات الهى عبارت از موجودات جهان عينى است كه آن غيب را نشان مىدهد و هر كدام كه آن غيب را بهتر نشان داد كلمه تامّه خواهد بود. از اين رو از ائمه معصومين (عليهم السلام) روايات شده است: «نحن الكلمات» (10) : سراسر عالم كلمه حقند امّا ما كلمه تامهايم، اگر ديگران گوشهاى از جهان غيب را به شما نشان مىدهند ما بسيارى از اسرار غيب را مىشناسيم و شما را از آن باخبر مىكنيم. بنابراين انبيا و اولياى الهى كلماتند. البته در برابر كلام نيست، بلكه منظور از آن سخن است، و سخن خدا، نشانه خداست. عيسى (عليه السلام)، چنانكه اسم او اسمى از اسماى حسناى خداوند است. عيساى مسيح كلمه حقى است كه از خداوند نشئت گرفته، در جهان امكان تنزّل و ظهور كرده و تجلّى يافته است: «الحمدللّه المتجلّي لخلقه بخلقه» (11) . اگر معناى تجلى و ظهور براى انسانها حل مىشد ديگر هيچ ترسا و مسيحى تن به ذلت تثليث نمىداد، تا قرآن بگويد: (لقد كفر الذين قالوا انّ اللّه ثالث ثلثة) (12) .
مسيح، آيت خداست و آيه و صاحب آيه را نبايد در عرض هم قرار داد چنانكه كلمه با متكلّم در عرض هم نيست. روح قدسى و عيساى مسيح هر دو آيتند و خداى سبحان عيساى مسيح را با روح قدسى مُؤيّد و متنّعم كرده است: (يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك اذ ايّدتك بروح القدس) (13) . چنانكه حضرت مسيح و مريم (عليهما السلام) را معجزه جهانى شمرده، هر دو را يك آيه مىداند: (وجعلنا ابن مريم و أُمّه آية) (14) .
غرض آن كه حضرت مسيح هم سخن خدا را به مردم رساند چون پيامبر الهى بود و هم با اعجاز در گهواره سخن گفت وهم سخن خاص و كلمه مخصوص خدا بود.
قرآن كريم تأكيد مىكند كه مسيح فرزند مريم است تا آن شبهه را برطرف كند وگرنه جز در مناسبتهايى خاص، پيامبرى را به پدرش نيز نسبت نمىدهد.
توبيخ قائلان به تثليث
خداى سبحان براى توبيخ قائلان به تثليث كه پندارى كفر آلود و گونهاى از شرك و در رديف وثنيت و ثنويت است: (لقد كفر الذّين قالوا انّ اللّه ثالث ثلثة) (15) ، (لقد كفر الذين قالوا إن اللّه هو المسيح ابن مريم) (16) ، به عيساى مسيح مىفرمايد: آيا تو به مردم گفتهاى كه من و مادرم را به عنوان «اله» برگزينيد و ما را شريك خداييم؟: (اذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم انت للناس اتخذونى و امّى الهين من دون اللّه) (17) . مسيح عرض مىكند: از شريك منزّهى زيرا شركت نشانه نقص است و موجودى كه قدير و عليم محض است كمبود و جهلى ندارد تا ديگرى آن را برطرف كند. براى من نسزد آنچه را كه حق ندارم و ناحق بوده و شايسته آن نيستم بگويم. زيرا اگر گفته بودم تومى دانستى، چون آنچه را من مىدانم تو نيز مىدانى اما آنچه را تو مىدانى من نمىدانم، زيرا من محاط، مقيّد و عبدم، و تو محيط، مطلق و مولا، و ممكن نيست عبد به كنه علم مولا احاطه داشته باشد. آنچه را غيب است تو مىدانى: (سبحانك مايكون لى أن أقول ما ليس لى بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولا أعلم ما فى نفسك إنّك أنت علاّم الغيوب) (18) .
علم با غيب سازگار نيست، زيرا علم به معناى شهود و غيب به معناى غفلت و عدم شهود است. تقسيم عالَم به غيب و شهادت يك تقسيم نسبى و قياسى است. امّا نسبت به خداى سبحان كه سنجيده شود همه جهان مشهود اوست، البته اشياء چند قسمند بعضى از امور اصلاً با حواس درك نمىشوند، مانند مجردات عاليه. بعضى از امور نيز جزو مجرّدات عاليه نيستند و با حواس درك مىشوند اما محجوبند، مانند آنچه پشت ديوار است و يا آنچه به زمان و تاريخ محجوب است، نظير حوادثى كه در قرون گذشته بوده و يا در اعصار آينده خواهد آمد، كه گرچه مىتوان آن را با حواس درك كرد امّا چون اكنون وجود ندارد غايب است. غرض آن كه همه اشيا مشهود خداست، خواه غيبى كه اصلاً با حسّ ظاهر درك نمىشود و خواه غيبى كه گرچه با حسّ درك مىشود امّا محجوب به زمان و زمين است.
آنگاه عرض كرد: من چيزى به امت خويش نگفتم مگر اين كه پيام تو را رساندم؛ كار من ايفاى رسالت بود:(ما قلت لهم الّا ما امرتنى به) (19) .
در همان بشارتى كه فرشتگان درباره حضرت مسيح به مريم(عليهما السلام) دادند آمده بود كه عيساى مسيح كسى است كه مردم را به صراط مستقيم دعوت مىكند: (إن اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم) (20) . پيام او اين است كه من و شما مربوبيم و خدا رب ماست. رب ما همان رب العالمين است و صراط مستقيم، تنها اتخاذ ربوبيت خداست، و چون خدا رب است و احدى حق ربوبيت ندارد، پس عبوديتِ محض وظيفه ماست و ربوبيت مطلق از آن خداست. چنانكه سخن آن حضرت در گهواره نيز اين بود كه: (إنّى عبداللّه) (21) .
بنابراين اساس پيام مسيح(عليهالسلام) در گهواره و در متن جامعه و قيامت، توحيد ربوبى است.
نكاتى درباره سيره حضرت مسيح
يكم: نام بعضى از انبيا به وسيله فرشتگان الهى كه بدون دستور خدا سخن نمىگويند معين شد، مانند حضرت عيسى: (انّ اللّه يبشّرك بكلمة من اسمه المسيح عيسى ابن مريم) (22) و حضرت يحيى:(يا زكريا انّا نبشّرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا) (23) . البته تفاوت عيسى و يحيى (عليهما السلام) اين است كه درباره يحيى(عليهالسلام) تصريح به عدم سابقه اين نام شد، ولى درباره عيسى (عليهالسلام) چنين بيانى وارد نشد.
نامى كه با وحى تعيين شود از خصوصيتى برخوردار است كه ديگر نامها فاقد آن است، از اين رو در سوره انسان ضمن بيان برخى از اوصاف چشمه خاصى در بهشت آمده است: (عيناً فيها تسمّى سلسبيلاً) (24) ، زيرا آب آن چشمه گوارا، روان و با سَلاسَت در گلو فرو مىرود و آميزش زنجيل و امتزاج با آن كه در سوره مزبور (25) ياد شد اثر سوئى ندارد.
دوم: حضرت مسيح(عليهالسلام) از فيض مضاعف برخوردار بود از اين رو هيچ گونه هراسى از او نقل نشد، بر خلاف آنچه از حضرت كليم(عليهالسلام) آمده است، گرچه صحنههاى اعجازآميز اين دو پيامبر با هم متفاوت بود.
دليل تراكم فيض حضرت مسيح اين است كه هم اصل هستى او (كان تامه) با روح الهى تأمين شد، چنانكه از آيه (فارسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشراً سوّياً) (26) چنين بر مىآيد، و نيز از آيه (والتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا) (27) استنباط مىشود و هم كمال زايد بر اصل هستى وى (كان ناقصه) با روح الهى تأييد شد، چنانكه از آيه (وايدّناه بروح القدس) (28) استفاده مىشود، و اين فيض نعمت خاصّى است كه خداوند آن حضرت را به تذكر و قدرشناسى از آن هدايت مىكند: (اذكر نعمتى عليك وعلى والدتك اذ ايدّتك بروح القدس) (29) .
خاصيت روح قدسى نزاهت از هر نقص، و قداست از هر عيبى است كه در انسانهاى ديگر پديد مىآيد. از آيه253 سوره بقره چنين برمىآيد كه روح قدسى، غير از بيّناتى است كه همه مرسلين واجد آنند و عيسى هم از آنها برخوردار بود. پس حضرت مسيح (عليه السلام) خصوصيتى دارد كه بسيارى از انبيا ندارند.
سوم: همان طور كه حيات هر موجود با افاضه روح مربوط به آن موجودِ زنده تأمين مىشود و مبدأ افاضه حيات بايد توان احيا را داشته باشد و قدرت فقط در اختيار خداست، هرگاه خداوند شأنى از شئون حيات بخش خود را در موجود كاملى اظهار كند آن موجود مىتواند خليفه خدا در اِحيا باشد و خداوند با افاضه روح مضاعف، شأن اعطاى حيات را به حضرت مسيح (عليه السلام) مرحمت فرمود، از اين رو همان طور كه خداوند با نفخ الهى، موجودى را حيات داده و انسان را زنده مىكند، حضرت عيسى (عليه السلام) نيز با نفخ عيسوى كه مظهر نفخ الهى است حيات را به پرنده مىداده و مرده را زنده مىكرده است و از اين جا سرّ تعبير به نفخ در هنگام احياى پرنده روشن خواهد شد، زيرا خود مسيح (عليه السلام) نفخ ممثّل است.
چهارم: آنچه از تفسير عارف نامدار ابن عربى برمىآيد اين است كه مسيح، كسى را مىگويند كه زمين محيط زيست خود را بپيمايد و اطراف آن را سياحت و گذر و نظر كند تا آثار پروردگار خود را ببيند (30) . اين در صورتى است كه «فعيل» به معناى «فاعل» باشد، ولى اگر به معناى مفعول بود ماسحِ آن، فيض خاص الهى است كه حضرت عيسى (عليه السلام) در اين حال ممسوح آن لطف مخصوص مىگردد، چنانكه درباره حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) گفته شد كه آن حضرت ممسوس در حق تعالى است (31) .
پنجم: گرچه هر كدام از مسيح و مريم (عليهما السلام) واجد كمال انسانى بوده، داراى مقام ولايتند، ليكن به لحاظ ديگر هر دوى آنها يك آيت بشمار مىآيند، چنانكه از آيه: (وجعلنا ابن مريم وامّه ايةً) (32) استفاده مىشود. بنابراين كمال هر كدام را مىتوان به حساب ديگرى محسوب داشت. بر اين اساس تكلم با خدا و شنيدن وحى خدا در همه انبيا بوده است، ليكن شنيدن كلمه «كن» و مشاهده «مُكَوّن» به صورت روشن در سيره همه آنان نيامده است. اما هنگامى كه مريم به خدا عرض كرد: چگونه بدون تماس بشر مادر مىشوم و فرزند پيدا مىكنم، خداوند فرمود: هنگامى كه قضا حاصل شد كار به صورت «كن فيكون» پديد مىآيد.
از اين محاضره استنباط مىشود كه همه علل و اسباب پيدايش حضرت مسيح (عليه السلام) كه جنبه وساطت داشته و در عين حال حجابِ آن سبب حقيقى را در پشت پرده حجابهاى نظام علّى و معلولى مشاهده كرد و فرمان ايجادى ذات اقدس خداوندى را شنيد. البته انسانهاى عادى بر اثر مشاهده علل و اسباب عادى، از شهود سبب حقيقى عافلند و انسانهاى فانى در توحيد بر اثر شُهود سبب واقعى از مشاهده علل و اسباب عادى محجوبند و انسان كامل واصل كه فانى در فنا و باقى به بقاى الهى است هيچ گونه حجابى براى او نيست. نه شهود حق حجاب مشاهده خلق است و نه مشاهده خلق مايه حجاب حق، بلكه همه اسباب و علل را مىنگرد و مُسّبب اسباب را نيز مشاهده مىكند و همه آنها را شئون ايجادى وى مىبيند.
ششم: همان طور كه پيدايش حضرت عيسى از روح مضاعف، تأثير اِحياى موتى را به نفع عيسوى داد، از اين رو دميدن وى مايه حيات بَدْئى يا عَودى مىشد، پيدايش آن حضرت بدون پدر و بدون شهوت طبيعى نيز، مايه نزاهت وى از مسايل غريزى شده، بدون همسر به صر مىبُرد و اگر يحيى (عليه السلام) حَصُور شد و در باره وى هم چنين نقل كردهاند كه بدون همسر زندگى را به پايان برد، براى اين بود كه در مكتب مسيح رشد كرد و از دين او حمايت و از كتاب وى پيروى مىكرد، زيرا حضرت مسيح (عليه السلام) از انبياى اولوالعزم بوده و حضرت يحيى (عليه السلام) را زير پوشش رسالت جامع خود داشت.
هفتم: عارف نامور، جناب ابن عربى، حَوارى را به جامع بين برهان و شمشير براى يارى دين معنا كرد و فرمود: حوارى از علم و حجت و از شمشير و مقاومت و شجاعت و اقدام و تحدّى براى صحت دين و شرع برخوردار است (33) . در تأييد اين مطلب مىتوان از آيه14 سوره صف كه شرح آن در متن تفسير موضوعى آمده است كمك گرفت.
هشتم: حضرت مسيح (عليه السلام) مظهر بسيارى از نامهاى مبارك الهى بود كه به استناد آن مظهريّتها كارهاى خارق عادت فراوان مىكرد؛ چون مظهر «خالق» بود پرنده مىآفريد به اذن خدا؛ چون مظهر «شافى» بود اكمَه و اَبرصَ را درمان مىكرد به اذن خدا؛ چون مظهر «عالم الغيب» بود از ذخيرههاى منازل خبر مىداد به اذن خدا؛ چون مظهر «مُحيى» بود مردهها را زنده مىكرد به اذن خدا و...، ليكن هيچ يك از كمالهاى وجودى و مظهريتهاى الهى مايه استكبار، استنكاف و مانند آن نشد، بلكه چونان انبياى الهى ديگر بنده خاضع، خاشع و متذلل خداوند بود. قرآن كريم مىفرمايد: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبداً للّه ولا الملائكة المقّربون) (34) چنانكه از زبان خود آن حضرت نقل مىكند: «ماقلت لهم الاّ ما امرتنى به ان اعبدوا اللّه ربّى و ربكم) (35) . و همچنين خود را از شرك قائلان به تثليث و مانند آن تبرئه كرده، خداوند را از هرگونه شريك داشتن تنزيه مىكند.
نهم: لطافت هستى مسيح (عليه السلام) و اختصاص آن حضرت به وصف ممتاز «روح اللّه» را مىتوان از آيه (انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) (36) ، و مانند آن استنباط كرد و مستفاد از اين آيه آن است كه عيسى و آدم شبيه همند و محور تشابه فقط جنبه (كن فيكون) است نه اعم از آن، چون آدم (عليه السلام) جنبه خاكى دارد كه مخصوص خود اوست و در مسيح (عليه السلام) اين جنبه ملحوظ نشد، زيرا در آيه مزبور ضمير مفرد آورده شد نه تثنيه. يعنى خداوند فرمود: «خَلَقَهُ...» و نفرمود: خَلَقَهما من تراب، و ظاهر ضمير مزبور رجوع به آدم است نه عيسى (عليهما السلام). بنابراين آنچه محور اصلى آفرينش حضرت مسيح را تشكيل مىدهد جنبه روح الهى است.
دهم: روحانيت حضرت مسيح (عليه السلام) در نحوه آفرينش كه با تمثل روح الهى و بدون تماس بشرى از مريم به دنيا آمد، و در پرستش حق كه روزها به روزه مىگذراند و شبها را به نماز سپرى مىكرد، و در ظهور معجزاتى غيبى همانند خلقت پرنده و زنده كردن مردهها و نظاير آن، زمينه اِلحاد جاهلان مُفْرط را فراهم كرده، قايل به الوهيت وى شدند و اين پندار باطل درباره هيچ يك از انبيا و اوليا و صلحا پديد نيامد كه گروهى از جاهلان مُفْرط تصريح به خدايى مسيح كرده و گفتند: خدا در او حلول كرده است: (لقد كفر الذين قالوا انّ اللّه هو المسيح ابن مريم...) (37) ، جهل آنها حجاب ديدن ميلاد او از مريم (عليها السلام) شد، با اين كه هنگام نامبردى وى، از او به «فرزند مريم» ياد مىكردند.
البته گروهى كه او را فرزند خدا مىپنداشتند، همانند عدّهاى از يهوديان كه عُزَيْر را پسر خدا مىدانستند، به آن غلّو اِلحادى نرسيدند: (وقالت اليهود عزير ابن اللّه وقالت النصارى المسيح ابن اللّه) (38) .
فرق بين قائلان به الوهيت مسيح (عليه السلام) و مشركان اين است كه وَثَنيّون ضمن اعتقاد به خدا و اعتراف به خالقيت جهانى او، درباره ربوبيت شرك مىورزيدند و بتها را شفيع خدا مىپنداشتند بدون آن كه به الوهيت، يعنى به اللّه بودن آنها عقيده داشته باشند. البته آلهه به معناى بتهايى كه به گمان آنها در تدبير، موضع مهمى داشتند، مورد اعتقاد آنان بود، ولى هرگز بت را «اللّه» نمىدانستند گرچه «اِله» مىپنداشتند، ولى ترسايان مُفْرِ، حضرت مسيح (عليه السلام) را «اللّه» مىپنداشتند و شايد همين تفاوت باعث شد كه در قرآن راجع به قائلان به الوهيت مسيح تعبير به كافر شد و تعبير به مشرك نشد گرچه در دوزخ باهمند: «من دان بالصليب لحق بأهل القليب» (39 .
يازدهم: همان طور كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه واله) مأمور بود همه شئون زندگى و مرگ خود را براى خدا بداند و به آن سمت حركت كند: (قل ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى للّه رب العالمين) (40) ، حضرت مسيح (عليه السلام) نيز چنين بود، البته به حفظ تفاوت بين مسيح (عليه السلام) و حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه واله). از اين رو همه حركتهاى آن حضرت براى خداوند بوده، هرگز بدون اذن خدا كارى نمىكرد و چون همه شئون آن حضرت به اذن خدا بود، قهراً صبغه عبادى خواهد داشت، درنتيجه زندگى و مرگ او براى خداست.
از اين رهگذر مىتوان چنين استنباط كرد كه نه تنها طَيَران پرندههاى عيسوى به اذن خدا بود، بلكه اصل تفخ و دميدن هم به اذن خدا بود، از اين رو با كمك آيه (واذ تخلق من الطين كهيئة الطير بإذنى فتنفح فيهإ؛ّّ فتكون طيراً بإذنى...) (41) مىتوان از آيه (انّى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفح فيه فيكون طيراً بإذن اللّه...) (42) استنباط كرد كه قيد (باذن اللّه) به همه مطالب قبلى بر مىگردد. يعنى اصل خلقت صورت طير و هيئت آن مخلوق به صورت طاير به اذن خدا بوده است. از اين جا مىتوان استظهار كرد كه اصلاً طَيْرى كه مخلوق شد طاير حقيقى بود نه صورى، گرچه كلمه (كهيئة الطير) موهم آن است، زيرا با كلمه (فيكون طيراً بإذن اللّه) مىتوان هر گونه توهمى را برطرف ساخت و ثانياً بسيار فرق است بين صورتگرى مجسمه پردازان كه در بعضى از نصوص با نهى و تهديد به عذاب ياد شد و بين آفرينش راستين عيسوى كه عبادت، معجزت و كرامت بوده است.
دوازدهم: گرچه همه نعمتها از آنِ خداست: (ومابكم من نعمةٍ اللّه) (43) و در قبال هر نعمتى شكرى لازم است و شكرگزارى نكردن زمينه زوال آن را فراهم مىكند، ليكن اگر پديد آمدن نعمتى به درخواست و پيشنهاد فرد يا گروهى باشد شكرگزارى آن لازمتر و خطر زوال آن در صورت كفران، بيشتر خواهد بود. اين معنا را مىتوان از پيشنهاد نزول مائده و پاسخ خداوند به حضرت مسيح(عليهالسلام) استنباط كرد. در سوره مائده درخواست حواريان و پيشنهاد آنان به صورت دعاى مسيح(عليهالسلام) در ساحت قدس خداوندى بازگو شد (44) و پاسخ خداوند در همين سوره با تهديد چنين است: (قال اللّه انىّ منزّلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فإنّى اعذّبه عذاباً لا اعذّبه احداً من العالمين) (45) . شايد سرّ اين تهديد بليغ آن است كه حُرمت رسالت و پاس استجابت دعا و... ملحوظ نشد.
سيزدهم: حضرت مسيح(عليهالسلام) از تأييد به روح قدسى برخوردار بود (46) و كسانى كه از روح خاص الهى برخوردار باشند، هرگز با كسانى كه با خداوند و پيامبرش به عناد و دشمنى برخيزند دوست نبوده و علاقمند نيستند (47) . نتيجه آن كه حضرت مسيح(عليهالسلام) هرگز با كسانى كه بر اثر گرايش به تثليث و نيز پرستش آن حضرت و مادرش مريم راه شرك را پيش گرفته، بدترين دشمنى را با خداوند و رسول او اظهار كردهاند دوست نبوده، روش ناپسند آنها را امضا نمىكردند. از اين رو در قيامت هنگامى كه خداوند براى توبيخ ترسايان افراطى به حضرت مسيح(عليهالسلام) مىفرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان اِله و معبود اتخاذ كنيد آن حضرت مىگويد: تو منزّه از نقص شرك هستى، مرا نمىرسيد كه ناحق سخن بگويم: (قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحقٍ) (48) .
چهاردهم: آنچه در كليسا و مراكز عبادى ترسايان بيش از هرچيز به چشم مىخورد هنر صورتگرى و تمثال سازى و مجسمهپردازى است. راز اين گرايش شديد به هنر تصوير را جناب محى الدين چنين ترسيم مىفرمايد: چون پيدايش عيسى(عليهالسلام) بر اساس تمثّل فرشته در صورت بشر بود از اين جهت حسّ گرايش هنرى و تصوير، بر امت مسيح(عليهالسلام) غالب آمده و در امتهاى ديگر چنين نيست. يعنى آنچه در تحقق پيامبرشان نقش داشت در پيروان آن پيامبر كه همان ترسايانند سرايت كرده است (49) .
البته اصل تصوير مثال و صنعت تمثال در امتهاى گذشته سابقه داشت، چنانكه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به آزر و قوم خود مىگويد: (ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون) (50) و خداوند هنگام شمارش آثار هنرى و معمارى و صنعتى حكومت سليمان (عليهالسلام) مىفرمايد: (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفال كالجواب) (51) . شايد منظور جناب ابن عربى همان باشد كه در آغاز اين نكته اشاره شد و آن شيوع هنر تصوير و تجسم و تمثيل در بين ترسايان و گرايش آنان به صفت صورتگى در مراكز عبادى است.
پانزدهم: مريم(عليهاالسلام) با دريافت كلام پيك مُتَمَثّل الهى، به وعده خداوند مطمئن و به نزاهت خويش معتقد بود و آنچه در آيه (يا ليتنى متّ قبل هذا و كنت نسياً منسيا) (52) از آن حضرت نقل شد، به لحاظ تهمت يهوديان تندرو و تفريطى بود نه به لحاظ خود، و آنچه از آيه34-24 سوره مريم استنباط مىشود كرامت و اعجاز مسيح و مادرش بوده و شهادت مسيح به برائت مريم و معرفى حضرت مسيح به اوصاف كمالى وى و... مىباشد.
نكتهاى كه بعضى از بزرگان عرفان گفتهاند اين است كه براى طهارت مريم (عليهاالسلام) دو شاهد شهادت دادهاند: يكى مسيح در گهواره، كه شرح آن در متن تفسير گذشت و ديگرى ثمر دادن درخت خرماى خشكيده، زيرا خرما بدون تلقيح نر و ماده ميوه نمىدهد، ولى در اين جا به صرف تكان دادن و اهتزاز آن بدون تماس با نرينهاى از جنس خود، به بار نشست و شهادت اين درخت مشابه بارورى خود مريم بدون تماس مُذَكّر بود. (53)
در كلمات حضرت مسيح شواهد متعددى بر قداست مريم(عليهاالسلام) و طهارت مولد خودش وجود دارد، زيرا كسى كه از نبوت و كتاب آسمانى برخوردار بوده، وجودش در همه شئون و حالات منشاء بركت است، هرگز از دامن آلوده به دنيا نمىآيد. آن حضرت در خلال شمارش اوصاف خود گفت: (برّاً بوالدتى)، يعنى تنها كسى كه از او به دنيا آمدهام مادر است و هيچ مردى پدر من نيست، برخلاف حضرت يحيى كه خداوند درباره او فرمود: (و برّاً بوالديه)، زيرا يحيى (عليهالسلام) داراى پدر و مادر بود و چون ميلاد مسيح(عليهالسلام) با طهارت همراه بود مأمور شد از طرف خدا بگويد: (والسلام علّى يوم ولدت...)، زيرا عنصر ناپاك، ميلاد سالم نخواهد داشت و هرگز به سلامت الهى به دنيا نمىآيد.
شانزدهم: شايد بتوان از كلمه (ويوم اموت) استشمام كرد كه حضرت مسيح(عليهالسلام) قصد تكذيب يهوديان مدّعى قتل او را داشت چون اگر وى را شهيد كرده بودند، براساس فرهنگ قرآن كه شهيد را مرده نمىنامد، و آن حضرت مىفرمود: «ويَوْمَ اُقْتَلُ» و چون فرمود: «روزى كه مىميرم»، معلوم مىشود كه آن حضرت را شهيد نكردهاند. البته قرآن كريم در اين زمينه به صورت صريح قتل آن حضرت را نفى فرموده است.
هفدهم: رَهْبَت از خداوند چون رَغْبَت به سوى او مرغوب بوده و آياتى از قبيل: (انما هو إله واحد فإيّاى فارهبون) (54) و (يدعوننا رغباً و رهباً) (55) مُشوّق آن است كه به فرد يا گروهى كه از خلق منزوى شود و با حق ارتباط تام برقرار كند راهب مىگويند و كار او را رهبانيت مىشمارند.
رَهّبانيت در اسلام به معناى انزواى از دنيا، نه از جامعه، ممدوح بوده و بهترين راه براى تحقق آن جهاد در راه خداست. گروهى از پيروان مسيح(عليهالسلام) رَهْبانيّت را به طور ابتداع نه اتّباع پديد آوردهاند و اندكى از آنان پاس آن را نگه داشتند و بسيارى از آنها حق رهبانيت مبتدعه را رعايت نكردهاند. رعايت كنندگان حريم رهبانيت مأجور شدهاند و قرآن كريم اصل تأسيس مرام رهبانيت ترسايان را تحريم نكرده و از آن نكوهش ننمود، بلكه به طور ضمنى آن را تأييد و رعايت كنندگان حق آن را پاداش نيك داده است و اين عمل خود نشانه اجتهاد ترسايان بنيانگذار مرام مزبور است.
مطلب مهم در صحت تأسيس مرامى در محدوده يك مكتب لزوم رعايت اصولى است كه به بعضى از آنها اشاره مىشود:
-1 مطابقت با خطوط جامع و كلى آن مكتب يا عدم مخالفت با آن.
-2 رجوع به منابع اصلى و محورهاى ريشهاى آن براى اطلاع به ورود نص خاص در اين باره.
-3 عدم استناد خصوصيت مرام مزبور به صاحب مكتب بعد از آن كه دليل مخصوصى در اين زمينه از وى نرسيده است.
رهبانيّت ترسايان كه اصل آن ابتداع بود نه اتّباع، واجد شرايط ياد شده بود، از اين رو نكوهش نشد و رعايت كنندگان آداب آن بىپاداش نماندند.
توجه به مطالب ياد شده توهم جواز اجتهاد در مقابل نصّ را از بين مىبرد، زيرا چنين اجتهادى بدعت مذموم است نه ابتداع ممدوح، چون ورود نص از منبع آن مكتب، مجالى براى تأسيس مرام از طرف ديگران را نخواهد داد و از اين جا معلوم مىشود معناى حديث «من سنّ سنّةً حسنةً فله أجرها و أجر من عمل بها إلى يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شيء» (56) چيست؟ زيرا اگر اصل عمل حُسن فعلى نداشته باشد سنت حسنه نخواهد بود و يا اگر بنيانگذار آن قبل از فحص و رجوع به منابع اصلى مكتب به طرح آن اقدام كرده باشد و يا بعد از رجوع و اطلاع بر عدم منع و خصوصيت آن را با اين كه دليل مخصوصى در اين باره نيافت به صاحب مكتب اسناد بدهد حُسن فاعلى نداشته، از اَجر محروم است.
بنابراين اجتهادِ مجاز آن است كه درباره استنباط معارف و احكام از منابع دينى به كار رود، يا درباره ابتكار آداب و سنن با حفظ اصول ياد شده اعمال گردد، ولى اگر در مقابل نص بود يا قبل از رجوع به منابع دينى بود يا خود مجتهد را منبع دينى پنداشتن مايه چنين پايه شد هرگز ماذون نيست و برگزارى نماز نافله شبهاى ماه مبارك رمضان به جماعت، از قبيل اجتهاد مذموم و ابتداع مشئوم است نه اجتهاد محدود و ابتداع ممدوح، و از سنخ بدعت است نه سنّت، و آنچه در تفسير عارف نامور جناب ابن عربى آمده است (57) اگر مدسوس نباشد مَطْمُوس و باطل است، گرچه احتمال دَسّ، در آن چونان ساير نوشتارهاى اين بزرگ مرد عرفان و شهود، قوى است و شواهد آن نيز كم نيست.
سرّ ابتكار رهبانيت در بين ترسايان غلبه روحانيت حضرت مسيح(عليهالسلام) بوده و سيره راهبانه آن حضرت زمينه را فراهم كرده است، ليكن همان طور كه پيش از اين اشاره شد بين انزواى از دنيا كه ممدوح است و انزواى از جامعه انسانى و خدمت به خلق خدا كه مذموم است فرق خواهد بود و حضرت عيسى (عليهالسلام) در عين زندگى راهبانه و زاهدانه، مبارزه با كافران را در برنامه داشت و حواريان نيز به يارى او برخاستند و پيروز شدند، چنانكه آيه پايانى سوره «صف» شاهد بر آن است.
پي نوشت:
(1) سوره احزاب، آيه 33
(2) بحار، ج.14 ص 206
(3) سوره يوسف، آيه 109
(4) سوره آل عمران، آيه 43
(5) سوره آل عمران، آيات 46-45
(6) سوره كهف، آيه 109
(7) سوره عنكبوت، آيه 43
(8) سوره لقمان، آيه 27
(9) بحار، ج.4 ص.151 تحف العقول، ص 479
(10) نهج التلاغه، خطبه 108
(11) سوره مائده، آيه 73
(12) سوره مائده، آيه 110
(13) سوره مؤمنون، آيه 50
(14) سوره مائده، آيه 73
(15) سوره مائده، آيات17 و 72
(16) سوره مائده، آيه 116
(17) همان.
(18) سوره مائده، آيه 117
(19) سوره مريم، آيه36 و سوره آل عمران، آيه 51
(20) سوره مريم، آيه 30
(21) سوره آل عمران، آيه 45
(22) سوره مريم، آيه 7
(23) سوره انسان، آيه 18
(24) سوره انسان، آيه 17
(25) سوره مريم، آيه 17
(26) سوره انبياء، آيه 91
(27) سوره بقره، آيات87 و 235
(28) سوره مائده، آيه 110
(29) تفسير ابن عربى، ج.1 ص 441
(30) بحار، ج،.39 ص 313
(31) سوره مؤمنون، آيه 50
(32) تفسير ابن عربى، ج.1 ص 442
(33) سوره نساء، آيه 172
(34) سوره مائده، آيه 117
(35) سوره آل عمران، آيه 59
(36) سوره مائده، آيات17 و 72
(37) سوره توبه، آيه 30
(38) تفسير ابن عربى، ج.2 ص 13
(39) سوره انعام، آيه 162
(40) سوره مائده، آيه 110
(41) سوره آل عمران، آيه 49
(42) سوره نحل، آيه 53
(43) سوره مائده، آيات 114-112
(44) سوره مائده، آيه 115
(45) سوره بقره، آيات78 و 253
(46) سوره مجادله، آيه 22
(47) سوره مائده، آيه 116
(48) تفسير ابن عربى، ج3، ص 44
(49) سوره انبياء، آيه 52
(50) سوره سبأ، آيه 13
(51) سوره مريم، آيه 23
(52) تفسير ابن عربى، ج3، ص 46
(53) سوره نحل، آيه 51
(54) سوره انبياء، آيه 90
(55) كافى، ج5، ص9؛ تهذيب، ج6، ص 124
(56) تفسير ابن عربى، ج4، ص 288
)نويسنده:حضرت آية الله جوادى آملى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید