مسيحيت، از ماجراي آفرينش خارق العاده عيسي(ع) گرفته تا مرگ او(درآموزه مسيحي) ونيز الهيات پيچيده اي که در باب تثليث ايجاد شد، همه و همه از تاريخ اين آيين، روندي تو در تو مي سازد.
اين پيچيدگي گاه تا به حدي است که اورا نه به عنوان يکي از رسولان الهي(آموزه قرآني)، بلکه به عنوان يک اسطوره به تصوير مي کشد. اين نوشته با اشاره اي اجمالي به گوشه اي از تاريخ مسيحيت، به بخشي از موضوعات امروزين درباره مسيحيت نيز اشاره مي کند.
وقتي که احمد ديدات، نويسنده و محقق مسلمان آفريقايي در سالن اجتماعات شهر سيدني داستان تولد حضرت عيسي (ع) را مطابق با آنچه که در قرآن کريم آمده است گفت، به شدت مورد تشويق حاضران قرار گرفت.
او گفت که در قرآن کريم سوره اي مستقل به نام مريم وجود دارد، در حالي که در انجيل، بيش از چند جمله کوتاه درباره مريم چيزي گفته نشده است. سپس اين سوال را مطرح کرد که چرا به جاي اينکه در قرآن سوره اي به نام همسر يا دختر پيامبر اسلام باشد، سوره اي به نام مريم وجود دارد و چرا قرآن کريم تا بدين حد از حضرت موسي و عيسي سخن گفته است؟ سوال ديگر اينکه منابع اطلاعاتيِ شخصي امّي چگونه توانسته است از کتاب مقدس پيشي بگيرد؟ آيا تحقق چنين امري به غير از طريق وحي امکان داشته است؟
معجزاتي از قبيل «رطبِ رسيده» و «نهر روان» پس از تولد مسيح براي مريم، سخن گفتن عيسى در گهواره، آفريدن پرنده از گِل و مائده آسمانى براي حواريون، از جمله نکات قرآني است که در اناجيل نيامده است.
انجيل
«انجيل» نزد مسيحيان به معناى بشارتِ رستگارى از طريق مرگ و رستاخيز عيسى است. اما کاربرد قرآنى اين کلمه، کاملاً متفاوت است. اين کلمه در قرآن تنها به صورت مفرد به کار رفته و دلالت دارد بر وحى‏هايى که خداوند بر عيسى نازل کرده است و سپس بر کتابى که حاوىِ آن وحى‏ها بوده اطلاق شده است. طبق سخن قرآن کريم، خداوند انجيل را بر عيسى نازل کرد و آن را به او تعليم داد (3: 48، 57: 26، 5: 110)؛ آن انجيل تورات را تأييد کرده، خود نيز مشتمل بر هدايت، نور و ذکر بوده است (5: 46).
با اينکه تعاليم قرآن کريم با آموزه هاي انجيل هاي چهارگانه تفاوهاي اساسي دارد، ولي در بعضي از انديشه هاي اساسي مشترکند. به عنوان نمونه ترجيح آخرت بر دنياست که به نظر نمي رسد در آيين يهود نيز چنين باشد. قرآن کريم مي فرمايد: «وما الحيوه الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخره خيرللذين يتقون». (انعام/ 32). همين مضمون را در انجيل چنين مي يابيم: « ابتدا ملکوت خدا و عدالت او را بطلبيد که اين همه به‏ شما مزيد خواهد شد.» (انجيل متى 6/33) بنابراين، آرمان اساسى دين که در مسيحيت عبارت است از زندگى کردن مطابقِ با مشيت الاهى و مرگِ همراه با عنايت و لطف الاهى (به معناى اعتقادى کلمه) بر مصالح دنيوى مقدم مي شود.
فارقليط مسيحي
مطابق انجيل، محمّد (ص) به عنوان فارقليطِ موعود، مؤمنان را به تمام حقيقت رهنمون ساخت. از آن جا که او قادر به خواندن و نوشتن نبود، پس « از پيش خود چيزي نگفت» (مقايسه کنيد: يوحنا، 16: 13)، بلکه وقتى وحى بر او نازل مى‏شد تنها آنچه را مى‏شنيد بيان مى‏کرد. البته در عهد جديد دو نوع الهيات وجود دارد که بر طبق يکى از آنها مسيح پيامبرى از پيامبران خداست و طبق ديگرى مسيح خداى متجسد است.
طبق الهيات نخست، آمدن پيامبرى ديگر، بعد از حضرت عيسى(ع) مشکلى ايجاد نمى‏کند، اما بر طبق الهيات دوم دوره نبوت، با آمدن مسيح به پايان رسيده است و بعد از آمدن خود خدا معنا ندارد که پيامبر ديگرى بيايد. مشکل در اين جاست که در همان سده‏هاى نخست مسيحى و قبل از اسلام، الهيات نوع دوم غلبه قطعى و نهايى يافته، اکثريت قريب به اتفاق مسيحيان اين الهيات را پذيرفتند. بنابراين آنان به لحاظ الهياتى نمى‏توانسته‏اند منتظر پيامبر ديگرى بوده باشند. از سوي ديگر، آنان با مشکل ديگرى نيز روبه‏رو هستند و آن اين‏که وعده حضرت موسى در سفر تثنيه در نزد آنان مسلم بوده است و تعابير «پيامبرى مانند موسى» با اين الهيات همخوان نيست.
پس اگر بخواهند مصداق اين پيامبر را کسى غير از مسيح بدانند، بايد دست از الهيات خود بردارند و اگر بخواهند الهيات رايج را نگاه دارند با اين مشکل روبه‏رو مى‏شوند که بر طبق وعده حضرت موسى(ع) پيامبرى مانند موسى مى‏آيد. حال آن که الهيات آنان حضرت مسيح را نه با حضرت موسى و نه با هيچ پيامبر ديگرى قابل مقايسه نمى‏داند.
دشمنان مسيح
مسيح از همان آغاز قيام خود اعلام کرد که «گمان مبريد که من آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم، بلکه تا تمام کنم.» (انجيل متي، 17: 5)، با وجود اين، بزرگان يهود و کاهنان، معجزات و دلايل او را نپذيرفتند و به شدت با او مخالفت کردند.
در انتهاي هر يک از انجيل هاي چهارگانه، شرح مفصلي از اذيت و آزارهايي که عالمان و قوم يهود به حضرت عيسي روا داشتند آمده است. يهوديان، عيساي ناصري را دستگير کرده و به دست پيلاطس، نماينده قيصر سپردند. پيلاطس اقرار کرد که در سخنان عيسي هيچ عيبي مشاهده نمي کند ولي به اصرار آن جماعت، او را تازيانه زد. لشکريان، تاجي از خار بافته بر سرش گذاشتند.
جامه ارغواني بدو پوشانند و گفتند: « سلام اي پادشاه يهود!» (انجيل يوحنا، 19: 2) پس از عروج حضرت عيسي (ع)، شکنجه و آزار پيروان آن حضرت ادامه يافت تا اينکه در قرن چهارم، امپراطور قسطنطنيه ولتي دستور داد تا آزار و اذيت مسيحيان را متوقف کنند. زندگي مسيحيان با اين فرمان به حالت عادي برگشت و توانستند اجتماعات ديني خود را برگزار کنند. در اين فرمان، مسيحيت به عنوان يک دين رسمي پذيرفته شد و تحت حمايت کامل قانوني قرار گرفت. از اين زمان به بعد اين يهوديان بودند که با گسترش مسيحيت، تحت فشار و آزار و اذيت قرار گرفتند.
محتواي انجيل هاي چهارگانه، بسيار کمتر از آن بود که بتواند احکام و شريعتي را در برابر شريعت مفصل تورات تاسيس کند؛ بنابراين مسيحيان خواه نا خواه از احکام تورات پيروي نمودند و البته تحت تأثير تعاليم پولس، در آن تغييراتي به وجود آوردند.
همين نکته، دليل بقاي کليساي اورشليم شد. نياز مسيحيت به احکام و مباني تورات، زمينه مساعدي را براي نفوذ بيشتر انديشه هاي يهود در مسيحيت ايجاد مي کرد و حتي انديشه هايي که حضرت عيسي براي مبارزه با آن ها قيام کرده بود به تدريج تغيير کرد. اما تا قرن پانزدهم و شانزدهم، ثمره روشن و ملموسي براي يهوديت سنتي به همراه نداشت.
نهضت اصلاح ديني
تا پايان قرن پانزدهم، تمدن مسيحي، يهوديان را طرد مي کرد و آنان را مجبور مي نمود تا در مناطق محصوري به نام «گتو» زندگي کنند. کليساي کاتوليک مي گفت که سقوط اورشليم و پراکنده شدن قوم اسرائيل، مجازاتي از جانب خداوند بود که يهوديان به دليل به صليب کشيدن مسيح بدان گرفتار شده اند. از اين رو بسيار کوشيد تا يهوديان را از آيين يهود برگرداند و يا از اروپا بيرون براند.
فرايندي که «مسيحيت يهودي» خوانده مي شود، در واقع، آشتي مصلحت آميز قاتلان مسيح (و مطابق با قرآن، عاملان عروج مسيح) با مسيحيت بود که در قرن پانزدهم به ثمر نشست. در اين قرن، گروههايي از يهوديان در اسپانيا و پرتغال، آيين مسيحيت را پذيرفتند. اين دوران که به دوران «بازگشت به مسيحيت» معروف شد، در تحقق مسيحيت يهودي نقش مهمي داشت. البته مواد چنين آشتي و دوستي غير منتظرهاي با تحريفات لفظي و محتوايي مسيحيت در طول قرون گذشته فراهم شده بود.
پولس قديس، برخلاف سخن خود مسيح در انجيل که خود را مصلح آيين يهود و شبان گوسفندهاي پراکنده بني اسراييل معرفي مي کرد، مسيحيت را ديني جهاني دانست. همچنين با تأکيد بر الوهيت حضرت عيسي، رابطه پدر و فرزندي خاصي را ميان او و پيروانش تعريف کرد که برآيند آن، عدم نياز جدي به شريعت بود.
اساس سخن پولس در نفي شريعت، اين بود که صرف ايمان به مسيح، موجب نجات انسان مي شود و هيچ چيز ديگري از جمله شريعت ضرورت ندارد. با اين تدبير، نه تنها مسيحيت بر اصلاح آيين يهود متمرکز نمي شد و مزاحم آن نبود، بلکه اعمال ديني نيز اصالت خود را از دست داده و ايمان محبت زاي خاصي جاي آن را ميگرفت.
گذر مسيحيت از يک فرقه يهودي به يک دين جهاني، با انديشه هاي پولسي سازگاري بيشتري داشت تا انديشه هاي پطرس؛ بنابراين کليساي اورشليم، در مقام قضاوت و نيز براي بقاي خود به سود پولس راي داد. با اين وجود براي آشتي ميان اين دو دين بزرگ، نياز به استخراج عناصر مشترک در هر دو آيين و بازخواني آنها بود.
سرزمين موعود
اين مهم با تأکيد و توسعه بر مفهوم سرزمين مقدس و موعود آخرالزماني اتفاق افتاد. طبق کتاب دانيال در تورات، «مسيح» يا «ماشيح» در آخرالزمان ظهور مي کند و در هزار سال خوشبختي بر جهان حکومت مي نمايد. در انجيل نيز در کتاب «مکاشفات يوحنا» آمده است که آن کسي که در پايان جهان ظهور خواهد کرد خود حضرت عيسي(ع) است.
مطابق با هر دو آيين، يهوديان در آخرالزمان به فلسطين باز مي گردند و هيکل سليمان را پيش از آمدن مسيح بازسازي مي کنند. در نتيجه مسيحيت پولسي، کليسا را با قوم برگزيده تورات مطابقت داد و به جاي پيروي از سنت هاي يهودي تلاش کرد تا به کليساي اممي ها (غير يهوديان) تبديل شود و هلينيزم را به عنوان فلسفه و تمدن اممي ها بپذيرد.
رضا هلال، روزنامه نگار مصري و نويسنده کتاب « مسيحيت صهيونيست و بنيادگراي آمريکا»، در اين کتاب جريان مسيحيت يهودي را در دو مرحله نهضت اصلاح ديني و رنسانس در اروپا مورد بررسي قرار داده و مي گويد: نقش تاريخي مسيحيان يهودي در آغاز قرن شانزدهم هنگامي ظاهر شد که آنان اعتقاد به طرح خداوند براي پايان جهان تاريخ بشري را وارد مناقشات مذهبي کردند. بر اساس اين اعتقاد، تاريخ خداوندي با آمدن عيسي مسيح و آغاز هزاره خوشبختي آغاز خواهد شد.
کتاب «دانيال» از تورات و «مکاشفه» يوحنا از انجيل مورد تفسيرهاي جديدي قرار گرفت که بر اساس آن پيش از آمدن مسيح براي حکومت بر جهان در هزاره خوشبختي، دو گام عظيم برداشته خواهد شد: يکي بازگشت يهود به صهيون(اورشليم) و ديگري ساخت مجدد هيکل سليمان.
در قرن شانزدهم مهم ترين تحول عبارت بود از نهضت اصلاح ديني. اين جنبش در صدد بود که نظام اعتقادي، اخلاقيات و ساختارهاي کليساي غرب را با اصولي بيشتر مبتني بر کتاب مقدس سازگار سازد. نهضت اصلاح ديني در آغاز موجب شکل گيري طيفي از کليساهاي پروتستاني در اروپا شد. جهش بزرگ مسيحيت يهوديت گرا نيز در اصل به جنبش اصلاح ديني پروتستانتيسم در قرن شانزدهم باز مي گردد.
مارتين لوتر در سال 1533 کتاب « مسيح يهودي متولد شد» را به رشته تحرير درآورد و به يهوديان به عنوان فرزندان پروردگار اعتبار مجدد بخشيد و عهد قديم را مرجع والاترين اعتقادات مسيحي دانست. در سال 1538 هنگامي که به دستور هنري دوم، انگلستان از کليساي کاتوليک جدا شد « مسيحيت يهودي» همراه با جنبش اصلاح ديني در انگلستان رونق يافت و پس از آن که انگلستان حضور قانوني يهود را در آن کشور لغو کرد، مسيحيت يهودي اين رسالت مقدس و مهم را بر عهده خويش احساس کرد که يهوديان را پيش از آمدن مسيح و حکومت بر جهان به اورشليم اعزام کند. سپس انديشه رستاخيز اسراييل در طول قرون هفدهم و هجدهم ميلادي در محافل فلسفي، ادبي و سياسي اروپا گسترش يافت.
مسيحيت يهودي يا يهوديت گرا به ويژه پس از اصلاحات پروتستاني در پشت جنبش صهيونيسم مسيحي قرار داشت؛ اين جنبش چند دهه پيش از صهيونيسم يهودي شکل گرفت، زيرا تاريخ صهيونيسم يهودي به کنگره بازل در سال 1897 باز مي گردد. به همين شکل، اعتقاد به هزاره و بازگشت مجدد مسيح به منظور اهداف سياسي به کار گرفته شد.
در قرن هجدهم، اعتقاد به بازگشت يهود به فلسطين در عقايد کلامي پروتستان هاي آمريکايي مطرح بود و اعتقاد به بازگشت و حکومت مسيح بر جهان، صهيون را در دل و انديشه مردم عزيز کرد.
در دهه چهارم قرن هجدهم و در گرماگرم بيداري ديني در آمريکا، مسيحيت يهودي آمريکا جنبش صهيونيستي مسيحي را پيش از صهيونيسم يهودي، که در کنگره بازل در سال 1897 پا گرفت، به راه انداخت و از نيمه قرن نوزدهم، صهيونيسم مسيحي آمريکايي در مورد اقامت يهود در فلسطين بر ديگران پيشي گرفت. رهبر اين حرکت ويليام بلاکستون مبلغ مسيحي پروتستان بود که طي نامه اي به هريسون، رئيس جمهور آمريکا، از وي خواست براي بازگرداندن يهوديان به فلسطين دخالت کند.
موضع بلاکستون حتي شديدتر از هرتزل بود که انديشه ايجاد يک سرزمين قومي را براي يهوديان در قبرس يا اوگاندا پيشنهاد مي کرد. وي نسخه اي از تورات را که صفحات آن را علامت زده بود براي هرتزل فرستاد و به او يادآوري کرد که تورات فلسطين را به عنوان سرزمين موعود براي قوم برگزيده تعيين کرده است؛ در حالي که هرتزل خواستار تشکيل يک دولت يهودي در نقطه اي از جهان بود و آن را به سرزمين فلسطين محدود نکرده بود. در آغاز قرن بيستم تفکر و انديشه صهيونيستي در اعتقادات و فرهنگ مردم آمريکا رسوخ کرد.
نويسنده : ابوالقاسم جعفري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید