پس از آغاز پادشاهي «ناصرالدين شاه»، ميرزاتقي خان اميرکبير که از نقش ميرزا حسينعلي نوري در تحرکات و بلواي بابيان خبر داشت، او را به عراق تبعيد کرد. ميرزا حسينعلي نوري پس از عزل و قتل ناجوانمردانه اميرکبير(?)، که بهائيان آن را انتقام الهي مي نامند، (?) و در ايام صدارت ميرزا آقاخان نوري به ايران بازگشت و در رأس يک گروه، برنامه اي را براي ترور «ناصرالدين شاه» طراحي کرد. آنان با ششلول و قداره به شاه حمله بردند. اما اين طرح ناکام ماند و کليه «بابيان» فعال در اين برنامه بازداشت و به فرمان شاه به اعدام محکوم گرديدند و هريک از آنها براي اعدام به يکي از اصناف تهران سپرده شدند و از ميان آنها تنها «ميرزاحسينعلي نورکجوري» (بهأالله) با دخالت سفير روس جان سالم به در برد.
ميرزا حسينعلي (بهأالله) پس از طراحي برنامه ترور شاه، براي اينکه از مظان اتهام دور باشد، قبل از اجراي اين طرح به خانه ييلاقي ميرزاآقاخان نوري صدراعظم وقت و جانشين «اميرکبير» مي رود و منتظر نتيجه اقدام همفکران و بابي هاي مأمور ترور مي ماند. چون خبر شکست اين توطئه و بازداشت «بابي ها» به او مي رسد، به سرعت خود را به سفارت روسيه در «زرگنده» مي رساند. شوقي رباني رهبر بهائيان در روزگار رضاخان و محمدرضا پهلوي در اين مورد چنين مي نويسد:
«هنگامي که قضيه سوءقصد اتفاق افتاد، حضرت بهأالله در لواسان تشريف داشتند و ميهمان صدراعظم بودند و خبر اين حادثه در قريه افجه به ايشان رسيد. . . سواره به اردوي شاه که در نياوران بود رفتند و در بين راه به سفارت روس که در زرگنده نزديک نياوران بود رسيدند. در زرگنده ميرزامجيد شوهر همشيره مبارک که در خدمت سفير روس پرنس دالگورکي سمت منشيگري داشت آن حضرت را ملاقات کرد و ايشان را به منزل خود که متصل به خانه سفير بود دعوت و هدايت نمود. شاه از استماع اين خبر غرق درياي تعجب و حيرت شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد. . . تا حضرت بهأالله را از سفارت روس تحويل گرفته به نزد شاه بياورند. . . سفيرروس از تسليم حضرت بهأالله به نمايندگان شاه امتناع ورزيد و از هيکل مبارک استدعا نمود که به خانه صدراعظم تشريف ببرند ضمناً از شخص وزير به طور صريح و رسمي خواستار گرديد وديعه پربهايي که دولت روس به وي مي سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد. . . و کاغذي به صدراعظم نوشت که بايد حضرت بهأالله را از طرف من پذيرايي کني و در حفظ اين امانت بسيار کوشش نمايي و اگر آسيبي به حضرت بهأالله برسد و حادثه اي رخ دهد تو مسؤول سفارت روس خواهي بود. . . »(?)
ناصرالدين شاه که از حادثه ترور سخت به خشم آمده بود، آنچنان که بايد و شايد به خواسته هاي سفير روسيه توجه نمي کند و «ميرزا حسينعلي» را به زندان مي اندازد. اما به اين سبب که وي با مساعدت و موافقت دولت روسيه به سلطنت رسيده بود و توان مقابله با قدرت استعماري روسيه تزاري را نداشت و پرنس دالگورکي سفيرروسيه هم مرتباً ماجرا را دنبال مي کرد، سرانجام با اين شرط که «ميرزا حسينعلي نوري» (بهأالله) براي هميشه از ايران تبعيد شود، با آزادي او موافقت مي کند.
بهائيان بر اين اعتقادند که پس از آزادي «ميرزاحسينعلي نوري»، سفير روسيه رسماً از او دعوت کرد تا به خاک روسيه برود. اما دولت ايران وي را به عراق فرستاد و او را در حالي که توسط تعدادي از نيروهاي روسي و ايراني همراهي مي شد، از ايران تبعيد کرد.
ميرزاحسينعلي نوري پس از آزادي از زندان لوح ويژه اي به زبان عربي درباره امپراتور روسيه نيکلاويج الکساندردوم صادر مي کند که متن فارسي آن به اين شرح است:
«يکي از سفيران تو مرا هنگامي که در زندان تهران زير غل و زنجير بودم ياري و همراهي کرد و به اين خاطر خداوند براي تو مقامي معين فرمود که جز خودش هيچکس رفعت آن را نمي داند»(?).
بابيان وبهائيان توسل به زور را براي پذيرفتن آئين خودمنع کرده بودند، مگر در مورد مسلمانان که مال و جان و ناموس آنان را مباح اعلام کرده و حتي آنان را شکنجه مي دادند و سپس به شهادت مي رساندند. البته قساوت و سبعيت از جمله خصائص اوليه اعضاي فرقه بابيت بوده که فريدون آدميت در مورد آنان گفته است که آنان در جريان شورشهاي خود با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبعانه داشتند و اسيران جنگي رادست و پا مي بريدند و در آتش مي سوزاندند. او بساط بهأ را از روز نخست مبتني بر دستگاه ميرغضبي و آدمکشي مي داند(?) و عبدالحميد آيتي نيزبهائيان را داراي اخلاقي خشن و سخت دل و کينه جو و متظاهر به مهر ومحبت معرفي مي کند. (?)
در اين مورد مي توان به حادثه تلخ قلعه طبرسي مازندران و حوادث خونبار «زنجان» توسط بابيان که با قتل و غارت و جنايات بيشماري همراه بود و بالأخره پس از خونريزي بسيار توسط حکومت سرکوب شد، اشاره کرد. (?)
به دنبال تبعيد ميرزاحسينعلي، برادر بزرگترش ميرزايحيي صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق مي رساند و کم کم اجتماعي از بابيان در خاک عراق ايجاد مي گردد که مهم ترين هدفشان اذيت و آزار شيعيان بود. به طوري که شوقي افندي مي نويسد:
«در عراق شيوه بابيان اين بود که شب ها به دزديدن لباس و نقدينه و کفش و کلاه زوار اماکن مقدسه و شمع ها و صحايف و زيارتنامه ها و جام هاي آب سقاخانه ها پردازند. »(?)
او مي افزايدبه سبب کينه اي که بابيان از شيعيان داشتند، در ايام عاشوراي حسيني در کربلا جشن و پايکوبي راه مي انداختند که اين سنت بي شرمانه از قره العين(?) به يادگار مانده بود.
رفتار دد منشانه و دور از انصاف بابي ها با مسلمين اندک اندک بالا مي گيرد تا جايي که به زد و خورد مي انجامد. انجام اينگونه اعمال وحشيانه ادعا نيست، حتي حسينعلي نوري بهأالله (رهبر اصلي و به اصطلاح پيامبر اين فرقه) در اين مورد مي گويد:
«جميع ملوک اليوم اين طايفه را اهل فساد مي دانند، چه که في الحقيقه در اوايل اعمالي از اين طايفه ظاهر ]مي شد[ که فرايض ايمان مرتعد(??) (مي شد). در اموال ناس، من غير اذن تصرف مي نمودند و نهب و غارت و سفک دمأ را از اعمال حسنه مي شمردند. »(??)
بهأالله پس از اين همه فجايع در لوح خود آورده:
«اين ظهور، ظهور رحمت کبري و عنايت عظمي است چه که حکم جهاد را از کتاب محو نموده و منع کرده». (??)
البته او از اول هم همواره سعي در حفظ جان خود و دوري از مهالک و معارک بابيه داشت، پس از اعلان دعوت نيز، طريقه مبارزه روياروي را کنار گذاشته و پاي از جنگ و ستيز فرا کشيد (اما از ترور و ضربت مخفي زدن دريغ نکرد) چه در اين طريقه و روش دين سازي، هم شخص دين ساز، از خطرات برکنار است و هم افراد مردم چون خود را با خطر مواجه نمي بينند بيشتر به دين وي وارد مي شوند، تا در مذهبي که اساسش بر شورش و انقلاب بر ضد دولت و حکومت باشد.
ميرزا حسينعلي به تجربه آموخته بود که در دين انقلابي باب نه مؤسس مي ماند نه حروف حي، اين بود که طريقه و تاکتيک را عوض کرد و «قتال و جدال و دفاع و جهاد» را که مايه خطر بود کنار گذاشت و به اصطلاح «علم و عرفان و نطق و بيان» جاي سيف و سنان را گرفت. البته اين طريقه با صرفه تر بود، زيرا در نطق و بيان کمتر خطر جان است. (??)
سرانجام رفتار غيرانساني بابي ها موجب مي شود تا در سال ??? قمري دولت عثماني آنان را به استانبول تبعيد نمايد.
در آغاز اين سفر تبعيد، ميرزاحسينعلي داعيه خويش را آشکار مي سازد و ادعاي «من يظهره اللهي» مي کند و مي گويد «آنکس که منتظر او هستيد، من هستم» و به اين ترتيب ادعاي مهدويت نمود و با اين ادعا بين بابي ها ايجاد اختلاف مي کند. تا جايي که ميرزا يحيي صبح ازل - برادر بزرگ تر بهأالله - مي گويد: «برادرم سوداي رياست دارد».
بحث و جدل بين بابيان بر سر جانشيني و ادعاي مهدويت بهأالله مدت چندماه به طول انجاميد. در اين زمان کاروان بابيان را از استانبول به سمت «ادرنه»(??) حرکت دادند. در اين شهر اختلاف آنان چهره علني گرفت و کار آنان به درگيري و چند دستگي کشيد. به اين صورت که گروهي جانب برادر بزرگتر يعني ميرزا يحيي صبح ازل را گرفتند و او را پيشواي خود خواندند و «ازلي» نام گرفتند و گروهي ديگر ادعاي ميرزا حسينعلي بهأالله را پذيرفتند و «بهائي» ناميده شدند و عده اي هم به دنبال ميرزا اسدالله دياني رفتند و«دياني» شهرت يافتند. عده اي هم دامن رؤسا و سرکردگان بابيگري را رها کرده تنها کتاب «بيان» را محترم شمردند که به «بياني ها» معروف گرديدند.
اين درگيري ها و انشعابات آسيب هاي فراواني به فرقه ضاله بابيگري وارد آورد. در اين ميانه «بهأالله» اعلام داشت که وصيت باب پيرامون جانشيني «ميرزا يحيي صبح ازل» ساختگي است و او به دستياري ميرزا عبدالکريم قزويني کاتب، آن را جعل کرده اند. بهأالله از همين زمان دست از ادعاي مهدويت و «من يظهره اللهي» کشيد و با صراحت اعلام داشت که از زمان زنداني شدن در تهران، يعني در سال ???? به مقام پيامبري رسيده است و وظيفه همگان است که به او ايمان بياورند.
اين جدال و جدايي در شهر «ادرنه» موجب درگيري بين هواداران «بهأالله» و «صبح ازل» شد و سرانجام کارشان به زد و خورد و کشتار کشيد و حتي ماجرا تا آنجا پيش رفت که «ميرزا حسينعلي» (بهأالله)، با نهايت بي شرمي رسماً برادر خود «ميرزا يحيي» (صبح ازل) را که سالها به عنوان جانشين باب او را مورد تکريم و احترام قرار مي داد، حرامزاده خواند و مدعي شد که با همسر دوم «سيدعلي محمد باب» روابط نامشروع جنسي داشته است و به همين سبب به همسر باب لقب «ام الفواحش» داد. «ميرزا يحيي» همچنين از جانب بهأ و بهائيان به القاب خر، گاو نر، گوساله، مار، مگس، سوسک و. . . مفتخر گرديد. در اين ميان، ازليان هم بيکار ننشستند و علاوه بر گفتن مسائل زشت اخلاقي در مورد «بهأ» خطاب به او گفتند، جناب ايشان (بهأالله) را نشايد که پيش از درمان رعشه دست! و باد فتق! خود به علاج دردهاي بشريت بپردازند و کوس نبوت يا الوهيت زنند و. . .
پس از اينکه کار درگيري و اختلاف بابيان به کشت و کشتار رسيد، زعماي کشور عثماني تصميم به جدايي آنان گرفتند و «ميرزا يحيي صبح ازل» را به جزيره قبرس و «ميرزا حسينعلي» بهأالله و هوادارانش را به «قلعه عکا» در خاک فلسطين تبعيد کردند.
البته تبعيد بهأ از ايران و دوري او از مردم و در نتيجه عدم دسترسي مردم به وي و افکار او، به نفع بهائيان و با رضايت سران بهائيت صورت مي گرفت و عبدالبهأ در يکي از الواح به مزاياي اين امر اشاره مي کند. ودر اين ميان بهائيان تا آنجا که توانستند با شيوه مظلوم نمايي دلهاي غافلان را به خود جلب کردند.
ميرزا حسينعلي «بهأالله» پس از رسيدن به عکا به صورت کامل و علني دست از ادعاي نايب باب بودن برداشت و رسماً خود را پيامبر ناميد و فرقه «بهائيت» را بنيان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسيه به رسميت شناخته شد. دولت استعماري روسيه پس از به رسميت شناختن فرقه ضاله بهائيت به عنوان يک دين، همه گونه امکانات در اختيار آنها گذاشت. اين دولت در نخستين اقدام مرزهاي خود را به روي بهائيان گشود و اولين معبد اين فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ايجاد کرد.
_____________________________
?- ترور اميرکبير را« بابي»ها طراحي کرده بودندعبدالله شهبازي، فصلنامه تاريخ معاصر ايران،شماره ??، مورخه پاييز ????، ص .??
?- در فرقه هاي ضاله بابيگري و بهائيگري، ناصر الدين شاه قاجار موقعيت ومنزلت «شمربن ذي الجوشن» قاتل حضرت اباعبدالله الحسين (ع) را دارد و ميرزاتقي خان اميرکبير نيز شخصيتي همسان وهم شأن «ابن سعد» سپهسالار يزيد بن معاويه در حادثه خونبار کربلا را داراست. نگارنده از يکي از بهائي زادگان متعصب شنيدم که سقوط سريع اميرکبير از صدارت و سپس قتل فجيع او درحمام فين کاشان، را انتقام الهي و نتيجه رفتاري مي دانست که با «حضرت نقطه اولي و پيروانش» ]يکي از القاب سيد محمد علي «باب»، حضرت «نقطه اولي» بوده است[ مرتکب شد و تلاش براي از بين بردن ناصر الدين شاه در شمار واجبات اين فرقه پوشالي محسوب مي شده است. (مؤلف) اين زن که خانم سلطاني نام داشت و در همسايگي خانه ما زندگي مي کرد، هرروز دعا يا لوح مخصوصي را در لعن ونفرين ناصرالدين شاه مي خواند. (البته بايد به بهائيان حق داد که چنين تصوري نسبت به اميرکبير داشته باشند چرا که تيزبيني و دقت اميرکبير موجب حفاظت از اصول دين تحريف نشده و جلوگيري از رشد بهائيت - با وجود حمايت هاي پنهان و آشکار روسيه از آنان و همچنين نفوذ روسيه در دربار ايران - در دربار و در نتيجه ايران گرديد).
?- شوقي افندي، قرن بديع، جلد يک، صص ???-.???
? -دکتر سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، ????، ص .???
? -فريدون آدميت، امير کبير و ايران، ص .???
?- عبداله شهبازي، فصلنامه تاريخ معاصر ايران، شماره ??، سال هفتم، پاييز .????
? -برخي از اين درگيري ها و جنايات در کتاب بهائيان، نوشته سيدمحمدباقر نجفي، صص ??? - ??? ذکر شده است.
?- شوقي افندي، قرن بديع، جلددوم، ص .???
?- طاهره قزويني دختر حاج ملاصالح قزويني برغاني، برادرزاده و عروس حاج ملا محمد تقي قزويني معروف به «شهيد ثالث» که با استفاده از استعداد و تيزهوشي خداداد و منحصر پدر وعموي ديگرش - ملا محمد علي برغاني، از مريدان خاصه سيد کاظم رشتي - که اخباري مسلک بودند به حلقه طلاب در آمده بود و سيدکاظم او را در رسائل جوابيه خود قره العين ناميده بود. او کسي است که با بي حجابي و بي عفتي خود و سوءاستفاده از آشنايي با علوم ديني عده بسياري را به بابيگري کشاند. تاريخ نويسان وجود اورا عمده ترين عامل نشر عقايد بابيت دربين زنان مي دانند. همچنين شهادت شهيد ثالث، عمو و پدر شوهر او به تحريک قره العين صورت گرفت (بهائيت در ايران، ص ???-???). زشتي و قبح اعمال قره العين به حدي است که پيروان اين فرقه نيز به آن معترضند، از جمله خواهر ميرزا حسينعلي (بهأ) بعدها در مورد قره العين و تندروي هاي او در لوح عمّه گفته است که قره العين يک دفعه بي حکمتي کرد و هنوز از کله مردم نمي توانيم به در آوريم. (فتنه باب، ص ???).
??- يعني پشت ايمان از رفتار ايشان به لرزه در مي آيد.
??- ميرزا حسينعلي نوري (بهأ)، مائده آسماني، جزوهفتم، ص .???
??- ميرزا حسينعلي نوري(بهأالله)، اقتدارات، چاپ سنگي، ???? هص ق، خط مشکين قلم، ص .??
??- عبدالحسين نوايي، فتنه باب، صص ???-.???
??- از شهرهاي ترکيه.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید