ماکس وبر در بيست ويکم آوريل در افورت آلمان در خانواده اي با طبقه متوسط به دنيا آمد. او مدرک دکتراي خود را از دانشگاه هايدبرگ گرفت و در دانشگاه برلين تدريس کرد. در مشهورترين اثرش، «اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري» را منتشر کرد. وبر در اين اثر به بررسي نقش مذهب پروتستان در شکل گيري سرمايه داري در غرب پرداخته است.
او گرچه خود مذهبي نبود، ولي بيشتر وقتش را به بررسي مذهب اختصاص داده بود. او، در گستره اي وسيع، به بررسي ساير اديان جهان نيز پرداخت. وبر به دنبال پاسخ اين پرسش بود که آيا اديان ديگر زمينه رشد سرمايه داري به شکل غربي را دارند يا مانعي بر سر راه رشد سرمايه داري محسوب مي شوند. سؤال اصلي وبر اين بود: چرا يک نظام معقول اقتصادي (سرمايه داري) در غرب ساخته و پرداخته شد، ولي در ديگر نقاط جهان از رشد بازماند؟ براي يافتن پاسخ اين پرسش او متوجه نقش دين در ايجاد يا عدم ايجاد سرمايه داري شد. درواقع براي او دين نه، آن چنان که مارکس مي گفت، رو بناي ايدئولوژيکي بود و نه، آن چنان که دورکيم تصور مي کرد، عامل همبستگي بخش؛ هرچند اوبا هر دوي آنها موافق بود که نفوذ دين در جهان مدرن رو به کاهش است.
نزديک به دو هزار سال بود که مسيحيت براي توسعه غرب، چهارچوبي اخلاقي- معنوي ارائه مي کرد که باعث جنگ هاي بي شمار و همچنين موجب آرامش و آسايش خاطر و هدايت مؤمنان شده بود. تحولات شکل گرفته در دنياي غرب، همراه با صنعتي شدن، جايگاه دين را نيز همچون بسياري از حوزه هاي ديگر زندگي تغيير داد. مقدار زيادي از اقتدار کليساها و مجامع ديني در کشورهاي غربي از دست رفت و قدرت دنيوي، که اين مجامع قبل از آن اعمال مي کردند، را به شدت کاهش داد. بسيار از وظايفي که توسط کليساها انجام مي شد به حکومت ها واگذار شد؛ مثلاً آموزش و پرورش، که تا آن زمان در دست کليسا بود، از اختيار او خارج و به حکومت واگذار شد.
علاوه بر اين، تفکر علمي و تکنولوژي، با دين و جادو به مبارزه پرداخت. در قرون وسطي بسياري از مردم نه تنها به انديشه هاي مسيحي بلکه به اشباح و ارواح و جادوگران و ديوان اعتقاد داشتند. با گذشت زمان، علم، بيشتر، تبيين هاي مادي ارائه مي کرد و جهان کمتر تحت حاکميت ارواح يا اشباح تصور مي شد.
در قرون وسطي انواع تجربيات اسرارآميز در بين مردم رواج داشت؛ به همين دليل شخصي چون ژاندارک مي توانست مدعي شودکه صداي فرشتگان را شنيده است که به او گفته اند فرانسه را از دست انگليسي ها نجات دهد. سه قرن بعد از اين اظهار نظر، نه تنها کسي چنين چيزي را نمي پذيرفت، بلکه بيان کردن آن نشان اختلال رواني شخصي تلقي مي شد.
در چنين اوضاعي، که هر روز از نقش و کارکرد دين در جهان غرب کاسته مي شد، بسياري از انديشمندان سعي کردند جايگاه دين در جهان مدرن و آينده آن را بررسي کنند. به همين دليل بيشتر جامعه شناساني که در اين دوران مي زيستند، به نوعي به اين مسأله توجه کردند؛ چرا که ديني که نزديک به دوهزار سال در جوامع غربي حاکم بود، در حال تنزل بود.
در همين دوران بود که مارکس، دين را امري روبنايي، که در خدمت توجيه منافع گروه هاي خاص است، قلمداد کرد و دورکيم از آن به عنوان «عامل همبستگي» نام برد که در جهان صنعتي شده آن روز در حال از دست دادن نفوذ سابق خود بود.
در ميان جامعه شناسان، از زمان تأسيس اين علم تا به حال، هيچ دانشمندي همچون ماکس وبر به بررسي و مطالعه دين در سطحي وسيع نپرداخته است. بيشتر توجه «وبر» بر آنچه آن را «اديان جهاني» ناميده است متمرکز بود؛ ادياني که تعداد زيادي از مؤمنان را به خود جلب کرده اند و به طور قطعي بر مسير تاريخ جهاني تأثير گذارده اند. او مطالعات مفصلي درباره آيين هاي هندو، بودا، تابو و دين کهن يهوديت انجام داد و در کتاب «اخلاق پروتستان وروح سرمايه داري» و کتاب ها و مقالات ديگرش به طور گسترده درباره تأثير مسيحيت بر تاريخ غرب نوشت، اما نتوانست مطالعه طرح ريزي خود شده درباره اسلام را به پايان برساند.
«اخلاق پرتستان و روح سرمايه داري» مشهورترين و در عين حال جدال برانگيزترين کتاب ماکس وبر است. او در اين کتاب تأثير ايده هاي مذهبي بر رفتار انسان را بررسي مي کند و اين ديدگاه مارکسيستي را که «طبقه اجتماعي انسان، تعيين کننده آگاهي اوست» به چالش مي گيرد. وبر، مارکس و مارکسيست هاي روزگار خود را جبرگراياني اقتصادي مي انگاشت که نظريه هاي تک علتي درباره زندگي اجتماعي ارائه مي کردند؛ يعني او اين گونه تصور مي کرد که به نظر مارکسيست ها، تمام تحولات تاريخي و ساختارهاي امروزي به نحوي به وسيله اقتصاد معين مي شوند و اين اقتصاد است که اصل و تعيين کننده همه چيز است و زيربنايي براي رو بناي فرهنگي، سياسي، ايدئولوژيک و.... است.
يکي از موارد جبرگرايي اقتصادي، که بيش از همه وبر را برآشفته مي ساخت، اين نظر بود که افکار چيزي جز بازتاب هاي منافع مادي (به ويژه اقتصادي) نيستند و اين منافع مادي اند که ايدئولوژي را تعيين مي کنند. در مقابل، وبر، به جاي تأکيد بر عوامل اقتصادي، بيشتر توجهش را به افکار و تأثير آن بر اقتصاد اختصاص داده بود. او به جاي آن که افکار را صرفاً بازتاب هاي عوامل اقتصادي بداند، آنها را همچون عواملي در نظر مي گرفت که مي توانست عميقاً بر جهان اقتصادي تأثير بگذارد. علاقه و توجه او بيشتر به افکار و نظام هاي مذهبي بود و در صدد بود که تأثير افکار مذهبي بر اقتصاد را بررسي کند. او استدلال مي کند که دين لزوماً نيروي محافظه کار نيست؛ برعکس، جنبش هاي الهام گرفته از دين، اغلب اوقات، دگرگوني چشم گيري به وجود آورده اند.
به اين ترتيب در نظر وبر آيين پروتستان- به ويژه پيورتنيزم- منبع شيوه نگرش سرمايه داران موجود در غرب امروزي بوده است. نخستين کار آفرينان (entreprenars) اکثراً از پيروان کالون بودند. انگيزه آنها براي موفقيت، که به شروع توسعه اقتصادي در غرب کمک کرد، در اصل از ميل خدمت به خداوند سرچشمه مي گرفت. موفقيت مادي براي آنها نشانه اي از لطف الهي بود.
به عقيده او کاپيتاليسم، پيش از هرچيز، روحيه وطرز تفکري است که نمي توان آن را تنها دنباله تمايل به ثروت، درآمد، آسايش و رفاه دانست. تمايل به تصرف و تملک و گردآوري مال، خارج از ساخت هاي کاپيتاليستي، وجود داشته و دارد و روحيه سرمايه داري را مي توان اين گونه توصيف کرد: نوعي رفتار اقتصادي خاص، که با کوشش فزاينده براي کسب منافعِ هرچه بيشتر، مشخص مي گردد که استفاده عقلايي و حساب شده از وسايل توليد (منابع، سرمايه، تکنيک) مربوط به سازمان کار و شرايط بازار يا مبادله است. هرچند اين روحيه در دوره هاي مختلف تاريخي در چين، مصر و يونان نيز وجود داشته است، ولي تنها در دنياي جديد غرب است که به شکل بسيار پيشرفته ظاهر گرديده است. براي درک پيدايش اين نوع از کاپيتاليسم بود که ماکس وبر به دنبال ريشه اين طرز تفکر عقلايي بود و آن را در پروتستانيسم يافت.
اين واقعيتي مسلم بود که اگر بعضي عوامل زيربنايي، مثل انباشت سرمايه، شرايط جمعيتي و کشف سرزمين هاي جديد، باعث پيشرفت سرمايه داري جديد غربي گرديده است، انسان هاي جوامع غربي مي بايستي به وسيله جهان بيني خاص و همچنين با توسل به ارزش هاي مناسب با شرايط اقتصادي و عقلايي و عملي،تحريص و تشويق شده و به حرکت درآمده باشند. اين جهان بيني خاص، که از چنين ارزش ها و عقايدي برخوردار بود، آيين «کالونيسم» بود. هرچند اين ادعا نمي تواند صحت داشته باشد که کالونيسم، کاپيتاليسم را به وجود آورده است، ولي کالونيسم را مي توان به مثابه نيروي معنوي و عامل فرهنگي تلقي نمود که باعث ايجاد تحرکي قوي و استثنايي در سرمايه داري شد.
به نظر وبر «لوتريانيسم» نتوانست همچون کالونيسم در اين امر مؤثر باشد. اين تنها کالونيسم است که به صورت اساسي اصلاحاتي در تفکر مذهبي به وجود آورد و نقش فعالي در تحولات اقتصادي جديد و در تاريخ سرمايه داري غرب داشت. به عقيده وبر، کالونيسم با داشتن منطق خاص خود و با ايجاد عکس العمل هاي رواني ، اخلاق فردي و اقتصادي مناسب با رفتار سرمايه داري را ايجاد کرد. اين اخلاق همان است که وبر از آن با عنوان «اخلاق پروتستاني» ياد مي کند. به نظر کالون، انسان با اراده و مشيت الهي به دوزخ محکوم مي گردد و يا نجات مي يابد؛ بنابراين رستگاري، عنايت ويژه پروردگار است که هيچ انساني شايسته و در خور آن نيست.
در واقع اين رستگاري براي خوشبختي بشر در نظر گرفته نشده است، بلکه نشانه اي است از شوکت و جلال پروردگار، همچنان که خلقت و آفريده ه اي خداوند به منظور نشان دادن اين عظمت و جلال است.
وبر خاطر نشان مي کند اين عدم اطمينان به رستگاري، حالت ترديدي به وجود مي آورد که تنهايي روحاني را براي معتقدان و توده مؤمنان ايجاد مي کرد. اين امر به سختي قابل تحمل بود. اما آن چه مؤمنان را در برابر اين مسأله نيرو مي بخشيد، نوعي زهد و پرهيزگاري اخلاقي بود که به آنها تلقين مي شد. اگر مؤمن نمي توانست بفهمد که آيا او، به عنوان برگزيده، رستگار مي گردد يا مثل همه محکوم مي شود، حداقل اين اطمينان و دلگرمي را مي داشت که خداوند برگزيدگان خود را از بين گناهکاران انتخاب نمي کند. به اين ترتيب مؤمن بايد هرگونه ضعف را از زندگي خود بزدايد.
از سوي ديگر مؤمنان نمي توانستند براي نجات و رستگاري خود، گناهان خود را با انجام دادن کارهاي نيک و مراسم مقدس خريداري کنند؛ زيرا در کالونيسم رستگاري با انجام دادن اين مراسم و اعمال حاصل نمي شد. چرا که مؤمن بايد داراي زندگي مقدس و پرهيزکارانه اي باشد و تمام کوشش خود را مصروف و وقف دستگاه جلال و عظمت پروردگار نمايد.
بنابراين نفسانيات و گرايش هاي ذهني پرهيزگاربايد بر شايستگي، کنترل خويشتن، جديت و سرسختي مبتني باشد و کسي که اين اخلاق را در تمام مدت سرلوحه اعمال و رفتار خويش قرار دهد، مي تواند بخشيده و رستگار شود و يا حداقل مي تواند به مراحلي از رستگاري دست يابد.
در زهد اخلاقي آيين کالونيسم سه وظيفه مهم وجود داشت: اولين وظيفه، کار بود که مي بايست به صورت پيوسته باشد. در اين آيين، تنبلي و بيکاري از گناهان کبيره محسوب شده، به معناي عدم مشارکت در تجلي عظمت و جلال خدايي بود که فرد با انجام دادن وظايفي که به او محول شده بود، در آن شرکت مي جست.
دومين وظيفه اين بود که مؤمن بايد داراي زندگي سخت و دشوار باشد و آن چه را که باعث رفاه و آسايش او مي گردد و تجمل پرستي را در او به بار مي آورد، از خود دور سازد.
سومين وظيفه، آموختن علوم تجربي بود. مؤمنان براي پي بردن به عظمت و جلال خداوند بايد اين علوم را به خوبي مي آموختند. به اين ترتيب گروهي از مؤمنان به وجود آمدند که کار زياد را وظيفه خود مي دانستند.
اين کار زياد به افزايش ثروت منجر مي شد، اما آنها وظيفه ديگري هم داشتند و آن اين بود که نبايد تجمل پرستي کنند و بنابراين ثروت به دست آمده دوباره سرمايه گذاري مي شد و سرمايه، سرمايه ايجاد مي کرد. از سوي ديگر توجه به علوم، باعث پيشرفت هاي تکنولوژيکي و فني بسيار شده و اين امر هم به افزايش ثروت آنها کمک مي کرد.
اين چنين بود که، به نظر وبر، پيروان اوليه يک دين ناخواسته باعث شکل گرفتن روحيه اي در اقتصاد شدند که به روحيه «سرمايه داري» معروف شد. وبر مي گويد در دوران قديم هم انسان هايي بودند که سخت کار مي کردند و استعداد زيادي در تجارت داشتند، اما آنها يا ثروت به دست آمده را صرف تجمل پرستي و رفاه و خوشي هاي مادي مي کردند و يا آن قدر تعداد آنها کم بود که نمي توانستند تحولي عميق درساختار اقتصادي ايجاد کنند. به همين دليل به نظر وبر، دليل شکل گيري سرمايه داري در غرب و عدم شکل گيري آن در جوامع ديگر، به افکار و عقايد مذهبي حاکم بر اين جوامع برمي گردد.
بحث وبر درباره تأثير آيين پروتستان بر توسعه غرب، جزئي از کوشش کلي او براي درک تأثير مذهب بر زندگي اجتماعي و اقتصادي در فرهنگ هاي مختلف است.
وبر با تحليل اديان شرقي نتيجه مي گيرد که آنها موانع غيرقابل عبوري در برابر توسعه سرمايه داري صنعتي، آن گونه که در غرب رخ داد، فراهم کردند. اين امر نه به اين دليل است که تمدن هاي غيرغربي عقب مانده اند، بلکه آنها صرفاً ارزش هاي متفاوت با آن چه را که در اروپا مسلط گرديد پذيرفته اند.
وبر يادآور مي شود که در چين و هند قديم در دوره هاي معيني توسعه قابل توجه تجارت، صنعت و شهرنشيني وجود داشت، اما در اين جوامع الگوهاي اساسي دگرگوني اجتماعي، که در ظهور سرمايه داري صنعتي در غرب دخالت داشت، به وجود نيامد، و دين عامل عمده اي در جلوگيري از اين دگرگوني بود؛ مثلاً آيين هندو چيزي است که وبر آن را «دين آن جهاني» مي نامد.
اين بدان معنا است که عالي ترين ارزش هاي آن برگريز از رنج هاي دنياي مادي به سوي سطح عالي تري از هستي معنوي تأکيد مي کند. اين آيين به واقعيت هاي مادي، همچون حجابي مي نگرد که علايق حقيقي را، که بشريت بايد به آنها توجه داشته باشد، پنهان مي کند. کنفوسيوس نيز مانع پيدايش توسعه اقتصادي به مفهومي متضمن اين عقيده اند که اگر انسان ها اعتقادات ديني را بپذيرند و از اصول اخلاقي آن پيروي کنند، مي توانند رستگار شوند.
مفاهيم گناه و نجات يافتن از گناه کاري با لطف و مرحمت خداوند، بسيار مهم است. اين مفاهيم نوعي تنش و پويايي عاطفي ايجاد مي کند که اساساً در اديان شرقي وجود ندارد.
اديان رستگاري محور جنبه اي انقلابي دارند، در حالي که اديان شرقي نگرشي انفعالي به نظم موجود در دورن مؤمن پرورش مي دهند. اديان رستگاري محور متضمن مبارزه اي دائمي عليه گناه اند و به همين دليل فرد مي تواند عليه وضع موجود شورش کند.
رهبران ديني، مانند مسيح، ظهور مي کنند تا اصول عقايد موجود را از نوبه شيوه اي تفسير کنند که ساخت قدرت موجود را به رويارويي فرا مي خواند.
اعتقادات مذهبي، جنبش هاي اجتماعي بسياري را برانگيخته اند که خواهان سرنگوني نظام هاي غير عادلانه اقتدار بوده اند. نقش اساسي بسياري از رهبران کليسا در القاي بردگي و جنبش هاي حقوق مدني ???? و انقلاب اسلامي ايران درسال ???? نمونه بارزي از اين موارد هستند.
به اين ترتيب از ميان جامعه شناسان کلاسيک، که همگي به کنترل نقش دين در جوامع مدرن اعتقاد داشتند، تنها وبر مي توانست حدس بزند که يک نظام ديني سنتي، مثل اسلام، ممکن است تجديد حيات عمده اي بيابد و پايه تحولات مهم سياسي در اواخر قرن بيست شود؛ اين دقيقاً چيزي است که در دهه ???? در ايران رخ داد.
منابع
?. جامعه شناسي، آنتوني گيدنز، ترجمه:منوچهر صبوري، نشر ني، تهران.
?. تغييرات اجتماعي، گي روشه، ترجمه: منصور وثوقي، چاپ اول،تهران، نشر ني.
نويسنده : پريسا حسيني
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید