هانس کونگ از جمله انديشمندان و فيلسوفان متأله مسيحي است که بيشترين تمرکز وي بر حوزه گفت وگوي اديان و انديشه اخلاق جهاني است. کونگ که در سوئيس زاده شده، درجه کارشناسي در مطالعات فلسفي را از دانشگاه جورجياي پاپي رم و دکتراي فلسفه را در الهيات از دانشگاه سوربن پاريس دريافت کرد. رساله دکتراي وي در الهيات در باب دکترين کارل بارت؛ متأله مسيحي است. او هم اکنون استاد دانشگاههاي آلمان است. هانس کونگ د «مؤسسه اخلاق جهاني» را در توبينگن آلمان پايه گذاري کرد. اين مؤسسه که با هدف ايجاد يک اخلاق جهانشمول از طريق گسترش امر گفت وگو و تفاهم ميان اديان بنيانگذاري شده، تاکنون با ارائه مقالات، برگزاري سخنرانيها و کنفرانسهايي دراين خصوص گام هاي برجسته اي در گفت وگوي بيناديني برداشته است. کونگ همچنين صاحب تأليفات بي شماري در زمينه فلسفه دين، الهيات تطبيقي و اخلاق جهانشمول ديني است. از جمله اين آثار مي توان به: «در باب مسيحي بودن»، «اخلاق جهاني»، «آيا خداوند وجود دارد؟»، «زندگاني ابدي»، «فرويد و مسئله خداوند»، «الهيات براي هزاره سوم»، «پاسخي مثبت به اخلاق جهاني» و... اشاره داشت. هانس کونگ در مطلبي که از پي مي آيد نخست در باب معناي مسيحي بودن در جهان معاصر سخن گفته و آنگاه اين امر را منوط به گفت وگو و همزيستي مسالمت آميز مسيحيان با اديان ديگر دانسته است. همچنانکه در آثارش بارها تأکيد داشته، کونگ پيش شرط صلح جهاني را گفت وگو و صلح ميان اديان ذکر کرده است.
از زماني که براساس کتابم «درباب مسيحي بودن» به ايراد سخنراني دردانشگاه هاروارد در نوامبر پرداختم، چيزهاي زيادي تغيير کرده است. آيا من هنوز همان فرد هستم؟ و آيا شما هنوز همان فرد هستيد؟ البته همه ما که زندگي طولاني اي را پشت سر گذاشته ايم، مي توانيم در باب پرسشهاي معروفي سخن بگوييم از جمله
اينکه: چگونه افکارمان تغيير کرده است؟
البته اگر افکارتان را درهر زماني تماماً تغيير دهيد، هويت تان را از دست خواهيد داد. نوامبر گذشته در نشست سالانه «فدراسيون بين المللي مبادلات اوراق بهادار» در کوالالامپور در باب «استانداردهاي اخلاقي جهت داد و ستدهاي مالي» به ارائه يک سخنراني فني و عرفي پرداختم. پس از سخنراني، يکي از مديران مبادلات اوراق بهادار نزدم آمد و پرسيد که «آيا شما همان فردي نيستيد که کتاب «درباب مسيحي بودن» را- که با علاقه زيادي در دهه هفتاد خوانده ام- نوشته است؟» پاسخ دادم: بله! خودم هستم. من تلاش مي کنم تا ديدگاههايم را گسترش بخشم اما هنوز بر سر آنچه که دو دهه پيش در آن کتاب نوشته ام، کاملاً ايستاده ام. محور الهياتي من هنوز به قوت خود باقي است.
به هر حال، در اينجا با مشکلي روبه روييد، بدين معنا که امروزه شمار زيادي از مسيحيان هراسها و اضطرابهايي، بخصوص در شرايط ناشي از پيشرفتهاي اخير مدرن شدن، عرفي شدن و جهاني شدن دارند:
عده اي واهمه دارند که مبادا دين مسيحي از جوهره تهي شده و آن را از دست بدهد و هويتش زائل گردد.
ديگران برعکس مي ترسند که دين مسيحي، ديگر نتواند با جهان ارتباط برقرار کند، بلکه براي جامعه فعلي بي اهميت و بي معنا قلمداد شود و مناسباتش را باآن از دست بدهد.
اگر (مورد) هويت يا مناسبات (دين مسيحي) را انتخاب کنيد، پاسخش آسان خواهد بود، اما مطمئنم اکثر شما مي پنداريد که انتخاب هر دو مورد مهم است: انتخاب مناسبات در هويت و هويت در مناسبات و اين دقيقاً (يعني) در متن اديان جهان بودن: آيا ممکن است که هويت ديني مان را در مسيحيت حفظ کنيم و همزمان پذيراي ديگر اديان جهان باشيم؟
عسيي مسيح- نور
بگذاريد اين را به وضوح از همين ابتدا اعتراف کنم که: من در جهان همواره آشفته امروز و کليسا، حمايت معنوي و اميد به مسيح را يافته ام، «نوري که در تاريکي مي درخشد» (يوحنا ?:?) «نور جهان، نور انسانها» و اين دليلي است بر اين که چرا اين نخستين آيات انجيل يوحنا را که نبايد در پرتو دوگانه انگاري (ثنويت) سياه و سفيدي تعبير شوند، برگزيده ام. من آشکارا اقرار مي کنم که در طي دهه هاي گذشته زندگي، به عنوان يک متأله هيچ گاه قادر نبوده ام با وجود تاريکيهاي بسيار زياد دردنيا و کليسا، بدون آن نوري که در عين تزلزل بشريم، براي من طريق، حقيقت و حيات بوده، مدت زيادي زنده بمانم. اطمينان دارم که بسياري از شما همين را خواهيد گفت. در هنگامي که مقدمات کتاب «درباب مسيحي بودن» را آماده مي کردم، بيش از پيش به اين مسئله وقوف پيدا کردم که جوهره مسيحيت- در عوض اينکه ايده اي بزرگ، نظريه اي انتزاعي و يک ديدگاه فلسفي و اسطوره باشد- همواره فردي بوده است، چهره اي انضمامي تاريخي که شرح مختصر آن معلوم است: او؛ عيسي مسيح براي ميليونها انسان سراسر کره جهت گيري، ميزان، يک الگوي زندگاني جهت ارتباط با زنان و مردان همنوع و جوامع انساني و نهايتاً با خداوند است. حقيقتاً (مسيح) نور بوده و اميدي به زنان و مردان بي شماري بخشيده که نامشان در فهرست تاريخ هيچ کليسايي نيامده است، اما او (مسيح) کسي است که قرنها او را به عنوان الگو برگزيده اند. آنها از طريق وي پي برده اند که به رستگاري نايل شده اند:
کساني که در درگاه الهي محتاجند؛
کساني که خشونت نمي ورزند؛
کساني که گرسنه و تشنه عدالتند؛
کساني که صلح جويند؛
کساني که به خاطر عدالت در آزارند.
از طريق او (مسيح) آنها متوجه کمبودهاي موجود در جوامع مربوط به خودمداران رقابت جو شده اند: کمبودهايي از قبيل: توجه، مشارکت کردن، توانايي بخشش و ندامت (توبه)، ترحم آوري و اغماض و کمک رساني. تا به امروز بسته به ما مسيحيان است، اينکه مسيحيت بتواند ساحتي معنوي از ايمان، عشق و اميد را از طريق صادقانه زيستن با مسيح و ايجاد امکاني براي خودمان جهت دريافت نور، روشنايي و روح از سوي او(مسيح)، عرضه سازد. اين چنين مسيحياني پيوسته نشان مي دهند که نيز مي توان با ايده آلهاي بزرگ، زندگاني روزمره را سپري کرد: مسلماً از ژرفاي ايمان به مسيح حتي مي توان بر رنج، گناهکاري، نوميدي و هراس فائق آمد. اين ايمان اطمينان بخش به مسيح؛ يعني کسي که «نوري از نور» است، نه فقط مظهر خود وي بلکه مظهري از خداوند نيز است. اين ايمان تنها مايه دلداري جهت آمدن به جهان نيست، بلکه پايه اي است براي تعهد، اعتراض و مقاومت بر ضد شرايط ناعادلانه که با اميد به ملکوت خداوندي حمايت و تقويت مي شود. در پرتو اين نور مي توان به پرسشهاي اساسي که گاهي وقتها دشوار مي نمايند، پاسخ گفت، از قبيل:
چرا بايد به شيوه عادلانه رفتار کرد و نه به شيوه اي ديگر؛
چرا بايد عشق ورزيد و نه نفرت؛
چرا بايد تا هر جايي که ممکن است سخاوتمند، شکيبا و مهربان بود. حتي زماني که در نتيجه عدم اعتماد و ددمنشي ديگران مغبون شده و آزار ديده ايم.خرد ناب هيچ پاسخي براي اين پرسشها ندارد، اما ايمان به مسيح دارد.
نورهاي ديگر
برخي از شما خواهند گفت: اگر مسيح «نور، طريق، حقيقت و حيات...» است، ديگر چه نيازي به چيزي بيشتر؟ کارل بارت، براي مثال مي گويد: تنها مسيح! - مسيح به تنهايي کافي است- و هر چيز ديگر براي ايمان ما بي فايده، بي ارزش و ملال آورست برخي از متألهان پروتستان گاهي وقتها به چنين افراطي کشيده شده اند. کارل بارت مي گفت که مسيح يکي است و يگانه نوري است که در کنار آن نورهاي ديگري نمي تواند وجود داشته باشد اما تشخيص بارت نادرست است، چرا که اين انحصارگري هرگز مطابق با مقصود خداوند از موجودات انساني نيست.
انحصارگرايي مسيحي به عدم تساهلي راه مي برد که مسيحي نيست، زيرا برخلاف ذات عيسي مسيح است. بنابراين حتي بارت علناً در آثار اخيرش از جمله: «جزم انديشي هاي کليسايي» به اين عقيده تن درمي دهد که نورهاي ديگري هم هستند؛ بله! کلمات ديگري در کنار کلمه خداوند، حقيقتهاي ديگري به موازات اين حقيقت خداوند وجود دارند.
عيسي مسيح در بين مجلدات انجيل يا در چارچوب ديوارهاي کليسا محبوس نيست، چرا که خداوند همه جا هست، در مقام خداوند همه مردان و زنان، خداوند فعال در ذاتش و نيز در بيرون از مسيحيت. ترديدي نيست که مطابق تورات و عهد جديد، غيريهوديان و غيرمسيحيان هم خداي حقيقي را مي شناسند و اينکه خداوند همراه آنهاست. شوراي دوم واتيکان که من در آن شرکت داشتم، حتي بيشتر درباره غيرمسيحيان سخن مي گويد: «انسانهاي بدون گناهي که حواريون مسيح و کليسايش را نمي شناسند، اما خداوند را با خلوص مي جويند و به اعمال نيک اهتمام مي ورزند و با برخورداري از لطف الهي در اجراي خواسته اش آن گونه که مؤيد رضاي باطن است، مي کوشند، به رستگاري ابدي نايل گردند» و در باب لاادري گرايان و بي خدايان (کافرکيشان) مي گويد: «مشيت الهي امکان سعادت را براي آن کساني که هنوز به صراحت به خداوند اقرار نکرده اند اما بدون گناهکاري براي رسيدن به حياتي راستين تلاش مي ورزند- البته نه بدون لطف الهي- رد نمي کند.»
مسيح، مطمئناً براي مسيحيان ميزان استوار همه گفتارها در باب خداوند بوده و باقي مي ماند: «طريق، حقيقت و حيات». اما اگر از يک دوست يهودي بپرسيد که چه چيزي براي او «طريق، حقيقت و حيات» است، او در جواب خواهد گفت: آن تورات است. تورات نور زندگاني من است.» اگر همين را از يک بودايي بپرسيد، او خواهد گفت: «آن در هما و بوداست، آن انسان روشنگر (بودا) براي من «روشنايي» عظيم است.» نيز اگر همين سؤال را از يک مسلمان بپرسيد، پاسخ خواهيد شنيد: «آن براي من قرآن است. نوري که طريقم را روشني مي بخشد و توسط خداوند افروخته شده، محمد(ص) است که شخصاً تجسم پيام قرآن در صراط مستقيم است.»
سازگاري «نور» با نورهاي ديگر
چيزهاي مشابهي مي تواند براي ديگر اديان مطرح باشد، اما شما از من خواهيد پرسيد: آيا مسيح که نور ماست، با نورهاي مورد تأئيد اديان ديگر همساز است؟
پاسخم به روشني اين است: «بله! اما چگونه مي توان «يک نور» را با نورهاي ديگر سازگار کرد؟ پاسخ اين است: اصلاً اين سازگاري مطابق با ذات خود مسيح است، براي اينکه اگر ما به اين پرسش به عنوان مسيحيان پاسخ گوييم، بايد به يهود، مسيح ناصريه که به شيوه اي خاص در آن مورد عمل مي کرد و به جهت گيري هايش در مسائل مورد اختلاف نگاهي بيفکنيم، مسيح هيچ گاه درباره اديان زمانه اش تأمل و فلسفه ورزي نکرد. او هيچ معرفت عالمانه اي در باب اديان از خود بروز نداد، اما به قدر کافي مثال هاي عيني زيادي که دال بر چگونگي رفتار وي (مسيح) با پيروان اديان ديگر است وجود دارد. شکي نيست که مسيح با آنها به طريق ديگري رفتار مي کرد. او شأن آنها را به رسميت مي شناخت و با آنها به احترام رفتار مي کرد.»
* زاده يک مادر عبري (مسيح) از ايمان يک زن سوري - فنيقي و نيز ايمان يک افسر رومي لذت مي برد؛
* او دوستانه به يونانياني که به جستجوي او برآمده بودند، خوشامد گفت؛
* او آن روستايي يهودي همنوعش را وادار کرد تا يک بدعتگذار سامري را به عنوان نمونه اي فراموش نشدني از عشق به همسايه معرفي کند.
اساسي است که ما به عنوان مسيحيان از خودمان سؤالاتي را بپرسيم که براي من شخصاً وجود داشته و آن، اين پرسش کليدي است که: اگر مسيح باز مي گشت چه مي گفت و چه مي کرد، همان گونه که در رمان مشهور «برادران کارامازوف» داستايوفسکي در فصل «بازجوي بزرگ» مي بينيم که از مسيح مي پرسد: «چرا تو براي آزار من برگشتي؟» اگر او (مسيح) باز مي گشت از ما درباره يک مسيح شناسي درست نمي پرسيد. او حتي از ما نمي خواست که بگوييم: «اي سرور من، اي سرور من» اما از ما مي خواست که مطابق اراده خداوند عمل کنيم.
در موقعيت فعلي جهان معتقدم که او (مسيح) اهميت ديدار و گفت وگو با پيروان اديان ديگر را خاطرنشان مي کرد و در اين ديدارها بازيابي مسئوليت مسيحي را در قبال جهان يادآور مي شد، يک مسئوليت جهاني واقعي را. حقيقتاً ما امروز با چالشي در برداشتن گام هايي اساسي براي وحدت کليساهاي بين مسيحي روبروييم. من اميدم را از اينکه شرکت در عشاي رباني تحت مقام پاپي ديگري امکان پذير باشد، قطع نخواهم کرد.
به هر روي ما همزمان با چالش هاي وحدت ميان اديان نيز روياروييم. دراين جامعه جهاني و بيش از پيش جهاني شده، مسيحيان در مشارکت با پيروان اعتقادات ديني ديگر جهت تقبل مسئوليت جهاني براي صلح، عدالت و شرافت آفرينش فراخوانده مي شوند. سرنوشت زمين صرف نظر از دين و ايدئولوژي، مربوط به همگان است.
پيامدهاي عملي
با وجود ستيزهاي بسياري که در جهان امروز جريان دارد، سخن راندن از صلح جهاني، اديان جهاني و حتي يک اخلاق جهاني نسنجيده و شتابزده به نظر مي آيد. اما اگر نه حالا، پس چه هنگام از اين راه بايد صحبت کرد؟ درخواست از اديان جهان براي صلح سخني بي پايه نيست اما از تجربه تلخي که اغلب اديان در آن نقش داشته و هنوز هم دارند، يعني يک نقش مصيبت بار، نشأت مي گيرد. البته، مقصود يک دين خاص نيست، بلکه صلح در ميان همه اديان است. بياييم موارد زير را متصور شويم:
* چه موهبتي خواهد بود اگر رهبران اديان بزرگ به حقانيت سياسي بي توجه باشند و به گونه اي صلح جويانه تر از آشتي ميان اديان و ملت ها سخن بگويند و عمل کنند.
* چه موهبتي خواهد بود اگر پس از انجام سوگواري و توضيح گناهان، (رهبران سياسي و ديني) از يکديگر پوزش بطلبند و صلح را ارج نهند (همچنان که آلمان و فرانسه چند سال پيش به عنوان پايه اتحاد اروپا کردند.)
هيچ صلحي بدون تغيير شيوه هاي فکري ميسر نخواهد بود. ما نه تنها نيازمند يک سياست و ديپلماسي نوين هستيم، بلکه به يک تغيير نگرش ديني، پذيرش حقيقي يکديگر و يک اخلاق جديد محتاجيم. به نظرم اگر روزي عيسي (ع) برگردد، از ما خواستار يک انسانيت واحد، خواهد شد. ما نه تنها بايد از جنگ هاي ديني و تفتيش عقايد دوري گزينيم بلکه لازم است که در ارتباطمان با اديان ديگر خودمداري جمعي را با يک انسجام برخاسته از شفقت و عشق جايگزين سازيم. «آنچه را که بر خودت نمي پسندي بر ديگران نيز نپسند.» اين قانون طلايي موجود در سخنان پيامبر اسلام، کنفوسيوس و در نوشته هاي خاخام هيلل است. در موعظه بر سر کوه عيسي نيز آن را در صورت بندي ايجابي مي بينيد: «آنچه را که براي خودت مي پسندي براي ديگران نيز بپسند.» اين قانوني است که بايد در ميان اديان، ملت ها و گروه هاي قومي به کار بسته شود. اين درست است که در اديان جهان سامانه هاي فکري، اعتقادي و عملي وجود دارد که در بسياري موارد متناقضند، اما اديان جهان به هيچ وجه لزوماً به سمت يک برخورد پيش نمي روند. آنها اشتراکات زيادي به ويژه در اخلاقيات دارند و صلح اغلب بخشي از برنامه هايشان را در بر گرفته است. امروزه وظيفه اوليه اديان مشتمل بر صلح جويي با يکديگر از راه به کارگيري همه ابزارهاي قابل دسترس به ويژه در رسانه ها است.
آنها بايد:
* سوءتفاهمات را رفع کنند؛
* خاطرات ناخوشايند را از ياد ببرند؛
* تصاوير کليشه اي (قالبي) از دشمن را از خود دور کنند؛
* بر سر تعارضات ناشي از گناهکاري گفت وگو کنند؛
* از نفرت و ويراني بکاهند؛
* بر اصول مشترک تأکيد کنند.
پيروان اديان گوناگون شناختي از اشتراکات مابين خود به ويژه اخلاقيات ندارند و از اين رو ضرورت اخلاقي جديد يا يک اخلاق جهاني را درک نمي کنند. همزمان ما مسيحيان بايد در باب آنچه که مشخصه اخلاق مسيحي است، تأمل کنيم: مسيح نور ماست. اين براي ما به معناي: اول تعميق، دوم اجرا و سوم ريشه دار کردن اخلاق جهاني است. لازم است تا در باب آنچه که توسط عيسي مسيح، روشن شده مثلاً درباره معناي زندگي و مرگ، رنج و بخشش، هديه غيرمشروط خويشتن، ضرورت تعهد و شادي سخن بگوييم . اين چنين اخلاق مسيحي، نه فقط با يک اخلاق جهاني دمساز است، بلکه قادر خواهد بود اخلاق جهاني را براي مسيحيان تعميق، رايج و عيني سازد. ما در فرايند تحقق اين مسئله همراه با مؤمنان ساير اديان و حتي غيرمؤمنان هستيم...
اکنون قطعاً آنچه را که براي زمانه ما معنادار است، درک مي کنيد، نيز متوجه مي شويد که چرا من دقيقاً يک مسيحي هستم و در هنگامه اي که داشتن بصيرت دشوار است، به اين بصيرت بزرگ متعهدم. اين موارد را مي توان در سه جمله خلاصه کرد:
* بدون يک اخلاق جهاني هيچ ادامه حياتي براي سياره ما ميسر نخواهد بود؛
* بدون يک اخلاق جهاني هيچ صلحي در ميان ملت هاي سياره ما نخواهد بود؛
* بدون گفت وگو و مشارکت بين اديان هيچ صلحي در ميان اديان جهان وجود نخواهد داشت
نويسنده : هانس کونگ
مترجم : محمد رضا ارشاد
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید