روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قراردهند. سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هر کدام از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند. بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هر کدام از دانش آموزان پس از اتمام، برگه های خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.
روز شنبه، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت، و سپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت. روز دوشنبه، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد. شادی خاصی کلاس را فرا گرفت. معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید "واقعا ؟" "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند!" "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند."
دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد و اوضاع مدرسه بصورت عادی می گذشت. معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث و صحبت پرداخته اند یا نه، به هر حال گویی این موضوع را مهم تلقی نكرد. زیرا آن تکلیف هدف معلم را برآورده کرده بود. آن برگه ها نشانگر این نكته بود كه همه ی دانش آموزان از تک تک همکلاسی هایشان رضایت كامل داشتند ...
از دست بر قضا با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دور افتادند و هر كدام در مكانی دیگر مشغول ادامه تحصیل ، كار و زندگی شدند ...
چند سال بعد، متقارن با شروع جنگ، یکی از دانش آموزانی كه "علی" نام داشت و به خدمت سربازی اعزام شده بود در جنگ کشته شد ! معلمش با خبردار شدن از این حادثه در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود.
به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از دوستان علی به سوی او آمد و پرسید : "آیا شما معلم علی نبودید؟" معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : "چرا" او ادامه داد : "علی همیشه درصحبت هایش از شما یاد می کرد. پدر و مادر علی نیز که در آنجا بودند، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با او هستند.
پدر علی در حالی که کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید، به معلم گفت :"ما میخواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد. "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نوار چسب بهم متصل شده بودند را از کیفش در آورد. معلم با یک نگاه آنها را شناخت. آن کاغذها، همانی بودند که تمام خوبیهای علی از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود !
مادرعلی گفت : "از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم. همانطور که میبینید علی آن را همانند گنجی نگه داشته است." همکلاسی های سابق دور هم جمع شدند.
ممکن است یک خوی یا خلقیات و یا یک عادت رفتاری در معلمی به آسانی از سوی دانش آموزان الگو سازی گردد.
یکی با کمرویی لبخند زد و گفت : "من هنوز لیست خودم را دارم. اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم."
همسر دیگری گفت : "شوهرم از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم."
و باز دیگری گفت : "من هم برای خودم هنوز برگه ام را دارم. آن را توی دفتر خاطراتم گذاشته ام."
و همکلاسی دیگر، کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه....". "من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد."
صحبت ها ادامه داشت، انگار كلاسی مثل گذشته ها با همان همكلاسی های همیشگی در آنجا تشكیل شده بود
نتیجه:
تاثیر یك معلم بر دانش آموز خود را ببینید كه با یك حركت ساده نقشی ابدی بر قلب دانش آموزان خود كشید و این نقش هرگز از بین نخواهد رفت. گماردن یک شخص در نقش معلمی از هر نقشی حائز اهمیت تر است .در بسیاری از مشاغل ، فرد به صورت مکاتبه ای و یا اداری یا به وسیله چند کاغذ و پرونده با افراد دیگر در ارتباط است . حال آن که معلم با روح شاگردان خود مرتبط است. و در صورتی که خود از شخصیتی سالم برخوردار نباشد نمی تواند تغییرات خوبی را در آن ها ایجاد نماید و یا آن ها را در مسیری صحیح هدایت نموده ، متحول سازد. به دلیل قرابت زیادی که بین معلم با شاگردانش وجود دارد و زمان زیادی که آنها با هم می گذرانند الگو گیری مستقیم و غیر مستقیم وجود دارد . و می توان گفت ممکن است یک خوی یا خلقیات و یا یک عادت رفتاری در معلمی به آسانی از سوی دانش آموزان الگو سازی گردد. بنابراین گزینش افراد در شغل معلمی حساسیت ویژه ای دارد که شاید در حال حاضر خیلی مورد توجه نباشد . اگر برای نوع تربیت نسل های آینده اهمیت قائلیم باید بیش از پیش بر شخصیت معلم های این مرزو بوم دقت داشته و در گزینش آنها حساس باشیم.
اقتباس داستان از وبلاگ اقاقیا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید