آيا آموزههاي مذهبي در بسترسازي تمدنها نقشي جدي دارد؟ تمدن مغرب زمين چه بهرهاي از آموزههاي مذهبي دارد؟ آيا بنيانگذاران تمدن غرب از آموزههاي مسيحيت بهرهاي داشتهاند.
تمدن غرب معاصر سه جلوه مهم «فرهنگي، سياسي»، «فرهنگي، اجتماعي» و «فرهنگي، اقتصادي» دارد. دموکراسي، ليبراليسم و کاپيتاليسم مبين اين سه جلوه هستند که هريک از فرهنگ براي پويايي خود سود يافتهاند. مباني فرهنگي دموکراسي، ليبراليسم و کاپيتاليسم گرچه همپوشاني دارند اما هريک در تقويت ديگري نقشي مؤثر داشته اند. بيگمان اگر نظام سياسي مقتدري بر کشورهاي غربي حاکم نبود و يا آزادي هاي اجتماعي در اين کشورها نميبود سرمايهداري مدرن در غرب شکوفا نميشد.
ماکس وبر از نخستين پژوهشگران جامعهشناسي اديان است که تحقيقات گستردهاي را براي پاسخگويي به پرسشهاي آغازين ما آغاز کرد. وي شکلگيري نظام سرمايهداري را در غرب به مبناي آموزه هاي فرهنگي ـ عقيدتي پروتستانيسم ميداند و کوشش گستردهاي را آغاز کرد تا علل دستيابي اروپايي غربي ـ آمريکاي شمالي به موفقيتهاي تمدني امروز را تبيين کند و ضعف اين علل در کاتوليسم و اديان ديگر را موجب عدم دستيابي ديگر جوامع به پيشرفت کنوني غرب معرفي کند.
تحقيق حاضر که بر مبناي «اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري» انجام گرفته است به بازخواني و نقد اجمالي آراء وبر ميپردازد.
ماکس وبر
«ماکس وبر» انديشمند آلماني است که در سال 1864 ميلادي متولد شد و هنوز در آغاز پژوهشهاي جدي خويش بود که در سال 1920 ميلادي (56 سالگي) درگذشت. ولي تحقيقات گستردهاي را درباره نقش فرهنگهاي ديني در شکلگيري تمدنها آغاز کرد اما اين تحقيقات با مرگ نابهنگام وي نيمهتمام ماند.
وبر ابتدا مقاله «اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري» را در سال 1904 منتشر کرد. سپس کار خود را با پژوهش درباره تعامل آيين کنفوسيوس، تائوئيسم، هندوئيسم، بودايي، يهوديت و اسلام با تمدنهاي شکل گرفته در بستر اين آيينها ادامه داد تا مجموعه تأليفاتي را در باب جامعهشناسي اديان ارائه دهد، اما تنها همين مقاله و سپس پژوهشهايي دوباره کنفوسيوس و تائوئيسم کامل و منتشر شد.
وبر به عنوان يکي از بنيانگذاران جامعهشناسي در کنار فرويد و مارکس به عنوان برجستهترين جامعهشناسان مدرنيسم در آلمان معرفي ميشود.
«اخلاق پروتستاني و روح سرمايهداري» از تکاپوي وي براي تبيين «عقلگرايي» در مدرنسازي حکايت دارد. وي کوشيده است در اين مقاله نقش گزارههاي مذهب پروتستان و بهويژه کالوينيسم را در شکلگيري سرمايهداري جديد تبيين کند و علت عدم تحقق اين نوع سرمايهداري در اديان و مذاهب ديگر را ضعف گزارههاي اينچنيني در ديگر مذاهب معرفي ميکند.
اهميت مقاله وبر
«اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري» و سپس تحقيقات تکميلي و ناتمام وبر واکنشهاي متفاوت و گاه متناقضي درباره وي برانگيخت. «کارل ياسپرس» از متفکران آلماني وبر را «عقل مجسم» ناميد. «لئو اشتراوس» وبر را مستحق نام «بزرگترين دانشمند علوم اجتماعي قرن» توصيف کرد. شوپيتر با تعبيري طنزآميز وبر را «مارکس بورژوا» مينامد. برخي او را تحت تأثير مارکس و عدهاي وي را نظريهپردازي متفاوت با کارل مارکس ميدانند.
توجه جدي نظريهپردازان و جامعهشناسان به ماکس وبر از اهميت پژوهشهاي وي حکايت دارد. از اين رو مطالعه آثار وي و بهويژه «اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري» خالي از لطف نخواهد بود.
طرح مسأله
«وبر» ابتدا با طرح اين ادعا که «علم» در غرب به اين مرحله از پيشرفت رسيده است، طرح مسأله خود را آغاز ميکند و سپس ميگويد: «شناخت تجربي، تفکر عميق درباره مسائل کيهاني، بشري، فلسفي و الهي در اسلام، بخشهايي از هندوستان، چين، بابل، مصر و يونان قديم رخداده است اما واقع امر اين است که ما ـ مغرب زمين ـ در اين علوم از کاروان بشريت جلوتريم»
به نظر وبر «معماري، صنعت چاپ، دانشگاه ها، سازمان سياسي و... پيش از ين نيز وجود داشته است اما تنها غربيان امروز مسأله گنبد زدن و استفاده منطقي از فضا را به درستي حل کردهاند. انتشار مطبوعات و چاپ گسترده کتاب در غرب معاصر رونق گرفت، پژوهشهاي مستدل در دانشگاههاي غرب معاصر رونق گرفته است و احزاب سياسي، پارلمان و انتخابات دوره اي در غرب امروز عينيت يافته است.
وبر در ادامه دغدغه اصلي خود را اينگونه مطرح ميکند: «تنها در غرب معاصر نظام سرمايهداري يعني تعيينکنندهترين عامل جامعه معاصر بدين شکل رخ نموده است».
وي سپس سرمايهداري را تعريف کرده و ميگويد: «سرمايهداري يعني روحيه سودجويي و سرمايهگذاري مستمر سودها با توسل به راه و روش عقلاني. در نظام سرمايهداري جديد، سرمايه و الزاماً بايد از تمام امکانات موجود براي کسب حداکثر سود استفاده کند تا به زوال و ورشکستگي محکوم نگردد. سوداندوزي با زور با سرمايهداري عقلاني متمايز است و سرمايهداري بر محاسبه دقيق مبتني است و اساساً فعاليتي حسابگرانه و عقلاني است. فعاليت سرمايهداري بر مبناي استفاده منظم از کالا يا خدمات براي کسب حداکثر سود استوار است. در پايان سال مالي بايد مبلغ دارايي هاي مالي از سرمايه اوليه بيشتر باشد و سرمايه بر حسب پول محاسبه ميگردد»
وي سپس ميپرسد: «چرا تنها در نظامهاي غربي بود که سرمايهداري از لحاظ کمي و کيفي به نحو بيسابقهاي تکامل يافته است؟!» از اين پس مقاله وبر به تبيين چگونگي شکلگيري سرمايهداري جديد و پاسخگويي به اين پرسش کليدي ميپردازد.
بنيانگذاران سرمايهداري جديد
وبر شکلگيري سرمايهداري جديد را ناشي از بسترسازيهاي مکتب انتقادي پروتستانيسم ميداند. به نظر او سرمايهداري جديد و به تبع آن تمدن غرب مدرن در دامن تفکر فرقه کالوينيسم شکل گرفت.
به نظر وي پيوريتنها يا فرقه پاکدين و پيرايشگر مسيحيت در انگلستان و عقايد اجتماعي، اخلاقي، ديني و سياسي آنها در انگلستان و آمريکا سرمايهداري جديد و تمدن غرب مدرن را شکل داده است.
وبر معتقد است درحاليکه سرمايهداري در طول تاريخ وجود داشته است اما روح ويژه سرمايهداري تنها در اروپاي پس از قرن 16 و سپس آمريکاي شمالي شکل گرفت.
وي سپس به مؤلفههايي اشاره ميکند که جالب توجه است: «در مجارستان ميزان تحصيلات فرزندان کاتوليک از پروتستانها کمتر است و درصد افراد تحصيلکرده کاتوليک بسيار ناچيز است. در ميان کارگران «ماهر» صنايع جديد تنها تعداد کمي از آنها کاتوليک هستند ولي تعداد کارگران پروتستان ماهر بسيار بيشتر است. پيشهوران کاتوليک به حفظ کار خود علاقهمند هستند اما پيشهوران پروتستان به شدت جذب کارخانهها ميشوند. معمولاً اقليتهايي که از فعاليت سياسي محرومند به فعاليت اقتصادي کشيده ميشوند. هوگنوها در فرانسه. کواکرها در انگليس و يهوديان تحت فشار سياسي علاقه خاصي به فعاليت اقتصادي دارند اما پروتستانها در هر موقعيتي به فعاليتهاي اقتصادي ـ عقلاني روي ميآورند. پروتستانهاي انگليس، هلند و آمريکا نهتنها در پي خوشي نيستند بلکه به استقبال سختي ميروند. کاتوليکها به مسائل دنيوي بيعلاقه هستند و پروتستانها را داراي روحيه ماديگري ميدانند و آنها را سرزنش ميکنند».
وبر فعاليت اقتصادي پروتستانها را به دليل جدايي از آموزههاي مذهبي ندانسته و سرزنش کاتوليکها عليه آنها را به شدت رد ميکند. ماکس وبر ميگويد: «پيروان کالوين در فرانسه حداقل به اندازه کاتوليکهاي شمال آلمان مذهبي و غيردنيوي هستند. تعداد زيادي از پيروان متعجب پيتيسم بسيار ثروتمندند. حتي «سنت فرانسيس آسيسي» بنيانگذار فرقه فرانسيسها که شعارش ترک لذات دنيوي بود بسيار سرمايهدار بود.»
«کواکرها در انگلستان و امريکا، منونايت ها در آلمان و هلند که همگي فرقههاي پروتستاني هستند به ثروتمندي مشهورند.»
وبر ميگويد: «ثروتمند شدن پيروان اين فرقههاي مذهبي اتفاقاً به دليل آموزههاي آئيني آنهاست و اين فرقهها موجب احياي روح سرمايهداري جديد شد».
روح سرمايهداري چيست؟
چرا وبر براي سرمايهداري روح قائل شده است؛ منظور وي از روح سرمايهداري چيست؟ وي با برشمردن برخي از ويژگيهاي سرمايهداري جديد اين نوع از سرمايهداري را با ثروتاندوزي و سرمايهداري قديم تميز ميدهد، بنجامين فرانکلين (1790ـ 1706 م) از بنيانگذاران ايالات متحده آمريکا موعظههايي را از خود به يادگار گذاشته است که مبين بخشي از ويژگيهاي سرمايهداري جديد است. ما در ينجا چند مورد از همين موعظهها را که مورد توجه وبر است تکرار ميکنيم: «به خاطر بسپار که وقت طلاست، اعتبار حکم پول را دارد. پول بارور است و ماهيت خودافزون دارد. پول، پول ميآورد. آدم خوش معامله شريک مال مردم است. صداي چکش زدن تو در ساعت پنج صبح يا هشت شب موجب ميشود بتواني سررسيد بدهي خود را شش ماه ديگر تجديد کني، اگر طلبکار تو را سر ميز بيليارد ببيند روز بعد سراغت خواهد آمد، پرکاري و وقتشناسي نشان ميدهد که به فکر بدهي خود هستي و اين خود، تو را هوشيار و امين مينماياند و به اعتبار تو ميافزايد»
وبر موعظههاي فرانکلين را نشانگر اخلاق ويژهاي ميداند که با درستکاري، وقتشناسي، سعي و کوشش و صرفهجويي رنگ سوداگري ميگيرد. پرهيز از لذتهاي زودگذر و خوشگذراني، امتياز اساسي اين اخلاق است. فرانکلين در پاسخ به اين پرسش که «چرا انسان بايد ثروتاندوزي کند، ميگويد: «مردي که در تجارت پرکار است در برابر پادشاهان ميايستد». اساس اخلاق فرانکلين «تقوا و مهارت در عمل به تکليف است».
«وبر» تفسير مارکسيستي بر موعظههاي فرانکلين را رد ميکند و عقايد وي را بر اين اساس بازتاب يا روبناي وضعيت اقتصادي حاکم نميداند و معتقد است روح سرمايهداري مدتها پيش از سرمايهداري و موعظههاي فرانکلين وجود داشته است.
«وبر» يادآوري ميکند که پيش از حاکم شدن روح سرمايهداري، کارگر آنقدر کار ميکرد که بتواند هزينه نيازمنديهاي خود را تأمين کند، اما در حاکميت سرمايهداري کارگر براي کسب درآمد بيشتر کار ميکند و به درآمدي به اندازه نيازمنديهايش قناعت نميکند.
در نظام سرمايهداري تجارت، عقلاني ميشود، فعاليت اقتصادي براي کسب سود بيشتر متمرکز و مستمر ميشود، افزايش ثروت در پايان سال مالي و با محاسبه دقيق بر مبناي پول مشخص ميگردد. تقسيم کار دقيق است و هر فرد تکليف شغلي معيني دارد. مديران نظام سرمايهداري بايد خصلتهاي فوقالعادهاي داشته باشند تا ورشکست نشوند. بايد مبتکر، روشنبين، داراي اعتماد به نفس، محاسبهگر، جسور، خويشتندار، متعهد به کار و مقيد به افکار و اصول بورژوازي باشند.
وبر اشارهاي به افکار و اصول بورژوازي ندارد اما براي کسي که با رشد مدنيت در جامعه غربي آشنا نيست. آشنايي با مفهوم «بورژوا» و افکار «بورژوايي» ضروري است. پس از اينکه در کنار زندگي فئودالي، مشاغلي چون دريانوردي در اروپا بنادر را رونق داد، شهرهاي بندري؛ «بورگها» محيطي براي تأسيس يک جامعه جديد را ايجاد کرد که «بورژوا» ناميده شدند. اين جامعه جديد با داد و ستد کالاهاي مورد نياز دريانوردان پس از زندگي فئودالي و ارباب و رعيتي مدل جديدي از زندگي را با رفتار و منش جديد ارائه داد. روابط حاکم بر طبقه جديد اجتماعي، سوداگرايانه، سودجويانه و تکاپويي براي آينده معيشتي بهتر بود بنابراين طبقه جديد، طبقه متوسطي بود که از زندگي دهقاني متمايز ميشد با سوداگري و تکاپو ميکوشيد به ثروت و مکانت و منزلت اجتماعي اشرافي دست يابد.
طبقه متوسط جديد که با تعبير «بورژوا» معرفي ميشود ـ و ما با کمي اغماض ميتوانيم نام «شهرنشينان سوداگر و نوکيسه» را هم براي آن انتخاب کنيم- در دوره رنسانس و فضاي باز اجتماعي ـ اعتقادي سدههاي هفدهم و هيجدهم ميلادي در حاشيه بنادر شمالي و غربي اروپا ايجاد شدند. ايالتهاي پروس (آلمان)، هلند، بلژيک، فرانسه، انگلند و اسکاتلند محيط جغرافيايي رشد «شهرنشينان سوداگر» بود.
رشد سرمايهداري در پروتستانيسم
نظام اقتصادي سرمايهداري (کاپيتاليسم) نظامي است که به مالکيت خصوصي افراد احترام ميگذارد و افراد در فعاليت اقتصادي خود از حداکثر آزادي بهرهمند هستند. در اين نظام اقتصادي زمين، کارخانه، ابزار توليد عملاً در اختيار معدودي از مالکان و سرمايهداران قرار ميگيرد و در برابر سرمايهداران طبقه زحمتکش و کارگر از نيروي کار خود براي گذران زندگي بهره ميگيرد. «زور بازوي کارگر» همچون ابزاري در کنار ديگر ابزار توليد در خدمت سرمايهاي قرار ميگيرد. با کمي اغماض واژه «اعتباري» را هم براي نظام کاپيتاليستي و سرمايهداري ميتوان انتخاب کرد.
«کاتوليسم»؛ يعني مهمترين فرقه مسيحيت حاکم بر اروپاي ماقبل رنسانس، پارسايي را در پرهيز از دنيا، رهبانيت، عزلتنشيني و دوري گزيدن از مظاهر مادي ميداند. اما با افول اعتبار اجتماعي، سياسي و سپس فرهنگي و عقيدتي کاتوليسم، پرهيز از دنيا نيز در فرهنگ جامعه پروتستاني از بين رفت.
هنگامي که مارتين لوتر انجيل عهد عتيق را ميخواند با واژه Calling مواجه شد و در ترجمهاي که از انجيل ارائه ميداد آن را «وظيفه» يا «تکليف» معنا کرد. وي به عنوان يکي از اصلاحگران مسيحيت مفهوم «وظيفه» را وسعت بخشيد و تأکيد کرد که پارسايي راهبانه نهتنها شيوه زندگي مورد قبول خداوند نيست بلکه انسان بايد «وظيفهاي» که بر عهدهاش گذاشته شده را به خوبي انجام دهد.
کاتوليکها بر مبناي آموزههاي «سن توماس اکيوناس» فعاليت دنيوي را فاقد ارزش اخلاقي و تنها براي گذران زندگي مجاز ميدانستند اما «لوتر» معتقد بود پارسايي راهبانه و نفي «وظايف» دنيوي نتيجه خودخواهي است و کنارهگيري از تعهدات دنيوي، کوتاهي است.
به نظر «لوتر» تمام حرفهها نزد خداوند داراي ارزش است. البته «وبر» تصريح ميکند که روح سرمايهداري را نميتوان به لوتر نسبت داد و اگر او در زمان فرانکلين زنده بود به شدت منکر ارتباط بين ديدگاهش با نظرات فرانکلين ميشد.
لوتر تنها به تکاليف اجتماعي ارزش ميداد و انجام وظايف دنيوي را همچون انجام وظايف ديني جزو مشيت الهي و داراي ارزش ميدانست. به نظر «لوتر»، «حرفه» مانند فرمان الهي است و بايد با شوق مورد پذيرش و توجه باشد.
آموزههاي «کالون» مکمل آموزههاي «لوتر» شد. وبر معتقد است مروجان کالوينيسم روح سرمايهداري را ايجاد کردند. البته گردآوري ثروت نميتوانست به تنهايي براي آنها هدف و داراي ارزش اخلاقي مثبت باشد.
فرقههاي پارسايان پروتستان و توسعه سرمايهداري
«وبر» چهار فرقه مهم از پارسايان پروتستان را بهطور اجمالي معرفي کرده و انديشههاي آنها را در باب فعاليت اجتماعي و ثروتاندوزي اعتقادي تشريح ميکند. البته وي يادآوري ميکند که اين چهار فرقه ميني کالوينيسم، پيتيسم، متديسم و باپتيست بهطور مطلق از يکديگر جدا نبودند و بخشي از انديشههاي آنها با يکديگر همپوشاني دارد.
از منظر يک کالوينيست دنيا آفريده شده تا در خدمت تجليل از پروردگار باشد، يک فرد مسيحي برگزيده خداوند است و بايد با تمام توان دستورات پروردگار را انجام دهد تا از عظمت خداوند تجليل کرده باشد. «کالوينيسم» به بنده خداوند ميآموزد که بايد براي «موفقيت اجتماعي» تلاش کند و مشيت خداوند است که بندهاش مطابق وظايف و تکاليف اجتماعي براي تجليل از خالق خود زحمت بکشد. درواقع آنچه «لوتر» در باب «وظيفه» به عنوان يک تفسير و پيشنهاد مطرح کرده بود براي کالوينيسم يکي از مشخصههاي اخلاقي است.
يک کاتوليک قرون وسطايي اخلاق ناپايداري داشت و تنها از روي وجدان به وظايف سنتي خود عمل ميکرد و لازمه يک کاتوليک خوب بودن خودداري منظم از لغزشها و پرهيز از گناهان بود. اما يک کالوينيسم بايد زندگي سرشار از کارهاي خوب را بر اساس يک نظام واحد طي کند و خدمتگزار ملک پروردگار باشد. پارسايي و رياضت در رهبانيت خلاصه نميشود بلکه يک کالوينيست پارسا بايد به دنبال حرفهها و مشاغل دنيوي باشد فرآيند مقدس کردن زندگي، حيات يک پارسا را به زندگي صاحب بنگاه تجاري تبديل ميکند.
پيتيسم اطمينان به رستگاري را در فعاليت روزمره زندگي جستجو ميکرد. تأثير عملي مباني پيتيستي حتي موجب نظارت ديني شديدتري بر فعاليت شغلي شد و شالوده مذهبي محکمي براي انجام تکاليف و وظايف اجتماعي ايجاد کرد.
متديسم، حرف و مشاغل اجتماعي را شرط کسب فيض الهي ميدانست و معتقد بود که اگر شخصي حرفهاي نيک و شريف نداشته باشد يک مؤمن واقعي نيست.
باپتيستها ميگويند بايد دنيا را عقلاني کرد و کليسا بايد از گناه اعضا منزه باشد. عدم قبول شغلي دولتي يک فريضه محسوب ميشد و زمينه را براي کارهاي اقتصادي ايجاد ميکرد و منفعت را در حرفههاي اقتصادي به اندازه بسياري افزايش ميداد.
نويسنده : محمد مهدي شيرمحمدي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید