آنچه مى خوانيد ترجمه جزوه اى است که رزا لوکزامبورگ در ???? نوشت.
از زمانى که کارگران در کشور ما و روسيه، مبارزه اى را با حکومت تزارى و سرمايه داران استثمارگر آغاز کردند، هرروز بيش از پيش کشيشانى را مى بينيم که در خطابه هاشان از در مبارزه با کارگران مبارز در مى آيند. کشيشان با تعصبى غيرمعمول به جنگ با سوسياليست ها برخاسته و به هر وسيله اى در تلاشند تا آنها را از چشم کارگران بيندازند. مومنانى که روزهاى يکشنبه به کليسا مى روند يا در مراسم مذهبى شرکت مى کنند، هر روز بيش از پيش مجبور مى شوند به جاى شنيدن موعظه و کسب آرامش مذهبى، به سخنرانى هاى خشونت بار سياسى به مثابه ادعانامه اى واقعى عليه سوسياليسم گوش فرادهند. کشيشان به جاى آرامش بخشيدن به مردمى نگران و خسته از زندگى که با ايمان به مسيحيت به کليسا رفته اند، کارگران اعتصاب گر و مخالفان حکومت را تهديد کرده و به تحمل صبورانه فقر و ستم تشويق مى کنند. آنها کليسا و منبر را به مکانى براى تبليغات سياسى تبديل کرده اند.
کارگران مى توانند به راحتى دريابند که نبرد کشيشان و سوسيال دموکرات ها، توسط سوسياليست ها دامن زده نشده است. سوسيال دموکرات ها در نظر دارند کارگران را متحد و آنها را در مبارزه با سرمايه دارى، در مبارزه با استثمارگرانى که آنان را تا آخرين قطره خونشان استثمار مى کنند و حکومت تزارى که توده ها را به گروگان گرفته، سازمان دهى کنند. آنها هرگز کارگران را به نبرد با کشيشان ترغيب نکرده و هيچ گاه تلاش نکرده اند در باورهاى مذهبى شان دخالت کنند. هرگز!
سوسيال دموکرات ها در سراسر جهان و از جمله در کشور ما عقيده شخصى را محترم مى دانند. هر انسانى مى تواند براى دست يافتن به شادى، عقيده يا ايمانى را که دوست دارد، داشته باشد. هيچکس حق ندارد عقايد مذهبى ديگران را تفتيش کرده يا به آنها حمله برد. اين طرز فکر سوسياليست ها است.
کليسا از سويى به تکفير سوسيال دموکرات ها پرداخته و از سوى ديگر به کارگران فرمان مى دهد تا صبورانه رنج کشند، يعنى صبورانه اجازه دهند تا سرمايه داران استثمارشان کنند. کليسا به سوسيال دموکرات ها حمله مى کند، کارگران را از «شورش» عليه اربابان منع مى کند و از آنها مى خواهد مطيع ستمگرى هاى حکومتى باشند که مردم بى دفاع را مى کشد، ميليون ها کارگر را به کشتارگاه وحشيانه جنگ مى فرستد و به ايذاى کاتوليک ها، کاتوليک هاى روس و رافضى ها دست مى زند. بدين گونه، کليسا که خود را سخنگوى اغنيا و مدافع ستم و استثمار مى داند، در تضادى آشکار با نظريه مسيحى قرار گرفته است. اسقف ها و کشيشان نه مبلغان آموزه هاى مسيحى بلکه پرستندگان گوساله زرين و چون شلاقى هستند که بر پيکر فقرا و بى دفاعان فرود مى آيد. تناقض هاى آشکار اعمال کليسا با آموزه هاى مسيحى هر انسانى را به واکنش وامى دارد. کارگران از اين متعجب اند که چرا در مبارزه خود براى رهايى، به جاى يافتن متحدانى در خادمان کليسا، دشمنانى پيدا کرده اند. چه پيش آمده که کليسا به جاى اينکه پناه استثمارشدگان باشد، مدافع ثروت و ستمى خونبار گشته است؟
براى شناخت اين پديده نامتعارف، نگاهى گذرا به تاريخ کليسا و مراحل تکاملى آن طى قرون و اعصار، کارگشا خواهد بود. سوسيال دموکرات ها مى خواهند «کمونيسم» را محقق سازند و اين دليل اصلى ضديت کليسا با آنهاست. مسيحيت، آن گونه که مى دانيم در روم باستان و در دوران انحطاط امپراتورى وسعت يافت، سرزمينى که ايتاليا، اسپانيا، بخش هايى از فرانسه، ترکيه و فلسطين امروزى و قلمروهايى ديگر را دربر مى گرفت. حکومت روم در زمان تولد مسيح شباهتى زياد به روسيه تزارى امروزين داشت. در يک طرف ثروتمندانى انگشت شمار به بطالت وقت مى گذراندند و از تجملات و لذت هاى زندگى بهره مند بودند و در طرف ديگر توده هاى انبوه مردمان بودند که در فقر و فلاکت غوطه مى خوردند. در وراى اين دو حکومتى مستبد، غرق در باتلاق ورشکستگى و خشونت، به شکلى دردناک به ستمگرى مى پرداخت. سراسر امپراتورى در بى نظمى فروغلتيده و توسط دشمنان خارجى محاصره شده بود و در چنين اوضاعى قواى نظامى مضمحل امپراتور، قساوت خود را بر توده هاى بى نوا تحميل مى کرد. مزارع لم يزرع و پايتخت، رم، مملو از فقيرانى بود که با چشمانى مملو از نفرت به کاخ هاى ثروتمندان مى نگريستند. توده ها بى نان، بى سرپناه، بى تن پوش و فاقد امکان رهايى از اين فقر بودند.
تنها يک تفاوت ميان روم در حال انحطاط و امپراتورى تزارها وجود دارد. در روم خبرى از سرمايه دارى نبود و صنايع سنگين وجود خارجى نداشت و برده دارى قانون پذيرفته شده بود. نجبا، ثروتمندان و بازرگانان احتياجاتشان را از به کار گماردن برده هايى که در جنگ ها نصيبشان شده بود، تامين مى کردند. اين قشر ثروتمند با ربودن مزارع دهقانان رومى، بر تمامى مناطق ايتاليا (که مرکز امپراتورى بود) تسلط داشتند. آنان از آنجا که غلات مورد نياز خود را از استان هاى فتح شده به عنوان خراج و بدون هزينه تامين مى کردند، در استان هاى خود مزارع، تاکستان ها، باغ هاى ميوه و مراتع بسيارى ساخته بودند که در آنها ارتشى از بردگان زير شلاق پيش کارها کار مى کردند. توده هاى روستايى که زمين و نانشان به يغما رفته بود از سراسر امپراتورى به سوى پايتخت روانه شدند. ولى آن جا نيز وضعيت زندگى بهتر نبود زيرا همه کارها توسط بردگان انجام مى شد. بدين ترتيب در روم ارتشى بزرگ از انسان ها به وجود آمد که هيچ نداشتند- پرولتاريا. کسانى که حتى امکان فروش کار خود را نيز نداشتند. اين پرولتاريا که از روستا آمده بود مثل امروز جذب شرکت هاى صنعتى نمى شد، آنها نااميدانه قربانى فقر گشته و به گدايان تبديل مى شدند. اين توده پرجمعيت بى کار و گرسنه، خيابان ها و حاشيه هاى شهر رم را فرا گرفته بود و خطرى بالقوه براى حکومت و طبقات دارا محسوب مى شد.
بردگان بيچاره اى که با آنان مثل حيوان رفتار مى شد، براى جامعه روم کار مى کردند. در اين آشفتگى فقر و تحقير، ثروتمندانى انگشت شمار به عياشى و هرزگى وقت مى گذراندند. هيچ راهى براى خروج از اين شرايط اجتماعى دهشتناک وجود نداشت. پرولتاريا غرغرکنان تهديد به شورش مى کرد ولى طبقه اى از گدايان که با خرده نان اضافى اربابان زندگى مى کرد، توانايى برپا ساختن نظم اجتماعى جديد را نداشت. از ديگر سو، بردگانى که با کار خود جامعه را سرپا نگاه داشته بودند آنقدر تحقيرشده، متفرق و در زير يوغ بندگى بودند، آنقدر با آنان همانند حيوان رفتار شده بود و آنقدر از ساير طبقات اجتماعى مجزا شده بودند که نمى توانستند جامعه را متحول کنند. آنان گاه به گاه عليه اربابان مى شوريدند و در نبردهايى خونين تلاش مى کردند تا آزادى خويش را به دست آورند، ولى ارتش روم هر بار شورش ها را سرکوب مى کرد و هزاران تن از آنان را قتل عام کرده و به صليب مى کشيد. در چنين جامعه زوال يافته اى که در آن راهى براى خروج توده ها از اين وضعيت تراژيک وجود نداشت، بيچارگان رو به سوى بهشت آوردند تا رستگارى و نجات را در آن بيابند. مسيحيت از ديد اين موجودات ناشاد، ريسمان نجات و مايه تسلى و دلگرمى بود و از همان آغاز به دين پرولتارياى رومى تبديل شد.
اولين مسيحيان، در تطابق با موقعيت مادى اين طبقه، خواست اشتراکى شدن مالکيت- کمونيسم_ را مطرح ساختند. در هنگامه اى که توده ها از تامين معاش خود عاجز بوده و در فقر مى مردند، آيا خواست آنان چيزى جز اين مى توانست باشد؟ دينى که به دفاع از مردم برخاسته بود خواستار اين شد که اغنيا، ثروتى را که بايد متعلق به همه مى بود و نه عده اى انگشت شمار با فقرا تقسيم کنند. دينى که برابرى انسان ها را موعظه مى کرد آرام آرام به موفقيت هاى عظيمى دست يافت.
بايد گفت که خواست فوق با خواست امروزين سوسيال دموکرات ها مبنى بر اشتراکى شدن مالکيت و ابزار کار و توليد براى زيست بشريت در يک همبستگى موزون، هيچ نقطه مشترکى ندارد. مى توان دريافت که پرولتارياى رومى از راهکار زندگى نمى کرد بلکه گذران امورش از راه صدقه هاى حاکميت بود. بنابراين خواست مسيحيان براى مالکيت اشتراکى نه بر پايه توليد بلکه بر پايه مصرف بود. آنها نمى خواستند زمين، کارگاه ها و ابزار کار به مالکيت اشتراکى درآيد، بلکه مى خواستند همه چيز، خانه، لباس، غذا و ديگر مصنوعات بين آنها تقسيم شود. کمونيست هاى مسيحى مراقب بودند از منشاء اين ثروت ها بازخواست نشوند. کار توليدى تنها بر عهده بردگان بود. توده مسيحى تنها مى خواست صاحبان ثروت مسيحى شده و ثروتشان اشتراکى شود تا همگان از اين مواهب در برابرى و برادرى بهره مند شوند. سازمان اولين مسيحيان کمونيست اين چنين بود.
کمونيسم مورد نظر اولين مسيحيان چيزى نبود جز مصرف مشترک کالاها. کمونيسم نمى توانست بدون کار مشترک تمامى جمعيت روى زمين و در کارگاه هاى اشتراکى به وقوع بپيوندد. همانگونه که قبلاً اشاره کرديم در آن زمان امکان برپا ساختن کار اشتراکى (با ابزار توليد اشتراکى ) وجود نداشت، زيرا کار نه بر عهده مردمان آزاد که بر عهده بردگانى بود که در حاشيه اجتماع مى زيستند. مسيحيت آن گونه که از ميان بردن نابرابرى در دارايى انسان ها را در دستور کار خود قرار داده بود به از ميان بردن نابرابرى در کار انسان ها نپرداخت. از اين رو تلاش هايش در جهت زدودن نابرابرى در توزيع، به ثمر نرسيد. در آغاز وقتى مسيحيان کم تعداد بودند، کليسا به معناى واقعى کلمه وجود نداشت. مومنان جماعاتى دينى و مستقل برپاساخته و در هر شهر به گرد يکديگر جمع شده بودند. آنان از ميان خود شخصى را جهت انجام مراسم و تشريفات مذهبى انتخاب مى کردند. هر مسيحى مى توانست کشيش اعظم يا اسقف شود. اين مناصب انتخابى، قابل عزل و افتخارى بوده و قدرتى جز آنچه جامعه با اراده آزاد بدان ها واگذار کرده بود، نداشتند. با افزايش شمار مومنان، اين جوامع پرجمعيت تر و ثروتمندتر شده و مسئوليت اداره اقتصاد آنها به حرفه اى تبديل گشت که نياز به صرف زمان و تمرکز کامل داشت. از آنجا که مسئولان نمى توانستند همزمان با اشتغالات شخصى شان چنين وظايفى را نيز به سرانجام برسانند، سنتى مبنى بر انتخاب يک کشيش از اعضاى جامعه براى عهده دار شدن وظايف فوق، شکل گرفت. جامعه به اين افراد به خاطر از خود گذشتگى شان در راه سر و سامان دادن به امور جامعه، حقوق مى داد. بدين گونه در درون کليسا قشرى از کارمندان شکل گرفت و خود را از بدنه اصلى مومنان جدا کرد_ کليسا.
در قرن چهارم، مسيحيت به دين رسمى حکومت روم تبديل شده و آزار مسيحيان پايان يافت. مراسم مذهبى ديگر در سردابه ها و عمارت هاى فرسوده انجام نمى گرفت و به تدريج کليساهايى باشکوه ساخته شد. بدين گونه کليسا به ثروتى هنگفت دست يافت. در روزهاى آغازين، کليسا تنها وظيفه داشت ثروتى را که نزدش به امانت نهاده شده بود مديريت کند. ولى در قرن ?? با فرموله کردن قانونى که گفته مى شد از کتاب مقدس استخراج شده، به صراحت اعلام کرد که دارايى هاى کليسا نه متعلق به مومنان بلکه دارايى شخصى کشيشان و در راس آنها شخص پاپ است. بدين سان مقام هاى کليسايى بدل به فرصت هايى سودآور شدند. مقامات کليسايى دارايى کليسا را از آن خود دانسته و حتى آن را به خويشاوندان، فرزندان و نوادگانشان مى بخشيدند. مايملک کليسا اينگونه به تاراج رفت و به جيب هزار فاميل کشيشان سرازير شد.
رابطه کليسا و توده در گذر زمان تغيير يافت. مسيحيت در آغاز پيامى تسلى بخش براى محرومين و بيچارگان بود و با خود دکترينى بر مبناى مبارزه با نابرابرى اجتماعى و ستيز ميان فقير و غنى به همراه داشت ولى چيزى نگذشت که اين معبد برابرى و برادرى به منبعى جديد براى توليد ستيز اجتماعى بدل گشت. با کنار گذاشتن مبارزه عليه دارايى فردى که توسط اولين رسولان آغاز شده بود، کليسا به جمع آورى ثروت پرداخت و خود را با طبقات مالکى که با استثمار کار طبقات استثمار شده زندگى مى کردند، متحد ساخت. در دوره فئودالى، کليسا جزيى از طبقه حاکم يعنى نجبا بود و با پشتکار از قدرت آنها در برابر انقلاب دفاع مى کرد. در پايان قرن هجده و آغاز قرن نوزده، مردم اروپاى مرکزى نظام سرفى و انحصارطلبى نجبا را از ميان برداشتند. ولى کليسا ديگر بار با طبقات حاکم- بورژوازى صنعتى و بازرگانى- متحد شد. امروزه وضعيت تغيير يافته و کليسا ديگر ثروت چندانى ندارد، ولى اينک «سرمايه»دار شده است و مى کوشد درست مثل کاپيتاليست ها، با استثمار توده از طريق بازرگانى و صنعت، سرمايه اش را بارور سازد.
برابرى در جامعه اى مبتنى بر برده دارى يا جامعه اى بر پايه سيستم سرفى به واقعيت نمى پيوندد، بلکه در زمانه ما يعنى در رژيم سرمايه دارى صنعتى قابل تحقق است. آنچه را که اولين رسولان مسيحيت موفق نشدند با خطابه هاى تند و تيز عليه خودخواهى اغنيا جامه عمل بپوشانند، کارگران آگاه به موقعيت طبقاتى خود در آينده اى نزديک با فتح قدرت سياسى در همه کشورها، با درآوردن کارخانه ها، زمين و انواع وسايل توليد از چنگال سرمايه داران و تبديل آنها به دارايى اشتراکى کارگران، عملى خواهند کرد.
کمونيسم مورد نظر سوسيال دموکرات ها، تقسيم ثروت توليد شده توسط برده ها و سرف ها بين گدايان و ثروتمندان نيست بلکه کار شرافتمندانه و مشترک و بهره مندى شرافتمندانه از مواهب چنين کارى است. سوسياليسم به معناى بخشش هاى سخاوتمندانه اغنيا به فقرا نبوده بلکه به معنى برانداختن کامل هرگونه تفاوت ميان غنى و فقير، با برانگيختن همگان به کار بر مبناى ظرفيت هاشان و سرکوب استثمار انسان توسط انسان است. کليسا و سرمايه دارى انگل از طبقه کارگر سازمان يافته اى که به حقوقش آگاه است و براى به دست آوردن آزادى اش مبارزه مى کند، متنفرند زيرا محو حاکميت سرمايه دارى و برقرارى برابرى ميان انسان ها، ضربه اى مهلک، به ويژه بر پيکر کليسا که وجودش وابسته به استثمار و فقر است، وارد مى آورد. از همه اينها گذشته، سوسياليسم به بشريت نويد خوشبختى ناب و بى غل و غش، نويد منزلت اجتماعى و بيشترين آرامش ممکن را در همين دنيا مى دهد. با صراحت مى توان گفت که اين خوشبختى زمينى است که خادمان کليسا از آن به مانند طاعون واهمه دارند.
سرمايه داران اجسام توده ها را در غل و زنجير فقر و بردگى اسير کرده اند و به موازات آنان کليسا، به دست يارى آنان و به دنبال منافع خويش، ذهن توده ها را به زنجير کشيده و آنها را در جهل مرکب نگاه داشته است. کليسا به خوبى مى داند که آگاهى، نقطه پايانى بر قدرتش خواهد بود. کليسا امروزه با تحريف آموزه هاى اوليه مسيحيت که هدفش خوشبختى ابدى زمينى بود، سعى دارد ستمديدگان را قانع سازد که رنج و تحقيرى که تحمل مى کنند نه به خاطر ساختار اجتماعى معيوب بلکه ناشى از مشيت الهى است و از آسمان ها نشأت مى گيرد. بدين گونه کليسا قدرت، اميد، اراده معطوف به خواست آينده اى بهتر و اعتقاد به خود را در کارگران نابود مى کند. کشيشان با آموزه هاى غلط و زهرآگين شان، نگاهبانان جهل و تحقير توده ها شده اند.
زمانى که حکومت تزارى سرانجام در اثر ضربات پرولتارياى انقلابى در لهستان و روسيه سرنگون شود و آزادى هاى سياسى در کشور ما به وجود آيد، بايد منتظر باشيم سراسقف پاپيل و کشيشان هم مسلکش که امروز عليه چريک ها مى غرند، شروع به سازمان دادن کارگران در موسسات ملى و مسيحى کنند. هم اکنون در آغاز حرکت زيرزمينى «دموکراسى ملى» هستيم که تاثيرگذارى آينده کشيشان را تضمين مى کند.
کارگران بايد آگاه باشند که در فرداى انقلاب، سخنان شيرين آنان را باور نکنند که امروز از بالاى منابر با شجاعت تمام به دفاع از حکومت تزارى مى پردازند، کارگران را مى کشند و ماشين سرکوب سرمايه و علت اصلى فقر پرولتاريا شده اند. کارگران براى دفاع از خود در برابر کشيشان بايد به سازمان دهى خود در حزب سوسيال دموکرات بپردازند. اين پاسخ تمامى حملات کشيشان است: سوسيال دموکراسى به هيچ وجه عليه باورهاى مذهبى نمى جنگد، بلکه برعکس، خواستار آزادى کامل عقيده و حداکثر روادارى براى ايمان و انديشه است. هر که از استثمار دفاع کند و به ادامه حيات رژيم کنونى يارى رساند چه در رداى کشيشى باشد و چه در يونيفورم پليس، دشمن خونخوار پرولتاريا است.
مترجم : آرش جلال منش
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید