اگر اين عبارت ماکس وبر را بپذيريم که کار ويژههاي روحاني عبارتند از: 1 - فهماندن آئين خود به ديگران 2 - دفاع عقيدتي در برابر اديان و مذاهب رقيب 3 - تعيين محدوده امور ديني از غيرديني 4 - تعبير و تفسير متون ديني 5 - جلوگيري از سرد شدن مردم نسبت به دين 6 - هدايت و ارشاد مذهبي براساس اين کارويژهها اگرچه در ظاهر
براي روحانيت کارويژه و کارکرد سياسي لحاظ نشده است ولي ميتوان مدعي شد که هر يک از کار ويژههاي روحاني در دنياي سياست کارآمد سياسي پنهاني خواهد داشت و دارد.
از آنجايي که روحانيت نماينده، حاملان و عاملان دين هستند و چون براي دين کارکردهاي آشکار و پنهان مسلمي را لحاظ کرده اند. پس ميتوان مدعي شد که بسياري از کارکردهاي روحانيت همان کار ويژههاي دين يا مذهب خواهد بود و اين ميتواند براي روحانيت همه اديان باشد نه فقط روحانيت کاتوليک يا شيعي.
کارکردهاي روحانيت به اعتبار کارکرد دين و مذهب در دو دسته قرار ميگيرد.
الف ـ کارکردهاي آشکار (اعم از عام و سياسي) که خود به دو دسته:
1. کارکرد آشکار ولي عام (مانند وساطت بين انسان و خدا که در شيعه به عهده امام معصوم7 است ولي در کاتوليک به عهده حواريون و پاپها ميباشد)، نشر احکام، بخشايش الهي، تقدس بخشي، تعيين مناصب مذهبي، قضاوت، موعظه و ارشاد.
2. کارکرد آشکار ولي سياسي عبارتند از نظارت بر اعمال پادشاه، تطهير دربار، صحه گذاري روحاني بر نظم سياسي، حق تائيد يا خلع شاهان، مشروعيت بخشي نظام سياسي، حق تکفير سلطان يا حاکم، بطور خلاصه کارکردهاي آشکار روحانيت يکبار تحت عنوان منبع مشروعيت سازي سياسي نظام با محورهايي چون حامي نظم اجتماعي، سياسي حامي ثبات سياسي و حامي وحدت اجتماعي قابل بحث و بررسي است و يکبار هم باعنوان منبع بحران مشروعيت با محورهايي همچون نقاد نظم موجود ـ مشوق و محرک براي تحولات سياسي ـ عاملي براي شکافهاي اجتماعي و سياسي.
ب ـ کارکردهاي پنهان يعني کار ويژههايي که منظور نظر بانيان نبوده و در آغاز به تصور کسي در نمي آمده و فقط در تحولات بعدي بروز ميکند و کشف آن نيز مستلزم تأمل خاص است.
روحانيت کاتوليک در سده ميانه ميلادي کار ويژهها و کارکردهاي سياسي آشکار و پنهاني از خود، بروز و ظهور داده بود که امروزه هم خواستار آن فرصت بود و در اميد احياي آن روز زندگي ميکند. براي به نمايش گذاشتن آن کارکردها به چالشهايي که کارکردهاي سياسي روحانيت کاتوليک را دچار نوسان کرد در ادامه اشاره خواهيم داشت؛ چالشهايي که کارکردهاي سياسي روحانيت کاتوليک را دچار نوسان کرد عبارتند از: 1 - جنبش يا اصلاح مذهبي 2 - انقلاب فرانسه.
1. جنبش يا اصلاح مذهبي
نخستين چالش براي روحانيت کاتوليک اصلاح مذهبي بود که در قرن 16 ميلادي توسط کالون در آلمان و لوتر در سوئيس بر ضد دستگاه پاپي و حاکم بر جهان مسيحيت اتفاق افتاد. اين حادثه، مرجعيت انحصاري ديني را که از سدههاي نخست مسيحي بدست کليسا و روحانيت کليسا سپرده بود گرفت آنهم مرجعيت انحصاري که در حوزه دين، فقط، متوقف نشده بود و به حوزه حکومت، دولت و سياست و تمامي امور دنيوي تسري داده شده بود و مدعي بود که از جانب خداوند و به نمايندگي او سلطه بر جهان دارد و فقط پاپ و کليسا هستند که ميتوانند به حکومت و پادشاهان مشروعيت ببخشند يا مشروعيت را از آنان بگيرند. و به عبارتي، نهاد کليسا خود را تنها نماينده خدا و مسيح و تنها مفسر و تنها مجري دين و ديانت و ناظر بر آموزش و اعمال و افکار ديني دينداران و مؤمنان ملاک و معيار انحصاري درستي و نادرستي افکار و رفتار دين ورزان مي دانست.
اما اصلاح و رفرم مذهبي به عنوان اولين چالش جدي و شکننده توانست مرجعيت تمام عيار روحانيت کاتوليک را بشکند يعني يکي از کارکردهاي سياسي روحانيت کاتوليک يعني مشروعيت بخشي و عدم مشروعيت بخشي حکومت توسط لوتر از بين رفت چون لوتر پاپ را فاسد، ظالم و دنياپرست خواند و قدرت بلامنازع او را نامشروع اعلام کرد او تا آنجا پيش رفت که اعلام کرد، رستگاري براي کساني ميسر است که از حکومت پاپ سرپيچي کنند.
با عنايت به موارد و مصاديق اين دو (لوتر در اصلاح ديني و کاتوليکها) در مطالب و خواسته هاي سلبي و ايجابي ذيل در وهله اول شايد بتوان گفت که اين موارد ارتباط وثيقي با کارکردهاي سياسي روحانيت نداشته و ندارد اما با کمي تأمل ميتوان به کارکردهاي سياسي مورد نظر رسيد.
خواسته هاي سلبي و ايجابي بانيان اصلاح ديني / خواسته هاي سلبي و ايجابي روحانيت کاتوليکي و اربابان کليسا
1ـ لغو غسل تعميد / 1 - غسل تعميد
2ـ نفي اعتبار عقل (عقل و وحي در تعارض باهمند) / 2 - اعتبار عقل
3ـ انکار حق انحصاري تفسير کتاب مقدس/ 3 - حق انحصاري تفسير کتاب مقدس
4ـ نفي تمايز بين روحانيان و مردم عادي/ 4 - تمايز گذاشتن بين روحانيان و مردم عادي
5ـ خودکشيشي/ 5 - نفي خود کشيشي
6ـ نفي آمرزشنامه ها/ 6 - آمرزشنامه ها
7ـ عدم پذيرش قانون منع ازدواج کشيشان/ 7 - منع ازدواج کشيشان
8ـ نهي از زيارت اماکن مقدس/ 8 - زيارت اماکن مقدس
9ـ برداشتن منع ازدواج مسيحيان با غير مسيحيان/ 9 - منع ازدواج مسيحيان با غير مسيحيان
10ـ برداشتن شمايل قديسان از کليسا/ 10 - گذاشتن شمايل قديسان در کليسا
11ـ وحي بودن کتاب مقدس/ 11 - وحي نبود عهد جديد (چون اناجيل چهارگانه بعدها
12ـ وحدت اقانيم ثلاثهتوسط حواريون ديکته و نوشته شده است.) / 12 - عدم وحدت اقانيم ثلاثه
13ـ لغو غسل تعميد/ 13 - غسل تعميد
14 - اعتبار عقل / 14ـ نفي اعتبار عقل
15 - نفي مرجعيت انحصاري کتاب مقدس / 15ـ مرجعيت انحصاري کتاب مقدس/
16ـ نفي مرجعيت کليسا و پاپ / 16 - مرجعيت کليسا و
در باب مرجعيت کليسا توجه به اين نکته قابل اهميت است که در مذهب کاتولیک در طي تاريخ اين اعتقاد وجود داشت که کليسا مکان حضور دائمي روح القدس است و بدين ترتيب مسئله تقدس کليسا برخلاف ساير شاخههاي مسيحيت براي کاتوليکها از اهميتي کليدي برخوردار بود تا اينکه در قرن بيستم با برگزاري دومين شوراي واتيکان از اين اصل عدول شد و کليسا محل تجمع «بندگان خدا» خوانده شد. اگرچه کليسا عبور از «مکان حضور دائمي روح القدس» محل تجمع بندگان خدا در شوراي واتيکان دو خوانده شد اما اين نکته هميشه يکي از اصول اعتقادي کاتوليکها باقي مانده است که خداوند عشق و رحمت خود را از طريق خدمتگزاران روحاني کليسا متجلي ميکند.
2. انقلاب فرانسه: انقلاب فرانسه در ابتدا رقيب و دشمن کليساي کاتوليک نبود و با آن مقابله نداشت که هيچ بلکه روحانيان بلند مرتبه با اشراف و روحانيان پايين مرتبه با افرادي که فاقد هر گونه امتيازي بودند پيمان داشتند فلذا نمايندگان آنها تشکلي را تحت عنوان مجمع ملي در سال 1789 در ورساي ايجاد کردند، اين مجمع خود را تنها نماينده ملت اعلام کرده بود... ولي چون مردم در مجمع ملي، حاکم بودند دو مرجعيت يک حاکم يا حکومت مطلقه به سرآمد و ساعت دموکراسي زنگ مي زد بدين صورت انقلاب ابتدا با عمل خشونت آميز تودههاي هدف دار تحت شعار آزادي، برابري و برادري ظهور يافت که هر يک از اين شعارها خواسته هاي سلبي و ايجابي اي را به همراه داشت. بهرحال شورش مردم و آشوب زندان باستيل در 14 جولاي 1789 لوئي شانزدهم را مجبور کرد که انقلاب را مشروع و استقلال مجمع ملي را به رسميت بشناسد، در نهايت شورش تودههاي روستايي در کاخ ييلاقي، ترس و وحشت را گسترش داد، و الغاي همه حقوق فئودالي به دست مجمعهاي مُهري بر فروپاشي رژيم گذشته بود. (يعني حکومتهاي مطلقه قبل از انقلاب کبير فرانسه)
اين امر را براي اعلاميه حقوق بشر و حقوق مدني در 26 آگوست 1789 براساس مدل آمريکايي سال 1776 هموار کرد و روحانيت کاتوليک نيز نقشي سازنده در اين اعلاميه داشت اما تنها بعد از اينکه شاه در پنجم يا ششم اکتبر 1789 مجبور به ترک ورساي و رفتن به پاريس شد، مجمع ملي توانست تصميمات انقلابي عليه کليسا که بزرگترين، قدرتمندترين و ثروتمندترين مجمع در نظام قديم بود اتحاد کند. در اين زمان بود که داراييهاي کليساي ملي، درآمدهاي روحانيان محدود وسوسه ها و فرقه هاي ديني منحل شدند. و در عوض تشکيلات مدني متشکل از روحانيان ايجاد شد و اين تشکيلات مقرر ساخت که روحانيان را همه شهروندان جامعه انتخاب کنند، و اسقف را مسئولان دولتي منصوب کنند و همچنين براي اسقف مقرر کرد که يک مجمع مشورتي از کشيشان و مردم عادي تشکيل داد. هدف اين حرکت انقلابي هر چه بود موجب شد که روحانيان مقاومت زيادي را ايجاد کنند و چون روحانيان حاضر نشدند که سوگند وفاداري به تشکيلات مدني ياد کنند بر اين اساس نه تنها اغلب يا همگي آنها مناصب خود را از دست دادند بلکه از ميان قربانيان قتل عام سپتامبر 1792 که تعدادشان به روايتي 14 هزار نفر بود، تقريبآ 300 نفر کشيش بودند.
در مقابل چنين اتفاقي که در فرانسه به وقوع پيوسته بود. پاپ پيوس ششم، تشکيلات مدني سال 1791 را نا معتبر دانست و با اشاره به الهام الهي «فلسفه نفرت انگيز حقوق بشر» به ويژه آزادي انتخاب ديني انديشه، مطبوعات و برابري همه انسانها را انکار کرد فلذا روابط ديپلماتيک ميان فرانسه و مقر پاپ قطع شد. ولي در سال 1798 بعد از اينکه نيروهاي نظامي فرانسه وارد رم شدند پاپ پيوس ششم عزل و برخلاف ميل خود به فرانسه برده شد و کليساي کاتوليک رُمي دشمن بزرگ تحول انقلابي قلمداد شد.
خلاصه کلام اينکه کليساي کاتوليک مهمترين قرباني انقلاب ملي شد و کليسا قدرت عرفي خود را که تعليم و تربيت، بيمارستانها و مراقبت از فقرا را در بر ميگرفت، و نيز داراييهاي بيشمار خود، بخش قابل ملاحظه اي از روحانيان خود را (از طريق مهاجرت، اعدام و تبعيد) از دست داد. به جاي فرهنگي که کليسا و روحانيان بر آن حاکم بودند، نوعي فرهنگ سکولار و عرفي جانشين شد. يعني ـ فهرست حقوق بشر جايگزين اعتقاد نامه مسيحي و قوانين دولتي جايگزين قانون کليسايي شد.
ـ پرچم فرانسه جايگزين صليب و دفتر ثبت مدني جايگزين تعميد، ازدواج و تدفين مسيحي شد. معلمان جايگزين کشيشها شدند.
ـ نامهاي وطن پرستانه جايگزين نامهاي محله ها، شهرها، و خيابانهايي شد که نامهاي ديني داشتند.
ـ احترام به شهداي قهرمان جايگزين احترام به قديسان و سرود ملي فرانسه جايگزين سرود افتتاحيه، مسيحي شد.
ـ اخلاق روشنفکرانه و ارزشهاي بورژوايي و انسجام اجتماعي جايگزين اخلاق مسيحي شد.
با همه اين وجود باز هم کليسا و روحانيت کاتوليک مستحيل نشده و به صورتي خاص به احيا را خود پرداختند. برخي از کاتوليک با اينکه انقلاب فرانسه را با ويژگي شيطاني و ضد ديني اش مي شناسند ولي معتقدند چون خداوند به وسيله آن ميخواهد فرانسويان را، که از دين حقيقي دور شده اند، کيفر دهد، و آنان را بيازمايد تا به سوي او بازآيند پس از اين رو انقلاب بيشتر محصول خداوند است تا آدميان.
با توجه به دو چالش پيش گفته شده، آنچه معلوم گرديد ترک برداشتن صلاحيت ويژه پاپ و کليسا و کشيشان يا روحانيت کاتوليکي بود. بنابراين سئوالي که مطرح ميگردد اين است که آيا وقتي پاپ و ديگر روحانيون کاتوليک «روحاني» هستند ـ چون به لحاظ اعتقادي پاپ و کليسا و کشيشان از ذات و صلاحيت ويژه اي برخوردارند و بطور مشخص از روح القدس سرشارند؛ آيا اين روحاني بودن باعث تفاوت و تمايز مي گردد و به ديگر سخن آيا مقام معنوي و فوق بشري پاپ و نهاد تحت امر او بالملازمه نسبت به ديگر مردمان (اعم از بيسواد و باسواد) افضل و ارجح بوده و رستگاري آنان قطعي بوده تنها راه رستگاري مردم نيز توسل و تکيه بر جلب رضايت اينان شمرده ميشده است آيا بعد از اين چالشها مثلا بعد از اينکه لوتر و ديگر رهبران اصلاح مذهبي اين تفاوت و تمايز بين روحانيان و توده مردم ديندار را انکار کردند آيا امروزه روحانيت کاتوليک باز تعريفي از خود ارائه کرده است؟ آيا اين کارکردها (مشروعيتبخشي...) در دستگاه پاپي جديد و روحانيت کاتوليک در عصر حاضر بطور کلي از بين رفته است و گرايش کامل در اين زمينه به وجود آمده است؟
براي يافتن پاسخ سئوال فوق لازم است که به فرايندي توجه کرد و آن اينکه براساس شواهد تاريخي، کليساي کاتوليکي سخت در مقابل کليساي انجيلي ايستاد، چون اين فکر به شکل بنيادي با موجوديت
و حاکميت بيچون و چراي پاپ و اقتدار مطلق پاپ و منافع سرشار مادي و معنوي روحانيان در تعارض بود، و چون اصلاح ديني در تز خود کشيشي موفق نشد و بانيان اصلاح ديني مجبور به حذف کليسا نشدند بلکه کليسا به عنوان يک نهاد ديني و با صورتبندي جديدي به عنوان مفسران و متون امور ديني ظاهر شدند و بتدريج کليساهاي خاص پروتستانها در سراسر جهان در کنار کليسايهاي کاتوليکي سربر آورد. و پروتستان عملا همان راهي را در پيش گرفت که پيش از اين کليساي کاتوليک رفته بود بنابراين ميتوان گفت که درست است که روحانيت کاتوليک با چنين چالشهايي مواجه گشت ولي هرگز حيات اجتماعي و سياسي خود را کاملا از دست نداد. يعني در برابر افرادي چون لوتر که در سال 1546 متولد و در سال 1483 اعلاميه اي مشتمل بر 95 ماده اي منتشر کرد، و بر آن اساس برخي از مسلمات مسيحيت را دچار مشکل کرده بود از جمله عصمت پاپ و يا مرجعيت کليسا و پاپ و پذيرش مرجعيت انحصاري کتاب مقدس بدون نسبت، در مقابل روحانيت کاتوليک، و به عبارتي واتيکان نه اينکه بيکار ننشست بلکه در شوراي واتيکان يک (1869 - 1870) عصمت پاپ را صادر کرده و در
شوراي واتيکان دو (در سالهاي 1962 - 1965) تعليمات رسمي را در کنار کتاب مقدس و سنت دانسته و آن را يکي از منابع اصول عقايد خود اعلام داشت و افزون بر آن به عصمت پاپ نيز رأي صادر کردند.
فلذا ميتوان گفت در دهه 1960 که سالهاي افول و نزول اين مسيحي در جهان غرب بود و بيشتر کليساها مقروض شده بودند و حضور مردم در کليساها کاهش چشمگيري داشت، اما کليساهاي کاتوليک تلاشهاي اصلاحي اضطراب آور شوراي واتيکاني دوم را تجربه ميکردند. و اينگونه از چالشهاي موجود آن زمان به حيات مجدد و بازنگري پرداختند کليساي کاتوليک به دليل برخورد جزم گرايانه با نوانديشان دچار مشکل شده بود و محصول اين برخورد ديني شد که اين کليسا و متوليان آن طرفدار جهل، شقاوت، استبداد و فساد شناخته شود و از سوي همگان، طرد و در انزوا قرار گيرد اما پس از شوراي دوم واتيکان کليساي کاتوليک با رهيافتي توصيفي تصميم گرفت هر گونه لحن محکوم کننده، و سوءظن به فرهنگ تجدد را به کنار نهد حتي از شنيدن و آموختن تحولات سکولار سخن بگويد. ميتوان مدعي شد که
کليساي کاتوليک با تشکيل هر يک از شوراهايش که از جمله چهار شوراي مهم اش يعني شوراي نيقيه 325 ميلادي شوراي ترنت 1545 - 1563، شوراي واتيکان يک 1869 - 1870 و شوراي واتيکان دو 1962 - 1965، به طريقي به تجديد حيات خود پرداخته است مثلا شوراي دوم يعني شوراي ترنت که در سال 1545 - 1563 ميلادي که به مدت
20 سال طول کشيد؛ حياتي بود براي گذار از شوراي نيقيه 325 ميلادي، يعني تا قبل از قرن 16 ميلادي کليساي کاتوليک براساس مصوبات شوراي نيقيه گذران ميکرد اما از قرن 16 ميلادي روحانيت کاتوليک به خاطر مقابله با پروتستانها و انکار بينشهاي پروتستاني به مصوبات و مواضع شوراي ترنت استناد جستند فلذا بعد از شوراي ترنت، کليساي کاتوليک رومي، عقايد و اعمالي که شوراي ترنت آن را تصويب کرده بود را ملاک قرار داده و براساس آن مشي ميکردند.
برخي از مصوبات شوراي ترنت عبارتند از:
1ـ اعتقادنامه مهم است و اعتقادنامه رسمي اعتقادنامه نيقيه است.
2ـ کتاب مقدس تنها منبع وحي الهي نيست، سنت نيز همپاي کتاب مقدس منبع مرجعيت ديني است.
3ـ افراد نميتوانند خودشان کتاب مقدس را تفسير کنند؛ کليسا يگانه مفسر کتاب مقدس است
4ـ هفت آئين مذهبي «تعميد، تانيد ـ تثبيت ايمان ـ، ازدواج
مسيحي، دستگذاري، اعتراف تدهين، عشاي رباني، وجود دارد که عيسي مسيح آنها را تأسيس کرده و اين آئينها براي نجات ضروري اند البته از ميان آئين هفتگانه آئين عشاي رباني براي کاتوليک خيلي مهم است چرا که آنرا قلب عبادات روزانه مي دانند و هر روز برپا مي دارند.
5 - عقيده لوتر، کالون، و تسوينگلي درباره آئين عشاي رباني محکوم است.
6 - دادن جام شراب، به افراد غير روحاني (عادي) ممنوع است.
و يا در آخرين شوراي يعني شوراي واتيکان دوم که در سالهاي 1962 تا 1965 تشکيل شد. در اين شورا بود که تلاشهايي براي گفت و گو و مفاهمه با پروتستانها صورت گرفت و بيشتر اموري که تحت عنوان «ذهنيت دفاعي شوراي ترِنت» توصيف ميشدند رو به افول نهاد و اهميت اصلي کتاب مقدس تصديق شد، همچنين اهميت و نقش عوام در کليسا تبيين گرديد و پروتستانها نيز به مثابه مسيحي واقعي شناخته شدند و عبادت به زبان محلي جايز شمرده شد و اندکس هم لغو گرديد.
با اندک تأملي در تاريخ روحانيت کاتوليک مشاهده ميگردد که هر وقت قدرت سياسي کليسا مطرح بوده قدرت اجتماعي چندان قابل توجه نبوده است و به عبارتي افزايش قدرت سياسي کليسا و روحانيت کاتوليک با کاهش قدرت اجتماعي و برعکس رابطه اي داشته و دارد پس هر وقت يک طرف کم رنگ شد روحانيت کاتوليک با طرف و شقه ديگر، خود را تعريف يا باز تعريف کرده و به احياء خود دست يازيده است فلذا ميبينيم در حدود قرن 19 ميلادي که بتدريج شاخ و برگ سياسي کليساي کاتوليک ريخت چون دولتهاي محلي و ملي رشد کردند و قدرت يافتن آنها يعني آنچه که امروزه در دانش سياسي به Ivation - stete تعبير ميشود باعث شد تا به تدريج رابطه کليساي کاتوليک با دولت ضعيف و ضعيفتر شود و قدرت دنيوي کليسا که در طول قرنها مطرح بود معناي خود را از دست بدهد از اين مقطع (قرن 19) به بعد به موازات کاهش قدرت سياسي کليسا، قدرت اجتماعي آن افزايش پيدا ميکنند.
همانگونه که گفته شد رابطه کليسا و دولت در تاريخ مسيحيت کاتوليک نوسانات زيادي پيدا ميکند تا اينکه در 1870 ميلادي ديگر واتيکان حتي قدرت حکومت مردم را هم از دست مي دهد تا اينکه در 1929 بين دولت موسوليني و نخست وزير واتيکان قراردادي در محل دانشگاه لاترانيز رم امضاء ميشود که اين قرارداد لاتران معروف ميگردد در اين قرارداد يک استثناء در حقوق بين المللي شکل ميگيرد و آن اين است که يک کشور در دل کشور ديگر به شکل مستقل، اعلام موجوديت ميکنند و ميپذيرند که به شکل تشريفاتي به نام دولت واتيکان وجود داشته باشد که حق اعزام و پذيرش سفير، پول، پرچم،... را دارد اما در سال 1962، که در آستانه هزاره سوم ميلادي است کليساي کاتوليک تحت اين پرسش قرار ميگيرد که چگونه بايد با دنياي جديد مواجه شود؟ فلذا اجلاسيه اي را با حضور حدود دو هزار نفر از برجستهترين متخصصان به مدت سه سال برگذار ميکند که محصول آن مباحث سه ساله، يک سند هزار صفحه اي ميباشد. با تحولات و چالشهايي که در دنيا، و به ويژه در دنياي جديد غرب براي روحانيت کاتوليک به وجود آمد، کليسا کاتوليکي و روحانيت کاتوليک مدام تعاريف و کار ويژهها و وظايف تازه اي براي توصيه رسالت خود ارائه کرده و ميکنند، کليساي کاتوليکي که ابتدا با هر گونه دگرگوني ظاهري مخالف بود و اين موارد را در شوراهاي بيست ويک گانه اسقفي از جمله شوراي نيقيه، ترنت او شوراي واتيکان يک و دو شاهد بوديم، فلذا روحانيت کاتوليک ناچارآ به خواست برخي از محققانش به تغييراتي در اصول جزمي خود وارد کرد و برخي از موارد را پذيرفت. کليساي کاتوليک براي اينکه حيثيت خود را در قرن بيست ويکم علي رغم واگذاري ناخواسته مسئوليت به دولت سرمايه داري حفظ کند به يک معامله براساس تئوريبازيها با دنياي سرمايه داري غرب دست زد چرا که از يک طرف نظام سرمايه داري به ظاهر که شده خود را طرفدار دين و مذهب جلوه مي دهد در حالي که در واقع در پي سست کردن ريشههاي دين است و از سوي ديگر کليساي کاتوليکي نيز به نوبه خود اگرچه اصول سرمايه داري را ميپذيرد اما تلاش دارد تا با تعيين محدوديتهايي براي آن، مانع از حذف کامل معنويت در جامعه شود.
با توجه به مطالب فوق ميتوان گفت که پذيرش نظام سرمايه داري غرب براي روحانيت کاتوليک، تاکتيک است ولي استراتژي آن ديني است که بدين ترتيب دوران گذاري را طي کنند تا اين که جامعه دوباره به صورت يکپارچه به مذهب روي آورد و عدالت الهي بر جهان حاکم شود خلاصه کلام اينکه در شرايط مذهب کاتوليک ناگزير است تفوق سازمانهاي دنيوي را در جوامع غربي بپذيرد و در زمينههاي اجتماعي و فرهنگي و اجراي بخش بزرگي از فعاليتها را به آن واگذار کند فلذا ميتوان گفت که مشي واتيکان در قبال بحرانها و چالشهاي موجود، کنترل به مهار و شايد تعويق بحران بوده و ميباشد و به اميد آن زندگي ميکنند که روزي زمينههاي فکري، رفتاري سدههاي ميانه ميلادي براي آنان فراهم آيد تا آنان بتوانند حاکميت ديني را مجددآ برپا کنند.
چالشهايي را که امروزه واتيکان با آن مواجه است شايد بتوان گفت که نوآوري نظري در دستگاه واتيکان براي حل اين چالشها ناممکن به نظر مي رسد ولي نوآوري رفتاري را ميتوان در پاپها ديد قبلا ژانپل دوم اولين مقام واتيکان بود که پاي به مسجد نهاد و اولين فردي بود که بر قرآن به عنوان کتاب آسماني بوسه زد يا اولين پاپي بود که زانو به زانوي جوانان به پاي کنسرت راک نشست و اولين پيشواي کاتوليک بود که سرپرستي را به مقام قديسي رساند و اولين کسي بود که در يک کنيسه يهودي حضور يافت ولي همه اينها نوآوري در رفتار بوده چرا که چالشهاي پاپ ژان پل دوم که عبارتند از 1 - انحراف اخلاقي کشيشان يا اقدامات خلاف اخلاق پاره اي کشيشان (کواک آراي) 2 - ادعاي برخي زنان مسيحي براي احراز سمت کشيشي (اصرار زنان براي کسب کرسي کشيشي) 3 - داعيه استقلال برخي از کليساهاي منطقه اي کاتوليک (مثلا چين و برخي کشورهاي آفريقايي) 4 - زيادهخواهيهاي ليبرال سرمايه داري 5 - تجديد حيات تفکرات چپگرايانه 6 - تضعيف نقش کليسا در اروپا و جهان 7 - تضعيف نهاد خانواده را وقتي بررسي و تحليل ميکنيم مشاهده ميکنيم اگرچه پاپ ژان پل دوم در ظاهر يک سياستي را اعلام ميکرد ولي در باطن و در پشت صحنه قائم مقام غير رسمي او يعني رئيس مجمع عقيده و ايمان (راتزنيگر که 25 سال رياست اين مجمع را بر عهده داشت) احکامي غير از احکام و رفتار پاپ ژان پل دوم را صادر ميکرد مثلا پاپ ژان پل دوم با همه نمايندگان کليساها تأملات دوستانه داشت اما راتزنيگر را مأمور مخالفت با الهيات رهايي بخش و کليساي کاتوليک چين مينمود فلذا تصويري از يک پاپ اهل مدارا از خود به جاي ميگذاشت در حالي که هيچ نرمشي، انعطافي يا اصلاحي در چارچوبهاي اعتقادي کاتوليسيزم اعمال نميگرديد فلذا امروزه هم راتزنيگر معروف به پاپ بنديکت شانزدهم، درگير چنين چالشهايي است اما او به خاطر اينکه بنيان
شخصيتي اش بر شالوده الهياتي و کلامي استوار است بر چالشهاي نظري، تمرکز بيشتري دارد تا بر چالشهاي اجتماعي و حتي سياسي، اگرچه او با ليبراليسم و فمينيسم از در مخالفت درآمده است ولي مشي آنها در قبال اين مخالفتها و چالش فقط کنترل، مهار و تعويق بحران ميباشد همانگونه که ژان پل دوم در مواجهه با سه حوزه از مسايل در قرن 20 اتخاذ موضع ميکرد ولي بيشترين مواضع آنها در همين مشي خلاصه ميشد يعني در کنترل چهار چالشها و يا تعويق انداختن بحرانها بود فلذا ميبينيم که در 1 - مباحث سياسي يا حوزه سياسي، مانند تجربه جنگ سرد ما وقوع انقلاب اسلامي ايران فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، وقوع جنگهاي دوگانه آمريکا و عراق و... به طوري عمل کرد علي الاصول نميتوانست نسبت به تحولات عرصه بين المللي بي اعتنا باشد. 2 - ظهور بروز مکاتب اساسآ غيرديني در قرن بيستم نظير فمينيسم، ليبراليسم و سکولاريسم، وي به عنوان حافظ آموزههاي کاتوليکي در مقابل با اين گرايشات فکري گرايشات اعتقادي مسيحيت را به چالش ميکشاند برخورد کرد. 3 - سومين مواجهه ژان پل دوم با مسائلي از جنس مسائل اجتماعي بود مانند دين گريزي جوانان که افزايش آمار طلاق، مناقشه بر سر حليت يا حرمت سقط جنين، مسئله آتانازي يا مرگ خود خواسته، جنسگرايي، تضعيف نهاد خانواده (کنترل مواليد از جمله مسائل اجتماعي بودند که ژان پل دوم به نمايندگي از کليساي واتيکان در قبال آنها اتخاذ موضع کرد.
نويسنده : رضا عيسي نيا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید