در نگاه روحانيت کاتوليک معصيت الهي نوعي بيحرمتي است و انسانها نياز به طلب رحمت الهي دارند، امري که بدون ياري حضرت مسيح امکانپذير نيست و چون حضرت مسيح نيست، خداوند کليسا را بدون راهنمائي که در مسئله ايمان و اخلاقيات، معصوم 1 است رها نکرده است اين وصي پيتر مقدس و جانشين او اسقف رم است. با رجوع به بستر معرفتي روحانيت کاتوليک به اين مطلب مي رسم که روحانيت کاتوليک قدرت را ناشي از خداوند مي داند و چون انسان بواسطه معصيت خداوند هبوط کرد و از شهر خدا فاصله افتاد. اما انسان بايد از شهر زمين کنده شود و اين ممکن نيست مگر به ياري حضرت مسيح و کليسا، حواريون و روحانيت کليسا.
بر مبناي آن بستر معرفتي درباب مسائل از جمله مسئله دين و حکومت، نظريه هايي ارائه گرديد که از جمله آنها آئين دو شمشير ميباشد، سئوالي که اينجا قابل طراحي است اين است که آئين دو شمشير چيست و آيا روحانيت کاتوليک در عصر حاضر آن آئين را حفظ کرده است يا تحول و تجديد نظري در آن ايجاد کرده است؟
پيشينه تاريخي اين نظريه به رم باستان برميگردد اما نظريه دو شمشير تحت تأثير پاپهاي اينوسان سوم (1216 - 1198) و بوينفاس هشتم (1303 - 1294) آموزه رسمي کليسا شد و کاملترين صورتبندي خود را در فرمان مشهور «سلطنت روحاني واحد» در 1302 پيدا کرد در واقع اين فرمان دو قدرت روحاني و دنيوي را متمايز ميساخت و هر دو قدرت را به کليسا و به پاپ اعطا ميکرد البته قدرت اولي را پاپ بهطور مستقيم اِعمال ميکرد و قدرت دومي را شهرياران، اما زير ولايت پاپ؛ براساس اين فرمان قلمرو سياسي تابع قدرت روحاني شد و بر تفوق قدرت روحاني تأکيد گرديد. 2
کنار تفکر ولايت پاپي درباب مناسبات دين و سياست تفکرات ديگري هم در غرب حاکم شد که اين تفکر را به حاشيه راند؛ طي قرن 15 ميلادي تا 20 ميلادي در رابطه دين و سياست چهار برداشت و رويکرد در غرب وجود داشته است که برخي از اين برداشتها فقط مربوط به روحانيت کاتوليک ميشود و برخي ديگر مربوط به ديگر شعب مسيحيت، که عبارتند از:
1. برداشت اول، اعتقاد به غلبه دين بر سياست است که بوسوئه 3 (1704 - 1637) و دومستر 4 (1821 - 1753) فيلسوف کاتوليک به برتري مطلق دين بر سياست و در نتيجه تبعيت بيچون و چراي دومي از اولي را معتقدند.
2. رويکرد دوم به غلبه سياسي بر دين باور دارد.
3. سوم، اعتقاد به تفکيک اين دو قلمرو (دين و سياست) دارد.
4. چهارمين برداشت از مناسبات دين و سياست، اساسآ به اين رابطه انتقاد که در اين صورتبندي با افرادي چون سن سيمون، کنت، پرودن، مارکس، انگلس گرامشي مواجه ميشويم.
با عنايت به مباحث فوق پرسش اين است که آيا رابطه دين و سياست با غلبه دين بر سياست؛ در دنياي روحانيت کاتوليک امروزه، بحثي منسوخ شده ميباشد و بهعبارتي اين بحث آيا براي واتيکان، فقط اهميت تاريخي دارد؟
با نگاه به تاريخچه مسيحيت، با اين مبحث آشنا ميگرديم که مسيحيت طي سده هاي اوليه، همواره از امپراتوري رم به طور ارادي فاصله ميگرفت، اما از سده چهارم با مسيحي شدن کنستانتين (امپراتور رم) و رسمي شدن دين مسيحيت و سپس سرنوشت آن طي بيش از هزار سال به نحوي پيچيده با ساختارهاي اجتماعي و حيات سياسي در شرق (امپراتوري بيزانسي) و در غرب (جامعه فئودالي) گره خورد اما در سده شانزدهم بحراني در دنياي پاپي و کليساي کاتوليک ظهور کرد. بنابراين اين انديشه؛ که قدرت از خداوند ناشي ميشود مبناي همه دولتهاي اروپايي تا قرن شانزدهم بود. 5
لذا ميتوان گفت تاريخ اروپا حداقل تا قرن 16 ميلادي مبتني بر اتحاد مستمر بين نظام ولايي پاپ و قدرت سياسي بود. در ديدگاه کاتوليکها يک عمل پاپ ميتواند اروپا را از مخاطرات آتي نجات دهد از ديدگاه اينها هر ملت اروپايي که از تأثير مقام پاپ برکنار است به طور مقاومت ناپذيري به سوي بندگي يا عصيان گرايش پيدا خواهد کرد. 6
در قرن 16 و قرن 18 ميلادي روحانيت کاتوليک در مقابل انقلاب فرانسه با شکست مواجه شد چالشي سخت براي روحانيت کاتوليک ايجاد شد فلذا روحانيت کاتوليک معتقد است که انقلاب فرانسه ويژگي شيطاني و ضدديني داشته چرا که بواسطه اين انقلاب مردم از دين حقيقي دور شدند.(7) بنابراين برخي از روحانيت و فلاسفه کاتوليک از جمله ژوزف دومستر (1821، 1753) در قرن 19 ميلادي سعي در بازگشت به مسيحيت سده هاي ميانه و بازسازي تفاهم بين دين و سياست را به وسيله آشتي مجدد دولت مدرن با مسيحيت مورد حمايت پاپ توصيه نموده است ايشان قصد داشت با قرار دادن دين در بنياد نظم سياسي و اجتماعي و با حساب کردن روي پاپ براي احياي اروپاي مسيحي وحدتي دروني برقرار سازد.
با تکيه به مباحث مطرح شده ميتوان مدعي شد که روحانيت کاتوليک بر بنياد الهي قدرت دنيوي تأکيد ميکند يعني معتقد ميباشند که قدرت از خداوند نشأت ميگيرد و از جانب او مقرر شده است و بهعبارتي حقوق دنيوي و قدرت دنيوي به واسطه اراده و امر خداوند وجود داشته است البته اينان اين اعتقاد خود را مستند به اين آيه هر روحي
مطيع اقتدار و قدرت است؛ زيرا قدرتي نيست که ناشي از خداوند نباشد و قدرتي که وجود دارد توسط خداوند ايجاد شده است بنابراين کسي که در برابر قدرت مقاومت ميکند و در مقابل نظم ايجاد شده توسط خداوند نيز مقاومت ميکند. 9
خلاصه کلام اين شد که چون از نظر روحانيت کاتوليک، جامعه منشأ الهي دارد. فلذا ميتوان گفت که همه نهادهاي انساني از بزرگترين تا کوچکترين آنها، مبنايي الهي دارند، قدرت درست مثل جامعه، محصول ماهيت انسان است نه اراده مردمان، زيرا براي اداره آدميان ضروري است جامعه و حاکميت با هم به وجود آمده اند و تفکيک اين دو پديده ناممکن است، قدرت سياسي به واسطه شرارت آدمي محتاج هدايت است، زيرا فاسد و شر است، ضرورت مييابد 10 پس پاپها صرفآ اقتدار معنوي بر شهرياران دارند ولي اِعمال اين اقتدار ميتواند پيامدهاي دنيوي يا سياسي داشته باشد. پس پاپها هرگز مانع اِعمال حاکميت نشده اند بلکه هنگامي که شهرياران در برخي جرايم مجرم شناخته شده اند، حکمرانان را با تکفير عزل کرده اند همانطور که آنان را با تقديس نصب مي کنند البته اين مجازات در عرصه سياست تأثيرات سودمندي داشته زيرا ضمن آن که قدرت را مهار و اصلاح ميکنند آن را حفظ کرده و تحکيم مي بخشند. 11
اين نظريه يا دکترين ولايت پاپي تا قبل از رنسانس يا انقلاب فرانسه و به عبارتي در دوره ميانه حاکم بوده و روحاني کاتوليک امروزه در آرزوي احياء چنين روزي است اگرچه معتقد است که در دنياي جديد، دولت مدرن، دولتي است که از قيمومت ديني آزاد شده و متکي بر پايه هاي خودش است فلذا براي بازگرداندن جامعه به مبنايي ديني و حاکميتي که در نهايت ناشي از خداوند باشد بايد درصدد آشتي دادن دين و دولت براساس وحدت سنتي مسيحيت سده هاي ميانه باشد 12 پس بهترين کارگزار براي تحقق اين کار در ديد روحانيت کاتوليک، نظام ولايي پاپ ميباشد. 13
پي نوشتها:
1. روحانيت کاتوليک تنها وقتي پاپ را معصوم مي داند که به عنوان «excathadra» صحبت ميکند يعني وقتي به عنوان رهبر کليسا در مورد ايمان و اخلاقيات صحبت ميکند از اشتباه مصون است.
2. موريس، باربيه، دين و سياست در انديشه مدرن، ترجمه امير رضايي، 1384، ص 27.
3. بوسوئه (1704 - 1367)، وابسته به کليسا است.
4. ژوزف دومستر (1821 - 1753) کسي است که به آموزه سنتي کاتوليک مؤمن است و معتقد است که حاکميت از خداوند و هم آدميان ناشي ميشود.
5. موريس باربيه، پيشين، ص 104.
6. همان، ص 107 ـ 108.
7. همان، ص 105.
.8 کتاب روم 1/13 به نقل از رضا سامان، جايگاه کليسا در جامعه امروز آلمان، ص 16.
9. موريس باربيه، پيشين ص 44 به نقل از: رساله روميان، 2 - 1/ 13.
10. همان، ص 103.
11. پيشين، ص 108.
12. شايد برسن شو که اگر به اعتقاد روحانيت کاتوليک، سده هاي ميانه مسيحي، سده هاي هماهنگي بين روحانيت و امپراتوري بوده است و اين وحدت در عالم مسيحيت طبيعي به قلمداد شده است پس مبارزه و اختلافات بين پاپ و حکمرانان براي چه چيزي بوده است؟ افرادي چون دوستر کاتوليک اينگونه پاسخ مي دهد که اين اختلافات به سه دليل بوده است يا بخاطر 1 - حفظ قوانين ازدواج بود 2 - يا حفظ حقوق کليسا و آداب و رسوم مربوط به روحانيت 3 - يا بخاطر آزادي ايتاليا بوده است. ر . ک: موريس باربيه، پيشين، ص 108.
13. پيشين، ص 110.
نويسنده : رضا عيسي نيا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید