در تاريخ 13/2/1386، جناب حجت الاسلام دکتر محمد مسجدجامعي (سفير سابق ايران در واتيکان)، در جمع تعدادي از محققان گروه علوم سياسيِ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي حضور يافت و ضمن سخناني، به سؤالات حاضران درباره «کارويژههاي روحانيت شيعي و کاتوليک» پاسخ گفت. آنچه پيش رو قرار دارد، حاصل اين گفتگوهاست.
معمولا در ايران در مورد مسيحيت اين تصور هست که کليسا مجموعه اي يکپارچه است، اما عملا اينطور نيست. کليساي کاتوليک با کليساي ارتدوکس فرق دارند؛ از جمله سابقه و تجربه تاريخي اين دو متفاوت است.
براي اينکه روحانيت کاتوليکي درست معنا شود، بايد تئولوژي و کلام مسيحي در مفهوم کاتوليکي اش معلوم بشود. مفهوم کشيش، چيزي غير از اهل علم در نزد ماست. اولا، انتخاب کشيش تابع ضوابط و مقرراتي است. ثانيآ، يک مسيحي نميتواند عبادتش را در هر جايي انجام بدهد؛ بلکه با حضور کشيش دستگذاري شده ميتواند عبادت کند، آنهم در مکان خاصي که جنبه کليسا دارد و خصوصيات ديگر. آنچه مهم است، اين است که تعريف و شناخت روحانيت کاتوليکي متکي بر بررسي دقيق بنيادهاي کلامي کاتوليسم است. پاپ هم داراي مفهوم کلامي است. اينطور نيست که از رده بالا کسي را انتخاب کنند و او را واجب الاطاعه بگردانند.
در رأس اين مجموعه پاپ قرار دارد. واتيکان، تشکيلات اداري اين مجموعه بهشمار مي رود که کليسا را با توجه به تجربه تاريخي اش اداره ميکند. نقش روحانيت مسيحي که در همه مناطق کاتوليکنشين حضور دارد و همه اين مجموعه که به مثابه يک واحد و نهاد عمل ميکند، دقيقآ در مقدمات و اصول کلامي کاتوليک وجود دارد. در واقع تحقق تاريخي و اجتماعي، به اين نهاد روحانيت تبديل شده.
اجازه بدهيد به روحانيت خودمان برگرديم: همه ما تصور مشخصي از روحانيت شيعه داريم. در روحانيت ما به لحاظ طبقات اجتماعي موجود در ايران، تکثر وجود دارد؛ يعني از همه طبقات اجتماعي، روحاني هست و همانگونه که در ميان مردم، روستايي، شهري، متجدد، سنتگرا، و به لحاظ اقتصادي ثروتمند، فقير و متوسط الحال هست، روحانيِ روستايي، شهري، فقير، ثروتمند و... نيز وجود دارد. اينگونه تکثر تقريبآ در هيچ جاي دنيا به اين شکل وجود ندارد. پس روحانيت ايران، متکثر به تکثر طبيعي جامعه است. در نتيجه نميتوانيد براساس اصطلاحات علوم اجتماعي يا علوم ديگر، ما به ازاي ديگري براي آن معرفي کنيد. اين پديده اي منحصر به فرد است. در دنياي غرب هم نهادهايي شکل گرفته اند که به دلايل مختلف اصلا ما به ازايي در اين طرف ندارد. بنابراين يک تفاوت نهاد و روحانيت شيعه با روحانيت کليسا، در همين نکته است.
اما جايگاه سياسي روحانيت شيعي و کاتوليک در دنياي جديد چيست؟ واقعيت اين است که در درون دنياي کاتوليک هم تکثر وجود دارد. البته تکثرش کمتر از ايران است؛ مثلا نقش روحانيت کاتوليک معاصر در دو قرن اخير در جايي مانند ايرلند با جايي مثل اسپانيا کاملا فرق ميکند و همينطور است تفاوت ميان کاتوليک اسپانيا، فرانسه، کرواسي و پرتغال.
فرض کنيد در جايي مانند فيليپين که مذهب اکثريت آنها کاتوليک است، همه عناصر مسيحي به معناي کامل با آنچه در اروپاست، فرق ميکند. ممکن است در فيليپين کشيش و اسقف يا کاردينال به معناي دقيق کلمه متعبد از نوعِ اخباريها در ميان ما باشند. آنها يک نوع التزام عملي سختگيرانه همراه با احتياط دارند، برخلاف جايي مانند فرانسه که کشيش يا اسقف از ترس اينکه مبادا سخناني بگويد که مردم نميپسندند، اصلا مصاحبه تلويزيوني نميکند.
يکي از ويژگيهاي روحانيت شيعه آن است که تا 150 سال پيش، هر شهر و روستايي يک روحاني داشت که ممکن بود آن روحاني به درجه اجتهاد هم رسيده باشد و حتي او گاهي حوزه اي داشت. اين روحاني بهصورت خودکفا همه چيز محل سکونت خود را در مسائل ديني و غيرديني مانند بهداشت، تغذيه و... اداره ميکرد.
از زمان مرحوم ميرزاي شيرازي، بهتدريج روحانيت متناسب با توسعه شهري و ارتباطات، از حالت پراکنده اي که هر منطقه اي که به صورت خودکفا خود را اداره ميکرد، خارج و بهتدريج متمرکز ميشود. اين تمرکز ابتدا با تمرکز در تصميمات مهم آغاز شد. به نظر من اولين جرقه تمرکزگرايي در کل ساختار روحانيت، همين داستان تنباکو است که يک تصميم کلي گرفته ميشود و متعلق به مجموعه روحانيت است. اين يک جريان جديد است که به لحاظ تاريخي سابقه طولاني ندارد. در تاريخ معاصر روحانيت ايران، نقش تأثيرگذار و متمرکز روحانيت را در قضيه تنباکو، داستان مشروطيت، واکنش در برابر اقدامات رضاشاه ميبينيم، به ويژه در دهه بيست که خطر تجزيه ايران و توسعه انديشه هاي مارکسيستي وجود داشت. در اين موارد عمدتآ روحانيت و طبقات مذهبي نقش نجات دهنده اي در تاريخ ايران ايفا ميکنند؛ همچنين در ملي شدن نفت، قيام 15 خرداد و بالأخره انقلاب اسلامي بهمن 57. اين حوادث مهمترين فرازهاي سياسي روحانيت ايران در تاريخ معاصر ايران است. حضور جامعه روحانيت کاتوليکي در تاريخ معاصر ايتاليا عملا به مثابه يک نهاد بوده است که طبق منافع و مصالح يا ضرر و زيان عمل ميکند. به عنوان نمونه، در انقلاب فرانسه آشوب و بلوا همه فرانسه را فرا گرفت و کليساي غالب در جنگهاي قرن هاي هفدهم کليساي کاتوليک بود و همين کليسا بهعنوان يک نهاد در کنار سلطنت قرار گرفت.
تا پيش از سال 1971 که شروع وحدت ايتالياست، اين کشور بهصورت ايالت بود و رم و اطراف آن تحت حاکميت ـ يعني پادشاهي ـ پاپ قرار داشت. در رأس موج وحدتخواهي هم گاريبالدي قرار داشت. وي بخشهاي مختلف ايتاليا را به کشور واحد تبديل کرد. گاريبالدي در مبارزه خود براي وحدت ايتاليا، با پاپ يعني پادشاه رم هم به مبارزه برخاست که باعث شد، هم واتيکان و هم کاتوليک در انزواي بزرگ قرار گيرند. پاپ در مدت انزوا از واتيکان خارج نميشد. اين انزوا هم به لحاظ سياسي بود و هم از آن رو که تفکر غالب آن روز وحدت ايتاليا بود و اينها در مقابل آن بودند؛ تا اينکه بين موسوليني و پاپ قراردادي منعقد ميشود که پس از نزديک به پنجاه سال انزواي کامل تشکيلات ديني ايتاليا، پاپ هم ميتواند از واتيکان خارج بشود. در ايتالياي آن موقع، انديشههاي راست گرايانه و فاشيستي اوج گرفته بود. البته فاشيستها و راستگرايان اروپا در آن زمان ضديت خاصي با کاتوليکها نداشتند، ولي اصولا براي کاتوليکها ارزش قائل نبودند؛ چون مصلحت مشترک بين آنها وجود نداشت. عملا تا پايان جنگ دوم، کليساي کاتوليک در حد زندگي روزمره خود حضور داشت و در واقع، اصلا معنا ندارد که بگوييم گرايشهاي سياسي کليسا در آن دوره چه بوده؛ تا اينکه در سال 1945 جنگ به نفع متفقين تمام ميشود. از اينجا نقش و اجتماعي سياسي کليسا شروع ميشود. از سال 1945 تا حدود 1960 خطر بزرگي که کل اروپا و مخصوصآ ايتاليا را تهديد ميکرد، خطر چپ بود و مهمترين چيزي که در مقابل اين خطر وجود داشت، در واقع کليساي کاتوليک با همه امکاناتش بود و اين دو دليل داشت: اولا، خود کليساي کاتوليک خصلت محافظه کارانه و ضدترقي خواهانه اي دارد. البته برخي با گرايش ترقي خواه موافق اند، ولي اصولا ساختار تاريخي اش، ضدانديشههاي ترقيخواهانه است.
دليل دوم اين بود که در آن موقع آمريکاييها و متحدان اروپاييشان، واقعآ خواهان حضور نيروهاي مذهبي در صحنه بودند و بي دريغ هم حمايت ميکردند. در اينجا بايد اين نکته را گوشزد کنم که ماهيت روحانيت در ايران و اصولا ساختار جامعه ايران، به گونه اي است که به راحتي مردم را به صحنه خيابان ميکشاند؛ اما در جاي ديگر اين سخن چندان قابل درک نيست و مقدور هم نيست. در نتيجه هرگاه کليسا يا تشکيلاتي ديگر بخواهد مقابله بکند، مجبور است از طريق سلسله نهادهايي مخالفت يا حضور سياسي خود را نشان دهد. بهترين نهادي که کليسا ميتوانست از آن بهره بگيرد، همين حزب دمکرات مسيحي بود که الآن هم وجود دارد. احزاب دمکرات مسيحي در کل اروپا به ويژه در آلمان و يا در خود ايتاليا خيلي قوي بود که البته الآن قدرت آن کم رمق تر است. هدف اين حزب اين بود که با کمک گرفتن از تمامي عناصر مذهبي يا متمايل به دين، در داخل جامعه ايتاليا در درجه اول نه تنها قدرت را به دست بگيرد، بلکه مانع از حضور و پيروزي گروههاي چپ يا متمايل به چپ بشود. پس از سال 1871 که وحدت ايتاليا انجام گرفت، کليساي کاتوليک در ايتاليا با تأسيس حزب دمکرات مسيحي، نقش خود را احيا و بازسازي ميکند. بعدها هم مخصوصآ در سال 1960 اين شيوه را در کشورهاي ديگر اروپايي مثل اسپانيا و پرتغال که خطر چپ کم و بيش براي آنها وجود داشت، اجرا کردند.
در اينجا باز يکي از تفاوتهاي روحانيت شيعه با کاتوليک را عرض ميکنم و آن اين است که تقابل يا عدم تفاهمي که بين طبقات مذهبي و بعضآ بين روحانيت ما با مسائل مدرن وجود داشته، اصولا در آنجا وجود نداشته است؛ چون مسيحيت محذوريتهاي کمتري دارد و به علاوه، خود کليسا در ايجاد تمدن جديد در مفهوم کاتوليکي نه پروتستاني، مشارکت خيلي فعالي داشته است. همه عناصر تمدن جديد اعم از هنر، نقاشي، معماري و جنبههاي ديگر در کليساي کاتوليک وجود دارد و بنابراين با تمدن جديد تعارضي نداشته است. لذا مفهوم سنتگرايي و مدرن گرايي به شکلي که در ميان ماست، در آنجا مطرح نبود و نميتوانست هم مطرح باشد و اين نکته کليدي خيلي مهمي است براي درک اينکه چگونه اين دو در برابر مسائل جديد به دو شيوه عمل کردند.
به هر حال، در سال 1974 طرحي براي کنفرانس امنيت اروپا ارائه شد که طراح آن يکي از اعضاي واتيکان بود. دهه شصت بسيار پرتنش بود و در بلوک شرق سختگيري زيادي وجود داشت. هدف اين طرح آن بود که با استفاده از عناصر ديني، مفرهايي در آن طرف ديوارهاي آهنين، در آنجا که مربوط به کليساي کاتوليک بود، ايجاد بکند. طرح اين بود که در کشورهاي کاتوليکنشين شرق مثل: چک، اسلواکي و مجارستان و لهستان که اکثرآ کاتوليک هستند، راهکاري براي کمک به آنها پيدا کنند. در اين طرح آزاديهاي انساني، حقوق بشر و آزاديهاي ديني را مطرح کردند که البته دقيقآ ميخواستند کار سياسي انجام بدهند، نه کار ديني، و موفق هم شدند. اين طرح در دهه هفتاد پايهگذاري شد و در دهه هشتاد ثمره داد.
از اوايل دهه هفتاد، کليسا شروع کرد به ارائه خدمات اجتماعي؛ مانند ارائه خدمات به جوانان، مهاجران و بيبضاعتها. البته اين فعاليتها قبلا هم بهطور محدودتري وجود داشت. در حال حاضر هم عملا کليسا مهمترين عامل حفظ سلامت اخلاق و روحي و جلوگيري از فاسد شدن جامعه بهشمار مي رود. خليفهگري معمولا توجه خاصي به تربيت جوانان مسيحي دارد؛ بهطوري که حتي افراد غيرمتعهد مسيحي هم اعتراف دارند که ماليات نُه در هزار که به کليسا مي دهند، در جهت حفظ فرزندانشان هزينه ميشود.
بنابراين از دهه هفتاد، اقدامات اجتماعي کليساي کاتوليک شروع شد. در دهه نود کارهاي مهمي انجام گرفت؛ از جمله تلاش کرد با کليساي ارتدوکس ارتباط بيشتري برقرار کند و با مشارکت آنها به مسائل بالکان، بوسني و آلباني پرداخت. مردم آلباني هيچ سنخيتي با اروپا نداشتند. بنابراين لازم بود تا اين جامعه تعديل و اروپايي بشود و بتواند ـ البته نه به لحاظ سرزميني، بلکه به لحاظ کلي ـ بهعنوان بخشي از اروپا باشد و کليساي کاتوليک در اين زمينه خيلي فعاليت کرد. تلاشهاي بعدي شان براي گسترش اروپا بسيار بود تا بتوانند اعضاي جديد يعني کشورهاي شرق اروپا را ضميمه اتحاديه بکنند. واقعيت اين است که اين حرکت مقدار زيادي متأثر از اهداف خاص کليساي کاتوليک بود، مخصوصآ پاپ سابق به آن اصرار زيادي داشت و کليسا را هم به دنبال خود کشيد. اين تلاشها براي اين است که بنيانهاي اتحاديه اروپا را هر چه بيشتر مسيحي بکند، مخصوصآ کليساي ايتاليا اهتمام خاصي به اين کار دارد.
نکته ديگر در مورد کليساي کاتوليک در ايتاليا، دفاع آنها از وحدت ايتالياست؛ چون ايتاليا شرايط بدي دارد و زمينه گريز از مرکزشان زياد است. کليسا بهصورت خيلي آرام، ولي بسيار مؤثري يکي از اهداف مهم سياسي داخلي خود را وحدت ايتاليا قرار داده است که الحق مؤثر بوده است. دفاع از دموکرات مسيحيها و مخالفت با قوانيني مانند سقط جنين و رفتارهاي جنسي هم از مسائلي است که جزء سياستشان بوده و تاکنون ادامه داشته است. اگر بخواهيم موقعيت کليساي واتيکان را در اروپا در يک جمله بيان کنيم، بايد همان جمله اي را بگوييم که يک اسقف کاتوليک ارمني گفته بود. ايشان حدود 35 سال در ايران زندگي کرد و چند سال پيش در گذشت. اين اسقف در مراسمي که من هم حضور داشتم، گفته بود: ايران، ايتاليايِ آسياست و ايتاليا، ايرانِ اروپاست. اين جمله زيبا، نشان دهنده وجود شباهتهايي ميان شيعه و کليساي کاتوليک است.
نويسنده : محمد مسجد جامعي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید