به راستي در مورد سکولاريسم، به عنوان يک مسلمان، چه مي توان گفت و نوشت که در سنت مسيحي درباره آن گفته نشده يا نوشته نشده باشد؟!
امروزه، وقتي از سکولاريسم صحبت مي کنيم عموماً اين پيش فرض رايج را در ذهن داريم که اين مسئله فعلي ما مسلمانان، به عنوان تهديد يا معضل، مشکل ديروزين و حل شده غرب است و کليسا با تعديل موضع ابتدايي خود و با قبول آن به عنوان يک مسئله (Problem و نه تناقض Paradox) توجيه مي کند و با اين پديده کنار آمده است. بدين ترتيب به گونه اي تقليل گرايانه و بلکه ساده انگارانه اين مضمون بارها تکرار شده است که آنچه که امروز دغدغه ما است در موزه تاريخ انديشه غرب فقط بخشي از يک چالش به يادماندني بين متألهين مسيحي و روشنفکران بوده است. اين پيش فرض ها ما را به سمت نتايج و گفتماني سوق مي دهد که در تقابل با سکولاريسم معمولآ ما را دچار توهم مي کند . توهم مذکور را شايد بتوان در يک عبارت خلاصه کرد؛ سکولاريسم به عنوان پديده اي وارداتي و نه معضلي فراگير و انساني. با اين برداشت از سکولاريسم واکنش به آن عمدتاً سياسي، شتابزده و از نوع تبليغاتي مي شود. در اين گفتار کوتاه مجال آن نيست که به اين نوع نگرش نسبت به سکولاريسم بپردازيم. هدف اصلي از اين مقدمه توجه به پديده ايست که ابتدا در غرب مسيحي صورت و معناي امروزين خود را يافت يعني استنتاج يک مکتب فکري- سياسي به نام سکولاريسم از فرآيند سکولاريزاسيون. فرآيندي که به طول تاريخ بشر قدمت دارد و مهمترين دليل نزول اديان آسماني همين فرآيند دنيوي کردن( در معناي بسيط خود) امور دانست که خطر دنيوي شدن را در پي خواهد داشت.
از اين رو بايد توجه داشت که اتصاف يک ايسم به کلمه سکولار هرچند در غرب اتفاق افتاده است اما معناي سکولار(دنيوي) و سکولاريزاسيون (دنيوي کردن) معنايي است که به حوزه جغرافيايي خاصي تعلق ندارد و در واقع چالش برانگيزترين مسئله تاريخ اديان چه در غرب و چه در شرق بوده است. چالشي که از اواخر قرون وسطا دو واژه فوق کم کم بار معنايي آن را به دوش گرفته اند، و بايد گفت که شايد زماني خاص کليسا در مقابل سيل احساسات منفي نسبت به خود قرار داشت و به نوعي در مقابل امواج سهمگين سکولاريسم کوتاه آمد، اما سکولاريسم همچنان مورد توجه اساسي کليسا است.
اگر هنگامي که کليسا در اواسط قرون وسطا در اوج قدرت بود، مي دانست که واژه سکولار سرانجام چه معنايي اي را نمايندگي خواهد کرد امکان بسيار زياد بود که براي هميشه استفاده از اين کلمه را تحريم و استفاده کنندگان آن را تکفير مي کرد.
کليسا از همان ابتدا براساس تأکيد تقسيم بندي دوگانه شکل گرفت. اين تقسيم بندي سابقه اي طولاني تر از مسيحيت داشت و ريشه آن به اديان قبلي بر مي گشت و در دين بزرگ بعدي يعني اسلام اين تقسيم بندي مطرح بود: دنيا- آخرت يا به قول سنت آگوستين شهر خدا- شهر زمين.
اما در مسيحيت اين تقسيم بندي به گونه اي ديگر و متفاوت از سايرين تلقي مي شد .نظام کليسايي آنچنان بر طبل پستي و کم ارزشي دنيا کوفت که نزديک به هزار سال روح رخوت و سستي خاصي در بدن اروپا دميده شد. کوفتن اين طبل و تحقير هرآنچه غير کليسا و کليسايي است، افراطي بود که در عصر جديد با سکولاريسم پاسخ گفته شد. پديده اي که طيفي از دين پيرايي تا دين ستيزي را شامل مي شود و از روشنفکرانِ به خصوص عصر روشنگري که با بزرگذاشت قربانيان دادگاه هاي تفتيش عقايد حکم به پيرايش دين نخست از صحنه سياست و سپس از وادي علم وکلاً از عرصه زندگي اجتماعي دادند تا دين ستيزاني که نظريات مارکس را بستر مناسب تحقق آرزوهاي خود يافتند در بر مي گيرد
در اين ميان کليسا و به خصوص کليساي رم، سردمدار مذهب کاتوليک، مصايب فراواني را تحمل کرد، بلايايي که ابتدا از جانب اهل خود سامان داده شد: لوتر و کالوين طراحان و پيشبرندگان پروتستانيزم.
همچنان که در ابتداي اين نوشته گفتم ما معمولاً چنان از سکولاريسم صحبت مي کنيم که آنرا امروزه مسئله خود مي خوانيم نه مسيحيت. اما جهان مسيحيت در غرب همچنان با سکولاريسم درگير است. انتخاب پاپ جديد و بررسي نظرات شجاعانه او مي تواند دليلي بر اين ادعا باشد که مسيحيت اکنون دوباره جان تازه اي براي رويارويي با سکولاريسم گرفته است. به اين ترتيب راتزينگر کمي پيش از پاپ شدن زماني که هنوز کاردينال بوده است گفته است:کما بايد از سکولاريسي که ايمان را محدود مي سازد، خدا را از زندگي اجتماعي حذف مي کند و آنرا به عاملي صرفاً ذهني و در عين حال غيرمنطقي تبديل مي کندف،دوري گزينيم. وقتي خدا ارزش اجتماعي نداشته باشد، ديگر مورد نياز همه ما نخواهد بود و بنابراين خدا تبديل بهکايدهاي دم دستي مي شود. از اين رو بايد در مقابل اين مفهوم از سکولاريزاسيون افراطي ايستاد.
بااين اوصاف مسيحيت در عين اين که کي خواهد دست به تقابلي دوباره بزند که يکبار هم شکست را در آن چشيده ، ميل دارد از اتهامي که براي عده اي از پيروان بعضي از مذهب اسلامي پيش آمد، دور بماند. اتهامي که در غرب ابتدا در يک نام گذاري متعصبانه، بنيادگرايي اسلامي خوانده شد و سرانجام بعد از 11سپتامبر اين تعصب در اعطاي القاب و عنوان به اوج رسيد و، واژه تروريسم را برابر با بنيادگرايي اسلامي تعريف کردند. در کلام پاپ، در يک نام گذاري فلسفي و نه سياسي بنيادگرايي تعبير به کمال گرايي مي شود:ککمال گرايي به عنوان واکنشي به اعتقاد کبيهودگي ايمان خطري است که دست کم از جانب اسلام امروز جريان دارد.
با وجود احساس اين خطر او معتقد است که از کلام مسيح شعار بين کفضاي سياسي و فضاي مربوط به ايمان به امر مافوق طبيعي برداشت مي شود. مسيحيت از همان ابتدا دولت را به عنوان واقعيتي سکولار(دنيوي، پست، مادي) و نه سکولاريست، از ايمان که مقوله اي از جنس ديگر است جدا مي کند
پاپ جديد به عنوان يک اروپايي نگران اروپاي سکولاريست است:کاروپا محل رشد و نمو و محور اساسي مذهب کاتوليک در حال از دست دادن حيثيت و معناي مسيحي خود است. کساني که به احکام شريعت(مسيحي) عمل نمي کنند، افراد بي تفاوت به مذهب و همچنين عرفان گرايان(عرفاني هاي وارداتي از شرق و آمريکاي جنوبي) اکثريت اعتقادي مردم اروپا را تشکيل مي دهد و اين چالش جدي براي کليساي رم است:ک در موقعيتي زندگي مي کنيم که تغيير و تحولاتي بزرگ در جريان دارد: کاهش زاد و ولد و پديده مهاجرت و همچنين تغيير ترکيب نژادي اروپا. به ويژه اينکه از يک فرهنگ مسيحي به يک سکولاريسم تهاجمي و حتي رفتارهايي که قاتل به روامداري[با دين داري] نيستند، گذر کرده ايم. علي رغم اين موضوع و اگرچه کليساها خالي شده اند و بسياري از مردم ايمان خود را از دست داده اند اما ايمان هنوز نمرده است. مطمئنم که در عرصة جامعه اي چند فرهنگي و ميان تعارضاتي بزرگ که مسيحيت را احاطه کرده است، ايمان مسيحي به عنوان عاملي مهم، باقي مانده است عاملي که قادر است نيروي اخلاقي و فرهنگي به کل قاره اروپا ببخشد.
با اين اوصاف برگزيده شوراي کاردينل ها نظر خود نسبت به موقعيت کنوني را بدبينانه تلقي نمي کند:کخوشبيني و بدبيني تقسيم بندي مقولات براساس عواطف اند من يک واقعيت گرا هستم.
به عنوان شاهد اين واقعيت گرايي ودر تاييد اينکه سکولاريسم واقعيتي جداً تهديدکننده است، مي گويد: يک ايدئولوژي تهاجمي سکولار وجود دارد که مي تواند نگران کننده باشد. در سوئيس يک کشيش پروتستان که در جهت رد همجنس بازي دست به موعظه براساس کلام متن مقدس زده بود يک ماه زنداني شد.
پاپ از از رکن رکين سکولاريسم يعني لائيسيسم تعبير خاصي دارد و بنابراين از قرائت غالب لائيسيسم انتقاد مي کند:کلائيسيسم ديگر آن عنصر بي طرفي را از دست داده است، عنصري که فضاي آزادي را براي همه باز مي کرد. لائيسيسم شروع به تبديل شدن به ايدئولوژي اي شده است که خود را از طريق قدرت سياسي تحميل مي کند و به ديدگاه کاتوليک و به طورکلي مسيحي اجازه لازم براي حضور در فضاي عمومي را نمي دهد و با اين رويکرد خطر اينکه اين ديدگاه به چيزي صرفاً شخصي و در نهايت عاجز[از پاسخگويي به سؤالات بشر] تبديل بشود، وجود دارد.
جانشين پاپ ژان پل دوم، با تصوير صحنه اي دراماتيک، به مسيحيان معتقد هشدار مي دهد که آماده دفاع باشد: کبدين ترتيب يک مبارزه جريان دارد و ما بايد از آزادي مذهبي در مقابل تحميلات ايدئولوژي اي(لائيسيسم) که خود را به عنوان تنها صداي عقلانيت معرفي مي کند- در حالي که برعکس فقط بياني از يک گونه عقل گرايي است- دفاع کنيم.
وقتي از او سوال مي شود که ک از نظر شما لائيسيته چيست؟ جوابي مي دهد که شنيدن آن از زبان يک متأله حتي از نوع مسيحي اش کمي براي ما مسلمين که با ذهنيت خاصي که نسبت به کلمه لائيک داريم عجيب مي نمايد:کلائيسيته درست همان آزادي مذهبي است.
نويسنده : محمد زماني
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید