معنويت از مفاهيمي به شمار مي آيد که بشر به خصوص در دوران فرامدرن توجه بيشتري را به آن مبذول داشته است لکن همواره بحث درباره منبع معنويت و به عبارت ديگر معنويت حقيقي و مجازي در محافل مختلف مطرح بوده است. در چند سال اخير تبليغات معنويت مسيحي باعث شده تا گرايش هايي به اين نگاه به مفهوم معنويت صورت گيرد که با توجه به بدون چارچوب بودن و منشأ نگرفتن معنويت مسيحي از منبع وحي حقيقي موجب ايجاد معنويت کاذب در ذهن برخي افراد شده است اينک اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
ارزش و اعتبار معنويت در هر دين، نسبتي مستقيم با ارزش و اعتبار آن دين دارد. منابع ديني مسيحيت داراي آموزه هاي خلاف عقل است به طوري که حتي مسيحيان نيز به آن اعتراف دارند. معنويتي که بخواهد از چنين منابعي نشأت بگيرد داراي انحرافات بسياري مي شود. اين فرق اساسي بين معنويت در مسيحيت و اسلام است يعني معنويت به معناي سنتي آن، با توجه به ارزش منابع مسيحيت قابل قبول نيست و احياناً مخالف عقل است و نمي تواند طالب کمال را به سرمنزل مقصود برساند. از طرفي معنويت امروز غرب حتي از اين نوع اتصال ضعيف به وحي محروم است. اما معنويت در اسلام برگرفته از آموزه هاي وحياني اسلام است. فرهنگ اسلامي اين طوري نيست که بگويند يک بخشي از زندگيتان مادي است و يک بخشي از آن معنوي، بلکه همه ابعاد زندگي از ازدواج و کار و درس خواندن حتي تفريح رفتن و خوابيدن اگر به آن معناي اصلي زندگي که انبياء آوردند گره بخورد همه مي تواند معنويت باشد.
مفهوم معنويت
معنويت؛ مصدر جعلي و به معناي معنوي بودن است. معنوي نيز در لغت نامه دهخدا چنين معنا شده است: حقيقي، راست، اصلي، ذاتي، مطلق، باطني و روحاني. معنايي که فقط به وسيله قلب شناخته مي گردد و زبان را در آن بهره اي نيست. (1) گاهي گفته مي شود: اصطلاح معنويت از ريشه معنا دريافت شده که يک مفهومي متافيزيکي در برابر حسي بيروني است که اشاره به حقيقتي از وجودي ذهني دربرابر حقيقت بيروني آن دارد. براساس اين زبان شناسي ساده که از تعابير اتيمولوژيکي اسلامي به معنويت اخذ شده مي توان معنويت را به روح منتسب دانست که در برداشت سنتي نيز از آن به عنوان حقيقت دروني ياد مي شود. البته بايد توجه داشت که اين تعريف براساس تفاوت اصلي بين معنويت و روحانيت است و ريشه اصلي آن در اصل از اين مسئله است که حقيقت چند لايه بوده و داراي دو جنبه بيروني و دروني است که جنبه دوم (بعد روحاني) داراي مراتب متعددي است تا اين که در نهايت به حقيقت واقعي دست مي يابد.(2)
به هر حال از آن جا که واژه معنويت در زمينه هاي گوناگوني به کار مي رود تعريف آن مشکل است. معنويت در مسيحيت واژه اي جاافتاده؛ براي نظريه و تحقق زندگي در روح القدس يا تحقق مريد و شاگردي است. به نظر مي رسد امروزه، استفاده از واژه معنويت دومطلب را به ذهن متبادر مي کند: از يک طرف به روحانيت و تقدس اشاره دارد و از طرف ديگر به معنادهي به ويژه به معناي زندگي.(3)
روشن است چنين معنويتي، حقيقت و واقعيتي مستقل از باور و اعتقاد انسان نسبت به جهان هستي ندارد. از اين رو مقايسه معنويت مسيحي و اسلامي در گرو شناخت و مقايسه جهان بيني و ايدئولوژي اين دو دين است که پيش روي پيروان خويش ترسيم مي کنند.
به عبارتي ديگر، ارزش و اعتبار معنويت در هر دين، نسبتي مستقيم با ارزش و اعتبار آن دين دارد. لذا در ابتدا لازم است، علاوه بر مقايسه تعاليم اين اديان با يکديگر به مقايسه ارزش و اعتبار کتب مقدس آنها نيز پرداخته شود تا در سايه اين مقايسه و سنجش، تفاوت ارمغان آنها در حوزه معنويت هم روشن تر گردد.
«معنويت در سنت اسلامي واژه اي براي بيان گوهر و باطن دين اسلام است که مي توان تاريخ پيدايش آن را همزمان با نزول آغازين آيات قرآن کريم بر قلب پيامبر اسلام(ص) دانست.
منبع معنويت
قرآن کريم از هنگام نزول تا زمان حاضر، منبع و مرجع اصلي معنويت بخشي به عقل و قلب مخاطبينش بوده است. قرآن هم معنويت به معناي روحانيت و قدسيت را داراست و هم معنويت به معناي معنادهي و معنابخشي به زندگي مسلمين را» (4) و اين در حالي است که کتاب مقدس مسيحيان يعني عهد قديم و جديد که مجموعاً شامل 73 کتاب است در طول تاريخ دستخوش تحولات و تغييرات قابل ملاحظه اي بوده و مملو از مسائل و آموزه هاي خلاف عقل است.
سند انجيل همانند محتواي آن متزلزل و فاقد اعتبار است. مسيحيان خود درباره چهار انجيل معتقدند که حواريون، آن ها را سالها پس از حضرت عيسي(ع) نگاشته اند. توماس ميشل که خود يک کشيش مسيحي است در اين زمينه مي نويسد:
« در سال هاي نخست، مسيحيان کتاب مقدسي جز کتاب يهود نداشتند کم کم پولس و نويسندگان اناجيل چهارگانه و پطرس و يهودا و ديگران براي نوشتن نحوه ايمان شان به آنچه خدا به وسيله عيسي(ع) محقق ساخته است دست به کار شدند»(5) ايشان در جاي ديگر اعتراف مي کند که: «همه نويسندگان بخش هاي عهد جديد را نمي شناسيم»(6) و در کتاب خويش تحت عنوان کلام مسيحي که در آن به معرفي آئين مسيحيت و به نوعي به تبليغ آن همت گماشته است قرآن و کتاب مقدس را از نگاه مسلمين و مسيحيان اين گونه مقايسه مي کند:
به هرحال به نظر مي رسد که اعتبار انجيل و استنادش به وحي الهي از تورات موجود ضعيف تر است؛ زيرا تقسيم آن به چهار انجيل با اينکه انجيل اصلي يکي بيش نبوده است، انسان را نسبت به آن بيشتر به شک و ترديد وا مي دارد، کليسا براي آن که دامنه اختلاف را کوتاه کند؛ از ميان حدود هشتاد انجيل فقط 4 کتاب را پذيرفته که شامل متي، يوحنا، مرقس و لوقا مي شود. (7)
تحريف در مسيحيت
اما همه دانشمندان قبول دارند تنها ديني که متن آسماني دارد، دين اسلام است. فرض بگيريم ما به جاي قرآن، تاريخ طبري يا سيره ابن هشام و مانند اينها را داشتيم، آن وقت وضعيت ما نيز همانند مسيحيت بود. با اين تفاوت که ابن هشام از يک واقعيت گزارش مي دهد، ولي نويسنده انجيل آنها، از مکاشفه خودش گزارش مي کند. (8)
از سوي ديگر مسيحيت قائل به تثليث بوده و براي خداي متعال سه اقنوم درنظر گرفته اند و عيسي(ع) را تجلي و تجسم خداوند برروي زمين مي دانند. ضديت اين مسئله با عقل به گونه اي است که اعتراف برخي از انديشمندان مسيحي را نيز مبني بر مخالفت با عقل به دنبال داشته است، به گونه اي که برخي از عالمان مسيحي مي گويند: قضيه تجسد؛ قضيه اي است که با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفي تناقض دارد، ولي ما تصديق مي کنيم و ايمان داريم که ممکن است اگرچه معقول نباشد.(9)
اعتقاد به گناه ذاتي و آموزه «فداء» از ديگر اعتقادات باطل و خرافي مسيحيان است «مطابق اين اعتقاد؛ نژاد انساني وارث گناه آدم است و انسان ها نه به خاطر بدي اعمال خودشان بلکه تنها بدين جهت که از تبار آدم اند ذاتاً گناه کار به دنيا مي آيند و مقصود از گناه ذاتي آن است که انسان ها بدون ترس از خدا، بدون تکيه بر او و با ميل شهواني متولد مي شوند».(10)
در همين رابطه توماس آکويناس چنين مي گويد: «گناهي که با آن زاده شده ايم بر ما سه اثر بر جاي مي گذارد؛ نخست روح ما را آلوده مي سازد، ما تمايلي فطري به گريز از خداوند داريم و مي کوشيم تا خودمان را به شيوه هاي خلاف عقل و قانون الهي ارضا و امتناع کنيم. دوم ما اسير شيطان، زاده شده ايم...»(11)
اين در حالي است که از ديدگاه اسلام انسان با ذاتي پاک و فطرت الهي متولد شده است، آفرينش او به گونه اي است که به شناخت خدا و پرستش او تمايل دارد. آدميان با کمک و راهنمايي فطرت الهي خود ونيز با ارشاد انبيا و کتب آسماني قدرت مي يابند مسير هدايت الهي را تشخيص داده و با غلبه نمودن بر هواهاي نفساني و شيطاني خود را به کمال و مقصود برسانند.(12)
بدعت ها و انحرافات موجود در آيين مسيحيت که برخي از آنها اشاره شده بر مبناي روايات اهل بيت(ع)(13)، تحريفاتي است که توسط شخصي به نام پولس در مسيحيت راستين به وقوع پيوسته است.
«پولس را دومين مؤسس آيين مسيحيين مي دانند او که زماني از مخالفان حضرت عيسي(ع) بود و براي آزار و اذيت شاگردان و پيروان اوليه عيسي(ع) تلاش مي کرد؛ ناگاه با ادعاي مکاشفه، توبه کرد و به تبليغ آيين مسيحيت پرداخت، اما مسيحيتي که او آن را تبليغ مي کرد، آييني ابداعي و التقاطي بود که خود پولس از آميختن افکار گوناگون يوناني، يهودي، مصري و... به وجود آورده بود».(14)
هر چند که مؤلف کتاب «کلام مسيحي» در مقام دفاع و تنزيه پولس برآمده است، ولي آنچه که ايشان مکتوب داشته اند بيش از آن که پولس را جايگاهي رفيع بخشد، ناخواسته و به طور ضمني حقيقت و ادعاي ما را ثابت کرده است؛ چرا که براي دفاع از پولس درصدد کوچک شمردن حواريون حضرت عيسي برآمده و بدون اين که پولس از حواريون باشد او را نسبت به حواريون برتري بخشيده است او چنين مي نويسد: «به عقيده مسيحيان پولس، بزرگ ترين الهيات شناس عهد جديد است. شگفت آور است که وي با آن که در طول زندگي خود با مسيح ملاقات نکرده است، مهم ترين مفسر زندگي و کارهاي عيسي شناخته شده است... وي دانشمندي بود که کتاب هاي مقدس يهود را آموخته و در شريعت آنان تخصص داشت؛ ولي حواريون دوازده گانه و ساير شاگردان مسيح ماهيگيراني ساده دل بودند. علاوه بر اين پولس در شهر بزرگ شده بود و در نتيجه؛ توانائي آن را داشت که پيام عيسي را در سطح فهم مردم شهرهاي بزرگ امپراطوري روم نقل کند».(15)
معنويتي که بخواهد از چنين منابعي نشأت بگيرد داراي انحرافات بسياري مي شود. اين فرق اساسي بين معنويت در مسيحيت و اسلام است يعني معنويت به معناي سنتي آن، باتوجه به ارزش منابع مسيحيت قابل قبول نيست و احياناً مخالف عقل است و نمي تواند طالب کمال را به سر منزل مقصود برساند. به قول يکي از انديشمندان: «من نمي دانم معنويت چگونه مي تواند از دايره عقل بيرون باشد يا خلاف عقل باشد يعني معنويتي داشته باشيم که خلاف عقل باشد... آيا معنويتي که ضد عقل است و با عقل تناقض دارد معنويت است بنده چنين معنويتي را نمي شناسم» [16]. مباحثي مانند ترک دنيا، عزلت گزيني و... که تعابيري انساني از معنويت است، انحرافاتي است که از همين جا نشأت گرفته است.
البته بايد توجه داشت که اين همه (انحرافات و بدعت ها) با رستگاري برخي از پيروان اين آيين، مادامي که انتخاب آنها از جهل باشد و در اين امر مقصر نباشند (جاهل قاصر باشند)، منافاتي ندارد. اين حقيقت که، عده اي از پيروان آيين مسيحيت همانند مسلمانان خواهان کمال، حيات روحاني و قرب به خداي متعال هستند را مي توان در کردار و گفتار برخي از ايشان مشاهده کرد.
معنويت در غرب
لازم به ذکر است که امروز؛ آنچه در دنياي غرب به نام معنويت تبليغ مي شود حتي از آموزه هاي مسيح نيز خالي است و مي توان گفت معنويت امروز غرب حتي از اين نوع اتصال ضعيف به وحي نيز محروم است.
در اين باره استاد رحيم پور ازغدي بياني دارند که قابل توجه است. ايشان مي گويند: آنچه را که به نام معنويت مدرن در غرب ناميدند، از قرن19 به اين طرف در صدوپنجاه سال اخير بوده است. از آن جا که معنويت مسيحي ديني مدت ها ريشه اش در غرب زده شده است، يک معنويت سکولاريستي به جاي آن درست کردند براي اين که کار را براي بشر صنعتي انجام بدهند بدون اين که به ريشه هاي عقلاني و لوازم حقوقي آن توجه کنند؛ يعني رابطه معنويت از يک طرف با عقلانيت قطع شده و از يک طرف با عدالت و يک معنويت دروغين و ساختگي درست شده است. در واقع به يک صنعت تبديل شده است، صنعت معنويت تکنولوژي. و وظيفه آن آرامش دادن و تخدير اعصاب کساني است که ديگر توجيهي براي زندگي کردن ندارند و معنايي براي زندگي نمي فهمند و قصد دارند براي زندگي معنا بتراشند.
توجيه معنويت مدرن غرب يک توجيه ماليخوليايي به نفع دنياپرستي است و در واقع حکم دسر بعد از بلعيدن خوک سرمايه داري را در فرهنگ مدرن غرب دارد. امروزه يک مکتب رايج در غرب که به اسم معنويت مدرن يا معنويت سکولاريستي از آن تعبير مي شود و مطرح است مکتب روح گرايي يا به اصطلاح معناگرايي «اسپيريچواليسم» يک گرايشي است که از يک طرف ريشه هاي معرفتي آن را قطع کرده اند از يک طرف ريشه هاي وجودي و آنتولوژيک آن را قطع کرده اند و بعد براي جبران نياز شديد فطري بشر به معنويت شروع کردن به ساختن معنويت هاي ساختگي و دروغين و در واقع معنويت دنيوي و اختراع معنويت. همان طور که عرض کردم واقعا به اين صورت است که در فرهنگ سرمايه داري سکولار معنويت سفارش مي دهند همان طوري که پيتزا سفارش مي دهند.
اين اسپريچواليسم يا معنويت گرايي که در غرب به وجود آمده است برخلاف معنويت توحيدي و انبيايي يک معنويت مونتاژ شده است. يک تکه از هندوئيسم و بوديسم برمي دارند با يک تکه از مسيحيت مخلوط مي کنند مباني الحادي قشري پوزيتيويستي را برمي دارند و روي آن مصالح و آجر «اگزيستانسياليستي» کار مي گذارند يک چيزي سرهم بندي و مونتاژ مي کنند به طوري که به آنها آرامش بدهد بدون اين که از آنها عمل بخواهد، بدون اين که قانون و اخلاق و ارزش گذاري داشته باشد و بدون اين که از آنها عقيده به چيزي را بطلبد. در واقع يک معنويت بدون هزينه و سرويس معنوي دادن. حالا شما اين معنويت را با معنويتي که از قول پيامبر و امامان معصوم(س) مقايسه کنيد. معنويت ساختگي غرب که در يکي دو قرن اخير مي خواست جاي عرفان توحيدي و معنويت انبياء را بگيرد ولي به بن بست رسيد. غربي ها خود معترف هستند که اين معنويتي را که ساخته اند يک امر ذهني فردي است، يک امر سوبجکتيويته است. بدون اين که هيچ ما به ازاي واقعي عيني داشته باشد. خود بر اين موضوع معترف هستند و در عين حال از اين معنويت آرامش مي خواهند معلوم نيست که چيزي که هيچ ما به ازاي عيني و آبجکتيو ندارد. هيچ ريشه واقعي ندارد و قابل توجيه عقلاني هم نيست. ارتباطي هم با عقلانيت و حقوق بشر ندارد. تکليف هيچ چيزي را معلوم نمي کند. نه تکليف حقيقت نه فضيلت و نه عدالت را چگونه مي خواهد به بشر آرامش بدهد و طبيعي است که اين آرامش ايجاد نمي شود و امروز با موادمخدر و LSD و حشيش و ماري جوانا و... مي خواهند به آرامش و معنويت برسند.
به راستي وقتي در يک جهان فکري از طبيعت معنويت زدايي کرديد، از جهان معنويت زدايي کرديد، از ذهن و عقل و جان و حيات بشر و حتي از طبيعت بشر و از همه چيز معنويت زدايي کرديد و از همه چيز تفسير سکولاريستي داديد و تنها فرق انسان و حيوان را فرق در فيزيولوژي دانستيد که اخيرا در موج سوم جريان هاي زيست شناسي و روان شناسي در غرب حتي همين هم منتفي شد يعني گفتند که حتي بين آناتومي انسان و حيوان هيچ فرقي نيست وقتي که گفتيد تفاوتي بين آنها وجود ندارد، وقتي روح و فطرت را انکار کرديد، وقتي معاد و مبدأ را انکار کرديد، چگونه و با چه چيزي مي خواهيد به بشريت آرامش بدهيد.
حالا اين معنويت دروغي را با عرفان و معنويت قرآني مقايسه بکنيد قرآني که از يک طرف در دعوت معنوي مي گويد که سجده کن و نزديک شو و در خلوت ترين ابعاد زندگي فرد دخالت مي کند همين قرآن مي گويد به ثروتمندان جامعه که حقوق محرومان جامعه را نمي دهند از طرف خداوند وعده عذاب بدهيد. معنويت اسلامي يک معنويت سمبليک و فانتزي نيست، معنويت اسلامي مخصوص آدم هاي بي کار نيست که بايد بيکار باشند تا بتوانند معنوي باشند معنويت اسلامي يک شغل نيست، مقدس بودن يک حرفه نيست که عده اي عارف و مقدس حرفه اي باشند و بقيه زندگي حيواني بکنند و عرفان و معنويتي که پيامبر و امامان (سلام الله عليهم) آوردند، معنويتي است که مراتب بالا و پايين دارد، اما در عادي ترين و پايين ترين رده هاي زندگي مردم هم حضور دارد. در معنويت اسلامي ما عارف حرفه اي نداريم. عرفان يک شغل نيست مقدس حرفه اي نداريم که عده اي زندگي غيرعرفاني داشته باشند و بقيه بيکار باشند تا بتوانند عارف باشند. معنويت از ماديات جدا نيست و لذا در فرهنگ اسلامي اين طوري نيست که بگويند يک بخشي از زندگيتان مادي است و يک بخشي از آن معنوي، بلکه همه ابعاد زندگي از ازدواج و کار و درس خواندن حتي تفريح رفتن و خوابيدن اگر به آن معناي اصلي زندگي که انبيا آوردند گره بخورد همه مي تواند معنويت باشد. اگر شما کتاب هاي آنها را بخوانيد در مي يابيد که اين طوري به معنويت نگاه مي کنند. معنويت سکولار و معنويت مدرن به درد کساني مي خورد که دنيا را چلانده باشند بعد هم يوگا انجام دهند براي اينکه خستگي شان برطرف شود و آنچه را خوردند هضم کنند و دوباره سرسفره سرمايه داري بنشينند و دوباره ببلعند. اين معنويت دراين عالم اين گونه معنا مي شود و لذا آنها مي گويند از حق يا باطل نبودن معنويت صحبت نکنيد بگوييد کارکرد معنويت چيست فايده مادي معنويت چيست؟
اما در فرهنگ اسلامي که امروز راجع به آن صحبت مي کنم اهداف معنوي با روش هاي غيرمعنوي قابل تعقيب نيست. کساني درجامعه ما هستند که مي خواهند معنويت را با دموکراسي ليبرال، معنويت را با اقتصاد سرمايه داري کنار هم پيوند بزنند و مونتاژ کنند که البته برخي از آنها هم در قدرت هستند، به آن ها عرض مي کنيم که معنويتي را که شما از آن دم مي زنيد مي تواند از نوع بودايي يا عرفان سرخپوستي يا اسپيريچواليسم مسيحي باشد اما نمي تواند معنويت قرآني باشد. معنويت اسلامي را بايد به گونه اي درک کرد با عقلانيت و با عدالت اجتماعي و اقتصادي هماهنگ باشد و به هم مربوط باشند و از هم لاينفک. معنويت اسلامي معنويت پشت ابرها نيست. انتزاعي و غيرعملي نيست. مختص خواص هم نيست. (17)
پي نوشتها:
1- دهخدا، علي اکبر، لغت نامه، واژه معنوي
2- افق حقيقت، برداشت صحيح از معنويت، خبرگزاري مهر، گروه دين و انديشه.
3- همان.
4- حس عصمتي بايگي، گفتمان معنويت، روزنامه جام جم.
5- توماس ميشل، کلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي.
6- همان، ص .116
7- نگرش اسلام به ساير اديان و ملل، سيدمحمد موسوي زاده، ص .117
8- عرفان و نياز به معنويت در جامعه امروز، کتاب نقد شماره 40، سيديحيي يثربي، ص .323
9- اسلام آئين برگزيده، احمد مسجد جامعي، ص .138
10- آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبائي با ديدگاه رائج مسيحيت، مصطفي آزاديان، ص .19
11- عقل و اعتقاد ديني، مايکل پترسون، ص.469
12- آموزه نجات، مصطفي آزاديان، ص .328
13- بحارالانوار، ج 8، ص .311
14- فصلنامه پژوهشي صباح، ص 5.
15- کلام مسيحي، توماس ميشل، ص .55
16- عقلانيت و معنويت در اسلام، دکتر ابراهيم ديناني، ص .10
17- سايت آينده روشن، حسن رحيم پور ازغدي، کد مطلب: 7601
منبع: / روزنامه / کيهان
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید