آنچه در پى مى آيد معرفى و نقد اجمالى کتاب اسلام و مسيحيت در عصر حاضر نوشته مونت گمرى وات است. اين اثر در پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى, (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى) توسط آقاى خليل قنبرى ترجمه شده و به همراه پانوشت هاى توضيحى و نقدى, در آينده نزديک از سوى نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى منتشر خواهد شد.
جايگاه وات در ميان اسلام شناسان
در قرن ها حاکميت کليسا بر سرزمين هاى مختلف, پيام قرآن و چهره پيامبر خدا حضرت محمد(ص) با تحريفات فراوان روبه رو بوده است. از قرن نوزده ميلادى, به تدريج آثار محققانه و به نسبت واقع بينانه اى در گوشه و کنار جهان و به ويژه در اروپا در اين زمينه عرضه شد. در قرن بيستم اين راه اميدوارانه تر ادامه يافت و پيش بينى مى شود در آينده نيز اين روند با استقبال بيشترى مواجه باشد.
ويليام مونتگمرى وات, فرهيخته انگليسى, از اندک اسلام شناسان مسيحى است که بيش از شصت سال از عمر 97 ساله اش (1909 ـ 2006 م) را به مطالعه و پژوهش درباره قرآن, آموزه هاى اسلامى, تاريخ پيامبر اکرم(ص), علوم اسلامى و نيز مناسبات ميان اسلام و مسيحيت اختصاص داده است. بيش از سى کتاب و ده ها مقاله حاصل يک عمر تلاش علمى او در اين حوزه ها است.
خط مشى فکرى بسيار روشن, روش علمى, رعايت انصاف و نگاهى خيرخواهانه به موضوعات و مسايل اديان و باورها و سنّت هاى دين داران, سبب شده است تا بر خلاف غالب جريان شرق شناسى و اسلام شناسى غربيان, نام وات در ميان محققان مسلمان به نيکى و خاطره خوش همراه باشد و آثارش مورد توجه ويژه مسلمانان مذاهب گوناگون قرار گيرد. هر چند لغزش هاى ريز و درشت او نيز از نگاه نکته سنج محققان مسلمان دور نمانده, اما هرگز حمل به غرض ورزى نشده است. ترجمه چندين کتاب ايشان به زبان فارسى و چاپ هاى متعدد برخى از آنها, تنها نمونه اى از سطح اقبال و مثبت نگرى نسبت به وات و آثارش در ايران و زبان فارسى است.
وات در اسلام و مسيحيت در عصر حاضر تجربه يک عمر حديث نفس اش را که در نتيجه اشتغالات عميق و مطالعات اسلامى است, ارائه کرده است. در اين کتاب هدف او گام برداشتن در جهت هم سو کردن ديدگاه هاى دو دين بزرگ توحيدى ـ اسلام و مسيحيت ـ در مهم ترين حوزه هاى مورد اختلاف کلامى و اعتقادى و تأکيد بر مشابهت هاى آنهاست.
وات اين سخن توماس مرتون که گفته بود (مسيحى خوب, کسى نيست که اديان ديگر را رد مى کند; بلکه کسى است که حقيقت موجود در آنها را تصديق کرده و سپس فراتر رود) را پايه انديشه ورزى اش در اين کتاب قرار داده, روش هايى را براى نزديک کردن ديدگاه هاى دو دين توحيدى ارائه کرده است. تفسير مثبت و همدلانه متضاد اعتقادى در دو دين موردنظر يکى از آن روش هاست. چرا که به نظر او امروزه اديان در وضعيتى اند که از جنبه هاى مختلف مورد حمله اند و براى مثال, فرد مسيحى که از باورهاى خويش در مقابل تهديدها دفاع مى کند بايد هم زمان از بعضى باورهاى دوست مسلمان خويش نيز دفاع کند.
با همه مثبت نگرى هاى قابل تحسين, وات در قضاوت نسبت به برخى موضوعات اسلامى لغزيده است و علت عمده اين لغزش بهره نگرفتن و عدم رجوع ايشان ـ به هر دليل ـ به متون و منابع شيعى است. چنان که در برخى موضوعات الاهيات مسيحى نيز بيش از اندازه دست به توجيه و تأويل زده است.
دورنماى کتاب
دورنماى فصول هشت گانه کتاب که به تفصيل نيز خواهد آمد اين است که به نظر وات اديان در عمر تاريخى شان به طور کلى همواره با دو مشکل و چالش مواجه بوده و هستند: الف) چالش اديان مختلف با پديده علم و علم زدگى و دستاوردهاى علوم جديد (مشکلات بيرونى), ب) چالش درونى اديان گوناگون, با هم ديگر به لحاظ محتوا, اصول و مبانى. به نظر او, اين هر دو مسئله سبب تضعيف جايگاه اديان در ميان دانشمندان و حتى عامه مردم شده است و لازم است صاحبان اديان براى هر يک از اين دو مسئله چاره انديشى کرده و راه حل هايى براى برون رفت دو دين بزرگ الاهى (اسلام و مسيحيت) از اين مشکل ارائه کنند.
براى رفع چالش نظريه هاى علمى با تعاليم و آموزه هاى اديان ابتدا روش اثبات حقانيت گزاره ها و معيارهاى اثبات حقيقت دينى را مبرهن مى کند و سپس به بررسى اشکالاتى که از سوى علوم جديد متوجه اديان و آموزه هاى دينى آنها شده است, مى پردازد. بررسى تکامل تدريجى حيات, نظريه خلق و آفرينش; نظريه بى نظمى هاى موجود در عالم و نظريه مهار و تدبير امور به دست خدا; کارهاى خارق العاده و ماوراء طبيعى پيامبران و ناسازگارى آن با علوم و دستاوردهاى علمى بشر, ناسازگارى گزارش هاى تاريخى موجود در متون مقدس با گزارش هاى تاريخى برخى از چالش هاى بيرونى اديان است. و در بحث از چالش هاى درون دينى اسلام و مسيحيت به نظر وات عمده مشکلات از رويکرد سنتى هر يک از اين دو دين نسبت به يک ديگر سر چشمه مى گيرد. در رويکرد سنتى مسلمانان نسبت به مسيحيت مسائلى از جمله اصل آسمانى بودن کتاب مقدس ـ عهدين ـ نظريه تحريف کتاب مقدس, نظريه تثليث مسيحى, تَجسّد عيسى و ده ها مسئله ديگر بروز کرده است و در نگاه سنتى مسيحيان نسبت به اسلام نيز مسائلى از جمله بدعت بودن اسلام, گسترش اسلام با شمشير و خشونت, و ده ها مسئله ديگر رخ نموده و سبب شده است تا اين دو دين توحيدى نتوانند به ديدگاه مشترکى در بسيارى از اين مسائل دست يابند, در حالى که با تجديد نظر در اين رهيافت مى توان بسيارى از سوء برداشت ها و سوء فهم ها را برطرف کرد. وات در هر مسئله چالش برانگيز ميان مسيحيت و اسلام, براى هر دو طرف دعوا ابتدا نمونه نقضى از دين ديگر ارائه کرده و سپس به توضيح آن و ارائه پاسخ حلّى از جانب دين ديگر مبادرت نموده است.
خلاصه فصول هشت گانه
کتاب از يک مقدمه به قلم شيخ احمد زکى يمانى و پيش گفتار نويسنده و هشت فصل تشکيل شده است. نويسنده در فصل اول (رويکردها و رهيافت ها) به تبيين رويکرد سنتى مسلمانان و مسيحيان نسبت به يک ديگر و نقد و بررسى آن پرداخته است.
در رويکرد سنتى مسلمانان به مسيحيت به چند موضوع, از جمله خدشه مسلمانان نسبت به اصل آسمانى بودن کتاب مقدس و نظريه تحريف کتاب مقدس و نيز انتقاد مسلمانان از اعتقاد به تثليث در مسيحيت پرداخته است.
و در رويکرد سنتى مسيحيان به اسلام نيز به تحريف ها و تصورات نادرست اروپائيان (و به ويژه اروپاى غربى) از اسلام اشاره کرده و مسائلى چند از جمله بدعت بودن اسلام, گسترش دين مبين اسلام با قهر و غلبه و شمشير و خشونت, رواج بى بند و بارى و فساد اخلاقى در اسلام را مورد نقادى قرار داده است.
به طور مشخص وات ادعاى تحريف کتاب مقدس را مربوط به زمانى مى داند که دولت اسلامى کشورهاى مصر, سوريه و عراق را که در آن مسيحيان تحصيل کرده مى زيستند, فتح کرد و چون دانشمندان مسلمان احساس کردند که شايد حضور اين مسيحيان ايمان تازه مسلمانان و مسلمانان ساده دل را سست کند و به خطر اندازد از همين روى براى محافظت از آنها نظريه تحريف متون مسيحى و يهودى را رواج دادند. ضمن آن که به گمان وات آياتى از قرآن که اساس نظريه تحريف قرار گرفته اند, بر تحريف کامل دلالت ندارند و از همين رو, پيشنهاد مى کند که در شرايط حاضر (شرايط گفت وگو) مسلمانان بايد بتوانند تفسيرى از اين آيات قرآن ارائه کنند که صرفاً به تحريف محدود يا احتمالاً موقت کتب مقدس قائل باشد و از مسيحيان انتظار دارد برخى تفسيرهاى نادرست از قرآن را که با تصوير آشفته قرون وسطايى از اسلام پيوند دارد, تصحيح کنند; چرا که به نظر او به رغم نزديک به دويست سال تلاش براى تصحيح اين اتهامات و تحريف ها هنوز اين تصوير تحريف شده و غلط از اسلام بر درک و تلقى غربيان از اسلام سايه افکنده است.
در فصل دوم (اثبات حقيقت دينى در مقابل علم زدگى) نويسنده به هدف دفاع از حقانيت باورهاى دينى ضمن پذيرش برخى نتايج که عموم دانشمندان به رسميت مى شناسند, اعتبار مجموعه اى از مفروضات و پيش فرض ها که تصور مى شود از علم گرفته شده است و دانشمندان آنها را پذيرفته اند را مخدوش و باطل ـ غير علمى ـ مى شمارد. وى براى ابطال افسون علم زدگى, ابتدا به تنسيق يک مبناى فلسفى يا عقلانى براى استدلال اهتمام مى ورزد و براى اين کار ضمن نقل مطالبى از دانشمندان صاحب نظر از جمله پير تيلهارد, دى. شاردن,1 جان مکمورى,2 مايکل پلاني3 و پيتر برگر4 درباره ساخت اجتماعى واقعيت, مهم ترين نظريات درباره صدق از جمله نظريه مطابقت, نظريه انسجام و نظريه عمل مدارى را بررسى و نقادى مى کند و نتيجه مى گيرد که صدق همان آگاهى يا معرفت به واقعيت همان گونه که هست مى باشد و در نتيجه گزاره اى صادق است که با آنچه عموماً واقعى دانسته مى شود, مطابق باشد. وى سپس ضمن تأکيد بر اين نکته که در نظريه ساخت اجتماعى واقعيت انديشه عمل مدارى نهفته است به فرايند توسعه ديدگاه متعارف درباره واقعيت مى پردازد. وى در ادامه به اثبات ديدگاه هاى ناظر به واقعيت پرداخته و نتيجه مى گيرد که در حوزه متون مقدس نيز قضاوت و آگاهى مردم مبتنى بر واقعيت فرهنگى آنان است.
به نظر وات با اين که ميزان مصونيت ديدگاه هاى مربوط به واقعيت از تحريف, متفاوت است اما به طور قطع در همه جا ديدگاهى موجّه است که معتقد است تعيين چگونگى آگاهى و قضاوت مردم از جهان اطرافشان مبتنى بر برداشت آنها از واقعيت محيط فرهنگى آنهاست. او دو مصداق را به عنوان گواه اين نظريه ارائه مى دهد: يکى از مشرکان مکه و ديگرى از دانشمندان مسيحى مغرب زمين, در نمونه اول مشرکان مکه از آن جا که هيچ تجربه اى از دريافت وحى از جانب خداوند نداشتند, کار پيامبراسلام(ص) را براساس انديشه هاى پيشين خود درک مى کردند و از همين روى, برخى از آنها گستاخانه, پيامبر(ص) را مجنون مى انگاشتند و برخى ديگر مدعى بودند که پيامبر يک يا چند دستيار دارد و در نمونه دوم نيز تصوير تحريف يافته و واژگون دانشمندان عالم مسيحيت مغرب زمين ـ درسده هاى دوازدهم و چهاردهم ـ از اسلام است که بر تصويرهاى واژگون دانشمندان گذشته مبتنى بود. و با آن که دانشمندان بعدى اطلاعات صحيح بيشترى درباره اسلام از کتاب ها و منابع مسلمانان بدست آوردند, با اين حال نتوانستند آن را بى طرفانه بپذيرند; بلکه آنها تنها توانستند آن را شيوه جديدى از تصوير واژگون تلقى کنند و اين تصوير قرون وسطايى از اسلام تا قرن حاضر بر انديشه غربيان تأثير گذار [و حاکم] بوده و آن را شکل داده است.
وات در ادامه بحث از ديدگاه هاى دينى ناظر به واقعيت, چنين نتيجه مى گيرد که ديدگاه دينى نيز همانند ديگر ديدگاه ها, وقتى که مردم را قادر مى سازد تا زندگى خرسندکننده اى داشته باشند, در همان جنبه مربوط به کارايى آن صادق است و همين که اديان در زندگى کارايى عملى دارند و در طول قرن ها, بسيارى از افراد را به زندگى رضايت بخش قادر ساخته اند و دين داران با عمل به آموزه هاى ماورايى, زندگى بهترى را تجربه مى کنند, نتيجه مى گيريم که اگر نظام نمادين هر دينى را به صورت يک کل در نظر آوريم, ديدگاهى را درباره واقعيت ارائه مى کند که در بسيارى از جنبه هاى مربوط يا بيشتر آنها معتبر است.
به اعتقاد وات, اين تلقى را که احياناً ديدگاه هاى اديان مختلف (از جمله مسيحيت و اسلام) درباره واقعيت را متناقض و غيرقابل جمع مى شمارد, امرى ظاهرى و نه چندان مهم دانسته و معتقد است که حتى پيچيده ترين مسايل همچون نظريه تجّسد عيسى يا ازليت خدا نيز اگر با دقت مورد توجه قرار گيرد, دشوارى فهم و نيز پذيرش آن کمتر از آن است که در نگاه نخست به نظر مى رسد.
وات در ادامه, براى توجيه صورت زبانى حقيقت دينى و پاسخ به اشکال واقع نما نبودن زبان دين به کيفيت ترجمان زبان نمادين در موضوعات غير دينى و دينى مى پردازد و با ارائه شواهد و قرائن فراوان نتيجه مى گيرد که همانگونه که در موضوعات غير دينى, زبان نمادين مستلزم غير واقعى بودن نيست, در قضاياى دينى نيز مطلب از همين قرار است. با اين همه, در بحث از زبان نمادين دو نکته از اهميت بالايى برخوردار است:
الف) زبان نمادين را به دليل انگيزشى و غيرتوصيفى بودن, نمى توان به طور شايسته با هيچ ترجمه اى به زبان غيرنمادين يا زبانى که نمادين بودنش کمتر است, جايگزين کرد.
ب) شناخت خدا از راه زبان نمادين ناقص است, امّا براى راهنمايى ما در کارهاى عملى زندگى کفايت مى کند. يعنى به لحاظ عملى به ما مى آموزد که کاملاً رضايت مندانه خود را به احوال غايى وجودمان مرتبط سازيم.
در ادامه فصل, نويسنده ضمن پذيرش نتايج قطعى علم, به نقد پيش فرض هاى علم زدگى پرداخته و در اين باب به بررسى اين سه موضوع مى پردازد:
1) رابطه واقعيت يگانه موجود با صورت اصلى هر شىء;
2) نسبت ميان چيستى واقعى شىء و تبيين صورت اصلى آن;
3) افق روشن گرى تحليل شىء به اجزايش نسبت به چيستى واقعى آن شىء;
و در پايان نتيجه مى گيرد:
1. معانى به اندازه مولکول ها واقعى اند و در نظر نگرفتن معانى اجتماعى و انسانى, به هنگام عمل, به همان اندازه فاجعه آميز است که بيرون پريدن از پنجره اى که بيست متر از سطح زمين ارتفاع دارد.
2. واقعيت گسترده تر از موضوع هاى علمى يا دست کم گسترده تر از موضوع هاى فيزيک و ديگر علوم طبيعى است و از همين روى نمى توان گفت: چون ـ براى مثال ـ مجردات موضوع بررسى علمى نيستند, پس وجود آنها محال است. چرا که کسانى که به مجرّدات (خدا و فرشتگان) باور دارند, مى توانند براساس مبانى ديگرى, وجود آنها را تصديق کنند.
3. تحليل شىء به اجزايش گرچه سودمند است, اما چيستى واقعى شىء را نشان نمى دهد; زيرا کل هايى هستند که بيش از مجموعه اجزا هستند. حتى کل هايى وجود دارند که در آنها يک عامل اساسى يا کل گرا, به گونه اى اجزا را کنترل مى کند.
نويسنده پس از آن که در فصل دوّم, پس از بحث درباره افق دلالت زبان نمادين حجيت فى الجمله آن را اثبات کرد, در فصل سوّم(باعنوان اسما و صفات خدا) به پاره اى از موضوعات کلى ناظر به اسما و صفات الاهى که به عقيده او به زبان نمادين و رمزى تعبير شده اند, مى پردازد. وى در آغاز ضمن اشاره به اختلاف اديان توحيدى در يکتا پرست دانستن ديگرى مى نويسد:
بى شک ميان تصور يهوديت, مسيحيت و اسلام از خدا اختلاف هايى وجود دارد, اما اولاً, اين اختلاف ها کمتر از آن چيزى است که در نگاه نخست به نظر مى آيد. ثانياً, پيروان هر سه دين در پرستش خداوند تجربه واحدى دارند و موجود واحدى ـ نه يک تصور واحد ـ را مى پرستند و اختلاف در تصور نيز اولاً, به زبان نمادينى بازگشت مى کند که اسما و صفات الاهى به وسيله آن بيان و تعبير آورده شده است و ثانياً, به اين امر باز مى گردد که انسان ها به هيچ روى نمى توانند بدون استفاده از تعبيرهاى انسان وارانگارانه يا انسانى درباره خدا سخن بگويند.
وى سپس در حوزه اسلام ضمن اشاره به نزاع ميان متکلمان فلسفى مشرب و ديگر متکلمان و حتى عارفان از نظريه هاى تنزيه, تجسيم و تشبيه ياد کرده و در تلاش متکلمان مسيحى, به ديدگاه هاى برخى متکلم ـ فيلسوفان مسيحى از جمله توماس آکويناس و نظريه تمثيل او, در بررسى تعبيرهاى انسان وارانگارانه از خداوند و اسما و صفات او اشاره کرده و مى نويسد: مسيحيان نيز به وحدت خداوند اعتقاد دارند. به نظر وات خداوند در آيه 73 سوره مائده که مى فرمايد: (قطعاً کافر شده اند کسانى که گفتند خدا سومين از سه تاست, خدايى جز خداى يکتا نيست), سه گانه پرستى و بدعتى را که احياناً در قرن هاى گذشته اعتقاد عملى مسيحيان ساده انديش بوده, رد کرده است و اين امر مورد توافق مسيحيان راست آيين است. وى سپس در پى يافتن نظريه هاى مشابه, بحث اقانيم ثلاثه را با شش يا هفت صفت اصلى خداوند در سنت اسلامى مقايسه کرده و نتيجه مى گيرد که تفاوت هاى ميان اسلام و مسيحيت در زمينه هاى مابعدالطبيعى, به اندازه امورى نيستند که بر رابطه انسان و خدا تأثير مى گذارند.
نويسنده در ادامه به بررسى صفت تعالى و علو خداوند مى پردازد و نتيجه مى گيرد که در نظريه تعالى خداوند نيز که در تصور اسلامى مطرح مى شود, احتمال هرگونه حلول خداوند مردود شمرده نمى شود و سپس انديشه حلول در مسيحيت را در نظريه تجسد مسيحيت پى مى گيرد. نويسنده در ادامه به تصور اسلام و مسيحيت از محبت و نيکى, رحمان و رحيم بودن خداوند را گزارش مى کند و اين ديدگاه مسيحى را که مدعى است خداى مسيحيان از خداى مسلمانان مهربان تر است و در رهايى و نجات گمراهان نقش فعال ترى دارد امرى ظاهرى شمرده و مى نويسد: (بنابر قرآن نيز, خدا بى گمان همه انسان ها را دوست دارد و از اين رو براى ايشان پيامبرانى فرستاده است که آنها را به بندگى خداوند فرا خوانند و از همين روى, از منظر اسلامى نيز همه انسان ها فرصت دستيابى به فوز عظيم که زندگى در جنت و بهشت است را دارند).
وات, در رابطه با مجازات متخلّفان نيز با اشاره به رويکردهاى بسيار متفاوت درون هر دين, ارزيابى اسلام و مسيحيت براساس عملکرد گذشته پيروانشان را بى وجه دانسته و معتقد است: به رغم اين که در نتيجه تأثير مسيحيت بسيارى از کشورهاى غربى مجازات مرگ را براى قتل کنار گذاشته اند, مسيحيانى هستند که مدافع مجازات هاى شديدتر براى تمامى انواع تخلفات و اعاده مجازات اعدام اند. وى سپس به اراده و غرض الاهى در افعال و آفرينش مى پردازد.
در فصل چهارم: (کتاب آسمانى, کلام خدا) به مباحثى چند از جمله کيفيت و ابعاد وحى و نبوت از منظر اسلام و مسيحيت مى پردازد. در اين راستا, ابتدا به اين سخن مورد توافق هر دو دين اشاره مى کند که هم مسلمانان و هم مسيحيان بر اين باوراند که خداوند از طريق افرادى که (پيامبر) ناميده مى شوند با مردم سخن مى گويد و در هر دو دين آنچه وحى مى شود, سخن خداوند ناميده مى شود. به نظر وات, اصل وحى بر پيامبر يک راز است اما دو چيز مسلّم و قدر متيقن است:
الف) آغازگر وحى خداوند است.
ب) انطباع صورت کلمه ها در آگاهى پيامبر در بردارنده حقيقت نازل از جانب خداست.
سپس به اوضاع و احوال نزول وحى و تأثيرى که تغيير اوضاع در محتواى آموزه ها و مطابقت بيشتر پيام انبيا در وهله اول با معاصران و شرايط خاص آنها و تصورات جهان شناختى آنها داشته اشاره کرده و نتيجه مى گيرد که از منظر هر دو دين آنچه در اصل مربوط به موقعيت خاصى است, مى تواند مناسبت عامى نيز داشته باشد; چرا که ويژگى هاى يک موقعيت خاص در بسيارى از موقعيت هاى ديگر نيز يافت مى شود و از همين رو ذکر خاص مانع از اعتبار عام نيست. نويسنده در ادامه به تفاوت هايى که ميان اسلام و مسيحيت در شيوه وحى وجود دارد اشاره مى کند.
به نظر وات اين انتظار که متون دينى و وحى لزوماً مى بايد نظريه اى علمى درباره منشاء جهان, خلقت گرايى يا شناخت علمى از جنبه هاى صرفاً عينى تاريخ ارائه کنند, نوعى کژفهمى از غرض وحى است و اساساً غرض وحى آن است که به انسان ها ديدگاهى درباره واقعيت درباب وجود و صفات خدا و روابط متقابل انسان ها, خواست خداوند از انسان ها و چگونگى تحقق بخشيدن انسان ها به آن خواسته ها, پاداش و کيفيت انجام دادن و انجام ندادن ارائه نمايد. وى سپس به برخى مسايل جزيى در کتب مقدس اشاره مى کند و نتيجه مى گيرد که اين گزاره ها به باورهايى ناظر بوده اند که در آن زمان مطرح بوده و با قطعيات دانش امروز هم خوان نيست و تصحيح اين باورها جزو اهداف وحى نبوده است.
در بحث از امکان وقوع خطا در نقل وحى و اختلاف ها در متون مقدس, مشکل وجود نسخه بدل هاى کتب مقدس در مسيحيت و قرائت هاى هفت گانه در اسلام را مثال زده و معتقد است اختلاف ها در متون مقدس مسيحى بيشتر و گاهى اساسى تر است, اما حتى اين که اناجيل چهارگانه جديد در جزئيات فراوانى با يک ديگر اختلاف دارند نيز نه تنها آسيبى به درک انسان معتقد نمى رساند, بلکه حتى ـ براى مثال ـ در مواردى از جمله شناخت ما از عيسى(ع) که در اناجيل شخصيت او به صورت هاى مختلف ذکر شده است, نقش مثبتى دارند.
وى در بحث از تأثير شخصيت فردى هر پيامبر بر قالب يا محتواى وحى نازل شده بر او, معتقد است وحى به ضرورت از نگرش فکرى و فرهنگى جامعه مورد خطاب خود که پيامبر نيز عضو آن است, تأثير مى پذيرد اما هر پيامبرى براى آن که شايسته دريافت وحى باشد, مى بايست خلق و خوى ويژه اى داشته باشد و اين خلق و خوى ممکن است بر قالب خيالى وحى اثر بگذارد, اما به هر روى وحى از ابتکار عمل خداوند سرچشمه مى گيرد, محتوايش حقيقت الاهى و شيوه نزولش يک راز است. وات با اين تعبيرش تا اندازه اى از نظريه اش در برخى کتاب ها و مقالات ديگرش در زمينه اثرپذيرى وحى از فرهنگ زمانه و تحت فشار فرهنگ زمانه بودن وحى و پيامبران, فاصله مى گيرد; چرا که به هر روى اين را مى پذيرد که چون هيچ نوع وحى اى در خلاء فرهنگى شکل نگرفته است, بالضروره ابعادى از فرهنگ زمانه در آن بازتاب يافته اما اين امر به هيچ روى به معنى واقع گرا نبودن وحى نيست.
نويسنده, در بحث از پذيرش وحى, معتقد است از آنجا که متون وحى شده به زبان بشرى هستند و مؤلفه هاى بشرى دارند و در نتيجه از يک سو در شيوه اى که يک جامعه دينى در پذيرش متون دينى دارد, بيش از يک مؤلفه دينى دخالت خواهد داشت و به رغم عينى بودن متن کتب مقدس در برداشت جامعه دينى از آن, مؤلفه هاى ذهنى وجود دارد و از سوى ديگر چون مجموعه اى از امور وحى شده است, تأثير گزينش گرانه پديد آمده و تا اندازه اى توجيه گر پيدايش اختلاف هاى فرقه اى مى شود و هر فرقه اى با به کارگيرى معيار (ثمرات) در ارزيابى عمل و باور دينى سراغ متن يا متون رفته است.
وات در بحث از تفسير وحى و متون مقدس نيز با آن که بر وجود متون دينى ثابت تاکيد مى کند اما معتقد است انعطاف پذيرى خاصى در تفسير مى تواند وجود داشته باشد و در بحث از رابطه ميان تجربه دينى يک امت با متن دينى اش و زمان رسميت يافتن متون دينى و نيز کيفيت تنسيق گزاره هاى عقيدتى از لابه لاى متون دينى و رسميت يافتن آن, ضمن اشاره به مسئله نزول قرآن در طى 23 سال و جمع و تدوين آن در زمان عثمان, به مسئله شکل گيرى مجموعه متون مقدس مسيحى درطول چند سده اشاره کرده و نتيجه مى گيرد که فرايند شکل گيرى مجموعه عهد جديد بيشتر قابل مقايسه با شکل گيرى صحاح سته است تا اصل جمع آورى يا توحيد قرآن و در بحث تنسيق گزاره هاى عقيدتى نيز ضمن تأکيد بر متن دينى ثابت, انعطاف پذيرى خاص در تفسير گزاره ها را لازم مى شمارد. به نظر وات از آن جا که تمام نظرات يک متن از وضوح و اهميت يک سان برخوردار نيستند و از سوى ديگر شيوه هاى مختلفى در تفسير وجود دارد, براى اخذ يک تفسير از متن لازم است تعيين شود که کدام ديدگاه با درک عمومى از متون دينى مطابقت دارد و کدام در تقابل با آنهاست: براى نمونه به آنچه که در قرن چهارم ميلادى از طريق اعتقادنامه حواريون به مجموعه متون مقدس عهد جديد افزوده شد, اشاره کرده و معتقد است از آن جا که نظريه مخلوقيت کلمه خدا و عيسى بشرى آريوس, مورد قبول جمهور مسيحيان قرار نگرفت, متکلمان مسيحى براى روشن ساختن مطابق نبودن ديدگاه هاى آريوس با متون مقدس, عبارت هاى مختصرى بر اعتقادنامه اى که در مراسم غسل تعميد به کار مى رود, افزودند و با ديگر موضوعات مورد بحث نيز به همين صورت برخورد شد و عبارت هاى جديدى بر اعتقادنامه ها افزوده شد.
نويسنده در ادامه به اختلاف نظر متکلمان اسلامى در بحث از کلام الاهى, رؤيت الاهى و تفاوت هايى که بين اين اعتقادها وجود دارد پرداخته است و در بحثى با عنوان (نظام اخلاقى) به دستورهاى خداوند براى جامعه انسان ها اشاره کرده و متذکر مى شود که مسلمانان و مسيحيان و بلکه پيروان هر يک از نظام هاى عقيدتى, لازم است در سه حوزه مهم, يعني1) سلوک فردى; 2) سلوک کشورها يا ديگر واحدهاى سياسى با يک ديگر و با رعايايشان و 3) مبانى حجيت آرمان هاى حقوقى و اخلاقى, تلاش کنند.
وات در مقايسه اش ميان اسلام و مسيحيت در اين سه حوزه مى نويسد: (اسلام و مسيحيت در مورد مبانى قوانين سلوک افراد با هم اتفاق نظر دارند, چنان که شباهت هاى فراوانى در مورد آرمان هاى اخلاقى افراد در هر دو دين به چشم مى خورد. ) وى با تاکيد بر اين که مسيحيت ـ چه در حوزه اعتقادات و چه در حوزه اخلاق ـ بر ملاک هاى عقلانى تاکيد دارد و در مقابل در دين اسلام بر سنّت حضرت محمد(ص) که اجراى مو به موى فرامين الاهى است تاکيد مى شود, مى نويسد:
(درست است که امروزه درباره مبناى دقيق انديشه هاى اخلاقى ـ حقوقى مسيحى تا اندازه اى ترديد وجود دارد, اما با توجه به تکيه بيشتر مسيحيت بر عقل و تجربه, مسيحيان آمادگى بيشترى براى پذيرش اين امر دارند که در صورت تغيير زياد شرايط, ممکن است نحوه به کار بستن توصيه هاى خداوند تغيير کند. )
وى سپس با توجه به رشد علم و فن آورى که اجراى قوانين در بسيارى امور را تحت تأثير قرار مى دهد, مى نويسد: (کسانى که به قانون لايتغيّر الاهى باور دارند ـ چه مسيحى و چه مسلمان ـ به تلاش فکرى زيادى نياز دارند تا معلوم کنند چگونه آن قانون مى تواند با شرايط معاصر تطبيق داده شود و در عين حال اصول بنيادين خود را حفظ کنند. او درباره ويژگى مرجعيت واعتبار قوانين در دو زمينه پيش گفته و نيز شيوه تطبيق قانون الاهى بر روابط انسانى, با پذيرش اختلاف نظرهاى جدّى موجود, تأکيد بر وجوه مشترکى که مى تواند مبناى همکارى قرار گيرد را مورد تأکيد قرار مى دهد.
در فصل پنجم (خداى خالق) به هدف شناخت جهان از منظر وحى و عقل و علم بشرى و توجه به چالش ميان اين دو قلمرو شناخت و احياناً کمکى که هريک به ديگرى مى تواند داشته باشد, اشاره کرده و ديدگاه مورد قبول خود را که تنها پذيرش نتايج قطعى علم است بيان مى کند. وات معتقد است که واقعيت تکامل ـ اين که انسان هوشمند از نسل گونه هاى نازل تر حيات است ـ را بايد پذيرفت ولى در پذيرش چگونگى تحقق تکامل مى توان خود را محدود و مقيد به نظريه خاصى نکرد و در نتيجه اختلاف نظرهاى علمى درباره ساز و کارهاى تکامل نبايد مبناى رد آن واقعيت (واقعيت تکامل) قرار گيرد.
وات در اين فصل به هدف بنياد جهان شناختى فلسفى با کمک انديشه هاى مايکل پلانى, نظام سلسله مراتبى موجودات از مراتب بالاتر تا مراتب پايين تر را تبيين مى کند که موجودات عالى به گونه اى شرايط مرزى را براى موجودات پست تر تحميل مى کنند, به گونه اى که موجودات پست تر در همان حال که کاملاً بنا بر طبيعت شان عمل مى کنند, فعاليت موجودات عالى را ممکن مى سازند و در آن مشارکت مى کنند و در نهايت از نظر فلسفى نتيجه مى گيرد که نژاد انسان ها بالقوه واحد است و اين وحدت در حال فعليت يافتن است و سپس آن را با نظريه کتاب مقدس که نژاد انسان از نسل مشترک آدم و حواست تطبيق داده و با ارائه شواهد و برخى قرائن مدعى مى شود که دليلى نداريم که همه بشر را داراى وحدتى که در حال شدن است در نظر بگيريم.
وى سپس به تبيين فرايند واحد تکاملى جهان در جهان بينى تيلهارد و شاردن مى پردازد که در آن وضعيت فعلى يک نظام, نتيجه تحول کمابيش مستمر وضعيت اوليه دانسته شده است و جهان انسان ها به ترتيب از کره خاکى به کره حيات, آگاهى و الاهى توسعه يافته است يا مى يابد. وى با توجه به نظريه پلانى و با ارائه دلايل و شواهد به بررسى کيفيت تحول در کره خاکى که شامل کره سنگ, کره آب و کره هواست, مى پردازد و نتيجه مى گيرد که دست کم در بخش هاى اخير مرحله پيش از حيات, بعضى از اجزاى کلان مانند مولکول ها به طرف پيچيدگى بيشتر حرکت مى کنند و همين حرکت در نقطه اى پيدايش حيات را پيش از حيات ممکن مى سازد و در بحث از تکامل در کره حيات عمدتاً به تکامل زيست شناسى و مسئله جهت در تکامل زيستى مى پردازد و با استفاده از نظريه الگوى تکوين تدريجى ودينگتون, به بررسى چگونگى امکان تحقق تکامل زيستى و جهت حرکت تکاملى حيات در قالب انتخاب طبيعى پرداخته و نتيجه مى گيرد که محتمل ترين تبيين حرکت تکاملى در يک جهت خاص اين است که بگوييم نوعى جهت گيرى به سوى آگاهى در ماده حضور دارد. و در بحث از تکامل در کره آگاهى نيز به گرايش هايى چند اشاره مى کند که نشان دهنده حرکت در جهت جامعه واحد بشرى است که پيچيده و متمايز و در عين حال واحد است.
نويسنده در بخش دوم همين فصل, در مقايسه با نظريه هاى علم درباره خلقت, به تبيين آفرينش از منظر کتب مقدس اشاره کرده و نتيجه مى گيرد که مسلمانان و مسيحيان در آموزه هايشان درباره خدا در مقام خالق و مهار کننده حوادث طبيعى توافق اساسى دارند و سپس به کيفيت ارتباط و سازگارى ميان متون مقدس با جهان شناسى فلسفى مى پردازد و تلاش مى کند تا شباهت هاى اين دو رويکرد را تبيين, و هماهنگى و سازگارى آن دو را نشان دهد.
به نظر وات از منظر قرآن و کتاب مقدس نيز آفرينش امرى پيوسته, نظم يافته و مهار شده است و خداوند آفريننده مرزهاى غايى عالم هستى است که در درون و در سيطره اين مرزها فرايند تکامل عينى, پيوسته رو به تکوين و گسترش است. با اين وجود دخالت هاى خداوند هر از چندى در امور اين جهان تصور فوق را محدود و تا اندازه اى آن را مخدوش مى سازد. از جمله مواردى که اين تصور را از حقانيت تام و تمام فرو مى کاهد و در واقع با هيچ مرحله اى از فرايند تکاملى سازگار نيست, مقوله فاعل مباشر بودن خداوند, مداخله او در قوانين طبيعت براى مجازات يا کمک انسان ها در قالب معجزات و رويدادهاى فوق طبيعى و داستان هبوط آدم و حوّا, تولد عيسى مسيح از مريم باکره, رستاخيز و معجزات پيامبران است.
براى مثال, وات در توجيه معجزات و کارهاى خارق العاده و به طور خاص معجزات حضرت عيسى(ع), توجيهات و تأويلاتى را ذکر مى کند. به نظر او در برخى موارد آنچه نقض قوانين طبيعت به نظر مى رسد مى تواند حوادثى طبيعى دانسته شود که روند انتقال که تا پيش از نگارش اين بيان ها, ده ها سال ادامه داشت تغيير يافته است و در موارد ديگر نيز احتمالاً عواملى بوده که علم تاکنون آنها را نشناخته و بررسى نکرده است. امروزه پذيرفته شده است که هنوز موارد به نسبت مشابهى از شفابخشى روى مى دهد که از نظر علم پزشکى توجيه پذير نيست. و در مواردى مانند تغذيه افراد زياد با قرص نان يا فرونشاندن طوفان با يک فرمان که داستان در آنها در قالب گفتار است بايد توجه داشت که اين حوادث معناى عميق ترى نيز دارند. براى مثال, عيسى نان حيات است و مى تواند گرسنگى روحى بشر را بر طرف کند يا آرام ساختن طوفان نشانه اين است که او مى تواند صلح و صفا را براى قلب هاى طوفان زده انسان ها به ارمغان آورد. البته, او با همه اين توجيهات و تأويلات که به تفصيل ذکر مى کند, متذکر مى شود که معجزات و بسيارى کارهاى از اين قبيل, نماد هستند. چنان که وات تلاش براى بيان باور به خلاقيت خداوند به حسب جهان شناسى فلسفى و يا توجيه و تأويل آنچه از اين قبيل است را تنها براى ارضاى اذهان پرسش خيز مى داند و گرنه به نظر او وقتى يک پرسش گر به عبادت روى مى آورد, بايد پرسش هايش را کنار بگذارد و خود را کاملاً به نمادهاى آشنا بسپارد.
وات درفصل ششم تلاش مى کند تا براى تکميل مباحث فصل پيشين, به اين پرسش ها پاسخ دهد که آيا خداوند طرح و برنامه اى براى اداره جهان داشته و دارد؟ آيا او رخدادهاى تاريخ را مهار و تدبير مى کند؟ در آغاز ورود به بحث ابتدا تاريخ را تعريف کرده و هدف آن را کشف و ارائه الگوهاى مهم در جريان نامنظم حوادث دانسته و سپس تاريخ را به تاريخ دينى و دنيوى, تقسيم مى کند.
تاريخ دينى به الگوهايى مى پردازد که به جنبه خدا سويى حوادث مربوط است و تاريخى است که در سير حوادث, خداوند فعال است و به لحاظ اجتماعى نيز در واقع هويت مذهبى جامعه را مى سازد و تاريخ دنيوى تاريخى است که با الگوهايى سر و کار دارد که ما آنها را عوامل سياسى, اجتماعى, اقتصادى و… به حساب مى آوريم و هويت ملى ملت ها و جوامع را مى سازد. وى سپس به نحوه انعکاس حوادث تاريخى در عهدين و قرآن مى پردازد.
در يک نگاه کلان, به نظر وات با عنايت به اين که سرانجام هر چيزى مطابق کتب دينى به خداوند برمى گردد, براى مهار و تدبير تاريخ به وسيله خداوند سه شيوه ممکن و محتمل است:
1) آنچه که به ظاهر از آن مى توان به دخالت در قوانين طبيعى نام برد; حوادثى که در نتيجه اين دخالت براى کافران مصيبت بار و براى مومنان سودمند است.
2) هدايت و مهار فرايند تاريخى از طريق دواعى درونى و برانگيختن پيامبران و وحى به آنها.
3) تقويت فردى و جمعى درست کاران و تضعيف بدکاران و کافران.
سپس اين پرسش را مطرح مى کند که آيا در مواردى که بين تاريخ دينى و دنيوى در ظاهر يا واقع ناسازگارى است, چه بايد کرد؟ در صدق تاريخ دينى ترديد مى شود يا دنيوى؟ آيا تاريخ دنيوى نتايج قطعى علوم است يا به اعتبار آنها مى رسد؟ يا به آن درجه از اعتبار نيست; چرا که تلاش اصلى مورخ دنيوى در تفسير واقعيت هاست و اين تفسير براساس نظام ارزشى کسانى صورت مى پذيرد که وى براى آنها مى نويسد.
وات سپس دو مورد از تعارضات جدّى ميان تاريخ دينى و تاريخ دنيوى را مثال مى زند: يک مورد از عهد جديد و ماجراى آمدن سه مرد حکيم براى پرستش عيساى طفل وتقديم هدايا به او و ديگر از قرآن وماجراى آمدن ابراهيم(ع) به مکه براى استوار ساختن کعبه و مى نويسد: (از آن جا که به نظر فرد معتقد به خدا, نظام ارزشى اى که جنبه الاهى حيات انسان را ناديده مى گيرد, ناقص است پس تصوير عام تاريخ دينى بر فرايند تاريخى تصوير شده در تاريخ دنيوى برترى دارد. ) به نظر تاريخ دنيوى تقريباً يقينى است که هرگز اين دو واقعه اتفاق نيفتاده است. با اين حال از نظر تاريخ دينى اين هر دو داراى حقيقت و دست کم صدق تصويرى اند. در حقيقت و صدق تصويرى, يک پديده و اجزاى آن به صورت جزئى و ريز به هيچ وجه ديده نمى شوند, بلکه کلى اند و در واقع نمودار تصويرى جنبه هاى معينى را از کل واقعيت جدا کرده و همان ها را با دقت نشان مى دهد. در دو مثال بالا, هم بيان کتاب مقدس در باب مردان حکيم و هم بيان قرآن درباره حضرت ابراهيم در مکه, از حقيقت و صدق تصويرى برخوردار است, بدين معنا که در اين دو حادثه به درستى جنبه هاى برگرفته از کل شرايط تاريخى جوامع مسيحى و مسلمان نشان داده مى شود.
نويسنده, در ادامه تعارضات ميان نقل هاى تاريخ هاى دينى ـ براى مثال, يهود, مسيحيت و اسلام ـ را پيش مى کشد و در مقام پاسخ به اين پرسش برمى آيد که اگر خواست و تدبير امور و نيز دستور به نگارش يا تدبير و مهار به دست خداوند است, تناقضات ميان تاريخ هاى دينى چگونه توجيه مى شود؟
به نظر وات هر چند که از نگاه فرد معتقد به خدا, نظام ارزشى اى که جنبه الاهى حيات را ناديده مى گيرد, ناقص است, پس تصوير عام تاريخ بر فرآيند تاريخى تصوير شده در تاريخ دنيوى برترى دارد, با اين حال درست است که از منظر تاريخ هاى دينى يهوديت, مسيحيت و اسلام جريان هاى عمومى حوادث و فرايند تاريخى را خداوند اراده کرده است, اما خداوند جزئيات اين فرايند را از طريق ايجاد انگيزش هاى درونى در اوضاع و احوال مناسب و نيز از طريق تقويت و يا تضعيف اشخاص انجام مى دهد و به تعبيرى در طرح خداوند براى اين فرايند ميزانى از اختيار انسان ها مدنظر قرار گرفته است که از طريق آزمايش و خطا پياده مى شود. و اين امر با اين واقعيت که خداوند (برقرار کننده شرايط مرزى و موجب هدايت و جهت گيرى) است منافاتى ندارد و در تعامل ميان اديان, دست کم در مواردى از گزارش ها, تعبيرها و تفسيرهاى تاريخ دينى که موجب بروز مشکلاتى در حوزه گفت وگو مى شوند, بايد مورد بازنگرى و اصلاح قرار گيرند. بدين سان به نظر وات, يهوديت و مسيحيت بايد تفسيرهاى خود را از عهد در سينا و عهد جديد مسيحيت چنان اصلاح کنند که ديگر مستلزم اين نباشد که خداوند با اديان ديگر سر و کار نداشته باشد; براى مثال, حتى اين قول مسيحيت که (در بيرون کليسا رستگارى در کار نيست) را نيز مى توان به گونه اى ديگر تفسير کرد تا جاى اين احتمال که خداوند وظايف خاص متفاوتى را به ديگر اديان واگذار کرده باشد, باقى بماند.
به نظر وات اگر چه هر يک از سه دين (يهوديت, مسيحيت و اسلام) هرگاه درباره آينده مى انديشند, تمايل دارند تصويرى را تخيل کنند که در آن چنان گسترش يافته اند که همه بشريت را فرا گرفته باشند, اما اگر بخواهيم موضوع را با يک ديد جهانى بنگريم و توسعه دينى را بخشى از کل فرايند تاريخ بدانيم, به نظر مى رسد هيچ يک از اين تاريخ هاى دينى در همين شکل کنونى اش نمى تواند به تاريخ دينى براى کل بشر تبديل شود, گر چه مى توان اميد داشت بخش عمده اى از يک جزء تاريخ دينى جهانى شود. آقاى وات براى نمونه به ايده برگزيدگى قوم در يهوديت و مسيحيت اشاره مى کند و سپس نتيجه مى گيرد که نمى توان گفت که خدا تنها بنى اسرائيل, يهوديان يا مسيحيان را برگزيده و براى مثال, تنها خود را براى ايشان آشکار ساخته است, اما مى توان اعتقاد داشت که خداوند آنان را براى ايفاى نقش ويژه اى در رشد دينى جهان که همان شرح و بسط خاصى از احوال غايى وجود انسان که ما آن را (توحيد) مى ناميم, برگزيده است. با اين تعبير از قوم برگزيده ـ به نظر او ـ مى توانيم بگوييم که خداوند اقوام ديگر را براى ايفاى نظرهاى خاص ديگرى برگزيده است و اوست که به مردان بزرگ هند و چين و… الهام کرده تا در رشد دينى بشر سهيم باشند.
به نظر وات تا قبل از قرن نوزدهم عمدتاً هر يک از اديان به خاطر اصرار بر مميزات فرهنگى خود در محورهاى موازى و جداى از يک ديگر همراه با مراحلى از هم کنشى گسترش مى يافت. اما اين امر در قرن نوزده تغيير کرد و در قرن بيست بسيار سريع تر شد و دو جنبه ارتباط ـ سفر و انتشار اطلاعات ـ سبب تلاقى اديان جهانى در يک مقياس بى سابقه شد, چنان که همراه شدن استاد و شاگرد در يک دوره آموزشى و پژوهشى به عنوان همتاى اجتماعى, به فراهم آمدن زمينه احترام و گفت وگوى متقابل منتهى شد. اما تا تاريخ جهانى يگانه, فاصله بسيار است; چرا که احياناً ابتدا بايد وضعيت آينده دين جهانى روشن شود.
نويسنده, در ادامه فصل در بحثى با عنوان (سرانجام تاريخ) ضمن ارائه ديدگاه اسلام و مسيحيت درباره سير فرجام تاريخ, به برخى از عناصر اصلى آموزه هاى معادشناسانه مسيحيت و اسلام پرداخته و به اختصار به مباحثى از جمله شيوه قضاوت در روز باز پسين, کيفيت قيامت, کيفيت حَکَميت و داورى, سنجش اعمال, نتيجه داورى, شفاعت و… اشاره مى کند. به نظر نويسنده, باورهاى مربوط به امور اخروى, امور غير ضرورى زايد بر مسيحيت يا اسلام نيستند, بلکه حقيقت مهمى را درباره ماهيت حيات انسان در اين دنيا بيان مى کنند و آن حقيقت اين است که زندگى مؤمنان با زندگى کافران کاملاً متفاوت است. با آن که مى توان توصيف هاى خشن عذاب هاى جسمانى جهنم را به اين دليل که تنها روايت هاى زيبا و (احياناً نه واقع نما هستند) ناديده گرفت, ولى اين بدان معنا نيست که بايد خداوند را پدرى آسان گير, مسامحه گر و غيربازخواست کننده, لحاظ کرد. گرچه او همه انسان ها را دوست مى دارد, اما انسان ها مى توانند خود را از محبت او محروم سازند و عذاب جدايى از او را تجربه کنند.
فصل هفتم: به گزارش ديدگاه اسلامى و مسيحى درباره ارتباط انسان با خدا اختصاص يافته است و نويسنده از ميان مفاهيم کليدى اين حوزه در تعاليم اسلام به بررسى دو اصطلاح عبد و خليفه پرداخته و با استناد به ديدگاه هاى دو مکتب فکرى (اشاعره و معتزله) به تحليل مقوله اجبار يا اختيار انسان در ارتباطش با خداوند متعال و مسؤليت او در قبال کارهايش مى پردازد. در اين بررسى با عنايت به بينش اين دو مکتب که يکى وجهه شرعى و حسن و قبح شرعى را مى پذيرد و به تعبيرى هرچند کم رنگ سلب اختيار از انسان مى کند و ديگرى که وجهه عقلى است و بر اختيار و آزادى انسان تاکيد مى کند, نشانه هاى نوعى تناقض فلسفى را مى نماياند و با عنايت به محدوديت هاى انسان در مسئوليتش نسبت به افعالش, نتيجه مى گيرد که هر انديشه اى درباره آزادى انسان ضرورتاً مستلزم عصيان بر ضد موقعيت بنده نسبت به خدا نيست.
به اعتقاد وات, بعضى از محدوديت هايى که براى انسان در قرآن بيان شده است, در کتاب مقدس نيز يافت مى شود و حتى در کتاب مقدس نشانه هايى از آموزه تقدير ازلى نيز وجود دارد, چنان که در عهد عتيق انديشه آزادى, به ظاهر به معناى لغوى آن, يعنى آزادى از بردگى محدود مى شود, هرچند در عهد جديد اين انديشه بسط يافته و اين احتمال که آدمى به بالاتر از مرتبه بندگى خدا, يعنى رسيدن به مرتبه پسر و دختر خدا نيز مطرح شده است. او معتقد است که در همان حالى که برداشت از انسان به عنوان عبد يا بنده خدا در انديشه اسلامى جايگاهى اساسى دارد, مسيحى غربى امروزى از واژه بنده خرسند نيست, بلکه از خود به عنوان (خادم خدا) يا (مخلوق), بلکه (پسر) يا (دختر خدا) ياد مى کند. او براى توجيه اقانيم سه گانه خدا و اين که منظور مسيحيان معناى حقيقى پسر و دختر نيست, بلکه تصورات فلسفى اى است که تأويلاتى ديگر دارد, تاريخچه اين اصطلاح در عهد عتيق و عهد جديد را بررسى و بر مجاز لغوى بودن اين اصطلاح تاکيد مى کند. و براى اين توجيه خود به برداشت شهرستانى (متکلم مسلمان قرن 12 م) که به ادعاى نويسنده اصطلاحِ (پسر خدا) را مجاز دانسته, استناد مى کند. بر طبق کلام شهرستانى چه بسا اين يک مجاز لغوى باشد, مانند اين که به طالبان اين جهان (ابناء الدنيا) و به طالبان جهان ديگر (ابناء الآخرة) گفته مى شود.
در پرتو آنچه در هفت فصل پيشين مطرح و بيان شد, نويسنده به زبان نمادين بودن (پسر خدا) منتقل شده و پسر خدا را بيان کننده امرى واقعى درباره خدا, به بهترين شيوه ممکن براى انسان ها مى داند. به نظر ايشان پسر خدا مستلزم اين است که انسان مى تواند به اغراض خداوند و رابطه او با بشر بصيرت يابد و در راه تحقق آن اغراض, کارى انجام دهد و حضرت عيسى در اين راه پيش قدم بوده است. البته, از آن جا که هم اسلام و هم مسيحيت هم داستانند که محدويت هاى شخصى و اجتماعى, نشانه هايى از مخلوقيت و شأن بندگى است, هر آدمى هم چنان که در رسيدن به مرتبه پسر و دختر خدا آزاد است, اولاً, توانايى انکار پيام هاى وحيانى و سرپيچى از فرمان خداوند را نيز دارد و در اين کار آدمى مسئول رفتار خود است و مجازات او از جانب خداوند عادلانه است و ثانياً, نافرمانى انسان نمى تواند مانع تحقق هدف هاى الاهى شود, هرچند به نظر او در اسلام بر مهار پيوسته حوادث از سوى خداوند, تاکيد بيشترى مى شود.
او در ادامه به تفسير معاصران از انديشه هاى متون دينى اشاره کرده است و ضمن طرح دو ديدگاه وحدت گرا و دوگانه گرا درباره ماهيت و حقيقت انسان آن را به نظريات علمى مطرح شده در فصل هاى پيشين, که انسان را سلسله اى از موجودات در مراتب مختلف که موجودات بالاتر شرايط مرزى را براى موجودات پايين تر تعيين و تحميل مى کنند, تطبيق و به نتايج هر يک از اين دو ديدگاه در رابطه اش با خداوند مى پردازد. چرا که در نتيجه ديدگاه نخست انسان ذره اى از عالم هستى است که تحت سيطره عالم پروردگار قرار دارد و نتيجه ديدگاه دوم اين است که انسان مى تواند موجود مستقلى فرض شود که کنش هايش آزادانه و به فرمان (مَنِ) درونى اش صورت مى گيرد.
البته وات تأکيد مى کند که متفکران ژرف انديش مسلمان و مسيحى معتقدند که انسان هرگز مرتبه بندگى يا مخلوقيت را کاملاً از دست نمى دهد. درست است که قدرت هاى انسانى اکنون چنان هستند که مى توانند بر روند تکاملى تأثير بگذارند, اما درست تر آن است که طرح ها و برنامه هايش را با اغراض خدا و جهت گيرى موجود در ماهيت انسان هم سو کند. به نظر او اين که سياست مداران ـ به رغم حرف هاى زيادى که درباره صلح مى زنند ـ به اين دليل نتوانسته اند جهانى با صلح و صفا ايجاد کنند, که يک سياست مدار به خاطر قدرت و قوتش بندگى يا مخلوقيت خود را فراموش کرده است و ثانياً, نمى داند که تلاش هاى او تنها تا آن جا که خودش را به تلاش براى تحقق اغراض خدا ملزم سازد و حساسيت درونى خود را براى درک کامل تر اين اغراض گسترش دهد, مى تواند در دراز مدت موفق باشد.
حاصل آن که به نظر وات تا آن جا که شخص اغراض الاهى را درک کرده و به تحقق آنها ملتزم شده است, وارد عالمى بالاتر از کره آگاهى مى شود که شايد بتوان آن را (عالم الاهى) ناميد. يعنى هر چه درک شخص از اغراض خداوند, شناخت او از خود به عنوان بنده يا مخلوق و از وظيفه اش التزام به اغراض کامل تر شود, روشن تر مى فهمد که وظيفه اش عمل کردن براى رضاى خدا در شرايط خاص خودش است و دست يابى به اين, يعنى ورود به عالم الاهى.
وات در فصل پايانى کتاب با عنوان اسلام و مسيحيت در عصر حاضر, ضمن اشاره به پاره اى از مشکلات تاريخى, سياسى, اجتماعى و فکرى که مانعى بر سر راه تعامل صحيح دو دين توحيدى هستند, ضمن اذعان به آگاهى غرب در حال حاضر از خيزش اسلامى به ويژه در ايران, آن را بخشى از کل تلاقى معاصر اسلام و مسيحيت دانسته و براى درک جايگاه آن در کل مجموعه, به برخى از مسائل و مشکلات تاريخى, سياسى, اجتماعى و فکرى که مانع تعامل صحيح دو دين است اشاره کرده و پيشنهاد مى کند که عالمان مسيحى و مسلمان لازم است با کنار گذاشتن محافظه کارى و با خلاقيّت بيشترى به اوضاع جهان معاصر پاسخ دهند, پاسخى خلاقيت آميز به شرايط زمان مانند آنچه در گذشته هم در ميان مسلمانان و هم مسيحيان اتفاق افتاده است.
به نظر نويسنده هم در مسيحيت و هم در اسلام مسائل فراوانى وجود دارد که نيازمند بازخوانى و ژرف انديشى است, رستگارى حاصل از تصليب عيسى(ع) در مسيحيت و شهادت امام حسين(ع) درنزد شيعه, هر دو مى تواند کانون تأمل ژرف درباره اسرار عشق و رنج باشد و براى پيروان, بصيرت راه يابى به عالم الاهى را فراهم مى آورد.
در پايان با توجه دادن به اين نکته که در جهان کنونى تماس عمدتاً دوستانه پيروان اديان با يک ديگر رو به فزونى نهاده است, تأکيد مى کند که وظيفه هر فرد معتقدى است که درک خويش را از دين خود بهبود بخشيده و بکوشد درک مثبت و کامل ترى از اديان ديگر به دست آورد تا صاحبان اديان ديگر را در صعود از کوهستان پوشيده از ابرى که بر قله آن در درون مه ها خداوند نامرئى ساکن است, همراه بداند.
برخى از نکته ها و سنجه ها
چنان که در مقدمه همين گزارش اشاره شد, مونت گمرى وات با همه حسن نيت, انصاف و دقّت نظرى که دارد, در همين کتاب نيز گاه لغزش هايى داشته است و به رغم جهات مثبت و قوّت فراوان اين کتاب, بى آن که او را متهم به غرض ورزى کنيم, چند نکته قابل توجه است:
1) اشاره نويسنده محترم در صفحات آغازين فصل نخست به تغيير رويکرد پيامبر اکرم(ص) و مسلمانان نسبت به اهل کتاب و به دنبال آن تغيير لحن آيات قرآن کريم به هيچ روى درست نيست; چرا که مواضع اصلى پيامبر اکرم(ص) درباره مسيحيت و يهوديت هرگز تغيير نيافت و در سراسر قرآن و احاديث اسلامى نشانه اى از اين تغيير يافت نمى شود; چرا که يهوديت و مسيحيت همواره به عنوان دو دين الاهى که از آبشخور وحى نشأت گرفته اند معرفى مى شوند که پيامبر عظيم الشأن و اولوالعزمى همانند حضرت موسى(ع) و حضرت عيسى(ع), آنها را براى سعادت و رستگارى بشر تبليغ کرده اند. قرآن همواره از جريان مستمر رسالت ها سخن مى گويد و از خانواده بزرگ اديان ابراهيمى, در يک کلمه با نام (اسلام) ياد مى کند.
اسلامى که پيامبر آخرالزمان آورد, مرحله اخير اين جريان عظيم بود و هرگز رقيب و يا هم عرض يهوديت و مسيحيت اصيل تلقى نشده است. اگر در يهوديت هيچ تحريفى هم نبود, با آمدن حضرت عيسى مسيح, مى بايست موسويان پرچم هدايت بشر را به دست عيسى مى سپردند و خود با خشنودى از ايفاى رسالت تاريخى خود, تحت لواى عيسى(ع) جمع مى شدند. همچنين با آمدن حضرت محمد مصطفى خاتم انبياء(ص), انتظار اين بود که مسيحيان و حتى يهوديان که خود بشارت آمدن پيامبر آخرالزمان را مى دادند و از سال ها قبل در مدينه ساکن شده بودند تا او را درک کنند, به او ايمان آورند.
البته, عده اى از پيروان اديان قبلى يهوديت و مسيحيت به پيامبر اکرم(ص) ايمان آوردند. عده اى نيز به پيامبر اکرم(ص) ايمان نياوردند, ولى احساس مسلمانان را داشتند و به آنها ابراز محبت مى کردند و تحت تاثير قرآن کريم, گاه هنگام شنيدن آيات قرآنى گريه مى کردند. گروه ديگرى از اهل کتاب ـ بيشتر از يهوديان مدينه و اطراف آن ـ نه تنها پيامبر(ص) را تصديق نکردند, بلکه رمز بقاى خويش را در مبارزه با وى دانستند و متأسفانه تجربه تلخ تکذيب انبيا را بار ديگر تکرار کردند. بديهى است ميزان و چگونگى رويارويى مسلمانان با اهل کتاب تابع شرايط کلى گسترش مرزهاى اسلام بود. مسلمانان در مکه ارتباطات اندکى با اهل کتاب داشتند.
در آغاز دوران پس از هجرت و شکل گيرى جامعه اسلامى در مدينه نيز, ارتباطات با اهل کتاب به طور طبيعى پيش مى رفت و بيشتر از نوع اول و دوم بود. به تدريج, بر اثر تثبيت حاکميت اسلام در مدينه و توانايى ايستادگى در برابر کفّار و مشرکان قريش و پيروزى در جنگ ها, برخى از اهل کتاب (گروه سوم) احساس خطر جدى کردند و درصدد توطئه و تبانى با قريش بر آمدند. بنابراين, تغيير لحن آيات قرآن کريم درباره اهل کتاب, از رخدادها و واقعيت هاى بيرونى جدا نيست, ولى موضع اصولى درباره يهوديت و مسيحيت و تأکيد بر شباهت ها و وحدت منشأ همواره محفوظ مى ماند, به طورى که چنانچه يهوديان و مسيحيان بر سر پيمان هايى که با پيامبر اکرم(ص) و مسلمانان بسته بودند باقى مى ماندند و عهدشکنى نمى کردند و در صدد تبانى با قريش و کفار بر نمى آمدند به هيچ روى رفتار مسلمانان نسبت به آنان تغيير نمى کرد.
2) در خصوص موضوع ابهام در نظريه تحريف متون مقدس عهدين و تأکيد ايشان بر کارکرد دفاعيه اى اين نظريه تا جنبه معرفتى آن نيز, چنان که در بخش ديگرى از سخنان وات آمده, خاستگاه اين مسئله در خود قرآن است و نيازى به برخورد با مسيحيان تحصيل کرده و احساس خطر در مقابل آنان نبوده است تا نظريه تحريف مطرح شود. هم چنين شيوه هاى مختلف تحريف با يک ديگر قابل جمع اند و لازم نيست چونان ديدگاه هاى متعارض بيان شوند. قرآن کريم در آيات 75 تا 79 سوره بقره به برخى از انواع تحريف اشاره مى کند, از جمله مواردى که قرآن به صراحت بيان مى کند اين است که (گروهى به دست خود مطالبى را مى نوشتند و آن را به خدا نسبت مى دادند) (بقره , آيه 79).
نکته مهم ديگر اين که قرآن آشکارا از تورات و انجيل که در بردارنده وحى الاهى بر حضرت موسى و عيسى هستند و کلماتشان همچون قرآن, وحى الاهى است, سخن مى گويد. با اندک تأملى در کتاب مقدس موجود نزد اهل کتاب ـ مستقر در شبه جزيره عربستان ـ روشن مى شود, آنچه در دست ايشان به عنوان کتاب مقدّس بوده است, نمى تواند همان تورات و انجيل باشد. اين امر به ويژه امروزه بيش از هر زمان ديگرى روشن است که بيشتر مسيحيان, کتاب مقدس را املاى الاهى نمى دانند و حداکثر معتقدند افراد (الهام يافته) مختلف در طول 1500 سال, به تدريج به زبان هاى گوناگون آن را فراهم آورده اند. براى مثال, توماس ميشل در اين باره مى گويد:
(اقليتى بسيار ناچيز از مسيحيان گمان مى کنند کتاب هاى مقدس با همين الفاظ الهام شده اند و خدا پيام خود را کلمه به کلمه به کاتب بشرى منتقل کرده و وى چيزهايى را که خدا املا نموده, ثبت کرده است. ) (کلام مسيحى, ترجمه حسين توفيقى, ص 26)
بنابراين, وقتى خود اهل کتاب چنين ديدگاهى درباره کتاب مقدس دارند و حتى مسيحيان انکار مى کنند که حضرت عيسى انجيل را دريافت کرده باشد, بلکه خود او را وحى مى دانند, روشن است که مسلمانان نمى توانستند کتاب مقدس موجود را بپذيرند.
افزون بر اين حتى اگر در نظريه تحريف کتاب مقدس ترديد شود, اين نکته نبايد فراموش گردد که نويسندگان و انديشمندان مسلمان هرگز دقت و امانت علمى را به چوب حراج نزدند و حاضر نشدند نسبت هاى ناروا و خلاف واقع به بزرگان و ارباب اديان و مکتب هاى ديگر روا دارند. خدشه در آسمانى بودن کتاب مقدس يا انتقاد مسلمانان از تثليث و مانند آنها با صداقت و با انگيزه نقد علمى و منصفانه صورت پذيرفته است; هم چنان که يک غير مسلمان نيز مى تواند با انصاف و حقيقت جويى اسلام را نقد و ارزيابى کند. اما اين مطلب را هرگز نمى توان با تحريف کردن و واژگونه جلوه دادن اسلام يا دادن نسبت هاى زشت و غير اخلاقى به پيامبر اکرم(ص), مقايسه نمود. هر مکتب و آيينى را مى توان نقد و ارزيابى کرد, ولى هرگز نبايد آن را تحريف نمود يا پيرايه هاى زشت به آن بست.
3) تحليل ايشان در فصل دوّم درباره پيدايش فرقه هاى درون اديان که عمدتاً آن را ناشى از عوامل غير شناختارى مانند عوامل اجتماعى, اقتصادى نژادى يا جغرافيايى مى داند نيز محل تأمل است. چرا که همان گونه که اصل پيدايش اديان را نمى توان با تحليل هاى جامعه شناسانه, لزوماً ناشى از عوامل فوق دانست, پيدايش فرقه ها و مذاهب درون يک دين را نيز نمى توان به عوامل پيش گفته نسبت داد. علت اساسى پيدايش فرقه ها و مذاهب, باور پيدا کردن گروهى از دين داران به برداشت خاصى از متون آن دين يا تبيين خاصى از عقايد آن است. اين اختلاف برداشت, امرى شناختارى است و فروکاستن آن به عوامل پيش گفته از خلط ميان انگيزه و انگيخته و نيز خلط ميان علت و دليل سرچشمه مى گيرد. يک مسيحى ارتدوکس يا کاتوليک, مذهب خود را تابع عوامل اجتماعى يا اقتصادى و مانند آن ندانسته و براساس آن ها مذهب خود را انتخاب نمى کند. از اين رو, ممکن است افرادى در شرايط يک سان, مذاهب مختلف داشته باشند. البته, ممکن است عوامل سياسى ـ اجتماعى و مانند آن زمينه انتخاب مذهب را براى فردى مهياتر يا دشوارتر سازد, ولى تأثير آن غيرقطعى و غيرمستقيم است.
4) سخن ديگر او در فصل دوّم فصل که ملاک انشعاب يک فرقه از ديدگاه اصلى را اندک بودن پيروانش مى داند نيز محل تأمل است; چرا که براى مثال, نمى توان گفت که چون شيعيان اندک هستند, از بدنه اصلى منشعب شده اند و در نتيجه فرع اند. در اين جا نيز ملاک انشعاب را بايد اعتقادى و شناختارى دانست. بله آن گروهى که برداشت جديد يا تفسير نوينى را که تاکنون مطرح نبوده, ابراز مى دارد و از ديگران فاصله مى گيرد, يک فرقه انشعابى شناخته مى شود, اما درباره اختلاف ميان شيعه و سنى اين مسئله به همان زمان صدر اسلام و حيات شخص پيامبر اکرم(ص) برمى گردد. از اين رو, نمى توان تشيّع را جنبش فرقه اى اصلاحى در درون اسلام دانست, بلکه تشيّع از ديدگاه پيروانش همان جريان اصيل اسلام است. در ميان فرقه هاى مسيحى نيز همين نکته وجود دارد. (براى پيدايش تشيع نک: تحليلى از تاريخ تشيع و امامان, نگارنده, فصل اول و دوم).
5) تعبير وات درباره پرستش خداى واحد و يکتا در ميان مسلمانان و مسيحيان, يک سان دانستن تجربه ميان مسلمانان و مسيحيان در پرستش خداى يکتا, و محدود کردن اختلاف آنها در تصور, تداعى کننده اختلاف ميان حوزه شناختى و رفتارى است, اما به هيچ روى مسئله تجسيم يا تشبيه خداوند که از سوى برخى از متکلمان مسلمان مطرح شده و از سوى اکثريت به شدّت رد و انکار شده است, با نظريه تثليث در مسيحيت که نظريه اکثريت است, قابل قياس نيست; چرا که به نظر مى رسد آن دسته از انديشمندان مسيحى که کوشيده اند, تفسير غير شرک آميز از تثليث و قابل جمع با توحيد ارائه دهند, بر خلاف جريان عقيدتى رايج در جامعه مسيحى گام برداشته اند. اما اثبات اين که در مقام عمل پيروان اين دو دين بزرگ, خداى يگانه را مى پرستند و نيز هر گونه تلاش در جهت زدودن باورها و رفتارهاى شرک آميز در يک جامعه دينى, که مطمح نظر و مورد تأکيد وات در اين کتاب است, سزاوار تحسين است.
6) اين که در بحث از صفت محبت و نيکى خداوند برداشت مسيحيت از خداوند و صفت رحمانيت او را بار عام داده و معتقد است در مسيحيت نقش خداوند در رهايى و نجات گمراهان تاکيد بسيار بيشترى دارد نيز محل تأمل است; چرا که لسان قرآن و روايات معصومين به غلبه جنبه رحمانيت خداوند اشاره دارد و به طور کلى در متون اسلامى, شواهد بسيار و گوناگونى بر مهربانى بى حدّ و حصر خداوند با بندگان وجود دارد; از جمله اين شواهد عبارتند از: اختصاص دو صفت رحمان و رحيم پس از نام اللّه در بسم اللّه الرحمن الرحيم که سوره هاى قرآن با آن آغاز مى شود; تعابيرى مانند (يا من سبقت رحمته غضبه), (و رحمتى وسعت کل شىء), اين که به حسنات ده برابر سيئات پاداش داده مى شود ولى سيئات فقط به مثل آن مکافات مى شود, اين که به نيت عمل خير پاداش تعلق مى گيرد و خود عمل که انجام شود, ده برابر پاداش داده مى شود, ولى نيت عمل شر عقاب ندارد, تا آن که خود عمل انجام شود, باز هم ثبت نمى شود مگر بعد از چند ساعت که اگر توبه اى صورت نگرفت تنها يک گناه ثبت مى شو,د آيات مربوط به عفو و گذشت و عيب پوشى و سفارش قرآن در اين باره و سيره معصومين که عفو و گذشت را پيشه مى کردند, آيات و روايات در باب توبه و اين که خداوند بسيار توبه پذير است و از توبه بندگان استقبال مى کند و… اساساً صفات عفوّ غفور, رحيم و توّاب آن جا معنا دارد که گناهى صورت گيرد تا بخشايش الاهى هم شاملش شود و البته در آخرين مرحله هم مجازات و مکافات وضع شده است که باز مى توان گفت در راستاى صلاح افراد و جامعه است و اين هم پرتويى از رحمانيت خداوند است (نک: وسايل الشيعة, ج 1, ص 482, ح 93; کافى, ج 1, ص 333, ح 2 و ج 2, ص 393, 433; شيخ صدوق, التوحيد, ص 408, ح 7 و… )
سخن وات در رابطه با تولد حضرت عيسى(ع) از مريم باکره مطابق گزارش قرآن و منافات آن با آنچه در ديگر متون آمده و نيز شگفتى مسيحيان از بکرزايى نيز محل تأمل است; چرا که گزارش قرآن روان و روشن است و بر طبق آن خلقت عيسى با قدرت الاهى شکل گرفته است. قرآن هم داستان را به روشنى بيان مى کند و هم بر نوعى پندار خط بطلان مى کشد و در پايان باز هم بر قدرت لايزال الاهى تکيه مى کند که چون فرمان الاهى صادر شود تحقق آنچه اراده فرموده قطعى است (مريم, آيه 35).
در قرآن به صراحت سخن از فرشته (متمثل) است که به حضرت مريم مى گويد: (من فرستاده پروردگار تو هستم براى آن که پسرى پاک و پاکيزه به تو ببخشم); و پاسخ حضرت مريم چنين است که: (چگونه من داراى فرزند خواهم شد در حالى که بشرى با من تماس نداشته و من نيز فرد بزهکارى نبوده و نيستم), پيک الاهى مى گويد: چنين است تو با بشرى برخورد نداشتى, نه حلال, نه حرام, اما سخن خداوند قادر اين است که: (اين کار بر من آسان است) (نک: مريم, آيات 19 ـ 21). به نظر برخى از مفسران گويا در برابر ناباورى حضرت مريم پيک وحى مى گويد: آرى چنين است. اما تو به لحاظ قابليت قابل سخن مى گويى و من از فاعليت فاعل, فاعليت فاعل تمام است و من پيک فاعليت فاعلم. سخن اين است که: اگر زن آهنگ مادرى کند تماس با زوج لازم دارد, اما من از قدرت الاهى سخن مى گويم که او بدون تماس بشرى نيز توان آن را دارد که زن را مادرى عنايت کند. خداوند سبحان و قادرى که اشياء را از کتم عدم و بى سابقه وجود مى آفريند, به شيئى موجود هم فيض پيش بينى نشده مى بخشد. (نک: تفسير موضوعى قرآن کريم, (سيره پيامبران در قرآن), جوادى آملى, ج 7, ص 366 به بعد, با اندک تصرف) داستان حضرت عيسى از کهن ترين روزگاران در متون کهن دينى و ادبى بازتاب داشته است (نک: داستان پيامبران در تورات, تلمود, انجيل و قرآن و بازتاب آن در ادبيات فارسى, محمد لاريجانى, ص 833 ـ 980). بارى انصاف بايد داد که سخن از چگونگى تولد حضرت عيسى بر پايه داده هاى کتاب مقدس و متون کهن دينى يهود و مسيحيت دشوارى هايى دارد و از جمله در آن تهافت ها و تناقض هايى يافت مى شوند (نک: قصص الانبياء, عبدالوهاب نجار, که به خوبى اين موضوع را نشان داده است). اما بر پايه آموزه هاى قرآن و متون صحيح اسلامى, موضوع تولد حضرت عيسى(ع), مشکلى ندارد, و با تکيه و تأکيد بر قدرت الاهى مسئله روشن است (نک: الميزان فى تفسير القرآن, ذيل آيات مربوط).
8) در مواضعى ديگر از جمله بحث ارتباط دادن حديث (سبعة احرف) به جمع قرآن و اختلاف در آن, اصل زمان جمع قرآن يا توحيد مصاحف, حقيقت شفاعت در اسلام, عدم درک پيامبر اکرم(ص) نسبت به معانى رسول اللّه در آغاز رسالت, فرق ميان مرتبه بندگى و مرتبه خدمت گذارى و خليفگى و پسران و دختران خدا و… نيز ابهام و لغزش هايى به چشم مى خورد. با اين همه و در پايان اين مقاله به بيانى ديگر به دو نکته که در متن مقاله بدان اشاره شد تاکيد مى کنيم.
براساس تئورى تکامل در آفرينش که وات آن را پذيرفته و تلاش کرده است با گزارش هاى متون مقدس از اول آفرينش نيز تطبيق دهد, آيا نبايد در خصوص اديان و تعاليم آنها نيز نوعى تکامل و پيچيدگى قائل شد به طورى که هرچه از عمر اديان گذشته است بر کمال آنها و نيز جامعيت آن و نيز مطابقت بيشتر آن با نيازهاى انسان افزوده شده است و آخرين دين کامل ترين است؟ و انتظار مى رود که تعاليم آخرين دين براى رسانيدن انسان به کره آگاهى و از آن به عالم الاهى توفيق بيشترى داشته باشد؟
دوم: ما نيز مايل هستيم سخن توماس مرتون درباره مسيحى خوب را, درباره مسلمان خوب تکرار کنيم: مسلمان خوب کسى نيست که اديان (الاهى) را ردّ مى کند بلکه کسى است که حقيقت موجود در آنها را تصديق کرده و سپس فراتر رود.
پى نوشت ها
1. Pierre Tellhard de chardin
2. John Macmurry
3. Michael Polanyi
4. Peter Berger
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید