سرآغاز
اين نوشتار، گزارش گونهاي است از آراء و نقدهاي برخي از متفكران اسلامي در مورد «تثليث مسيحي» . البته عمده تمركز بر روي آراء متفكرين شيعه بوده و نيم نگاهي نيز به آراء برخي متفكرين معتزله و اشاعره شده است. در ضمن گزارش، پاسخها و دفاعيههاي متكلمين مسيحي نيز آمده و متقابلا نقدهاي متفكرين اسلامي به آن پاسخها بيان شده است. و بالاخره در پايان، خلاصه و دستهبندياي از اشكالات و نقدها را آورده و به بررسي و ارزيابي آنها پرداختهايم.
اين نگارنده سالهاست كه علاقه به مطالعه و شناخت الهيات مسيحي داشته و بنا به دلائلي- كه اجمالا در مقدمه خواهد آمد- تثليث را موضوع مناسبي براي بررسي يافته است. زمينه اين مطالعه نهايتا در كلاس جناب دكتر كرباسي زاده - در درس «تاريخ فلسفه غرب در قرون وسطي»- و نيز جناب دكتر سليماني اردستاني - در درس «الهيات مسيحي» - فراهم شد. و از آنجا كه تثليث از اركان تفكر مسيحيت است و فهم آن متوقف بر فهم منظومه فكري- الهياتي مسيحيت است، باب ورود به مطالعه ساير آموزههاي بنيادين مسيحيت باز شد و بموازات بررسي تثليث، دورنمائي از اين آموزهها نيز برايم حاصل شد كه البته اساتيد بزرگوار جناب حجه الاسلام و المسلمين دكتر عبدالرحيم سليماني اردستاني و جناب دكتر كرباسي زاده در اين زمينه، نقش بسزائي داشتند، كه از زحمات و راهنمائيهاي ايشان تقدير و تشكر مينمايم.
مقدمه
بي ترديد يكي از واقعيتهاي جدي و تاثير گذار جوامع بشري، پديده «اديان»مي باشد . اديان مختلف، عليرغم تفاوتهاي جوهري و ظاهري، غالبا در اين اصل مشتركاند که در پي رفع نياز فطري بشر به دين و گشودن راه رستگاري و سعادت ميباشند. در بين اديان موجود، سه دين بزرگ اسلامِ، مسيحيت و يهوديت بعنوان اديان ابراهيمي از اهميت ويژه اي برخوردارند. و با وجود نقاط مشترك اعتقادي و حتي عبادياي كه در اين سه دين وجود دارد، هر كدام داعيه حقانيت داشته و با ضميمه نفي تكثر گرائي در حقانيت، اديان ديگر را باطل يا منسوخ ميشمارد.
(1) از طرفي هر گروه از مناديان اين سه دين، دعوت به سعادت ابدي(خلود در بهشت) ميكنند و عدم پيروي و انكار دين خود را موجب شقاوت ابدي (خلود در جهنم )مي دانند .لذاست که براحتي نمي توان اين ادعاها را ناديده گرفت و بايد در جستجوي دين حق، به تحقيق و بررسي اديان مذكور بپردازيم.(2)
البته ممكن است براي بسياري از متدينين به اين اديان، هيچگاه احتمال حقانيت دو دين ديگر مطرح نگردد، و لذا انگيزهاي براي تحقيق پيرامون اين اديان نداشته باشند. كه شايد بتوان از جمله علل اين امر، به چند مورد اشاره نمود:
1) عدم رسيدن پيام و يا داعيه حقانيت اديان ديگر به اين افراد.
2) آشنا بودن با اين اديان، منتهي از طريق واسطههائي غير امين، كه در واقعيات اين اديان دخل و تصرف نموده و صورت تحريف شده وقاعدة غير قابل قبول اين اديان را گزارش ميكنند.
3) بزرگ شدن در محيطهائي كه از كودكي القاء حقانيت دين خود در آن مي شده و بقدري اين القائات بر فضاي فكري اين افراد سيطره داشته كه حتي احتمال حقانيت ساير اديان نيز به ذهن آنها خطور نميكرده و چه بسا خود تبديل به يكي از مبلغين دين خود و منتقدين اديان ديگر ميشدهاند.
در كنار اين گروه، دسته ديگري از دينداران ميباشند كه - معمولا بخاطر نبودن عوامل مذكور- متوجه «احتمال حقانيت» اديان ديگر شده و به دنبال آن در معتقدات ديني خود ترديد ميكنند و از آنجائيکه هر كدام از اين اديان، داعيه تامين سعادت ابدي و نيز دفع شقاوت ابدي را دارند، در پي تحقيق برآمده و چه بسا اين مسأله تبديل به اساسيترين مساله زندگيشان گردد و مدتها رنج مطالعه و تحقيق را بر خود تحميل كنند.
راه هاي شناخت
كسي كه درصدد تحقيق پيرامون حقانيت اديان بر مي آيد، ابتدا با اين سوال روبرو مي شود كه با توجه به تعدد اديان، از چه راهي ميتوان دين حق را شناخت:
- آيا بايد تمام آموزههاي اديان بررسي و سپس با هم مقايسه گردد؟
- يا وضعيت پيروان هر كدام از اين اديان و تاثير اديان مذكور در متدينين و جوامع آنها، مورد مطالعه قرار گيرد؟
- يا مثلا به سراغ علماء هر دين رفته و ببينيم منطق يا توانائيهاي معنوي و كرامات كدام گروه بيشتر است؟
- يا اينكه مسائل بنيادين هر ديني را بررسي و ارزيابي كنيم؟
- و يا ...
بنظر ميرسد ، تنها راهي كه براي عموم مي توان پيشنهاد نمود « بررسي مسائل بنيادين اديان » مي باشد . زيرا به نتيجه رسيدن گزينه هاي ديگر - صرفنظر از مشکلات معرفتي آنها - از حد توان عموم مردم خارج است و بايد توسط گروههاي كارشناسي در بازه زماني طولاني صورت گيرد.
ابزار شناخت
در اين مرحله، سوال مهم ديگري رخ مينماياند و آن اينكه قضاوت راجع به مسائل بنيادين، در صلاحيت كدام يك از ابزارهاي شناختي بشر ميباشد.
توضيح اينكه، انسان داراي چند نوع ابزار شناختي است كه ميتوان آنها را در چهار دسته گنجاند:
1) عقل
2) حس و تجربه
3) نقل
4) كشف و شهود
كه متناسب با هر كدام ، نوعي شناخت بقرار زير حاصل ميشود:
1) شناخت عقلي و فلسفي
2) شناخت تجربي
3) شناخت نقلي و تعبدي
4) شناخت عرفاني(3)
عليرغم وجود اختلاف نظر مكاتب فكري مختلف در اين زمينه، ديدگاه مورد قبول اين است كه تنها ابزاري كه در شروع، صلاحيت ارزيابي مسائل بنيادين اعتقادي را دارد، «ابزار عقل» ميباشد.(4)
بله، پس از حل برخي مسائل بنيادين، و از جمله اثبات حجيت نقل- توسط عقل- ميتوان ساير آموزه هاي اديان را كه عقل معمول بشري از درك آنها عاجز است، به مدد نقل معتبر حاصل نمود، و با طي اين طريق و عمل به دستورات معتبر دين حق، به مراتبي از كشف و شهود رسيد و يافتههاي عقلي و نقلي را شهودا ادراك نمود.(5) ولي بهرحال نبايد فراموش نمود كه تنها روزنه امن براي ورود به مباحث بنيادين اعتقادي، عقل ميباشد. آنهم با استدلالهاي مبتني بر بديهيات اوليه كه مورد قبول تمام افراد بشر، با هر آئين و مسلكي است.
تثليت ، يكي از بنيادي ترين اعتقادات مسيحيت
عليرغم اينكه «توحيد» يكي از اعتقادات جدي و بنيادين مسيحيان است(6) ، بگونهاي كه بهيچوجه حاضر نيستند خود را از زمره موحدين بيرون بدانند (7) ،شاهد آموزه مهم ديگري در بين مسيحيان، بنام«تثليث» ميباشيم كه بظاهر با «توحيد»منافات دارد. اين آموزه تقريبا بين تمام فرقههاي اصلي مسيحي- حتي پروتستانها - از مقبوليت تام و اهميت ويژهاي برخودار ميباشد.(8) اهميت اين آموزه تا حدي است كه در قطعنامه معروف«شوراي نيقيه» (قانون نيقاوي) در مورد منكرين الوهيت حضرت عيسي (ع)- كه يكي از اركان تثليث بشمار ميرود - اينگونه آمده است: «لعنت باد بر كسانيكه ميگويند زماني بود كه او[عيسي]وجود نداشت و يا اينكه پيش از آنكه وجود يابد نبود، يا آنكه از نيستي بوجود آمد و بر كساني كه اقرار ميكنند وي از ذات يا جنس ديگري است و ...(9)»
و البته با توجه به جوهره اصلي مسيحيت، اين جايگاه و اهميت ويژه براي تثليث، چندان نيز دور از ذهن نيست؛ اساس مسيحيت بر پايه ايمان به بشارتي است كه مسيح براي نجات بشر آورده است. اين نجات از جانب«خدا»و توسط«عيسي مسيح» آورده شده و عمل آمرزش و تطهير نفس از گناه، پس از عروج عيسي، بوسيله «روح القدس» ادامه مييابد.(10) بدين ترتيب تثليث بگونهاي با اساس مسيحيت گره ميخورد كه عليرغم تمام انتقادات و اشكالاتي كه مخصوصاً از طرف مسلمانان به آن گرفته شده، همچنان منزلت خود را نزد مسيحيان حفظ نموده است.
از آنچه گذشت ميتوان براحتي اين نتيجه را گرفت كه كسي كه در جستجوي دين حق، با مسيحيت مواجه ميشود چاره اي جز بررسي اين آموزه مهم و اساسي ندارد، و تأييد و رد اين آموزه توسط عقل، نقش تعيين كنندهاي در قضاوت او در مسيحيت خواهد داشت.
در اينجا مناسب است مطالب گذشته را اينگونه صورت بندي نمائيم :
1) ما شاهد ادياني هستيم كه وعده سعادت ابدي- در صورت تبعيت از آن اديان - و انذار ازشقاوت ابدي- در صورت عدم پيروري از ان آديان - را مطرح ميكنند.
2) قائل به تكثر گرائي در حقانيت نيستيم؛ لذا فقط يك دين ميتواند حق باشد.
3) بنابراين براي رسيدن به سعادت ابدي و دفع شقاوت ابدي، در قدم اول بايد حقانيت اديان مدعي را بررسي كنيم. (زيرا انسان فطرتا بدنبال كسب منافع و دفع مضار ميباشد.)
4) تنها راهي كه براي شروع بررسي اديان موجه بنظر ميرسد، بررسي مسائل بنيادين اديان است.
5) صلاحيت بررسي صدق و كذب و توجيه مسائل بنيادين اديان را تنها و تنها«عقل» دارا ميباشد، آنهم با استدلال هاي مبتني بر بديهيات اوليه.
6) يكي از بنيادي ترين مسائل اديان توحيدي، «توحيد» ميباشد.
7) «تثليث» از مسائل بنيادين مسيحيت است كه بظاهر با توحيد ناسازگار است.
8) نتيجه اينكه: براي بررسي مسيحيت و حقانيت آن، يكي از اولين مسائلي كه بايد مورد بررسي قرار گيرد«تثليث مسيحي»است.
و شايد يكي از عللي كه موجب شده متفكرين مسلمان، نقدهاي فراواني بر تثليث وارد كنند، همين مطلب بوده. در اين نوشتار سعي شده گزارش اجمال گونه از اين اشكالات و نيز پاسخهاي متفكرين مسيحي به اشكالات مذكور آورده شود، بگونهاي كه فضاي كلي رد و ايرادها روشن گردد و بتوان به قضاوتي منطقي در اين مورد برسيم.
تاريخچه تثليث (11)
پس از حضرت مسيح، جامعه مسيحيت تا اوائل قرن چهارم، با دو مشكل اساسي مواجه بود:
اولين مشكل، وجود آزارها و شكنجهها و محدوديتهائي بود كه از طرف امپراطوري روم بر مسيحيان وارد ميشد. اين فشارها و شكنجهها هر چند داراي فراز و نشيب بود ولي همواره ادامه داشت تا اينكه در اوائل قرن 4 م حوادث بگونهاي متفاوت رقم خورد؛
قسطنطين كه يكي از فرزندان باقيمانده امپراطور روم بود، پس از كنار زدن رقباي خود- بكمك مسيحيان(12)- و تحكيم تسلط خود بر روم غربي، «فرمان ميلان» مبني بر «تساهل مذهبي» را در سال 313 م اعلام کرد . او که مسيحيت را داراي قابليت هاي زيادي براي تحکيم اقتدار خويش مي ديد ، حدود سال 324م ، ضمن اعلام آزادي مذهب در كل رم، خود را بطور قطع مسيحي خواند و اتباعش را به مسيحيت دعوت كرد.(13)
مشكل دوم جامعه مسيحيت كه بموازات فشارها و محدوديتهاي حكومت روم، جامعه مسيحيت را دچار ضعف و بحران مينمود، اختلاف نظرهاي الهياتي راجع به ماهيت مسيح بود . ريشه اين نزاعها به پولس(14) و آراء او بر ميگردد. با وارد شدن آراء پولس و به تبع او يوحنا، دو نظام الهياتي بين مسيحيان شكل گرفت كه در يك تفكر، عيسي داراي جنبههاي بشري است و در تفكر ديگر او را موجودي الوهي ميبينيم.(15)
اين نزاع همچنان ادامه داشت تا اينكه در سال 318م به اوج خود رسيد ؛ كشيشي از شهر باوكاليس مصر بنام «آريوس» بر مخلوق بودن مسيح تاكيد كرد. تاثير گذاري سريع آراء او حتي بر روحانيون مسيحي، واكنش شديد اسقف شهر اسكندريه، الكساندر را بدنبال داشت؛ الكساندر بخلاف آريوس- كه قائل به همانندي مسيح با خدا و مخلوق بودن او بود- از «همذاتي» مسيح با خدا و الوهيت و غير مخلوق بودن او جانبداري مينمود.
كليسا از نفي الوهيت مسيح، احساس خطر جدي مينمود و بنياد مذهبي مسيحي را در معرض فروپاشي ميديد. از سوئي ديگر، اين نزاع قسطنطين را نيز بسيار نگران كرده بود. زيرا او ضعف مسيحيت را موجب ضعف اقتدار و حكومت خود ميدانست. لذا با دعوت همه اسقفها به نيقيه نخستين شوراي عمومي كليسا را در سال 325 م تشكيل داد. اين شورا با رياست عاليه خود او تشكيل جلسه داد و پس از بحثها و گفتگوهاي علماي مسيحي، نهايتا راي شورا بنفع الكساندر رقم خورد و الهيات پولسي در قالب «اعتقاد نامه نيقيه» مطرح گرديد (16) كه در آن همذاتي مسيح با خدا تصريح شده بود:
«ما به خدائي يگانه معتقديم، به پدر قادر مطلق، آفريننده همه چزهاي آشكار و نهان، و به يك خداوندگار، به عيسي مسيح، پسر خدا، بوجود آمده...نه آفريده، همذات با پدر... كه بخاطر ما مردم و بخاطر نجات ما فرود آمده، مجسم شده، بشر گشته، ...»(17)
اين اعتقاد نامه به اين صورت و بدين سرعت در اثر فشار امپراطور بتصويب رسيد. چرا كه او ميخواست هر چه زودتر، كشمكش پايان يابد و صلح و آرامش در كليساها برقرار گردد. (18)
در اين شورا دومين ركن از اركان تثليث (الوهيت مسيح) شكل گرفت ولي درباره ركن سوم آن(الوهيت روح القدس) بحثي بميان نيامد و صرفا به ايمان به روح القدس بسنده شد. پس از گذشت چند دهه، اين بحث نيز در قالب «هم جوهر بودن روح القدس با خدا و مسيح»توسط آتاناسيوس مطرح گرديد. كه بنوبه خود بهانهاي شد براي تشكيل شوراي عمومي قسطنطنيه در سال 381م. در اين شورا، بر الوهيت و هم جوهري روح القدس با ذات الهي، تاكيد شد و اعتقاد به اينكه مسيح يا روح القدس، تابع پدر يا در مرتبه وجودي پائينتري قرار دارند، بدعت شمرده شد.(19)
و بدين ترتيب «تثليث مسيحي» شكل نهائي و رسمي خود را در سال 381 م پيدا نمود و تاكنون از معتقدات رسمي و مهم كليسا بشمار مي رفته است .
مطلبي كه پس از بيان تاريخچه تثليث، از ذكر آن ناگزيريم و براي بررسي آموزه تثليث بايد به آن بپردازيم، آشنائي با محتوا و مفهوم اين آموزه است، كه فصل آينده به آن مي پردازد.
تقريرهاي تثليث
ابتدا براي روشنتر شدن منظور متفكران مسيحي از تثليث، چند مورد از تقريرهاي آنان را آورده سپس به نقدهاي متفكرين مسلمان بر تثليث خواهيم پرداخت:
در كتاب تعليمات ديني كليساي كاتوليك اينگونه آمده است:
«تثليث واحد است. ما به سه خدا اعتراف نميكنيم؛ بلكه به خداي واحد در سه اقنوم :«تثليثي كه از نظر جوهر واحد است.» (شوراي قسطنطنيه)پس اقانيم ثلاثه در يك الوهيت سهيم نيستند؛ بلكه هر يك از آنها كامل خدا هستند: «پدر همان پسر است و پسر همان پدر است و پدر و پسر همان روح القدس هستند؛ يعني از نظر سرشت و طبيعت يك خدا هستند.»(شوراي تولدو). «هر يك از اقانيم ثلاثه، همين حقيقت، يعني جوهر و ذات و سرشت الاهي هستند.»(شوراي لاتران.)(20)
همچنين آمده است:
«اقانيم ثلاثه واقعا از هم متمايز هستند: «خدا يگانه است اما تنها نيست. پدر، پسر و روح القدس صرف نامهائي نيستند كه به كيفيتهاي وجود الهي دلالت كنند؛ زيرا آنها واقعا متمايز از همديگرند. نه پسر پدر است و نه پدر پسر و نه روح القدس پدر يا پسر است.»(شوراي تولدو)آنها از نظر منشأ با هم تفاوت دارند:«اين پدراست كه متولد ميكند، اين پسر است كه متولد ميشود و اين روح القدس است كه صادر ميشود.»(شوراي لاتران). وحدت الهي سه گانه است.»(21)
در مقابل عبارات بالا، توماس ميشل- از متكلمين معاصر مسيحي - اينگونه ميگويد:
«دريافت ما از طبيعت واحد خداي سه گانه چنين است: به خداي واحدي ايمان داريم كه طبيعت او بر سه صفت استوار است. خداي يكتا خود را بعنوان آفريدگار توانا و مولاي حيات، آشكار ميسازد، مسيحيان او را «پدر»يا «پدر ما»ميخوانند. همو پيام يا كلمه ازلي خود را در عيساي انسان براي ما متجلي ساخت. نيز وي داراي وجودي فعال و حياتبخش در مخلوقات است. (مسيحيان اين وجود را «روح القدس»مينامند.) مسيحيان مانند مسلمانان معتقدند كه صفات خدا متعدد است : ولي بعقيده آنان، سه صفت از صفات بيشمار خداوند،مثل خود او ، ازلي و همراه با ذات او و ضروري هستند . صفات مذکور عبارتند از : طبيعت ذاتي و متعالي خدا (پدر) ،كلمه خدا كه در عيساي انسان مجسم گرديد، و وجود حيات بخش خدا در مخلوقات. اين صفات ازلي هستند؛ زيرا در ذات خدا دگرگوني راه ندارد و ذات او پيوسته ثابت است. همچنين اين صفات با ذات خدا هستند و صفات خارجي نيستند كه به وي منضم شده باشند، يا اموري ظاهري كه ما افراد بشر ، آنها را براي خدا وضع كرده باشيم. سرانجام اينكه صفات ياد شده ضروري هستند و نمي توان هيچکدام از آنها را انکار کرد يا از خدا جدا نمود ؛ خدا خودش را اينگونه در كتاب مقدس نشان داده است.»(22)
هنري تيسن از متكلمين پروتستان مسيحي در مورد تثليث اينگونه ميگويد:
«در ذات واحد الاهي، سه اقنوم وجود دارد. هر چند در جهان، مثال كاملي در مورد تثليث اقدس وجود ندارد ولي عقل انسان در اين مورد، نمونه خوبي است. عقل انسان ميتواند با خودش مشورت كند و در عين حال ميتواند در مورد نتايج حاصله نظر بدهد و اين مثال خوبي در مورد تثليث اقدس است.(23) »
همو در جايي ديگر ابتدا برداشتي انحرافي از تثليث را بيان مينمايد:
«اعتقاد به تثليث اقدس از اعتقاد به وجود سه خدا و همچنين اعتقاد پيروان سابليوس، بايد جدا شود، اعتقاد به وجود سه خدا عبارتست از قبول كردن سه خداي جدا از يكديگر. پيروان اين عقيده معتقدند كه اين سه خدا داراي هدف و تلاش واحد ميباشند . در حالي كه عقيده صحيح اين است كه خدا، هم در ذات و هم در هدف و تلاش واحد ميباشد؛ يعني خدا ذاتا يكي است.
پيروان سابليوس معتقدند كه خداي واحد در تثليث تجلي كرده است؛ ولي ذاتاً داراي تثليث نميباشد. ... بدين طريق آنها به تثليث ظاهري اعتقاد دارند نه تثليثي كه ذاتاً در خدا وجود دارد براي روشن شدن عقيده آنها ميتوان گفت كه همان طوري كه يك شخص ميتواند هنر پيشه و معلم و دوست باشد، يا اينكه هم پدر باشد و هم پسر و هم برادر، در مورد خدا هم ظهور خدا بعنوان پسر و روح القدس، ظاهري است نه يك حقيقت ذاتي. اين اعتقاد در واقع بمنزله انكار تثليث اقدس مي باشد؛ زيرا تثليث را يك امر ظاهري ميداند كه خدا به آن صورت جلوه كرده است.»(24)
سپس در جاي ديگر اصطلاح تثليث را در الهيات مسيحي اينگونه شرح مي دهد:
«در الهيات مسيحي، اصطلاح «تثليث اقدس»به اين معناست كه در خداي واحد سه شخصيت يا اقنوم مشخص وجود دارد كه هم ذات بوده، بنام پدر و پسر و روح القدس معروف اند . ما خداي واحد را كه داراي سه اقنون ميباشد را عبادت ميكنيم . اعتقاد آتاناسيوس [نيقيه]اين اعتقاد را به اين صورت بيان مي كند: «ما خداي واحد را كه داراي تثليث مي باشد و تثليث را كه داراي وحدت مي باشد، عبادت مي کنيم . اقانيم ثلاثه از يكديگر متمايز هستند ولي ذات الهي را قابل تقسيم نميدانيم. اين سه اقنوم با يكديگر داراي ابديت و تساوي همانند ميباشند؛ بطوريكه ما وحدانيت كامل را در تثليث و تثليث كامل را در وحدانيت عبادت ميكنيم.»(25)
همچنين مي گويد:
«وحدانيت الهي با تثليث وي تضادي ندارد؛ زيرا وحدانيت مانند يك ، عدد واحد بسيط نيست. در وحدانيت خدا در عين حال كه معتقد به يكي بودن او هستيم، وجود اقانيم ثلاثه در خداي واحد را قبول داريم. اعتقاد ما اين است كه در ذات الهي، در عين وحدت تثليث هم وجود دارد.»(26)
حدّاد - يكي از محققان مسيحي كه در وادي وحدت اديان تلاش ميكند- در پاسخ به اشكال برخي به تثليث، اينگونه مي گويد:
«بله از وجه واحد، سه تا يكي نميشود و واحد ، سه نميشود . اما از وجوه مختلف ، امكانش هست. پس نصارا جوهر خدا يا طبيعت الهي او را يكي ميدانند و اقانيم ذاتي را سه تا و اين به آن معنا نيست كه سه را واحد و واحد را سه قرار داده اند. (27) »
ميلر در تفسير انجيل يوحنا ميگويد:
«بنا به گفته علماي علوم الهي، در ذات يگانه خدا سه اقنون است: «پدر»و «پسر»كه كلمه خداست و «روح القدس». اين سه يك خداي واحد ميباشد. اصل و ذات آنها يكي است، در قدرت و جلال مساوي ميباشند.»(28)
مونتگمري وات در توضيح تثليث با اشاره به موحد بودن مسيحيان مي گويد:
«مسيحيان همچنين به يگانگي خدا اعتقاد دارند. يكي از اعتقاد نامههاي عمده آنها، يعني اعتقاد نامه نيقيه، با اين كلمات شروع مي شود: «من به يك خدا اعتقاد دارم.» اما در عين حال آنها اعتقاد دارند كه خدا بگونهاي سه گانه است. آموزه تثليث ظريف و پيچيده است و مسيحيان معمولي بايد آنرا بدون اينكه بتوانند کاملاٌ توضيح دهند ، بپذيرند . فرمول انگليسي آن اين است: « يک ذات و سه شخص » وجود دارند . »
سپس ميگويد كه منظور از كلمه «Person» (شخص)همان «Hyppostasis»يا «اقنوم» است.»(29)
همچنين توماس آكوئيني از برجستهترين متفكرين در قرون وسطاي مسيحي، در رد دلايل برخي از مسلمانان در مخالفت با تثليث مي گويد:
«اين سه شخص از لحاظ ذات، تعدد ندارند... نمي تئان در سه شخص الهي، سه الوهيت را كه به لحاظ عدد متفاوتند ديد. بلكه لزوما يك خداي بسيط را مي توان ديد؛ چون جوهر كلمه و محبت [يعني روح القدس] در خدا متفاوت از جوهر خدا نيست. ما به سه خدا اقرار نميكنيم بلكه خداوند در سه شخص، واحد و بسيط است.»(30)
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
1.بديهي است اگر قائل به تكثر گرائي در حقانيت باشيم، امكان حقانيت هر سه دين درکنار هم وجود دارد.
2.هر چند احتمال حقانيت اديان مذكور ضعيف باشد ولي چون ميزان محتمل (سعادت ابدي و شقاوت ابدي) بالاست، ارزش تحقيق در مورد آنها، زياد ميگردد.
3.مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج1، درس 4.
4.از جمله اشكالاتي كه به شناختهاي ديگر وارد است ازاين قرار ميباشد:
شناخت تجربي با توجه به محدوديت حس، منحصر به قلمرو محسوسات است و از قضاوت در مورد ماوراء محسوسات- نفيا و اثباتا- عاجز است. نيز شناخت تعبدي، مبتني بر اثبات حقانيت منبع است. كه در اديان اين منبع«وجود خداوند» است كه بايد آنرا اثبات نمود. همچنين شناخت عرفاني نيز بنوبه خود با مشكلاتي روبه روست؛ حصول كشف و شهود براي عامه مردم، نادر است. و اساسا كشف و شهود متوقف است بر اثبات حقانيت يك دين و عمل به دستورات آن در طول ساليان متمادي، مضافا اينكه اين كشف و شهودها و نيز تشخيص منشاء كشف و شهود، غالبا بسيار مشكل و خطا آلود است.
لذا تنها راهي كه براي عموم مردم باقي ميماند، شناخت عقلي ميباشد. (ر.ک.آموزش عقايد ، ج 1، درس 4)
5.همان، ج1، ص 57.
6.توماس ميشل، كلام مسيحي ، ص 72.
7.علاوه بر اينكه در عهد قديم (خروج، 20: 3-5 ؛ تثنيه ، 5: 7-9)و عهد جديد (يوحنا، 17: 3، مرقس، 12: 29 و ...)بر توحيد بشدت تاكيد شده، اين اصل نزد پيروان مسيحيت اصلي قطعي بوده و عالمان مسيحي در طول تاريخ بر اين اصل تاكيد كرده و بر آن اقامه برهان نمودهاند:
يوحناي دمشقي مي گويد :«کساني که به کتاب مقدس اعتقاد دارند ، در وحدانيت خدا شک نمي کنند .» (المئه مقاله في الايمان الارثوذکسي ،ص 61) اوبراي اثبات توحيد ، اينگونه استدلال مي کند : « از آنجا که خدا در همه صفاتش کامل است ، پس کثرت بر دار نيست ... و نيز اگر دو خدا جهان را اداره کنند ، جهان فاسد و منحل مي شود .» (همان ) (نقل از درسنامه اديان ابراهيمي ،ص183,184)
آگوستين (م 430-354) که از نظريه پردازان بزرگ مسيحي در موضوع تثليث است ، مهمترين صفت خدا را «وحدت» ميداند.واو راتنها موجودي مي داند که واقعا هست وشايسته است به او «وجود» گفته شود .(محمد ايلخاني ، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس ، ص96,97)
همچنين توماس ميشل - ازکشيشان مسيحي معاصر - اينگونه مي گويد : « يکي از اعتقادات اساسي مسيحيان ، ايمان به خداي يکتاست. درک يگانگي خداوند در مسيحيت ، اهميت زيادي دارد و هر تفسيري از سه گانگي ذات خدا که وحدانيت او را مخدوش کند ، از نظر ايمان مسيحي مردود است . (توماس ميشل ، کلام مسيحي ، ترجمه حسين توفيقي ،ص72)
8.البته نظريه تثليث پس از دوران اصلاحگري دچار فراز و نشيبهائي گرديد. بعنوان نمونه نهضتهاي متعددي از جمله نهضت ضد تثليث در برخي كشورهاي اروپائي بوجود آمد . و پس از عصر روشنگري، آئين تورع، دئيسم و تجربه گرائي، تثليث را آموزهاي غير موجه و نامعقول معرفي كردند. نيز ظهور جريان نقد کتاب مقدس، موجب مناقشه در تثليث نيز گرديد . (محمد ايلخاني، دانشنامه جهان اسلام، تثليث، ص 484)ولي بهرحال اين آموزه همواره جايگاه خود را در بين كليسا و جريان هاي غالب مسيحيت حفظ نمود.
9.از جمله اينكه مردي اسپانيائي موسوم به ميكائيل سروتوس كه پيشواي فرقه «اونيتاريانيسم» بود، در شهر ژنو محكوم به كفر و الحاد شد. او پس مطالعه دقيق صحف عهد جديد ، و عدم مشاهده تثليث در آن، معتقد شد كه اين عقيده كفر محض و باطل است و رساله اي بنام «درباره خطاهاي تثليث» در سال م 1531 منتشر ساخت. و عليرغم انتظارش، حتي پروتستان ها نيز از حركت او استقابل نكردند، بلكه مدتي تحت تعقيب و متواري بود تا اينكه نهايتا در سال م 1553 در ژنو او را زنده در آتش سوزاندند . (جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 681,680)
10. دانشنامه جهان اسلام ، تثليث، ص 481.
11.درباره تاريخچه و ريشههاي تثليث و آموزههاي مرتبط با آن ، بحثهاي زيادي صورت گرفته است. مخصوصا برخي دانشمندان غربي، با مطالعات تطبيقي خود متوجه شباهت هاي عجيبي بين اين عقايد و برخي آموزههاي اديان هندي شده اند. همچنين در برخي از باورهاي بت پرستان در مورد خدايانشان- مانند ميترا، تموز، ادونيس و اوزيريس- تعابيري بسيار شبيه به تعابير مسيحيان از مسيح يافت مي شود.(آشنايي با اديان بزرگ، ص 173- 169)اين نظريات مويدي است براي آيه شريفه ذيل كه: «و قالت النصاري المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم. يضاهئون قول الذين كفروا من قبل.»( و مسيحيان گفتند كه مسيح پسر خداست . اين صرفا سخني است كه بر زبانهايشان جاري ميكنند [و واقغعيت و صحت ندارد] اين گفتار شبيه قول كفار قبل ايشان است. ) (توبه/30)
ولي بهر حال در اين تاريخچه مختصر، به اين ريشه ها نمي پردازيم و صرفا ردپاي تثليث را تا شواري نيقيه (سال 325م) دنبال مينمائيم.
12.او در سال 312 م در يكي از جنگها، ناگهان ادعا مي كند كه در خواب صدائي ميشنود كه به او امر ميكند روي سپرهاي سربازانش، علامت و نشانه مسيح را بگذارد . او در پي اين ادعا، با كمك مسيحيان و پيروان ميترا- كه زير صليب نورميترائي سالها جنگيده بودند- توانست در جنگ پيروز شود و فرمانرواي مسلم مغرب گردد.(ويل دورانت ، تاريخ تمدن، ج3، ص 764)
13.ويل دورانت بر اساس شواهد وقرائن متعددي كه ميآورد، ادعا ميكند كه اين تغيير مذهب يك مانور خردمندانه سياسي بود تا يك عمل ناشي از اعتقاد مذهبي.(همان، ص 766و765)
14.تأثير پولس در اين نظام بقدري مشهود است كه محققين او را در كنار عيسي مسيح، موسس دوم مسيحيت ميشمارند. (سليماني اردستاني، پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 129)
15.اين دو گانگي در اناجيل اربعه نيز كاملا مشهود است . (پسر خدا در عهدين و قرآن، ص108-103)
16.ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج3، ص 770.
17.همان
18.جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 635و 634.
19.دانشنامه جهان اسلام، محمد ايلخاني، تثليث ، ص 482.
20.كتاب تعليمات ديني كليساي كاتوليك ccc.p.60 نقل از درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت
21.همان.
22.توماس ميشل، كلام مسيحي، ص 76
23.هنري تيسن، الاهيات مسيحي، ترجمه ط.ميكائيليان، ص 96، نقل از درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت . ص 126.
24.همان ص 88 از درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ص 127و 126.
25.همان ص 127.
26.همان (الهيات مسيحي)ص 87، نقل از درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ص 127.
27.حدّاد، الانجيل في القرآن، بي جا، بي چا، بي سا، ص 376. نقل از مواجهه قرآن با فرهنگ مسيحيت، اعظم پويا، ص 147.
28.ميلر، و.م. تفسير انجيل يوحنا ، ص 2، نقل از پسر خدا در عهدين و قرآن، عبدالرحيم سليماني اردستاني، ص 55.
29.Monogomery Watt, W:ISLAM AND CHRISTINITY TODAY, P. 49 . نقل از پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 56و55.
30.توماس، رساله «نامهاي به گروه آواز خوانان انطاكيه» ص 131، نقل از : قرآن و كتاب مقدس. دنيزماسون. ترجمه فاطمه سادات تهامي، ص 136و135.
اشكالات متفكرين مسلمان به تثليث (31)
1- متفكرين معتزله
دكتر محمود احمد صبحي در كتاب «في علم الكلام»، در تقابل نظريه معتزله در برابر تثليث اينگونه ميگويد:
« خدا نزد معتزله «ليس كمثله شيء» است. اين آيهاي محكمه است كه هر آيهاي كه ظاهرش دلالت بر اتصاف خدا به اوصاف مخلوقين مي کند را تاويل مي کند [ و لذا ] خداوند ... نه شخص است و نه جوهر و نه عرض است(انكار مسيحيت كه قائل به امكان تشخص خدا هستند و اينكه خداوند جوهري است كه به اقانيم قوام دارد.)»(32)
همچنين رد معتزله بر مساله اقانيم را بشرح زير گزارش مي كنند:
«معتزله به اينگونه در صدد رد نظريه اقانيم نزد نصاري بر آمدهاند: قول به اينكه ذات الهي جوهري است كه متقوم به اقانيم يا صفات - كه همان وجود و علم و حيات است- مي باشد، منجر به اعتقاد به استقلال اقانيم از جوهر و نيز به اعتبار اينكه صفات اشخاصاند ، به تجسد اقنوم دوم - اقنوم علم- در ابن مي گردد.(33)
لذا صفات خدا حقايق مستقله نيستند و صرفاً اعتبارات ذهنياند، و اختلاف وجوه اعتبارات در نظر به شيء واحد، موجب تعدد آن نميگردد...
اما كسي كه معني يا صفتي زائد بر ذات خدا براي او اثبات كند، در واقع دو اله را اثبات كرده؛ زيرا اگر اين صفت ذاتاً مستقل باشد و زائد بر ذات خدا- كه همان تصور مسيحي است- صفات ازلي[او]متعدد خواهند شد و لذا منجر به تعدد اله مي شود. و اگر صفات را معاني قائم به ذات خدا در نظر بگيريم، در واقع خدا را جوهري قرار دادهايم كه اعراض به آن ملحق ميشوند و اين را معتزله بشدت منكر ميشوند.»(34)
« قاضي عبدالجبار بن احمد » ( قرن 5 و 4ه.ق )
يكي از شيوههائي كه او در رد تثليث بكار گرفته ، اين بوده كه به نقل اختلاف اقوال مسيحيان در تبيين تثليث پرداخته و به اين وسيله استدلال نموده است كه مساله تثليث و اتحاد بقدري نامعقولاست كه خود مسيحيان هم نميتوانند درباره آن با يكديگر توافق كنند.
همچنين در نقد تثليث به اقانيم اشاره ميكرده كه متكلمان مسيحي در توضيح آنها اختلاف داشتهاند ؛ او مي گويد:
«اقانيم چيستند؟ اگر صفات خداياند، سخن گفتن از «اب»و «ابن»و «روح القدس»چه وجهي دارد؟ و چرا خدا تنها سه صفت دارد، نه بيشتر و نه كمتر؟ اگر پاسخ اين بود كه ساير صفات قابل تحويل به اين صفاتاند اين پرسش مطرح ميشود: چرا صفات را به سه صفت تحويل كنيم و نه مثلاً به دو صفت؟»
همچنين در نقد «سه بودن يك و يكي بودن سه » ميگويد:
«اگر گفته شود سه اقنوم داريم و يك جوهر، مساله صرفاً بصورت لفظي حل شده است، زيرا اينكه يك چيز سه چيز باشد و سه چيز يک چيز، اساساً نامعقول است.» (35)
2- متفكرين اشاعره
دكتر محمود صبحي در كتاب سابق الذكر استدلال زير را به اشاعره نسبت ميدهند:
«خداوند متعال متحد با غير نميشود زيرا اتحاد دو چيز مطلقاً ممتنع است و نيز جايز نيست كه خدا در غير خودش حلول كند زيرا كه حلول با وجود او در تعارض است، چون حلول افاده مي كند تحيز و نيازمندي به محل را. و همانطوريكه ذات خدا در غير حلول نميكند، صفات او نيز در غير حلول نميكند. زيرا انتقال در مورد صفات متصور نيست و صرفاً از خواص ذات است. و در اين مطلب، طوائف سه گانه با ما مخالفاند : نصاري و نصيريه از غلات شيعه و بعضي از متصوفه كه قائل به حلول و اتحادند.»(36)
« فخر رازي » ( قرن 7 و 6 ه.ق )
او در ذيل تفسير آيه 73 مائده اينگونه ميگويد كه:
«متفكرين از نصارا حكايت كردهاند كه آنها ميگويند: جوهر واحد و سه اقنوم: اب، ابن و روح القدس و اين سه اله واحدي هستند.
و بدان كه اين معلوم البطلان به بديهه العقل است، زيرا سه يكي نميشود و در دنيا گفتاري فاسدتر و واضح البطلانتر از اين گفتار نصاري ديده نميشود.»(37)
همچنين ذيل آيه «و لاتقولوا ثلاثه»(نساء / 171)ميگويد:
«معني آيه اين است : و نگوئيد خداوند سبحان، جوهر واحدي است با اقانيم سهگانه.»
سپس ميگويد:
«و بدان كه مذهب نصارا جداً مجهول است و ما حصل از آن اين است كه آنها ذاتي را اثبات ميكنند كه موصوف به صفات سه گانه است، الا اينكه آنها اگر چه آن سه را «صفات» مينامند وليكن در حقيقت آنها ذواتاند . زيرا آنها حلول صفات سه گانه را در عيسي و مريم جايز ميدانند. و الا (اگر ذات نبودند) آنها جايز نميدانستند كه اين صفات در غير حلول پيدا كند و در مرتبه بعد از آن جدا شود. و لذا آنها اگرچه آنها را «صفات»مينامند ولي در حقيقت «ذوات »متعدد قائم به ذاتشان را اثبات ميكنند كه اين كفر محض است. »(38)
فخر رازي سپس احتمال ديگري را كه قابل توجيه است ذكر مي كند:
«ولي اگر صفات ثلاثه را حمل بر خود صفات ثلاثه كنيم(نه ذوات) اين چيزي نيست كه انكارش ممكن باشد، و چطور قائل به اين نباشيم در حاليكه خود ما ميگوئيم: هو الله الذي لا اله الاهو الملك القدوس السلام العالم الحي القادر المريد. و از هر كدام از اين الفاظ، چيزي ميفهميم غير آن چه كه از ديگري ميفهميم . و معناي تعدد صفات همين است. و اگر قول بتعدد صفات كفر باشد، لازم ميآيد رد تمام آيات قرآن و لازم مي آيد رد عقل از اين حيث كه ما بالضروره مي دانيم كه عالم بودن خدا، مفهومي غير قادر و حي بودن خدا دارد.»(39)
« باقلاني » ( 5 و 4 ه.ق )
باقلاني با مفروض قرار دادن جوهري كه اقانيم به آن تعلق دارند، اين پرسش را مطرح مي كند كه آيا سخن گفتن از جوهر درباره خداوند درست است يا نه، و با پاسخ منفي به آن از راه اقامه دلايل در نفي جوهر بودن خدا، تثليث را هم كه مبتني بر جوهر بودن خداست، نقد كرده است. مسأله ديگري كه مورد نقد او قرار گرفته، اين بوده كه چگونه «اب»و «ابن»و «روح القدس» هر يك خداي اند و در عين حال خدا يكي است. زيرا اگر بنا باشد هر يك از اين سه، خداي واحدي باشند، در نتيجه با يكديگر تفاوت ندارند، اگر هر يك جداگانه خدا باشند، در نتيجه سه خدا وجود دارد.(40)
3- متفكرين شيعه
« ابوعيسي محمد بن هارون وراق شيعي »
او كه از متكلمين قرن سوم بوده است، اثري بجا گذاشته است كه رديهاي مهم و اثر گذار بر تثليث ميباشد. او در رديه خود بر تثليث درصدد عرضه كتاب راهنمائي براي مجادلات مسلمانان با فرقههاي سه گانه مسيحي است. وي در يك بخش؛ نقد خود را بر محور نسبت ميان جوهر و اقانيم و نفي وجود واقعي اقنوم متمركز كرده و در بخش ديگر به انتقاد از خود اقانيم و خصوصيات متفاوت هر يك پرداخته است. او در هر دو بخش يا درصدد اثبات ناسازگاري تثليث با ديگر اصول مسيحيت است يا اثبات اينكه ادعاي آنان با منطق و شعور عام (بديهيات) و به تعبير خودش، با حقيقت همخوان نيست. براي مثال، وي اين مدعاي مسيحيان را كه اقانيم نه با جوهر يكسان اند و نه از آن متمايزاند، با اين بيان نقد كرده است: «هذا كله يؤدي الي دفع الحقايق و ابطل الوجود»(41)
« شيخ مفيد » ( 5 و 4 ه.ق )
ايشان ابتدا تثليث را امري نامعقول ميشمارد:
«ثلاثه اشياء لاتعقل و قد اجتهد المتكلمون في تحصيل معانيها من معتقديها بكل حيله، فلم يظفروا الا بعبارات يتناقض المعني فيها علي مفهوم الكلام، اتحاد النصرانيه و كسب النجارحيه و احوال البهشميه...»(42)
سپس در جاي ديگر در تفسير آيه 171 سوره نساء، بداهت بطلان تثليث را به قرآن استناد مي دهد:
«قرآن هم- بخاطر بداهت استحاله تثليث و فرزند داشتن - مخاطب را به ارتكاز ذهني خود نسبت به عظمت خدا و تنزيه خدا از اموري مانند فرزند داشتن سوق ميدهد با كلمه«سبحانه».(43)
باز در همانجا، با اشاره به نفي ولد توسط قرآن- كه نفي ولد، نفي يكي از اركان تثليث را نتيجه ميدهد- تثليث را رد ميكنند:
« «انتهوا خيراً لكم» زيرا خداوند تعلالي ، واحد است. و برتر از آن است كه فرزند داشته باشد، خواه اين فرزند بمعني بشري آن و ناشي از تولد از طريق تناسل باشد- كه لازمهاش وجود زوجه است- و خواه فرزند بودن را حمل كنيم به آنچه بعضي از متفلسفين در مسيحيت به آن حمل مي كنند و آن تولد ذاتي مي باشد. باين معني كه براي فرزند، طبيعتي الهي در امتداد و گرفته شده از اب قائل باشيم. كه هر كدام از اين حالات در حق خدا محال است. آياتي هم كه فرزند داشتن خدا را نفي مي كنند - با اين بيان- گره مي خورند به آيات تثليث ....لذا با اين بيان ديگر نيازي به جعل فرزند، بهر معنا كه در نظر بگيريم، نخواهد بود و نيز تثليث هم بعد از نفي ولد، معنائي نخواهد داشت.»
ايشان سپس به روش ديگر قرآن در نفي ولد بودن مسيح[و به تبع نفي تثليث] اشاره مي كنند و آن ذكر شؤون بشري حضرت مسيح (ع)از ولادت تا رفعت او بسوي خدا و نيز دعوت حضرت مسيح (ع) بسوي خدا و خضوع عملي خود ايشان در برابر خدا ميباشد.(44)
« شيخ طوسي » ( قرن5 ه.ق )
شيخ طوسي در تفسير خود، ابتدا بحث را روي غير موجه بودن يك جوهر و سه اقنوم متمركز ميكند:
«و قد شبهت النصاري قولها:«أنه ثلاثه أقانيم جوهر واحد»بقولنا: «سراج واحد» ثم نقول«انه ثلاثه أشياء؛ دهن و قطن و نار.»و للشمس واحد. ثم تقول أنها جسم و ضوج و شعاع. قال البلخي : هذا غلط ، لأنا و إن قلنا إنه سراج واحد، لانقول هو شيء واحد، و لا الشمس أنها شيء واحد و هي أشياء متغايره . فإن قالوا: إن الله شيء واحد حقيقه كما أنه إله واحد، فقولهم بعد ذلك أنه ثلاثه ، مناقصه لايشبه ما قلناه. و إن قالوا : هو أشياء ، و ليس بشيء واحد، دخلوا في قول المشبهه و تركوا القول بالتوحيد.»
سپس تفصيل بحث را به كتاب «شرح الجمل»ارجاع مي دهد:
«و قد تكلمنا علي ما نعقل من مذاهبهم في الأقانيم و الإتحاد و النبوه في كتاب شرح الجمل بما لامزيد عليه لانطول بذكره هاهنا.»(45)
« علامه حلي » ( قرن 9 و 8 ه.ق )
ايشان ابتدا اتحاد با غير را در مورد خدا نفي مي کند :
« خدا غير متحد با غير است و اتحاد عبارتست از يك شيء گشتن دو شيء و اين محال است. زيرا اگر آن دو همان طور كه بودهاند باقي بمانند، دو تا هستند نه يكي و اگر هر دو معدوم شوند، باز هم اتحادي نيست بلكه يكي معدوم و ديگري باقي است.»
سپس اشاره به قول نصاري - بعنوان قائلين به اتحاد خدا با مسيح (ع)- ميكند و با تكيه بر استدلال مذكور به ذكر اقوال فرقههاي مختلف در مورد تثليث مي پردازد. (46)
همچنين در جاي ديگر، مسأله اقانيم ثلاثه را اينگونه تحليل ميكنند:
«اقانيم يا زائد بر ذات خداوند متعال اند يا غير زائد. اگر زائد بر ذات باشند، سه حالت دارند:
1) يا معاني براي ذات واجب اند، مانند قول اشعريه.
2) يا احوال براي ذاتاند، مانند قول بهشيه.
3) يا احكام و اضافات ذهني و يا سلبهائي هستند همانطور كه حكماء ميگويند.»
سپس دليل بطلان حالت اول و دوم را به مباحث قبلي ارجاع ميدهند(47) و در مورد قول سوم ميگويند:
«چون اين امور، اموري اعتبارياند ، با قول به اتحاد كلمه با مسيح، متناقض است. زيرا لازمه اتحاد، وجود خارجي است.»
نيز در مورد فرض غير زائد بودن اين صفات، ميگويند:
«يا اين اقانيم، مقوم ذاتاند، يا مقوم ذات نيستند. اما مقوم ذات نميتوانند باشند، چون لازمه اش تركيب ذات است. و نيز حالت دوم هم محال است. زيرا با قول آنها كه ميگويند «خداوند متعال جوهر واحد است در تناقص است.»(48)
« مير سيد أحمد عاملي » ( قرن 11 ه.ق )
ايشان بحث خود راجع به تثليث را طبق بيان نويسنده «منتخب آئينه حق نما»ارائه داده است. متكلم مسيحي و نويسنده كتاب مذكور اينگونه مي گويد:
«با وجود آن كه ذات او واحد مطلق است، سه هستي دارد؛ در ذات يگانه است ، اما در هستي سه گانه.»
ايشان در نقد اين برداشت از تثليث، در سه مرحله بحث مي كنند:
الف: تثليث و ذات واجب الوجود .
ب: تثليث و اوصاف بالذات مسيح (ع).
ج: تثليث و اوصاف بالعرض ادعا شده - توسط اناجيل- براي مسيح (ع).
الف: تثليث و ذات واجب الوجود
ايشان ابتدا بر اساس تصور مشترك خود و متكلم مسيحي مذكور در مورد ذات واجب الوجود ، بحث را شروع مي نمايد :
«ذات بسيطي كه هستي عين ذات اوست، و مفتقر به غير نيست و جامع تمام اوصاف كماليه است و نيز قديم بالذات است.»
سپس به تحليل اركان اين عبارت مي پردازند و چهار مقدمه را از آن استنتاج ميكنند :
- مقدمه اول: وجود واجب الوجود عين ذات اوست.
- مقدمه دوم: وجود واجب الوجود، بسيط است.
- مقدمه سوم: ذات واجب الوجود، قديم بالذات است.
- مقدمه چهارم: در مقابل موجود قديم، موجود حادث مفروض است و شناخت ماهوي اين دو لفظ در مقام تعريف، بر اساس شناسائي دو مفهوم متقابل از مقوله تضايف است، لذا اتحاد اين دو از جهت واحد قابل تحقيق نميباشد.
پس از ذكر اين مقدمات- كه مورد توافق بين دو طرف است- به بررسي تثليث ميپردازد :
«اگر وجود مسيح (ع) و روح القدس با وجود واجب الوجود متحد باشند ، چند حالت دارد :
1) بنحو جزء مندرج در كل: طبق مقدمه دوم نميتواند اينگونه باشد.
2) بر اساس اتحاد حادث با قديم: با مقدمه چهارم منافات دارد.
3) اقنوم دوم و سوم، تبديل و متحد با اقنوم اول شود : اين نيز محال است زيرا مستلزم انقلاب ماهيت است و مقدمه اول نيز مؤيد اين معناست.
اما اتحاد از ناحيه واجب الوجود منتفي است زيرا اتحاد داعي و علت ميخواهد و اين در ذات واجب الوجود قابل فرض نيست. و نيز در مقام اتحاد ذات واجب الوجود با غير، ذات حق بايد از مقام خود تجافي و خلو حاصل كند؛ و اين مستلزم خلو ذات از مرتبه خودش است كه منافي اصول مسلمه حِكَمي است.»
ايشان در نفي اتحاد، بيان ديگري ارائه مي دهند كه عبارتست از:
«اتحاد دو يا چند امر به چه معنائي خواهد بود : يا اين دو موجود در اين اتحاد معدوم گشته اند و موجودي جديد حاصل شده است: و يا اينكه يكي معدوم شده و با ديگري متحد گشته است. بنابرحالت اول، نه مسيح و نه واجب الوجود باقي است تا اتحادي صورت گرفته باشد و موجود جديد، نه مسيح است و نه واجب الوجود و اين خلاف اساس فرض اتحاد ما خواهد بود. اما طبق فرض دوم، پس ديگر اتحادي با غير در كار نخواهد بود.»
سپس در پايان اين قسمت، استطراداً دو نكته ديگر را نيز مطرح ميكنند :
«1) اگر ما اتحاد را بپذيريم، بنابراين وجود لاهوتي بايد در عالم امكان تحصل و وجود يابد، چنانچه مسيح (ع) در ميان خلق بود، و اين فرض مستلزم نقص واجب بجهت خلو از مرتبه كمال خود و نيز مستلزم تركيب اوست.
2) طبق «الواحد لايصدر عنه إلا الواحد»، واحد بسيط غير از يك موجود را نميتواند ايجاد كند. حال چگونه مفروض خواهد بود كه حضرت ربوبي، دو موجود تحت عنوان مسيح (ع) و روح القدس را در مرحله واحد و در عرض هم ايجاد نمايد بصورتي كه حتي با خود او متحد باشند.»
ب: تثليث و وجود اوصاف بالذات مسيح
«در خلال سطور انجيل عبارتهائي در باره وجود خود مسيح (ع)موجود است كه تأمل در آنها احتمال هرگونه الوهيتي را از مسيح (ع)نفي مينمايد :
1) افعال و حالاتي كه حكايت از زمانمند و مكان دار بودن حضرت مسيح (ع) ميكند: خوردن، آشاميدن و بدن مادي داشتند كه اينها از خصايص بارز تشخص جرم ناسوتي است.
2) اگر مسيح (ع) با حفظ اين خصيصهها ، متحد با ذات واجب الوجود گردد، پس بايد خود واجب الوجود نيز داراي اين خصلتها باشد. در صورتي كه ماده مثار كثرت و محل تركيب است.
3) اگر طبق ادعاي متكلم مسيحي و مضمون اناجيل ، خداوند در مسيح (ع) حلول نموده باشد، و سبب تكون مسيح (ع) شده باشد، و از طرف ديگر مقام علويش نيز در اين حلول محفوظ باشد، پس بايد حق تعالي قابل رؤيت باشد : و ملاك رؤيت، ماده و جرم داشتن است.
4) در فصل اول انجيل يوحنا در مورد حضرت مسيح (ع) آمده كه«در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود.» حال اگر براي خود مسيح (ع) الوهيتي قائل شويم، پس بايد خدا در نزد خود باشد، و اين همان تحصيل حاصل است.
5) «يحيي معمدان» بنا بر تصريح انجيل، مُحتشي از روح القدس بوده است، و اگر ملاك الوهيت مسيح (ع)، حلول روح القدس در او بوده است، پس چرا يحيي نيز داراي الوهيت نباشد و در اساس آموزه تثليث مطرح نگردد.
6) در مطاوي انجيل آمده است كه علم به قيامت منحصر به خدا است، حال بر اساس آموزه تثليث متكلم مسيحي مذكور، و فرض اتحاد رب با مسيح (ع) تمام مشخصات ماهوي اين دو با هم متحد گرديده است. و بدين گونه تمام اوصاف نيز نمودي از يكديگر گشتهاند . و بنا به گفته فوق از انجيل ميتوان قبول كرد كه يك طرف از اتحادِ ادعا شده، بصورت ناقص بوده است، و اگر بصورت ناقص محقق شده باشد، اصلاً اتحادي حاصل نشده است.»
ج: تثليث و اوصاف بالعرض ادعا شده- توسط اناجيل- براي مسيح(ع)
«در انجيلهاي چهارگانه عبارتهاي متعددي وجود دارد كه قابل تطبيق با وجود اقنوم دوم نميباشد:
1) در انجيل آمده است: «هر كه سخني برخلاف پسر انسان گويد آمرزيده شود، اما هر كه به روح القدس كفر گويد ، آمرزيده نشود.»(لوقا، فصل 12، بند 10)
طبق فرضيه تثليث و اتحاد مسيح (ع) با خدا و اين عبارت، بايد مقام روح القدس- علاوه بر برتري از مسيح (ع)- از خداوند هم بالاتر باشد و اين برخلاف تمام قواعد حكميه است.
2) در انجيل آمده است كه حضرت مسيح (ع)با شيطان جهت رؤيت تمام ممالك جهان، مشايعت نمود و شيطان از او درخواست سجده كردن به خودش را نمود. (لوقا، فصل 14، بند 10-5)
در اين همراهي دو فرض متصور است:
الف: مسيح به اضطرار رفته باشد: طبق اين فرض، مسيح (ع) نبايد وجود ملكوتي داشته باشد، زيرا در فاعلهاي ضعيف، اضطرار مفروض است.
ب: به اختيار رفته باشد: كه صرف مشايعت با شيطان، مساوي با عدم عصمت و خبث باطن است كه اين منافي مقام الوهيت است.
3) مسيح (ع) خطاب به شاگردانش گفته است: «من در پدر هستم، و شما در من، و من در شما.» (يوحنا، فصل 14، بند 20، و فصل 17؛ بند 21.)
بنابراين گفته، وجود شاگردان، متحد با مسيحي است كه او متحد با خداست؛ پس آنها نيز با خدا متحدند.
اما در فرازهاي ديگري از انجيل، عباراتي در ذم شاگردان و حواريون آمده، حال طبق اتحاد صفات در شاگردان و مسيح (ع) و حق، شائبه وجود اين ذمائم و رذائل نيز در مسيح (ع) و خداوند مي باشد و تمام اينها منافات با الوهيت مسيح (ع) و خود خدا دارد. »(49)
« علامه طباطبائي » ( معاصر )
ايشان در تفسير قرآن خود با استناد به برخي آيات، استدلال هائي از اين آيات را در رد تثليث، استفاده ميكنند و مدعاي ايشا اين است كه اين استدلال ها- عليرغم تبيينهاي مختلف از تثليث- وجه مشترك تمام تبيينهاي تثليث را مورد نقد قرار داده و رد مي نمايد.
ايشان با استفاده از آيه«و قالوا اتخذ الله ولداً سبحانه بل له ما في السموات و الارض كل له قانتون بديع السموات و الارض إذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون .» (بقره/ 117) استفاده ميكنند كه بطور عمومي، فرزند داشتن براي خداي متعال محال است:
«1) كلمه سبحانه برهاني است كه اشاره به نزاهت خدا از ماديت دارد در صورتيكه شرط اول توليد مثل( تولد فرزند) ، داشتن جسمي مادي است.
2) طبق «له ما في السموات و الارض كل له قانتون » ماسواي خدا، تحت قيوميت اوست و در هست شدن و داشتن لوازم هستي نيازمند به اوست. لذا نمي توان به موجودي قائل شد كه در نوعيت مماثل او باشد (مستقل از او قائم بذات خود باشد و تمام خوصيات ذاتي و صفاتي و حكمي خدا نيز در او باشد بدون اينكه از خدا گرفته باشد.)
3) «بديع السموات و الارض» اشاره دارد به اينكه آسمان و زمين بدون الگو و مثل بوجود آمده، پس ممكن نيست خداي تعالي، فرزند دار شود و موجودي از همين زمين فرزند او گردد، چون در اين صورت موجودي است كه با الگوي قبلي خلق شده، چون مسيحيان عيسي را عين خدا و مثل او مي دانند.
4) «إذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون» فعل تدريجي را از خدا نفي ميكند. در صورتيكه اگر زاد و ولد را در خداي متعال جائز بشماريم، لازمهاش اثبات فعل تدريجي در مورد اوست. كه خود فعل تدريجي مستلزم اين است كه خداي تعالي داخل در چهارچوب ناموس ماده و حركت در آيد و اين لازمه باطل است.»
سپس در نقد توجيهي مقدر ميگويند:
«بفرض كه مسيحيان بمنظور فرار از اشكال جسميت و ماديت خداي متعال و فرار از اشكال تدريجيت افعال او بگويند: اما اينكه ما مي گوئيم «إتخذ الله ولداً» از باب مجاز گوئي است(كه اتفاقا منظور مسيحيان بعد از بررسي گفتههايشان، همين است.) تازه اشكال مماثلت بجاي خود باقي است.
توضيح اينكه اثبات فرزند و پدر اگر هيچ لازمه اي هم نداشته باشد، اين لازمه را دارد كه بالضروره اثبات عدد است و اثبات عدد هم اثبات كثرت حقيقي است. لذا حتي اگر فرض كنيم اين فرزند و پدر در حقيقت نوعيه واحد باشند، لازمه اش اين است كه دو فرزند از اين نوع باشد. لذا اگر ما اله را يكي بدانيم، آنچه غير اوست- از جمله همين فرزند فرضي -مملوك او و محتاج به او خواهد بود. پس فرزند مفروض نمي تواند الهي مثل خدا باشد. و اگر فرزندي فرض كرديم كه از اين جهت هم مثل او باشد، يعني محتاج نباشد، ديگر نمي توانيم اله را يكي بدانيم منحصراً و خود را از موحدين بشماريم. و اين بيان همان چيزي است كه آيه «و لا تقولوا ثلاثه انتهوا خيراً إنما الله اله واحد سبحانه أن يكون له ولد له ما في السموات و ما في الارض و كفي بالله وكيلاً» (نساء / 171 )بر آن دلالت دارد.»
سپس با توجه به دسته ديگري از آيات، نوع دومي از رد قرآن بر تثليث را ارائه مي دهند كه عبارتست از نفي بخصوص فرزند خدا بودن عيسي عليه السلام و شركت او در حقيقت الوهيت . دليل اين نفي اين است كه:
«او بشر است و از بشري ديگر- طي مراحل مختلفي- متولد شده و لوازم بشريت را هم دارد ، از قبيل: گرسنگي و سير گشتن، خوشحال و ناراحت شدن، خوابيدن و بيدار شدن، خسته و راحت شدن و ... اينها همه اموري است كه از ايشان در طول زندگي مشاهده شده و در اناجيل هم عبارات زيادي در اين زمينه وجود دارد. در صورتيكه اين افعال و حالات بالوهيت منافات دارد و كثرت ظواهر انجيل در اين زمينه اجازه تأويل اين عبارات را به هيچ عاقلي نمي دهد.
آياتي از قرآن به اين نوع از استدلال اشاره دارد:
«لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثه و ما من إله إلا إله واحد (73) ... ما المسيح ابن مريم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل امه صديقه . كانا ياكلان الطعام....(مائده/ 75) »
و اينكه در همه افعال، «خوردن» مسيح را به رخ مسيحيان كشيد بخاطر اين بود كه خوردن از هر عمل ديگر بيشتر بر ماديت و احتياج دلالت مي كند .
و نيز ممكن است اين آيه به معناي مذكور رجوع كند:
«لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم. قل فمن يملك من الله شيئاً إن أراد أن يهلك المسيح ابن مريم و امه و من في الارض جميعاً...»(مائده/ 17)
و همچنين :
«لن يستنكف المسيح أن يكون عبداً لله...» (نساء/ 172)
علاوه بر اين انجيل پر است از اعتراف به اين معنا كه روح مطيع خدا، فرمانبر او، محكوم به حكم او. لذا معقول نيست كه كسي خود را بنده و مملوك و مطيع غير خدا بداند و در پرستش او خود را بسختي بيفكند و در عين حال خود را قائم بنفس و اله بداند . و نيز معني ندارد كه کسي حكمفرماي خود و مطيع خود باشد و نيز بي معني است كه كسي منقاد و مخلوق خويش باشد. همچنين آيه زير :
«لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بني إسرائيل اعبدو الله ربي و ربكم إنه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه و مأويه النار و ما للظالمين من أنصار.»(مائده/ 72)
كه معقول نيست خدائي بندگان را به عبادت خدائي ديگر بخواند، و انجيل ها پر است از دعوت كردن مردم بسوي خدا توسط حضرت مسيح و در هيچ جا نيامده كه عيسي صريحاً مردم را به عبادت خود بخواند. و اگردر آن آمده «من و پدر يك هستيم .» بفرض صحت استناد آن به انجيل، بايد حمل كرد بر اينكه، اطاعت من و اطاعت خدا يكي است.»(50)
« علامه محمد تقي جعفري » ( معاصر )
ايشان ضمن بيان چند نظريه عمده در مورد تثليث به نقد هر كدام مي پردازد :
«1) اب و ابن و روح القدس بمنزله سه ضلع مثلث اند .
اين تفسير خدا را مركب از سه جزء ميداند كه با يگانه پرستي سازگاري ندارد . زيرا تركيب از اجزاء موجب احتياج هر يك از آنها به ديگري بوده و بالاخره بجهت تجزيه ذات منجر به محدوديت خداوند مي گردد.
2) سه اقنوم مزبور مانند سه جلوه يك حقيقت است. و آن حقيقت، خداي يگانه است.
اين تفسير اگر چه شرك صحيح را از تثليث مرتفع مي سازد، ولي با توحيد حقيقي هم سازگار نيست. زيرا اگر مقصود جلوه عظمت الهي است، همه انسانها مخصوصاً پيامبران و اولياء الله جلوههائي از عظمت الهي هستند ، نه جلوه حقيقت و ذات خداوندي. چون هيچ موجودي استعداد آن را ندارد كه بتواند ذات الهي را نشان بدهد.
3)گفته شده است اقنوم مسيح مشتق شده است از اقنوم رب كه اقنوم وجود است.
اگر اشتقاق بمعناي تجريه باشد، نه تنها با توحيد سازش ندارد ،بلکه تجزيه شدن خدا را که مفهوم خداوندي را نفي مي کند ، نتيجه مي دهد .و اگر منظور از اشتقاق، حلول است يعني همه موجوديت خدا و يا بعضي از آن، در عيسي (ع) حلول كرده است، باز مخالف يگانه پرستي است. زيرا اگر همه خدا كلاً در عيسي [عليه السلام]حلول نموده يا در او تجسم يا فته است ، چگونه امکان دارد بي نهايت واقعي در يک موجود محدود حلول نمايد و يا تجسم پيدا کند؟! و اگر منظور اين است كه بعضي از موجوديت خدا در عيسي (ع) حلول و يا در او تجسم يافته است، اين همان تجزيه ذات احديت است كه با مفهوم خداوندي سازگار نمي باشد.(51) »
« آيت الله جوادي آملي » ( معاصر )
ايشان در دو عرصه عملي و نظري، تثليث را منافي توحيد معرفي مي كند :
1) عرصه عملي
در اين زمينه به همين مثال اكتفا مي نمايد :
«مسيحيان مثلا غسل تعميد را به اسم اب و ابن و روح القدس انجام مي دهند. يعني بجاي «بسم الله»كه توحيد است، اين سه اسم را مي آورند و غير خدا را بنحو استقلالي يا شركت، در كنار خدا ذكر مي كنند. حتي برخي گروههاي مسيحي تنها بنام مسيح غسل تعميد مي دهند و اين عبارت را به او نسبت ميدهند كه: «من و پدر، يعني خدا، يكي هستيم. »
2) عرصه نظري
ايشان ابتدا احتمالات مختلف را در مورد تفسير تثليث بيان كرده، سپس به بررسي هر كدام مي پرد ازد :
«احتمال اول: اين سه، مصداق امر جامع باشند.
احتمال دوم: مجموع اين سه، خدا باشد.
احتمال سوم: نه جامع و نه مجموع هيچكدام خدا نيست بلكه جميع امور سه گانه در عرض هم خدا هستند.
احتمال اول مستلزم ممكن بودن و ماهيت داشتن خدا مي باشد كه اين امر مستلزم شرك است. در احتمال دوم، شرك صريحتر است. زيرا اين احتمال تركيب را براي مبدا جهان اثبات مي كند. بطلان احتملال سوم نيز بقدري واضح است كه متفكران برجسته مسيحيت، آنرا محكوم مي كنند. هر چند طرفداراني هم دارد.
احتمال چهارم : اين احتمال بيان فلسفي تثليث و مشهور بين آنهاست و عبارتست از اينكه: خدا گرچه صفات متعددي دارد ولي سه صفت وي مانند خود او ازلي و ضروري است و عين ذات خدا مي باشد اين سه صفت عبارتند از: طبيعت ذاتي و متعالي خدا (پدر)، كلمه خدا كه در عيساي مسيح مجسم شده و وجود فعال و حيات بخش خدا در مخلوقات (روح القدس).»
سپس در مورد فرض اخير، چند صورت احتمالي را مطرح مي نمايند كه هر كدام با اشكالاتي مواجه مي باشد:
«1) اين صفات زائد بر صفات باشند، بطوري كه فخر رازي در اين صورت تثليث را منافي توحيد نمي داند.
اشكال اين فرض اين است كه وجود سه قديم لازم خواهد آمد كه شرك است. اگر هم اين صفات را حادث بدانند، به اين معناست كه خداوند در مقام ذات و در عهد قديم، واجد اين صفات نبوده است كه اين سخن، تالي فاسدهاي فراواني دارد كه با توحيد سازگار نيست.
2) اين صفات عين ذات خدا باشند.
اين فرض بهيچوجه معقول نيست زيرا موجود ممكن نمي تواند عين ذات خدا و صفات ذاتي نامحدود وي باشد. در صورتيكه ادعاي عينيت با ذات به اين معناست كه اين صفات، تنها در لفظ و مفهوم با ذات اختلاف دارند ولي در واقع عين ذات خدايند. و اين همان اشكال ديگر اين است كه از يك طرف مي گويند كه حضرت مسيح از صفات ضروري و ازلي خداست و از طرف ديگر مي گويند كه او همراه با ذات است. در صورتيكه لازمه معيت با ذات، همانا كثرت ذات و تركب در ذات است.
3) اين صفات مظهر تام صفات ذاتي اند.
اين فرض در مورد صفات ذاتي صحيح نيست زيرا ذات و صفات ذاتي، بر خلاف صفات افعالي، مظهر تام ندارند. »
لذا آيت الله جوادي آملي ضمن بر شمردن احتمالات مختلف و بيان اشكالات آنها، تصور وجهي صحيح براي تثليث- كه با توحيد سازگارباشد- را ناممكن مي دانند.(52)
« آيت الله جعفر سبحاني » ( معاصر )
ايشان ابتدا اشاره به تقرير زير در مورد تثليث مي کند :
« تثليث که دست عقل از مناقشه و فهم آن کوتاه هست ،با توجه به وحي ،اين ويژگي ها را دارد :
اين سه به صورت جمعي ِ«طبيعت نا محدود الهي» هستند . و هر کدام از اين سه در عين تشخصو تميزش از ديگران ،منفصل و متميز از آنها هم نيست . بعلاوه اينکه بين اين سه ، هيچ شرکتي در الوهيت نمي باشد . بلکه هر کدام از اين سه ،ذاتاً الهي مستقل است و هلوهيت کامل را انفراداً دارا مي باشد ، بدون هيچ نقصاني از الوهيت . و الوهيت در هر کدام از اين سه ،بدون هيچ نقصي ، بتمامه محقق است .»
سپس اشکالات خويش را اينگونه بيان مي نمايد :
« 1- وجود تناقض واضح در اين توجيه : زيرا از يک طرف تشخص و تميز را در هر کدام از آلهه ثلاثه مطرح مي کنند و از طرف ديگر اين سه را حقيقتاً - و نه مجازاً- يکي مي دانند . در صورتيکه تشخص و تميز نشانه تعدد است و وحدت حقيقي نشانه عدم تشخص و تميز .
2- اينها در معرفي تثليث مي گويند : طبيعت الهي ،مؤلف است از سه اقنوم متساوي الجوهر ، يعني أب ، إبن و روح القدس . و با اين حال اين سه اقنوم داراي رتبه و عمل واحدند .
براي آلهه ثلاثه دو صورت مي توان فرض کرد که هيچکدام مناسب ساحت خداوند سبحان نمي باشد :
الف) هر كدام از اين آلهه ثلاثه، وجود مستقل از ديگري داشته باشند. بطوريكه هر كدام از اينها وجود تشخصي و وجودي خاص داشته باشند.
ليكن اين شبيه شرك جاهلي است که در عصر جاهليت سائر بود و در نصرانيت بصورت تثليث بروز كرده است.
ب) اقانيم ثلاثه با وجود واحد موجود باشند.
پس اله مركب از اين سه امر است كه اين هم قول به تركيب است و ازآنجا كه مركب نيازمند به اجزائش ميباشد، لذا مركب نميتواند واجب الوجود باشد.» (53)
همچنين ايشان علاوه بر اين اشكالات به شيوه قرآن در رد تثليث مي پردازد كه بمناسبت در مطالب بعدي به آن اشاره خواهد شد.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
31.لازم به ذکر است ، عباراتي که از کتب متفکرين مسلمان آورده شده در اکثر موارد با تلخيص و تصرف است و ترجمه متون عربي نيز از اينجانب بوده است .
32.محمود احمد صبحي ، في علم الكلام - دراسه فلسفيه لاراء الفرق الاسلاميه في اصول الدين - ج 1- المعتزله- ص 121.
33.لذا معتزله- براي مواجهه با اين اعتقاد - توصيف خدا به جوهر را نفي مي كند. و صفات را همان ذات و غير مغاير با آن در نظر مي گيرند .
34. همان ص 4-123
35.دانشنامه جهان اسلام- مدخل تثليث- حسين هوشنگي، مباحث كلامي- ص 492.
36.الايجي و شرح الجرجاني: المواقف مجلذ 4 ج 8 ص 33-35. نقل از «في علم الكلام» ج2. الاشاره . ص 336.
37.التفسير الكبير للامام الفخر الرازي - المجلد الرابع (10-11-12) ص 9-408.
38.همان، ص 2-271. مقايسه شود با پاورقي 2، ص30 از همين تحقيق .
39.همان.ص 2-271. مقايسه شود با 2پاورقي ،ص30 از همين تحقيق .
40.دانشنامه جهان اسلام ، مدخل تثليث ،4) حسين هوشنگي ، مباحث کلامي ، ص490
41.دانشنامه جهان اسلام - تثليث - حسين هوشنگي مباحث كلامي- ص 490.
42.الشيخ المفيد، سلسله مولفات الشيخ المفيد- ج 10 - النكت الاعتقاديه- انتشارات دار المفيد- ص 45.
43.همچنين در همانجا ميگويد: «اسلوب قرآن در نفي تثليث در اينجا بر اساس بحثهاي پيچيده در مقام احتجاج نيست. بلكه از راهي بسيط و ساده كه فطرتهاي صاف را مخاطب قرار ميدهد وارد بحث ميشود . لذا در قضيه وحدت و تثليث وارد مجادلات فلسفي نميشود و نيز به لوازم و توابع محال آن نميپردازد.»
44.الشيخ المفيد ، تفسير،ج 7، ص 9-557
45.الشيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 403.
46.علامه حلي، اللوامع الالهيه في المباحث الكلاميه- ص 157.
47.در آنجا با استناد به كلام أمير المؤمين عليه السلام: «و كمال الإخلاص له نفي الصفات عنه، للشهاده كل صفه أنها غير الموصوف» اينگونه استدلال ميكند: «اگر خداوند، صفات زائده داشته باشد، لازمهاش نياز به آن صفات است ونيازمندي به غير از صفات ممكنات است نه واجب الوجود همچنين لازمه صفات زائده تعدد قدما ميباشد. و لذا قول اشاعره كه قائل به معاني اند و قول بهشميه كه قائل به احوالاند باطل ميشود.»(همان، ص 160، با اندکي دخل و تصرف)
نيز در جاي ديگر اينگونه به ابطال صفات زائد قديم مي پردازد:
«در هستي، فقط يك واجب الوجود داريم و مابقي موجودات، ممكن الوجودند، و هر ممكن الوجودي حادث است نه قديم، لذا غير از خداوند متعال، موجود قديمي نداريم. همچنين اجماع بر اين مطلب هم داريم. و لذا نصاري با قول به قدم اقانيم ثلاثه، كفر ورزيدهاند.»(همان ، ص 208، با اندکي دخل و تصرف)
48.همان، ص 307و 306 با اندکي دخل و تصرف
49.مير سيد احمد علوي عاملي ، مصقل صفا در نقد کلام مسيحيت ، ص 49-41
50.محمد حسين طباطبائي ، الميزان في تفسير القرآن ، ج 3، ص 291- 287
51.محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه- جلد دوم- ص 52-50.
52.توحيد در قرآن، آيت الله جوادي آملي، ص 620-617.
از آنجا كه فرض اخير ايشان ناظر به تقريري از توماس ميشل - در «كلام مسيحي» - كه گذشت، ميباشد، مناسب است نقدي كه حجه الاسلام و المسلمين دكتر عبدالرحيم سليماني اردستاني بر اين قسمت نظر توماس ميشل وارد كرده اند را بياوريم:
«اين نظريه صفات با نظريه صفات در اماميه و معتزله منافات دارد. زيرا اماميه معتقدند صفات ذاتي خدا عين ذات خداست و معتزله مي گويند كه خدا متصف به اين صفات نيست ولي خدا كار دارنده آن صفات را انجام مي دهد. تبيين تثليث بر اساس نظريه صفات، تنها با نظر اشاعره شباهت دارد، كه لازمه آن تعدد قدماست. و نيز تفاوتي با آن دارد به اين بيان كه در تثليث، اين سه صفت، متمايز اند در حالي كه در نظريه اشاعره چنين چيزي نيست. لذا علاوه بر تعدد اين اشكال نيز بر تبيين مذكور از تثليث وارد مي باشد.»(عبد الرحيم سليماني اردستاني، ، درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت، ص 142).
53.جعفر سبحاني، المحاضرات في الإلهيات، 4 جلدي، ج2، ص 23-21
تثليث ؛ يک راز
با گذشت زمان و در طول تاريخ كليسا، مسيحيان به اين نتيجه رسيد كه طبيعت سه گانه خدا يك راز است و نمي توان آن را با تعبيرهاي بشري بيان كرد.(54) و شايد همين ادعا، مؤيدي باشد بر اينكه بسياري از اشكالات عقلي كه متفكرين مسلمان و ساير منتقدين بر تثليث نمودهاند، وارد ميباشد.
در اينجا دو دسته توجيه در بين متفكرين مسيحي شكل ميگيرد:
1) تثليث امري خرد گريز است.
اين ديدگاه بر اين عقيده است كه هر چند عقل نمي تواند حكم به بطلان تثليث كند ولي نميتواندآن را توضيح دهد و فهم كند :
«منظور و مفهوم عبارت نامبرده (و كلمه خدا بود. آيه اول از انجيل يوحنا) اين است كه كلمه سهمي از ذات باري تعالي بوده فكر انسان قاصر از آن است كه بفهمد چنين چيزي، بدون اينكه قائل به ثنويت باشيم، چگونه امكان پذير است . ولي عقيده و ايمان كليساي مسيحي، از بدو تاسيس تاكنون اين بوده كه خدا يكي است و كلمه خدا داراي الوهيت مي باشد و كلمه خداست.»(55)
«آيا لازم است تعليمي را كه اعلام شده و به آن صريحاً از سوي خدا وحي شده است، بخاطر عجز عقل ما از ادراك آن و سخت بودن فهم آن، ترك كنيم . شكي نيست كه برادران يهودي پاسخ مي دهند كه نه، هرگز؛ زيرا عقول ما انسانها نيروي محدودي دارد و در نتيجه از فهم و ادراك اسرار ديني درباره طبيعت خدا عاجز است. بر هيچ اسرائيلي كه کتاب مقدس، يعني عهد قديم را مطالعه دقيق ميكند، مخفي نيست كه در آن اعلاناتي الهي، غير از مساله تثليث يافت مي شود كه از جانب خدا وحي شدهاند، مانند قيامت بدن ها و زندگي ابدي و حضوري در همه جا در وقت واحد و ... ؛ اموري كه عقل انسان از فهم آن عاجز است؛ نه فقط بخاطر بالا بودن آنها، بلكه چون كلام كتاب مقدس درباره آنها غامض است و زبان بشري از توضيح اسرار آنها عاجز است، ولي آيا صحيح است يا شايسته يك اسرائيلي يا مسيحي هست كه بگويد از آنجا كه فهم اينها مشكل است، بايد آنها راكنار گذاشت و رها كنيم.»(56)
حتي سران شوراي نيقيه خود به مشكل بودن فهم تثليث اذعان ميكنند :
«آتاناسيوس، سركشيش فصيح و پرخاشگري كه الكساندر بعنوان شمشير الهيات خود آورده بود. اذعان كرد كه در نظر مجسم ساختن سه شخص متمايز در وجود يك خدا، اشکال دارد، ولي چنين دفاع كرد كه عقل بايد در برابر راز تثليث سر تعظيم فرود آورد.(57) »
2) تثليث امري خرد ستيز است.
يك دسته از متفكرين مسيحي قائلاند كه نه تنها فهم تثليث و ارکان و لوازم آن با عقل ممكن نيست(خرد گريز است) بلكه اگر عقل حكم به تناقض در آن و بطلان آن هم دهد، باز هم خدشهاي به اين اصل وارد نميگردد :
«قضيه تجسد، قضيهاي است كه با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفي تناقض دارد؛ ولي ما تصديق ميكنيم و ايمان داريم كه آن ممكن است . گرچه معقول نباشد.(58) »
نقد توجيه راز بودن تثليث
همانطور كه متكلمين مسيحي براي دفع اشكالات عقلي به تثليث، دو استراتژي جدا گانه را پيش گرفتند، در اينجا پاسخ متكلمين مسلمان به هر كدام از اين راهها ، جداگانه ذكر ميشود:
1- نقد عقل ستيز بودن تثليث
آيت الله سبحاني در نقد اين توجيه براي تثليث ميگويند:
«درست است كه عالم ماوراء الطبيعت با امور مادي قابل سنجيدن نيست، ولي به اين معنا نيست كه حتي معيارهاي قطعي عقلي نيز در آنجا جاري نميباشد . بلكه يك سلسله قضاياي عقلي اي وجود دارند كه قابل مناقشه و جدل نميباشند و عالم ماده و ماوراء ماده نسبت به آنها مساوي هستند؛ از قبيل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين و استحاله دور و تسلسل و نيزاحتياج ممكن به علت. »(59)
2- نقد عقل گريز بودن تثليث
طبق اين ديدگاه، عقل از فهم و تبيين تثليث عاجز است و براي دريافت و قبول تثليث هيچ راهي جز مراجعه به وحي نيست، در اينجا ابتدا به وحي اي كه در كتاب مقدس وجود دارد مراجعه ميكنيم و از آنجا كه مسلمانان قرآن را بعنوان وحي الهي قبول دارند، ديدگاه قرآن را نيز راجع به قرآن بررسي ميكنيم:
تثليث در كتاب مقدس
برخي از متكلمين ، اصل استناد به كتاب مقدس را رد نمودهاند فارغ از اينكه مسأله تثليث در كتاب مقدس آمده باشد يا خير:
«استدلال از طريق اناجيل رايج نيز مردود است زيرا آنها كتب آسماني نيستند. بلكه روش كتابت آنها دلالت مي كند كه آنها پس از رفعت مسيح (ع) - بزعم مسيحيان- پس از بصليب كشيده شدن تأليف شده اند . شاهد اين مطلب اينكه در آخر اناجيل اربعه ، كيفيت بصليب كشيده شدن و دفن و سپس عروج مسيح (ع) به آسمان آورده شده است.»(60)
ماراچي- نويسنده ايتاليائي سده هفدهم- از كتابي كه تحت عنوان «الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح»نوشته شده است توسط ابن تيميه ، اينگونه گزارش مي كند:
«در جائي ابن تيميه به استشهاد به كتاب مقدس براي تثليث اشكال ميكند؛ آنجائيكه از حضرت مسيح (ع) منقول است كه به حواريون ميگويد: مردمان را به نام پدر، پسر و روح القدس تعميد دهيد .
ابن تميمه ميگويد: اين عبارات صرفاً جهت تبرك است، بركتي كه خدا، پيامبرش و روح القدس دارند . و پيامبران و فرستادگان خدا را در اداي رسالتشان تأييد ميكند . حتي مثلاً شايد كسي به كسي بگويد كه: «دعاي خير فلان قديس بر تو باد. » در صورتيكه اعتقاد به الوهيت قديس ندارد. در قرآن نيز آمده كه: «يا أيها الذين آمنوا اطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم»(نساء/ 59)در صورتيكه هيچكس از اين آيه تثليث نمي فهمد.»(61)
حجه الاسلام و المسلمين سليماني اردستاني با ارجاع به دو دايره المعارف معتبر و معروف اينگونه مي گويد:
«دو دايره المعارف الياده و هستينگز در مدخل تثليث، وجود تثليث را هم در عهد قديم و هم جديد، انكار ميكنند. در اولي آمده است كه مفسران و عالمان الاهيات امروزي ، بالاتفاق ميگويند در عهد قديم آموزه تثليث يافت نمي شود و مواردي از اين كتاب، كه در گذشته براي اثبات بكار مي رفته، چنين دلالتي ندارد.(62)
اين مفسران و عالمان الاهيات همچنين همگي برآنند كه در عهد جديد، ذكر صريحي از تثليث نيامده و مواردي كه براي اثبات اين امر مورد استفاده قرار گرفته، چنين دلالتي ندارد.....(63)
در دومي آمده است كه آموزه تثليث مسيحي هرگز در عهد قديم يافت نمي شود و در عهد جديد نيز شكلي از اين آموزه، كه بعداً توسعه يافت ، حتي در نوشته هاي پولس و يوحنا ، يافت نمي شود.»(64)
سپس خود ايشان ميگويد :
«البته در بخشهائي از عهد جديد، يعني نوشتههاي پولس و يوحنا ، مسيح الوهيت دارد. بنابراين آنچه از اين بخش از عهد جديد بطور قطعي بدست مي آيد ، تثنيه است نه تثليث ، اما در بخشهائي ديگر از عهد جديد، مسيح صرفاً يك انسان است.»(65)
تثليث در قرآن
قرآن بعنوان وحي مورد قبول مسلمانان كه آنرا مصون از تحريف ميدانند ، نه تنها تثليث را تأييد نمي كند بلكه آنرا بشدت رد مي نمايد و متفكرين اسلامي نيز بعضاً به تناسب به اين آيات استشهاد كرده اند. آياتي از قبيل: «لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثه ...»و يا «و لا تقولوا ثلاثه إنتهوا خيراً لكم.»
پاسخ متفكرين مسيحي به رد قرآن
برخي از متفكرين مسيحي براي نفي دلالت قرآن بر محکوم بودن تثليث ، اين آيات را خطاب به مسيحياني كه در شبه جزيره عربستان زندگي مي كرده اند ، عنوان ميكنند :
«قبل از ظهور اسلام، تعدادي از مسيحيان، در اطراف جزيره العرب (مانند بيابان سوريه، سينا، يمن و بين النحرين) منتشر بودند. ولي شمار آنان در حجاز اندك بود. از آنجا كه مكه درايام جاهليت مركز بت پرستي بود، مسيحيت نتوانست در آن نواحي پيشرفت كند و مسيحيان اندكي كه در حجاز شناخته شدهاند از نظر ديني عميق نبودند و از تعاليم مذهبي اطلاع كافي نداشتند .... زيرا در آن سرزمين مؤسساتي براي آموزش مسيحيت وجود نداشت و از سوي ديگر، كتاب مقدس به عربي ترجمه نشده بود.»(66)
نويسنده مذكور سپس از تثليثي مخصوص كه متعلق به بت پرستان قبل از عصر اسلام بوده -شامل «الله»«بعل»و «اللات»(بزرگ مادر)- نام مي برد و احتمال مي دهد كه برخي از تازه مسيحيان عرب، اين مفهوم تثليث بت پرستان را بر تثليث مسيحي تطبيق دادند. كه در واقع تحريف عقيده مسيحي بوده است .(67)
«عموماً گمان بر اين است كه قرآن آموزه تثليث را به نقد مي كشد اما ضرورتاً اينگونه نيست... يكي از آياتي كه به اين موضوع ميپردازد، آيه « كساني كه گفتهاند خدا سوم از سه تاست قطعاً كافر شده اند....»(مائده/ 31) است. اگر اين آيه را تحت اللفظي بگيريم، اعتقاد به سه خدا را نقد مي كند نه سه اقنوم را، و از ديدگاه مسيحيت اعتقاد به سه خدا، يك بدعت است. در خلال اعصار ممكن است مسيحيان ساده و بد آموزش ديده اي بوده باشند كه به سه خدا اعتقاد داشتهاند، و محتمل است كه چنين افرادي در عربستان محمد (ص) بوده باشند. بنابراين تا جائي كه قرآن سه گانه پرستي را رد مي كند، يك بدعت مسيحي را رد ميكند و مسيحيت راست كيش با اين نقد موافق است.»(68)
همچنين برخي ميگويند تثليث قرآن، ناظر به خدا، مسيح و مريم است:
«آموزههاي تثليث و تجسد، به آن گونه كه در قرآن معرفي شده، با آن آموزهها كه بتوسط شوراهاي ديني مسيحي صورت بندي پيدا كرده توافق ندارد. تثليث مسيحي بدان شكل كه در قرآن بيان شده، مشتمل است بر خدا، مسيح و مريم. (مائده/16)بنابر صورت بندي شورائي اين آموزه تثليث مشتمل است بر خدا و كلمه، يعني مسيح از پيش موجود، و روح القدس. توضيح كافي براي شكل بيان قرآني تثليث مسيحي عرضه نشده است. »(69)
پاسخ متفكرين مسلمان
آيت الله جوادي در پاسخ به اين برداشت ميگويد :
«ضمن قبول اين سخن كه معمولاً تودههاي دور از تعليم و آموزش، ممكن است عقايدشان همراه با سنن محيط و مذاهب ديگركه با تعاليم دين مقبو لشان تنافي دارد مخلوط شود ، بايد متأسفانه گفت اصل تثليث ، سخني است كه در مراكز اصلي نصارا وجود دارد و تعبيرهاي آنان از تثليث هرگز با توحيد سازگار نيست ؛ از جمله وصف حضرت مسيح به غير مخلوق بودن و هم ذات و مولود خدا بودن در ميان مسيحيان، سابقه ديرينه دارد و تا اين اندازه نزد آنها كاملاً معتبر است.»(70)
در واقع در اين پاسخ بجاي اينكه كاملاً آيات را با تقريرهاي تثليث تطبيق دهند، اذهان را متوجه اركان مشترك تمام تقريرها كردهاند . اركاني مانند : الوهيت حضرت عيسي و روح القدس و لوازم اين الوهيت از قبيل غير مخلوق بودن و هم ذات و مولود بودن خدا و .... .
لذا هر تقريري از تثليث که اين اركان را داشته باشد، مورد نقد قرآن قرار ميگيرد هر چند قبول كنيم كه تثليث رايج در آن زمان ، متفاوت با تثليث اصيل مسيحي بوده و قرآن فقط ناظر به آن تثليث ، انتقاد نموده باشد.
و گذشت كه علامه طباطبائي هم، همين شيوه را در پيش گرفتند و در دو مرحله: يكي نفي ولد داشتن خدا بطور عام و ديگري نفي مولود خدا بودن عيسي بطور خاص، توسط آيات قرآن، وجه مشترك تمام تقريرهاي تثليث را رد نمود .
اين شيوه را برخي از متفكرين اسلامي بكار گرفتهاند؛ بعنوان نمونه آيت الله سبحاني در اين زمينه ميگويد :
«آياتي از قرآن از قبيل «ما المسيح ابن مريم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه . كانا يأكلان الطعام»(مائده/75) الوهيت مسيح (ع) را ابطال ميكنند ، الوهيتي كه از اركان تثليث است. با اين دليل كه شأن مسيح (ع) شأن بقيه انبياء و شأن بقيه انسان هاست كه احتياج به طعام دارند و اين خصوصيت، نشانه مخلوق بوده است.
علاوه بر اين، آيه 17 سوره مائده كه با اشاره به نفي قدرت خداوند سبحان بر اهلاك مسيح (ع) و مادرش و تمام اهل زمين، الوهيت مسيح (ع) را نفي ميكند. لذا اين آيه اشاره به بشر و ضعيف بودن مسيح (ع) دارد و اينكه او اله نيست، حال خواه الوهيت او بصورت تثليث مطرح شود خواه بصورتي غير آن.»
سپس ايشان نفي «ابن»بودن مسيح (ع) را علاوه بر نفي الوهيت ايشان، از قرآن استظهار ميكنند بهمان شيوهاي كه علاوه طباطبائي از آيه 116 و 117 بقره استفاده كرد، إبن بودن حضرت مسيح (ع) را نفي مي نمايد.(71)
همچنين آيت الله جوادي در رد سخن توماس ميشل كه در مورد آيه «لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم .»(مائده/17) ميگويد:
«ميخواهم تأكيد كنم كه مسيحيان عصر حاضر، همراه مسيحياني كه در گذشته از حقيقت دين خود آگاه بودهاند، به آنچه قرآن ناورا شمرده بي اعتقاد بودهاند.»(72)
برخي از كلمات خود نصارا را ذكر ميكنند :
1- «خداوند يعني عيسي كه همه چيز از اوست و ما از او هستيم.»(73) آيا معناي اين جمله نيز اين است كه خدا همان مسيح است.
2-عهد جديد هنگام اشاره به خدا، از واژه يوناني الاصل«هوئيوس» استفاده كرده اين كلمه به معناي خداي ازلي آفريننده، زنده كننده، مولاي توانا بكار ميرود. (74)
آنگاه در انجيل يوحنا(75)حضرت مسيح را هوئيوس خوانده است. يعني حضرت مسيح هم ازلي، خدا، آفريدگار، قادر و مولاست، ...
3- مسيحيان به پيروي از قطعنامه شواري نيقيه حضرت مسيح را مولود از خدا، غير مخلوق، هم ذات خدا و خداي حقيقي ميدانند. اين قطعنامه به سال 325 م . يعني سه قرن پيش از نزول قرآن تهيه شده و تا اين زمان نزد مسيحيان كاملاً اعتبار دارد. (76) »(77)
سپس ايشان اشاره به به ابطال عقيده نصارا توسط قرآن ميپردازد كه با دقت در هر كدام از آنها ميتوان بوضوح به اين نكته رسيد كه قرآن در واقع انتقاد خود را متوجه همان اركان تثليث، نموده است:
«1- صرف نداشتن پدر، دليل الوهيت و مولود خدا بودن حضرت مسيح(ع)نميشود. همانطور كه حضرت آدم (ع) نيز بدون پدر و بلكه مادر متولد شده و خود مسيحيان او را مخلوق ميدانند.»«إن مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون»(آل عمران/ 59)
2- خدا هرگز همسر و كفو ندارد تا فرزند داشته باشد: «بديع السموات و الارض أني يكون له ولد و لم تكن له صاحبه و خلق كل شيء و هو بكل شيء عليم.»(أنعام/101)لذا خدا آفريننده است و در اصل مخلوق بودن بين حضرت عيسي و مادرش و ديگران هيچ فرقي نيست.»
3- «ما المسيح ابن مريم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه كانا يأكلان الطعام»(مائده/75) اين آيه بشر بودن را - بحكم اينكه غذا مي خورند و مانند پيامبران گذشته اند - براي حضرت مسيح(ع)اثبات ميكند. لذا نيازمند و ممكن بودن حضرت مسيح(ع)را نشان ميدهد. در صورتيكه بي نيازي از اوصاف خداي سبحان است.
4-«لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا إن أراد أن يهلك المسيح ابن مريم و امه و من في الأرض جميعاً و لله ملك السموات و الأرض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله علي كل شيء قدير.»(مائده/17)
اين آيه ، نکاتي را در رد ادعاهاي نصارا دارد :
يكم: حضرت مسيح(ع)، فرزند مريم است در حاليكه خدا «لم يلد و لم يولد» است. بنابراين حضرت مسيح(ع)، خدا نيست.
همچنين قرآن در موارد متعددي فرزند داشتن خدا را رد ميكند: «و قالوا إتخذ الله ولداً سبحانه هو الغني.»(يونس/68)، «و قل الحمدلله الذي لم يتخذ ولداً»(إسراء/ 111)«و قالوا إتخذ الرحمن ولداً لقد جئتم شيئاً أداً»(مريم/88-89) ، «و ما ينبغي للرحمن أن يتخذ ولداً»(مريم/92)و «لم يلد و لم يولد»(توحيد/3)
دوم: اگر حضرت مسيح(ع)الوهيت داشت كسي قدرت هلاكت او را نداشت، در صورتيكه خدا ميتواند او را هلاك كند.
سوم: هر چه در آسمان و زمين و بين آنهاست از جمله حضرت مسيح(ع) و مادرش، مملوك خدا هستند و موجود مملوك، خدا نيست. پس حضرت عيسي و مادرش خدا نيستند و سهمي از الوهيت ندارند.
چهارم: خدا نامتناهي است و هر چه متناهي است خدا نيست، پس عيسي كه متناهي است، خدا نيست. اين برهان با جمله «يخلق ما يشاء»تنظيم مي شود. خدا هر چه را بخواهد ميآفريند، گاهي از راه متعارف عادي و گاهي از راه غير متعارف و خرق عادت، مانند حضرت آدم، حوا و عيسي عليهم السلام. پس خدا خالق است و حضرت مسيح(ع) مخلوق و هيچ مخلوقي خدا نيست.
پنجم: حضرت عيسي و مادرش موجوداتي محدود با قدرتي محدود هستند و هيچ محدودي خدا نيست پس آنها خدا نيستند .
5- برهان نقلي قرآن به اينكه حضرت مسيح(ع) گفت: « ما اله نيستيم، من فرزند خدا و ثالث ثلاثه نيستم.» : «و قال المسيح يا بني إسرائيل اعبدوالله ربي و ربكم إنه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه... »(قصص/88) و نيز «ما قلت لهم إلا ما أمرتني به أن اعبدوالله ربي و ربكم (78).»(مائده/ 117)
گذشت كه توماس ميشل، آيه «لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه»(مائده/37) را در مورد سه خدائي معني كرد و گفت سه اقنوم را - كه عقيده اصلي مسيحيان است- رد نميكند. حجه الاسلام سليماني اردستاني در نقد اين كلام ميگويد:
«علاوه بر آيه بالا، آيه ديگري هست كه «نگوئيد سه تا». اين آيه تاب دو معنا را دارد.:
1) نگوئيد سه ذات يا سه خدا.
2) نگوئيد سه شخص.
نويسنده مذكور طبق معناي اول گفتهاند كه يك بدعت مسيحي است ولي احتمال معني دوم هم وجود دارد، كه همان تثليث رايج مسيحي است. لذا بايد سراغ قرائن برويم،قرائني وجود دارد كه ثابت ميكند مقصود همان تثليث رايج مسيحي است. قرائني از اين قبيل كه مسيح عليه السلام فقط عبد و پيامبر خداست و خدا منزه است كه فرزندي داشته باشد. و نيز نهي از غلو. در صورتيكه در تثليث ، شخيصت دوم ، «ابن» است و الوهيت دارد (و الوهيت يكي از مصاديق غلو است.)
علاوه بر اين، هم در آيه 72 سوره مائده و هم در برخي از آيات قرآن، تصويري كه از حضرت مسيح ارائه شده ، الوهيت او نفي گرديده است و در حد انسان و بندهاي از بندگان خدا معرفي شده كه اين مسلماً با تثليث رايج مسيحي در تنافي است.»(79)
اما گذشت كه برخي، تثليث قرآن را عبارت از «خدا ، مسيح و مريم» ميدانند كه با صورتبندي تثليث مسيحي متفاوت است. آقاي سليماني اردستاني در نقد اين نظر ميگويند:
«اين آيه، الوهيت حضرت مسيح و مريم (ع)را نفي ميكند ولي هرگز از آيه فهميده نميشود كه از اين اشخاص بعنوان اشخاص تثليث، نفي الوهيت شده است. همانطور كه در جاي ديگر قران بيان ميكند كه: «إتخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله و المسيح ابن مريم و ما امروا إلا ليعبدوا الهاً واحداً لا اله إلا هو سبحنه عما يشركون.» (توبه/ 31). در صورتيكه اگر بخواهيم طبق نظر بالا استدلال كنيم بايد بگوئيم كه قرآن ميگويد احبار و رهبان مسيحي نيز جزء اشخاص تثليث اند. در صورتيكه اينطور نيست.
بايد گفت كه «الوهيت» در قرآن همواره بمعناي اين نيست كه چيزي صريحاً خدا شمرده شود. بلكه در برخي موراد، تبعيت محض از كسي يا چيزي را ميرساند. مثلا : «أرأيت من اتخذ إلهه هواه» (فرقان/ 43) بديهي است كه كسي هواي نفس خود را صريحاً خدا نميشمرد. اما از اين جهت كه اگر كسي مطيع محض آن باشد، در واقع گوئي آنرا اله و معبود خويش ساخته است. «الوهيت» در دو آيه مذكور نيز ميتواند به اين معنا باشد، از لحاظ تاريخي نيز تبعيت محض و حتي رفتن بسمت عقيده به مادر خدائي مريم و الوهيت او- به اين علت كه اگر فرزند خدا باشد، ما نيز خداست- قبل از ظهور اسلام در قرن 5 ميلادي در مصر وجود داشت.(80) »(81)
« خلاصه و نتيجهگيري »
در مجموع، نقدهائي كه متفكرين مذكور به تثليث مسيحي وارد كرده بودند را ميتوان در چند عنوان دسته بندي كرد:
1) استدلال به قرآن:
دستهاي از نقدهاي متكلمين مسلمان با استناد به قرآن بود. برخي به عنوان منبع وحي به آن استناد نموده، برخي نيز اشاره به استدلالهاي قرآني داشتند. بعنوان نمونه ميتوان موارد استفاده متكلمين مسلمان از قرآن براي رد تثليث را در چند مورد زير خلاصه كرد :
1- نفي صريح تثليث : «و لاتقولوا ثلاثه»«لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثه»(مائده /37)
2- نفي ولد براي خدا: (يونس/68)، (اسراء/ 11)، (مريم/89-88)، (مريم/92)،(توحيد/3).
3- استشهاد به آياتي از قرآن كه خصوصيات بشري مسيح (ع) را ذكر ميكند؛ خصوصياتي از قبيل: غذا خوردن، داشتن لوازم مادي، قابليت هلاك شدن، وفات داشتن ايشان .
4- استشهاد به آياتي كه مسيح (ع)، بندگان خدا را به عبادت خدا مي خواند و خود ايشان هم خود را بنده خدا ميدانستند.
و ....
در صراحت آيات قرآن در مورد رد تثليث شكي نيست هر چند برخي از متكلمين مسيحي، ادعا ميكنند كه قرآن تثليث مسيحيت انحرافي در شبه جزيره عربستان را رد ميكند. ولي با توجه به اينكه آيات مذكور اركان مشترك تقريرهاي معتبر تثليث را نيز مورد نقد قرار داده، لذا اگر بخواهيم به قرآن رجوع و استناد كنيم ، قرآن تثليث رايج در جوامع مسيحي را نيز مردود اعلام كرده است.
نقد :
البته استناد به قرآن براي مسيحيان تام نيست زيرا آنان قرآن را بعنوان وحي الهي قبول ندارند.
لذا استدلال به قرآن يا بجهت اين است كه مسلمانان نظر قرآن را در مورد تثليث بدانند و يا از اين جهت مفيد است كه قرآن شيوه و روش استدلال براي رد تثليث را در اختيار ما قرار ميدهد.
2) استدلال به كتاب مقدس مسيحيان
دسته ديگر استدلال براي نفي نظريه تثليث، رجوع به كتاب مقدس مسيحيان بود . اين قسمت شامل دو گام ميباشد:
1- تثليث اصلاً در عهد قديم و عهد جديد نيامده است.
2- نه تنها تثليث در عهدين نيامده، بلكه قسمتهائي از عهد جديد منافات با تثليث و اركان آن دارند. بعنوان مثال، اوصافي كه در عهد جديد براي حضرت مسيح (ع) ذكر مي شود مؤيد اين مطلب است، «تولد از بشر و دارا بودن لوازم بشري از قبيل گرسنگي، خوابيدن و ... زمان دار و مكان دار بودن، و ...»همچنين عناويني كه آن حضرت در عهد جديد دارند از قبيل، «روح مطيع خدا، فرمانبراو، محكوم به حكم او و ...» نيز مشايعت حضرت عيسي(ع) با شيطان جهت رؤيت تمام ممالك جهان و ... كه همگي با الوهيت عيسي(ع) - كه از اركان تثليث است- منافات دارد.
و عباراتي ديگر كه در تعارض با تثليث اب و ابن و روح القدس است.
نقد:
بنظر مي رسد كه استدلال به كتاب مقدس مسيحيان نيز براي رد تثليث، مورد قبول متکلمين مسيحي نميباشد.
زيرا :
اولاً : عبارتهائي از عهد جديد كه با الوهيت عيسي (ع) منافات دارد، براحتي قابل توجيه و تأويل است.
آنها در حل تنافي بين جنبههاي ناسوتي و جنبههاي لاهوتي حضرت مسيح (ع)، ايشان را داراي دو جنبه وجودي ميدانند:
«ما مسيحيان انكار نميكنيم كه در كتاب مقدس برخي از آيات درباره پسر بودن مسيح وارد شده كه بذهن جاهل ميآورد كه او پايينتر از پدر است؛ وليكن هر گاه توجه كنيم، همان طور كه در تورات و كتاب انبياء وارد شده كه مسيح دو طبيعت الاهي و بشري دارد، اين ما را نسبت به جمع بين پسر بودن ازلي و اين آيات از كتاب قادر ميسازد از آنجا كه مسيح، هم انسان و هم خداست ، به آن چيزي نسبت داده شده كه بر ناسوتش صدق ميكند، مانند گفته او«از سفر خسته شدم»»و گفته او «خدايا، خدايا، چرا مرا ترك كردي»و هيچ يك از اينها بر ضد لاهوت او نيست.... بلكه مقصود در كتب وحي، تميز بين ناسوت و لاهوت است. (82) »
ثانياً: در مورد نبودن آموزه تثليث در عهد جديد بايد گفت كه حجيت نزد مسيحيان - كاتوليك و ارتدوكس- در كتاب مقدس خلاصه نميشود بلكه سنت كليسائي هم نزد آنها حجت است. و بلكه حجيت آن از حجيت كتاب مقدس هم بالاتر است. بطوريكه كليسا واسطه قانوني بودن كتاب مقدس شده است.
آنها با استناد به «نص پطرسي» براي پاپ (84) اعتبار و اقتدار پطرس و اقتدار پطرس را قائلند . پطرس كه حضرت مسيح (ع) در اناجيل به او ميگويد «كليدهاي ملكوت آسمان را به تو مي سپارم و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشائي در آسمان گشاده شود.»(متي: 19:16)
علاوه بر اين ميگويند حضرت عيسي (ع) غير از آنچه در كتب مقدس آمده است، تعاليم شفاهي ديگري نيز داشته كه به حواريون سپرده و از اين طريق به اسقفها منتقل شده و در سدههاي نخست بصورت مكتوب در آمده است. اين آثار نيز مانند كتاب مقدس حجيت دارند .
همچنين ميگويند از آنجا كه روح القدس كليسا را پرورش ميدهد و احياء ميكند و آن را تقديس و تطير ميكند، اين نهاد عصمت دارد.
لذا عجيب نيست كه در چنين فضاي اعتقادي، نظريه تثليث كه در شوراهاي كليسائي تصويب و تثبيت شده، براي مسيحيان كاملاً عقيدهاي پذيرفته شده باشد.
البته پروتستان ها قائل به حجيت كليسا نيستند و تنها كتاب مقدس را حجت ميدانند. حال بايد ديد آنها برچه اساسي تثليث را موجه ميدانند. شايد بتوان گفت تثليث از مسائل و آموزههائي است كه آنها از آباي سدههاي نخست، از باب شهادت نه از باب حجيت قول كليسا، پذيرفتهاند.(83)
لذا اين استدلال هم مانند استدلال به قرآن(85) ،نميتواند تثليث را رد كند. حال بايد سراغ دسته سوم استدلالها رفت و ديد که توفيق اين ادله در مواجهه با متکلمين مسيحي به چه ميزان است :
در استدلالهاي عقلي، تثليث تحليل شده و حالات مختلف آن بررسي گرديده :
3) استدلالهاي عقلي
1- قسمتي از رديهها مبني بر اين است كه تثليث، بديهي البطلان است و بعضاً استشهاد كردهاند به اختلاف اقوال خود مسيحيان در توجيه و تبيين تثليث و اينكه اين نظريه بقدري نامعقول است كه آنها هم نميتوانند بر سر يك تبيين واحد توافق كنند.
2- هر كدام از سه اقنوم نميتوانند وجودي مستقل داشته باشند . اين شرك محض است.
3- الوهيت نميتواند از اين سه اقنوم تشكيل شود. زيرا لازمه آن تركيب ذات واجب است.
4- اين سه اقنوم، مصداق يك امر جامع نيز نيستند زيرا لازمهاش ممكن بودن و ماهيت داشتن ذات واجب است.
5- اشتقاق اقنوم ها از ذات خدا ممكن نيست . زيرا نه اشتقاق بمعني تجزيه ممكن است و نه اشتقاق بمعني حلول.
6- سه اقنوم تجلي ذات خدا نمي توانند باشند. زيرا هيچ موجودي نمي تواند تجلي ذات خدا باشد.
و .........
اين استدلالها وقتي تام است كه اين قضيه را نيز به آنها ضميمه كنيم كه «هيچ آموزهاي نبايد مشتمل بر تناقض باشد.»كه بعضاً متكلمين به اين مطلب تصريح كرده اند و بعضاً هم به ارتكاز ذهن مخاطب بسنده نموده اند.
از آنجا كه در مجموع تمام توجيههاي مطرح شده توسط مسيحيان در اين احتمالات رد شده است و حالات محتمل هم بررسي و رد شده، ميتوان گفت كه اين قسمت از استدلالها ميتواند بطلان تثليث را نشان دهد. مؤيد اين مطلب - همانطور كه قبلاً گفته شد- اذعان متكلمين مسيحي بر عقل گريز يا عقل ستيز بودن تثليث و ارجاع آن به وحي است.
در مورد توجيه عقل گريز بودن ، مي توان گفت که صرف يک ادعا مي باشد و همانطور که از برخي از اشکالات متفکرين اسلامي نيز معلوم شد ، تثليث يک آموزه «عقل ستيز» مي باشد و بنظر مي رسد که در اين قسمت نتوان پاسخي موجه به اشکالات متفکرين مسلمان عرضه نمود . در اينصورت براي بررسي آموزه تثليث ديگر نيازي به رجوع به وحي هم نخواهيم داشت ، زيرا بنحو پيشيني مي توان در مورد آن قضاوت نمود . و حتي اگر فرض کنيم در قرآن و کتاب مقدس هم تثليث تأييد شده باشد ، بايد دست به توجيه آن بزنيم بگونه اي که از عقل ستيز بودن خارج شود .
البته بنا بر فرض عقل گريز بودن تثليث - صرفنظر از اينکه مسلماً اين آموزه ، عقل ستيز است - مي توان دست به نقد مبنائي زد و در مورد حجيت کليسا مفصلاً بحث نمود ، ولي از آنجا که در آثار بررسي شده ، به اين مطلب براي نقد تثليث استناد نشده بود ، از ورود به اين بحث - که خود تحقيقي مجزا را مي طلبد - خودداري مي نمائيم .
در مجموع مي توان گفت كه با توجه به تنوع استدلالها- استفاده از هر سه استدلال - و مخصوصاً بحث نسبتاً جامع از لحاظ قرآني و عقلي و همچنين پاسخ به دفاعيههاي مطرح شده از تثليث، آيت الله جوادي در اين زمينه جامعترين بحث را ارائه نموده باشند.
... پايان.
فهرست منابع
منابع فارسي :
1.ايلخاني، محمد، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، تهران ، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها (سمت)، چاپ اول، 1382.
2. باير. ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ويرايش چهارم، 1381.
3. پويا، اعظم ، مواجهه قرآن با فرهنگ مسيحيت، تهران، نشر هستي نما، چاپ اول، 1385.
4. جعفري، محمد تقي، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1357.
5. جوادي آملي، عبدالله، توحيد در قرآن، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 1383.
6.دورانت، ويليام جيمز، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ديگران، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ويرايش 2، 1365.
7. سليماني اردستاني، عبد الرحيم، درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت، قم، كتاب طه، چاپ دوم، 1385.
8. سليماني اردستاني، عبدالرحيم، درسنامه اديان ابراهيمي، تهيه شده در انجمن علمي اديان و مذاهب، قم، كتاب طه، چاپ اول، 1368.
9 . سليماني اردستاني، عبدالرحيم، پسر خدا در عهدين و قرآن، قم، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ، چاپ اول ، 1378.
10. علوي عاملي، احمد بن زين العابدين، مصقل صفا در نقد كلام مسيحيت، مقدمه، تصحيح و تعليقه حامد ناجي اصفهاني، قم، بي نا، 1373.
11. گروه مؤلفان، دانشنامه جهان اسلام ، تهران، بنياد دايره المعارف اسلامي، 1375.
12. ماسون، دنيز، قرآن و كتاب مقدس« درون مايه هاي مشترك » ، ترجمه فاطمه سادات تهامي، دفتر پژوهش و نشر سهروردي، چاپ اول، 1385.
13.مصباح يزيدي، محمد تقي، آموزش عقايد ، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چاپ پانزدهم، 1376.
14.ميشل، توماس، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377.
15.انجيل عيسي مسيح ( کتاب عهد جديد ) ، انتشارات ايلام ، چاپ اول ، 1997.
منابع عربي :
1. القرآن الكريم
2. الحلي، جمال الدين مقداد بن عبدالله السيوري، اللوامع الالهيه في المباحث الكلاميه، قم، مؤسسه بوستان كتاب (مركز الطباعه و النشر التابع لمكتب الاعلام الاسلامي) ، چاپ سوم، 1387.
3. سبحاني التبريزي، جعفر، محاضرات، چهار جلدي، قم، مؤسسه الامام الصادق عليه السلام، 1386.
4. صبحي، احمد محمود، «في علم الكلام، دراسه فلسفيه لاراء الفرق الاسلاميه في اصول الدين»، ج 1و2، بيروت ، دارالنهضه العربيه، الطبعه الخامسه، 1405 هـ. ق.
5. طباطبائي ، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، الطبعه الثالثه، 1391 هـ. ق.
6 .الطوسي ، ابي جعفر محمد بن الحسن، التبيان في تفسير القرآن، مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعه الأولي ، 1209 هـ.ق
7.الفخر الرازي، التفسير الكبير، بيروت، دارإحياء التراث العربي، الطبعه الأولي، 415 هـ ق.
8. المفيد، محمد بن نعمان ابن المعلم ابن عبدالله، تفسير، ج 7، مندرج در نرم افزار «جامع التفاسير».
9. المفيد، محمد بن نعمان ابن المعلم ابن عبدالله، «سلسله مؤلفات الشيخ المفيد»، ج 10، النكت الاعتقاديه، بيروت .
پي نوشت ها :
54.توماس ميشل، كلام مسيحي، ص 75، همچنين آمده است: با آنكه نويسندگان، صوفيان و متكلمان مسيحي به كمك معلومات عهد جديد، براي نيل به برخي از آنچه به ذات خدا مربوط ميشود، كوشيدهاند ولي همگان به نافرجامي آن كوششهاي بسيار، اعتراف دارند.
55.و.م ميلر، تفسير انجيل يوحنا، ص 120، نقل از درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت، ص 128.
56.سليم اين جرجس صليبي اللبناني، الكنز الجليل في تثليث و توحيد اله اسرائيل ، ص 9-10، نقل از همان ص 130.
57.ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 770،نقل از «پسر خدا در عهدين و قرآن» عبدالرحيم سليماني اردستاني، ص 8-57
58.عطاء الله قسيس وهب، طبيعه السيد المسيح، ص 18. بنقل از احمد شلبي، مقارنه الاديان ج 2، ص 124، نقل از: درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص 130.
59.جعفر سبحاني ، محاضرات في الالهيات ، ج2 ، ص 23-22
60.همان.
61. نقل از: قرآن و كتاب مقدس ، دنيزماسون، ترجمه تهامي- ج 1- ص 138.
62..براي مثال ميگويند در عهد قديم گاهي براي خدا ضمير جمع بكار رفته كه اين اشاره به تثليث است. و يا اينكه در عهد جديد از فقراتي استفاده شده كه در آنها «أب، إبن و روح القدس»در كنار يكديگر آمدهاند. (در آمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص 132)
63. ER.V.15,P.54 نقل از همان ص 2-131.
64.ERE.V.12,P. 485 نقل از همان ص 132.
65.همان، ص 132.
66.توماس ميشل، كلام مسيحي، ص 78.
67.همان ص 79-78
68.Islam and christianity Today , p.50. ، نقل از درآمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص 136.
69. ولفسن هري اوسترين، فلسفه عمل كلام، ترجمه احمد آرام ص 327. نقل از همان ص 138.
70.آيت الله جوادي آملي ، توحيد در قرآن، ص 617.
71.المحاضرات في الالهيات ، 4 جلدي ، ج 23، ص 28-25.
72.كلام مسيحي، ص 80و 79
73.رساله اول به قرنتيان 8: 6.
74.كلام مسيحي، ص 73
75.انجيل يوحنا ، 20: 28.
76.كلام مسيحي ، ص 79.
77.توحيد در قرآن، ص 622-621
78.عبدالله جوادي آملي، توحيد در قرآن، ص 628-623
79.عبدالرحيم سليماني اردستاني، در آمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص 8و137
80.ارل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ ، ترجمه آرمان رشد، ص 109، جوان ا.گريدي، مسيحيت و بدعت ها، ترجمه سليماني اردستاني خ، ص 165.
81.عبدالرحيم سليماني اردستاني، در آمدي بر الهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص1400-138.
82. سليم ابن جرجس صليبي اللبناني، الكنز الجليل في تثليث و توحيد اله اسرائيل ، ص 20. نقل از درآمدي بر الاهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص 154.
83. البته ارتدوكس ها فرقي بين پطرس و ساير حواريون قائل نيستند . و لذا هر اسقفي كه سلسله نصب او به يكي از حواريون برسد، داراي اين مقام است.
84.درآمدي بر الاهيات تطبيقي اسلام و مسيحيت ، ص 31-26
85.البته« استدلال به قرآن» از اين حيث که مسلمانان آنان را نقل معتبر مي دانند . لذا استدلال هاي قرآن ملحق به بخش استدلالهاي عقلي خواهد بو
نويسنده : مهدي سرو چراغي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید