اشاره
اسلام و مسيحيت در مقايسه با ساير اديان جهان ، پيروان بيشترى دارند و به همين سبب ، هرگونه تفاهمى ميان اين دو دين بزرگ، نقش مؤثرى در گفتوگوى اديان و ملل مختلف جهان دارد و مى تواند به فهم عميق تر پيروان اديان و زندگى مسالمت آميز ملّت ها كمك كند.
در اين مقاله، نويسنده پس از اشاره به برخى از نتايج مثبت گفتوگوهاى متعدّد دو دين يادشده، به تشريح برخى از موانع مهم و اساسى بر سر راه تفاهم كامل اسلام و مسيحيت مى پردازد. اين موانع عبارت اند از:
موضوعات اعتقادى: مانند تثليث، مسئله نجات و قوانين دينى. نويسنده معتقد است كه بسيارى از اختلافات دو دين در موضوعات اعتقادى بيشتر به حيطه عمل بازگشت دارد تا حيطه نظر.
آزادى براى انجام عبادات: در اين بخش، نويسنده به اين اعتراض كه مسيحيان در جهان اسلام براى انجام عبادات آزاد نيستند مى پردازد و مى كوشد تا نشان دهد كه مسلمانان هم در غرب، چندان در انجام مراسم و شعاير دينى آزاد نيستند. وى از مسيحيان مى خواهد كه از اين موضوع به عنوان مستمسكى در گفتوگوهاى دوجانبه استفاده نكند.
فعاليت تبليغى: در اين بخش نويسنده به برخى از نابرابرى هاى دوطرف در مورد فعاليت تبليغى اشاره مى كند و از مسيحيت به اين دليل كه فعاليت هاى تبليغى اش با جنبه هاى مادى و سكولار دنياى مدرن آميخته شده، انتقاد مى كند و آن را با فعاليت هاى بزرگان مسيحى در قرون اوليه ناسازگار مى داند.
ديدگاه هاى متفاوت اسلام و مسيحيت در قبال تجدّدگرايى: شايد بتوان جدّى ترين نقد نويسنده به مسيحيت را در اين مقاله همين بخش دانست كه ردّپاى آن در تمام بخش هاى قبلى نيز وجود دارد. نويسنده معتقد است كه تجدّدگرايى و نمودهاى آن به صورت يك «شريك خاموش» در تمام گفتوگوهاى اسلام و مسيحيت حضور دارد و هر دو دين بايد تا حدّ توانشان از اين حضور آگاه باشند و از پيامدهاى منفى آن بكاهند.
مقدمه
در نيم قرن اخير، گفتوگو ميان اسلام و مسيحيت از نهرى كوچك به رودخانه اى خروشان تبديل شده و از يك كنفرانس اتفاقى به نشست هاى متعدد، مراسلات كتبى و گفتوگوهاى شفاهى و ميزگردهايى كه در طول سال تقريباً در هر گوشه كره زمين از استراليا و مالزى تا جهان عرب و از اروپا تا آمريكا و كانادا برگزار مى شوند، تغيير شكل داده است. در طى اين مدت، مطالب زيادى هم از سنخ الاهياتى و هم از سنخ علمى نوشته شده و يا مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته اند كه از جمله آنها مطالعات متعددى درباره رويارويى هاى تاريخى اين دو دين است. هم اكنون مجلاّتى چاپ مى شوند كه به اين موضوع اختصاص دارند. علاوه بر اين، موضوعات اساسىِ اعتقادى و اخلاقى نيز مورد بحث قرار گرفته اند و در نتيجه اين بحث ها، فضاى گفتوگوى مطلوب ترى در بسيارى از محافل هر دو دين ايجاد شده است. براى نمونه مى توان به نشست هاى منظمى كه به همت واتيكان و شوراى جهانى كليساها با حضور شخصيت هاى اسلامى متعدد در غرب و جهان اسلام سازماندهى مى شود، اشاره كرد. همچنين در بيرمنگام انگلستان دانشكده هاى سلى اويكس در لبنان به همين منظور ترتيب يافته اند.
مسلمانان نيز كنفرانس هاى ثابتى را در اين موضوع در كشورهاى اردن، مصر، تركيه و ايران و بسيارى از ديگر كشورهاى مسلمان، ترتيب داده و سازماندهى كرده اند. اين در حالى است كه برخى از مراجع و سازمان هاى مهم اسلامى ـ چه شيعه و چه سنى ـ در خط مقدم حركت به سوى تفاهم بيشتر اسلام و مسيحيت (از جمله شكل راست انديش آن) گام برداشته اند. همچنين، تا آنجا كه به علائق اخلاقى مشترك بين دو دين مربوط مى شود، هماهنگى هايى هم در مرحله عمل صورت گرفته كه نمونه آن را مى توان در كنفرانس سازمان ملل در سال 1994 درباره خانواده، كه در قاهره برگزار شد، مشاهده كرد. باآن كه برخى ازاين نشست ها درجهت منافع سياسى يك يا دوطرف گفتوگو ترتيب يافته اند، موضوعات بسيارى نيزفارغ ازمنافع سياسى مورد بحث قرار گرفته اند و حداقل درميان كسانى كه درچنين فعاليت هايى شركت كرده اند توافق هايى حاصل شده است.
شكى نيست كه در ميان طرفداران گفتوگوى واقعى، اكنون فهم بهترى از موضوعات اساسى و حتى پيشنهادهاى درخور تحسينى براى حل برخى از مسائل مورد اختلاف مطرح شده است، لكن هنوز مشكلات و موانعى در راه گفتوگوى واقعى وجود دارد. ارمغان چنين گفتوگويى فهم مشترك و احترام متقابل خواهد بود و در نتيجه، هر دين ديگرى را به عنوان راهى كه خداوند براى نجات (به معناى دقيق كلمه) مقدر و مقرر كرده به رسميت خواهد شناخت. در اين نوشته، برآنيم تا به جاى پرداختن به موضوعاتى كه پيش از اين براى جريان اصلىِ پيروان هر دين (نه همه آنان) در حد محسوس و رضايت بخشى حل شده، به اين مشكلات و موانع اساسى بپردازيم. ما تحت چهار مقوله به اين موانع و مشكلات خواهيم پرداخت: موضوعات اعتقادى،(1) آزادى براى انجام عبادات، فعاليت تبليغى و نگرش دو دين به تجددگرايى و سكولاريزم.
موضوعات اعتقادى
به رغم گفتوگوهاى انجام شده در دهه هاى اخير، اين مسئله اساسى كه اسلام و مسيحيت يكديگر را به عنوان دو وحىِ واقعى، بدون تخريب معناى سنتى وحى (وحى در سنت اسلامى)، به رسميت بشناسند، هنوز به طور كامل حل نشده است. درست است كه براى اسلام پذيرفتن مسيحيت به عنوان يك پيام اصيل از سوى خداوند آسان تر از پذيرفته شدن آن از سوى مسيحيت است، لكن در اين موضوع خاص، با وجود آن كه مسيحيان بايد دشوارى هاى بيشترى را در مقايسه با مسلمانان پشت سر گذارند، مشكلاتى از هر دو طرف همچنان باقى است. تعدادى از الاهيدانان مسيحى مانند جان هيك فراتر روند. تعداد زيادى از اين الاهيدانان معناى چنين گفته هايى را توسعه مى دهند تا اين اعتقاد را نيز دربرگيرد كه فيض مسيح ممكن است شامل حال مسلمانان شود، بدون آن كه وحى قرآنى را به عنوان وحى نازل شده از جانب خداوند بپذيرند.
به طور كلى حجم وسيعى از سياست هاى ديپلماتيك وجود دارد كه مى كوشد تا موضوعات اعتقادى اصيل را پنهان كند. در ميان اين موضوعات مسئله تثليث و تجسد مسيح در هر مناظره و گفتوگويى بين اسلام و مسيحيت به عنوان مسأله اى هولناك و هراس انگيز نمايان مى شوند. بيشتر متفكران مسلمان به رغم پذيرش حكم قرآن در باره منشأ الاهى مسيحيت، اين آموزه هاى اصلى مسيحيت را تفسيرى نادرست از پيام مسيح و تحريف متن عهد جديد مى دانند و ميان تثليث كه قرآن به شدت با آن مخالف است و فهم راست انديش مسيحى كه به هيچ وجه يگانگى خداوند را ناديده نمى گيرد، تمايزى نمى بينند. البته ناگفته پيداست كه تأكيد بر توحيد در اين دو دين، متفاوت است و تفسيرى توحيدى از تثليث، آن گونه كه مسلمانان خواستار آن هستند; تنها مى تواند در سطحى رمزآميز صورت پذيرد.
اما مسيحيان تلاش هاى اندكى براى توجيه اين آموزه ها به شيوه اى مابعدالطبيعى و رمزآميز صورت داده اند و حتى محافل سنتى تر كه اين آموزه ها را به طور كامل پذيرفته اند، آنها را بيشتر به صورت اصول جزمى و نه حقائق مابعدالطبيعى تفسير مى كنند. هنگامى كه تثليث كاملا (در خداوند) و مساوى با يگانگى خداوند در نظر گرفته شود، به طورى كه توحيد معنايى غير از تثليث كه يكى از اعضاى سه گانه آن در تاريخ به موجودى تجسد يافته تبديل شده، ندارد، رسيدن مسيحيت به تفاهم اعتقادى و اساسى با اسلام و يهوديت در اين موضوع غيرممكن خواهد بود. به علاوه، كسانى مانند جان هيك كه مى كوشند آموزه هاى تجسد و تثليث را به شيوه اى تفسير كنند كه در توحيدِ مبدء الاهى تأثيرى نگذارد، افرادى راست انديش محسوب نمى شوند و جريان اصلى جامعه اعتقادى مسيحى نيز سخنان آنان را نمى پذيرد.(2) در مورد مسلمانان، خارج از حلقه هاى صوفيان، افراد زيادى وجود دارند كه نمى خواهند از آموزه قرآنى جهان شمول بودن وحى و لوازم آن پيروى كنند. آنان مسيحيت را در شكل سنتى و تاريخىِ آن به عنوان يك دين اصيل كه آموزه هاى اصلى آن شامل لب لباب حقيقت نيز مى شود و براى آشكار كردن تطابق عميق آن با آموزه هاى توحيد بايد آن را به شيوه اى مابعدالطبيعى، باطنى و فراتر از تفاسير لفظى بيان كرد، نمى پذيرند.
به هر حال، مناظرات كلامىِ چند دهه گذشته بين اسلام و مسيحيت به روشنى نشان مى دهند كه، به گفته فريتيوف شووان، تطابق كامل بين اديان در فضاى انسانى غيرممكن است و تنها در فضايى الاهى امكان دارد. به علاوه، كارايىِ وحدت گرايى دينى، يعنى رسيدن به وحدت ذاتى بدون اين كه كثرت شكل هاى خارجىِ وحىِ الاهى خداوند ناديده گرفته شود، فقط از طريق «وحدت باطنى» اديان امكان پذير است.(3)
اگر به خاطر داشته باشيم كه در فضاى مسيحيت، باطن گرايى را در تقدس، مى توان يافت و در اسلام تقدس در باطن گرايى كه در درجه اول در ميان صوفيه وجود دارد،(4) بروز مى يابد، مى توان فهميد كه چرا براى بسيارى از مشكلات اعتقادى در حال و هواى امروزى، راه حل مناسبى نيافته اند.
اين راه حل ها در سطحى كه محققان دين و الاهيدانان خواستار آن هستند، يعنى در سطح رسمى حتى اگر از مقاصد مطلوبى ناشى شده باشند، ممكن نيست كه بدون تحريف، انصاف كامل را درباره ديدگاه هاى مسيحى و اسلامى رعايت كنند. بهترين كارى كه در چنين مواردى مى توان انجام داد، اين است كه به طرف مقابل احترام بگذاريم و حداقل مسلمانان بايد اين آيه قرآنى را به ياد داشته باشند كه: «ولا تجادلوا اهل الكتاب (از جمله مسيحيان) الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون.»(عنكبوت 46) بقيه كارها را بايد به خود خداوند سپرد.
با وجود اين، «وحدت باطنى» اديان نيز جاى خود را باز كرده است، چنانچه مى توان آن را در ميان نوشته هاى بسيارى از نويسندگان سنت گرا كه شووان از برجسته ترين آنها است و همچنين بسيارى از مسيحيان سنتى كه هم سنت گرا و هم شمول گرا هستند، مشاهده كرد. مشكلى كه همچنان باقى است اين است كه شكافى نتيجه اين تلاش ها را از سخنان بسيارى از دانشمندان و الاهى دانان مسيحى و مسلمان كه نسبت به اين نوشته ها از خود مقاومت نشان مى دهند و يا با بعد باطنى سنت خودشان ضديت دارند جدا مى سازد. در اين جا خوب است به اين نكته اشاره كنيم كه حمايت بيشتر پژوهشگران دينى ظاهرگرا از انديشه هاى تجددگرايانه كه از ارزش اساسى ايمان آنان مى كاهد، عملى تناقض آميز است، حال آن كه باطن گرايى اساس ايمان را قوت مى بخشد. به هر حال، در سطح اعتقادى ظاهرى، موضوعات اعتقادى اساسى بين اسلام و مسيحيت همچنان لاينحل باقى مى مانند، در حالى كه در سطح باطنى و مابعدالطبيعى حقايق مربوط به دو دين با يكديگر هماهنگ هستند. اين هماهنگى فراتر از تمامى تنش هايى است كه در حوزه افتراق پايين تر از وحدت اصلى موجودند. بنابراين، شايد بهتر باشد كه در سطح ظاهرى اختلافات مشخصى را به عنوان اختلافاتى كه در اين سطح نمى توان از ميزان آنان كاست، به رسميت بشناسيم و سپس در جهت كسب احترام متقابل بكوشيم، اگرچه موفق به رويت وحدت اصلى كه در آن تمامى اختلافات ظاهرى از ميان برداشته مى شوند، نشويم.(5)
دسته عمده ديگر از مسايل اعتقادى عبارت است از مسأله نجات و جواب به اين پرسش اساسى كه چه كسى اهل نجات است. بى ترديد، بين نظريه مسيحى «نجات» و نظريه اسلامى «فلاح» اختلافاتى وجود دارد. لكن براساس آموزه مشترك جاودانگىِ روح و واقعى بودن حالات پس از مرگ يعنى جهنم، برزخ و بهشت، شباهت كافى بين اين دو نظريه وجود دارد و به ما اجازه مى دهد سؤال را در اين مورد مسأله نجات در داخل مرزهاى دينى اسلام و مسيحيت مطرح كنيم. بى شك براى مسيحيان بسط امكان نجات، فراتر از رستگارى ارائه شده از سوى مسيح مشكل است، اما حداقل براى مسيحيان منصفى كه تجربه دست اولى از مسلمانان باتقوا داشته اند، محكوم كردن همه مسلمانان به آتش جهنم نيز چندان آسان نيست. برخى از آنان راه حل هاى نيمه موفقى مانند بسط عنايت نجات بخش مسيح به مسلمانان و ملاحظه آنان به عنوان مسيحيانى كه نمى دانند مسيحى اند، را امتحان كرده اند. ظاهراً مسلمانان بى درنگ چنين راه حل هايى را رد مى كنند.
در بين مسلمانان نيز تلخ ترين نوع «تضييق محدوده ايمان» در ميان تعداد زيادى از معتقدان به عنوان يكى از تأثيراتى كه همراه با تجددگرايى بر روح مسلمانى وارد شده و عكس العمل در مقابل آن، طى قرن گذشته به وقوع پيوسته است. ادبيات سنتى اسلامى سرشار است از گفته هايى دالّ بر اين كه اگر يهوديان و مسيحيان مطابق با اصول دين خود زندگى كنند، نجات مى يابند. اين نكته به طور كامل با تعاليم قرآن مطابقت دارد. به علاوه، هميشه اين بحث مطرح بوده كه قرآن و شريعت اسلامى به مسلمانان دستور مى دهد كه از جان، مال ودين «اهل كتاب» حمايت كنند. بنابراين، اگر دين آنان تمامى آنان را به سوى جهنم سوق مى دهد، چرا خداوند مسلمانان را فرمان داده كه از آنان و دينشان حمايت كنند؟ اين كار، عملى وحشتناك است كه با عدالت و رحمت خداوند ناسازگار است.
در دهه هاى اخير به جاى استمرار و بسط نگرشِ نسل هاى پيشين در حرمت نهادن به دين اهل كتاب و پذيرش اين كه اديان يادشده پيروان خود را به طور جدى به سوى نجات سوق مى دهند، تعداد زيادى از مسلمانان به سبب حملات مبلغان مسيحى و سكولارها عليه آنان، معمولا همراه با تعصب شروع به تبليغ اين نظر كرده اند كه تمامى غيرمسلمانان به معناى اعتقادى كلمه و نه استعارى كافر و به شقاوت ابدى محكوم اند. اگرچه قوت يافتن اين نگرش، تا حد زيادى، عكس العملى در مقابل حملات بى شرمانه عليه اسلام است، ترديدى وجود ندارد كه در نتيجه آن، نگرش شمول گرايانه اسلام در محافل خاصى كه مسأله نجات در ميان آنان مطرح است، به پرده فراموشى سپرده شده است. حال آنكه مسأله نجات مسأله اى است كه اسلام سنتى و به خصوص صوفيه آن را به اين شكل پاسخ داده اند كه كسانى كه صادقانه از دين خودشان پيروى كنند، اگر دين آنان يك دين اصيلِ وحيانى باشد، (از جمله مسيحيت) اهل نجات خواهند بود.
در گفتوگوهاى جارى بين اسلام و مسيحيت، مسلماً گروه هاى زيادى در دو سوى گفتوگوها حضور دارند كه ديدگاهشان داراى درجات متفاوتى از شمول و عموميت است، اما ديدگاه دوطرف گفتوگو هرچه كه باشد، كشاندن مسئله نجات به كانون عرصه هاى گفتوگو و بحث جدى در مورد آن حائز اهميت است. گفتوگوى دينى بين گروهى كه خود را ساكنان آينده بهشت مى دانند با گروه مخالف آنان كه ساكنان جهنم تلقى مى شوند، نه تنها امرى دست نيافتنى، بلكه بيهوده و بى ثمر است. در هر دو طرف گروه هايى وجود دارند كه آشكارا از چنين ديدگاه هايى جانب دارى مى كنند، لكن معمولا اين گروه ها به دنبال انجام گفتوگويى نيستند. اما براى كسانى كه به گفتوگو مبادرت مىورزند، ضرورى است كه در اين دوره از تاريخشان از واقع شدن در فضايى بسته خوددارى كنند. در همين حال، ضرورى ترين كار عبارت است از تأكيد دوباره بر شمول و عموميت نگرشى كه به وضوح در قرآن براى مسلمانان بيان شده و در سنت اسلامى به طور فطرى وجود دارد. اين شمول گرايى در حقيقت به عميق ترين معنا همان دليل وجود اسلام (raison_d'etre) است.
دسته سومِ مسائل مربوط به اعتقادات عبارت است از شريعت دينى. در جهان مدرن، قانون كاملا از الاهيات متمايز است، در حالى كه شريعت اسلام از آنجايى كه ذاتاً قانونى الاهى است، نه تنها به آنچه كه در غرب، الاهيات (theology) خوانده مى شود مربوط است بلكه همان نقش محورى الاهيات مسيحى را در اسلام دارد. بنابراين، شايسته است كه نگرش هاى اسلامى و مسيحى درباره قانون الاهى و سكولار در اين بخش از مقاله كه مربوط به موضوعات اعتقادى و الاهياتى است، مورد بحث قرار گيرد.
مسلمانان و مسيحيان در گفتوگوهايشان و به ويژه با رسانه هاى جمعى كه عمومى تر است، براساس فهم خودشان از قانون الاهى و سكولار، براى نقد طرف مقابل برنامه ريزى مى كنند. مسلماً در مسيحيت حتى در اين عصر سكولار نظريه قوانين خداوند چنان كه در بحث و تبادل نظر مكرر اين نظريه در مورد موضوعات روز مانند بحث سقط جنين مى توان مشاهده كرد، حائز اهميت بسيار زيادى است. با اين حال در غرب قانون امرى دانسته مى شود كه عمدتاً سكولار است و كليساهاى مسيحى در طول تاريخ به راحتى تفاوت بين قوانين خداوند را كه اخلاقى و معنوى است و قوانين سكولار كه زندگى روزمره مردم را اداره مى كنند، پذيرفته اند. در واقع، انتظار بشر امروزى از قوانين اين است كه مطابق با اراده مردم و نيز هوس هاى الهه عجيب و غريب «زمانه» تغيير كنند. اين الهه در ذهن بسيارى از كسانى كه از روح «زمانه» سخن مى گويند به طرق مختلفى جايگزين كاركرد روح القدس شده است.
ديدگاه اسلامى درباره قانون الاهى يا شريعت كاملا متفاوت است.(6) اين شريعت ريشه در منابع تغييرناپذير قرآن و سنت دارد، لكن داراى تنه اى است كه در خلال اعصار و زمان ها مطابق با شرايط زمانى مختلف رشد كرده است. در اين ديدگاه، قانون الاهى جامعه را شكل مى دهد و جامعه نقشى در به وجود آمدن قانون الاهى ندارد. اين قانون را نمى توان منسوخ تر از «موعظه سر كوه» دانست، زيرا شريعت اسلامى متعلق به عربستان درقرن هفتم ميلادى است و موعظه فوق الذكر دوهزار سال قبل در فلسطين ادا شده است.
در مناظرات مسيحيان و مسلمانان با مسيحيان در عدم فهم ديدگاه طرف مقابل سهيم بوده اند، لكن بيشترين فشار از سوى مسيحيان اعمال شده است. تعداد كمى از مسيحيان از خود نسبت به مسلمانانى كه خواستار بازگشت به قوانين دينشان مى باشند، همدلى نشان مى دهند. اين قوانين طى دوران استعمار به زور تغيير كردند. اين در حالى است كه مسلمانان در مجموع بيشتر نسبت به مسيحيانى كه مى خواهند در جامعه اى لذت گرا مطابق با قوانين اخلاقى سنتى خودشان به حياتشان ادامه دهند، ابراز همدردى كرده اند. عجيب اين است كه اين مسيحيان كه تعداد زيادى از آنان پروتستان هاى انجيلى و افراد تازه مسيحى هستند، بيش از ديگران با اسلام و مسلمانان كه مانند همين مسيحيان مى كوشند تا مطابق با قوانين دينيشان زندگى كنند، مخالفت مى كنند. در اين عرصه، يهوديان سنتى كه از قانون الاهىِ ريشه دار در كتاب مقدس برخوردارند، تصورشان از قانون الاهى شبيه به مسلمانان است و شايد روزى بتوانند نقش مهم ترى در ايضاح اين موضوع براى خودشان و مسلمانان در غرب ايفا كنند.
به هر حال، يكى از موانع اصلى در راه فهم متقابل اسلام و مسيحيت مفهوم قانون الاهى در مقابل مفهوم قانون سكولار است كه نظريه جامعه و مرجعيت سياسى دينى در مقابل جامعه و مرجعيت سياسى سكولار را نيز به طور كامل دربرمى گيرد. بدون گسترش احترام متقابل دو طرف به يكديگر در فهم رابطه قانون الاهى با قانون سكولار ، احترام حقيقى به ديدگاه هاى يكديگر و رسيدن به توافق در مورد برخى از موضوعات اساسى غيرممكن خواهد بود.
مسلّماً اين پرسش آشكارا به رابطه بين مرجعيت معنوى و دنيوى مربوط است. هنوز تعداد زيادى از مسيحيان به مسلمانان به دليل حاكميت پيامبر اسلام و به اين دليل كه دين اسلام هيچ گاه دين را از سياست جدا نكرده است، خرده مى گيرند. تعداد زيادى از مسلمانان نيز معتقداند كه مسيح با واگذار كردن كار قيصر به او، دين را به امرى اخروى تبديل كرد و اهميت دين را در زندگى انسان به حاشيه راند و همين كار سرانجام به سكولاريزه شدن غرب منتهى شد. اما تعداد زيادى از مسلمانان نيز مدعى اند كه جدايى مسيحيت از سياست در غرب امرى ظاهرى است و ارتباطاتى پنهانى بين اين دو وجود دارد كه به مرور زمان آشكار مى شوند. نمونه اى از اين ارتباط را مى توان در نوع واكنش دولت هاى غربىِ به ظاهر سكولار نسبت به فاجعه قتل عام مسلمانان به دست صرب هاى مسيحى در سال 1992 مشاهده كرد.
اسلام و مسيحيت هيچ يك نمى توانند ديدگاه خود قوانين در مورد بر ديگرى تحميل كنند، اين در حالى است كه غربِ مدرن با مسيحيت متفاوت است و مى كوشد ديدگاه هايش را در مورد رابطه دين و سياست بر تمامى جهانيان تحميل كند و، به بيان يك جامعه شناس كاتوليك، براى خصوصى كردن و «در يك مكان خاص جاى دادن» دين چنان كه در غرب ديده مى شود به طور همه جانبه تلاش مى كند. اگر هدف، رسيدن به فهم متقابل است هيچ كدام از مسلمانان و مسيحيان نبايد به پيروزى و غلبه بر طرف مقابل تمايل داشته باشند. هر طرف بايد بفهمد كه دو چهره مسيح و پيامبر اسلام كه يكى از آن دو از تمامى تعلقات اين دنيا اجتناب كرد و ديگرى براى تغيير دادن آن خود را در آن مستغرق ساخت، هر دو پديده هاى الاهى اى هستند كه بايد تحقق مى يافتند و از اين رو بود كه خداوند آنها را متحقق كرد. فهم اين نكته نيز ضرورى است كه هر دو نمونه در حقيقت از سوى او آمده اند و به دو ديدگاه مختلف در مورد رابطه بين مرجعيت معنوى و دنيوى منتهى مى شوند. به علاوه هر طرف بايد بياموزد كه فراتر از تمامى فرصت هاى زودگذر به ديدگاه هاى طرف مقابل احترام بگذارد. همچنين هر طرف بايد بتواند بين اصول مورد نظر در دين و پيشامدهايى كه ضرورتاً حاكى از نقص هاى متعلق به حيطه فعاليت سياسى هستند، تمايز قائل شود.
سرانجام در ميان موضوعات اعتقادى بايد به اين واقعيت اشاره كنيم كه با كمال تعجب و در آستانه هزاره سوم ميلادى، يكى از موضوعات اعتقادى اسلام و مسيحيت، يعنى بحث معاد، تبديل به يكى از موضوعات اصلى مورد نزاع بين شاخه هاى معينى از اسلام و مسيحيت شده است. اسلام و مسيحيت هر دو به پايان تاريخ انسانى، كه با دخالت الاهى مشخص مى شود، اعتقاد دارند. اين دخالت الاهى در هر دو دين شامل مسيح و بازگشت او مى شود. به علاوه، حوادث پايانى اى كه منجر به پايان اين جهان مى شود، بين اين دو دين و يهوديت يكسان است. بسيارى از گفتوگوهاى اعتقادىِ دهه هاى اخير موجب وضوح اين شباهت ها شده است. ولى اين تشابهات هنوز در غرب بين عادى ترين مسيحيان شناخته شده نيست.
اما آنچه تناقض آميز است اين است كه در آستانه هزاره سوم ميلادى گروه هاى مسيحى مشخصى كه برخى از پژوهشگران آنان را «صهيونيست هاى مسيحى» مى نامند، به خصوص در مسائل مربوط به سرنوشت بيت المقدس (اورشليم) موضعى خصمانه و ضداسلامى اتخاذ كرده، به شدت از تسلط يهوديان بر اين شهر حمايت مى كنند. حمايت آنان به اين دليل نيست كه شيفته يهوديت اند، زيرا به اعتقاد آنان تمامى يهوديان مسيحى خواهند شد، بلكه براى به انجام رساندن مراحلى است كه از ديدگاه آنان، لازمه آمادگى براى بازگشت مسيح است. در حالى كه برخى از رهبران اين گروه ها آشكارا در معضل اسرائيل ـ فلسطين موضعى ضد اسلامى اتخاذ مى كنند، ديگران از اين هم جلوتر مى روند و علناً اسلام را با نيروى ضد مسيح يكى مى دانند. در اين جا بايد مؤكداً بر دو نكته تأكيد كنيم: اول اين كه ديدگاه هاى خصمانه و ديوانهوار اين گروه ها نسبت به تفاهم اسلام و مسيحيت بسيار مخرب هستند و دوم اين كه جاى بسى تأسف است كه بعضى از گروه هاى مسيحى از آموزه هاى مربوط به معاد كه بايد يكى از پايه هاى اصلى توافق بين دو دين را شكل دهد، براى برانگيختن كينه عليه اسلام در هر سطحى، از سطح معنوى گرفته تا سطح سياسى، بهره مى گيرند.
پي نوشت ها :
1. به يك معنا تمام موضوعاتى كه در اين مقاله بررسى قرار شده اند، اعتقادى هستند، اما در اين متن مراد ما از موضوعات اعتقادى موضوعاتى است كه به معناى دقيق تر كلمه مربوط به علم اعتقادات يا الاهيات، theology است.
2. در مورد مناظره ما با جان هيك درباره موضوعات اعتقادىِ اصلى در گفتوگوى اسلام و مسيحيت، نگاه كنيد به:
. Aslan "Religions and the concept of the Ultimate - An interview with John Hick and Seyyed Hossein Nasr." Islamic Quarterly, 40 (1996): 266-83.
ما عبارت باطنى (esotric) را براى دلالت بر بعد درونى و حقيقت ذاتى اشياء به كار مى بريم، نه اعتقاد به نيروهاى غيبى يا جادويى (occultism)كه در مطالعات آكادميك اديان معمولا با اين معنا خلط مى شود.
3. نگاه كنيد به
F. Schuon "Christianity / Islam - Essays on Esoteric Ecumenism". trans. G.Polit (Bloomington, In: World Wisdom Books, 1985).
4. همان، ص 167
5. به اين كتابِ ما رجوع كنيد:
Knowledge and the sacred (Albang, NY: The State University of New York press, 1991), chapter nine, 280-308.
6. اين تفاوت ها را در كتاب زير شرح داده ايم:
آزادى براى انجام عبادات
در سال هاى اخير، شمار زيادى از گروه هاى مسيحى در غرب از اين مسئله گله كرده اند كه مسيحيان در جهان اسلام براى انجام عبادت آزادى ندارند، حال آن كه در غرب مسلمانان در عبادت آزاداند. برخى از گروه ها گفته اند كه در اين مسئله به شدت بايد مقابله به مثل شود و در غرب نيز بايد به همان ميزان از آزادى عبادت مسلمانان كاسته شود.(7) در طى سال هاى اخير اين موضوع به خصوص در بريتانيا و آمريكا و نيز در آلمان تكرار شده است كه به دليل عدم آگاهى كه گاهى با سوء نيت نيز همراه است، موجب ايجاد يك مانع اساسى در راه فهم متقابل اسلام و مسيحيت گشته است.
براى روشن شدن اين موضوع، لازم است كه به وضوح، اصول و حقائق مربوطه را بيان كنيم; نخست اين كه در طول تاريخ هميشه مسيحيان در جهان اسلام بيش از مسلمانانى كه در جهان مسيحى مى زيسته اند از حق عبادت برخوردار بوده اند. براى نمونه مى توان به سرنوشت مسيحيان در جهان اسلام، و سرنوشت مسلمانان در اسپانيا، پرتغال، سيسيل كه بارها در طى قرن پانزدهم در ميان پيروان دو دين دست به دست گشته اند، مقايسه كنيم. حتى امروزه با گذشت پنج قرن از ظهور سكولاريزم در غرب، تعداد كليساهاى مسيحى در ايران به تنهايى از تعداد مساجد موجود در سراسر اروپاى غربى بيشتر است. مسلمانان به رغم استثنائات تأسف آور و اين واقعيت كه زندگى اقليت هاى دينى در سراسر جهان اسلام، مانند جوامع ديگر در سطح ايده آل نبوده، در مجموع، در خلال دوران هاى متمادى آزادى مسيحيان و يهوديان را براى عبادت طبق قوانين آنان تضمين كرده اند. درنتيجه اين آزادى، برخى از قديمى ترين شكل هاى مناسك و اعمال اين دو دين از جمله آيين عشاى ربانىِ ارمنيان مدت ها پس از منسوخ شدن در جاهاى ديگر، از طريق جهان اسلام تا به امروز باقى مانده اند.
به علاوه، عموماً آزادى مناسك دينى در غرب، به رغم وجود برخى استثنائاتِ درخور توجه، از مسيحيت ريشه نگرفته است. بلكه منشأ آن كاهش قدرت مسيحيت توسط سكولاريزم و نظريات سكولار درباره آزادى هاى مدنى است. اين نظريه ها درنتيجه انقلاب هاى آمريكا و فرانسه شكل گرفتند.(8) هنگامى كه مقدس مآبان در انگلستانِ جديد بر اساس حكومت دينىِ مسيحى حكم مى راندند، مطمئناً بوميان آمريكا از آزادى براى عبادت برخوردار نبودند. اين در حالى است كه بوميان بى شمارى در آمريكاى جنوبى و مركزى توسط پرتقالى ها و اسپانيايى هاى كاتوليك به اين بهانه كه بى تمدن و غيرمسيحى اند، كشته شدند; چه رسد به اين كه در انجام عبادات آزاد بوده، از حقوقى نيز برخوردار باشند.
اين نگرش محدود به قرن هاى شانزدهم و هفدهم نبود. در دوره هاى متأخرتر در اروپا درخواست هاى بسيارى در اروپا در مورد حق مسلمانان براى عبادت آزاد مطرح شد. دولت هاى اروپايى گاهى به دلايل سياسى از پذيرش اين درخواست ها حمايت مى كردند، در حالى كه مراجع كليساى محلى با آن مخالف بودند. اين نكته معروف و مشهور است كه چقدر طول كشيد تا سرانجام اجازه ساخته شدن يك مسجد در شهر رم، يعنى جايى كه ده ها هزار نفر مسلمان در آن زندگى مى كنند، صادر شود و چه زد وخوردهايى همين الآن در حومه هاى شهر واشنگتن براى ساختن شعبه اى جديد از يك مدرسه اسلامى صورت مى گيرد كه البته مخالفت با ساختن اين شعبه از سوى شهروندان عادى نبوده، كه بيشترِ آنان با اين طرح موافقند، بلكه تعداد كمى از كشيشان مسيحى است كه به رغم موافقت و حمايت بسيارى از كشيشان با ساختن اين شعبه جديد همچنان با آن مخالفت مى كنند.
هنگامى كه از آزادى عبادت در جهان اسلام و غرب به معناى اسلامى ـ مسيحى و نه تنها به معناى سياسىِ كلمه سخن مى گوييم، بايد با اين موضوع با صداقت و بى طرفى روبه رو شويم. امروزه در بيشتر نقاط جهان اسلام، مسيحيان به اندازه مسلمانان غرب از آزادى براى عبادت برخورداراند، گذشته از اين كه تأثيرات اقليت هاى مسيحى در دارالاسلام بر مراجع مسلمان به مراتب بيش از تأثيرات مراجع مسلمان بر آنان بوده است. با اين حال، جديت در پايبندى به تعاليم دين، اجراى مناسك، باور داشتن به اصول اعتقادىِ دينى و عوامل مشابه ديگر مربوط به مسلمانان امروز، بايد با اروپاى سال 1400 ميلادى مقايسه شود، نه اروپاى امروزى. وضعيت ايرانيان، مصريان و سورى هاى مسلمان در خواندن نماز روزانه و يا رفتن به مسجد مانند وضعيت مردم بسيارى از كشورهاى غربى و به خصوص اروپا كه تنها ده درصد آنان به كليسا مى روند، نيست. آزادى عبادت براى مسيحيان در جهان اسلام بايد در پرتو اين واقعيت اساسى و با درك اين نكته فهميده شود كه اين آزادى به خاطر تحميل سكولاريزم در جهان اسلام به وجود نيامده، بلكه از خود اسلام نشأت گرفته است.
دقيقاً به همين دليل است كه هنگام بحث در مورد آزادى عبادت، عوامل دينى معينى وارد صحنه مى شوند كه در اسلام و مسيحيت يكسان نيستند، ولى بايد به طور كامل مورد توجه قرار گيرند. مسيحيت در فلسطين به وجود آمد، نه در اروپا، و برخلاف اسلام و يهوديت فاقد «سرزمين مقدس» (عبارتى كه در قرآن به كار رفته، ولى در كتاب مقدس وجود ندارد) است. به همين ترتيب، فضاى يك كليساى مسيحى درمقايسه با فضاى يك مسجد يا يك معبد هندو كاركردى كاملا متفاوت دارد. يك مسلمان يا يك هندو مى تواند به استثناى زمان آيين عشاى ربانى بدون مزاحمت براى مسيحيان وارد كليساى سنت پيتر شود، حال آن كه امكان ندارد يك مسلمان يا مسيحى بدون ايجاد مزاحمت جدى براى هندوها به يك معبد هندو وارد شود. در مورد عبادت گاه هاى اسلامى، مانند كليسا، ورود به برخى از آنها در غير از اوقات نماز اشكالى ندارد، حال آنكه باقى آنها كه معمولا در كنار مقبره قديسان مسلمان واقع شده اند، به روى غيرمسلمانان بسته مى باشند. لازمه احترام اديان به يكديگر اين نيست كه در پى همسانى و همانندى آنها باشيم و يا اين همگونى را بر اديان تحميل كنيم، بلكه بدان معناست كه به اين اختلافات و به طور كلى تر به طرق مختلفى كه امر قدسى خود را از آن طرق در عوالم مختلف متجلى مى سازد، احترام بگذاريم.
اكنون در داخل جهان اسلام منطقه اى وجود دارد كه، بنابه اعتقادات اسلامى، خداوند از طريق پيامبر، آن را حرمى مقدس قلمداد كرده است. اين حرم مكه و حومه آن تا مدينه را در بر مى گيرد و تنها مسلمانان اجازه دارند كه به اين منطقه وارد شوند و مسيحيان نبايد بر اساس نوعى مقابله به مثلِ سخت و خشك شكايت كنند كه چرا مسلمانان با وجود داشتن اجازه براى رفتن به واتيكان به طور يكسان امكان ورود به اماكن مقدسشان را براى مسيحيان فراهم نمى كنند. اين كه امر قدسى در هر دين چگونه خود را متجلى مى كند، به مشيت الاهى در مورد كسانى كه حجيت آن دين را مى پذيرند، بستگى دارد. در اسلام، منطقه مقدس مكه و مدينه از اين ويژگى بى نظير برخوردار است، چنان كه حرم هاى مشخصى مانند حرم مولاى ادريس در فاس، رأس الحسين(عليه السّلام) در قاهره، مقبره على(عليه السّلام) در نجف، مرقد على بن موسى الرضا(عليه السّلام) امام هشتم شيعيان در مشهد و غيره نيز همين ويژگى را دارند. اصولا خارج از چنين مناطقى، در نواحى ديگر جهان اسلام، اهل كتاب، از جمله مسيحيان، بايد از آزادى عبادت برخوردار باشند; مشروط به اين كه اين آزادى با اعمال فشار سياسى و تسلط فرهنگى آميخته نباشد.
وقتى كه ما وضعيت امروز جهان اسلام را در نظر مى گيريم، متوجه مى شويم كه در اكثريت قاطع كشورهاى اسلامى، از اندونزى و مالزى تا بنگلادش، پاكستان، ايران، عراق، تركيه، آفريقاى سياه و تقريباً تمام كشورهاى عربى به جز عربستان (و مناطق مشخصى از سودان)، مسيحيان در سايه حكومت اسلامى در انجام عبادات آزاد هستند. حملات گاه و بيگاه به مسيحيان، تقريباً نه به دلايل دينى، بلكه به دلايل سياسى و اقتصادى است. اين عوامل، نتيجه اين واقعيت اند كه مسيحيانِ محلى، در دو قرن گذشته و امروز، اغلب در مقابل مردم مسلمان از قدرت هاى حاكم غربى حمايت كرده اند. آنان اگرچه دراقليت قراردارند، ازقدرت سياسى واقتصادى بيشترى نسبت به آنچه تعدادشان اجازه آن را مى دهد، برخورداراند.
همچنين در مورد كسانى كه اخيراً به دست مبلغان غربى به مسيحيت گرويده اند، بايد يك عنصر فرهنگى را نيز لحاظ كرد.برخلاف مسيحيان سنتى، مانند ارتدكس هاى سوريه، لبنان و اردن كه كاملا خودشان را با فرهنگ عربى جوامعى كه در آن زندگى مى كنند، همسان مى دانند، بسيارى از نومسيحيان تقريباً به لحاظ فرهنگى خود را غربى مى دانند. آنان از اين طريق تنفرى طبيعى را پديد مى آورند كه تا حدى به تنفر مسيحيان در روستاهاى كوچك انگليسى از هندى ها و پاكستانى هايى كه از نظر آنان از الگوهاى زندگى نامأنوس و عجيبى تبعيت مى كنند، شباهت دارد. اگر چه حتى در اين مقايسه تفاوتى اساسى در ميزان توانمندى دو طرف وجود دارد، قدرت هند و پاكستان در غرب به سختى با قدرت آمريكا و اروپا در شبه قاره هند قابل مقايسه است.
اما به رغم اين برخوردهاى نادر، همچنان اكثريت مسيحيان در جهان اسلام از آزادى عبادت برخورداراند و تلاش هاى اخير در آمريكا براى تصويب قانونى در حمايت از اقليت ها (در حقيقت مسيحيان) بايد به همان اندازه كه براى حمايت از اقليت هاى مسيحى در چين و جاهاى ديگر انجام مى شود، اقليت هاى مسلمان را نيز در برخى از سرزمين ها مانند همين كشور مدنظر قرار دهد.
علاوه بر كشورهاى اسلامى اى كه در آنها مسيحيان تقريباً از آزادى كامل براى انجام عبادات برخورداراند، در طى دهه هاى اخير در برخى از كشورهاى ديگر درنتيجه آنچه قبلا ذكر شد و نيز به دليل وجود برخى از نيروهاى محلى خاص، اين آزادى تا حدودى كاهش يافته است. نمونه اى اند از اين مسئله را مى توان در كشور مصر مشاهده كرد. در اين كشور قرن ها اقليت 10 درصدىِ قبطيان در كنار اكثريت 90 درصدى مسلمانان با آرامش قابل توجهى زندگى كرده اند، ولى در سال هاى اخير حملاتى عليه كليساها و روستاهاى قبطى صورت پذيرفته است. اما بايد توجه داشت كه بالاترين مراجع اسلامى اين كشور نيز اين حملات را محكوم كرده اند. اين وضعيتى اسفناك است و بايد هر چه زودتر اصلاح شود، لكن اين نكته را نيز بايد درك كنيم كه موضوعات سياسى و اقتصادى پيچيده اى هم هستند كه به اين مسأله مربوط مى شوند و به هر حال اين پديده نبايد به خاستگاهى براى مجادله بين اسلام و مسيحيت در گفتوگوهاى دوطرفه اين دو كه در راستاى تفاهم بيشتر صورت مى گيرد، مبدل شود; هم چنان كه آسيب رساندن و سوزاندن مساجد مختلف در آمريكا در دهه گذشته نيز نبايد موجب چنين جدالى گردد.
گروه ديگرى از كشورها نيز هستند كه نبودن آزادى انجام عبادات در آنها را گروه هاى مسيحى غرب به عنوان موضوع دعوا مطرح كرده اند. اصلى ترين اين كشورها عربستان سعودى و سودان هستند. از آنچه قبلا گفته شد، اين نكته به وضوح فهميده مى شود كه وضعيت اين دو كشور كاملا متفاوت است. مطمئناً در سودان مسيحيان زيادى وجود دارند كه تماس نزديكى با گروه هاى تبليغى غربى دارند و از اين گروه ها حمايت هاى نظامى و سياسى دريافت مى كنند، حال آن كه اگر چه بين اين دو دين براى جلب پيروان اديان آفريقايى اى كه هنوز در سودان وجود دارند، رقابت وجود دارد، لكن در اين كشور جنگى در حال وقوع است كه فراتر از نزاع بين اسلام و مسيحيت است. همچنين مسئله اعطاى كمك مادى به گروه هاى تبليغى كه داراى شاخه هاى سياسى مى باشند، نيز مطرح است. تمامى اين عناصر به طور طبيعى مسئله آزادى عبادت را در برخى مناطق كه به سبب نبردها و رنج هاى دردناك آسيب ديده اند، تحت الشعاع قرار داده است. ادامه دادن به طرح وضعيت سودان (يا حتى عربستان سعودى) در غرب به عنوان دليلى بر نبودِ آزادى عبادت در سراسر جهان اسلام حداقل نوعى تزوير و رياكارى است و به سختى به ايجاد روابط بهترى ميان دو دين كمك مى كند. آدمى از خود مى پرسد كه اگر يكى از رهبران عمده مسلمانان با مسلمانان يك كشور غربى بدون اجازه مراجع سياسى آن كشور ديدار كند، غرب چه واكنشى از خود نشان خواهد داد؟
كشمكش هاى استعمارى اى كه هنوز باقى اند دقيقاً بايد آن گونه كه هستند شناخته شوند و حداقل كسانى كه به طور جدى خواستار تجديد روابط بين دو دين هستند، نبايد از آنها بهره بردارى دينى كنند.
در مورد عربستان سعودى، همان طور كه قبلا گفته شد، منطقه استراتژيك اين كشور مكه و مدينه داراى وضعيت خاصى است كه به ساختار دين اسلام مربوط است و وضعيت فوق طبق اين ساختار، نمى تواند توسط مسلمانان اعم از سعودى يا غيرسعودى تغيير كند. اين واقعيت كه فرهنگ سعودى به تمام قلمرو تحت اختيار خود اين گونه مانند مكه و مدينه مى نگرد موضوع ديگرى است كه در سنت هاى تاريخى نيرومندِ اين فرهنگ ريشه دارد و مردم اين كشور بايد اين سنت ها را ارزيابى و روى آنها كار كنند. اين استدلال كه چون هيچ كليسايى در عربستان سعودى وجود ندارد، پس نبايد به سعودى ها اجازه ساختن مسجد در غرب داده شود، كاملا نادرست و مانند اين است كه مسلمانان بگويند از آنجايى كه واتيكان اجازه ساختن مساجد را در شهر واتيكان نمى دهد، پس نبايد هيچ كليساى كاتوليكى در جهان اسلام وجود داشته باشد.
آزادى عبادت مسئله تغيير دين و ارتداد را نيز در برمى گيرد. مبلغان مسيحى اغلب از مسلمانان به دليل زدن برچسب ارتداد ـ كه مطابق شريعت اسلامى، مجازات آن مرگ است ـ به مسلمانانى كه از اسلام به مسيحيت گرويده اند، انتقاد مى كنند; اولا بايد بگوييم كه اگر اين مسئله به طور جدى در طول تاريخ و به خصوص در دوران جديد ترويج مى شد، هيچ يك از مسيحيان سياه آفريقايى، بنگلادشى و پاكستانى كه در اصل مسلمان بوده اند و اكنون تحت عنوان مسيحى در جهان اسلام زندگى مى كنند، وجود خارجى نداشتند. ثانياً حكم شريعت اسلامى درباره ارتداد در شرايط حضور دولت اسلامى معتبر بوده كه در اين شرايط عدول از اسلام، نه نشانه يك عمل دينى، بلكه نوعى خيانت به حكومت محسوب مى شد.
وضع و حال اين زمانه، تجديد نظر درباره اين موضوع را در پرتو اصول تغييرناپذير شريعت ضرورى مى سازد. اين اصول تغييرناپذير اكنون بايد براى اوضاعى به كار گرفته شوند كه به مسئله خيانت به كشور كه در بسيارى از كشورهاى غربى نيز تا امروز مجازات آن مرگ است، مربوط اند. در واقع، جنبشى در ميان مراجع سنتىِ فقه اسلامى براى ملاحظه دوباره و تجديد نظر در مورد جايگاه و منزلت تغيير دين مسلمانان در اوضاع امروزى در جريان است. اين مشكل هنوز به راه حل نهايى خود دست نيافته است، لكن فرايند پرداختن به آن در مصر، ايران و كشورهاى ديگر آغاز شده است. البته وضعيت اين مسئله هنوز از آنجايى كه بعد سياسى آن به هيچ وجه از بين نرفته، بسيار بغرنج است. اين بعد را در توجه شديد محافل غربى به حقوق انسانىِ مسيحيانِ پاكستانى، حتى در صورت افترا به پيامبر اسلام توسط آنان، مى توان مشاهده كرد. اين كار تحت عنوان دفاع از آزادى بيان انجام مى شود، حال آن كه همين محافل نسبت به حق آزادى بيان براى شهروندان مسلمان اين كشورها تا زمانى كه دولت هاى آنها طرفدار غرب باشند كم توجهى مى كنند. به هر حال، مسلمانان و مسيحيان همگى بايد در تمام مذاكرات مربوط به آزادى عبادت، نكاتى كه در اينجا به طور خلاصه مورد بحث قرار گرفت، و حقايق مربوط به اين موضوع را از جمله تعداد زياد كليساهاى مسيحىِ موجود در جهان اسلام را به خاطر داشته باشند. همچنين بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه مسلمانان غرب با توجه به تعداد زيادشان از قدرت سياسى و اقتصادى بسيار اندكى برخوردارند، حال آن كه در جهان اسلام و نيز در بسيارى از كشورهاى آفريقايى، يعنى درجايى كه هنوز دولت ها از حمايت قدرت هاى غربى برخورداراند، دقيقاً عكس اين مطلب صادق است. به علاوه، همان طور كه به زودى خواهيم ديد، فعاليت هاى تبليغى اغلب، با سلطه طلبى سياسىِ نيروهاى بيگانه توأم است، به طورى كه عكس العمل هاى مسلمانان عليه چنين پديده اى را نبايد با تحديد آزادى انجام عبادات خلط كرد.
فعاليت هاى تبليغى
روشن است كه يكى از دائمى ترين موضوعات گفتوگوى اسلام و مسيحيت فعاليت هاى تبليغى است. هم مسلمانان و هم مسيحيان خود را داراى رسالت جهانى مى دانند و لذا در نقاط بسيارى از جهان رقيب يكديگر محسوب مى شوند. اما در اين برهه تاريخى بين دو طرف از لحاظ قدرت و ثروت چنان اختلافى وجود دارد كه تنها مى تواند به مشاجره جدى و حتى در برخى مناطق به درگيرى منجر شود.
قرن ها رقابت هلال و صليب به خصوص در جهان مديترانه اى وجود داشته است. هر طرف علاوه بر پيام دينى اش قدرت نظامى و فرهنگ متمايز خاص خود را دارا بود، اما حتى در مناطق جنگى تجارت ادامه يافت و دو طرف با يكديگر تبادل نظر مى كردند. مسيحيان در حالى كه كتاب مقدس به همراه داشتند، به جهان اسلام آمدند و با قطع نظر از جنگ هاى صليبى بسيارى از آنها خواستار آن بودند كه به محبت و تنگدستىِ مسيح جامه عمل بپوشانند. سپس در دوران استعمار، قدرت هايى در غرب پا به عرصه نهادند كه از سويى از مبلغان و كتاب مقدس حمايت مى كردند و از سوى ديگر شمشير به دست داشتند. اگر به ياد داشته باشيم، مبلغان مسيحى در طول دوران استعمار تقريباً هميشه توسط قدرت نظامى غرب حمايت مى شدند و حتى دولت هايى مانند فرانسه كه در داخل مرزهاى خودش به آزار و اذيت كاتوليك ها مى پرداخت، از اين قاعده مستثنا نبودند. بلافاصله پس از اين مرحله، جنگ هاى صليبىِ پزشكى و آموزشى رخ داد كه درنتيجه آن، وحدت و انسجام تمدن اسلامى منهدم شد. برخى از مكاتب تبليغىِ مسيحى حتى زمانى كه سكولاريزه شدند، همچنان به عنوان مراكز اصلىِ فعاليت تبليغى به كار خود ادامه دادند، اگرچه اين فعاليت هم اكنون ديگر فعاليتى به نفع انسان گروىِ سكولار بود. در واقع بسيارى از مبلغان از نابودىِ ايمان شاگردان مسلمانشان خوشنود بودند، حتى اگر اين امر به مسيحى شدن آنان نمى انجاميد. تصادفى نيست كه برخى از خطرناك ترين ملى گرايان مخالف با غرب در جهان اسلام، ملى گرايى سكولار را از اين مكاتب تبليغى آموخته اند.
در طى دهه هاى اخير، فعاليت تبليغى مسيحى افزايش يافته است; اما هم اكنون اغلب با منفعت طلبى و مصرف زدگىِ جارىِ غرب توأم است و تا حد امكان از تنگ دستى و فقرى كه توسط مسيح يا قديس فرانسيس آسيزى تبليغ مى شد، فاصله گرفته است. به دليل تركيب فريبنده اشياى مادىِ فريبنده با شكل تضعيف شده مسيحيت، افراد زيادى نسبت به اسلام عشق مىورزند. با وجود تمام تزريقات مالى، كتابخانه ها، مزاياى استخدامى و ثروت در يك طرف (مسيحيان) و نبودِ اين امكانات در طرف ديگرِ ميدان مسابقه كه در قرن هاى پيش صاف بود، به گونه اى كه به نفع مسلمانان است تخريب شده و عصبانيت و عكس العمل مسيحيان متمول تر را برانگيخته است، به خصوص در مواقع بحران اقتصادى كه نمونه آن را در وقايع اخير اندونزى مى توان مشاهده كرد.
به اذعان هردو طرف، بحثِ كاملا صادقانه درباره مسئله فعاليت تبليغى داراى بيشترين اهميت است. هر كدام از دو طرف ضرورتاً بايد آزادى شهادت و گواهى نسبت به ايمانِ خود را در جايى كه ديگرى بر آن مسلط است، جايز بداند. اما بايد به مسائل ديگرى نيز بپردازيم. اين مسائل از ارتباط تنگاتنگ پيشين بين فعاليت تبليغى و استعمار كه برخى آن را امپرياليزم فرهنگى خوانده اند، ناشى مى شود.
امروزه مسيحيت از موقعيت برترى كه زمانى در غرب داشت، محروم شده است و چه بسا نيازمندِ آن باشد كه مبلغانى را براى احياى مسيحيت به غرب بفرستد، لكن هنوز اگر مبلغان مسلمان در كشورهاى غربى فرودگاه هاى اختصاصى داشته باشند و يا اگر مسيحيان مشاهده كنند كه فرزندان اغلب نخبگان اجتماعى، سياسى و فكريشان به مدارسى مى روند كه به لحاظ مالى نه از طريق مسلمانان محلى بلكه از سوى دولت هاى مسلمان خارجى حمايت مى شود، به شدت اعتراض خواهند كرد.
در اين موضوع حساس، فرهنگ جديد غربى نيز به طور نگران كننده اى حضور دارد. اين فرهنگ اگرچه در اكثر ويژگى هاى اساسى خود سكولار است و عمدتاً با دين ضديت دارد، لكن در طى قرن هاى اخير توسط مسيحيت غربى به طورى از آن حمايت شده و در بين مسلمانان تبليغ شده كه گويا پديده اى مسيحى و بخشى از پيام مسيح است.(9) هنگامى كه نوبتِ آن مى رسدكه آفرينش حضورواقعى مسيحى درميان مسلمانان در دوره جديد را در نظر بگيريم چهره هايى مانند پيِر دى فوكو به راستى چهره هايى استثنايى بوده اند. حقيقتاً موانع اصلىِ موجود بر سر راه تفاهم بين مسلمانان و مسيحيان از ميان برداشته نخواهد شد، مگر آن كه حضور آنچه ما گاهى آن را «شريك خاموش سوم» خوانده ايم، درگفتوگوى جارى بين اسلام و مسيحيت، يعنى تجددگرايى در تمام حالت ها و نمودهاى آن به طور كامل و بى كم و كاست در نظر گرفته شود.
پي نوشت ها :
7. شاهدى بر اين مدعا را مى توان در بحث هاى سال 1996 در دانشگاه آكسفورد انگلستان مشاهده كرد. اين بحث ها درباره ساختن يك عمارت جديد براى مركز مطالعات اسلامى صورت پذيرفت. برخى در يك روزنامه محلى اظهار داشتند كه آكسفورد نبايد اجازه ساخته شدن مناره اى اسلامى را در ميان مناره هاى خرطومىِ كليساهاى آكسفورد را بدهد، (حال آن كه يك عمارت، يك مسجد نيست و مناره ندارد.) چرا كه در جهان اسلام اجازه ساخته شدن هيچ كليسايى داده نمى شود. كمى بعد يك فرد انگليسى به خوانندگان روزنامه مورد نظر يادآورى كرد كه در شهرهايى مانند قاهره و بيروت مناره هاى مساجد و مناره هاى خرطومى كليساها كه توسط آسمان پوشانيده شده اند، به راستى به يكديگر شبيه هستند.
8. با اين اظهارنظر در صدد دفاع از سكولاريزم و كاهش يافتن قدرت مسيحيت غربى توسط آن نيستيم، بلكه تنها يك واقعيت تاريخى را بيان مى كنيم.
9. اكنون در برخى از محافل مسيحى كاتوليك و پروتستان، نشانه هايى از تغيير در اين نگرش را مى توان يافت. اين محافل مى كوشند مسيحيت را مستقل از شاخ و برگ هاى خاص تمدن غرب به جهان شرق ارائه دهند.
Ideals and Realities of Islam (London: Harper/Collins, 1994), chapter IV,93-)
ديدگاه هاى متفاوت اسلام و مسيحيت در قبال تجددگرايى
عجيب است كه على رغم كتاب ها و مقالات بى شمارى كه از يك سو درباره تجددگرايى اعتقادى در مسيحيت و از سوى ديگر در زمينه رابطه اسلام و تجددگرايى نوشته شده، تاكنون كمتر به نقش تجددگرايى، اين «شريك خاموش سوم» در تمامى نمودهايش، در گفتوگوى بين اسلام و مسيحيت ، به طور عميق توجه شده است.(10) در اردوگاه مسيحيان كسانى هستند كه به اسلام به اين دليل معترض اند كه با صفوف مسيحيت متجدد و امروزى همراه نمى شود. آنان اسلام معاصر را نيز مطابق با اين نظر ارزيابى مى كنند. در حقيقت ، اكثر مطالعات غربى درباره اسلام كاملا با اين تعصب ناگفته همراه است كه تجددگرايى نيروى مثبتى است كه نه به عنوان يك دشمن، بلكه به عنوان منشأ رقابت بايد جدى گرفته شود. نتيجه چنين ديدگاهى اين است كه حقائق اسلامى از راه ميزان مطابقت شان با تجددگرايى مورد ارزيابى و داورى قرار گرفته و نسبت به آنچه از سوى تجددگرايى در مورد مسيحيت و نقش آن در جوامع غربى در طى قرن هاى اخير انجام شده، كم توجهى مى شود. هر مسلمانى كه از راست انديشى دينى در كلى ترين و وسيع ترين معناى آن منحرف مى شود ، بلافاصله در محافل غربى، به عنوان كسى كه احتمالا مارتين لوتر بعدى خواهد بود، بزرگ نمايى مى شود و كسانى كه از هنجارهاى سنتى جدا نمى شوند، هرچند هم كه فكر آنها عميق باشد، معمولا از سوى دانشمندان غربى ناديده گرفته مى شوند. اين دانشمندان معمولا آموخته اند به جاى دوام و ثبات به مطالعه تحولات و تغييرات بپردازند و صفت «مهم» را تنها به آنچه تغيير مى كند نسبت مى دهند، نه آنچه بر دوام و بقا تأكيد دارد.
متفكران جدىِ مسلمان از اين مطلب درشگفت اند كه الاهيات مسيحى غربى چگونه به خود اجازه مى دهد كه به طور جدى تحت تأثير تمايلات فلسفى زودگذر و علم گرايى اى كه اكنون ادعاى خود را به عنوان يك دين رقيب در دنياى مدرن تحكيم كرده، قرار گيرد؟ مسلمانان با مقايسه مسيحيت و اسلام در توضيح اين مطب كه چرا تنها در طى چند دهه پايه هاى الاهيات مسيحى تا اين اندازه دچار تحولات اساسى شده اند، متحير مى شوند. اين تحولات اگرچه در تمامى محافل مسيحى اتفاق نمى افتد، حداقل در لايه هاى ليبرال مسيحيت كه معمولا پرچمداران انجام گفتوگو با اسلام هستند رخ مى نمايد.(11) مسيحيانِ متجدد و طرفدار وحدت اديان كه معمولا ليبرال هستند، اغلب با هم كيشان خود در تقابل بوده اند، لكن در ميان مسلمانان وحدت گرايى مشابهى كه با تجددگرايى يكسان گرفته شود وجود ندارد. اگر از تعداد كمى از دانشمندان مسلمان تجددزده صرف نظر كنيم، اكثر مسلمانانى كه به گفتوگو با مسيحيت علاقه مند هستند، بر آنچه مى توان آن را وحدت گرايى قرآنى ناميد و سنّت طولانىِ صوفيه و شريعت اسلامى تكيه كرده اند. اگر اين افراد با مخالفت هم كيشان خود مواجه مى شوند، اين مخالفت از سوى مسلمانانى ابراز شده كه تحت تأثير اصلاح طلبىِ جارى و شناخته شده در غرب به اهميت پيام جهانى قرآن توجه ندارند. بنابراين، بحث و گفتوگو در دو جهان معاصر اسلام و مسيحيت تحت شرايط كاملا متفاوتى در جريان است.
يك مسيحى كه خواستار فهم ديدگاه اسلام در مورد ماهيت خداوند، نبوت، معاد، مناسك و... است، ممكن است بخواهد به مكاتب تفسيرى مختلفى مانند اهل سنت، شيعه، صوفيه، اشاعره و مانند آنها رجوع كند، اما او مى تواند مطمئن باشد كه اگر هر كدام از اين شاخه هاى درخت بارور تفكر اسلامى را انتخاب كند، مجبور نخواهد بود با مشكل تغيير فهمش از اين اصول دين، از قرنى به قرن ديگر دست و پنجه نرم كند، حال آن كه يك مسلمان بايد با تغييرات عظيمى كه از قديس توماس به اومنتقل شده، بدعت هايى درفهم خداوند وجود دارد، لكن دراسلام چيزى كه با اين بدعت ها قابل مقايسه باشد نمى توان يافت.(12)
مسلماً هر دينى تاريخى دارد كه اين تاريخ ذاتاً محرك آن است و مختص به آن مى باشد. اما در انجام گفتوگوى دينى بين دو دين بايد به روشنى اين نكته را فهم كرد كه چگونه «اصول تحول» كه از حوزه سكولار نشأت گرفته اند، بر يك طرف يا هر دو طرف گفتوگو تأثير گذاشته اند يا همچنان اثر مى گذارند. اگر پس از بحث هاى طولانى، مسلمانان و مسيحيان به فهم مشتركى درباره ماهيت وحى برسند، اين فهم مشترك در صورتى كه ديدگاه هاى يكى از دو طرف مدتى بعد به طور جدى تغيير كند، فايده چندانى نخواهد داشت. براى يك مسلمان (الله) همچنان بر عرش خود مستولى است و بر جهان حكم مى راند و اين فرد مسلمان به سختى مى تواند درك كند كه چرا اكنون مسيحيان بعد از دو هزار سال نيازمند بحث در مورد جنسيت، ثبات و كمال خداوند هستند و چرا ديدگاه هاى اساسى مسيحى هر چند سال يك بار تغيير مى كنند.
درطى قرن هاى متوالى، مسيحيت غربى خود را با تمدن غربى و نگرش دنياگرايانه آن پيوند زده است. اين نگرش براساس انسان گرايى سكولار، عقل گرايى، تجربه گرايى، ملى گرايى، تكامل گرايى، علم گرايى و شكاكيت، پى ريزى شده است. اين مسيحيت غالباً از پيوند با اديان ديگر كه هنوز در جهانى مقدس تنفس مى كنند، اجتناب كرده و اغلب ترجيح داده است كه سكولاريست هاى غربى ضد دين با افراد مذهبى غيرمسيحى پيوند يابند. مسلماً مسيحيت غربى خود مسئول انتخاب اين وضعيت و يا حداقل بخش اعظم آن مى باشد و نمى توان آن را اسلام يا هيچ دين ديگرى مربوط دانست. اما اگر فراتر از شعارها و ژست هاى ديپلماتيك، گفتوگويى عميق بخواهد صورت بگيرد نتايج اين مشكل بايد به طور جدى مورد ملاحظه قرار گيرد.
فهم اين مطلب كه چگونه پادشاهىِ انسان در غرب جايگزين پادشاهىِ خدا شد(13) موضوعى است كه براى تمامى گفتوگوهاى دينىِ آينده بين اسلام و غرب اهميت بسيارى دارد. مسلمانان عموماً از معناى عميق تر تجددگرايى و قوه محركه اى كه تمدن قرون وسطايىِ مسيحى را كه مانند اسلام بر ايمان مبتنى بود به جهانى مدرن و بعد پُست مدرن تبديل كرد، بى خبراند. بسيارى از متفكران اسلامى كه بيشتر سنتى هستند در گفتوگوهايشان با الاهيدانان مسيحى به گونه اى مى انديشند و عمل مى كنند كه گويى با قديس بوناونتورا، مواجه هستند و اين متفكران اسلامى على رغم اين كه دنياى غرب دو قرن بر جهان تسلط داشته است، هنوز از فهمى عميق نسبت به تجددگرايى محروم اند. براى از بين بردن اين مانع در گفتوگوها درك كامل آن «شريك سوم كه به ظاهر ساكت است»، ضرورى مى باشد و بايد توجه داشت كه اين شريك سوم اگرچه صداى آن به ظاهر به گوش نمى رسد، اصلا ساكت نيست و در واقع از تأثير فراگيرى برخوردار است. آنچه لازم و ضرورى است اين است كه هر دو طرف گفتوگو كاملا حضور تجددگرايى را در گفتوگوهاى اخير دينى درك كنند. آنان بايد متوجه اين مطلب نيز باشند كه چگونه تجددگرايى در سطوح مختلف از سطوح كلامىِ محض گرفته تا سطوح سياسى و اجتماعى و علمى و تكنولوژيك، اين گفتوگوها را تحت تأثير خود قرار مى دهد. آنچه مهم است، نه تنها فراهم آوردن امكان تفاهم بهتر ميان دو دين، بلكه علاوه بر آن قادر ساختن هر طرف بر فهم چگونگى و چرايىِ تأثير يا عدم تأثير فشارهاى تجددگرايى بر طرف ديگر است. مسلماً آينده تاريخ دينىِ جهان بسته به اين است كه اديان در پرتو تعاليم و اصول تغييرناپذير و مقدس خودشان نسبت به تجددگرايى در جهان چه نگرشى دارند. نمى توان مطمئن بود كه اين نگرش در ميان مسيحيت و اديان غيرمسيحى يكسان خواهد بود و حداقل تاكنون به طور حتم در مورد مسيحيت غربى در مقايسه با اديان ديگرِ غيرمسيحى و حتى مسيحيت ارتدكس و يهوديت كه در تجلى غربى خود يك استثناء مى باشد، يكسان نبوده است. اما مسلم است كه كوشش عقلانى و جدى براى تبيين تأثير نظرات تجددگرا و پساتجددگرا بر گفتوگوهاى دينى ضرورى است. اين نظرات درباره ماهيت خداوند و انسان، عقل و شناخت، معناى زندگى، ساختار و منشأ جهان و تعداد زيادى از موضوعات اساسى ديگر ابراز شده اند. اين موضوعات در كانون توجه تمامى اديان نيز قرار دارند و بنابراين امكان ندارد كه بر گفتوگوى مسلمانان و مسيحيان بى تأثير باشند.
در اين تلاش بايد به تفاوت اساسى روش ها توجه داشت. در اين شيوه، نظرات فوق كه در نتيجه روشنگرىِ اروپا به وجود آمدند و ادعا كردند كه داراى كاربردى جهانى هستند، از يك سو مسيحيت و از يك سو اسلام را تحت تأثير قرار داده اند. اگر بخواهيم استعاره يك ازدواج شاد را به معناى مسيحى آن، به عنوان هدف گفتوگوى دينىِ جدى بين اسلام و مسيحيت به كار ببريم در اينجا حتى بيش از زندگى عادى انسان يك «زندگى عشقى سه نفره» غيرممكن و به لحاظ دينى غيرقابل قبول است. حضور چنين چيزى در ازدواج پذيرفته شده از سوى مسلمانان نيز قابل قبول نيست، زيرا اين عنصر سوم از آنجا كه ماهيتى سكولار دارد، متعلق به جهان دينى نيست و نمى تواند در يك ازدواج دينى شركت داشته باشد، بلكه شريك سوم بايد آنچنان كه هست شناخته شود و نبايد به او اجازه داد كه روابط اسلام و مسيحيت را ديكته كند، چرا كه با حضور اين «شريك ساكت» روابط اين دو هميشه درسطح اعتقادى لرزان وبى ثبات باقى خواهد ماند، هرچند كه همواره توافق هاى سودمندى مى توانددرسطح سياسى واجتماعى وعملى صورت گيرد.
نتيجه گيرى
نبايد موانع مذكور را مشكلاتى ناگشودنى دانست. ما در اين جا براى اين كه واقعيت اوضاع فعلى را فراتر از جزئيات سياسى و رفتار ديپلماتيك نشان دهيم، از اين موانع بحث مى كنيم و هدف ما ايجاد يأس و نااميدى نيست. قبل از حل كردن مشكلات بايدآنها را با صداقت كامل تبيين كنيم. در واقع، به گمان ما اگر نيت پاك، حقيقت طلبى و سعه صدر را به جاى هوا و هوس و تعصب و قدرت طلبى، پيشه خود سازيم، اكثر اين موانع را مى توانيم از پيش رو برداريم.
آنچه مهم است اين است كه قبل از هر چيز ديگرى، مابعدالطبيعه جهانى و خرد جاودانه را درك كرده و بپذيريم. در پرتو اين مابعدالطبيعه و خرد است كه حداقل براى افراد معدودى كه شمول گرا هستند، اين امكان به وجود مى آيد كه بر شمول حقيقت تأكيد كنند و در عين حال، هر كدام از تجليات حقيقت را به عنوان يك تجلىِ منحصربه فرد به رسميت بشناسند و بپذيرند كه هر يك از اين تجليات از آنجا كه ثمره اراده الاهى است و برخى از جنبه هاى خرد او را منعكس مى كند، بايد عميقاً محترم داشته شود. همچنين ضرورى است كه آيات ذيل را از منابع اسلامى و مسيحى همواره به ياد داشته باشيم: «وما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خيرللذين يتقون». (انعام: 32) و نيز «ابتدا ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه به شما مزيد خواهد شد.» (انجيل متى 6/33) بنابر اين مقدم داشتن مصلحت دنيوى بر آرمان اساسى دين كه در مسيحيت عبارت است از زندگى كردن مطابقِ با مشيت الاهى و مرگِ همراه با عنايت و لطف الاهى (به معناى اعتقادى كلمه) گناه و خطا محسوب مى شود.
همچنين براى مسيحيت كه تجددگرايى براى اولين بار در قلمرو آن متولد شد و پرورش يافت و نيز براى مسلمانان تجددزده، فهم اين نكته كه به هيچ وجه نمى توان بين اسلام و مسيحيت از يك سو و انسان گرايى سكولار و لاادرى گرا از سوى ديگر صلح ايجاد كرد، لازم و ضرورى است. آتش و آب را نمى توان با يكديگر آشتى داد.
همزمان با فراگير و كوبنده تر شدن چالش هاى دنياى جديد، و با تهديد جدى تر مفهوم دينىِ زندگى توسط بحران هاى بى سابقه، از تخريب محيط طبيعى گرفته تا بى حرمتىِ كامل نسبت به حيات از طريق نفوذ تكنولوژى به ساختارهاى شبكه هاى آن، مسيحيان و مسلمانان درخواهند يافت كه آنها خيلى بيش از امور اختلافى شان داراى مشتركات هستند. تقابل ميان دو دين هنوز در كشورهايى مانند اندونزى، سودان، آلبانى و نيجريه ادامه دارد، لكن مى توان اين رقابت ها و تقابل ها را از طريق درك خطرى بزرگ تر، يعنى جهانى شدنِ نوعى مصرف گرايىِ آزمندانه از ميان برداشت. اين مصرف گرايى هر چه بيشتر در حال بلعيدن نفوس مردان و زنان و تخريب چارچوب حياتى است كه وجود انسانى در روى زمين به آن بستگى دارد.
ما اميدواريم موانع و مشكلاتى كه در اينجا ذكر شد با روى آوردن به تعاليم اخلاقى، عقلانى و معنوىِ هر دو سنتِ اسلامى و مسيحى و از طريق چشم دوختن به آسمان نيلگون، اين رمز درخشان عرش الاهى كه هر دو دين از آن نازل شده اند تا پيروانشان را به سوى جايگاه بهشتى شان هدايت كنند، از پيش رو برداشته شوند:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست *** هرجا كه هست پرتو روى حبيب هست (حافظ)
پي نوشت ها :
10. مراد ما از تجدّدگرايى تنها آنچه «معاصر» است، نيست، بلكه جهان بينى خاصى است كه انسان را به جاى خدا در قلب و مركز ثقل همه چيز مى نشاند. اين جهان بينى در طى رنسانس اروپايى در غرب به وجود آمد و از قرن هجدهم پيشرفت خود به ديگر بخش هاى كره زمين را آغاز كرد. براى اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به:
R. Guenon. The Crisis of the Modern World. trans O.Osborne (Gehnt, NY: Sophia Perennis et Universalis, 1996)
همچنين:
W.N.Perry, Challenges to a Secular Society (Oakton, VA: The Foundation for Traditional Studies, 1996).
11. اين نكته مهم است كه ميان اسلام و آن بخش از مسيحيت كه به لحاظ اعتقادى محافظه كارترند، مانند آيين كاتوليك و پروتستانتيزم سنتى و نيز مكتب ارتدوكس گفتوگوهاى بسيار اندكى رخ داده است. لكن در سال هاى اخير، گفتوگوهاى بسيار مهمى بين ارتدكس روسى و يونانى و اسلام صورت پذيرفته است و همچنان ادامه دارد. اين تبادل نظرها با توجه به طبيعت راست انديشى هر دو طرف عموماً براى گفتوگوى اسلام و مسيحيت، نه تنها به لحاظ سياسى، بلكه به لحاظ اعتقادى نيز از اهميت بالايى برخورداراند.
12. در مورد مسئله تحول و ثبات در حال و هواى متجدّد و سنّنى نگاه كنيد به: S.H.Nasr, Knowledge and the Sacred, 221ff.
13. نگاه كنيد به:T. Lindbom. The Tares and the Good Grain, trans. A. Moore (Macon, GA:Mercer University Press, 1988)
نويسنده:سيد حسين نصر ؛ وحيد صفرى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید