ارتباط طولاني و پرفراز و نشيب اسلام و غرب بعد از حملات 11 سپتامبر وارد مرحله تازهاي شده است. سوءظن و اهانت همه جانبه و گسترده به اسلام، فضاي عمومي بسياري از کشورهاي غربي را که در تعامل بلندمدت با دنياي اسلام بودهاند فراگرفته است. تداوم حس اسلامستيزي به طور عميقي ريشه در شناخت غرب از اسلام و مسلمانان دارد که در ادامهي نوشتار بدان خواهيم پرداخت. (که عمدتاً از ذهنيت منفي اروپائيان و مسيحيان در رقابت سياسي و ديني که ميان دو تمدن اسلام و مسيحيت از زمان ظهور اسلام بوده نشأت ميگيرد).
تاريخ طولاني تعامل دنياي اسلام و غرب به صورتهاي گوناگون در بغداد، در قرون 8 و 9 تا فتح اندلس به دست مسلمانان در قرن يازده تا چهارده، بدفهميها و ترديدهايي را ميان عقايد اين دو تمدن رقم زده است. در مقابل نيز افرادي وجود دارند که قصد دارند با طرح مباحث کلي نظير ماهيت وجودي انسان، بحث دربارهي اسلام و مسيحيت را بيفايده و بيربط جلوه دهند. با وجود اينکه اين موضوع نيز از اهميت خاصي برخوردار است اما نبايد ضرورت حفظ و تداوم بحث دربارهي اسلام و غرب را رد کرد بلکه برعکس، بررسي تاريخ ارتباط دو تمدن ميتواند اين دو تمدن را در ادامه راه و تعامل با يکديگر ثابثقدم نگاه دارد. با توجه به حملات يازده سپتامبر و پيامدهاي آن براي هر يک از دو طرف، لازم است تا نگاهي به مشخصات و ويژگيهاي برجسته تاريخ اسلام و غرب بياندازيم و آنها را از ديدگاه تاريخي مطالعه نمائيم.
متأسفانه در موارد متعددي درک و شناخت يکطرفهاي از اسلام توسط فيلمسازان، سياستمداران و رسانههاي گروهي که نقش مهمي را در تأثيرگذاري بر افکار عمومي ايفا مينمايند ارائه شده که ريشه در تفکر غربي و نيز در ارتباط طولاني با جهان اسلام دارد.
هدف اصلي اين نوشتار بررسي پيشينهي شناخت غرب از اسلام، از قرن هشتم هنگامي که اسلام وارد صحنه تاريخي شد و به عنوان تهديدي سياسي و ديني عليه مسيحيت مطرح گرديد. مسيحيت در قرون وسطي، اسلام را يک بدعت و پيامبراسلام را يک شياد و طرار تلقي مينمود و اين تلقي تأثير عميقي بر ديدگاه اروپائيان نسبت به اسلام و مسلمانان در قرون گذشته داشته است و تفکر درک نادرست مسيحيت در شناخت مدرن از اسلام در بخشهايي از جهان غرب بر همين اساس شکل گرفته است.
اگرچه برخي از متفکران دوره رنسانس به اسلام همانند ساير اديان مينگريستند و آن را غيراصولي در پارهاي اوقات خرافي به حساب ميآوردند، آنان دستآوردهاي علمي و فلسفي تمدن اسلام را همواره ميستودند. اين طرز تفکر نسبتاً جديد نسبت به اسلام نقش اساسي در شناخت اسلام در اروپا در قرون 18 و 19 داشته است و راه را براي آغاز شرقشناسي ـ مطالعه و بررسي موضوعات شرقي و ديني هموار کرده است. بنابراين بررسي صحيح شرقشناسي ميتواند در ارائه درک صحيحي از اسلام و تغيير ديدگاه غربيها تأثيرگذار باشد. در اين نوشتار همچنين مسائلي مانند آشوب و خشونت، ترويسم و بنيادگرايي مقولههايي که تصوير دوگانه و نادرستي از اسلام به عنوان «طرف مقابل تمدن غرب» ارائه ميدهند به طورخلاصه مورد بررسي قرار ميگيرند. اين پندارها ريشه در ديدگاه مسيحيت قرون وسطي از اسلام به عنوان «دين شمشير» دارند.
قرون وسطي: از رقابت ديني تا ارائه و پديد آمدن چهره «طرف مقابل تمدن غرب»
از زماني که اسلام به عنوان يک دين جهاني ظهور کرده همواره به عنوان چالش جدي براي دين مسيحيت مطرح بوده است، وحي جديد آسماني و الهي که چرخه وحي ابراهيمي را کامل کرده است.
بررسي آيين مسيح و يهود در قرآن و حديث نبوي که در پارهاي موارد همسو و در پارهاي موارد با انجيل متفاوت هستند از يک سو حس ناامني و آشفتگي را در مسيحيان افزايش داده و از طرف ديگر به ايجاد حس مشترک وحدت ميان اسلام و اديان الهي ديگر يعني يکتاپرستي دامن زده است.
گفتمان اوليه ميان دانشمندان اسلامي و مسيحي که در جهان اسلام شکل گرفته يقيناً به تعصبات ديني دو تمدن دامن زده و آنان را بر آن داشته تا از ايمانشان عليه يکديگر دفاع کنند. بغداد و دمشق دو مرکز اصلي تبادل فکري و گفتمان ديني ميان مسلمانان و مسيحيان از قرن هشتم تا دهم به شمار ميرفتند. با وجودي که رقابت مذهبي يکي از ويژگيهاي چشمگير اين دوره بوده، اما بحثهاي بسياري نيز در زمينههاي فلسفه، منطق و الهيات صورت گرفته که نشان ميدهد اين مباحث فراتر از مبارزات ديني بوده است. دانشمندان آن زمان چالش مضاعفي را بر همتاهاي مسلمانشان در مباحث ديني تحميل ميکردند، زيرا آنها در پردازش و به کار بستن واژگان ديني با استفاده از اطلاعات و فرهنگ يوناني يک قوم جلوتر از مسلمانان بودند. در آن زمان هيچ شخصيتي نتوانست بهتر از جان مقدس از دمشق (749- 675)، مشهور به يحيي الدمشقي در ميان عرب و در لاتين يوحنا دمشقي اين نقش را ايفا نمايد.
در زمان خلافت بنياميه در سوريه، جان مقدس همانند پدرش ابن منصور نه تنها شخصيتي برجسته در تشکيل مذهب ارتدوکس به شمار ميرفته بلکه فرد مهمي در تاريخ مباحث مسيحيت عليه «عربهاي باديهنشين» بوده، عنواني تحقيرکننده براي مسلمانان در اکثر مباحث ضداسلامي که احتمالاً از واژگان مستعمل جان ريشه ميگيرد. مباحث مطروحه توسط جان با حمايت بد (Bede) (وفات 735) و تئودور ابوقراء (وفات 820 يا 830) عليه اسلام و نظريات ارائه شده توسط آنها ذهنيتي را در ذهن مسيحيان آن دوره عليه اسلام ايجاد نمود که تأثيرات منفي آن تا پايان رنسانس نيز ادامه داشت. در حقيقت اغلب تعاريف مذهبي مرتبط با دين اسلام که به عنوان خرافات فريبندهي اسماعيليان و جبههگيري عليه مسيحيت به شمار ميرود به زمان جان برميگردد.
آنچه درباره تأثير جان بر همعقيدگان وي در اروپاي غربي از اهميت خاصي برخوردار است اين است که وي شناخت عميقي از زبان و آيين مسلمانان داشته، در حالي که پيروان وي در غرب از اين ويژگي محروم بودند. آد دابليو سوسرن عدم شناخت و آگاهي مسيحيان از عقايد مسلمانان را عامل ضعف مسيحيان در تعامل با مسلمانان و ارائه تحليلهاي نادرست از آنان ميدانست.
فقدان ارتباط مستقيم و منابع شناخت مؤثق منجر به تاريخ طولاني تبليغات جعلي بر عليه اسلام و پيامبر اکرم (ص) در مسيحيت غربي شده است و در نتيجه اسلام به عنوان دشمن خطرناک مسيحيت در افکار عمومي اروپا، خصوصاً در قرون وسطي جا افتاد و اين روند با بروز مخالفت روميان با اسلام حادتر شد و روحانيون رومي، ادبيات خصومتآميزي را عليه اسلام بين قرون 8 و 10 در زمينههاي مذهبي تثبيت کردند. اگرچه ادبيات ضداسلامي روميان، دانش دست اول و بکري از عقايد و آيين دين اسلام، شامل نقد و تفسير برخي از آيات قرآن ارائه نمود، مطالعه اسلام به عنوان رقيب و بدعتگذاري ديني، سرلوحه اين نمونه از ادبيات بود که بنياد مذهبي و تاريخي محکمي را براي نقد و بررسيهاي بعدي از اسلام فراهم نمود.
نظر قرآن درباره يگانگي خداوند بدون وجود تثليث، ارائه سيماي حضرت مسيح به عنوان پيامبر الهي و ضرورت حفظ وحدت جامعه ديني بدون وجود روحانيون مسيحي برخي از موضوعاتي بودند که سردمداران دين مسيحيت نميتوانستند بيتوجه از کنار آن رد شوند.
برخلاف مسيحيان شرقي که در جهان اسلام و در ميان مسلمانان حضور داشته و درک و شناخت بهتري از مفاهيم اسلام داشتند، تصوير اسلام در غرب تا مرتبهي يک بدعتگذاري به تمام معنا تنزل يافته و هيچ فرقي با بتپرستي يا مانويت نداشته و همين عامل سبب گرديد تا آگوستين مقدس از اسلام به مسيحيت گرايش پيدا کند.
برخلاف کشور اسپانيا که در يک دوره زماني سه دين ابراهيمي در تعامل و تبادل فکري و فرهنگي با هم بودند و همين ارتباط باعث درک روشنتري از همديگر شده بود، امروزه فضاي فکري مسيحيت غرب نه در ارتباط صحيح با مسلمانان بلکه با داستانهاي عاميانه درباره اسلام و مسلمانان پر شده است و اين خلأ راه را براي تصورات جديد، خرافات، داستان و افسانهسرايي هموار کرده است. البته اين قضيه در گذشته توسط سربازان حاضر در جنگهاي صليبي شکل ميگرفت.
لازم به ذکر است که سربازان حاضر در جنگهاي صليبي از جمله اولين مسيحيان غربي بودند که وارد سرزمين اسلامي شدند و شاهد فرهنگ اسلامي با شهرها، جادهها، بازارها، مساجد، قصرها و از همه مهمتر ساکنان اين سرزمينها بودند.
در نوشتههاي آنان درباره مسلمانان به طور ضمني حس تحسينبرانگيزي ديده ميشود، اين حس هيچ گونه نقشي در ارائه تصوير صحيحي از اسلام و يا حتي رفع تصاوير نادرست قبلي نداشته است.
بدين ترتيب، اسلام در زمينههاي ديني و مذهبي بدنام شده و داراي نقشي کاملاً خنثي شده است.
بعد از قرن چهاردهم، زماني که مسيحيت سلطهاش بر جهان غرب افول کرد، بسياري از مردم عامي که علاقهمند به بحث و انتقاد مسيحيت از اسلام يا هر مذهب و فرهنگ ديگر بودند، با اشتياق، فرهنگ اسلامي را به عنوان يک ديني الهي و خارج از حيطه جغرافيايي مسيحيت پذيرا گشتند. با دقت بيشتر ميتوان دريافت که تمدن اسلام تا حدي که در اروپاي غربي شناخته شده بود، عليه مسيحيت به مبارزه برخاسته تا ادعاي انحصارطلبياش را درباره حقيقت و جهانشمولي رد کند. تا حد زيادي اين مسأله طرز تفکر دوگانه دوره رنسانس را نسبت به اسلام دربردارد که اروپا دردوره رنسانس از اسلام به عنوان يک دين منزجر بوده اما تمدنش را همواره تحسين مينموده است.
در طول جنگهاي خونين صليبي، تغيير عمدهاي در زمينه ادبيات اسلام دوره قرون وسطي صورت گرفت و آن ترجمه قرآن براي اولين بار به زبان لاتين توسط رابرت، دانشمند انگليسي، با تلاشهاي پيتر بود.
همان طوري که انتظار ميرفت انگيزه براي انجام اين ترجمه فهم بهتر مفاهيم اسلام به منظور قضاوت صحيح نبوده بلکه شناخت بهتر دشمن (مسلمانان) بوده است.
بدون توجه به نيت و هدفي که در وراي آن بوده، ترجمه قرآن در آن زمان حادثهاي مهم تلقي ميشود، چرا که دامنه و امتداد مطالعه اسلام در قرون وسطي را شکل داده و براي منتقدان دين اسلام منبعي را فراهم نموده که آنها بتوانند نقد و بررسيهاي موردنظر خود را به شکل گستردهتري انجام دهند.
انجام اين مهم علاوه بر ايجاد زمينهاي براي تحقيق و نقد مفاهيم اسلام، هشداري عليه اروپا نيز به شمار ميرفت.
ادبيات موجود درباره زندگي پيامبر اسلام به زبان لاتين، بسيار گسترده و استادانه و نيز مزين به صنايع بديعي در ارائه تصوير حضرت محمد (ص) است که تاکنون دستنخورده باقي مانده است و با وجودي که جان دمشقي قبل از قرن دوازده اولين فردي بود که پيامبر اسلام را «پيامبر دروغين» ناميده بود اشارهاي به حضرت محمد (ص) آن طوري که به طور منفي در ذهن مسيحيان جا افتاده بود نشده است. اما با ورود پيامبر به عرصه عمل، بعد جديد رستاخيز به دين اسلام اضافه شد، زيرا آموزههاي پيامبر اسلام به عنوان منادي مخالف عقايد مسيحيت شناخته ميشد که به طور غيرمستقيم با ارائه نظريات خود، برخي عقايد دين مسيحيت را نقض مينمود.
ارائه تصويري در خور شخصيت پيامبر اسلام نيز به دلايل گوناگون نظير القائات سوء در دروه قرون وسطي، فقدان درک صحيح از اسلام براساس منابع اصولي و دستنخورده دشوار مينمود.
حقيقت اين است که هيچ دانشمندي از ميان نقادان اروپايي دين اسلام تا اواخر قرن 13 وجود نداشته که به زبان عربي به عنوان يک عامل تسهيلکننده براي ارائه تعريفي مناسب از پيامبر اسلام تسلط داشته باشد. اولين اثري که به زبان لاتين درباره پيامبر نوشته شد، «ويتا محمتي» (Vita Mahumeti) است که توسط فردي به نام امبريکو نوشته شد و گلچيني از منابع رومي با ارائه جزئياتي مستهجن دربارهي زندگي شخصي و اجتماعي پيامبر است.
تصويري را که چنين آثاري از پيامبر اسلام و موفقيت وي در گسترش دين اسلام به عنوان ديني جديد و جهاني در ذهن خوانندگان ايجاد مينمايند تصويري ضدمسيح است، همانند افرادي که در انجيل همواره از آنان به عنوان اهريمن حضرت مسيح ياد شده است.
تقريباً تمام آثار لاتين که تاکنون درباره زندگي پيامبر باقي مانده داراي هدفي واحد بودهاند: «تکذيب اين حقيقت که محمد پيامبر و فرستاده خداوند است». اين قضيه نيز در مسائلي که ما در اين مقاله ارائه نمودهايم به وضوح به چشم ميخورد. همچنين، در اين آثار، مقايسه خصوصيات و ويژگيهاي دنيوي پيامبر اسلام با ويژگيهاي معنوي حضرت عيسي از جمله موضوعات اصلي هستند. مردم لاتين بر اين باور بودند که قدرتهاي سياسي و جنسي که پيامبر اسلام آنها را به کار گرفت، لوازمي براي نابودي مسيحيت بودند. او نسبت به دشمنان خصوصاً يهوديان و مسيحيان بيرحم است و از شکنجه و کشتن مخالفانش لذا ميبرد. تنها دليل منطقي ارائه شده در اين آثار براي موفقيت چشمگير وي در زمينههاي سياسي و ديني اين است که او يک جادوگر بود و از قدرت جادوگري خود براي متقاعد کردن و جذب و دعوت مردم به اسلام استفاده ميکرد. تأکيد بر حالات روحي و رواني پيامبر از ديد مردم لاتين آنقدر مهم بود که ويليان موير، کارمند انگليسي در هند و بعد از آن رئيس دانشگاه ادينبرگ، در اواخر قرن نوزدهم در اثر خود با عنوان «زندگي محمد» با ناميدن پيامبر به عنوان مجنون از نظر عقايد به اسلاف خود ملحق شد.
جزئيات ديگري را نظير ديدگاه مسيحيت درباره پيامبر، خورده شدن جسد پيامبر توسط خوکها، غسل تعميد مخفيانه وي قبل از وفاتش جهت نجات روحش ميتوان نام برد. اين جزئيات بيانگر جنبهها و ابعاد مختلف وضعيت دورهاي است که در آن پيامبر با حالات خصمانه و مجادلهآميز ترسيم شده است.
ارائهي چنين تصويري از پيامبر اسلام به مفهوم تکذيب قرآن به عنوان کلام وحي الهي است.
گفته شده است که دليل ديني عميقتري براي تأکيد روي شخصيت پيامبر وجود دارد.
شايد مهمترين پيامد رد اسلام، خارج کردن اسلام از زمرهي اديان يکتاپرست بوده است. حتي در دروه جديد که گفتوگوهاي بين مذاهب يهوديت، مسيحيت و اسلام راه طولاني را پيموده است، هنوز سنت اسلامي و دين اسلام همانند مسيحيت و يهوديت در زمره اديان ابراهيمي به شمار نيامده است. بديهي است که فقدان چنين گفتماني چيزي جز دامن زدن و تقويت افکار عمومي نسبت به اسلام به عنوان دين بدعتگذار نبوده و نيست.
از قرون وسطي تا دوره جديد: درک و شناخت اروپائيان از اسلام به عنوان فرهنگ جهاني
تأثيري که اسلام روي مسيحيت به عنوان يک دين بدعتگذار گذاشته همواره مورد تأييد و تحسين متفکران دورههاي رنسانس و قرون وسطي قرار گرفته است.
فرهنگ علمي و فلسفي اسلامي نقش مهمي را در اين مرحله ايفا کردند و در اينجا ذکر دو مثال که هر دو تا حدي بيانگر اين حقيقت هستند خالي از لطف نيست.
اولين مثال دانته و اثر معروفش کمدي الهي است که به جهان مسيحيت در قرون وسطي و جهان آخرت ميپردازد که به موجب آن هر چيزي در مکاني خاص متناسب با موقعيتش قرار ميگيرد. در بخش 28، دانته پيامبر اسلام (ص) و حضرت علي (ع) را در جهنم قرار ميدهد در صورتي که وي بدعتگذاران در دين را در طبقهي نهم جهنم جاي داده است و افرادي نظير صلادين، ابنسينا و غيره را در برزخ قرار داده است، بنابراين امکان رستگاي را به آنها بخشيده است.
دانته قصد دارد راهي را ارائه نمايد که بتوان معضل اسلام را حلوفصل نمود: اگر اسلام به عنوان يک دين طرد شود، قهرمانان فکرياش به جايگاه معقولي دست مييابند.
مثال ديگري که درک متفاوتي از فرهنگ اسلامي را به تصوير ميکشد، ظهور فلسفه يکي بودن همه ارواح در غرب و سلطهاش در صحنه فکري علم منطق در دوره قرون وسطي است که توقيف رسمي آن در سال 1377 توسط اسقف تمپاير صورت گرفت، اگرچه فلسفه يکي بودن ارواح به عنوان يک مکتب بدعتگذار تقبيح شده ولي ميتواند به عنوان شاهدي بر تأثير عميق تفکر اسلامي بر فرهنگ غرب قلمداد شود. بيکن يکي از نخبگان علم منطق در قرن 13 براي مطالعه و بررسي زبان اعراب باديهنشين دعوت گرديد.
آنها در زمينههاي فکري و نه ديني شکستپذير هستند. آبرتوس مگنوس، بنيانگذار علم منطق، در پارهاي موارد، به برتري تفکر اسلامي در برخي موضوعات فلسفي اذعان نموده است. حتي ريموند لال، يکي از شخصيتهاي مهم در مطالعه و بررسي اسلام در قرون وسطي، به خاطر علاقهاش براي گرويدن به دين اسلام، در نتيجه مطالعه فرهنگ اسلامي و توجيه عمل خود در ذهن مسيحيان اين شعار را مطرح نموده که دين مسيحيت بايد از طريق ابزارهاي عقلاني به غيرمسيحيان نشان داده شود. سرانجام توماس آکوئيناس (1274ـ 1225)، نماينده تفکر مسيحيت در دوره کلاسيک نميتوانست در مقابل ايده مطرح شده توسط تفکر اسلامي بيتفاوت باشد، زيرا اين ايده ديگر تهديدي خارجي نبود بلکه مسألهاي داخلي است همان گونه که به وسليه دانشمندان لاتين مانند سيگردي برابانت، بوئيس و غيره ارائه گرديد.
لازم به ذکر است در زماني که متفکران اروپاي غربي اميدوار بودند که با جذب مغولها (تاتارها) به دين مسيحيت ميتوانند به سيطره و قدرت اسلام پايان دهند اين ايده پديد آمد و رؤياي آنها را نقش بر آب نمود.
اما به دليل اينکه مغولها دين اسلام را تحت رهبري اولجايتو، پسر بزرگ چنگيزخان پذيرفتند، اميد متفکران غربي به يأس گراييد و اروپاي غربي روشهاي فلسفي و نه روشهاي کاملاً ديني را به عنوان تنها روش معقول خود عليه مسلمانان به کار بست. جالب اينکه علاقه دانشمندان اروپايي فرهنگ اسلامي منهاي دين در قرون 11 و 12 به آنچه سي . اچ هاسکينس «رنسانس قرن دوازدهم» ناميده کمک کرده است. طرز فکر دوگانه نسبت به اسلام همواره به عنوان بدعتي غيرقابل تغيير حتي پس از افول دوره قرون وسطي زماني که اروپاي غربي طرحي را جهت ظهور نظريه جهاني مدرن سکولاريسم ارائه نمود باقي مانده است. پاسکال يکي از مدافعان متعصب مسيحيت در قرن هفدهم احساس خود را نسبت به پيامبر اسلام در کتاب خود «جنبش پانزدهم» اينگونه بيان ميدارد:
حضرت محمد اصلاً قابل مقايسه با حضرت عيسي نيست. حضرت محمد با خداوند صحبت نميکند. او معجزهاي نياورده و آمدنش از قبل پيشگويي نشده بود و آنچه که او قادر به انجامش بود، توسط يک فرد معمولي هم ميتوانست صورت گيرد در حالي که آنچه را که حضرت عيسي انجام ميداد فراتر از توان بشر در طول تاريخ است.
طرز فکر مشابهاي در آثار جرج سنديز به عنوان يک مسيحي روانشناس به چشم ميخورد. آثار سنديز شامل مشاهدات مهمي درباره جهان اسلام، اظهارات مجادلهآميز درباره قرآن و پيامبر و بالاخره برخي درسهاي آموزنده از فلاسفه اسلامي است. طرز فکر دوگانه طرد اسلام به عنوان يک دين و تحسين دستاوردهاي فرهنگي آن به طور وضوح در اثر سنديز شرح داده شده است. سنديز درباره دين محمد (ص) چنين ميگويد:
ميتوان چنين نتيجه گرفت که دين محمد توسط شخصي شرير در امور زندگيش، مادي و دنيوي طرحهايش، ناعادل و ظالم در قضاوتش آورده شده است. وي پايه پيشبرد اهدافش را بر روي افسانهها و وحي دروغين قرار داده، از عقل سليم نفرت داشته، مردم را با لذتهاي جنسي و شهواني اغوا ميکرده، با وعده و وعيد بر مردم حکومت ميکرده، ظالمان از او حمايت ميکردند (اگر کسي برخلاف عقيده او صحبت ميکرد حکمش مرگ بود) و بالاخره، وي تمام علوم و عقل، پرهيزگاري و آزادي را ريشهکن نمود که هيچگاه مورد رضايت خداوند نيست.
سنديز فلاسفه مسلمان را عليه عقايد اسلام ميداند که به خاطر ترس از شکنجه و يا مرگ مجبور به تبعيت از آن شدند.
بديهي است که اين تنها روش ممکن براي تکذيب دين اسلام از طرفي و شرح قابليتهاي فلاسفه و دانشمندان مسلمان از طرف ديگر است.
سنديز دربارهي دانشمندان و فلاسفهي مسلمان نظير ابن سينا با تحسين سخن گفته و اين در حالي است که اسلام را به عنوان يک دين غيرعقلاني که بر پايه نظريه حقيقت دوگانه بوده رد کرده که البته اين مطلب را توماس آکوئيناس نيز در بيانات خود درباره ابن سينا اظهار داشته است.
با وجودي که او طرفدار دين محمد است و در کتابهايش به پادشاهي محمد اشاره کرده است و محمد را به عنوان محمل قوانين و احکام الهي و آخرين پيامبر بسيار تمجيد کرده است اما اکنون مسائل ديني را کنار گذاشته و به فلسفه روي آورده است. به نظر ميرسد که او در متافيزيک بين حقيقت ديني برگرفته از پيامبر و حقيقت فهم ناشي از مباحث احساسي تمايز قائل شده است و اين مطلب سزاوار دقت بيشتري است که در قضاوت ابن سينا، موضوعي ممکن است از لحاظ ديني درست بوده اما از لحاظ عقلاني نادرست باشد، در حالي که تمام افراد به آن اقرار دارند که اين نکته اشتباه است که موضوعي از لحاظ ديني درست است اما از لحاظ فلسفه غلط است. اگرچه حقايق ديني در رأس عقل قرار دارند اما در تضاد با عقل نيستند.
همچنين، پيتر بايل در اثر تاريخي خود تحت عنوان ديکشنري انتقادي و تاريخي (1697) چنين نظرياتي را منعکس نموده است. وي يکي از قهرمانان عصر روشنگري بود که نظريات شکاکانهي او تأثير عميقي بر نويسندگان دايرتالمعارف فرانسه نظير ديدارت و فلاسفه عقلگراي قرن 18 داشته است.
با وجودي که بايل در نقل حملات مسيحيت به اسلام و پيامبر محتاط است و برخي از داستانهاي افسانهاي و شايعات بيپايه و اساس مسيحيت درباره پيامبر را رد ميکند اما او در توصيف پيامبر اسلام به عنوان شهوتران و جنگطلب، دروغگو و غيره با اروپائيان همعقيده است. در اين ديکشنري، پيامبر در مباحث مسيحيت قرون وسطي با همان ديد مورد بررسي قرار ميگيرد و بايل اظهار ميکند که محمد فردي شرير است و اين شرارت او به خاطر فرمانبرداري از شهوت است. آنچه که مربوط به عشق او ميشود بسيار عجيب و غريب است. او بسيار حريص است اما با حوصله بينزاکتي همسرش عايشه را که عزيزترين کس براي او است تحمل مينمايد....
من سعي ميکنم که خودم را با اين ديدگاه مشترک وفق دهم که محمد فردي شرير است به خاطر اينکه وي با فريب پيروانش از طريق رفتار و گفتار فريبکارانه از مذهب به عنوان راهي براي رسيدن به جاهطلبي خود استفاده ميکرد.
همچنين وي در ادامه اظهار ميدارد:
پيروان حضرت محمد (ص) براساس اصول دينشان در استفاده از خشونت و تخريب ديگر اديان مجبور هستند و براي مدتهاي مديدي اين وضعيت را اعمال مينمودهاند، اما مسيحيان هيچ اجباري جز در پرستش و آموزش ندارند و حتي در هنگام خواب و يا بيهوشي هم نبايستي با شمشير و آتش غيرهم دينانشان را از بين ببرند. محمد ميگويد وقتي که شما با کفار وربهرو ميشويد آنها را بکشيد، يا سر از تنشان جدا نمائيد، يا آنها را زنداني کنيد و به غل و زنجير بکشيد تا فديه بپردازند و در اين صورت شما ميتوانيد آنها را آزاد کنيد. در اذيت کردن آنها هراس نداشته باشيد تا اينکه سلاحشان را به زمين گذاشته و تسليم شوند.
جالب اينکه بايل در پايان کتاب به خوانندگان توصيه نموده که اثر هامفري پريدو را براي کسب اطلاعات بيشتر درباره اسلام مطالعه نمايند.
اثر پريدو که در سال 1697 منتشر شد، حملات بسيار تلخ و خصمانهاي بر عليه اسلام در طول دوره روشنگري نموده و با توجه به روشن بودن عنوان آن نيازي به شرح و توضيح بيشتر نيست.
اثر پريدو پرفروشترين کتاب در قرن هجدهم بوده و تا قرن نوزدهم چندبار تجديد چاپ شده و اين مسأله بيانگر تأثير چشمگير نظريات فلاسفه عصر روشنگري در مورد اسلام است.
عقلگرايي عصر روشنگري و اهانت آشکار به دين، عامل مهمي در تقويت افکار عمومي قرون وسطي نسبت به اسلام به عنوان يک ديدگاه ديني جهاني است و حمله به دين اسلام شيوه و راهي مصلحتي براي انزواي دين به شمار ميرود. اين طرز تفکر در والتر، يکي از نخبگان تواناي عصر روشنگري، به وضوح ديده ميشود که موضع دشمني با شدن کمتري را نسبت به فرهنگ اسلام اتخاذ نموده در حالي که در ديدگاه مسيحيت نسبت به پيامبر هيچ گونه تغييري ايجاد نکرده است.
در تراژدي معروفش به نام «تحجرگرايي محمد نبي»، والتر شخصيتي متحجر، خائن و شهوتران و غيره از پيامبر اسلام براي خوانندگان ايجاد نموده که البته چندان هم ايده جديدي نبوده جز اينکه او افسانهها و داستانهايش را به نحوي خلق کرده که به نظر ميرسد به اهدافش کمک بيشتري کرده است.
تاريخ بررسيهاي خاص خودش را داراست. طرز فکر و تلقي دوگانه دانشمندان و متفکران مسيحي قرون 17 و 18 در مورد اسلام و پيامبر از طرفي و تمدن اسلامي که بسياري از دانشمندان و گردشگران درباره شکوه و عظمت آن شهادت دادهاند منجر به ظهور انواع مختلفي از نوشتار و ادبيات درباره دين اسلام شده است و اثري جالب در اين زمينه «دفاع از اسلام» نوشته استاب، تاريخدان، کتابدار، خداشناس معروف دوره رنسانس است.
استاب هيچ واکنشي را نسبت به اتهامات نسبت داده شده به پيامبر نظير شرارت و شهوتپرستي از خود بروز نداده است اما وي با آغوش باز از دين اسلام، ديني که براساس فطرت انسان و عقل سرشته شده، دفاع نموده و آن را رويکري مناسب براي نقد دين و آئين مسيحيت دانسته است. گزيدهاي از کتاب او به شرح زير است:
اين شمايي از دين اسلام است که از يک طرف انسانها را ملزم به اعتقاد به يک سري نظريهها و رفتارهاي واهي نميکند، رفتارها و آئينهاي واهياي که با عقل سليم بشر مغايرت دارند و از طرف ديگر اعمالي نظير مراسم پرهزينه و خرافاتي را بر آنها تحميل نميکند بلکه بشر از مشاهده و درک پرستش الهي که همانا مطمئنترين شيوه براي حفظ وي و انجام وظايف او نسبت به خداوند و انسانهاي ديگر است لذت ميبرد. علاوه بر دين اسلام، پيامبر نيز رفتارهاي عقلگرايانه و منصفانهاي از خود بروز ميدهد که منادي ظهور مکتب اسلامي جديدي متشکل از دانشمندان اروپايي در قرون 18 و 19 است.
برخلاف مخالفت شديد پاسکال، بايل، پريدو و والتر نسبت به حضرت محمد (ص)، برخي از همکارانشان از جمله استاب چيزهاي متفاوتي از پيامبر اسلام به عنوان يک چهره جهاني ابراز نمودهاند.
آنان پيامبر را به سبب عملکردش در طول تاريخ ارج نهادند. در همان زمان، جهش و تغيير مهمي از ارزشيابي متعصبانه مسيحيت نسبت به حضرت محمد (ص) صورت گرفت. اين طرز فکر جديد آغاز شناخت پيامبر و شخصيتهاي مذهبي اسلامي ديگري به عنوان قهرمانان و نخبگان به شمار ميرود.
قرون 17 و 18 شاهد ظهور دانشمندان و متفکريني بوده که از زاويه جديدي به پيامبر اسلام (ص) مينگريستند و اين وضعيت منجر به بروز درک جديدي از دين اسلام و مسلمانان گرديده است. در انگلستان ادوارد پوکک اولين مسوول مطالعات اسلامي در آکسفورد کتابي را منتشر نمود که آميزهاي از تحليلها و ترجمههاي تاريخ اسلام، مباني بنيادي و ترجمه ويژهاي از يکي از آثار غزالي است. اثر پوکک که با استانداردهاي عصرش مطابقت داشته گام مهمي درمطالعه و بررسي پيامبر اسلام است. به علاوه، پوکک يکي از اولين شخصيتها از ميان دانشمندان اروپايي بوده که تمام وقتش را صرف جمعآوري مطالب براي تحقيقاتش کرده است.
جرج سل همانند پوکک شخصيت برجستهاي است که اولين ترجمه انگليسي قرآن را در سال 1734 با استفاده از ترجمه لاتين قرآن که توسط لودويکو ماراسي سال 1698 ارائه داد، در صورتي که هيچ گونه مراجعهاي به ترجمه قرآن در قرن 12 که توسط رابرت کتون صورت گرفته بود نکرد.
سل هيچ نيتي در تصديق اسلام به عنوان يک دين نداشته و او اين مطلب را در مقدمه ترجمه قرآن تحت عنوان «گفتمان اوليه» به وضوح شرح داده است. با وجودي که رويکرد وي باعث بدنامي خودش تحت عنوان شبه مسلمان شد، اما آهنگ مطالعات قرن 18 و 19 اسلام را در اروپا رقم زد و راه را براي تثبيت خاورشناسي به عنوان يک گرايش هموار ساخت. تلاشهاي سل پيشرفت چشمگيري در زمينه ترجمه قرآن نسبت به ترجمههاي پيش از آن به جا گذاشت.
ترجمه سل متن قطعي قرآن به زبان انگليسي تا پايان قرن نوزده بوده و ترجمه مهمي بوده که گيبون و کارلايل به دقت آن را خواندند و با نااميدي آن را رد کردند و اظهار داشتند که حرفهايي خستهکننده و گيجکننده، تکراري، طويل، پيچيده و غيرقابل دفاع بوده است و خلاصه اينکه هيچ چيز جز حس مسووليت نميتواند اروپائيان را به سوي مطالعه قرآن رهنمون کند.
در حالي که قرآن و مباني ديني اسلام همواره به اين دليل که تحريف شده بودند انکار ميشدند، ويژگيهاي انساني پيامبر اسلام مکرراً توسط متفکران انسانگراي قرون 18 و 19 براي هموار کردن نقدي موثق بر مسيحيت يا صرفاً براي ارج نهادن فلسفه سکولار ـ انسانگرايي تاريخ مورد بهرهبرداري قرار گرفت. شناخت پيامبر به عنوان يک قهرمان و نخبه با هوش و ذکاوتي باورنکردني، نيروي خارقالعاده ايمان، خلوص و ايثار با فلسفه قهرمانانه تاريخ به اوج خود رسيد. پيامبر در اثر کارلايل يک انسان خارقالعادهاي در جهان محسوب شده که هيچ گاه مسيحيت قرون وسطي قادر به شناخت و درک او نبوده است.
با وجودي که کارلايل بحث شناخت پيامبر را در چارچوب غيرديني قرار داده و از وارد کردن اتهامات بدعتگذاري به وي پرهيز کرده اما او به سبب ارائه عقيده مثبتش نسبت به پيامبر اسلام هنوز خود را ملزم به عذرخواهي مينمايد: پيوستن به دين محمد هيچ خطري را براي ما ايجاد نميکند تا جايي که بتواند خوبيها و نيکيهاي وي را درک نمائيم و آن راه رسيدن به اسرارش است. اجازه بدهيد تا بفهميم که او درباره دنيا چگونه فکر ميکرد و دنيا درباره او چه فکري ميکرده و ميکند و البته اين يک سوال در خور جواب خواهد بود.
اما در طرف مقابل صداي شيواي گوته بود که نه مخفيانه و نه با پشيماني به تمجيد فرهنگ اسلام پرداخته بود. ديوان معروف او فرهنگ اسلامي ـ ايراني را مورد ستايش قرار داده و علاقه وي به جهان اسلام را فراتر از کلام يک شاعر آلماني به تصوير کشيده است.
کارلايل به نقل از وي گفته که اگر اين اسلام است پس چرا ما زير چتر اسلام زندگي نکنيم؟ کلام گوته در قرن نوزدهم سرلوحهي شاعران و اديبان صاحب نام آمريکا و اروپا قرار گرفته و نخبگاني چون امرسان و تارو را تحت تأثير قرار داده است.
تعريف و شناخت اسلام در قرن نوزدهم: از زائر تا شرقشناسي
خارج از دنياي الهيات، فلسفه و ادبيات، اروپائيان زيادي وجود داشتند که تشنه فرهنگ اصيل مشرق زمين بودهاند. بنابراين آنها وارد جهان اسلام شده و ادبيات قطور و حجيمي از سفرنامهها درباره کشورهاي اسلامي، رسم و رسومات، شهرها و غيره تدوين کردند. اينها گردشگران اروپاي قرون 18 و 19 بودند که شامل نخبگاني چون برتون، اسکات، کينگ ليک، دسرائيلي، کارزون، واربرتون، نروال، چاردين، فلوبرت، لامارتين، پيرلوتي و غيره بودهاند.
اطلاعات غنياي که گردشگران با خود به اروپا بردند و کمک شاياني در شناخت عمومي و نه آکادميک از اسلام و مسلمانان نموده و دنياي غيرقابل نفوذ عربها و شرقيها به وسيله آن براي اروپائيان توسط اطلاعات دسته اول همکارانش گشوده شد. با دقت بيشتري ميتوان دريافت که سفرنامههاي گردشگران اروپايي تأثير مشابهاي همانند جنگهاي صليبي هزاره قبل داشته است. اين تأثيرات بدين شکل است که تجربيات بکر از شرق در دسترس افکار عمومي اروپا قرار گرفته و در پيشرفت دانش خاورشناسي مؤثر بوده است. برخي گردشگران همانند نخبگان فکريشان در قرون 17 و 18 علاقهمند به ويژگيهاي مادي سرزمين اسلام بودند و شايد قصد داشتند بدين وسيله شبهات موجود را در سرزمين مورد علاقه اروپائيان رفع نمايند.
اين مطلب نشاندهنده اين حقيقت است که بسياري از گردشگران به جزء افراد برجستهاي چون ريچارد برتون هيچ يک از زبانهاي اسلامي را ياد نگرفته و مطالعه و بررسي جدي درباره عقايد و ايمان مسلمانان علاوه بر آنچه که در دسترس آنها به عنوان دانش مشترک بوده انجام ندادهاند. ادوارد سعيد پيامد مهم اين ادبيات را «شرقي مآب کردن شرق» ناميده است، يعني رمانتيک جلوه دادن مسلمانان، تقويت اسرار شرق، حرمسراهاي بيگانه با فرهنگ غرب، خيابانهاي پر از رمز و راز و غيره که تمام آنها را به وضوح ميتوان در نقاشيهاي اروپائيان اصولگرا از شرق در قرن نوزدهم مشاهده نمود. بديهي است که اين تصاوير شرق هنوز در افکار غرب زنده بوده و يک منبع دستنخورده براي ساختار هاليوودي از اسلام و مسلمانان به شمار ميرود. به طور خلاصه ميتوان گفت که قرن نوزدهم طولانيترين دوره در تاريخ اسلام و غرب بوده است. مطالعه و بررسي علمي درباره اسلام که بيشتر از هر چيزي در اروپا گسترش يافته در اين قرن به انجام رسيده و علاقه شديد به اسلام به شرايط سياسي و اقتصادي قرن نوزدهم گره خورده که در طول آن برخي از کشورهاي اروپايي بخش مهمي از سرزمين اسلامي را به استعمار خود درآوردهاند. با مشاهده فهرست طولاني دانشمندان خاورشناس درمييابيم که قرن نوزدهم شاهد ظهور ناگهاني مطالعات درباره اسلام بوده است.
سيلوستره دي ساسي، پدر خاورشناسي فرانسه، اي. دابليو لين که فرهنگ انگليسي ـ عربي او هنوز يک اثر کلاسيک و مهم تلقي ميشود، کارل فاندر مبلغ آلماني که در هند فعاليت ميکرد و به وسيله مباحثات خود با دانشمندان مسلمان هندي مشهور است، وان همر پورگستال که به سبب مطالعات دقيق درباره تاريخ عثماني و اشعار وي به زبانهاي عربي، فارسي و ترکي معروف است، ويليام مور که قبلاً درباره وي صحبت شد، اف. دي موريس، روحاني برجسته کليساي انگلستان و نويسنده مذاهب جهان و رابطهشان با مسيحيت که يک متون راهنما براي فهم و ديدگاههاي مسيحيت درباره اسلام در قرن نوزدهم به شمار ميرود، ارنست رنان که سخنراني معروف وي در دانشگاه سوربن فرانسه درباره اسلام و علوم اسلامي، متفکران مسلمان آن زمان از جمله جمالالدين افغاني را بر آن داشت تا مقالاتي در پاسخ سخنراني وي تحرير نمايند.
اين اشخاص و انديشمندان با تحرير مطالبي درباره اسلام و جهان اسلام در قرن نوزدهم فضاي جديدي را براي مطالعه اسلام ايجاد نمودند. نقش اين دانشمندان در ايجاد تغيير ذهنيت غربيان از اسلام از چند جهت حائز اهميت است: اولاً آنها در ارضا نمودن و ارائه پاسخ به حس کنجکاوي عامه مردم اروپا درباره جهان اسلام نقش به سزايي را ايفا نمودند. تصوير اسلام با ديدي که از آثار چنين دانشمنداني نشأت گرفته با ماهيت استعمارگرانهي اروپاي غربي گره خورده است.
ثانياً اطلاعات درباره جهان اسلام شامل تاريخ، زبان، جغرافيا، بافت قومي و غيره به همان اندازه که در خدمت قدرت بوده در خدمت معرفت و شناخت نيز بوده است و هرگز فراموش نخواهيم کرد که تعداد قابل توجهي از دانشمندان، گردشگران و مترجمان قرن 19 صاحب مهارتهاي خاص، افسران نظامي بودند که به کشورهاي شرقي اعزام شده بودند. ثالثاً: مهمترين ميراث اين دوره تکميل شالودهاي براي تکميل اطلاعات در زمينه مکتب شرقشناسي به همراه زيرمجموعههاي آن شامل ردهشناسي، لغتشناسي، ريشهشناسي و غيره به منظور دستيابي به مباني شرقي و اسلامي است.
شرقشناسي در نيمه دوم قرن نوزدهم به نقطه اوج خود رسيده و دانشمندان زيادي در اروپا با جسارت زياد حرکتي را براي شکلگيري مطالعات جديد اسلام در دانشگاههاي غربي آغاز کردند: ايگناز گلدزيهر (1921ـ1850)، اسنوک هارگو رونجي (1936 ـ 1856)، بلک مک دونالد (1943 ـ 1863)، کارل بيکر (1933 ـ 1876)، ديويد ساموئل مارگوليوس (1940 ـ 1858)، ادوارد گرانويل براون (1926 - 1862)، رينولد نيکلسون (1945 - 1868)، لوئيس ماسينيون (1962 ـ 1883) و سرگيب (1971ـ1895).
شرقشناسان با توليد کتابهاي زياد، مجلات، مقالات، ترجمهها، ويرايشها، گزارشها و تأسيس مراکز دانشگاهي براي مطالعه اسلام، ميراث ماندگاري را از خود به جاي گذاشتند که پارامترهاي مطالعه و بررسي اسلام و جهان اسلام را تا به امروز شکل داده است. اين حرکت مستشرقان کمک کمتري را به اصلاح رابطه ميان اسلام و غرب و از بين بردن گذشتههاي تار که از دوره قرون وسطي به جا مانده کرده است.
حتي در مواردي، تصوير تاريک ارائه شده از اسلام به عنوان يک تمدن مرده و متزلزل و عقبافتاده، غيراصولي و شهواني، توسط داستانها، تصاوير تلويزيوني، محصولات هاليوود و گزارشهاي رسانهاي تقويت و وارد فرهنگ عمومي شده است. از اين رو، تلاشها و اظهارات مسالمتآميز آربري به همراه شش دانشمند اسلامي ديگر بريتانيا، آگاهانه يا ناآگاهانه، براي ايجاد پلي ميان فرهنگهاي آسيايي و اروپايي، پروژهاي ناتمام و آرزويي دستنيافتني بوده است. شرقشناسان همواره با معضلات ساختاري و روششناختي روبهرو بوده که تعدادي از آنها هنوز هم در معرفي و شناخت اسلام مؤثر هستند. با وجود نواقصي ميتوان بعضي از اين موضوعات را به طور خلاصه شرح داد: شرقشناسي قبل از هر چيز در مراحل اوليهاش آگاهانه يا ناآگاهانه در محدوده قرن نوزدهم بر افکار عمومي در اروپا مؤثر بوده است. جريانات فکري از رومانتيسم و عقلگرايي گرفته تا نقد تاريخي و علم تفسير از يک طرف علوم انساني غربي را شکل داده و از طرف ديگر در نمايش تصوير اسلام مؤثر بودهاند و شرقشناسان علاقه و يا تلاش کمتري را از خود، صرفنظر از محدوديتهاي مطالعه فرهنگهاي ديگر، در زمينه مقولاتي صرفاً غربي بروز دادهاند. در همين چارچوب، تحقيق و جستوجوي مداوم براي مکاتبات، ساختارهاي مشابه و اصول ارتدوکسي در سنت اسلامي از ويژگيهاي بنيادي سنت شرقشناسي گرديد.
ثانياً شرقشناسان تمايل داشتند جهان اسلام را به عنوان تمدني مضمحل مورد بررسي قرار دهند که تنها اهميت آن بررسي پاسخهاي متنوع متفکران اسلامي به شبهات ايجاد شده توسط جهان مدرن بوده است. مثلاً تمام شخصيتهاي برجسته شرقشناسي کلاسيک در توصيف فلسفه و علوم اسلامي به عنوان مرکزي براي انتقال دانش به اروپا هم عقيده بودند. کمتر کسي در مطالعه موضوعات شرقشناسي کلاسيک تأثير فلسفه اسلامي را بر روي تفکر يوناني ناديده ميانگارد.
ميراث شرقشناسي و دنياي نوين: اسلام جبهه مخالف غرب
اين نکته بايد مورد تأکيد قرار گيرد که ساختار نوين شرقشناسي و پيشرفت اساسي در شناخت مسائل اسلامي و ارائهي ادله قوي براي رد اتهاماتي که به مسلمانان نظير شهواني، مستبدانه، عقبمانده، قبيلهاي، بيبندوبار، نابهنجار، غيراصولي وارد ميآوردند داشته است. اما برخي از اين مفاهيم هنوز هم در تبليغات عليه اسلام به کار گرفته ميشود و در رسانه گروهي هر روز ديده ميشود. در حالي که شرقشناسي بخش مهمي در تاريخ اسلام و غرب است، روشهاي نوين شناخت اسلام از گفتوگو و فهم انتقادي گرفته تا رويارويي و انکار آن اشکال گوناگوني به خود گرفتهاند. در نيمه دوم قرن بيستم تأکيد زيادي روي مسائل سياسي، نظامي و اصولگرايي اسلام شده است. تضعيف اسلام به بهانه ايجاد مانع در راه تحقق صلح در خاورميانه در افکار غربيها باعث قلمداد شدن اسلام به عنوان دين حامي تروريسم شده است.
بسياري از مردم غرب به اسلام به عنوان ديني آشوبطلب در خاورميانه مينگرند و تکرار اينگونه نظريات در رسانههاي گروهي هر روزه باعث تقويت تصوير اسلام به عنوان يک پديده جنگطلب و آشوبگر شده است.
همچنين، اسلام در حوزه غيرديني علم سياست نوين نيز به عنوان بدعت ديني در نظر گرفته ميشود و بسياري از مسيحيان محافظهکار هنوز روي اين عقيده اصرار ميورزند که اسلام به عنوان تهديد جهاني براي تمدن غرب و ارزشهاي آن محسوب ميشود.
در اين زمينه ميتوان بين دو طرز فکر اساسي نسبت به اسلام تمايز قائل شد که خصوصاً بعد حادثه 11 سپتامبر کاملاً روشن شدند. اولاً سطحينگري در شناخت اسلام در قرون وسطي و دادن عناويني نظير دين شمشير به اسلام، آشوبطلب به پيامبر اسلام، جوامع مسلمان به عنوان گروههاي از قدرت رانده شده و غيره.
ثانياً ارائهي تعريف ناصوابي از اسلام به عنوان رمز ايمان و عمل که اصولاً غيراصولي، ضد تجددگرايي، سنتي و غيره است و ظاهراً تمام اين شاخصها در شرح دلايل اصلي رويارويي جهان اسلام و جهان غرب لحاظ شدهاند. تعريف اسلام به عنوان دين آشوبطلب و جنگطلب در غرب تصوير بسياري قوي است که با تأسي از آنان مباني غني اسلامي نظير حقوق بشر و حقوق زن در اسلام درک و تفسير ميشوند. بنابراين لازم است تا به طور خلاصه به مسأله آشوب و خشونت ديني در ارتباط با شناخت امروزي از اسلام اشاره شود.
در دهههاي اخير، بسياري از استادان، سياستمدارن، کارشناسان و خوانندگان عامي غربي مکرراً ادعا ميکنند که اسلام تنها ديني در جهان است که خشونت مذهبي و تروريسم را در دنيا ايجاد ميکند. آنان با ارائه تصاوير عمليات شهادتطلبانه، آدمربايي، قتلعامها، آشوبهاي خياباني و خشونتها سعي در ارائه چهرهاي جنگ طلب از اسلام دارند و هدف غاييشان بدنام کردن اسلام صلحطلب و مطابق با خطرات بشري است که البته انگيزههاي سياسي دليل اين امر ميشود.
مسأله استعمارگري هنوز در جهان اسلام زنده است که تلاش ميکند تا بر مقولات سياسي و اقتصادي غلبه کند و اين مسأله احساسات ضدغربي را در جهان اسلام پرورش ميدهد.
در يک سطح کاملاً فلسفي، ويژگيهاي سکولار تمدن نوين غرب به عنوان يک تهديد مکاني براي مقابله با ديدگاههاي جهان اسلام به حساب ميآيد که تا حد زيادي نسبت به بخشهاي ديگر جهان، مذهبي و سنتي باقي مانده است.
صادر نمودن و گسترش فرهنگ مصرفگرايي جديد غرب با نمادهاي خاص و روشهاي رفتاري که به دنبال آن ميآيد داراي تأثير فرسايشي بر بافت جوامع سنتي اسلامي است و بسياري از جوامع را بر آن ميدارد تا غرب را به خاطر ماديگرايي و تمدن مادي محکوم نمايند. اين مصاديق در غرب موضوع تازهاي براي يک مسيحي محافظهکار که در اروپا يا آمريکا زندگي ميکند نيست. سکس، مواد مخدر، آشوب، فروپاشي خانواده، سرمايهداري و غيره هر روزه در مقابل وي به وقوع ميپيوندد.، اين اختلاف به خاطر شوک عميق فرهنگي است که با شناخت اين فرهنگ براي يک فرد غيرغربي همراه است. اين موضوع بايد مورد تأکيد قرار گيرد که مقصد اوليه چنين گفتمان ضدغربي و ضدتجددگرايي در خود غرب مطرح نيست بلکه در جهان اسلام همواره به عنوان يک چالش عظيم مطرح بوده، يعني آنچه که برخي آن را مک دونالد نمودن جهان ناميدهاند.
لوازم و امکانات فرهنگ جديد غربي زماني که به جوامع سنتي به نام تجددسازي، توسعه و جهاني شدن صادر ميشوند منبع رقابت به شمار ميروند. وقتي که اين نقدها از جهان اسلام در جهان غرب ترجمه و تفسير ميشوند به عنوان پايهاي براي اصولگرايي نظامي و ضدتجددگرايي درنظر گرفته ميشوند در حالي که ارائه نقدهاي مشابه در غرب اين مصاديق را به دنبال ندارند.
اين مسأله ما را به تأثير دوم واکنش مسلمانان در مقابل چالشهاي جهان مدرن رهنمون ميکند و آن مهم نمودن اسلام و مسلمانان به عنوان قدرت تهديدکننده براي بنيادهاي تمدن مدرن است. معمولاً در اين زمينه است که اتهامات خشونت و تروريسم عليه جهان اسلام عنوان ميشوند. نميتوان اين حقيقت را انکار کرد که گروههاي اندکي که اقليت را در جهان اسلام تشکيل ميدهد براي رسيدن به هدف راهي جز خشونت ندارند که البته برخي از آنان توسط غرب شکل گرفته و يا حمايت ميشوند.
در اين راه غرب همچنين براي دستيابي به اهداف خود عناويني همچون مرتجع، بنيادگرا، خشونتگرا، تروريست، افراطي و غيره را در بيانات خود خطاب به مسلمانان به کار بسته است.
مواردي از آشوب در جهان اسلام براي تقويت تصوير اسلام به عنوان يک تهديد خشونتآميز در غرب گلچين شده است. عليرغم اينکه چنين اعمال خشونتگرايانه که به نام اسلام ثبت شده به وسيله اکثريت قريب به اتفاق مسلمانان رد شده است. استفاده از خشونت در کشورهاي مختلف اسلامي تحت هر عنوان و الگويي به اسلام نسبت داده ميشود و به اصطلاح کارشناسان غربي تلاش ميکنند تا نشان دهند که رابطهي اساسي بين اسلام و تروريسم وجود دارد و قرآن شامل برخي تعليماتي است که ماهيتي آشوبطلبانه دارند و تاريخ اوليه اسلام در خشونت و آشوب غرق شده بود و گسترش اسلام حاصل تمايلات خشونتآميز مسلمان بوده.
اين ادعاهاي بيپايه و اساس که چيزي جز تقويت تصوير اسلام به عنوان يک دين آشوبطلب نداشته توجه ما را به حرکت اسلام و غرب در گذشته جلب مينمايد، يعني شناخت اسلام در قرون وسطي به عنوان «دين شمشير».
فقدان دانش و آگاهي که مانع مطالعه اسلام براي قرنها در طول قرون وسطي بوده و به عنوان سدي در مقابل دستيابي افراد به گنجينه غني فرهنگ و تاريخ اسلامي شده است. وقتي که يک فرد غربي از طبقه متوسط با فرهنگ مسيحي و يا يهودي آشنا است، وي از موقعيت بهتري براي شناخت و درک تفاوتهاي آن اديان با ديگر اديان نسبت به ديگر افراد برخوردار است.
متأسفانه، براي شناخت هرچه بيشتر مفاهيم اسلامي، افراد به ندرت به سنت مسيحيت و يهوديت مراجعه مينمايند، غافل از آنکه درک واضحتر اسلام و تاريخ آن با بررسي اين اديان و تاريخ آنان به هم پيوسته است.
همان طوري که بررسيهاي فوق نشان داده، شناخت غرب از اسلام داراي سابقه طولاني است و براساس اقوال مختلف، اختلافات قابل ملاحظهاي در اين راه بروز نموده است. از مباحث قديمي رومي عليه اسلام گرفته تا سفرنامههاي گردشگران اروپايي در قرون 17 و 18 و بروز ديدگاههاي جديد درباره اسلام پيوستگي و گسستگي وجود دارد که رابطه تنگاتنگ بين اسلام و غرب را به وضوح نشان ميدهد. ميتوان گفت که هر دو دين يکديگر را از نگاه و فهم خودش مشاهده ميکنند همان گونه که آنها تلاش ميکنند تا هويت و ديدگاهشان را نسبت به ديگري برتر جلوه دهند.
وقتي که ما صحبت از پيوستگي و گسستگي در تاريخ اسلام و غرب ميکنيم، ميتوانيم از طريق اين ارتباط درک خود را از هر يک از اين دو دين و يا هر دوي آنها به طور موثق و به دور از تعصب و ديدگاههاي کوتهبينانه توسعه بخشيم.
بدين ترتيب، موضوعات داغي نظير سنت و تجددگرايي، احياي تمدن اسلامي، توسعه اقتصادي و سياسي در کشورهاي اسلامي، علوم مدرن و چالشهاي فلسفياش و غيره نميتوانند در جهان مدرن اسلام بدون ذهنيت نسبت به غرب، بحث و مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
مطابق مبحث فوق، رويارويي غرب با اسلام براي رسيدن به اصالت خودش است.
نژادپرستي، جهانشمولي در مقابل فرقهگرايي، جبههگيري عليه ديگر اديان، حس استعمارگري، جهاني شدن، حقوق بشر، کثرتگرايي و تجددگرايي تنها تعدادي از موضوعات بيشماري هستند که غرب را در ارتباط با جهان غيرغربي تعريف ميکنند. در روزگاري که مرزهاي فرهنگي و ملي توسط کثرت رسانههاي گروهي نقض ميشوند، هيچ يک از اين مفاهيم نميتواند بدون توجه به معناي و کاربردشان براي فرهنگها و هويتها فراتر از محدوده جهان غرب مورد بحث قرار گيرند.
در اين موقعيت، مطالعه اسلام و بررسي و ساختارهاي غربياش در اصل، مشاهده خود و روشهاي به کار گرفته شده توسط ماست، همانگونه که آنها در تصاوير و مقولاتي که به وسيله آنها جهان ديگر را درک ميکنيم منعکس شده است. صرفنظر از اينکه اسلام ديني بدعتگذار يا صرفاً فرهنگي بيگانه باشد ما بايد آن را در تعامل و مقايسه با غرب، مورد بررسي قرار دهيم.
نويسنده : ابراهيم کلين
مترجم : ابراهيم رضاپور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید