حرکت جهاني صهيونيسم از اواخر قرن نوزدهم به رهبري «هرتزل» در کنفرانسي که در سال 1897 در شهر بال سوئيس برگزار شد، بنا نهاده شد. بعد از جنگ جهاني اول، کانون ملي يهوديان در فلسطين به قيموميت انگليس تشکيل گرديد و پس از جنگ دوم جهاني با محاصره و خريد (البته کل زمينهايي که يهوديان خريدند، هرگز از 2% تجاوز نکرد؛ ولي يهوديان مدعي هستند که زمينهاي فلسطينيان را خريديم و با همين ادعا، خود را مالک بر کل سرزمين فلسطين ميدانند!) زمينهاي فلسطيني، تبديل به دولت و کشور اسرائيل شد؛ حتي در اواخر قرن نوزدهم، يعني تقريباً 50 سال قبل از کنفرانس بال، نخستوزير وقت انگلستان «بنيامين ديزرائيلي» به يک خانواده بزرگ يهودي قول تشکيل حکومت و دولتي يهودي در فلسطين را داده بود.
بنابراين در حقيقت رهبران ديني و سياسي انگلستان و سپس ايالات متحدة امريکا بانيان اصلي وحاميان فعلي صهيونيسم هستند؛ زيرا اگر غير از اين بود، کشورهاي غربي، بهويژه همين دو کشور، واکنشهاي بسياري دربرابر جنايات صهيونيسمها در فلسطين و ديگر نقاط دنيا از خود نشان ميدادند. در مجموع، بسياري از صاحبنظران برجستة دنيا بر اين عقيده هستند که صهيونيستها اروپا و امريکا را اداره ميکنند. بههرحال، حمايتهاي غرب به حدي است که سبب شده سازمان ملل و جوامع بينالمللي مدافع حقوق بشر نيز سکوت کنند و حتي امريکا با نفوذ خود، جلوي تحرک آنها را به شکلي گرفته است که در حقيقت، سازمان ملل نيز در راستاي منافع آنها گام برميدارد؛ چراکه بيشک يکي از انتظارات مهم جامعه جهاني از سازمان ملل، پايبندي به منشور خود ميباشد. برمبناي تعريفي که در منشور اين سازمان ارائه شده، مجمعي براي حفظ نظم و عدالت بينالملي است؛ زيرا تأسيس سازمان ملل، مولود تفکر دولتهايي است که در ميانة جنگ دوم جهاني، تعرضات و جنايات جنگي چهرههايي مانند هيتلر را ديده بودند و با شکلدادن به اين سازمان و فعالکردن آن در عرصة بينالمللي، کوشيدند تا از ظهور دوبارة اينگونه چهرهها جلوگيري کنند و زمينههاي تعر، توسعهطلبي و گردنکشي دولتهاي ياغي را در جهان از بين ببرند.
اما از همان آغاز مشخص بود که دولتهاي مؤسس سازمان ملل، خود بهدليل حمايت از حکومتهاي ديکتاتوري و بهدليل دست داشتن در بسياري از جنايات جنگي نميتوانستند موجوديت سازماني را تضمين کنند که در منشور خود بر لزوم حراست از جهاني بدون تجاوز و خودکامگي تأکيد کرده است. درواقع تضاد ميان منشور و ماهيت موسسان، زمينهساز اولية ظهور جنايتکاران جنگي در عرصة بينالمللي شد. تأسيس رژيم جنايت پيشة صهيونيستي نيز مولود همين تضاد بود؛ در نتيجه سازماني که با هدف دفاع از امنيت، نظم و عدالت بينالمللي شکل گرفته بود، خود عامل تجزيه فلسطين و واگذاري بخش عمدة اين سرزمين به گروههاي تروريستي يهودي گرديد؛ بهعبارت روشنتر، سازمان ملل و رژيم صهيونيستي، هر دو مولود جنگ دوم جهاني هستند، هر دو در يک مقطع زماني شکل گرفتند و بانيان تأسيس هر دو آنها، دولتهاي واحدي بودند و اين مبدأ واحد، همان «صهيونيسم جهاني» است و هر دو به يک معنا کانونهاي ثقل سياست غرب هستند؛ با اين تفاوت که يکي مأموريت منطقهاي و ديگري مأموريت جهاني دارد. درواقع غرب، سازمان ملل و رژيم صهيونيستي، مکمل راهکار سياسي يکديگرند.
در مقالة پيوست برآنيم تا 1. مشخص شود که چگونه موجوديت اسرائيل و صهيونيسم با منافع استراتژيک غرب، بهويژه امريکا و انگليس عجين شده است و اهداف مشترک آنها براي نابودي اسلام، بهويژه تشيع چيست؟ که حاصل بخشي از آن برنامهها تا چندي پيش، نابودي فلسطين بود و بعد افغانستان و اکنون نيز عراق دستخوش اين بازي قرارگرفته و به ترتيب کشورهاي اسلامي را تحتالشعاع خود قرار داده است و چگونه به بهانههاي ديني و ظهور مسيح و تکيه بر تفاسير گوناگوني از انجيل به خرابکردن اماکن مقدس اسلامي پرداخته و در حقيقت درصدد پيشبرد اهداف سياسي خود هستند.
2. نشان دادن چهرة واقعي امريکا و انگليس و غرب به کساني که هميشه دم از ارتباط با امريکا و غرب ميزند؛ آنهايي که در خيال خود، اينچنين ميانديشند که جنگ اسلام و کفر بر سر امور خرد است و بس و ميتوان در عين مسلمان بودن، غربي نيز زندگي کرد و بر سر در تمدن غرب، نام دين را هم نوشت. آنها ميخواهند با يک «بسمالله» ليبرال دموکراسي غرب را اسلامي کنند؛ غافل از اينکه غربيها به نام دموکراتيزه کردن (به همان بهانهاي که امريکا بعد از نيافتن سلاح اتمي در عراق عنوان کرد که به علت دموکراتيزه کردن عراق ما اينجا ماندهايم) ميخواهند موجوديت، اسلام، سرزمين و همه چيز ما را بگيرند؛ و غافل هستند از اينکه جنگ، جنگ صليبي است و در عراق نيز بوش اين واژه را تصادفي و از روي سهو بر زبان جاري نکرد.
مقدمه
انتخاب واژة «اسرائيل» بهعنوان نامي براي دولت يهود تازه تأسيس شده انتخابي ناگهاني نبود، زيرا اين واژه ـــ که دين را به دولت ارتباط ميدهد ـــ در همة دعاهاي نمازهايي که در کنيسهها خوانده ميشود، وجود دارد و معمولاً در نمازهاي کليساها نيز تکرار ميگردد؛ بدينسبب نام اسرائيل براي مسيحيان و يهوديان حرمت يکساني دارد.
صهيونيسم نيز که بهعنوان حاصل يک تفکر ديني و سياسي در قرن نوزدهم و بيستم م. مطرح گرديد و شکل گرفت، توانست با استفاده از تحولات اروپا در اين دو قرن به يک جريان فکري و سياسي قدرتمند در ميان يهوديان جهان و بسياري از غيريهوديان، بهويژه مسيحيت تبديل شود و آشکار است که همانگونه که اين دو پديده، يعني، يهوديت و صهيونيسم توانستند بر يکديگر تأثير گذارند؛ همان تأثير را در قشري از مسيحيت همسو با يهوديت نيز گذاشته است. به گفتة «نويهض» نويسندة کتاب ارزشمند،«پروتکلهاي دانشوران صهيون»، امروز صهيونيست جهاني با يهوديت يکي است. اين دو، دو روي يک سکهاند.
يکي از مهمترين عواملي که صهيونيستها توانستند بر مسيحيت تأثير گذارند و حتي آنها را تحت سيطره خود قرار دهند، واکنش گريز از «ساميستيزي» مسيحيان بود و در تبيين آن، جنگ «هيتلر» ضد يهوديان و قتل عام آنان مثال زده ميشد. درپي آن، هرکس با ساميان دشمن باشد، منفور شمرده ميشود؛ حتي خود عربها که اصلاً سامي نژاد هستند، در دفع تهمت ساميستيزي دچار مشکل شدهاند.
در نتيجه اين واکنشهاي احساسي ناشي از جنايات گستاخانة نازيها سبب شد تا دو وصيت به وصاياي دهگانة حضرت مسيح(ع) اضافه شود:
1. دشمن ساميها نباش.
2. بايد با هرکس که دربرابر ساميها است، دشمن باشي.
به اين ترتيب، مسيحيهاي مخالف صهيونيزم، بهعنوان يک جنبش سياسي و حتي يهوديان غيرصهيونيست متهم ميشوند که ساميستيز هستند.
دکتر «ديويد رايزمن»، استاد دانشگاه آمريکايي «هاروارد»، چند سال پيش در مجلة «جويش نيوزلتر» نوشت:
«صهيونيسم داراي چند حربه است، يکي اينکه با آراي يهوديان، دشمنان خود را تهديد ميکند و دو سلاح ديگر وي که از سلاح اول از اهميت کمتري برخوردار نيستند، عبارتند از: مهارت در سازماندهي و منابع مالي و سوم، هرکس را که با هدف سياسياش در جهت مخالف منافع اسرائيل باشد، به ساميستيزي متهم ميکند.»
بنابراين حربههاي گوناگون صهيونيسم، مانند ساميستيزي از يکسو و از سويديگر کمرنگ شدن اعتقادات ديني در مسيحيت با اهداف صهيونيزم و يهوديت
ـــ که تعبد دربرابر تعاليم دين يهود و اطاعت از آنها مخصوص افراد سالخورده و روحانيان است ـــ و با مشابه آن چيزي که در مسيحيت بعد از رنسانس اتفاق افتاد، سازگار شد و رفتهرفته بستر مناسبي براي پديد آمدن صهيونيسم مسيحي، بهويژه در نوع پروتستان را فراهم کرد.
در دنياي جديد، دين مسيحيت به شدت رنگ کثرتخواهي (pluralism) به خود گرفته است. اصولاً تقسيمبندي اوليه در درون مسيحيت، شامل سه گروه عمده، يعني ارتدکس، کاتوليک رومي و پروتستان بود؛ اما امروزه در داخل اين گروهها، تقسيمات گوناگون و فراواني وجود دارد. درحال حاضر کليساي ارتدکس شرقي چهار اسقف عمده دارد که ريشههاي باستاني دارند؛ يعني اسقف اعظم قسطنطنيه، اسکندريه، انطاکيه و اورشليم، همچنين تعدادي اسقف اعظم جديد نظير شيوخ کليساهاي روماني، بلغارستان و روسيه که بعدها بهوجود آمدهاند. در بين مجموعههاي پروتستان نيز گروههاي مختلفي نظير، اسپريتواليستها، (spiritualists) تئوسوفيستها،(Theosophists) و گروههاي بسيار ديگري ديده ميشوند. وضعيت آيين مسيحيت در ايالات متحده از اين هم پيچيدهتر است.
امروزه در امريکا صدها تشکيلات رسمي ديني وجود دارد که نه ارتدکس هستند و نه کاتوليک رومي. در ميان اينها از گروههاي درجه دوم و فرعي پروتستاني نظير: متديستها، کليساهاي مشايخي، باپتيستها، تجمعگرايان (Conqre garionalists) و «حواريون عيسي(ع)» (Disciples of christ) ميتوان نام برد؛ حتي در بين اين گروههاي فرعي نيز تقسيمات ديگري وجود دارد.
اين گروهها و فرقهها تنها گوشة کوچکي از فرقههاي دروني در آيين مسيحيت است؛ زيرا در قرنهاي اخير بر اثر بروز اختلافات بين مسيحيان در عقايد و مناسک ديني، فرقهها و کليساهاي ديگري در جوامع مسيحي پديد آمده است. تعداد اين نوع فرقهها آنقدر زياد است که حتي نام بردن آنها نيز کار دشواري است. اختلافات آنها نيز بهقدري آشکار و عميق است که يک ناظر بيطرف در گمان ميافتد که آيا پيروان آنها دنبالهرو دين اصلي مسيح هستند يا آنکه اديان گوناگون را پيروي ميکنند؟ بعضي از آنها در اعلا درجة توحيد و بعضي ديگر نزديک به مظاهر و مبادي شرک هستند و جالب آنکه همة آنها خود را در ساية دين مسيح جاي دادهاند.
يکي از ويژگيهاي کليساي پروتستانيسم، رابطه بسيار نزديک آنها با دولتهاي اروپايي است و اين دولتها براي ترويج مسيحيت پروتستانيسم از مبلغان خود در کشورهاي جهان سوم، حمايتهاي گستردة مالي، تبليغاتي و سياسي ميکنند؛ براي نمونه در انگلستان، دولت و کليساي پروتستان از يکديگر جدا نيستند و ملکة انگليس در رأس دولت و کليسا قرار دارد.
انجيل و مبلغان آن
در يک قرن گذشته، جريان جديدي که در بين پروتستانها فوقالعاده قدرتمند شده، مکتب نوظهور «مبلغان انجيل» (Evanqelism) است.
قبل از جنگ جهاني دوم، اين مکتب نوظهور به بنيادگرايي معروف و شعار آنها بازگشت به انجيل و تغيير جامعه با تحول فرهنگي بود و هدف آنها بهوجود آوردن حکومت در امريکا بر مبناي بنيادهاي انجيل ميباشد. بعد از جنگ جهاني دوم، بنيادگرايان امريکايي خود را مبلغان انجيل معرفي کردند و با استفادة گسترده از وسائل ارتباط جمعي مانند: راديو، تلويزيون، روزنامهها، فصلنامهها و به تازگي اينترنت توانستند در جامعة امريکا نفوذ فراواني بهدست آورند و اکنون اين جريان، قدرتمندترين و فعالترين تشکيلات ديني در امريکا محسوب ميشود و در مراکز سياسي اين کشور، نفوذ فراواني دارند. يکي از ويژگيهاي اين جريان اين است که وابسته به يکي از فرقهها يا کليساي پروتستان نيست؛ بلکه در حقيقت اعضاي تمامي فرقههاي کليساي پروتستان عضو اين جريان ديني ميباشند. مسيحيکردن ساير اقوام غيرمسيحي، تبليغات گسترده، از ديگر اهداف اين جريان است. دولتهاي پروتستاني در شمال اروپا و دولت ايالات متحده امريکا از مبلغان انجيل براي مسيحيکردن غيرمسيحيان در سراسر جهان از نظر مالي، فرهنگي و سياسي حمايت ميکنند.
کشيشان معروف امريکايي، مانند «بيلي گراهام» (Billy graham) «جري فالول»
(Jerry falwell) «پات رابرتسون» (pat Rabertson) «هال ليندسي» (Hal Lindsey) و «مايک ايوانس» (Mike Evans) و نيز اسقف اعظم کليساي انگلستان «جورج کاري»
(George Carey) از مبلغان وابستگان به اين جريان هستند که شهرت جهاني دارند؛ بهويژه در کشورهاي ايالات متحده امريکا و انگلستان از نفوذ عميقي در بين دولتمردان اين دو کشور برخوردارند.
صهيونيسم مسيحي؛ مکتبي نوظهور
«جان داربي» (Jahn Nelson Darby) کشيش معروف کليساي انگلستان، نظرية صهيونيسم مسيحي را براي نخستين بار براي عمليکردن خواستههاي مسيح و تحقق پيشگوييهاي انجيل رواج داد. دو نفر از کشيشان برجستة پروتستان مقيم ايالات متحده امريکا به نامهاي «دي.ال. مودي» (D.L.Moody) و «ويليام بلاکستون»
(E. Blackstone. william) نيز مکتب نوظهور صهيونيسم مسيحي را در اين کشور تبليغ کردند.
اصول و مباني جريان مبلغان انجيل در ايالات متحده امريکا و انگلستان،حمايت همه جانبة عقيدتي و سياسي از صهيونيسم ميباشد و آنها اعتقاد دارند که پيروان کليساي پروتستان براي ظهور دوبارة مسيح، بايد چند خواستة مسيح را ـــ که در تفاسير انجيل در قرن بيستم بهعنوان پيشگوييهاي انجيل بيان شده است ـــ عملي کنند. اين جريان نوظهور در پروتستانيسم با عنوان صهيونيسم مسيحي (Christian Zionism) شهرت دارد. اين جريان يک پديدة جديد ديني سياسي در مسيحيت است که براي نخستين بار از سوي کليساي انگلستان در اواخر قرن نوزدهم م. بهوجود آمد. پروتستانهاي مقيم امريکا و انگلستان اين جريان نوظهور را عمليکردن خواستههاي مسيح (Dispensulionalism) و عمليکردن پيشگوييهاي انجيل (Apocaly ptieism) نيز مينامند.
در اين زمينه در اواخر قرن نوزدهم، مطابق افکار جديد «جان داربي انگليسي» يک مفسر معروف انجيل از امريکا به نام «سايرس اسکوفيلد» (Cyras Scofield) تفسير انجيل را تحرير کرد و تفسير وي امروزه از معتبرترين تفاسير انجيل براي پروتستانهاي سراسر جهان محسوب ميشود و بهترين مرجع براي انجيل شناخته شده است.
اکنون تفسير ياد شده با عنوان انجيل مرجع اسکوفيلد (Scofield Reference Bible) شهرت يافته است. پيروان اين مکتب نوظهور، خود را از مبلغان انجيل (Evanqelist) نيز ميدانند و معتقدند پيروان اين مکتب، مسيحيان دوباره تولد يافته ميباشند که فقط اينان اهل نجات خواهند بود و ديگران هلاک خواهند شد. از ويژگيهاي ممتاز پيروان اين مکتب، اعتقاد راسخ و تعصب خاص به صهيونيسم است و تعصب اين مسيحيان به صهيونيسم، بيش از صهيونيستهاي يهودي مقيم اسرائيل و امريکا است.
براساس اعتقادات اين مکتب نوظهور بهوسيله پروتستانها، حوادثي بايد به وقوع بپيوندد تا مسيح(ع) دوباره ظهور کند؛ همچنين پيروان اين مکتب، وظيفة ديني دارند تا براي تسريع در عمليشدن اين حوادث کوششي کنند؛ حوادثي که ازسوي آنها بايد عملي شود، عبارت است از:
1. يهوديان از سراسر جهان بايد به فلسطين آورده شوند و کشور اسرائيل در گسترهاي از رودخانة نيل تا رودخانه فرات بهوجود آيد و فقط صهيونيسمهايي که به اسرائيل مهاجرت ميکنند، اهل نجات خواهند بود؛ به همينسبب «بلاکستون» در دهة 1880، براي مهاجرت يهوديان از سراسر جهان به سرزمين فلسطين، با رهبران سياسي ديني و سرمايهداران بزرگ مسيحي در ايالات متحدة امريکا ملاقات کرد و آنها را متقاعد کرد که از دولت ايالات متحده امريکا بخواهند تا براي بهوجود آوردن کشور صهيونيستي اسرائيل در فلسطين بکوشد.
در سال 1891 (1270 هـ . ش.) «ويليام بلاکستون» نامهاي را که بعداً به «نامةبلاکستون» معروف شد، تقديم رييسجمهوري وقت امريکا «بنجامين هاريسن» (Benjamin Harrison) کرد. در اين نامه، 413 نفر از رهبران ارشد سياسي، ديني و سرمايهداران بزرگ آن زمان در امريکا از دولت خود درخواست کرده بودند که دولت امريکا وظيفة الاهي و ملي دارد تا در فلسطين، کشوري براي يهوديان بهوجود آورد و براي بازگشت يهوديان به فلسطين، بايد به نهضت صهيونيسم، کمکهاي مالي، سياسي و نظامي ارائه کند. اين نامه را حتي اسقف اعظم کاتوليکها در ايالات متحدة امريکا، يعني «کاردينال گيبن» (Cardinal Gibbons) نيز امضا کرده بود. کشيش ويليام بلاکستون بهعنوان «پدر صهيونيسم مسيحي در ايالات متحده» معروف گرديد؛ بههمين جهت صهيونيسم يهودي توانست بعد از اين جريان قوت گيرد و آنها با ترعيب و حمايت رهبران سياسي و ديني مسيحي از انگلستان و امريکا در سال (1897 م.) به رهبري «تئودور هرزل» (Thedar Herzel) در شهر بال سوئيس، نخستين کنگرة صهيونيستهاي يهودي را تشکيل دادند و اهداف خود را براي بهوجود آوردن کشور اسرائيل در فلسطين اعلام کردند.
در سال (1908 م.) «بلاکستون» کتابي را با عنوان «مسيح ميآيد» تأليف کرد. در اين کتاب، نويسنده به مسيحيان جهان وعده داده بود در سالي که در فلسطين کشور صهيونيستي اسرائيل تأسيس شود؛ مسيح دوباره ظهور خواهد کرد. براي رسيدن به اين هدف، دولت انگلستان با تهاجمهاي فرهنگي و نظامي، خلافت عثماني ترکيه را متلاشي کرد و در جنگ جهاني اول، ارتش انگلستان سرزمين فلسطين را ـــ که جزء قلمرو خلافت عثماني ترکيه بود ـــ تصرف کرد. در سال (1917 م.) نيز «آرتور جيمز بالفور» وزير امور خارجه وقت انگلستان در بيانيهاي معروف به بيانية بالفور تعهد کرد که دولت انگلستان به يهوديان سراسر جهان براي مهاجرت به فلسطين ياري دهد و در تشکيل کشور صهيونيستي اسرائيل در فلسطين فعاليت کند.
2. يهوديان بايد دو مسجد اقصا و صخره در بيتالمقدس را منهدم کنند و بهجاي اين دو مسجد مقدس مسلمانان، معبدي بزرگ بنا نهند؛ بههميندليل از سال 1967 تا به حال دو مسجد اقصا و صخره در بيتالمقدس بيش از صدبار مورد حملة يهوديان و مسيحيان صهيونيست قرار گرفته است.
پروتستهانيستهاي حامي اسرائيل بسيار افراطي هستند. در سال 1969، يک مسيحي به نام «ميشل روهن» در مسجد اقصا آتش افروخت. او که پروتستانت و از پيروان مذهب «عصمت مقدس» بود، همواره ميگفت:
«نبايد هيچ مسجدي در اين سرزمين باقي بماند تا يهوديان بتوانند به زمين نياکان خود بازگردند و معبد خود را بسازند و آنگاه انتظار ما براي بازگشت حضرت مسيح به دنيا تحقق مييابد.»
مسيحيان پيرو اين مذهب، قرباني اين اشتباهند که اسرائيل، روحاني نامبرده در تورات را با کيان سياسي ـــ صهيونيستي امروزين يکسان پنداشتهاند. آنها ايجاد دولت اسرائيل را امري حتمي تلقي ميکنند و آن را جزئي از حکمت خداوند براي بازگشت حضرت مسيح به هستي و پايان عمر اين دنيا ميدانند؛ ازاينرو اين مسيحيان، هواداراي کامل خود را از اسرائيل در درگيرياش با عربها اعلام و اعمال ميکنند.
در يکم ژوئية 1976 (10 تير 1355)، روزنامة نيويورکتايمز، اطلاعيهاي با امضاي 105 کليساي پيرو همان آيين از سراسر امريکا چاپ کرد که در آن آمده بود:
«هرکس که با خواست صهيونيستها در مورد زمينهاي دولت اسرائيل مخالفت کند، نه تنها با اسرائيل، بلکه با خداي عزوجل و تاريخ ميجنگد.»
3. روزي که يهوديان، مسجداقصا و مسجد صخره در بيتالمقدس را منهدم کنند، جنگ نهايي مقدس (آرمگدون Armageddon) کتاب انجيل به رهبري امريکا و آرمگدون انگليس آغاز شده است که در اين جنگ جهاني، تمام جهان نابود خواهد شد.
4. روزي که جنگ نهايي مقدس آغاز شود، تمامي مسيحيان پيرو اعتقادات «عمليکردن خواستههاي مسيح» که مسيحيان دوباره تولد يافته ميباشند. مسيح را ديدار خواهند کرد و به کمک يک سفينة بزرگ از دنيا به بهشت حمل خواهند شد و آنان از بهشت همراه مسيح نظارهگر نابودي جهان و عذاب سخت در اين جنگ مقدس خواهند بود.
5. در جنگ نهايي مقدس، زمانيکه ضد مسيح (دجال Anti christ) در حال دستيابي به پيروزي است، مسيح همراه مسيحيان دوباره تولد يافته در جهان ظهور خواهد کرد و ضد مسيح را در پايان اين جنگ نهايي مقدس شکست خواهد داد و حکومت واحد جهاني به رهبري مسيح با پايتختي بيتالمقدس که ازسوي مسيحيان و يهوديان صهيونيست قبل از آغاز جنگنهايي مقدس ساخته شده است، محل حکومت جهاني مسيح خواهد بود.
6. دولت صهيونيستي اسرائيل با کمک ايالات متحده امريکا و انگلستان، مسجد اقصا و مسجد صخره در بيتالمقدس را نابود خواهد کرد و معبد بزرگ به دست آنان در اين مکان ساخته خواهد شد و اين رسالت مقدس ديني به عهدة دولتهاي ايالات متحده امريکا و انگليس است.
7. اين حادثه پس از سال 2000 م. به حتم اتفاق خواهد افتاد.
8. قبل از آغاز جنگ نهايي مقدس، ترس و وحشت، جامعة امريکا و اروپا را فراخواهد گرفت.
9. قبل از ظهور دوبارة مسيح، صلح در جهان هيچ معنا ندارد و مسيحيان براي تسريع در ظهور مسيح، بايد مقدمات جنگ نهايي مقدس و نابودي جهان را فراهم کنند.
رهبران مذهبي فرقههاي پروتستان در ايالات متحده و انگلستان که به اين مکتب نوظهور خواستههاي مسيح اعتقاد دارند، در دهة (1990 م.) اعتقادات ياد شده را بهشدت در جامعة امريکا و اروپا تبليغ کردهاند و در ده سال گذشته در ايالات متحدة امريکا در اين زمينه دهها کتاب منتشر شده و فيلمهاي گوناگوني به نمايش درآمدهاست.
در اوايل سال (2001 م) کشيش امريکايي بهنام «هال ليندسي» (Hal Lindsey) که مبلغ اين مکتب است، کتابي را با عنوان «در پيشگوييهاي انجيل، جاي امريکا کجاست؟» تأليف کرده که يکي از پرفروشترين کتابهاي سال 2001 در امريکا بهشمار آمده است. در اين کتاب، نقش ايالات متحده در جنگ نهايي مقدس بيان شدهاست. نويسنده درپي اثبات آن است که دولت امريکا جنگ نهايي مقدس را رهبري خواهد کرد و مخالفان مسيح در سراسر جهان را که قبل از آغاز جنگ نهايي مقدس باعث ايجاد ترس و وحشت در جهان شدهاند، شکست خواهد داد و در اين جنگ مقدس، دولت انگليس همکار امريکا خواهد بود؛ حتي دولت امريکا در اوج زمان جنگ سرد بر ضد شوروي سابق، موشکهاي هستهاي قارهپيماي خود را «شمشيرهاي جنگ مقدس» ناميده بود. پيروان اين مکتب در يک دهة گذشته تبليغ کردهاند که عمليات توفان صحرا ـــ که بر ضد عراق در سال (1991 م.) شکل گرفت ـــ نيز مقدمهاي براي جنگ نهايي مقدس بوده است.
مسيحيان صهيونيست از فرقة پروتستانها در امريکا و انگليس اعتقاد دارند که مسيح در امور خاورميانه همواره به سود دولت اسرائيل مداخله کرده است و اعلام ميدارند که خواست دولت اسرائيل در حقيقت خواست مسيح و مذاکرات صلح در خاورميانه بيهوده است و تأسيس کشور اسرائيل بزرگ از رود نيل تا فرات، خواست مسيح است که بهزودي عملي خواهد شد و امروز صهيونيسم مسيحي از راه حکومت صهيونيستي امريکا خود را به فرات رسانده است. صهيونيستهاي يهودي نيز مطابق اعتقاد به مجموعه قوانين ديني خود، تلمود به مکتب «خواستههاي خدا» اعتقاد دارند و مطابق اين اعتقاد، آنها برنامهاي اجرا ميکنند که به کمک دولتهاي امريکا، انگليس و ديگر کشورهاي غربي بتوانند دو مسجد مقدس اقصا و صخره در بيتالمقدس را تخريب کنند و کشور اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات را با نابودي کامل کشورهاي اسلامي بهوجود آورند. به همين منظور ميان صهيونيستهاي يهودي و صهيونيستهاي مسيحي از فرقة پروتستانها، اتحاد و هماهنگي کاملي وجود دارد و مسيحيان پيرو اعتقاد خواستههاي خدا همواره اظهار ميدارند هر عملي که ازسوي دولت اسرائيل انجام ميشود، در حقيقت ازسوي مسيح طراحي شده است، و بايد ازسوي مسيحيان سراسر جهان مورد حمايت قرار گيرد.
براي تحقق اين هدف، امريکا، انگليس و کشورهاي مسيحي غربي، کمکهاي مالي و تسليحاتي گستردهاي در اختيار دولت غاصب اسرائيل قرار ميدهند و جديدترين تسليحات را قبل از اينکه در ارتش خود بهکار گيرند، تحويل اسرائيل ميدهند. به لطف حمايت همه جانبة جهان مسيحي غرب از دولت غاصب اسرائيل اکنون ذخاير گستردة موشکهاي هستهاي و انواع و اقسام تسليحات شيميايي و ميکروبي در اسرائيل وجود دارد و درواقع اسرائيل را به انبار مهمات و پادگان نظامي جهان مسيحي ايالات متحده امريکا و غرب تبديل کردهاند که بدين ترتيب در خدمت صهيونيسم جهاني هستند.
البته هدف استراتژيک جهان مسيحي غرب اين است که کشورهاي اسلامي را در زمينههاي اقتصادي و نظامي براي هميشه ضعيف نگاه دارند.
بانيان اصلي صهيونيسم
در حقيقت رهبران ديني و سياسي پروتستان در انگلستان و ايالات متحدة امريکا، بانيان اصلي صهيونيسم هستند؛ حتي ميتوان گفت، اين يهوديان بودند که پروتستانيسم را بهوجود آوردند و تقدير گستردة يهوديان از «لوتر» به سبب کتاب «عيسي مسيح از يک يهودي زاده شد» دليل اين مدعا است. بههرحال دلايل بالا نشانگر آن است که امريکا و انگلستان در خدمت صهيونيسم هستند، بهگونهاي که در سال (1809 م.) در لندن کليساي انگلستان، جامعة خدمات روحاني کليسا براي يهوديان را تأسيس کرد که اهداف اين جامعه به قرار ذيل است:
1. تبليغ ريشههاي يهودي دين مسيحيت در بين مسيحيان جهان.
2. کوشش براي مهاجرت يهوديان از سراسر جهان به سرزمين فلسطين و تأسيس کشور صهيونيستي بهنام اسرائيل در فلسطين.
يکي ديگر از مؤسسات فعال پروتستانها ـــ که براي مهاجرت يهوديان به فلسطين فعاليت گسترده انجام ميدهد ـــ «سفارت بينالمللي مسيحيت در بيتالمقدس» است. در اين موسسة بينالمللي تمامي کليساي پروتستانيسم عضويت دارند و براي انتقال يهوديان به فلسطين، کمکهاي مالي فراواني به دولت اسرائيل و يهوديان در جهان ميکند.
ديگر مؤسسات فعال پروتستانها که براي انتقال يهوديان به فلسطين کوشش ميکنند عبارتند از:
1. دوستان مسيحي اسرائيل.
2. دوستان نيايش مسيحيت براي اسرائيل.
3. پلهاي صلح.
اين مؤسسات پروتستان، با دريافت کمکهاي مالي از دولتهاي مسيحي امريکا و اروپا و مسيحيان سراسر جهان، هزينة مهاجرت يهوديان به سرزمينهاي فلسطين اشغالي را ميپردازند. برنامة کنوني اين مؤسسات پروتستانت، که در دست اقدام است ـــ انتقال بيش از يک ميليون يهودي از کشورهاي مختلف، بهويژه از شوروي سابق و اروپاي شرقي به مناطق اشغالي فلسطين است و به تازگي نخستوزير نژادپرست اسرائيل «آريل شارون» نيز طرحهاي عملي براي اجراي اين طرح وسيع مهاجرت بيش از يک ميليون يهودي به مناطق فلسطين اشغالي را رسماً اعلام داشته است.
معبد بزرگ جايگزين بيتالمقدس
براساس اعتقادات مکتب نوظهور صهيونيسم مسيحي بعد از سال (2000م.) و قبل از (2007 م.) يهوديان مقيم فلسطين اشغالي بايد دو مسجد اقصا و صخره در بيتالمقدس را منهدم و بهجاي آن دو، معبد بزرگ را بنا کنند.
روزي که يهوديان مسجد اقصا و صخره را منهدم کنند جنگ نهايي آرمگدون به رهبري امريکا و انگلستان آغاز خواهد شد. در اين زمينه، رهبران و نويسندگان پيرو مکتب صهيونيسم مسيحي، کتابهاي گوناگوني در ده سال گذشته به چاپ رسانده و نام آنها را «کتابهاي آرمگدون» (Books Armageddon) گذشتهاند. عنوانهاي اين کتابها، دربارة انهدام مساجد اقصا و صخره و احداث معبد بزرگ بهجاي آن دو مسجد است که برخي از آن کتابها عبارتند از:
1. جنگ براي بيتالمقدس، نوشتة «جان هاکي»
2. معبد روزهاي آخرالزمان.
3. معبد مسيح که آيد. نوشتة «جانشمت» و «کارل لاتي».
نويسندهاي امريکايي در سال (1997 م.) کتابي با عنوان «خيانت به بيتالمقدس» را تأليف کرد که در آن، هر نوع مذاکرة صلح با فلسطينيان را خيانت به تعليمات انجيل و خواستههاي مسيح ميداند و اين مطلب را به خوانندگان القاء ميکند که مسيح با آغاز هزارة سوم و قبل از سال (2007 م.) ظهور خواهد کرد و اسرائيل بزرگ را از نيل تا فرات بهوجود خواهد آورد.
در تبليغ اين کتابها چنين آمده است که براي تعجيل در ظهور مسيح، مسيحيان بايد کشور بابل را ـــ که عراق کنوني است ـــ نابود کنند و رودخانة فرات بايد بهطور کامل خشک گردد. گفتني است که آنها جنگ آرمگدون را همان جنگ فرات ميدانند.
البته اکنون هدف از اشغال عراق ازسوي امريکا و همدستانش، بهويژه انگلستان براي جهانيان کاملاً مشخص شده که اهداف صهيونيسم، نابودي اسلام، بهويژه تشيع است و در حال حاضر نيز براي پياده کردن اهدف خود، هر کاري انجام ميدهند که نمونة بارز آن، حادثة يازدهم سپتامبر است؛ حادثهاي که خود امريکاييها آفريدند و به همان بهانة واهي، جهان اسلام را در افغانستان و عراق اشغال کردند.
صهيونيستها و طرفداران آنها در بين مسيحيان پروتستان در امريکا و انگليس که سالها يک سلسله برنامههاي ديني، فرهنگي، اجتماعي و سياسي خود را تبليغ ميکردند، با بهوجود آوردن حادثة يازدهم سپتامبر (2001 م.) (1380 هـ .ش.) بهترين فرصت را کسب کردند تا برنامههايشان را با سرعت بيشتري به مردم امريکا و اروپا بقبولانند. در دوران جنگ سرد، امريکا اتحاد جماهير شوروي سابق را «امپراتوري شر» معرفي و بيگانه ترسي از کمونيسم را در تبليغاتش بهشدت دنبال کرد و بعد از پايان جنگ سرد و فروپاشي شوروي، دستگاههاي ارتباط جمعي امريکا، بيگانه ترسي از مسلمانان را شروع کردند؛ بههمينسبب لابيهاي صهيونيستي توانستند با حادثة يازدهم سپتامبر، افکار عمومي امريکا و اروپا را به نفع خود مصادره کنند تا بهتر بتوانند آنها را به اسلام و مسلمانان جهان بدبين کنند.
بنابراين ميبينيم که بعد از حادثة يازدهم سپتامبر، جسارت رهبران صهيونيسم مسيحي و يهودي به حدي رسيد که در سخنرانيهاي بعدي، آنها اعلام کردند مطابق تفسير مکاشفه يوحنا در انجيل، صهيونيسم رسالت الاهي دارد و براي تأسيس دولت اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات حق دارد که علاوه بر سلب مالکيت فلسطينيان و عراقيها و مسلمانان، حتي نسلکشي فلسطينيان و اعراب را انجام دهد.
نتيجهگيري
همانگونه که اشاره شد، از آنجا که موجوديت اسرائيل با منافع غرب عجين است، صهيونيست به کمک انگليس و ايالات متحده پايهريزي شد و پا به عرصه جهاني گذاشت تا اين منافع بهتر حفظ شود. صهيونيست در آغاز با اهداف گوناگوني تشکيل شد؛ ولي اکنون سه برنامة کلي آن به شرح ذيل است:
1. ايجاد جنگ ميان اسلام و غرب.
2. جابهجايي قدرت در درون دنياي اسلام.
3. ايجاد جنگ در ميان جهان اسلام.
که بالطبع در همة اين موارد، پيروز ميدان فقط غرب خواهد بود.
درپي شکست صهيونيستها از حزبالله لبنان و عقبنشيني از اين کشور و مقاومت و انتفاضة مردم فلسطين، حادثهاي مانند يازدهم سپتامبر ميتواند بهطور مستقيم غرب را با جهان اسلام درگير کند که هم صهيونيستها را از مخمصة کنوني نجات ميدهد، هم تمام اهداف آنها را تثبيت ميکند؛ زيرا حادثهاي با اين وسعت ميتواند:
1. سبب درگيري جهاني ميان اردوگاه غرب با جهان اسلام شود يا بهمعناي ديگر، درگيري موجود ميان «صهيونيسم و جهان اسلام» جاي خود را عملاً به درگيري جديتر ميان «اردوگاه غرب با اسلام» ميدهد و پتانسيل جهان اسلام عملاً بر تقابل با اين اردوگاه متمرکز و از قضية فلسطين غافل ميشود.
2. مهمترين هدفي را که عمدتاً در تحليلها از آن غفلت ميشود؛ يعني «جابهجايي قدرت در درون جهان اسلام» را دربر خواهد داشت.
از آنجا که انقلاب ايران بهعنوان يک انقلاب اسلامي و شيعي در سراسر جهان شناخته شده که از نفوذ و اقتداري معنوي نيز برخوردار است، استکبار بر کارآمدي چنين حرکت گستردهاي در دنيا بهعنوان يک کانون قدرت حقيقي اذعان دارد؛ بنابراين درصد است که اين اقتدار معنوي را در درون جهان اسلام، دست بهدست کند و آنرا از دست شيعه خارج کند. و بهدست اهل سنت و وهابيت بدهد؛ يعني پرچم اين اقتدار را به دست کساني بدهد که از نظام غربي پيروي ميکنند؛ چون تحليل آنها پس از انقلاب ما اين بوده و هست که تنها تمدن رقيب غرب، تمدن «اسلام انقلابي» است؛ ازاينرو به هر روش ممکن ميکوشند تا شايد از شکوفايي اين حرکت گستردة اسلامي جلوگيري کنند. که نمونة بارز آن نيز برنامههاي جديد شوراي حکام براي سازمان انرژي اتمي ايران است که ازسوي امريکا و به قصد منفور کردن ايران در منطقه که اين کشور صلح در خاورميانه را تهديد ميکند، اعمال ميشود.
3. علاوه بر جابهجايي قدرت، صهيونيستها اميدوارند بتوانند يک جنگ شديد داخلي در درون جهان اسلام بهراه اندازند تابدين شکل جهان?اسلام را نيز درگير مسائل فرقهگرايي و . . . کنند.
بنابراين ديديم که چگونه حادثة يازدهم سپتامبر باعث شد تا صهيونيستها، امريکا و انگليس بتوانند به بخش عظيمي از اين سناريوهاي از پيش تعيين شده دست يابند؛ همچنين به بهانة دستگيري «بنلادن» به افغانستان حمله کردند و آنجا را به تصرف خود درآوردند و در پاکستان نيز موفق شدند؛ موضعگيري نسنجيدة برخي از رهبران شيعي در منطقه، براي سرکوبي «بنلادن» و «طالبان» چراغ سبز بگيرند؛ سپس حمله به عراق را نخست براي پاکسازي آن کشور از سلاحهاي اتمي و اينک از ناکامي، به بهانة آوردن دموکراسي به آ?نجا آغاز کردند.
پينوشتها:
1. جندقي، بهروز، «صهيونيسم و روياي حکومت بر جهان»، ماهنامه پاسدار اسلام، ص 220.
2. نشريه Presbyterian، شماره 1، ژوئيه 1967، ص 28.
3. براي مطالعه بيشتر نگاه کنيد به: زهرا توکلي، مقاله «نقش صهيونيستها در نگارش تاريخ بعد از جنگ دوم جهاني»، نشرية ديدگاهها و تحليلها، شماره 12، ص 120.
4. م، ليليانتال، آلفرد، اول سپتامبر 1979، ارتباط صهيونيستي، سيد ابوالقاسم حسيني، ص 288.
5. همان، ص 289.
6. يشايايي، هارون، مقالة «مقابله با يهوديت نبوي و صهيونيسم سياسي»، نشريه رسالت 13 و 8/2/80.
7. افتخاري، اصغر و علياکبر کمالي، «رويکرد ديني در تهاجم فرهنگي»، سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي، تابستان 1377، صص 27 و 28.
8. بوش و ديگران، ريچارد، «جهان مذهبي، اديان در جوامع امروز»، عبدالرحيم گواهي، دوجلد، تهران 1374، انتشارت دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 585.
9. فضايي، يوسف، «سير تحولي دينهاي يهود و مسيح»، تهران 1361، انتشارات عطايي، ص 274.
10. ضابط، حميدرضا، «نگاهي به جريان نوظهور صهيونيسم…» 2 و 3/10/81، نشريه جمهوري اسلامي.
11. جان نلسون داربي (مرگ 1882 م.)، کشيش معروف کليساي انگلستان در اواخر قرن نوزدهم با تبليغات شديد خود مکتب جديد صهيونيسم مسيحي را در ميان پروتستانها بنا نهاد.
12. ضابط، حميدرضا، همان.
13. همان، «ارتباط صهيونيستي» سيد ابوالقاسم حسيني، ص 326.
14. Deuteronomy 30:1___ 5, Genesis 17 and 35 Ezekiel 11:17.
15. ضابط، حميدرضا، همان.
16.براي مطالعه بيشتر نگاه کنيد به: مقالة «صهيونيسم و روياي حکومت بر جهان»، نوشته بهروز جندقي، نشريه ماهنامة پاسدار اسلام، ص 230.
17. ضابط، حميدرضا، همان.
18. Jahn Hagee: The Balte, for jerasslem, 2001
19. Randall price: The cominy last pays Temple, 1999.
20. Flo conwary Holy Terror, Now York, 1982.
21. Hall Lindsey & Chff Ford: Baltle For Jerusalem Armageddon Books, 20
محمد علي منصوريان.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید