بررسي تحريف در آيين مسيحيت در گروي مطالعه ي تاريخ زندگاني حضرت مسيح و آشنايي باتاريخ کليسا است. در مورد تاريخ مسيحيت اولين سؤالي که به ذهن مي رسد اين است که آيا مجموعه ي مدون و معتبري از زندگاني حضرت مسيح وجود دارد؟ و يا ايمکه تا چه حد مي توان به سيره ي حضرت مسيح دست يافت؟
در پاسخ به اين سؤال بايد يادآور شويم تنها کتاب هايي که کلمات و سيره ي حضرت مسيح را به تصوير کشيده اند، کتاب هايي است که امروزه به عنوان انجيل شناخته مي شوند. به جز انجيل ها، کتاب ديگري در مورد تاريخ زندگاني حضرت مسيح در دست نيست.
مسلمانان غالباً از انجيل به عنوان کتابي آسماني که بر حضرت مسيح نازل شد ياد مي کنند، اما مسيحيان وجود کتابي را که بر حضرت مسيح نازل شده باشد انکار مي کنند. انجيل هاي کنوني کتاب هايي است که مسيحيان اوليه در مورد زندگاني مسيح به نگارش در آورده اند.
حال اين سؤال پيش مي آيد که اين کتاب ها تا چه حد معتبر است؟ نسخه هاي انجيل ها مربوط به چه زماني است؟ و آيا براستي انجيل هاي کنوني نوشته ي نويسندگان ياد شده است يا خير؟
در مورد اعتبار انجيل ها قبل از هر چيز بايد ياد آور شويم که هرگز دليل معتبري از سوي مسيحيان بر اعتبار انجيل ها ارائه نشده است. ادعاي مسيحيان آن است که اين انجيل ها زير نظر روح القدس نگاشته شده و از خطا مصون مانده است. اما براستي دليل اين ادعا چيست؟!
طبق گزارشات تاريخي، تا پايان قرن اول ميلادي بيش از صد انجيل در مورد زندگاني حضرت مسيح نگاشته شد، اما بعدها و به مرور زمان چهار انجيل از ميان اين کتاب ها رسميت يافت و در نهايت به عنوان بخشي از کتاب مقدس مسيحيان انتخاب شد.
يک نويسنده ي مسيحي در اين باره مي نويسد: « اناجيل و رساله هاي پولس بيش از ساير نوشته ها بين کليساها مي گشت و قرائت مي شد و به همين دليل زودتر از همه مورد قبول واقع شد. اعلام رسمي کتاب هاي عهد جديد به وسيله ي کليسا قبل از قرن چهارم ميلادي ميسر نشد... آتاناسيوس از آباء مقتدر کليسا در سال 367 م تمام 27 کتاب عهد جديد را نام برده مي افزايد هيچ کس به اين کتاب ها چيزي اضافه نکند و چيزي از آن کم نشود ».
اين سؤال هنوز پاسخ معتبري نيافته است که چگونه مسيحيان توانستند دريابند از ميان ده ها انجيل، اين چهار کتاب زير نظر روح القدس نگاشته شده و بايد جزء کتاب مقدس قرار بگيرد؟! اين مشکل در مورد ساير کتاب ها و نامه هاي عهد جديد به مراتب مشکل تر است.
دليل اعتبار کتاب مقدس، دو چيز مي تواند باشد:
اول هدايت روح القدس که اين مسأله، خود به عبارتي از عهد جديد مستند است.
دوم فتاواي آباء کليسا که اعتبار آن هم به کتاب مقدس باز مي گردد و بديهي است که براي اثبات کتاب مقدس نمي توان به خود آن استناد جست.
فقدان گزارش معتبري از زندگاني، گفتار و سيره ي حضرت مسيح بهترين زمينه را براي تحريف در آيين مسيحيت به وجود آورد. اما با اين حال بررسي بخش هايي از کتاب مقدس فعلي نيز مي تواند گوياي وقوع تحريف در کليساي مسيح باشد؛ به اين مهم خواهيم پرداخت.
طبق گزارش انجيل ها، حضرت مسيح در آخرين روزهاي زندگي خويش و پيش از مصلوب شدن، "شمعون" را که بزرگترين شاگرد و حواري محسوب مي شد، به عنوان جانشين خويش برگزيد و سرپرستي کليسا را به او سپرد؛ « و من نيز تو را مي گويم که تويي پطرس و بر اين صخره کليساي خود را بنا ميکنم و ابواب جهنم بر آن استيلا نخواهد يافت. کليدهاي ملکوت آسمان را به تو مي سپارم و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشايي در آسمان گشاده شود».
پس از حضرت مسيح، يهوديان به آزار و اذيت پيروان آن حضرت پرداختند. يکي از کساني که در تعقيب و شکنجه ي مسيحيان سهم مهمي را ايفا مي کرد، فردي يهودي به نام "شائول" بود. اما پس از مدتي وي ادعا کرد که حضرت مسيح بر وي ظاهر شده و او را به خاطر تعقيب و آزار مسيحيان توبيخ نموده است. وي همچنين ادعا نمود که مسيح وي را مأمور تبليغ مسيحيت و رساندن پيغام مسيح به جهانيان کرده است، « و در اثناي راه چون نزديک به دمشق رسيدم، قريب به ظهر ناگاه نوري عظيم از آسمان گرد من درخشيد. پس بر زمين افتاده هاتفي را شنيدم که بر من مي گويد: اي شائول چرا بر من جفا مي کني؟ من جواب دادم: خداوندا تو کيستي؟ او مرا گفت: من آن عيسي ناصري هستم که تو بر وي جفا مي کني... او به من گفت روانه شو زيرا که من تو را به سوي امت هاي بعد مي فرستم».
شائول (که نامش را به پولس تغيير داد) پس از اين ادعا به عنوان مبلغ مسيحيت، به ترويج مسيحيت پرداخت؛ مسيحيتي که در تضادي آشکار با مسيحيت ارائه شده از سوي حواريون بود.
چنانچه از کتاب مقدس بر مي آيد، پولس بدون آنکه به شاگردي حواريون بپردازد و تعاليم مسيح را از آنان فرا بگيرد، مستقلاً شروع به تبليغ و ترويج مسيحيت نمود. او که خود را رسول ويژه ي مسيح مي دانست، با پطرس نيز به مخالفت علني پرداخت؛ « و اما چون پطرس به انطاكيه آمد، او را روبرو مخالفت نمودم زيرا كه مستوجب ملامت بود »
پولس کار را به جايي رسانيد که پطرس را به نفاق و دورويي نيز متهم نمود!؛ « و ساير يهوديان هم با وي (پطرس) نفاق كردند، بحدي كه برنابا نيز در نفاق ايشان گرفتار شد».
اينکه چگونه پولس به خود اجازه مي دهد با پطرس مخالفت کند، جزء نقاط مبهم و تاريک زندگي پولس به شمار مي آيد. مگر نه اين است که حضرت مسيح، کليسا را بر پطرس بنا نمود؟ مگر جز اين است که حضرت مسيح کليدهاي آسمان را به او سپرد؟ و مگر در مورد وي نفرمود : « آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشايي در آسمان گشاده شود».
تغييرهاي بنيادين پولس در مسيحيت سبب شد تا بسياري از دين شناسان و محققين از وي به عنوان مؤسس دوم مسيحت ياد کنند. يک نويسنده ي مسيحي در اين باره مي نويسد : « پولس به خاطر توسعه يافتن افكارش متهم شده است كه آن قدر مسيحيت را تغيير داد كه گويي مؤسسس دوم آن است »
"جان ناس"، دين شناس و پژوهشگر معروف مي نويسد: « پولس رسول را غالباً دومين مؤسس مسيحيت لقب داده اند... چون وي نزد امم غير يهودي به دعوت مبعوث بود، فکر مسيحيت و بعثت و رجعت او به کلي نزد ايشان فکري بيگانه بود. از اين رو پولس از راه ديگري که متناسب با فکر و انديشه ي آن اقوام بود در آمد... و اظهار داشت عيسي مسيح موجودي آسماني است که طبيعت و ذاتيت الوهي دارد، ولي خود تنازل فرموده، صورت و پيکر انساني را قبول کرد».
با مطالعه ي کتاب مقدس و تاريخ مسيحيت به روشني مي توان به اين نتيجه دست يافت که بسياري از تفکرات مسيحيت کنوني، ريشه در تعاليم پولس دارد. به برخي از اين عقايد و تعاليم خواهيم پرداخت؛
1 ـ گناه اوليه و فداء
آدم در بهشت از خوردن ميوه ي يك درخت منع شد، اما مار او را فريب داد و آدم از آن درخت استفاده كرد و بدينسان آدم كه سمبل انسان ها بود، گناه كرد. خدا بر انسان ها غضب كرد و همه ي مردم به خاطر گناه آدم كه سمبل انسان ها بوده، محكوم به جهنم هستند. از طرفي از آنجا که خداوند عادل است و نمي تواند گناه آدم را بدون دليل ببخشد، نياز به واسطه اي است که با فدا شدن، مردم را از زير بار سنگين اين گناه رها سازد. مسيح به عنوان يگانه پسر حقيقي خداوند (و خداي حقيقي) حاضر شد تا به لباس انساني در آيد و با تحمل درد و رنج و در نهايت به صليب کشيده شدن، مردم را از خشم و غضب خداي پدر برهاند.
اين عقيده از جمله اصولي است كه اكثريت قريب به اتفاق مسيحيان بدان معتقدند. اين عقيده در هيچ يك از كتب عهد عتيق سابقه ندارد و هيچكدام از پيامبران از آن صحبت نكردهاند، در هيچ يك از كتب مقدس از محكوميت همه ي مردم به جهنم و عذاب الهي سخن نيامده است و حضرت مسيح نيز هرگز و هرگز سخني از اين عقيده به ميان نياورده است. اما با اين وجود پولس مدعي اين دكترين بود و براي اولين بار اين نظريه را مطرح كرد.
در شوراي ترنت (که از شوراهاي جهاني مسيحت به شمار مي رود)، به روشني بر اين مسأله تأكيد شد كه اين دكترين ساخته و پرداخته ي پولس است؛ « اگر كسي ادعا كند كه گناه آدم فقط به خودش صدمه رسانده است و به فرزندانش آسيبي نميرساند... يا بگويد... گناه را كه مرگ نفس است منتقل نكرد، چنين كسي ملعون است. چون با اين سخنان پولس مغايرت دارد: لهذا همچنان كه به وساطت يك آدم گناه داخل جهان شد و به گناه موت و به اينگونه موت بر همه ي مردم طاري شد از آن جا كه همه گناه كردند ( نامه ي پولس به روميان باب 5 آيه ي 12) ».
پولس در نامه به فيليپيان اين عقيده را شرح مي دهد که خداوند (خداي پسر) به صورت انساني در آمد؛ « لكن خود را خالي كرده، صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد ».
پولس در جاي جاي نامه هايش بر گناه اوليه تأکيد مي کند و تمام مردم را به خاطر گناه جدشان آدم، گناهکار مي شمارد و بر اين نکته تأکيد مي کند که تنها راه رهايي از اين گناه، مصلوب شدن مسيح بوده است؛ « چنانكه در آدم همه مي ميرند، در مسيح نيز همه زنده خواهند شد».
2 ـ نفي شريعت
از ديگر ادعاهاي پولس، برداشته شدن شريعت است. وي ادعا مي کند که شريعت و احکام، فقط به خاطر گناه آدم نهاده شده است و حالا که با مصلوب شدن مسيح، گناه آدم پاک شد ديگر نيازي به عمل به شريعت وجود ندارد؛ « خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد و زير شريعت متولد، تا آناني را كه زير شريعت باشند فديه كند ».
اين در حالي است که حضرت عيسي به روشني و با قاطعيت مسيحيان را موظف به انجام دستورات شريعت نموده بود؛ « گمان مبريد که آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم، نيامده ام تا باطل نمايم بلکه تا تمام کنم، زيرا هر آينه به شما مي گويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه اي از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود. پس هر که يکي از اين احکام کوچکترين را بشکند و به مردم چنين تعليم دهد، در ملکوت آسمان کمترين شمرده شود. اما هر که به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد».
3- اطاعت بي قيد و شرط از حاكمان
يکي از تعاليم پولس که با تعاليم حضرت مسيح در تقابل و تضادي آشکار قرار دارد، اطاعت بي قيد و شرط از حاکمان است. « هر شخصي مطيع قدرت هاي برتر بشود، زيرا كه قدرتي جز از خدا نيست و آنهايي كه هست از جانب خدا مرتب شده است، حتي هر كه با قدرت مقاومت نمايد، مقاومت با ترتيب خدا نموده باشد... زيرا خادم خداست براي توبه نيكويي، لكن هر گاه بدي كني بترس، چون كه شمشير را عبث بر نميدارد، زيرا او خادم خداست و با غضب انتقام از بدكاران ميكشد، لهذا لازم است كه مطيع او شوي». البته صدور اين كلام از پولس چندان عجيب نيست. زيرا او هرگز با عيسي نبوده و از شيوه و سنت عيسوي اطلاع نداشت.
در انجيل "لوقا" مي خوانيم « در همان روز چند نفر از فريسيان آمده به وي گفتند دور شو و از اينجا برو زيرا كه هيروديس ميخواهد تو را به قتل برساند »
اما جالب است كه عكسالعمل مسيح را بدانيم؛ « ايشان را گفت: برويد و به آن روباه بگوييد اينك امروز و فردا ديوها را بيرون ميكنم و مريضان را صحت ميبخشم و در روز سوم كامل خواهم شد، ليكن ميبايد امروز و فردا راه روم ».
مطابق نقل انجيل لوقا، حضرت مسيح نه تنها به حاکم و پادشاه احترام نگذاشت، بلکه با صراحت وي را روباه خطاب نمود. گذشته از اين مسيح در شب آخر حواريون را امر به خريد اسلحه فرمود؛ « پس به ايشان گفت: ليكن الآن هر كه كيسه دارد، آن را بردارد و همچنين توشه دان را و كسي كه شمشير ندارد، جامه ي خود را فروخته، آن را بخرد ».
براستي مسيح چرا به حواريون دستور به خريد شمشير داد؟ آن هم حتي به قيمت فروختن جامه ها و عريان ماندن! مگر نه اين است كه انسان بايد مطيع قدرت هاي برتر باشد!؟
4 - مسيح، ملعون است!
يکي از نظريات عجيب و غير قابل قبول پولس، ملعون خواندن حضرت مسيح است! پولس در جسارتي آشکار و با برداشتي غير منطقي از کتاب مقدس اعلام کرد که مسيح در راه مردم، ملعون نيز شده است! « مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد، چون كه در راه ما لعنت شد. چنانكه مكتوب است، ملعون است هر كه بر دار آويخته شود ».
آيه ي مورد نظر پولس کدام است؟
پاسخ: در کتاب "تثنيه" ي تورات که به اعتقاد عموم مسيحيان و يهوديان، نوشته ي حضرت موسي است، چنين آمده است: « و اگر كسي گناهي را كه مستلزم موت است، كرده باشد و كشته شود و او را به دار كشيده باشي، بدنش در شب بر دار نماند. او را البته در همان روز دفن كن زيرا آنكه بر دار آويخته شود ملعون است ».
بدون شک اين آيه در مورد كساني است كه مرتكب جرمي شده و به خاطر آن و به فرمان شريعت به دار كشيده شدهاند، نه در مورد مظلومي كه در عين بيگناهي او را به دار كشيده باشند. كدام منطق ميتواند بپذيرد شخصي كه توسط حاكم ظالم بر دار آويخته شده، ملعون باشد؟ آيا مسيحيان ميپذيرند كه مبشرين و مبلغيني كه در نقاط مختلف جهان به جرم تبليغ مسيحيت به دار آويخته شدند، ملعون باشند!!
مطابق اين نظريه ي پولس، نه تنها مسيح، بلکه بسياري از پيامبران الهي نيز ملعون مي باشند، چرا كه وي در نامه ي به غلاطيان، باب 3، آيه ي 10، مينويسد « زيرا جميع آناني كه از اعمال شريعت هستند، زير لعنت ميباشند. زيرا مكتوب است ملعون است هر كه ثابت نماند در تمام نوشتههاي شريعت تا آنها را به جا آورد».
با اين حساب و از آنجا که مطابق کتاب مقدس، بسياري از پيامبران و برگزيدگان الهي مرتکب گناه شده اند، تمامي ايشان ملعون شمرده مي شوند .
آنچه برشمرديم برخي از تحريفات پولس بود که در نهايت، مسيحيتي متفاوت با آنچه مسيح به ارمغان آورد را به جهان مسيحيت ارائه نمود.
از آنجا که پولس، تبليغ خود را در ميان غير يهوديان و بت پرستان آغاز نمود، افکار وي به راحتي مورد قبول آنان قرار گرفت. وي با ترسيم چهره اي از مسيح که با اعتقادات آنان هماهنگي داشت، به موفقيتي قابل توجه دست يافت. با اين حال تفکرات پولس براي يهوديان و کساني که از نزديک با حضرت مسيح در ارتباط بودند، هرگز قابل قبول نبود. اما "کنستانتين" پادشاه روم، تاريخ را به نفع پولس رقم زد و مسيحيت پولسي بر ساير مکاتب فکري پيروزي يافت.
کنستانتين، شخصيتي که حق بزرگي بر مسيحيت پولسي دارد
پس از حضرت مسيح و با گسترش مسيحيت، آزار و اذيت امپراتورهاي روم بر مسيحيان افزايش يافت و مسيحيان براي پيروي از آيين رسمي کشور روم در فشار بودند. در طول سيصد سال سخت ترين فشارها بر کليساي مسيح وارد آمد. پطرس در سال 68 ميلادي و در زمان "نرون" به صليب کشيده شد. پس از پطرس، نوبت به ساير رهبران مسيحي رسيد. اسقف هاي رم ( که امروزه از آنها به عنوان پاپ ياد مي شود ) يا در ميادين ورزشي طعمه ي حيوانات وحشي مي شدند، و يا در همان ميادين به آتش کشيده مي شدند. البته برخي نيز به مرگ طبيعي از بين رفتند و از تحمل مرگي دردناک در امان ماندند.
اين وضع تا سال 312 ميلادي ادامه يافت. در آن زمان کنستانتين سربازان خويش را به دنبال "ميل تيادس" (mil tiades) رهبر مسيحيان فرستاد. همگان بر اين باور بودند که ميل تيادس نيز بايد به ساير رهبران کليسا بپيوندد و سرنوشتي تلخ در انتظارش خواهد بود اما در کمال تعجب چنين اتفاقي نيفتاد. کنستانتين نه تنها دستور به کشتن وي نداد، بلکه او را در آغوش کشيده و شنل ارغواني روحاني معبد بزرگ رم را نيز بر دوش او انداخت! پادشاه به اين نيز اکتفا نکرد، بلکه دستور داد که اسقف ميل تيادس به کاخ با شکوه سلطنتي که بر بالاي بلندي لاتران قرار داشت، نقل مکان کند!
اسقف رم که تا پيش از اين در خانه اي محقر و هميشه در هراس از پادشاهان و با سختي، زندگي را سپري مي کرد، به يکباره از کوخ نشيني به کاخ نشيني رسيده بود. جالب اين که کنستانتين کاخ ديگري را نيز به عنوان اقامتگاه ييلاقي اسقف مقدس رم در نظر گرفت.
اما هدف کنستانتين از اين کار چه بود؟ بدون شک اين سلطان خودکامه در فکر خدمت به مسيحيت نبود، بلکه در مقابل اين نيکي و خدمت، چشم داشتي بسي مهمتر را در نظر داشت.
"جوان گريدي" نويسنده و دانشمند مسيحي مي نويسد «او اميد داشت كه بدين وسيله كليسا را به شكل ابزاري براي استحكام قدرت مطلق امپراتور درآورد».
يک سند تاريخي
پس از آنکه اختلافات ميان مسيحيان پولسي و سايرين به درازا کشيد، کنستانتين احساس کرد اين اختلافات به سست شدن پايه هاي حکومت وي خواهد انجاميد. در اين زمان وي نامه اي به طرفين درگير نوشت.
« من فرض را بر آن گذاشته بودم كه انديشههايي را كه همه ي مردم از خدايان دارند به يك شكل واحد بازگردانم، زيرا قوياً حس ميكردم اگر بتوانم مردم را متقاعد سازم كه در اين باره متحد شوند، اداره ي امور عامه به طور قابل ملاحظهاي آسان خواهد شد... ظاهراً علت اين مجادلات، پوچ به نظر ميرسد و در خور چنين معارضات تند نيست، تو الكساندر! اگر ميخواستي بداني كشيشانت درباره ي يك مسأله ي حقوقي يا حتي درباره ي جرئي از مسألهاي كه هيچ اهميتي ندارد چگونه فكر ميكنند و تو آريوس! اگر چنين افكاري داشتي ميبايست سكوت ميكردي... لزومي نداشت كه اين مسايل را به ميان مردم بكشانيد، زيرا اينها مسايلي است كه فقط بيكاري محرك آنهاست... كارهايي است احمقانه در خور كودكان بيتجربه، نه شايسته ي كشيش ها».
پس از آنكه نزاع پايان نيافت امپراتور دستور تشكيل شورايي متشكل از اسقف هاي مسيحي را صادر كرد. امپراتور به اين هم بسنده نکرد و خود رياست اين شورا را نيز برعهده گرفت! در اين شورا که زير نظر مستقيم امپراتور برگزار مي شد نظريه ي آريوس محكوم شد.
عجيب آنكه همين جناب امپراتور، در طي فرماني مقرر داشت كه همه ي كتابهاي آريوس سوزانده شود و مجازات پنهان نگاه داشتن آنها اعدام باشد.
حال اين سؤال پيش ميآيد كه يك مسأله ي بي اهميت كه از بيكاري سرچشمه گرفته است چگونه امپراتور را وا داشت كه حكم اعدام را براي آن صادر كند؟! آري امپراتور فقط و فقط در فكر ايجاد حكومت مقتدر و يكپارچه بود و اصلاً اين مسايل الهياتي براي او ذرهاي اهميت نداشت. متأسفانه مسيحيت كه زخم هاي سه قرن ظلم و جفا را بر پيكره ي خود احساس ميكرد براحتي در مقابل کنستانتين و حمايت هايش قامت خم كرد و تسليم هوسراني هاي او شد.
آري با دفاع همه جانبه ي کنستانتين، باورهاي پولسي بر جامعه ي مسيحيت تحميل شد و آخرين بازماندگان تفکرات حواريون به دست فراموشي سپرده شدند.
نويسنده: محمد توحيدي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید