اشاره: اين نوشته واپسين فصلِ كتابى است به نام Reformation Thought كه نويسنده در آن به بررسىِ تاثير نهضت اصلاح دينى بر موضوعات مهمى چون نگاه مثبت به دنيا، ارج نهادن به كار و تلاش، بررسى نظريه معروف ماكس وبر درباره رابطه سرمايه دارى و آيين پروتستان (كه زاييده نهضت اصلاح دينى است)، تاثير نهضت ياد شده بر تحولات سياسى اجتماعىِ جامعه مدرن امروزى و پيدايش نظريه هاى تازه اى در باب حقوق بشر و دموكراسى و محدود ساختن اختيارات حاكمان و نيز رشد و بالندگىِ علوم تجربى پرداخته است.
به اعتقاد نويسنده، تا پيش از اين دوره نگرشى مبتنى بر نفى دنيا و تمايل به رهبانى گرى رواج داشت و بر اين اساس، آدمى مى بايد بى اعتنا و گريزان از دنيا باشد; اما در اين زمان، اين نظريه مطرح شد كه نفى دنيا به معناى نفى خدايى است كه چنان جهان شگفت انگيزى را پديد آورده است.
در مورد كار و تلاش دنيوى، نوعى اشرافى گرىِ معنوى و بيزارى شديد به كار وجود داشت كه به ديده تحقير به كار مى نگريست و آن را هر چند ضرورى، اما شايسته مسيحيان درجه دوم دانست. از شاهكارهاى نهضت اين بود كه اين نگرش را نيز سخت دگرگون ساخت تا جايى كه كار و تلاش نوعى عبادت دانسته شد و به همين سبب بود كه مناطق پروتستانى به سرعت به شكوفايىِ اقتصادى دست يافتند.
در بخش ديگرى از اين نوشته، نويسنده به نقد اين تصورِ رايج از نظريه وبر پرداخته كه ميان نهضت پروتستانى و اصل سرمايه دارى رابطه اى مستقيم مى بيند و معتقد است كه در قرون وسطا نيز نوعى سرمايه دارى كه وى آن را «سرمايه دارىِ بى پروا» مى نامد، وجود داشت كه بى اعتنا به مبانىِ اخلاقى و تنها در صدد لذت گرايى بود; اما در قرن شانزدهم روح تازه اى از سرمايه دارى دميده شد كه زيربناى اخلاقىِ نيرومند و نگرشى زاهدانه به انباشتِ ثروت داشت.
در پايان، نويسنده در صدد اثبات اين موضوع برآمده است كه عامل دين به يقين، يكى از عوامل تاثيرگذار در تطورات علوم تجربى است و در اين ميان نقش بسيارى براى كالون قائل است. همو كه تحقيقات علمى را وسيله شناخت تدبيرِ خدا در جهان مى دانست و از سوى ديگر نظريه خاصى را در پيوند ميان گزاره هاى كتاب مقدس و يافته هاى علمى معتقد بود. وى رسالت كتاب مقدس را اعلامِ بشارت مسيح مى دانست، نه بيان كننده جزئيات ساختار جهان مادى; و بر اين باور بود كه نبايد در همه موارد به ظواهر كتاب مقدس چسبيد. گفتنى است ترجمه متن كامل اين كتاب از مترجم محترمِ همين فصل به زودى با عنوان مقدمه اى بر تفكر نهضت اصلاح دينى منتشر خواهد شد.
هر پژوهشگرى كه در زمينه اى به تحقيق مى پردازد، دوست دارد اطمينان حاصل كند كه آيا موضوع پژوهش او، ارتباطى با فضاى بيرون از چارچوب محدود آن دارد يا نه. در بخش پايانى اين كتاب، در پى آنيم كه به بررسى برخى از راه هايى بپردازيم كه در طى آن، انديشه هاى دينىِ موجود در نهضت اصلاح دينى مسير تاريخ را ــ چه از راه تعيين اصولى براى نگرش ها و چشم اندازهاى جديد و چه با از سر راه برداشتن موانع فكرىِ دستيابى به اين تحوّلات ــ تغيير داد. در اين بخش، هم چنين به ريشه يابى پاره اى از انديشه هايى كه در اين دوره بسط يافت، مى پردازيم و تأثير آن در دراز مدت بر فرهنگ غرب را مورد توجه قرار خواهيم داد. همان گونه كه ملاحظه خواهيم كرد، چه بسا چنين استدلال شود كه نهضت اصلاح دينى ضربه و شوك سازنده اى به تاريخ وارد كرد كه پيامدهاى عمده اى در شكل دادن به دنياى ما داشت.
بدون ترديد، ناتوانى در درك ميزان تأثير مبانى عقيدتى بر ارزش ها، نگرش ها و رفتارهاى ما، سهم زيادى در سطحى بودن پاره اى از نوشته هاى تاريخىِ منتشر شده در سال هاى اخير داشته است. بينش ها و نگرش هايى كه به تازگى به نهضت اصلاح دينى نسبت داده مى شود، امورى خود ساخته يا واكنشى به نيروهاى صرفاً اجتماعى يا اقتصادى نبود. اساس نگرش مثبت و متعهدانه به نظام عرفى (سكولار) ــ كه از ويژگى هاى مهم نهضت اصلاح دينى است و آن اهميت ويژه را در شكل دادن به فرهنگ امروزى غرب داشته ــ مجموعه اى از پيش فرض هاى الهياتى بوده است.
با اين حال، ما در آغاز به بررسى دو برداشت غيرقابل قبول از چگونگى تأثير متقابل نظريه و عمل، و تفكر و تحقّق اجتماعى[2] بناميم كه بر اساس آن، انديشه هاى دينى را تنها نيروى محرك در تاريخ غرب، در قرن شانزدهم محسوب مى كردند. اساس اين تصور كه «فقط عوامل دينى در كار بوده اند» بر اين فرض غيرقابل دفاع، استوار است كه انديشه هاى دينى به شكلى كاملا مجزا و منفصل از عوامل اجتماعى يا مادى، تأثيرگذارند.
اما حقيقت اين است كه گاهى انديشه هاى دينى تحت تأثير عميق اوضاع و احوال اجتماعىِ پيرامون خويش گسترش و توسعه مى يابند. اين مطلب را مى توان با ذكر مثالى تبيين كرد; يكى از بارزترين ويژگى هاى ديدگاه هاى ژان كالون درباره جايگاه كشيش در مسيحيت در شهر ژنو ــ آن گونه كه در سال 1541 نظم و تقرير يافت ــ عبارت است از «مراتب چهارگانه مقام روحانيت» يعنى استادان[6]. چهارمين رتبه از مراتب ياد شده، شماس يا به عبارت فنى تر، «مقام شماسى» نيازمندِ توجه ويژه است. در پايان دوره قرون وسطا، مقام شماسى تا حدودى دوره شاگردى براى رسيدن به مقام كشيشى محسوب مى شد و شخصى كه در نهايت، به مقام كشيشى مى رسيد اجازه داشت تا اين دوره لازم را بگذراند. كالون اصرار داشت كه مقام شماسى را بايد طبقه اى جدا از مقام روحانيت در نظر گرفت; البته با مجموعه اى مجزا از وظايف ومسؤليت هاى خاص آن. اين اصرار كالون تا حدودى مبتنى بر نقش ممتاز شماسان در قرائت كالون ازعهد جديد بود. كالون در شرح رساله اعمال رسولان (6:1-6) شماسان را در توجه به تهيدستان داراى مسؤوليتى همانند مسؤوليت حواريون مى دانست.
در واقع، شايد بتوان گفت كه اين انديشه كاملا برگرفته از كتاب مقدس است; اما آنچه سرانجام در عمل عرضه شد، كاملا رنگ و بوى ژنو را داشت. سلسله مراتب كليسايىِ مورد نظر كالون در كتاب Ordonnances ecclesiatiques ــ منتشر شده به سال 1541 ــ همانند جاهاى ديگر، حاكى از نوعى تطابق با ساختارهاى مدنى شهر ژنو در آن زمان بود. كالون مقرر كرده بود كه وجود پنج شماس ضرورى است، كه از ميان آن ها، چهار تن مأمور تهيه و خريد[8] است. اما او اين انديشه هاى دقيق را كجا فراگرفته بود؟
پيش از دوره نهضت اصلاح دينى، در شهر ژنو نهادى وجود داشت كه به Hopital -General معروف و مسؤول برنامه رفاه اجتماعى در شهر بود. مسئولان شهر شش نفر را انتخاب كرده بودند كه در قالب اين نهاد، به وضعيت مستمندان رسيدگى كنند. از اين شش نفر، پنج نفر مأمور تهيه و خريد بودند كه وظيفه آن ها به طور كلى، اداره برنامه رفاه اجتماعى بود. نفر ششم كه مأمور پذيرايى ناميده مى شد، به ويژه مسؤول اداره خود مهمانخانه[9] بود.
صرف نظر از تغييرات بسيار جزئى در مورد شمار مأموران تهيه و خريد، كالون سنت عرفى موجود را به انديشه دينى خود ضميمه كرد. اين موضوع به روشنى نشان دهنده تأثير ژنو بر كالون است ــ همان گونه كه كالون نيز بر ژنو تأثير گذاشت ــ و هم چنين نشان دهنده ميزان تأثير ساختارهاى اجتماعى بر انديشه هاست.
در سال هاى اخير، عده اى با روآوردن به تحليل هايى شبه ماركسيستى (با اختلاف مراتب از جهت ميزان اقناع گرى و تعلق خاطر به آن) چنين اظهار كرده اند كه اساساً انديشه ها روبنا هستند و آنچه اساس و زيربناست، ساختار اجتماعى ــ اقتصادى است و زيربنا تكليف روبنا را مشخص مى كند. اين نظريه در شكل و تقريرِ افراطى تر آن، چنين مقرر مى كند كه در صورت بازسازى بنيادينِ ساختار جامعه، انديشه دينى يكسره ريشه كن خواهد شد; زيرا اساس اجتماعى ــ اقتصادىِ آن ويران مى شود. به اين رويكرد روز به روز با ترديد بيشترى نگريسته مى شود اما هنوز هم آن گونه كه فرانزيسكا كُنراد[11] مى داند كه حق مؤلفه هاى معنوى و دينى دوره نهضت اصلاح دينى را ادا نمى كند».
البته نفى رويكردِ صرفاً الهياتى يا دينى به نهضت اصلاح دينى، بدان معنا نيست كه الهيات يا دين هيچ نقش مهمى در نهضت ياد شده نداشت، بلكه به معناى پذيرش پيچيدگى در تأثير دو سويه انديشه و عمل در اوضاع و احوال اجتماعىِ آن روزگار است. انديشه ها تحت تأثير تاريخ اند و تاريخ نيز تحت تأثير انديشه ها; و به خاطر همين پيچيدگى در تأثير متقابل انديشه ها و تاريخ است كه عده اى، به هر دليل، چنان به خشم آمده اند كه هم اهميت انديشه هاى دينى را ناديده گرفته اند و هم نقش بستر و فضاى تاريخىِ آن انديشه ها را. در ادامه، به بررسى برخى از پيامدهاى فرهنگى آن دسته از انديشه هاى دينى كه در دوره نهضت اصلاح دينى بسط يافتند، مى پردازيم.
نگرش مثبت به دنيا
رولاند اچ. بينتون[13] كه عملا سرچشمه الهيات مسيحى و آثار روحانى در قرون وسطا بود، به دنيا و كسانى كه در آن زندگى مى كنند و مشغول به كارند، به ديده تحقير مى نگريست. ] از ديدگاه اينان، [مسيحى واقعى از دنيا كناره گيرى مى كند و در فضاى امن و معنوى دير قدم مى گذارد; اما از ديدگاه اصلاح گران، شغل و حرفه حقيقى فرد مسيحى خدمت به خداوند در اين دنياست و ديرها ربط چندانى به اين رسالت ندارند. قلمرو زندگى حقيقى فرد مسيحى در شهرها، مراكز تجارى و محل هاى كار در جهان عرفى است نه خلوتِ پرهيبتِ حجره هاى دير.
هرگز نمى توان اهميت چنين تغيير نگرشى را اغراق آميز دانست. شايد چنين تصور شود كه مسيحيت رهبانى تنها يك بخش ــ و حتى شايد بخش غير مهمى ــ از مسيحيت قرون وسطا بود، اما ارنست كورتيوس[14] تنها يكى از خيل پژوهشگرانى است كه اصرار دارند كه بى ترديد، يكى از واقعيت هاى تاريخىِ مغفول مانده، اين است كه در واقع، ويژگى ها و ريشه هاى بخش اعظم آنچه امروزه آن را «مسيحيت قرون وسطا» مى ناميم، از هر جهت رهبانى است. در نتيجه، بايد گفت كه ويژگى مسيحيت قرون وسطا، داشتن نگرشى به شدتْ ضد سكولار بود; زيستن در اين دنيا، گزينه درجه دوم محسوب مى شد و ارج نهادن به اين دنيا، نوعى پوچى معنوى و روحانى تلقى مى شد كه فرجام آن همه انواع انحطاط معنوى بود.
در سراسر قرون وسطا، ديرها روز به روز مسير خود را بيشتر از گذشته، از توده هاى مردم جدا مى كردند. به نظر مى رسد كه ديرها هر چه به دوران زوال قرون وسطا نزديك مى شدند، از هماهنگ كردن خود با توجه تازه توده هاى مردم به دين و پيشرفت فن آورىِ چاپ، ناتوان تر مى گرديدند. رفته رفته، رويكردهاى رهبانى به مسيحيت تأثير اندكى در بيرون ديرها و حتى درميان روحانيان داشت. زندگى روزمره توده هاى مردم غالباً با آنچه در چهار ديوارى ديرها مى گذشت، تفاوت زيادى داشت. رويكردهاى راهبانه درباره زندگى مطلوب در مسيحيت، چنان الگو و چشم اندازى از زندگى را در ذهن مجسم مى ساخت كه با (زندگى) توده هاى مردم كاملا بيگانه بود.
مى توان با ذكر مثالى اين نكته را آشكار ساخت; مشهورترين اثر تحقيقىِ جنبشى كه معمولا با نام Moderna[17] باز مى دارد. اگر راهب در پىِ آن است كه حظ و تجربه اى از جهان به دست آورد، كافى است كه تنها به گوشه حجره خود بنگرد. در اين سرزمين، ما مسافرانى هستيم كه در حال سفر به ملكوت هستيم. هر گونه تعهد، يا حتى دلبستگى به اين دنيا، ممكن است هدف زندگىِ سراسر راهبانه ــ يعنى پارسايى در اين دنيا و رستگارى در جهان ديگر ــ را به خطر اندازد.
اين مثال نمونه اى استثنايى نيست اما نگرش هاى موجود در سلسله مراتب رهبانى را به خوبى تبيين مى كند. راهب موظف بود نه تنها از دنيا، كه از ساير افراد بشر نيز فاصله گيرد. او مى بايد تا هنگامى كه ممكن است در درون حجره خود بماند. ويليامِ اهل سن تيرى[19] كه بسيارى او را بنيان گذار ايمان جديد مى دانند، از تمام دارايى هاى مادى و مناصب دانشگاهى خود به منظور كناره گيرى از دنيا و رسيدن به خداوند، چشم پوشى كرد.
در دوره نهضت اصلاح دينى، مراكز تعيين كننده و سرنوشت سازِ زندگى و تفكر مسيحى، آرام آرام از ديرها به كوچه و بازار منتقل شدند; همان گونه كه شهرهاى بزرگ اروپا به گهواره و بزنگاه الگوهاى جديد تفكر و عمل مسيحى تبديل شدند. تحولات سياسى، اجتماعى، اقتصادى و كليسايى كه در كانون شكل گيرى فرهنگ امروزى غرب قرار گرفته، در همين دگرگونى و تحولات بازتاب يافت. جريان اصلى نهضت اصلاح دينى، اين تمايل رهبانى به كناره گيرى از دنيا را نفى كرد، ولى به طور كلى اين امر بر اساس ملاحظات الهياتى ونه اجتماعى صورت گرفت.از ميان ملاحظات الهياتى مذكور، دو مورد زير را مى توان به اختصار، بيان كرد:
1. تأكيد جديد بر آموزه آفرينش و رهايى. مى توان گفت كه مبناى الهيات كالون، كه نظر بسيار مثبتى به دنيا داشت، تمايز وجود شناختىِ صِرف[20] ميان خدا و دنيا بود. او امكان تفكيك ميان اين دو را منتفى مى دانست. اين موضوع اساسى، يعنى distinctio Sed nonSeparatio ]عدم امكان تفكيك ميان خدا و دنيا [(نگاه كنيد به ص...) كه اساس بسيارى از ابعاد الهيات كالون است، در درك او از پيوند مسيحيت با جامعه بازتاب يافته است. شناخت خداوندِ آفرينش گر بدون شناخت آفرينش او، امكان پذير نيست. از مسيحيان انتظار مى رود كه به خاطر اطاعت از خداوند و وفادارى و عشق به او، كه آفريدگار دنياست، حرمت دنيا را پاس دارند، بدان توجه كنند و در برابر آن متعهد باشند. دنيا مستقيماً خواهان وفادارى فرد مسيحى نمى شود; درخواست او غيرمستقيم و مبتنى بر پذيرش رابطه اى بى نظير است كه از آغاز، ميان خدا و آفرينش وى وجود داشته است. آدمى هنگامى كه طبيعت را به جهت مخلوقِ خدا بودن ارج مى نهد، خدا را پرستش مى كند نه طبيعت را.
از اين رو، چنين نيست ــ و در واقع غير ممكن است ــ كه لازمه مسيحى بودن، نفى دنيا باشد; زيرا نفى دنيا به معناى نفى خدايى است كه آن را با اين شگفتى آفريده است. دنيا، هر چند كه دونْ مرتبه[21] باشد، شر نيست. از فرد مسيحى خواسته شده كه در دنيا كار كند تا آن را نجات بخشد. تعهد داشتن در مقابل دنيا از مهم ترين جنبه هاى تحقق بخشيدن به عقيده نجات در مسيح است. عدم التزام به دنيا و كار نكردن در آن، در حكم اعلام اين نكته است كه دنيا را نمى توان و نبايد نجات داد.
2. احياى انديشه دعوت فرد مسيحى. اگرچه انديشه رهبانىِ دعوتْ مستلزم پشت كردن به دنيا بود، اصلاح گران با جديت تمام، اين انديشه را رد مى كردند. خداوند قوم خود را علاوه بر داشتن ايمان، به اظهار آن ايمان در حوزه هاى خاصى از زندگى نيز دعوت مى كند. از يك مسيحى خواسته مى شود كه در نخستين گام، مسيحى باشد و در گام بعد، ايمان خود را در حوزه كاملا خاصى از فعاليت در اين دنيا تحقق بخشد. تأثير انديشه نهضت اصلاح دينى را مى توان با توجه به اين واقعيت، داورى كرد كه اصطلاح vocatio(دعوت) امروزه به تدريج، به معناى «فعاليت يا حرفه دنيوى» به كار مى رود. در وراى عادت امروزى، انديشه اى نهفته است كه در نهضت اصلاح گرايى قرن شانزدهم بسيار مقبوليت يافت و آن اين كه، از مسيحيان خواسته شده است كه خداوند را در متن دنيا عبادت كنند.
هنگامى كه اين انديشه را به آموزه اساسى كشيش بودن همه مؤمنان ضميمه كنيم، انگيزه اى نو و بسيار حياتى براى متعهد شدن به دنياى روزمره[25]، انگليسى هوادار لوتر، با پذيرش اين انديشه بر اين مطلب اصرار مىورزيد كه، هر چند «ظرف شويى و موعظه كلام خدا» دو فعاليت متفاوت بشرى هستند، در جلب رضايت خداوند هيچ تفاوتى با يكديگر ندارند.
«شيوه زندگى هركس همان وضعيتى است كه خداوندگار به او اعطا كرده است». از ديدگاه كالون، خداوند افراد را در جايى قرار مى دهد كه خود مى خواهد. (اين مطلب در ضمن، در نقد كالون از جاه طلبى بشر ــ كه به اعتقاد او بر نوعى بى ميلى در پذيرش حوزه عملى كه خداوند در اختيار ما قرار داده، مبتنى است ــ داراى اهميت است.) جايگاه اجتماعىِ اين موقعيت امرى نامربوط و ابتكارى بشرى است كه فاقد اهميت معنوى است. كسى نمى تواند به ديگرى ــ براى مثال، به راهبان ــ اجازه دهد كه شغلى را در مقام ارزشيابى، فراتر از داورى خدا قرار دهد. هر كارى از كارهاى بشر ممكن است «در منظر خداوند حقيقتاً داراى شرافت بوده، از اهميت زيادى برخوردار باشد». هيچ شغل و هيچ دعوتى آن چنان خوار يا پست نيست كه در حضور خداوند، افتخارآميز نباشد. اين مطلب را در ادامه بيشتر باز خواهيم كرد; زيرا يكى از جنبه هاى حياتىِ اخلاقِ كار در آيين پروتستان، و بدون ترديد يكى از مهم ترين ارمغان هاى نهضت اصلاح دينى براى فرهنگ غرب همين است.
اخلاقِ كار در آيين پروتستان
براى درك اهميت اخلاق كار[27]زندگى كامل مسيحى آن است كه وقف عبادت خداوند شود و به كارهاى عادى آلوده نگردد. كسانى كه براى ادامه زندگى به كار روى مى آورند، مسيحيانِ درجه دو هستند. زندگى و كاركردن در دنيا موجب محروميت از دعوت اصلى و اولىِ مسيحيان مى شود. به نظر مى رسد كه سنت رهبانىِ اوليه، وارث اين نگرش بود و در نتيجه و به تدريج، به كار به ديده كوششى پست و خوار نگريسته مى شد كه بهتر بود به افرادِ فرودستِ اجتماعى ــ و معنوى ــ واگذار شود. اگر اشراف رُمِ باستان، كار را دون شأن خود مى پنداشتند، بايد خاطر نشان كرد كه در بطن مسيحيتِ نخستين نيز نوعى اشرافى گرىِ معنوى پديد آمد كه نسبت به كار بدنى، نگاهى منفى و تحقير آميز داشت. شايد بتوان گفت كه چنين نگرش هايى، طى قرون وسطا به نقطه اوج خود رسيد.
البته اين بدان معنا نيست كه نويسندگان قرون وسطا منكر اهميت كار بودند. آنان كار را امرى ضرورى، ولى پست مى دانستند. مسيحيانى كه تن به زيستن در اين دنيا و كار در آن مى دهند، بنا به تعريف، مسيحيان درجه دو هستند. معنويت رهبانى ــ آن گونه كه آدريانو تيلگر[28] در بررسى هاى بسيار دقيق خود در مورد كار در دنياى غرب بدان رسيد ـ هرگز كار روزمره دنيوى را ارزشمند نمى دانست. كسانى كه زندگى و تلاش دنيوى را برمى گزيدند، در بهترين حالت، «غافلان از خوبى ها» دانسته مى شدند در يك كلام، كارْ گزينه اصلى و مهمِ يك مسيحىِ حقيقى نبود. اراسموس به چنين نگرشى با ديده تحقير مى نگريست ] و مى گفت[ : آيا كار و تلاش كشاورزى ساده، نزد خداوند محبوب تر از آيين هاى رهبانى نيست؟
نهضت اصلاح دينى اين نگرش را، قاطعانه و بدون هيچ گونه انعطافى، تغيير داد. براى تبيين اين تغيير در نگرش، خوب است واژه آلمانىِ Beruf (دعوت)[30]» و «دعوت» در نهضت اصلاح دينى را ملاحظه كرد. زبان هاى رايج در هر نقطه اى از اروپا كه تحت تأثير نهضت اصلاح دينى بود، خود گوياى تغييرى اساسى در معناى واژه كار در قرن شانزدهم است; ]براى مثال،[ در آلمانى Beruf ، در انگليسى calling ، در هلندى beroep ، در دانماركى kald ، در سوئيسى kallelseو امثال آن.
مشابه اين تحول را مى توان در واژه talent[32] (لوقا 19: 11 ـ 27) آمده است ــ در لغت، به سكه هاى نقره و طلا گفته مى شود، نه به مهارت بشرى كه امروزه آن را talent ]= استعداد [مى ناميم. در مواعظ قرون وسطايى كه مبتنى بر اين مَثَل است، قنطارها را به گونه اى استعارى، به موهبت هاى معنوى يا فيوضاتى تفسير مى كنند كه خداوند به بعضى از مسيحيان پرهيزكار اعطا مى كند; اما كالون قنطارها را به دعوت دنيوىِ مسيحيان، و توانايى ها و شايستگى هايى تفسير كرد كه خداوند به آن ها اعطا كرده تا به گونه اى مؤثرتر در دنيا عمل كنند. بار ديگر مى توان معناى جديد واژه اى را در مورد كار ملاحظه كرد كه خاستگاه آن، رويكردهاى نو و مثبتى بود كه در نهضت اصلاح دينى مطرح شد.
از ديدگاه اصلاح گران، شخص به همان اندازه كه به كار و تلاش مى پردازد، مورد توجه خداوند قرار مى گيرد. هيچ تفاوتى ميان كار معنوى و جسمانى، مقدس و غير مقدس نيست. كارى كه آدمى انجام مى دهد، هر چند هم پست باشد، باز مى تواند شكر و ستايش خدا باشد. به سادگى مى توان گفت كه ]از ديد آنان،[ كارْ نوعى پرستش[33] بود; پرستشى كه مى توانست پربار باشد. لوتر مى گفت: «مى توان همه دنيا را آكنده از عبادت خدا كرد; نه تنها كليسا را، بلكه خانه، آشپزخانه، سرداب، كارگاه و دشت و صحرا را نيز هم.» هم لوتر و هم كالون به نحوى چشمگير، اهميت عمل توليدى را در عزت نفس مسيحيان يادآور شدند. مسيحيان با كار كردن براى خدا مى توانند احساس رضايت مندى و عزت نفس را ــ كه از راه هاى ديگر نمى توان تحصيل كرد ــ به دست آورند.
از ديدگاه اصلاح گران، انگيزه نهايى براى كار كردن آدمى آن است كه در مسيرى الهى قرار گيرد. اصلاح گران شايد در جزئياتى كه بر آن تأكيد مىورزيدند، اختلاف داشتند، اما روح و درون مايه اساسىِ كلام آن ها يكى بود و آن اين كه، كار و تلاش پاسخى طبيعى به ابتكار مشفقانه خداوند در مورد ماست. به وسيله كار، ما مراتب سپاسگزارى خود را نسبت به او اظهار داشته، او را مى ستاييم و در دنيايى كه از آنِ اوست، وى را عبادت مى كنيم. كاركردنْ ستايش خداست; چيزى است كه نتيجه اش به سود همه است و به واسطه آن، بشر نوآورىِ خود را نشان مى دهد. البته بايد توجه داشت كه دو مزيت اخير كار در همان مزيت نخست، نهفته است. ويليام پركينز، از طرفداران انگليسىِ كالون، مى گويد: «هدف واقعىِ زندگانىِ ما آن است كه با خدمت كردن به بشر، خدا را عبادت كنيم.» كالون خود معتقد بود كه تكليف همگانى بشر آن است كه در بهشتِ خداوند زحمت بكشد; آن هم به شكلى كه هم با موهبت ها و توانايى هايى كه خدا به او داده متناسب باشد و هم با ديگر نيازهاى جامعه. الزام همگان به كار كردن، وزنه اجتماعىِ بزرگ و تعادل بخشى است كه در عين حال، يادآور برابرى همه افراد بشر است كه خداوند آن ها را يكسان آفريده است.
اين تغيير و تحول تاريخى در مورد جايگاه كار، كه در قالب چنين اخلاقى اتفاق افتاد، بسيار جالب است. الهيات كالون ديدگاهى را در مورد كار بى اعتبار كرد كه آن را كوششى مى دانست كه اگرچه به لحاظ مصلحت گرايى لازم است، از نظر اجتماعى موجب وهن بوده، بهتر است به افرادِ فرودستِ جامعه واگذار شود; و آن گاه به ديدگاهى معتقد شد كه كار را وسيله اى شرافتمندانه و ستودنى براى پرستش خداوند و تصديق او به خاطر آفرينش مى دانست و افزون بر اين، موجب افزودن بر رفاه و سعادت مى گردد. بى جهت نيست كه مناطقى از اروپا كه بى درنگ آيين پروتستان را پذيرفتند، به سرعت به شكوفايى اقتصادى رسيدند; دستاوردى كه به طور غيرمنتظره و تصادفى ناشى از اهتمامى دينى و نو به كار بود، نه برآيندى حساب شده و عمدى. اين مطلب ما را به تأثير اقتصادىِ انديشه نهضت اصلاح دينى و نيز نظريه معروف وبر درباره ارتباط آيين پروتستان و سرمايه دارى رهنمون مى شود.
انديشه نهضت اصلاح دينى و ريشه هاى سرمايه دارى
بر اساس تفسير رايج از نظريه وبر، سرمايه دارى (كاپيتاليسم) يكى از نتايج مستقيم نهضت اصلاح گرايىِ پروتستانى است; اما اين مطلب به لحاظ تاريخى، غيرقابل قبول است و در هر حال، اين برداشت آن چيزى نيست كه وبر حقيقتاً مى گفت. وبر در كتاب اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى بر اين مطلب اصرار مىورزد كه:
به هيچ وجه، منظورش دفاع از اين نظريه احمقانه و جزمى نيست كه روح سرمايه دارى... تنها مى توانسته است در نتيجه نهضت اصلاح دينى سر برآورده باشد. واقعيت اين است كه شكل هاى خاص و مهمى از سازمان هاى تجارىِ سرمايه دارى، چنان كه معروف است، بسيار سابقه دارتر از نهضت اصلاح دينى هستند و اين خود دليل كافى براى رد چنين ادعايى است.
فعاليت هاى مؤسسه هاى اعتبارى بزرگِ كاتوليكى در قرون وسطا مانند مديچى ها[36] با انجام تحقيقاتى پيشروانه در ربع دوم سده بيستم ــ با آن كه در آن موقع، اطلاعات چندانى از روش هاى حسابرسىِ قرون وسطا در دست نبود ـ اثبات كرد كه فرضيه ها و شيوه هاى سرمايه دارى در مجموع، با جامعه قرون وسطايى، سخت عجين شده بود.
با توجه به اين موضوع، وبر حقيقتاً چه مى گويد؟ نخست آن كه، سرمايه دارى سابقه اى طولانى پيش از نهضت اصلاح دينى داشته است. شاهزادگان سوداپيشه قرون وسطا و جوامع كشاورزىِ سنتى به يك اندازه معتقد به نگرش هاى كاپيتاليستى بودند. وبر آن نوع از سرمايه دارىِ قرون وسطا را كه بدان پى برده بود، «سرمايه دارى بى پروا»[38] است و بدين سو گرايش دارد كه سود سرمايه را در يك نوع زندگى زرق و برق دار و منحط و فاسد مصرف كند.
جامعه قرون وسطايى با اين كه فعاليت هاى سودآور و پول ساز را تحمل مى كرد، ولى به طور كلى آن را غيراخلاقى مى دانست. وبر چنين استدلال مى كرد كه «روح جديدى از سرمايه دارى» در قرن شانزدهم دميده شد; اين روح را چندان نمى توان سرمايه دارى دانست، بلكه شكل خاصى از سرمايه دارى است كه بايد به توضيح آن بپردازيم.
اين برداشت نو از سرمايه دارى ــ كه نقطه مقابل سرمايه دارىِ «بى پرواى» قرون وسطا است ــ زيربناى اخلاقىِ نيرومندى داشت. اين نوع از سرمايه دارى در حالى كه ممكن است كسب كالا و ثروت را تشويق كند، در عين حال، نگرشى زاهدانه نسبت به آن ها دارد. وبر معتقد بود كه اين شكل از سرمايه دارى به لذت گرايى نخواهد انجاميد. در واقع، وبر خلاف انتظار، اين نوع سرمايه دارى گاهى نيز به عمد، لذت جويى مستقيم از زندگى را روا نمى دارد. وبر اين پرسش را مطرح مى كرد كه چگونه مى توان چنين تغيير موضع شگفت آورى در نگرش ها را تبيين كرد؟
وبر بر اساس مطالعاتش درباره فلورانس در قرن چهاردهم و پانزدهم معتقد بود كسانى كه در اين دوره به انباشتِ سرمايه مشغول بودند، دچار بحران روحى شديدى بودند; زيرا از يك سو براى ثروت اندوزى تلاش مى كردند و از سوى ديگر در فكر نجات خويش بودند. براى مثال، ياكوب فوگر از تباين و ناسازگارى شديد ميان فعاليت هاى بانكى خود و اعمالى كه كليساى كاتوليك از دير زمان، آن را موجب رستگارى مى دانست، آگاه بود. با اين حال، در جوامع پروتستانىِ قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم، انباشتِ سرمايه خطرى براى رستگارىِ فرد محسوب نمى شد. چنين به نظر مى رسد كه اين تغيير موضع شگفت آور در نگرش ها نوعى تبيين دينى است.
از ديدگاه وبر، اين نگرش جديد به خاطر ظهور آيين پروتستان بود. بعضى از نويسندگانِ هوادار كالون در قرن هفدهم، مانند بنيامين فرانكلين ــ كه در آثار او، تشويق به سرمايه دارى از راه سروكار داشتن با دنيا، با انتقاد از مصرف و به تحليل بردن آن، آميخته شده است ــ اين مطلب را به خوبى تبيين كرده اند. سرمايه بايد افزايش يابد نه اين كه مصرف شود.يكى از مورخان بريتانيايىِ پيوريتن، به نام كريستوفر هيل[39]، تفاوت ميان نگرش پروتستانى و نگرش كاتوليكى را به طور خلاصه چنين بيان مى كند:
بازرگانان موفق در قرون وسطا با احساس گناه سر بر خاك مى نهادند و پول هايى را كه به دست آورده بودند در اختيار كليسا قرار مى دادند و كليسا از آن ها به نحوى غيرمولد و غيرزاينده استفاده مى كرد. اما بازرگانان موفق پروتستان تا زمانى كه زنده بودند، هرگز از فعاليت هاى سودآور خود شرمگين نبودند و هنگام مرگ نيز پول هاى خود را برجاى مى گذشتند تا ديگران نيز به سانِ آنان عمل كنند.
وبر بر آن است كه آيين پروتستان پيش شرط هاى روان شناختىِ لازم براى بسط سرمايه دارى جديد را به وجود آورد. در واقع، وبر سهم اساسى كالونيسم را در پديد آوردن انگيزه هاى روان شناختىِ سرمايه دارى برحسب نظام اعتقادىِ كالونيسم مى دانست. وبر تأكيد خاصى بر مفهوم «دعوت» داشت و آن را با انديشه كالونيستىِ تقدير ربط مى داد. پيروان كالون با اطمينان از رستگارى و نجات شخصى خود، قادر بودند كه بدون هيچ گونه نگرانىِ جدى از ناحيه رستگارى خود، به فعاليت هاى دنيوى مشغول شوند.توليد سرمايه و انباشتِ آن هيچ گونه اشكال اخلاقى ندارد; مشروط به آن كه از راه هاى غيرقابل قبول به دست نيامده باشد يا به شكلى اسراف آميز مصرف نشود.
در اين جا من درصدد نقد نظريه وبر نيستم. نظريه وبر در بعضى از محافل، كاملا بى اعتبار شناخته مى شود، اما در بعضى ديگر، هنوز مورد توجه است. دغدغه من صرفاً يادآورى اين مطلب است كه وبر به درستى دريافته بود كه در اوايل دوره مدرن، انديشه هاى دينى تأثير اقتصادى و اجتماعىِ نيرومندى بر اروپا داشته است. همين واقعيتِ بيان شده از سوى وبر كه تفكر دينىِ نهضت اصلاح دينى توانست انگيزه هاى لازم را براى رشد سرمايه دارىِ مدرن فراهم سازد، به تنهايى گواه معتبرى براى ضرورت مطالعه انديشه هاى دينىِ اين دوره است. ارتباطات ديگرى از اين دست چگونه وجود داشتند؟ چگونه مى توان به آن ها پى برد؟ جز اين كه تاريخ نگاران با زبان و انديشه هاى اين دوره آشنا باشند؟ براى طرح چنين نظريه هايى و نيز ارزيابى آن ها آشنايى با انديشه نهضت اصلاح دينى و پيوست ها و گسست هاى آن با آنچه پيش از آن وجود داشت، ضرورى است.
انديشه حقوق بشر و انديشه سلطان كُشىِ توجيه پذير[40]
شايد بتوان چنين استدلال كرد كه نهضت اصلاح دينى تا حدى به خاطر تحولات سياسى و اجتماعى اى كه به بار آورد و تا حدى به سبب وجود پاره اى از انديشه هاى خطير و نوى كه بر اروپاى بى خبر و خام فرو افكند، چهره سياسى اروپا را تغيير داد. برخى از باورهايى كه تا آن زمان در ثبات سياسى و اجتماعى غرب اروپا سهم داشت، به زير سؤال رفت. از جمله اين باورها، «مقدر بودنِ»[45] كه بر همين اساس، نظريه هاى سلطان كُشىِ توجيه پذير را مطرح كردند، نشان دهنده گسستى اساسى در اين تصور رايج در قرون وسطا بود كه ساختارهاى موجود قدرت تا حدى از سوى خداوند مقدر شده و به همين جهت نيز تخطى ناپذير و غيرقابل تغيير است.vindiciae contra tyrannos را نوشتند و نويسندگان كم اهميت ديگرى هم نوشته هاى ديگرى را. همه اين نويسندگان بر يك مطلب اتفاق نظر داشتند و آن اين كه در برابر حاكمان مستبد بايد مقاومت كرد. الزام به اطاعت از خداوند مقدم بر الزام به اطاعت از حاكم بشرى است.
در فرانسه نيز انديشه هايى مشابه، به دنبال كشتارى كه در روز سَنْت بارتالامه[49] درهم شكسته شد. در جريان اين حادثه، گروهى از كشيش هاى هوادار كالون (به تحريك كالون) آشكارا كوشيدند كه فرانسيس دوم را بربايند. اما كشتار روز سنت بارتالامه در سال 1572، تحول اساسى را در انديشه سياسى كالونيستى فرانسه تسريع كرد.
پيدايش مشروطه طلبان [50] ــ مردمانى كه محدوديت هاى شديدى براى حقوق پادشاهان قائل بوده، هوادار وظيفه (نه صرفاً حق) مردم براى مقاومت در برابر پادشاهان مستبد بودند ــ پاسخ مستقيمى به فضاى شوك آورى بود كه پس از كشتار سال 1572 سايه افكن شده بود. در سال 1559، كالون چه بسا با پذيرش تدريجىِ اهميت عملى و سياسىِ اين معضل ــ تصديق كرد كه ممكن است حاكمان با جبهه گرفتن در مقابل خداوند، از چارچوب اختيارات خود پا فراتر نهند. او معتقد بود كه در اين صورت، آن ها ديگر حق اعمال قدرت را ندارند.
خداوند پادشاه پادشاهان است... ما مطيع و فرمانبردار كسانى هستيم كه بر ما گماشته شده اند; اما تنها به خاطر خدا چنين مى كنيم. اگر آنان به چيزى فرمان دهند كه خلاف خواست و اراده خدا باشد، ديگر نزد ما ارزشى نخواهند داشت. در چنين شرايطى ما بايد حرمت و منزلت آنان را ناديده گيريم. اگر اين جايگاه را مجبور به اطاعت از قدرت حقيقى، يگانه و برترِ (summa potestas) خدا كنيم، بى عدالتى نكرده ايم. به همين دليل است كه دانيال (6:23) آن گاه كه از قانونى ضد خدايى، كه پادشاه برقرار كرده بود سرپيچى كرد، منكر سرپيچى از پادشاه بود; زيرا پادشاه محدوديت هاى تعيين شده توسط خداوند را زير پا گذاشته و نه تنها در برابر آدميان مرتكب خلاف شده بود، بلكه عليه خدا طغيان كرده بود و به همين دليل نيز از مسند قدرت به پايين كشيده شد.
در واقع، كالون مقرر كرده بود كه هر حاكمى كه از چارچوب اختيارات تعيين شده توسط خداوند پا را فراتر نهد، به همان دليل، ديگر نمى تواند حاكم باشد و از حقوق و امتيازات آن قانون محروم مى شود. از اين رو، كالون مى گفت كه حاكمان (نه يكايك افراد عادى) مى توانند تصميمات (نامشخصى) عليه او ]=پادشاه [اتخاذ كنند. اين تأملات هر چند داراى ابهام بود، موجب شد كه ديگران آن را بسط و گسترش دهند; كه از همه مهم تر، پيروان فرانسوى او ــ در واكنش به حوادث تكان دهنده سال 1572 ــ بودند. فرانكويز هوتمان[53] مورنى كتاب
شايد بتوان گفت كه اين نظريات افراطىِ نو، كه در بوته حوادث مربوط به كالونيسم فرانسه شكل گرفت، نقطه عطف مهمى را در گذر از فئوداليسم به دموكراسىِ مدرن رقم زد و مفهوم حقوق طبيعى افراد را بر اساس مبانى الهياتى تبيين كرد و از آن دفاع نمود. هر چند بسيارى از پيروان كالون در فرانسه در دوران حكومت هنرى چهارم از هر گونه مخالفت با نظام سلطنتى، به ويژه پس از اعلام حكم نانت[54]، خوددارى كردند، نظريه هاى مهم سياسىِ جديدى در عرصه سياسىِ فرانسه اجازه طرح يافتند. گفته شده است كه همين انديشه ها در شكل هاى كاملا سكولارِ خود در دوره روشنگرى، دوباره در فرانسه مطرح شدند; و اين هنگامى بود كه مفهوم حقوق طبيعى افراد ــ جدا از سرشاخه هاى الهياتى آن ــ با اصول جمهوريت ژنو در دوره كالون، در اثر ژان ژاك روسو تحت عنوان These republicaine در هم آميخت كه ــ در تقابل با اثر امروزى ولتر These Royale و كتاب these nobilaire نوشته مونتسكيو ــ اعلام كرد كه ژنو در قرن شانزدهم يك جمهورى آرمانى بود كه مى توانست الگويى براى فرانسه قرن هجدهم باشد. از اين رو، ژنو در عصر كالون آرمان زنده و نيرومندى بود كه بر افكار فرانسه در پيش از انقلاب، حاكم بود. شايد بتوان گفت كه انقلاب فرانسه در سال 1789 آخرين مرحله از شكوفايى انقلاب ژنو در سال 1535 بود.اما حتى اگر اين انقلاب سياسى از كالون الهام نگرفته باشد، انقلاب علمىِ اواخر قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم به طور جدى بر آن دسته از انديشه هاى دينى استوار بود كه در دوره نهضت اصلاح دينى پا به عرصه وجود نهاد. در بخش آينده به بررسى اين مطلب مى پردازيم.
انديشه نهضت اصلاح دينى و پيدايش علوم تجربى
يكى از مهم ترين ويژگى هاى جهان مدرن، ماجراى علوم تجربى است.موضوع ريشه هاى علوم تجربىِ مدرن، موضوعى است پيچيده و بحث انگيز. نظريه هايى كه براى تبيين تحولات شگفت انگيز علوم تجربى بر اساس يك عاملْ ارائه شده، بلند پروازانه است و به طور كامل از عهده اثبات موضوع برنمى آيد. ترديدى نيست كه نه يك عامل، بلكه مجموعه اى از عوامل در اين موضوع تأثير داشتند كه يكى از آن ها به يقين، عامل دينى است و به ژان كالون باز مى گردد.
حجم عظيم تحقيقات جامعه شناختى اى كه از مدتى پيش از يك قرن اخير بدين سو به انجام رسيده است، نشان مى دهد كه ميان توانايى هاى سنّت پروتستانى و سنّت كليساى كاتوليك روم در جهان مسيحيت در پرورش دانشمندانِ درجه اول در زمينه علوم تجربى تفاوت هايى اساسى وجود دارد. يكى از نمونه هاى اين تحقيقاتْ مطالعات مهم آلفونس دى كندول[55] درباره ]نپذيرفتن [عضويت دانشجويان خارجى در آكادمى علوم پاريس در دوره زمانى 1666ـ1883 است.اين تفاوت هاى گسترده در طول زمان ها و كشورها را مى توان چنين خلاصه كرد: به نظر مى رسد كه پروتستان ها در رشد مطالعات مربوط به علوم تجربى بسيار مؤثرتر از كاتوليك ها بودند. از اين رو، نهضت اصلاح دينى در ارتقاى نگرش هاى موافق و متناسب با علوم تجربى نقش داشت. شايد در نگاه اول، اين مطلب بعيد به نظر برسد. در يك صد سال اخير، نگرش اصلاح گرانى چون كالون به نظريه كپرنيك يعنى خورشيدمركزى در منظومه شمسى، مايه ريشخند شده است. آندره ديكسون وايت در اثر بسيار جدلى خود تحت عنوان تاريخ نبرد ميان علم و الهيات مى نويسد:
كالون در شرحى بر سِفر خروج كوشيد تا ضمن تخطئه كسانى كه اظهار مى داشتند زمين مركز عالم نيست، مشكل را حل كند. او با استناد به آيه نخست مزمور 93 به اين غائله پايان داد و اين پرسش را مطرح كرد كه: چه كسى به خود جرأت مى دهد كه براى كپرنيك اعتبارى بيشتر از اعتبار روح القدس قائل باشد؟
بسيارى از نويسندگان، يكى پس از ديگرى، در قالب مضمون «دين و علم» بر اين اظهار نظر كالون اصرار ورزيدند. به نظر نمى رسد كه كسى زحمت بررسى منابع آن ها را به خود داده باشد; زيرا كالون در هيچ يك از آثار معروف خود چنين واژگانى را به كار نبرده و چنين جملاتى را ابراز نكرده است. اين ادعا كه او چنين گفته است، نخستين بار در آثار فردريك ويليام فارر[56] (1831 ـ 1903)، آن گونه كه انتظار مى رفت، بدون ذكر دليل آمده است. وى سَركشيش كليساى انگليكن كانتربرى و نيز نويسنده اى بود كه در استنادهايش بيش از اندازه به حافظه خود ــ كه از قضا، معمولا غيرقابل اطمينان هم بود ــ تكيه مى كرد و بدين جهت شهره بود.
در واقع، مى توان براى كالون دو سهم عمده در رشد و پيشرفت علوم تجربى قائل شد. نخست آن كه وى با نگرشى مثبت، مطالعه علمىِ طبيعت را تشويق مى كرد. دوم آن كه او يكى از موانع عمده بر سر توسعه مطالعات ياد شده را از ميان برداشت. سهم نخست او به ويژه با تأكيد وى بر نظم آفرينش گره خورده است. جهان طبيعت و بدن انسان، هر دو، بر حكمت و صفات خداوند شهادت مى دهند:
خداوند براى آن كه هيچ كس از سعادت و خوشبختى محروم نشود، نه تنها بذرهاى آيينى را كه پيشتر از آن سخن به ميان آورديم، در ذهن ما قرار داده است، بلكه افزون بر آن، كمال خود را در كل ساختار جهان نمايانده و هر روز، خود را در پيش چشم ما قرار داده است; به گونه اى كه ما نمى توانيم چشمان خود را بدون نگريستن به او باز كنيم... براى اثبات حكمت شگفت انگيز خداوند، آسمان ها و زمين دلايل بى شمارى را به ما نشان مى دهند; كه منظور از آن نه تنها دلايل متعالى ترى است كه نجوم، پزشكى و ديگر علوم طبيعى آن را تبيين مى كنند، بلكه افزون بر آن، دلايلى است كه در معرض توجه افراد عادى بى سواد قرار مى گيرند، به گونه اى كه حتى چنين افرادى نمى توانند چشم باز كنند، اما آن را مشاهده نكنند.
بدين ترتيب، كالون مطالعه هم نجوم و هم پزشكى را توصيه مى كرد; ]زيرا[ علوم ياد شده بهتر از الهيات مى توانند به عمق جهان طبيعت راه پيدا كنند و شواهد بيشترى براى نظم آفرينش و حكمت آفريدگارِ آن اقامه نمايند.
از اين رو، شايد بتوان استدلال كرد كه كالون انگيزه دينى جديدى براى انجام تحقيقات علمى در مورد طبيعت ايجاد كرد. در آن زمان، مطالعات ياد شده يكى از ابزارهاى شناخت دست تدبير خداوند در آفرينش بود و در نتيجه، اعتقاد به وجود خداوند و حاكميت او را بالا مى برد. در اعتراف نامه بلژيك (1561)، بيانيه اى كالونيستى درباره ايمان كه تأثير خاصى در اسكاتلند[57] (سرزمينى كه به خصوص، گياه شناسان و فيزيكدانان مشهورى دارد)، اعلام شده است كه طبيعت در برابر چشمان ما، چونان كتابى زيباست كه در آن، همه مخلوقات ــ چه خرد و چه كلان ــ همانند الفاظى هستند كه اشياء نامرئىِ مربوط به خدا را به ما نشان مى دهند. بدين ترتيب، مى توان خداوند را در ضمن انجام مطالعاتى مبسوط در مورد آفرينش، شناخت.
انديشه هاى ياد شده، به شدت مورد توجه انجمن سلطنتى ــ مهم ترين نهاد ويژه گسترش تحقيقات و مطالعات علمى در انگلستان ــ قرار گرفت. بسيارى از اعضاى اوليه اين انجمن از ارادتمندان كالون بودند كه با آثار او، و نيز پيوند محكم آن ها با حوزه هاى مطالعاتىِ خودشان، آشنايى داشتند و بدين ترتيب بود كه ريچارد بنتلى (1662ـ1742) در سلسله درس ــ خطابه هاى خود در سال 1692، بر اساس اصول رياضى نيوتن[58]، نظم جهان را به شكلى كه مورد نظر نيوتن بود، شاهدى بر هدفمند بودن آن دانست. در اين جا اشارات و دلايل روشنى وجود دارد كه كالون دنيا را «تماشاخانه عظمت و شكوه خداوند» مى دانست كه افراد بشر در آن، همچون حاضران و تماشاگرانى هستند كه به تحسين و سپاسگزارى مشغولند. مطالعه دقيق آفرينش، موجب تقويت و افزايش آگاهى نسبت به حكمت آفريننده آن مى شود.
دومين سهم عمده كالون، حذف مانعى مهم از سر راه رشد و گسترش علوم تجربى بود: اخذ ظواهر كتاب مقدس[59]. رهايى يافتنِ بينش و نظريه علمى از تفاسير، در دو مرحله صورت گرفت. نخست، او اعلام كرد كه كتاب مقدس توجهى به جزئيات ساختار جهان مادى ندارد، بلكه هدف آن اعلام بشارت عيسى مسيح است. دوم، او اصرار مىورزيد كه نبايد همه مطالب كتاب مقدس درباره خدا يا دنيا را به همان معناى ظاهرى آن گرفت. ما مى توانيم اين نكات را يك به يك، مورد توجه قرار دهيم.
كالون معتقد بود كه در درجه نخست بايد كتاب مقدس را ناظر به شناخت عيسى مسيح دانست. كتاب مقدس متنى مربوط به علم نجوم، جغرافيا يا زيست شناسى نيست. شايد بتوان روشن ترين بيان براى اين اصل را در بندى كه در سال 1543 به مقدمه كالون بر ترجمه اوليورتن از عهد جديد اضافه شد، جستجو كرد. ]كالون در اين بند اعلام مى كند كه[ جان كلام كتاب مقدس آن است كه ما را به شناخت عيسى مسيح رهنمون شود. چنين نيست كه كتاب مقدس، منبعى خطاناپذير از اطلاعاتِ درباره نجوم و پزشكى باشد. از اين رو، علوم تجربى از بند محدوديت هاى الهياتى آزادند.
دومين سهم كالون، معطوف به جايگاه قضاياى كتاب مقدس درباره پديده هاى علمى است و اهميت آن زمانى به خوبى معلوم مى شود كه ديدگاه كاملا متفاوت مارتين لوتر را در نظر گيريم. لوتر در چهارم ژوئن سال 1539 به شدت نظريه كپرنيك را ــ كه بر گردش زمين به گرد خورشيد مبتنى بود ــ هدف انتقادهاى خود قرار داد. متن انتقادهاى او در سال 1543 چاپ شد. ]تمام سخن لوتر اين بود كه[ مگر جز اين است كه كتاب مقدس خلاف اين را مى گويد؟ آيا يوشع از خورشيدى سخن به ميان آورد كه همچنان بر جاى خود ثابت است؟ و بدين ترتيب، لوتر براساس اين لفظ گرايى در مورد كتاب مقدس ــ كه ويژگى اين مصلح آلمانى است ــ نظريه خورشيدْمركزى را در منظومه شمسى مردود دانست. همان گونه كه پيشتر ضمن بيان مناقشات لوتر با تسوينگلى درباره معناى سخنان عيسى در شام آخر درباره نان «اين است بدن من»، (متى 26:26) نشان داده ايم، لوتر اصرار مىورزيد كه كلمه `is'را تنها مى توان به حقيقتاً «مساوى است با» معنا كرد. تسوينگلى كه از اين سخن شوكه شده بود، آن را نوعى پوچ گرايى دينى و زبان شناختى مى دانست كه در سطوح مختلف زبانى در مجموع، بى معناست. ]به عقيده تسوينگلى [در چنين موردى، كلمه is به معناى «دلالت مى كند» است.
بحث كالون درباره پيوند ميان يافته هاى علمى و گزاره هاى كتاب مقدس، در مجموع، يكى از باارزش ترين كوشش هاى او در زمينه انديشه مسيحى است. كالون در اين جا نظريه پيچيده اى را مطرح كرد كه معمولا از آن با اصطلاح «سازگارى»[60] ياد مى شود. واژه سازگارى در اين جا به معناى «تطبيق يا هماهنگ كردن به منظور رفع نيازهاى وضع موجود ونيز توانايى بشر در درك آن» است.
كالون چنين استدلال مى كرد كه خداوند ضمن مكاشفه، خود را با قابليت هاى ذهن و قلب بشر هماهنگ مى سازد. خداوند تصويرى از خود رسم مى كند كه بتوانيم او را درك كنيم. تشبيهى كه در وراى انديشه كالون در اين موضوع قرار دارد، عبارت است از تشبيه به بشر سخنور. يك سخنران برجسته از محدوديت هاى مخاطبان خود آگاه است و سخنان خود را با آن ها هماهنگ مى سازد. اگر بناست كه ارتباطى حاصل شود، بايد فاصله موجود ميان سخنران و شنونده برداشته شود. مَثَل هاى مذكور در كلام عيسى اين نكته را به خوبى تبيين مى كنند. آن ها از زبان و توضيحاتى (چون تشبيهاتى بر اساس گوسفند و شبان) كه براى مخاطبان روستايىِ فلسطينى بسيار گيراست استفاده مى كنند. پولس نيز از انديشه هايى سود جست كه متناسب با شرايط شنوندگانش بود و آن ها را از جهان حقوقى و بازرگانى اى برگرفته بود كه اغلب خوانندگانش در آن مى زيستند.
به همين سان، كالون معتقد است كه اگر بناست خداوند بر ما مكشوف گردد، ناگزير است تنزل كرده، با ما هم مرتبه شود. خداوند منزلت خود را آن قدر تنزل مى دهد تا با توانايى هاى ما هماهنگ شود; همان گونه كه مادر براى آن كه كودك خود را در بغل گيرد، خم مى شود. مكاشفه نيز نوعى فروتنى و مدارا از ناحيه خداوند است كه به واسطه آن، خدا فاصله موجود ميان خود و ظرفيت هايش را با بشر گناهكار و توانايى هاى بسيار ناچيزش پر مى كند. خداوند همانند هر سخنور شايسته اى مخاطبان خود را مى شناسد و زبان خود را با آنان هماهنگ مى سازد.
نمونه اى از اين سازگارى، در تصويرهاى ارائه شده از خدا در كتاب مقدس نمايان است. كالون خاطرنشان مى كرد كه خداوند را معمولا چنان معرفى مى كنند كه گويى داراى دهان، چشم، دست و پاست. چه بسا به نظر آيد كه اين به معناى آن است كه خداوندْ بشر است و مستلزم آن است كه خداى ازلى و روحانى به گونه اى، به مرتبه بشرى جسمانى مانند ما تنزل كرده است. (معمولا از اين موضوع به «انسان انگارى[62] خدا هستند در اين شيوه، خداوند خود را تا مرتبه ما تنزل مى دهد و از تصاويرى استفاده مى كند كه ما بدان ها دسترسى داريم. در سخن گفتن از خداوند قطعاً شيوه هاى پيچيده تر شايسته تر است، اما چه بسا ما نتوانيم آن ها را درك كنيم.
در مورد داستان آفرينش دركتاب مقدس (سفر خروج 1)، كالون استدلال مى كرد كه آن داستان با توانايى ها و بينش هاى مردمانى تقريباً ساده و ابتدايى تناسب دارند و نبايد ماجراهاى آن را جلوه هاى دقيق حقيقت تلقى كرد. او اظهار مى داشت كه نويسنده سفر پيدايش «براى تعليمِ افراد ناآگاه و ابتدايى در كنارِ افراد آگاه و فرهيخته منصوب شده بود و به همين جهت نمى توانست بدون تن دادن به چنين شيوه معمولى و ساده اى از آموزش، به هدف خود برسد». عبارت «شش روز آفرينش» به معناى شش دوره 24 ساعته نيست، بلكه براى ايجاد نوعى سازگارى و هماهنگى با شيوه هاى تفكر بشرى در تعيينِ دوره ممتدى از زمان است. عبارت «آب بر فراز آسمان» نيز صرفاً شيوه اى سازگار و تناسب يافته براى سخن گفتن درباره ابرهاست.
تأثير اين دو انديشه در نظريه پردازىِ علمى، به ويژه در قرن هفدهم، چشمگير است. براى مثال، ادوارد رايت نويسنده انگليسى، از نظريه خورشيدْمركزى در منظومه شمسى كه بر خلاف ديدگاه پيروان معناى ظاهرى كتاب مقدس بود، با اين استدلال دفاع كرد كه اولا كتاب مقدس كارى به فيزيك ندارد و ثانياً شيوه سخن گفتن آن «متناسب و سازگار با فهم و چگونگى سخن گفتن مردم كوچه و بازار و مانند سخن گفتن پرستاران با كودكان خردسال است». برگشتِ همه اين استدلال ها، يكسره به كالون است كه مى توان گفت سهمى اساسى در پيدايش علوم تجربى در اين موضوعات داشت.
خاتمه
در اين مجال اندك، نمى توان تحليلى مبسوط از تأثير احتمالىِ انديشه هاى نهضت اصلاح دينى بر روند تاريخ بعدىِ بشر ارائه داد. اما آنچه در اين فصلِ نهايى گفته شد، نشان مى دهد كه انديشه نيروى بالقوه اى است كه مى تواند همه چيز را دگرگون كند. نهضت اصلاح دينى، همانند انقلاب روسيه، يادآور اين مطلب است كه انديشه صرفاً برآمده از جوامع نيست، بلكه در مواقعى همين انديشه ها وجودْبخشِ جوامع اند. مقايسه اى گويا ميان لنين و كالون كه در مطالعات اخير درباره اين اصلاح گر فرانسوى رايج است، نشان دهنده اهميت تاريخى مردمِ معتقد به انديشه هاى راديكال در مواقع سرنوشت ساز خاصى در تاريخ است. در اين نوشتار تلاش كرديم تا پاره اى از اين انديشه ها را روشن ساخته، آن ها را در معرض فهم گروه بيشترى قرار دهيم; با اين هدف كه فهم عميق ترى از اين دوره زيبا و مسحور كننده به دست آيد.
تاريخى كه از انديشه ها غافل بمانَد، سرگذشت تاريخىِ خود را به خوبى بيان نكرده و قطعاً تمام آن را نگفته است. نهضت اصلاح دينى جنبشى بود كه انديشه هاى دينى در آن نقش عمده اى داشتند. در آن نهضت، عوامل اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى ديگرى دخيل بودند. ضرورى و الزامى است كه به آن عوامل نيز توجه كنيم. اما پرداختن به داستان نهضت اصلاح دينى بدون در نظر گرفتن قدرت خلاق انديشه هاى دينى، امرى نامعقول است. شايد امروزه براى بعضى از مفسرانِ سكولارِ اين نهضت، درك قدرت دين به عنوان نيرويى تاريخى، دشوار باشد و بدان جهت كه دين مستقيماً دنياى آن ها را شكل نداده است، چنين بپندارند كه علت آن، هميشه همين بوده است; ولى واقعيت غير از اين است. شايد هنوز هم بايد آن مشكل ترين مهارت از مهارت هاى تاريخى را ــ يعنى به دست آوردن توان غوطه ور شدن در جهان فرهنگى اى كه هم اكنون ساكت و بى روح است ـ فراگيريم و خود را در متن جهانى تصور كنيم كه انديشه ها و نگرش هاى دينى در آن اهميت بسيار دارد. اين اثر نمى تواند به تمامى اين هدف دست يابد، اما كوشيده است كه اندكى حجاب ها را كنار زند و در فهم بهترِ چيزى كه بدون آن، شايد به صورت رازى سر به مهر باقى مى ماند مددرسانِ ما باشد.
[1] . social existence
[2]. Romantic idealism
[3]. doctor ; پژوهشگر دينى كه در زمينه الهيات و قداست شخصى به شهرت دست يافته باشد. (وبستر اينترنشنال). ـ م.
[4]. elders ; هر يك از مقامات يا رهبران كليساهاى خاص (همان). ـ م.
[5] . pastors
[6]. decons ; خادمان كليسا. ـ م.
[7]. procureurs
[8]. hospitaller
[9]. hospital
[10]. Franziska Conrad
[11]. sociologism
[12]. Roland H. Bainton
[13]. Monastic Christianity
[14]. Ernst Curtius
[15]. اصطلاحى لاتينى است به معنى devotion moderna و منظور از آن، جنبشى دينى در كليساى كاتوليك روم از پايان سده 14 تا سده 16 ميلادى است. در اين جنبش بر تفكر و حيات درونى تأكيد مى شد و اعمال ظاهرى و تشريفات دينى چندان اهميت نداشت. هلند خاستگاه اين جنبش بود، اما بعدها در آلمان، شمال فرانسه، ايتاليا و اسپانيا نيز طرفدارانى پيدا كرد. (ر.ك: بريتانيكا ذيل همين مدخل). ـ م.
[16].Thomas A. kempis (1379 - 1471); نويسنده برجسته آلمانى. ـ م.
[17]. other - worldly contemplation
[18]. William of st. thierry
[19]. Geert Groote (1340-1383); كشيش و اصلاح گر هلندى. ـ م.
[20]. utter ontological distiction
[21]. fallen
[22]. everyday world
[23]. Sacred
[24]. Secular
[25].William Tyndale (1494-1536); نويسنده و مترجم كتاب مقدس به زبان انگليسى. ـ م.
[26]. Work Ethic
[27]. Eusebius of Caserea
[28]. Adriano Tilgher
[29]. Calling
[30]. vocation
[31]. talent
[32]. ; داستان ده غلامthe parable of the talents
[33]. Praise
[34]. Medicis; خاندانى ايتاليايى كه از قرن 15 م تا 1737 سرنوشت فلورانس را در دست داشت. اين خاندان از طريق بازرگانى و بانكدارى از گمنامى به ثروتى هنگفت دست يافت و از طريق ازدواج به خاندان هاى بزرگ اروپا راه پيدا كرد. دو ملكه فرانسه و چندين كاردينال كليساى رومى از آن برخاستند... آزادگى و بلندنظرىِ بسيارى از اعضاى خاندان مديچى كه مشوقان پرشور هنر، ادبيات و علم بودند، سبب شد كه فلورانس صاحب عظيم ترين گنجينه فرهنگ اروپا شود (نگاه كنيد به دايرة المعارف فارسى 2723). ـ م.
[35]. Fuggers; خاندانى از امراى بزرگ آلمانىِ مقيم آگسبورگ. مؤسس ثروت اين خاندان يوهان فوگر بود. در زمان ياكوب فوگر (1459ـ1525) ثروت اين خاندان به اوج رسيد. وى عملا استخراج و تجارت نقره و مس و جيوه را در انحصار خود داشت، وى مبالغ هنگفتى به ماكسيميليان 1 وام داد و با رشوه دادن به برگزينندگان، وسيله انتخاب شارل V را فراهم كرد. شارل نيز به فوگرها عنوان اشرافى اعطا كرد. خاندان فوگر مشوق و حامى هنرمندان نيز بود. (همان 1950). ـ م.
[36]. Raymond de Roover
[37]. adventurer capitalism
[38]. unscrupulous
[39]. Christopher Hill
[40]. Justifiable Regicide
[41]. givenness
[42]. Quentin Skinner
[43]. ideology of transition
[44]. John Ponet
[45]. Christopher Goodman
[46]. St. Bartholomew`s Day massacre
[47]. political agitation
[48]. Huguenot
[49]. Conspiracy of Amboise
[50]. Monarchomachs
[51]. Francois Hotman
[52]. Theodore de Beze
[53]. Phillipe Duplessis Mornay
[54]. Edict of Nantes
[55]. Alphonse de Candolle
[56]. Frederick William Farrar
[57]. Lowlands
[58]. Newtone`s Principia Mathematica(1687)
[59]. biblical literalism
[60]. `accommodation'
[61]. anthropomorphism
[62]. baby-talk
آليستر مك گراث ؛ بهروز حدادى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید