اگر محبتى كه در خود احساس مى كنید یا از جانب مدعى مى شنوید، از جنس و قماش عشق ناب باشد، مقدس است و سعى و تلاش در راه رسیدن به معشوق و محبوب، پسندیده و شایسته مى باشد ولى اگر كشش و جاذبه ی موجود و مورد ادعا، حاصل هوس سوزان، غرایز سركش یا اوهام و تخیلات ذهنى است، باید با آن مبارزه كنید و آن را مهار نمائید و گرنه نتایج و عواقب وخیمى در پى خواهد داشت
عشق ناب و هوس شعله ور را نشانه هایى است که در چندین مقاله به بررسی آن خواهیم پرداخت. اولین نشانه را با هم می خوانیم
عشق، برآیند و مبتنى بر آگاهى است و هوس بر وهم و خیال؛
آن كس كه فردى را به صفات كمال و جمال شناخته و كمالات وجودى وى برایش محرز شده و كاستى ها و نقص هایش را مىداند و با توجه به رجحان نسبى یا فوقالعاده ی نقاط مثبت او بر نقاط منفىاش به او دل بسته، عاشق واقعى است.
این عشق و علاقه و وابستگى ، بعد از آگاهى نسبتاً كامل به شخصیت، ویژگىها، كمالات و نقایص فردى، خانوادگى، جسمى و روحى او حاصل شده و مبتنى بر واقعیات است. او مىداند مثلاً دخترى كه محبوب وى گشته، دخترى است مثلاً بیست ساله با قد بلند، چشم و ابروى نسبتاً متناسب، برخوردار از زیبایى جسمى و ظاهرى در حد متوسط یا كمتر، متدیّن، عفیف و پاكدامن، خانهدار كه از لحاظ تحصیلات نیز، سوم راهنمایى خوانده و ترك تحصیل كرده است. خانواده ی وى از طبقه ی سوم اجتماع - نیمه فقیر - مىباشند كه با عزّت، كرامت، قناعت و كوشش زندگى مىكنند و با سختىهاى زندگى خو گرفته و به مقاومت در برابر آنها عادت یافتهاند. علاوه بر اینها قد این دختر از متوسط بلندتر است و لاغراندام جلوه مىكند كه از نظر این جوان، حُسن و جمال نیست و فقط خانهدارى را در حد معمول مىداند و كار و تخصص دیگرى ندارد و با توجه به وضع خانوادگىاش نمىتواند جهیزیه ی چشمگیرى به همراه خود بیاورد؛ ولى این جوان وجوه مثبت و منفى دختر را با هم جمع كرده و مقایسه نموده و در مجموع نمره مثبت بالایى در او دیده لذا به او علاقهمند گشته و شور عشق آن دختر قلبش را به تپش انداخته است.این محبت و علاقه، عشق است نه هوس شعلهور.
بر عكس كسى كه فقط با تلفن صداى دخترى را شنیده و به او اظهار علاقه كرده و حالا بعد از چند بار صحبت تلفنى و شنیدن حرفها و ایدهها و اوصاف آن دختر از زبان خودش یا دیگران دلبسته ی او شده و در خیال خود از او فرد گمشدهاش را ساخته است ، این دلبستگى را نباید و نمىتوان عشق نامید زیرا بر تخیلات و اوهام استوار است و بنیانى كه بر آگاهى استوار نباشد، بسیار سست و بىدوام است و به زودى فرو مىریزد.
چنین افرادى بعد از صحبت تلفنى یا دریافت نامه، ایمیل، پیام الكترونیكى یا شفاهى از طرف مقابل در ذهن و خیال خود از او یك ایدهآل مىسازند و به محبوب ساخته ی ذهن خود عشق مىورزند و این عشق و علاقه ی مفرط كه روز به روز شدیدتر هم مىشود، آنان را از درك، فهم، دیدن و شنیدن حقایق باز مىدارد. آنچه خودش مىخواهد در محبوبش مىبیند و آنچه را نمىپسندد، در او انكار مىكند.
امام على(ع) میفرماید:
«آرزوها چشم دل را نابینا مىكند.»(1)
«هر كس به چیزى به شدت عشق ورزد، آن محبت و عشق شدید، بینایىاش را معیوب و قلبش را مریض مىكند. از اینرو با چشم معیوب مىنگرد و با گوش ناشنوا استماع مىكند.»(2)
چنین عشق و علاقهاى اگر مبناى تشكیل خانواده و ازدواج گردد، چون هوس شعلهور و محبتى توهمى و خیالى است، سراب است نه حقیقت، لذا به زودى سستى آن آشكار مىشود و بنیان مبتنى بر آن فرو مىریزد و به همین جهت است كه بسیارى از ازدواجهاى بنا نهاده شده بر عشقهاى تخیلى تلفنى، نامهاى، پاركى، ایمیلى و امثال آن به طلاق منجر مىگردد و چنین عاشقانى آرزو مىكنند «كاش براى همیشه در همان مرحله عشق و دوست داشتن و آرزوى وصال مىماندند» و آب سرد وصال بر آتش گرم عشقشان نمىریخت و كاخ شیشهاى و زیباى تخیلشان با تلنگر واقعیت در هم نمىشكست. آنان تا با عشق خیالى سرخوش و مشغولند و آرزوى وصال محبوبِ ایدهآلِ توهمى را دارند، زندگىشان سراسر شور و شوق است ولى همین كه به وصال رسیدند و شعله هوسشان فروكش كرد و خیال و وهم رخت بربست، با واقعیت نازیبایى آشنا مىشوند كه تا آن موقع در ذهنشان خطور نداشت. روز به روز زوایاى بیشترى از زشتىهاى محبوب خیالى دیروز آشكار مىشود و شیرینى دوستداشتن را به تلخى نفرت بدل مىكند به حدى كه بعد از گذشت مدتى كم، جز طلاق و جدایى چارهاى نمىیابند.
دكتر وودى آلن از كارشناسان خبره خانواده مینویسد:
دور نیست از دیدار چهرهاى زیبا به دمى دل ببازیم و به ستایش جمالش بپردازیم و یا از ادراك صفات معنوى موجودى، متأثر شویم و به آفرینى لب بگشاییم و یا حتى نسبت به كسى در ضمیر خود كشش كهربایى دریابیم اما اینها هیچ یك عشق نیست. عشق درخور این نام ، باید بنایى باشد كه بر پایههایى از بصیرت و معرفت حقیقى عاشق و معشوق به صفات یكدیگر، استوار شود. پس نخست معرفت و شناخت است و از آن پس محبت و اگر این احساس قوت گیرد، به عشق بدل مىشود. بیشتر اوقات كشش جنسى و جذبه ی قوى موجود میان زن و مرد را به جاى عشق مىگیرند. این درست نیست زیرا عشق وقتى پدید مىآید كه زن و مرد یكدیگر را نیكو بشناسند و دریابند. این گونه جذبهها و كششها اغلب موهوم و ناپایاست. عشق باید به تفاهم فكرى، توافق اخلاقى و جذبه جسمى [هر سه] در آمیخته باشد.
عاشق حقیقى به دنبال شخصیت حقیقى معشوق است نه فقط لذت جسمانى او.(3)[/color]
در مقاله ی بعد به پاسخ این سوال می پردازیم : « چگونه بفهمیم كه عاشق مدعى از رهروان عشق آگاهانه است یا هوسبازى لذتجو و خوشخیال كه بر اساس توهم و تخیّل پیش آمده است؟»
محك تشخیص
چگونه بفهمیم كه عاشق مدعى از رهروان عشق آگاهانه است یا هوسبازى لذتجو و خوشخیال كه بر اساس توهم و تخیّل پیش آمده است؟
اگر مدعى عاشق آگاهانه باشد، علاوه بر زیبایىها و مزایاى محبوب، از معایب و نقایص او هم اطلاع دارد. وقتى از او بخواهیم علت دلبستگى و عشقش را بیان كند و ویژگىهاى مثبت و منفى محبوب را بشمارد، از تعریف و بیان او مىتوانیم حقیقى یا تخیلى بودن عشقش را تشخیص دهیم. اگر علتهایى كه ارائه مىدهد منحصر در مزایاى جسمى و جنسى نبود و علاوه بر آن به معنویات هم توجه داشت و توانست در جنب مزایا و محاسن، معایب چندى هم از محبوب بشمارد، و در شمارش و تبیین محاسن نیز اغراق نكرد، معلوم مىشود كه عشق او آگاهانه است. وقتى مدعى با علم به واقعیت و حدود محاسن و آگاهى از معایب و نقایص فردى، به او علاقهمند گشته باشد، بعد از وصال در یافتههایش تخلفى نمىبیند و نمىیابد كه پشیمان گردد.
او در محبوب خود محاسنى بیش از آنچه داشت تصور نكرده بود و از معایب او نیز بىخبر نبود تا پس از ازدواج خلاف آن را بیابد و ایدهآل خیالىاش را با واقعیت مطابق نبیند بلكه چه بسا وقتى با واقع مواجه شود، او را زیباتر و والاتر از آنچه مى دانست و معایب و نقایصش را كمتر ببیند و علاقهاش مستحكمتر شود. مطلب دیگر اینكه مدعى عشق چنانچه فقط به جنبههاى جسمى و زیبایىهاى جنسى توجه داشته باشد، این هم عشق نیست بلكه هوس شعلهور است و نمىتواند مبناى زندگى باشد زیرا عشق و علاقه به جسمانیات كمدوام است چون خودِ زیبایىهاى جسمى كمدوامند و بعد از چند سال كمرنگ مىشوند و از بین مىروند و عشق مبتنى بر آنها هم به همین منوال.
عاشقى مىتواند مدعى عشق پاك باشد كه در جنب ویژگىهاى جسمى و مادى، با آنها یا بیشتر به ویژگى روحى، اخلاقى و اعتقادى محبوب توجه داشته باشد زیرا این ویژگىها دائم هستند و عشق مبتنى بر آنها نیز دوام مىیابد. كسى كه فقط به چشم و ابروى دخترى یا قد و بالاى جوانى دلبسته باشد، چه بسا با دیدن چشم و ابروى زیباتر و قد و بالاى رساتر بدو دل مىبندد و از اولى دل مىكَند؛ ولى دلبسته به روحیات و معنویات، اگر با معنویت بالاتر مواجه شود، از معنویت قبلى دل نمىكند بلكه سعى مىكند او را به این حد ارتقا دهد و از خداوند تعالى محبوبش را طلب مىكند
علاوه بر آن، دلبسته به جسم محبوب، اگر اهل ارزشهاى دینى و اخلاقى نباشد، بعد از مدتى وصال، شعله هوسش فروكش مىكند و دیگر جاذبه و علتى براى تداوم زندگى نمىیابد.
اگر تصویرى كه مدّعى عشق ارائه مىكند، خیالى، موهوم، نامطابق با واقع و تكبُعدى بود، این عشق موهوم و خیالى است و اگر فقط به ابعاد جسمى و مادى توجه شده بود، این هوس شعلهور است و این مدعى را نه عاشق بلكه هوسبازى دلداده ی توهمات و تخیلات باید دانست و دست رد به سینه ی او زد.
متأسفانه عشق پاك و حقیقى در زمانه ی ما بسیار كم است و بسیارى از عشقهاى ادعایى، عشقهاى شیشهاى هستند و به كمترین تلنگرى مىشكنند و فرو مىریزند.
عشق به مظاهر مادى و جسمانى محبوب، عشق شیشهاى است و مانند آتش برخاسته از هیزمهاى ترد و شكننده و خشك، شعلهور و كمدوام است در حالى كه براى زندگى به آتش عشق پایدار و ملایم نیازمندیم.
عاشق جسم محبوب، هوسبازى است كه فقط در فكر كام گرفتن و آتش دل فرو نشاندن و دوام عشق او حداكثر به مدت دوام زیبایى جسمى محبوب است و با زوال زیبایى محبوب به زوال مىگراید
مولانا داستان عشقِ هوسى را بدین شرح وا مىگوید:
روزى پادشاهى در صید، دخترى را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزى چند از وصال نگذشته بود كه دختر بیمار شد و هر چه پزشكان حاذق در مداواى او كوشیدند، كمتر نتیجه گرفتند. سلطان كه از طبابت پزشكان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حقتعالى كمك طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیرى به او مىگوید: فردا غریبى وارد شهر مىشود كه علاج دختر به دست اوست.
شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود كه ناگاه دید مسافرى از دور پیدا شد. وقتى به نزدیك آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به كاخ خواست و از وى براى معالجه همسرش كمك طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید كه علت مرض نه جسمى بلكه روحى است و عشق، او را به این روز انداخته است.
لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل كدام شهر هستى و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر كیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده كرد كه نبض او را تغییرى حاصل نیامد. پزشك نام سایر شهرها را مىبرد و نبض زن را در دست داشت تا اینكه نام سمرقند بر زبان او جارى شد و نبض زن را تندى حاصل آمد. طبیب دانست كه محبوب وى در سمرقند است.
به ذكر محله ها، خیابانها و كوچه ها پرداخت و وقتى نام محله و خیابان و كوچه محبوب بر زبان طبیب جارى مىشد، نبض زن، تندى مىگرفت و طبیب مىفهمید. با پى بردن طبیب به نام كوچه، اسامى ساكنان كوچه را به دست آورد و به ذكر یكایك پرداخت. همین كه نام یكى از آنان بر زبانش جارى شد، نبض زن تندى گرفت. طبیب از صاحب نام پىجویى كرد و فهمید جوانى است زرگر. طبیب سلطان را راضى كرد و جوان را تطمیع كردند و پیش دختر آوردند و چند ماهى در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنكه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشك با خوراندن داروهایى سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجورى فزونى گرفت تا از آن جمال و زیبایى چیزى نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون كرد.
و چون ز رنجورى، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون كه زشت و ناخوش و رخزرد شد
اندك اندك در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه مىگیرد:
عشقهایى كز پى رنگى بود
عشق نبوَد عاقبت ننگى بود(1)
البته جسم و زیبایىهاى جسمى محبوب هم به جاى خود مهم است و نادیده گرفتن آن مشكلزا، اما سخن این است كه زیبایىهاى جسمى باید در كنار و حداكثر هماندازه زیبایىهاى روحى، عامل عشق باشد و چنانچه عامل شیدایى فقط ویژگىها و زیبایىهاى جسمى باشد، علامت آن است كه عشق نیست بلكه هوس برافروخته مىباشد و مانند آتش هیزمهاى ترد و شكننده، شعلهور و كمدوام است؛ به عكس عشق مبتنى بر واقعیتها، آگاه از نقایص و نشأت گرفته از مزایاى جسمى، روحى، اخلاقى و ایمانى كه ملایم، بادوام، سازنده و مفید است.
و اما عشقهاى خیالى و توهمى، سراب و خوابى است كه وصال، بیدارى از آن مىباشد. چنین عشقهایى تا به وصال نرسیده شیرین و دوستداشتنى و لذتبخشاند و همین كه وصال محقق شد، گویى عاشق از خواب خوش بیدار مىشود و ناگهان همه آنچه را تصور كرده، از دسترفته مىبیند.
عاشقان جسم محبوب هم با دیدن جمال بالاتر، دل از اولى گرفته و به دومى مىبازند.
گویند زنى زیبا و زیرك به راهى مىرفت و مردى شیدا و شیفته، او را تعقیب مىنمود. زن ملتفت وى شد و از او پرسید: چه مىخواهى؟
جواب شنید: عاشق و گرفتار چشم، ابرو، قد و قامت توام!
زن به زیركى و فراست دریافت كه او نه عاشقى واقعبین و ارزشمدار بلكه هوسبازى دلباخته جمال است. از اینرو به او گفت: چقدر نافهم و كجسلیقهاى! تو كه به این چشم، ابرو، قد و قامت دل بستهاى و دل باختهاى، اگر خواهرم را كه از عقب مىآید ببینى، با آن جمالى كه چندین برابر جمال من است، چه مىگویى؟!
مرد با شنیدن این جواب به عقب بازگشت و انتظار كشید و بعد از تجسس و انتظار زیاد معلومش گشت كه با وى خدعه شده است. خود را به زن رساند و گفت: چرا به من دروغ گفتى؟
و جواب شنید: تو نیز در ادعاى خود راستگو نبودى! اگر عاشق و دلباخته من بودى، در پى زن دیگر نمىرفتى و مرا وا نمىگذاشتى.
در عشق موهوم و هوس شعلهور، مدعى به اقتضاى كور و كركنندگى عشق هوسى، چشمش به زیبایىهاى خیالى و جسمى محبوب است و از دیدن معایب و زشتىهاى وى غافل و بعد از وصال، كم كم حجابهاى غفلت از جلوى چشم كنار مىرود و واقعیات را مىبیند. عاشقى بعد از مدت كمى از وصال، به محبوب گفت: این اثر خراش بر گونه تو از كى افتاده است؟!
محبوب وى در جواب گفت: از آن وقت كه دلبستگى و محبت تو را نقصان حاصل شده، آشكار گشته است! یعنى این اثر از قبل در صورت من بود و چشم تو بدان مىافتاد ولى چنان شیدا و دلبسته به تخیّلات و زیبایىهاى جسمى و موهوم من بودى كه از دیدن آن غافل گشتى و حالا كه شیدایىات نقصان یافته، توجهت فزون گشته و این عیب را دیدهاى و به مرور كه از آن شور سابق كاسته گردد، بر بینایىات افزوده شود و نقایص و معایب بیشترى متوجه خواهى شد.
عفتزایى عشق و آلوده دامنى هوس
عشق پاك عفتزاست. عاشق صادق هم خود باحیا، عفیف و پاكدامن است و هم حیا، عفت و پاكدامنى محبوب را مىطلبد، بر عكس هوس شعلهور كه پردهدر گستاخ، فحشاطلب و آلودهدامن بار مىآورد. قرآن داستان عشقهایى را بیان مىكند كه بعضى ناب و پاكاند و بعضى هوس شعلهور تا راهنماى موقتطلبان باشد.
دختر شعیب(ع) و موسى(ع)، عاشقان پاكدامن
موسى(ع) جوانى است رعنا، بلندقامت، باحیا، پاكدامن، قوى و نیرومند كه با یك ضربه مشت، ظالمى را از صفحه روزگار محو كرده است.
این جوان رعنا كه مطلوب هر دختر جوانى است، از سرزمین ظلم و ستم فرعونى فرار كرده و به سرزمین شعیب(ع) وارد شده و كنار چاه آب زیر سایه درختى آرمیده است كه مىبیند مردانى چوپان براى آب دادن گوسفندان خود به سوى چاه هجوم آورده و با پر كردن آبشخورها، گوسفندانشان را سیراب مىكنند و آن طرفتر دو دختر جوان، باحیا، عفیف و رعنا در كنارى جلوى گوسفندان خود را گرفتهاند و نمىگذارند به سوى آبشخورها هجوم آورند. موسى(ع) از این همه عفت و حیا و پاكدامنى در كنار آن رعنایى به تعجب مىافتد و نزد آنان مىآید و احوالشان را جویا مىشود. آنان با لحن عفیفانه و معصومانه ی خود وى را آگاه مىكنند كه پدرشان شعیب پیامبر، پیر و از كار افتاده است و برادر یا مرد دیگرى در خانوادهشان نیست كه چراندن و چوپانى گوسفندان را عهدهدار شود.
از اینرو خود مجبورند این وظیفه را عهدهدار شوند و چون نمىخواهند از حریم عفاف و پاكى خارج شوند و به هم نشینى و اختلاط گناهآمیز با مردان تن دهند، در چرانیدن و آب دادن گوسفندان همیشه از چوپانان مرد كناره مىگیرند و به هنگام آب دادن صبر مىكنند تا آنان دور شوند آنگاه بر آبشخور وارد مىشوند. موساى جوان به این همه حیا، عفاف، پاكدامنى و احساس مسئولیت عشق مىورزد و فتوّت، جوانمردى و ظالمستیزىاش او را به دفاع از این دختران مظلوم وا مىدارد.
دختران شعیب هم این جوان رعنا، قوى، بلندبالا، چهارشانه، باحیا، مؤمن و پاكدامن را متفاوت با مردان اطراف خود مىبینند و مشاهده مىكنند كه چگونه به دفاع از آنان همه چوپانان را از آبشخور كنار مىزند و دلو سنگینى را به تنهایى از چاه بالا مىكشد و گوسفندان را سیراب مىكند.
به طور طبیعى موساى جوان به این دختران ارزشمند علاقهمند مىگردد و آن دختران نیز چنین جوان رعنا، قدرتمند و جوانمردى را همان مرد ایدهآل رؤیاهاى خود مىیابند ولى هیچ كدام از دو طرف عجله نمىكند و حریم عفت و حیا را لكهدار نمىكند و علاقه مكنون قلبى خود را آشكار نمىكند اما رسیدن به آرزوى قلبى خود را از خدا مىطلبند و خداوند هم آن چنان كه وعده داده، آرزوى بندگان مؤمن خود را برآورده و نیازهاى طبیعى آنان را به بهترین وجه برآورده مىگرداند.
این سخن موسى جوان بعد از روانه كردن دختران است كه متضرعانه به درگاه خدا عرض حاجت مىبرد:
«رَبِّ اِنى لِمَا اَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خیرٍ فقیرٌ؛
پروردگارم، من به خیرى كه از جانب تو باشد نیازمندم.» (قصص، 24)
در این كلام نیز او حاجت خود را اجمالاً ذكر مىكند. دختران شعیب نیز آن روز زودتر از همیشه و شاداب و مسرور به خانه باز مىگردند و پدر پیر، چرایىِ این زود آمدن را مىپرسد و از واقعه مطلع مىگردد. او نیز انتظار جوانى شایسته را مىكشد تا او را به فرزندى و دامادى بپذیرد و زمام امور خانوادهاش را به وى بسپارد و با شنیدن اوصاف موسى از دخترش، به دیدار او علاقهمند و بىتاب شده، دختر را براى دعوت وى روانه مىگرداند.
حیا، عفت، پاكدامنى و عرض نیاز موسى(ع) و دختر شعیب ثمر داده و مقدمات وصلت، ناخودآگاه دارد آماده مىشود. دختر كه جوانه علاقه به موسى(ع) در قلبش رشد كرده و ریشه زده است، با حیا و عفت قدم برمىدارد و به محضر موساى جوان مىرساند و با لحن محكم بدون اینكه ذرهاى غمزه، ناز و كرشمه در سخن یا كلام او آشكار گردد، از موسى(ع) مىخواهد كه دعوت پدرش را اجابت كند و موسى(ع) به راه مىافتد و براى آنكه نگاهش به اندام دختر جوان نیفتد از دختر مىخواهد كه پشت سر او حركت كرده و او را راهنمایى كند.
موسى(ع) به محضر شعیب(ع) مىرسد و دختر جوانِ شعیب به رمز و راز، علاقهمندى خودش به موسى و ازدواج با وى را به اطلاع پدر مىرساند. او به پدر پیشنهاد مىدهد كه چه مناسب است این جوان برومند و پاك و توانمند براى انجام چوپانى اجیر گردد و اعلام مىكند كه:
«إِنَّ خَیْرَ مَنِ استأجرت القَوِىُّ الامین؛
این جوان بهترین كسى است كه مىتوانى اجیر كنى چه اینكه او جوانى قدرتمند و پاكدامن است.» (قصص، 26)
پدر با شنیدن این اوصاف از علاقهمندى دختر به ازدواج و وصلت با موسى(ع) مطلع مىشود و به موسى(ع) پیشنهاد ازدواج با دخترش و به عهده گرفتن وظیفه چوپانى را مىدهد و موساى جوان نیز شاكر درگاه خداوند كه آرزوها و خواستههاى وى را اجابت كرده، به شعیب جواب مثبت مىدهد و این گونه عشق پاكى، زمینه وصلتى نیكو مىگردد و این همسر و شوهر عاشق تا پایان عمر به پاى هم مىمانند و با وجود همه سختىهاى زندگى پیامبر عظیمى چون موسى(ع)، در درون خانه آن دو، آرامش و آسایش و عشق و صفا موج مىزند.
عشق خدیجه و پیامبر(ص) نیز این گونه عشقى است. خدیجه آن بانوى بزرگ و پاكدامن با وجود همه خواستگاران نام و عنواندار، به دنبال جوانى است برازنده، پاك، عفیف و خداباور و در مناجاتهایش از خداوند چنین همسرى را طلب مىكند. اوصاف جوان برومند هاشمى، در مكه دهان به دهان واگو مىشود. خدیجه برآورده شدن آمال و آرزوهایش را در كنار محمد(ص) مىجوید چه اینكه همه آنچه طالب است از ایمان، جوانمردى، فتوت و دلبرى در او شنیده است. مدتى است كه طالب دیدار اوست تا اینكه روزى به دیدار نایل مىگردد و واقعاً محمد(ص) را شایسته همسرى بلكه سرورى مىیابد ولى بانویى چون خدیجه، كسى نیست كه به یك نظر دل ببازد و زمام اختیار از كف بدهد. او باز هم در پى كسب آگاهى بیشتر از خصوصیات و اخلاق و رفتار نواده عبدالمطلب است و از اینرو به او پیشنهاد شركت در تجارت مىدهد و در سفر تجارى، امینترین و زیركترین غلام خودش - میسره - را همراه وى مىفرستد تا در طول سفر او را زیر نظر داشته و به هنگام بازگشت، به وى گزارش دهد. به هنگام بازگشت كاروان، میسره گزارشهاى شوقآفرین فراوانى به خدیجه مىدهد به طورى كه خدیجه را تصمیم قطعى بر ازدواج با پیامبر(ص) حاصل مىشود. او وقتى جوان برومند، باایمان، امین و توانمندى چون نواده عبدالمطلب را مىیابد و با گزارشهاى گوناگون از شایستگىهاى ویژه و منحصر به فرد او مطلع مىگردد، به پیامبر پیشنهاد ازدواج مىدهد و خودش و همه اموالش را به او مىبخشد.
عشق صادقانه خدیجه به رسول خدا(ص) و علاقه متقابل آن حضرت به خدیجه مثالزدنى است. خدیجه به مدت بیست و پنج سال نه همسر پیامبر كه كنیز او مىگردد و پیامبر نیز نه تنها در طول عمر وى بلكه تا آخر عمر خود و سالها بعد از وفات خدیجه، هر گاه او را به یاد مىآورد، در حسرت روزهاى خوش با وى، غم و اندوه وجودش را فرا مىگیرد. این عشق آگاهانه است كه جز عفت، پاكدامنى، گذشت، ایثار و همكارى در طریق بندگى ثمرى ندارد.
هوس شعله ور
عزیز مصر و همسرش در بازار بردهفروشان نونهالى را دیده و خریدهاند به امید آنكه غلامى ارزشمند گردد یا شاید او را به فرزندى بپذیرند. با رشد یوسف و پا نهادن وى در سنین جوانى، متأسفانه همسر عزیز مصر از دایره عفت و پاكدامنى تجاوز مىكند و به هوا و هوس خود اجازه شعلهور شدن مىدهد. او كه همسر دارد و باید قلب و عشق خود را به همسرش اختصاص دهد، در پى هوس خود، به یوسف دل مىبندد و این هوس شعلهور، زمام اختیار از كف او مىرباید. در اینجا برعكس عشق ناب و پاك، فسادزایى و گستاخى و پردهدرى رخ مىدهد. بعد از آنكه زلیخا در جذب و جلب یوسف ناكام مىشود، نقشه نهایىاش را طرح مىكند و یوسف را به خلوتگاه مطمئنى مىبرد و او را به خویش مىخواند. یوسف(ع) به سنت همیشگى خداوند تصریح مىكند:
«اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظالمین.» (یوسف، 23)
سنت خداوند بر آن است كه كسانى كه از حدود او تجاوز كنند و به ظلم و گناه آلوده گردند، به فلاح و پیروزى نرسند. عشق ورزیدن به زنى كه همسر دارد و اجابت دعوت او، ظلم است و ظلم عاقبت ندارد.
و بعد، از صحنه گناه فرار مىكند. این صحنه، صحنه مجاهده عظیم یوسف است زیرا یوسف جوانى است در اوج غرایز نفسانى و مانند هر انسان دیگرى، جمال ماهرویان، قلبش را به لرزه مىاندازد و وسوسه شیطانى هم بر جاذبه جنسى علاوه مىگردد. اگر او به زلیخا توجه نمىكند، نه از آنروست كه هوس و خواهش نفسانى ندارد و زیبایى ماهرویى چون زلیخا براى او بىجاذبه است، نه؛ بلكه او انسانى مؤمن و خداترس است و با اینكه در اینجا هیچ مانعى نیست و زلیخا هم توان و امكان پردهپوشى كامل بر این گناه دارد، ولى یوسف خود را در محضر خدا مىیابد و مىداند كه خداوند از هوسبازى بیزار است و اجابت در خواست زلیخا مساوى با تجاوز به حدود خداوند است، لذا به خدا پناه مىبرد:
«قال معاذاللَّه» (یوسف: 23)
تا خداوند به عنایت و عصمت خودش او را بر خواهش نفس پیروز گرداند و از سقوط در گرداب گناه حفظ نماید. اوج مجاهده یوسف(ع) با هوس شعلهور، آمال نفسانى و غرایز جنسى در صحنه بعدى است. زنان دربارى از داستان عشق زلیخا باخبر شدهاند و در صددند ماهپارهاى را ببینند كه زلیخا را شیدا و مجنون ساخته و از اریكه قدرت و شوكت به زیر كشیده و به خواهش و التماس وا داشته است. طبیعى است كه زلیخا هم به آسانى حاضر نیست ماهپاره خود را به آنان عرضه كند و در معرض ربودن آنان قرار دهد. پس زنان باید مكرى كنند كه زلیخا ناچار شود یوسف را به آنان بنمایاند. بهترین نقشه، هوسباز، ضعیف و ناتوان معرفى كردن زلیخا در برابر عشق بردهاى كنعانى است. وقتى سخن زنان دربارى و رقیبان به زلیخا مىرسد، خشمگین مىگردد و براى مجاب كردن آنان در حق به جانبى خودش جز عرضه یوسف راهى نمىیابد. مجلس مىآراید و چاقو و ترنج به دستان رقیبان مىدهد و یوسف را بر آنان عرضه مىدارد. به ناگاه زلیخا نه یك نفر كه چندین ده نفر مىشود كه هر كدام یوسف را به خود یا حداقل به اجابت دعوت زلیخا اشارت مىنمایند و زلیخا هم با نهایت بىپروایى و گستاخى اعلام مىكند:
«این است آن كس كه در بارهاش مرا سرزنش مىكردید و من از او كام خواستم و او عصمت ورزید و اگر امر مرا اطاعت نكند زندانى و خوار خواهد شد.» (یوسف، 32)
زلیخا در نهایت گستاخى، به امر و تحكم با یوسف رفتار مىكند و زلیخاهاى دیگر نیز هر كدام با ناز و كرشمه و دیگر حیلهها، یوسف را به سوى خود مىخوانند و این چنین است كه یوسف در دام خیل زلیخاها مىافتد. همان عظیم دامى كه پادشاه مصر در باره آن از زنان پرسید:
«مطلب شما چه بود آنگاه كه از یوسف كام مىطلبیدید؟» (یوسف، 51)
و اینجاست كه یوسف(ع) با همه ایمان و اعتقاد و پاكدامنى و عفت و انتساب به خاندان شرافت و نجابت و ...، در برابر خواهشهاى این همه زلیخاى ماهرو و در برابر طغیان و شعلهور شدن غریزه قدرتمندش، راهى جز پناه بردن و استغاثه نمىیابد و به پیشگاه خدا از این فتنه عظیم شكایت مىبرد و نجات مىطلبد:
«خداى من، زندان، مرا خوشتر از اجابت خواهش شیطانى اینان است و اگر كید و مكر اینان را از من نگردانى، از جاهلان خواهم بود.» (یوسف، 23)
عشق پاك و ناب، عشقى بود كه كوشش در راه وصال آن پسندیده و ارزشمند بود و شایسته بود كه بنده از خداوند اجابتش را بطلبد و سعى و كوشش براى وصال آن عبادت به حساب مىآمد اما از هوس شعلهور باید به خدا پناه برد و اجابت آن ظلم عظیم و مقاومت در برابر آن مجاهده بىنظیر است. این حدیث ناظر به هوس شعلهور است:
«مجاهدِ شهید در راه خدا، اجرش از كسى كه امكان اجابت هوس برایش مهیا باشد ولى عفت ورزد، بیشتر نیست. چنین انسان عفیف و پاكدامنى نزدیك است از زمره ملائكه به حساب آید.»(1)
در داستان فوق، حقتعالى اوج پردهدرى، گستاخى و بىحیایى اجابتكننده هوس شعلهور را نشان مىدهد.
در هوس شعلهور، مدعى عشق نه تنها طالب عفت و پاكدامنى محبوب نیست بلكه او را بىحریم مىخواهد.
یكى از قربانیان هوس شعله ور مىگوید:
«همیشه با خود مىگفتم: چرا او دوست ندارد من وقار و سنگینى خود را حفظ كنم و اصرار دارد كه با دوستى خارج از ضابطه با او، شخصیت و ارزشم را پایین آورم.»(2)
عاشق حقیقى نه خودش براى رسیدن به وصال به ظلم و گناه آلوده مىگردد و نه محبوب را به سوى ظلم و گناه سوق مىدهد. مدعیانى كه در عشقورزیدن، حدود الهى را رعایت نمىكنند و محبوب را نیز بىپروا مىخواهند، عاشق نیستند بلكه هرزگانى هستند در پى كامجویى و برآوردن هوسهاى شعلهورشان.
دختر جوانى كه مدتى به دام یكى از این مدعیان عشق افتاده مىگوید:
«هفده ساله بودم كه نامهاى به دستم داد. او را قبلاً دیده بودم ولى احساس خاصى نسبت به او نداشتم اما در نامهاش به من اظهار عشق شدید كرده و وعدههاى زیادى داده بود كه به من علاقه فراوان دارد و در آرزوى ازدواج با من است. نامههاى بعد را روزهاى بعد، از او دریافت كردم [و بالاخره به او علاقهمند شدم و باب رابطه بین ما باز شد ]تا اینكه فهمیدم او جوان هرزهاى است كه ... . وقتى به واقعیت پى بردم، او را از انصراف خود آگاه كردم ولى او به پخش شایعه علیه من پرداخت و ... و حالا تهدید مىكند كه اگر بخواهى با كسى دیگر ازدواج كنى، نامهها و عكس تو را كه دارم به او نشان مىدهم و ...»(3)
مدعیانى كه دم از عشق مىزنند ولى با محبوب خود دور از چشم پدر و مادر خود و او رابطه غلط برقرار مىكنند و محبوب خود را به مجالس مختلط مىبرند و با دیگران آشنا مىكنند و ...، این گونه افراد نه عاشق بلكه هرزههاى هوسبازند. اگر عشق ناب در آنها باشد، با رعایت حرمت و شخصیت، طرف مقابل، در اولین قدم با پدر و خانواده او مسئله را مطرح مىكند و به كسب آگاهى عمیقتر از یكدیگر مىپردازند و چند جلسه خانوادگى و حضورى با هم صحبت مىكنند و بعد از بررسى همه جوانب چنانچه همدیگر را مناسب تشخیص دادند، ازدواج مىكنند. دعوتكنندگان به رفاقتهاى نامشروع و آمد و رفتهاى غلط و تهدیدكنندگان و ... هوسبازان شیطانصفتند نه عاشقان فرشتهصفت.
كسانى كه از انسانیت، شرافت و كرامت بویى بردهاند، گرچه دنبال غذا و لذت هم هستند ولى آنها را با حفظ حرمت و كرامت و شرافت انسانى خود مىطلبند و حاضر نیستند براى رسیدن به لذتهاى خود شرافت و حرمت و انسانیت خود را لكهدار كنند. این گروه، تحمل گرسنگى را بر لذت بردن از خوان پهنشده در مزبله ترجیح مىدهند و به هیچ نسبت حاضر نیستند براى لحظهاى كنار چنان سفرهاى بنشینند.
ایثارگری عشق
ایثارگرى عشق و سلطه جویى هوس[/color]
عشق پاك، عاشق را محبّ معشوق و طالب سعادت، آسایش و كمال او بار مىآورد و گرچه وصال محبوب غایت آرزوى اوست ولى حاضر است براى رضاى محبوب حتى از این وصال چشم بپوشد و هر چه دارد در راه محبوب ایثار كند و فقط به تمناى وصال بسنده نماید. او محبوب را نه براى خواهش دل خودش، بلكه براى كمالاتى كه در او هست مىطلبد و مىخواهد در كنار وى و به كمك او راه بندگى را بپوید و با انس و آرامش حاصل از همسرى او، در بندگى كوشاتر باشد. ولى هوسبازانِ مدعى عشق، در پى جستن رضاى دل و كام خویش هستند نه كامدادن به محبوب.
«جوهر عشق، رنج بردن براى چیزى و پروردن آن است. عاشق نسبت به معشوق احساس مسئولیت مىكند و آماده ایثارگرى است ولى مدعى عشق به جاى احساس مسئولیت نسبت به معشوق در پى سلطهجویى و تملك اوست. در آنجا كه احترام است، استثمار نیست.»(1)
چه زیبا گفته است شاعر:
اى كاش كه معشوق ز عاشق طلب جان مىكرد
تا كه هر بىسر و پایى نشود یار كسى
داستان زیر مىتواند معیارى براى شناسایى محبت صادقانه از خواهش نفسانى باشد.
گفتهاند مردى فقیر و مؤمن به مردى مؤمن و ثروتمند ارادت داشت زیرا او را در ایمان صادق مىدانست. روزى به حاجت نزد دوست ثروتمندش رفت و دوست ثروتمند كه بارها از وى ابراز ارادت دیده بود، در مقام امتحان وى برآمد و با اینكه مىتوانست خواسته وى را برآورد، ولى اجابت نیازش را رد كرد. مدتى گذشت و در ارادت مرد فقیر نسبت به خود خللى ندید. دو بار دیگر نیز تقاضا و عرض حاجت دوست فقیرش را به عمد رد كرد ولى در دوستىِ وى خللى مشاهده نكرد. بعد از بار سوم روزى به او گفت: اى دوست، سه بار به من عرض حاجت كردى و هر سه بار تو را جواب رد دادم با اینكه مىتوانستم خواستهات را برآورده سازم و خودت هم بر توانایى من عالم بودى ولى در این مدت و با وجود این سه بار نامهربانى من، در دوستى تو نسبت به خود خللى و نقصانى نیافتم. علت چه بود؟
مرد فقیر جواب داد: من تو را نه براى خودم بلكه براى صفات متعالىات كه مىشناختم دوست مىداشتم و لذا اجابت نكردن تو خواستههاى مرا، در آن محبت خللى ایجاد نمىكرد. اگر تو همین گونه بارها هم مرا رد كنى باز هم تو را به خاطر كمالات وجودىات دوست خواهم داشت.
اگر عشق ناب و پاك و ناشى از شناخت و مبتنى بر كمالات نفسانى باشد، به هیچ وجه نه از بین مىرود و نه نقصان مىیابد هر چند كه از محبوب نامهربانىها ببیند و چنین عاشقى ایثار و فداكارى و جلب رضایت محبوب را بسیار بیشتر از وصال وى دوست مىدارد.
عشق ناب، طریق عشق حقیقى است؛
عشق به كمال مطلق و یگانه بىنظیر و جمال جمیل وى در نهاد همه انسانها هست و عشق ناب، مظهرى از آن عشق مطلق است. عاشق در عشق ناب و پاك، در محبوب خود رنگ و بوى محبوب مطلق را مىیابد و بدو عشق مىورزد و عشق به او برایش رشدآور است. به او روح تازه مىدمد و قوت و قدرت او را چندین برابر مىكند. تنبلى و سستى را از او دور مىسازد و نشاط و شادابى و كوشش را جایگزین آن مىگرداند. بینش او را نسبت به جهان تغییر مىدهد و زیبایى مطلق را در چهره زیباى محبوب مىبیند.
چنین عاشقى با عشقورزیدن، خود را وسعت مىبخشد و توانمندتر مىسازد. این عاشق براى رسیدن به معشوق صبورى مىكند و همچون فرهاد سالها تیشه به كوه مىزند. عشق ناب اگر شوریدگى مىدهد، توان صبورى هم مىدهد. اگر هیجان زندگى مىدهد، توان تحمل فراق براى وصال نهایى را هم مىدهد.
اگر چنان به خاطر این دلدادگى هیجانزدهاید كه تاب تحمل و طاقت صبورى را ندارید، این دلدادگى عشق نیست.
اى برادر و خواهر مدعى عشق، در خود بنگر، آیا از آن دم كه خود را عاشق یافتهاى، به خداوند، معنویات، خدمت به خلق، كار و كوشش و تلاش، احترام گذاشتن به اطرافیان، رقت قلب و صفاى نفس نزدیكتر شدهاى؟!
این جمله امام سجاد، داستان عشق واقعى را به ما نشان مىدهد:
«اللهم ارزقنى حُبَّك و حبَّ من یُحِبُّكَ و حبَّ كلَّ عملِ یُوصلنى الى قربك» (مناجات محبّان)
حبّ خدا، حب محبوب (مؤمن و صاحب كمالى كه شایسته محبوب بودن است) و حب هر عمل صالحى كه انسان را به خدا مىرساند. این سه با هم و در یك راستایند. اگر محبتى در این سرى نیست، عشق ناب نیست بلكه هوس شعلهور مىباشد.
بسیار شنیدهاید كه جوان تنبل، كسل، بداخلاق، فرارى از مسئولیت و وظیفه و ... عاشق شده و به ناگاه همه آن اخلاقیات و روحیات ناپسند از او رخت بربسته و به عكس آنها متخلّق شده است. او صبح زود از خواب برمىخیزد، بعد از انجام عبادت صبحگاهى با نشاط و علاقه دنبال كار و كسب مىرود. حرمت پدر و مادر و اطرافیان را نگه مىدارد و به دیگران عشق مىورزد و ... اینها همه نشانه عشق پاك اوست و این عشق پاك آثار مثبت فراوان دیگرى در پى خواهد داشت؛ پس مناسب است كه هر جوانى در خلوت خود با خدا از او عشق بخواهد، عشق به بندگانى كه شایسته محبوب واقع شدن هستند و محبوبى كه شایسته عشقورزیدن باشد. تقاضاى محبوب رعنا، باكمالات، مؤمن، جوانمرد، پاكدامن، عفیف و ... آرزوى ارزشمندى است كه شایسته است در قنوت از خدا خواسته شود و در روایات از معصومین رسیده كه یكى از مصداقهاى حسنه دنیا در دعاى «ربنا آتنا فى الدنیا حسنةً و فى الاخرة حسنةً ...» همسر شایسته است. پس اى دختر و پسر جوان، اى عزیزانى كه هنوز سامان نیافتهاید، در قنوت نمازتان با تضرع و التماس از خداوند معشوقى بخواهید كه تا آخر عمر شایسته عشقورزیدن باشد و مونسى كه در تمام لحظات زندگى از مصاحبت با او لذت ببرید.
آرى، خواهر و برادر گرامى، عشق ناب بجویید و اگر یافتید، قدر آن را بدانید كه عشق در هر حال سازنده و رشددهنده است و معشوق تعالىدهنده، عشق ناب، هم آمدنش و هم رفتنش كمالزاست؛ آمدنش «مولوى» خلق مىكند و از دستدادنش «شهریار». (مجله پیام زن، شماره 126، ص57)
و در آخر آنكه، عشق ناب زیرمجموعه عشق به كمال مطلق است و هیچ گاه بر عشق به كمال مطلق غلبه نمىكند.
قرآن مى فرماید:
«آنان كه مؤمن هستند، عشقشان به خدا شدیدتر از همه عشقهاى دیگرشان است.» (بقره، 165)
اگر به محبوبى دل بستهاید و این دلبستگى شما به حدى است كه براى وصال حاضرید بندگى خدا را كنار نهید، این عشق ناب نیست بلكه هوس شیطانى است. عشق ناب در راستاى عشق به كمال مطلق و زیرمجموعه آن است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید