اشاره:
از مسائلي که در داستان زندگي آدم ابوالبشر درخشندگي و اهميت خاصي دارد، مسئله تعليم اسما به اوست که وجه امتياز وي از فرشتگان قرار گرفت و فرشتگان پس از مشاهده اين حقيقت زبان به اعتراف گشوده و فضيلت و برتري او را پذيرفتند.
اما اينکه آن اسمها چه بود و آدم چگونه آنها را فرا گرفت و چرا فرشتگان نتوانستند آنها را بياموزند، چندان روشن نيست و پي بردن به حقيقت و راز آن، نيازمند بررسي و تعمّق بيشتري است.
نويسنده در نوشتار گذشته، به طرح ديدگاه مفسران و دانشمندان علوم قرآني در باب حقيقت أسماء پرداخت.
اما در اين خصوص همواره سوالاتي اساسي و جدي وجود دارد که در نوشتار حاضر پاسخ يافته اند.
...در اينجا سؤالى پيش ميآيد که چگونه خدا از ملائکه مطلبى مىپرسد، در حالى که ميداند آنها نميدانند و يا امرى ميکند که ملائکه از انجام آن معذور و ناتوانند؟
دانشمندان تفسير در جواب اتفاقنظر دارند که اين امر حقيقتاً براى طلب انجام کار نبوده است و خدا از ملائکه نميخواست که واقعاً اسمها را بيان کنند چراکه، او ميدانست اين تکليف محالى است، ولى براى مصلحت، اين کار را کرد و در بيان اين مصلحت، وجوهى گفته شده است:
1ـ هنگامىکه خدا اعلام کرد که در زمين خليفه و پيشوا قرار ميدهم، در خاطر ملائکه آمد که اگر خليفه از جنس آنان باشد، فساد و خونريزى در زمين نخواهد بود، در حالى که فرزندان آدم جز تبهکارى و خونريزى، کاري نميکنند.
2ـ آنان خود را برتر و بالاتر از همه مىدانستند و مىپنداشتند که با بودن آنان خداوند موجود تازهاى (که برتر از آنان باشد) نمىآفريند، به اين عنوان از ملائکه سؤال شد که: اگر راست مىگوييد...
3ـ خداوند هنگامى که آدم را آفريد، ملائکه بر او گذشتند قبل از آنکه روح بر او دميده شود و مانند آن را پيش از آن نديده بودند، با خود گفتند: خدا هيچ آفريدهاى را نيافريد، جز آنکه ما برتر و بالاتر از آنيم و کلمه: «ما کنْتُمْ تَکتُمُونَ» اشاره به همين است که آنها پنهان داشتند و آنچه را که در برابر خدا اظهار کردند همان: «أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يفْسِدُ فِيها» است.
صاحب مجمع البيان وجه اوّل را اقوى میداند، زيرا اعم از دو وجه ديگر است.
سؤال: نکته اينکه خداوند در اينجا علم خود را به اسرار غيبى براى ملائکه بيان مىکند، چيست؟
ميخواست به سؤال ملائکه که پرسيدند چرا کسى را خلق ميکني که در زمين فساد و خونريزي مىکند، پاسخ ضمني دهد نه جواب صريح. زيرا اگر مىخواست جواب صريح دهد، مىفرمود: من کسى را که خون مىريزد و فساد مىکند آفريدم، به جهت علمم به مصلحت بندگان در تکليف و ضمناً بر بندگان است که تسليم حکم و خواست خدا شوند چه، او مصالح آنها را بهتر از خودشان ميداند و چيزهايى را مىداند که آنها جاهلند.1
در اينجا دو سؤال باقى مىماند و آن اينکه:
1ـ خداوند چگونه اين علوم را به آدم تعليم نمود؟
2ـ وانگهى اگر اين علوم را به فرشتگان تعليم مىنمود، آنها نيز همين فضيلت آدم را پيدا مىکردند، پس اين چه افتخارى براى آدم است که براى فرشتگان نيست؟
در پاسخ سؤال اول بايد به اين نکته توجه داشت که تعليم در اينجا جنبه تکوينى دارد؛ يعنى خدا اين آگاهى را در نهاد و سرشت آدم قرار داد و در مدت کوتاهى آن را بارور ساخت.
علي(ع) فرمود: «علم و دانش را بياموزيد که آموختن آن حسنه و نيکى است و درس گفتن و ياد دادن آن تسبيح و منزّه و پاک دانستن خداى تعالى است و بحث و گفتوگوى از آن جهاد و کارزار در راه خداى متعال است و ياد دادنش براى کسى که آن را ياد ندارد، صدقه و بخشش است و آن انيس و همدم است در وحشت و ترسناکى و صاحب و يار است در تنهايى و سلاح و ابزار جنگ است
کلمه «تعليم» در قرآن نيز به «تعليم تکوينى» اطلاق شده است، به عنوان نمونه در سوره الرحمن، آيه 4 مىخوانيم: «علّمه البيان؛ خداوند بيان را به انسان آموخت»، بنابراين روشن است که اين تعليم را خداوند در مکتب آفرينش به انسان داده و معنى آن، همان استعداد و ويژگى فطرى است که در نهاد انسانها قرار داده تا بتوانند سخن بگويند.
در پاسخ سؤال دوم توجه به اين نکته لازم است که ملائکه، آفرينش خاصى داشتند و استعداد فراگيرى اينهمه علوم در آنها نبود، آنها براى هدف ديگرى آفريده شده بودند، نه براى اين هدف و به همين دليل بعد از اين آزمايش واقعيت را پذيرفتند، شايد در آغاز فکر مىکردند براى اين هدف نيز آمادگى دارند، اما خداوند با آزمايش علم اسما، تفاوت استعداد آنها را با آدم روشن ساخت.
باز در اينجا سؤال ديگرى پيش مىآيد که اگر منظور از علم اسما، علم اسرار آفرينش و فهم خواص همه موجودات است، پس چرا ضمير «هم» در جمله «ثم عرضهم» و «اسمائهم» و کلمه «هؤلاء» (که معمولا همه اينها در افراد عاقل استعمال مىشود)، در اين مورد به کار رفته است؟
در پاسخ مىگوييم: چنين نيست که ضمير «هم» و کلمه «هؤلاء»، منحصراً در افراد عاقل به کار برده شود، بلکه گاهى در مجموعهاى از افراد عاقل و غير عاقل و يا حتى در مجموعهاى از افراد غير عاقل نيز استعمال مىشود، چنانکه يوسف(ع) درباره ستارگان و خورشيد و ماه گفت: «رَأَيتُهُمْ لِي ساجِدِينَ؛ من در خواب ديدم، همه آنها براى من سجده مىکنند».2(سوره يوسف آيه 4).
استاد شهيد مطهري(ره) در تفسير آيه : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسماء کلَّها...» ميگويد: «اينها جزء آيات بسيار پرمعنا و مرموز قرآن است و قرآن کريم هم در اينطور مواقع براى اينکه مردم بيشتر به تعمّق و تدبّر وادار شوند، خصوصيات را توضيح نمىدهد. (شايد هم خصوصياتش توضيح دادنى نيست، رسيدنى است نه پايين آوردنى. بعضى از مطالب مطالبى است که بايد افراد به آن برسند و درک کنند، چون نمىشود مطلب را در سطح پايين آورد که همه درک کنند.)
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسماء؛ اسمها را (نامها را) به آدم آموخت.» همين که خداوند اسمها را به آدم آموخت، به ملائکه فرمود: «أَنْبِئُونِي بِاسماء هؤُلاءِ». آن حقايق را نشان داد و گفت: شما اينها را به من معرفى کنيد و بگوييد نام اينها چيست. براى آنها مجهول بود، «قالُوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا؛ پروردگارا! ما جز آن مقدارى که تو به ما آموختى نمىدانيم»، «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ...»، آنوقت به آدم مأموريت داده شد که اى آدم! تو به اينها تعليم بده. همين موجودى که دربارهاش گفته بودند: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يفْسِدُ فِيها وَ يسْفِک الدِّماءَ»، حقايقى را که براى فرشتگان مجهول بود به آنها تعليم داد. آنوقت خداوند به فرشتگان فرمود: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کنْتُمْ تَکتُمُونَ»، آيا من به شما نگفتم رازهايى نهانى وجود دارد که من آنها را مىدانم و شما نمىدانيد؟!؛ يعنى شما از آن موجود فقط يک جنبهاش را مىشناختيد و مىگفتيد او منشأ شر و فساد مىشود، اما اين جنبهاش را که او مىرسد به جايى که شما بايد در مکتب او بياموزيد، نديده بوديد. بعد از اين جريان است که: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ... آنوقت به فرشتگان گفتيم که به اين آدم سجده کنيد...».
خداوند هنگامى که آدم را آفريد، ملائکه بر او گذشتند قبل از آنکه روح بر او دميده شود و مانند آن را پيش از آن نديده بودند، با خود گفتند: خدا هيچ آفريدهاى را نيافريد، جز آنکه ما برتر و بالاتر از آنيم و کلمه: «ما کنْتُمْ تَکتُمُونَ» اشاره به همين است که آنها پنهان داشتند و آنچه را که در برابر خدا اظهار کردند همان: «أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يفْسِدُ فِيها» است
البته انسان مىتواند مطالب بسيارى از قسمتهاى مختلف اين آيات برداشت کند و درباره آن بحث کند، ولى يکى از جنبهها اين است که انسان موجودى است که در طبيعت او شر و فساد هست و در عين حال در طبيعت او اين استعداد هست که برسد به جايى که مافوق فرشتگان و ملائکه قرار بگيرد و ايندو به يکديگر آميخته و تفکيکناپذير است. ملائکه نگفتند اين انساني که مىآفرينى، [منهاى شر و فسادش خلق کن] آنها مىدانستند اگر انسان آفريده شود، شر و فساد هم جزء آن هست و توأم با اين شر و فساد است، منتها جنبههاى خير کثير انسان را ديگر نمىديدند.
خداوند آن جنبههاى ديگر را به آنها اعلام کرد. وقتى که فرشتگان آن استعدادهاى ديگرى را که در همين انسان هست و آن خيرات کثيرى را که بر وجود او مترتب است ديدند، اعتراضشان را پس گرفتند [و فهميدند که چرا بايد] چنين موجودى آفريده شود.»3
در جاي ديگر ميگويد: «اولين انسانى که به وجود مىآيد، فرشتگان را به شگفت وامىدارد. چه سرّى و چه رازى در کار است؟ درباره اولين انسان تعبير: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» به کار رفته (از روح خود چيزى در او دميدم). اين نشان مىدهد که در بافتمان وجود اين موجود، غير از عناصر مادى، يک عنصر عِلوى دخالت دارد که با تعبير «دميدم از روح خودم» بيان شده است، يعنى يک چيز اختصاصى مِن عنداللّهى، در ساختمان اين موجود دخالت کرد. بهعلاوه چرا تعبير «خليفةاللَّه» دارد: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، خليفه براى خودم. در قرآن يک چنين برداشت عظيمى براى انسان هست که اولين انسانى که پا در اين عالم مىگذارد، به عنوان حجت خدا، پيغمبر خدا و موجودى که با عالم غيب پيوستگى و ارتباط دارد، پا مىگذارد. تکيهگاه کلام ائمه ما روى همين اصالت انسان است. به اين معنا که اولين انسانى که روى زمين آمده است، از آن سنخ بوده و آخرين انسانى هم که روى زمين باشد، از همين تيپ خواهد بود و هيچگاه جهان انسانيت از موجودى که حامل روحِ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، باشد خالى نيست. (اصلاً محور مسئله اين است.) ساير انسانها کأنه موجوداتى هستند فرع بر وجود چنين انسانى، و اگر چنين انسانى، نباشد انسانهاى ديگر هم هرگز نخواهند بود. اينچنين انسانى را «حجت خدا» تعبير مىکنند.»4
مهمترين پيام اين قسمت از داستان حضرت آدم (ع) (که در قرآن بازگو شده است)، اين است که به علم با ديد يک ارزش الهي نگاه شود و به عنوان محور کمال، مورد توجه هر انسان عاقل و مسلمان قرار گيرد و انسان، ميراثبر واقعي جدش (آدم) در بهرهمندي از علم و معرفت شود تا بتواند همچون نياي خويش بر کرسي تعليم فرشتگان تکيه زند و با اذن پروردگار، عالم کون را به تصرّف خويش در آورد. به قول ناصر خسرو:
درخت تو گر بار دانش بگيرد
به زير آوري چرخ نيلوفري را
از اينرو ارزش فوق العادهاي قائل است و قرآن رفعت درجه هر انسان را وابسته به ايمان و علم او دانسته و ميفرمايد: «يرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنکمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ؛ خدا [رتبه] کسانى از شما را که گرويده و کسانى را که دانشمندند [بر حسب] درجات، بلند گرداند و خدا به آنچه مىکنيد آگاه است.»5
و خداوند پيامبر اسلام را به عنوان معلم بشريت معرفي کرده و فلسفه بعثتش را چنين بيان مي کند که او معلم کتاب و حکمت است تا آيات حق را به مردم تعليم دهد.6
و خود پيامبر اکرم(ص) نيز فرمود: « بالتعليم ارسلت؛ من براي ياد دادن فرستاده شدهام.»7
استاد شهيد مطهري(ره) در تفسير آيه : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسماء کلَّها...» ميگويد: «اينها جزء آيات بسيار پرمعنا و مرموز قرآن است و قرآن کريم هم در اينطور مواقع براى اينکه مردم بيشتر به تعمّق و تدبّر وادار شوند، خصوصيات را توضيح نمىدهد
آن حضرت، آموزش علم را براي هر مرد و زني واجب دانسته و فرمود: « طلب العلم فريضة علي کل مسلم و مسلمة»،8 زيرا در سايه علم است که انسان مسير کمال را شناخته ، به سوي تعالي گام برميدارد. علي(ع) فرمود: «علم و دانش را بياموزيد که آموختن آن حسنه و نيکى است و درس گفتن و ياد دادن آن تسبيح و منزّه و پاک دانستن خداى تعالى است و بحث و گفتوگوى از آن جهاد و کارزار در راه خداى متعال است و ياد دادنش براى کسى که آن را ياد ندارد، صدقه و بخشش است و آن انيس و همدم است در وحشت و ترسناکى و صاحب و يار است در تنهايى و سلاح و ابزار جنگ است بر دشمنان و آراستگى و خوبى دوستان است، خدا به وسيله آن بلند مي گرداند گروهايى را و آنان را در خير و نيکى، پيشوايانى قرار ميدهد که از آنان پيروى کنند، کارهايشان نگريسته مىشود (مردم کارهايشان را الگو قرار ميدهند) و آثار و نشانههايشان را اقتباس کرده و از آن بهره ميبرند.
فرشتگان در دوستى ايشان راغباند، هنگام نماز خواندن آنان (براى ميمنت و نيکى) بالهاشان را به ايشان ميمالند، زيرا علم و دانش زندگى دلهاست، و روشنى ديدهها از کورى (جهل و نادانى) است و توانايى تنها از ضعف و ناتوانى است، خدا حامل و دارنده آن را در سراهاى نيکوکاران فرود مىآورد و مجالس و جايگاههاى اخيار و برگزيدگان را به او عطا نموده و ميبخشد، به وسيله علم خدا اطاعت و فرمانبرى و عبادت و بندگى مىشود و به سبب آن خدا شناخته و يگانه بودنش ثابت و پابرجا ميگردد و به وسيله آن خويشاوندان با هم وصل شده و پيوند برقرار ميکنند و به وسيله آن حلال و روا و حرام و ناروا شناخته مىشوند و علم پيشواى عقل است و عقل پيرو آن، خدا آن را به نيکبختان الهام نموده و در دلشان مياندازد و بدبختان را از آن محروم کرده و بىبهره مينمايد.» 9
مردى از انصار نزد پيغمبر(ص) آمده، گفت: اى رسول خدا هرگاه مُردهاى براي تشييع و مجلس عالم و دانشمندى مشاهده شود، کدام را بيشتر دوست داري که من در آن حاضر شوم (و از ثواب و پاداش آن بهرهمند شوم)؟ رسول خدا(ص) فرمود: «اگر براى جنازه و مرده کسى هست که او را همراهى کند و به خاک بسپارد، حاضر شدن در مجلس عالم برتر از حضور در تشييع هزار جنازه و عيادت و ديدار هزار بيمار و برپا ايستادن هزار شب (براى عبادت و بندگى) و روزه گرفتن هزار روز است و از هزار درهم (پول نقره) که به مستمندان و نيازمندان بخشيده شود و از هزار حجّ جز حجّ واجب و از هزار جنگ رفتن جز جنگ رفتن واجب که به وسيله دارايى و جانت در راه خدا بجنگي و کجا برابرى ميکند حضور در اين جاها با حضور نزد عالم و دانشمند؟ آيا نميدانى خدا بهوسيله علم و دانش، اطاعت و پيروى و عبادت و بندگى مىشود؟ و خير و نيکى دنيا و آخرت با علم و دانش است و شرّ و بدى دنيا و آخرت با جهل و نادانى؟» 10
نوشته: جعفر فکري
1. مجمع البيان، ج 1 ص 81 .
2. تفسير نمونه، ج 1، ص 176.
3. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 4، ص 271.
4. همان، ج 4، ص 796.
5. مجادله (58) آي? 11.
6. آل عمران (3) آي? 164 و جمعه (62) آي? 2.
7. بحار الانوار، ج 1، ص 206.
8. همان، ص177.
9. همان، ص 167.
10. همان، ص 204.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید