در اين نوشتار برآنم كه به يك پرسش به ظاهر پيش پا افتاده كه پيش از اين بارها عالمانِ جنبش هاى نوپديد دينى از آن بحث كرده اند، پاسخ گويم[1]. يك جنبش نوپديد دينى چيست؟ به رغم اين واقعيت كه در بى شمارى از سخنرانى ها از جمله دو سخنرانى از همين نويسنده (1994 و 1999) از اين موضوع سخن به ميان آمده اما من معتقدم كه تا كنون تعريف مناسبى از آن ارائه نشده است.
اين پرسش به دلايل مختلف مهم است: يكم، كسانى از ما كه واحدهايى را درباره جنبش هاى نوپديد دينى تدريس مى كنيم بايد در قبال انتخاب اين موضوع توجيهى مناسب داشته باشيم و مؤلفه هايى را تقرير كنيم تا دانشجويان به روشنى دريابند كه كدام جنبش ها موضوعاتى قابل اعتنا براى تحقيقاتشان هستند و كدام يك از حوزه موضوع مورد نظر آنها خارج اند. دوم، استفاده از تعريفى كه بتواند پاسخى قانع كننده به سازمان ها و جنبش هايى بدهد كه نسبت به قرار گرفتن خود در زير چتر «جنبش هاى نوپديد دينى» اعتراض دارند، مهم است. اينان خود را نوپديد نمى دانند. براى نمونه جنبشى مثل ISKCONمدعى است كه قديمى ترين دين دنياست كه از وداهاى باستانى و داستان هاى زندگى كريشنا سر بر آورده است و تاريخ آن بنا به اين ادعا به 3000 سال قبل از ميلاد بر مى گردد. قديسان ايام اخير و شهود يَهْوِه به ترتيب مدعى هستند كه از سنت هاى كليسا كه خدا به آدم عطا كرده است و از مسيحيت قرن نخست كشفى دوباره داشته اند. حرفه اى هاى ويپاسانا[2] مدعى اند كه مراقبه فكرى را خودِ بودا تعليم داده و به عمل درآورده است. بهائيت بر اين امر پاى مى فشارد كه جزو «جنبش هاى نوپديد دينى نيست، بلكه يك دين زنده جهان است».
سوم، جنبش ضدفرقه اى[6] حضور دارند، آنجا هيچ احترامى ندارد. تلاش ها براى قانع ساختن او نسبت به اينكه يكى از اهداف همين ديدارهاى تحقيقاتى شناخت تفاوت شكل هاى جديد معنويت است، بى فايده بود. اين اتفاق نياز ما به ارائه يك تعريف روشن از جنبش هاى نوپديد دينى را كه فاقد ارزش داورى باشد روشن مى سازد.
به طور كلى اين رسانه ها و جنبش ضدفرقه اى بودند كه در تعريفِ «مفهوم فرقه» مداخله كردند. گروه هايى چنان ناهمگون مانند كليساى اتحاد،[15] برخى اشكال درمان بديل و گروه بسيار جديد پوكهون (ريچاوت تراست، 2000) را نيز به اين دسته بندى افزود. با مطالعه اسناد نوشتارىِ ضدفرقه اى به سختى مى توان به يك ارتباط منطقى ميان اين دسته از جنبش ها كه گفته مى شود مورد عفو و بخشش گرايش ضدفرقه اى واقع شده اند، دست يافت: مفهوم «فرقه» ظاهراً فقط شامل دسته اى از سازمان ها و جنبش هايى مى شود كه تا حدودى مبهم و در ظاهر، متفاوت هستند. شكى نيست كه مخالفان فرقه ها در انتخاب اهداف خويش به گونه اى چشمگير سردرگم اند.
من معتقدم كه برخى از مخالفان مسيحى فرقه ها به اشتباه تقريباً هر آنچه را كه (به احتمال قوى بازهاى كودكانه اى هستند كه در آنها نقش هاى بازى تخيّلى اند) و از نظر آنها مخالفِ پروتستانتيزم انجيلى است، «شيطانى» خواندند و با اين حساب هر مفسرى مى تواند به اين نتيجه برسد كه از هر ده نفر انگليسى در سال 1995 يك نفر در نهان شيطان پرست است (به نقل از هاروى كاكس، 195). محورهاى ديگرِ مورد نقد ظاهراً بيشتر به مهارت هاى زندگى (برنامه ريزى براى رفع اضطراب زبانى)، انواع درمان هاى جايگزين (رئيكى،[23] ميان «فرقه هاى دينى» و «فرقه هاى روان درمانى» تمايز قايل مى شوند (هاورث، 1994، FAIR، 1994).
به يقين در اينجا بايد ميان اين جنبش ها و سازمان تمايزى را قائل شد تا هر كس از روى ضابطه بتواند آنها را دين يا حتى «دينى»، و جنبش هايى را نيز صرفاً ارائه كننده «ابزارهاى زندگى» تلقى نمايد. در هر حال من شك دارم كه اين مفاهيم دوقلوى «فرقه هاى دينى» و «فرقه هاى روان درمانى» تمام موضوعى را كه جنبش ضدفرقه اى مى خواهد، پوشش دهد. اى.اس.تى[26] و مدرسه علم اقتصاد و بيورهايم ها ظاهراً به درستى در يكى از اين دو دسته جاى نمى گيرند. اما طرّاحىِ تعريفى كه از نظر علمى درست و با تمام آنچه جنبش ضدفرقه اى در نظر دارد، موافق باشد، ضرورتى ندارد. به نظر من در عين حال كه يك تعريف تقريباً جامع، محققان دانشگاهى را قادر خواهد ساخت تا با جنبش ضدفرقه اى به بحث بنشينند و از اين طريق اصلاحيه هايى را در كژتابى ها و هشدارهاى اين جنبش اعمال كنند، اما در اين روزها شايسته دانشمندان آن است كه ابراز دارند كه فلان حوزه ها خارج از تخصص آنها است. بنابراين تعريفى مناسب از جنبش هاى نوپديد دينى ما را وامى دارد تا بار سامان دهى حد و مرزها را به دوش بكشيم و برخى جنبش ها (نمونه هايى روشن مانند پوكمان، دانجون ها و دراگون ها) را از گستره دلمشغولى هاى خودمان خارج سازيم و احتمالا تأييد كنيم كه جنبش هاى ديگرى كه تاكنون به عنوان جنبش هاى نوپديد دينى تلقى شده اند، همچنان بايد همان طور تلقى شوند.
برخى تعريف هاى ارائه شده
جان ساليبا[28] (1995) سه نوع تعريف را مورد توجه قرار مى دهد كه بنابر ويژگى ها عبارت اند از: 1. الاهياتى; 2. روان شناختى; 3. جامعه شناختى. به نظر من تعريف نوع اول تعريفى است كه دو ضد فرقه مسيحى، يعنى مك دُوِل و استوارت ارائه كرده اند:
فرقه عبارت است از گروهى از مردم كه باورهايش را بر جهان بينى يك رهبرى انحصارى استوار مى سازد كه هميشه آموزه هاى اصلى مسيحيت را آن گونه كه از كتاب مقدس به دست مى آيد، رد مى كند.[29]
مشكلات چنين تعريفى كاملا روشن ا ست. موضوع روشن آن موجب مى شود تا ديگر اديان سنتى جهان به جز مسيحيت، اديان دياسپورا و نهادهاى عرفى گرا مانند ماركسيسم و اومانيسم را دربر گيرد. علاوه اينكه در ميان ديگر جنبش ها، شهود يهوه، كريستادلفيان[31] چه بسا ادعا كنند كه ما بر آموزه هاى اصلى، آن گونه كه در كتاب مقدس تعليم داده شده است، تكيه داريم و در عين حال كليساهاى سخت انديش را متهم كنند كه عقايدى نظير تثليث و فناناپذيرى روح را به جاى رستاخيز بدن و غيره بر مسيحيت تحميل كرده اند; در حالى كه طرح اين پرسش كه كتاب مقدس به واقع چه چيزهايى را درباره اين آموزه ها تعليم مى دهد پرسشى بجا و مشروع است، اما اين نوع بحث را بايد در عرصه هاى ديگر مطرح ساخت. شخصيت هاى علمى و گروه هاى عرفى گراى ديدبان فرقه احتمالا نخواهند توانست با تعريفى كه برخى آموزه هاى خاص دينى را پيش فرض گرفته و اعلام كرده است كه اين آموزه ها در بستر مسيحيت ثابت اند، كار كنند.
تعريف هاى روان شناسان در پيوند با سلطه روان شناختى اى است كه بنا به ادعا، رهبران يا سازمان هاى جنبش هاى نوپديد دينى نسبت به جستوجوگران حقيقت و اعضا از آن برخوردارند. بنا به نقل ساليبا، از فيليپ كوشمان،[32] وى ويژگى هاى يك «فرقه» را چنين بيان مى كند:
1. فرقه را رهبرى فرهمند كنترل مى كند كه او را خدا يا كسى مى پندارند كه حامل يك پيام انحصارى از خداست و همين ويژگى او را بالاتر از ديگران قرار مى دهد;
2. مروّج اين عقيده است كه تنها يك عقيده درست و يك راه درست براى تحقق آن عقيده وجود دارد;
3. وفادارى بى چون و چرا و اطاعت محض را نسبت به عقايد انحصارى و احكام و شيوه هاى تماميت خواه مطالبه مى كند;
4. روش هاى كنترل ذهن را به كار مى برد;
5. اغواگرى و فريب را به هنگام جذبِ هوادار و، در مواجهه با جهان بيرون به كار مى بندد;
6. به طور ساختارى قدرت كار و ثروت اعضا را به خدمت مى گيرد;
7. اعضايى را كه با گروه مخالفت كنند يا آن را ترك نمايند مورد حمله قرار مى دهد يا تحريم مى كند.[33]
البته اين گونه تعريف ها هوشيارانه فرض را بر اين قرار مى دهند كه «فرقه ها» به خاطر ارتكاب شستوشوى مغزى و افساد روان شناختى حقيقتاً مجرم هستند. كافى است كه بگويم اين ادعاها برخلاف يافته هاى علمى ترين تحقيقات هستند: تنها تنى چند از روان شناسان و روان پزشكان مثل سينگر[40] عمل كنيم و از «روزمره ساختن فرهمندى» سخن بگوييم و تصديق كنيم كه عامل «فرهمندى بخشى گروه» در تثبيت جلال و عظمت يك رهبر نسبت به هر «جذابيت شخصى»، اگر وجود داشته باشد، با اهميت تر است.
من درباره تعريف هاى جامعه شناسانه به تفصيل در كتابم كاوشى در اديان جديد[45] كه اعمالشان متفاوت و فاقد سازمان نهادى هستند، طبقه بندى مى شوند.
من اميدوارم در آنچه در پى مى آيد راهى را براى درك مفهوم جنبش هاى نوپديد دينى بازنمايم. بايد روشن سازم كه اصطلاح مزبور از سه بخش روشن تشكيل شده است: «جنبش»، «نوپديد» و «دينى»; درباره جديدبودن بايد گفت كه انبوه نوشته هاى اخير واژه «جديد» را مربوط به مقاطع مختلفى دانسته اند: بعد از جنگ جهانى دوم (كلارك 1987)، بعد از دهه 1950 (باركر 1989)، دهه هاى 1960 و 1970 (ملتون[47] 1985; نلسون 1987). اين چارچوب هاى زمانى به دلايل مختلف مشكل آفرين اند; اگر اين مقاطع به زمان پيدايش اين سازمان ها مربوط است بايد دانست كه تعداد نسبتاً اندكى از آنها بعد از جنگ جهانى دوم به وجود آمده اند. اگر نقطه بُرش را دهه 1950 بدانيم كليساى اتحاد و كليساى علم شناسى مشمول اين جنبش قرار خواهند گرفت، اما ويپاسانا (كه در سال 1914 بازيابى شد)، كريشنا مورتى (كه هويت مستقل خود را به عنوان يك رهبر روحانى در سال 1929 تثبيت كرد)، سوكا گاكاى (كه در سال 1930 بنياد نهاده شد)، برهما كوماريس (1938) و راه بين المللى (1942) به وضوح از اين رده خارج مى شوند. همچنين در نظرگرفتن تاريخ ورود دين به غرب به عنوان معيار تعريف، كارى ناصواب است. نه تنها اين قضيه كه چندين جنبش نوپديد دينى (مانند پيروان مكتب خودشناسى يوگاناندا) پيش از جنگ به غرب آمده اند. البته اين نيز مورد تصديق است كه دين هاى بزرگ جهان (به غير از مسيحيت) در اصل بعد از جنگ به اروپا وارد شدند. مرجع قراردادن غرب از اين جهت نيز نادرست است كه پديده جنبش هاى نوپديد دينى پديده اى جهانى است كه صرفاً غربيان را تحت تأثير قرار نداده است. جنبش نوبنياد احياى ده فرمان خدا جاى زيادى را در رسانه ها و حلقه هاى ضدفرقه اى به خود اختصاص داده است; با اينكه هيچ گاه در پى تأثيرگذارى بر غرب نبوده و كاملا روشن است كه هيچ غربى اى را نمى شناسيم كه ترك دين كرده، به آن پيوسته باشد.
به اين دلايل من نيز هم نظر با روبرت اس. الوود و هرى بى. پارتين معيار ليبرال تر تقريباً 150 سال (به طور تقريبى) را ترجيح مى دهم تا با كمى انعطاف جنبش هايى مانند شهود يهوه، قديسان آخر الزمان، كرايستادلفيان ها، علم مسيحى و تئوزوفى وارد شوند، اگرچه در آن، سُوئيدِنْبِرگ ها يا كوئيكِرها نمى گنجند (يكى از همكاران اخيراً يك دوره زمانى 200 ساله را پيشنهاد كرد تا داخل بودن اينها را توجيه كند). اين پيشنهاد مى تواند تحقيقات علمى معتبر را با آنچه جنبش ضدفرقه اى و رسانه ها مى گويند، همسو سازد.
در تعريف يك فرقه، به رسميت شناخته نشدن آن از سوى دين اصيلِ مربوط به آن (در صورتى كه وجود داشته باشد) نيز مهم است. درباره شهوديهوه، قديسان ايام اخير، كرايستادلفيان ها و كليساى اتحاد بايد گفت كه هويت مسيحىِ ادعايى آنها محل نزاع است. برخى از جنبش هاى نوپديد دينى خود را با دين اصيل نامرتبط مى دانند; مانند مورمون ها و شهود يهوه كه بر اين نكته اصرار دارند كه مسيحيتِ كنونى در همان دوران آغازين تحريف شده است و شهود يهوه تنها تجلّى حقيقى آن ايمان هستند كه باقى مانده اند. در مقابل، برخى از جنبش هاى نوپديد دينى، مانند كليساى اتحاد خود را جزئى از دين اصيل مى دانند، اما مدعى آنند كه طرد يا اخراج شده اند.
تعداد اندكى از سازمان ها يا جنبش ها در تعريف «جديد» مى گنجند، اما با اين همه تمايل دارند كه گروه هاى گوناگون مورد علاقه آنها را ناديده بگيرند; يك نمونه مى تواند جهانى گرايان توحيدى باشد كه از ادغام توحيدگرايان و جهانى گرايان آمريكا و كانادا در سال 1961 پديد آمده است; نمونه ديگر پنجاهه گرايى است كه هيچ مدرك واقعى اى در دست نيست كه پيروانش احيا كنندگان يك عمل باستانى هستند كه در عيد پنجاهه بعد از مرگ و رستاخيز عيسى مسلم گرفته شده است; در واقع اين امر براى مسيحيانى كه در پى برقرارى ارتباط ميان اين گفته هاى پرشور و حرارت، و تجربه پنطاكاست اوليه بودند و در عوض از «تعميد آتش» يا «تعميد روح» سخن مى گويند، چندين دهه زمان برد. اگرچه مى توان بر استثنا كردن اينها دليل ارائه كرد; به اين صورت كه بگوييم توحيدگرايان و جهانى گرايان هر دو از تاريخى ديرپاى برخوردارند و پنجاهه گرايى بر حفظ يك عقيده از ميان آموزه هاى مسيحى تأكيد دارد، اما اين مى تواند يك تمرين سودمند براى دانشمندان اديان جديد باشد تا در نظر بگيرند كه آيا حد و مرزهاى موضوع مورد پژوهش آنها نيازمند تعريف مجدد است يا خير؟
دين چيست؟
لازم است از سرشت دينى (واقعى يا فرضى) سازمان ها و جنبش هايى كه با عنوان جنبش هاى نوپديد دينى معرفى مى شوند، سخن به ميان آورم. نقدى مشترك كه به تمام جنبش هاى نوپديد دينى وجود دارد اين است كه آنها «اديان ساختگى»،[48] يا به تعبيرى درست تر سازمان هايى تجارى يا سياسى هستند كه به وضوح وانمود مى كنند كه دين هستند تا از اين طريق از امتيازاتى نظير معافيت مالياتى و آزادى مذهبى برخوردار شوند. بدبينان تأكيد دارند كه تصميم يك سازمان مبنى بر ادعا يا عدم ادعاى هويت دينى بر مصلحت انديشى استوار است; از اين رو گاهى گفته مى شود كه طرفداران علم شناسى از هويت دينى دم مى زنند تا از بهره هاى مالياتى يا ديگر امتيازات آزادى مذهبى برخوردار شوند. اين در حالى است كه اهداف تى. ام تأمين و تضمين كاركرد مهارت هاى آن نهاد در مدرسه هاى آمريكايى بود، مهارت هايى كه اگر آنها را دين بدانند، عملى نخواهند بود.
براى اينكه يك جنبش يا سازمان بتواند دين و در نتيجه جنبش نوپديد دينى محسوب شود بايد چيزهايى در آن باشد كه به طرز معقولى، دينى به حساب آيند. يك نكته قابل طرح اين است كه دينْ وفادارىِ انحصارى را مى طلبند. با صرف اين حقيقت، مذهب علم شناسى، تى.ام و سوكا گاكاى به اين دليل كه مدعى اند كه با هر آنچه آن دينِ ديگر دنباله روى آن است همسو هستند، خارج مى شوند. به يقين پروتستانتيزم اِوَنْجيلى[49] به طور خاص ممكن است از وفادارى هاى ديگرْستيز ناخرسند باشد، چون هم نظر با اديان سامى به عقيده «خداىِ غيرتمند» كه پيروى انحصارى را مى طلبد، باور دارد. اديان شرقى به صورت فراگير عمل نمى كنند، بلكه به طالبان اجازه مى دهند تا از هر امكان خاصى كه در زمان هاى خاص به آن نيازمندند و دين ارائه كننده آن است، استفاده كنند. يك نمونه قابل استناد كشور كره است كه در آنجا تركيب كنفوسيوس، بوديزم و شمنيزم براى افراد در جهت اهداف گوناگونشان، امرى عادى است.
تعريف «دين» در ميان دانشمندان همچنان مورد مناقشه است. به لحاظ تاريخى، تفكيكى ميان كسانى كه در پى يك تعريف «ماورالطبيعى» هستند و ديگرانى مانند يينگر كه به سمت يك تعريف «كاركردى» رفته اند، وجود دارد. برخى ديگر به معرفىِ شمارى از ويژگى هاى برجسته دين مبادرت كرده اند كه از آن جمله نينيان اسمارت[50] است كه دست كم شش «قلمرو» را كه به عقيده وى شاخصه هاى دين هستند، دسته بندى مى كند: قلمروِ تجربى، عرفانى، عقيدتى، اخلاقى، مناسكى، و اجتماعى يا نهادى. تلاش براى حل مشكل تعريف دين در اينجا كارى واقع گرايانه نيست، اما به اين نكته مى توان بسنده كرد كه يك سازمان، جنبش، ايدئولوژى يا جهان بينى براى آنكه صلاحيت انتساب دين را داشته باشد بايد حداقل اين انتظارات را برآورده سازد. به طور مشخص، كسى ممكن است بگويد كه يك دينِ راستين بايد دست كم يك يا احتمالا تعدادى بيشتر از آنچه را در پى مى آيد ارائه كند:
1. پاسخ به پرسش هاى غايى و بنيادين نظير: چرا در اينجا هستم؟ بعد از مردن من چه اتفاقى مى افتد؟ آيا خدا يا قدرت فوق طبيعى اى وجود دارد كه جهان را خلق كرده، بدان دوام بخشد؟
2. آيين هايى شعائرى براى نشانه گذارى وقايع كليدى در زندگى افراد در سياق پاسخ هاى فوق.
3. فنون و راهبردهايى براى انطباق با زندگى; اين امر بايد ناظر به زندگى به عنوان يك كل باشد; نه آنكه صرفاً به بخش هايى از زندگى، مانند قابليتِ شخصى يا توانايىِ فرد براى موفقيت در يك كار نظر داشته باشد.
4. نوعى راهنمايى براى زندگى در قالب مجموعه اى از قوانين اخلاقى. (اين ويژگى مى تواند به طور رسمى تنظيم شده باشد، مانند ده فرمان يهودى ـ مسيحى يا احكام دينى بودايى، يا به طور ضمنى باشد.)
من معتقدم كه اين مؤلفه ها به ما كمك مى كند تا چيزى را كه حقيقتاً دين است از آنچه چنين نيست جدا كنيم. براى نمونه، تى.ام ــ چنانكه پيروانش بيان مى دارند ــ صرفاً يك فن است; با اينكه فرد را قادر مى سازد تا از عهده زندگى برآيد اما هدفى را كه وراى وجود انسانى نهفته باشد (مانند موكشا) يا مناسك يا راه يا اخلاقى عرضه نمى كند. تى.ام برخلافِ جنبش هاى برآمده از هندو، دَرْمه[53] به من گفت كه اين امر ناشى از نورستگى و حيات كوتاه آن نهضت است و اگر اين نهضت ادامه مى يافت به دنبالش اين تحول نيز واقع مى شد.
جنبش چيست؟
با ارائه برخى نظرات درباره دين بايد روشن شده باشد كه برخى سازمان ها و جنبش ها كه نوعاً داخل عنوان جنبش هاى نوپديد دينى هستند، به هيچ روى جزو دين به حساب نمى آيند، امّا يا جزو گروه هاى مقبول در ميان مذاهب دينى هستند، يا صورت هايى اند از معنويت گرايى اى كه پيروانش سازمان رسمى اى را كه معمولا در پيوند با دين اصيل است رد مى كنند. در واقع، خود واژه «جنبش دينى» تا حدّى تناقض نما است: جنبش ها، سست، و اغلب انفجارى و نوآورانه هستند و به سمتى پيش مى روند كه اعضاى رسمىِ كاملا مشخص را از دست بدهند; در مقابل، اديان و سازمان هاى دينى كاملا سازمان يافته، و اغلب داراى قواعدى روشن هستند كه مشخص مى كند چه كسى به آنها تعلق دارد و چه كسى به آنها تعلّق ندارد. از اين رو، درحالى كه سوكاگاكاى، خانواده،[54] و كليساى اتحاد آشكارا دينى هستند، انبوهى از جنبش ها و سازمان هاى معنوى اى وجود دارند كه حقيقتاً نمى توان آنها را دين محسوب كرد.
جنبش عصر جديد[58] هيچ كدام دين مستقل نيستند، و در عين حال در پى اجراى دوباره ارزش هاى سنتى كاتوليسيزم رومى يا پروتستانتيزم اِونجيلى محافظه كار هستند. آنان اخلاق جديد و مناسك متفاوتى را ارائه نمى كنند البته شايد بتوان اعمال استغفارى اپس دئى را استثنا كرد.
آيا اينها موضوعاتى موجّه براى گنجاندن در مطالعه جنبش نوپديد دينى هستند؟ به يقين پيدايش، رشد، آموزه ها و اعمال اينها همه مورد توجه دانشمندانِ جامعه شناس و دين پژوه قرار دارد، اما هر سازمان يا جنبش دينى اى كه در اين اواخر شكل گرفته، شايستگىِ تحقيق جدى علمىِ دانشمندان را نيافته، يا توجه جنبش ضدفرقه اى را به خود معطوف نداشته است. از اين دست جنبش ها مى توان از انجمن موتورسواران[60] نام برد كه هر دو به يك معنا جنبش نوپديد دينى هستند، اما هنوز با ديگر سازمان ها و جنبش هاى پيش گفته آشكارا متفاوت اند. براى اينكه بتوان گروهى را يك جنبش نوپديد دينى محسوب كرد بديهى است كه بايد آن گروه متاعى را ارائه كند كه آشكارا امرى دينى باشد; نه يك سرگرمى جنبى، مانند موتورسوارى يا يك دستور كار سياسى.
نمونه هاى بالا روشن مى سازد كه براى تعيين اينكه كدام يك از سازمان ها و جنبش ها در مقوله جنبش هاى نوپديد مى گنجند و كدام يك از آن خارج اند، راه هموار و روشنى پيش رو نداريم. يك عامل مؤثر در تشديد اين مشكل تنوع زيادى است كه نه تنها در خود اين گروه ها كه حتى در نوعِ گروه هايى كه مورد توجه شخصيت هاى علمى، چهره هاى ضدفرقه و رسانه ها قرار گرفته است، وجود دارد. اگر گريزى از ارائه يك تعريف مناسب از اين حوزه مطالعاتى نباشد، بايد يك سنخ شناسى از گونه هاى مختلف گروه هاى دينى و معنوى عرضه شود. آنچه در پى مى آيد، بيشتر كوششى مقدماتى است كه با هدف به دست دادن يك دسته بندى از اين گروه ها انجام گرفته است:
دسته اول: گروه هاى معنوى اى هستند كه بدون هرگونه مشكلى مى توان آنها را «اديان جديد» يا «سازمان هاى نوپديد دينى» دانست. آنها در قالب زمانى 150 ساله اى كه پيش تر از آن سخن گفتيم مى گنجند، خارج از اديان اصيل اند و داراى آن سطح از سازمان و توسعه كه ويژگى يك گروه دينى رسمى است، مى باشند. نمونه هاى اين دسته عبارت اند از: كليساى اتحاد، خانواده، ارتش عيسى، سوكاگاكاى و كليساى علم شناسى.
دسته دوم: جنبش هاى معنوى اى هستند كه فاقد سازمان رسمى كه شاخصه اديان است بوده، پيروان آنها اصولا تمايل دارند كه بيشتر از معنويت بگويند تا از دين، و حتى دين سازمان يافته را رد مى كنند. نمونه هاى اين دسته عبارت اند از: جنبش عصر جديد، رب النوع معنويت[63].
دسته سوم: گروه هاى نوآور و اصلاح گرايى هستند كه در درون اديانِ سازمان يافته وجود دارند، مانند اُپس دئى.
بديهى است كه بيشتر مذاهب بزرگ دينى مجموعه اى متنوع را از گروه هاى مورد علاقه ايجاد كرده اند: ليگ هاى زنان، سازمان هاى مربوط به جوانان، گروه هاى مناسكى يا موسيقايى. اين گروه ها به طور عادى در حوزه هاى مطالعات جنبش هاى نوپديد دينى نمى گنجند; گاهى اين گروه ها مى توانند نوآور باشند، اما معمولا سنّت هاى دينِ اصيل يا مذهبى را كه از آن نشأت گرفته اند، به چالش مى كشند. در مقابل، جنبشى كه وضع موجود را نقد مى كند، مانند بركت تورنتو[64] چيزى بيشتر از يك تحول انداموار طبيعى را در مسيحيت ايجاد مى كند كه نوعى به چالش كشيدن شيوه هاى رسمى تر عبادت است و بر اين اساس در نظر بسيارى از مسيحيان اصيل مورد سوءظن بوده، حتى دشمن به حساب مى آيند.
دسته چهارم: دسته اى از علايق كه نوعاً با معنويت در ارتباط اند: شفابخشى،[68] در طبقه دينِ جديد اقدامى نامناسب است، اما دست كم، يك پديده دينى جالب توجه و به يقين ارزشمند و مهم براى تحقيق علمى است.
دسته پنجم: و نهايت اينكه سازمان ها و جنبش هايى وجود دارند كه مهارت ها و خدمات خاصى را ارائه مى كنند كه بسيارى از آنها زير چتر اصطلاح «جنبش بالقوه بشرى» جمع مى شوند: بيوفيدبك،[73] در حالى كه اصلِ پديده دينى بودن اين نمونه ها به شدت مورد ترديد است، پيروان آنها اغلب مدعى اند كه اين مهارت ها يا نتايج داراى يك بعد روحانى مهم هستند. اينكه آيا چنين پديده هايى بايد دل مشغولىِ دين پژوه باشد يا خير، موضوعى است كه نيازمند بحث بيشتر است; اما به يقين مى توان تصديق كرد كه آنها اگرچه از موضوع مطالعات دانشمند دين پژوه خارج هستند، بخشى از يك موضوع جامعه شناسان به حساب مى آيند.
اين پنج دسته انعطاف ناپذير نيستند; پس تجسّم بخشى عملى است مربوط به يك سازمان دينى خاصى مانند حلقه غربى آيين بودا و از اين رو، به يك لحاظ مورد توجه بخش هايى از جنبش عصر جديد است يا مى تواند عملى لحاظ شود كه هدفش تأمين منافع مشخص در عرصه عمل، مانند افزايش اعتمادبه نفس، سلامت بيشتر يا چيزهاى ديگرى از اين قبيل است. وجود دسته هاى متداخل ضرورتاً يك ضعف نيست، بلكه حاكى از پيچيدگى و سرشت چند بُعدى شكل هاى جديد معنويت است.
با توجه به اين تنوع و پيچيدگى اينك زمان آن فرا رسيده است كه دانشمندان از خود بپرسند كه آيا طبقه منحصر به فرد «جنبش هاى نوپديد دينى» به قدر كافى موضوعى را كه معمولا گزارش ها را داخل در چارچوب آن مى پندارند پوشش مى دهد؟ شايد اصطلاح جديدى مانند «سازمان ها و جنبش هاى نوپديد دينى» لازم باشد كه ارائه كننده يك نشانه روشن تر از پديده هايى باشد كه در اين قلمرو نگاه ها را به خود معطوف داشتند. متأسفانه اصطلاح «جنبش هاى نوپديد دينى» چنان فراگير و همه فهم شده است كه چنين تغييرى را مشكل مى سازد، اما براى تصديق اينكه اين اصطلاح با اين گستره مطالعات آكادميك كاملا منطبق نيست، بسيار دير شده است.
پي نوشت :
[1]. جرج د. كريسايدز (George D. Chryssides) استاد دانشگاه وُلوِرهامتون (Wolverhampton) اين مقاله را در چهارمين كنفرانس بين المللىِ برگزارشده از سوى مركز مطالعات اديان جديد، ارائه كرده است. كنفرانس مزبور از تاريخ 29 تا 31 آگوستِ 2000 در شهر ريگا در كشور لتونى برگزار شد.
[2]. Practitioners of Vipassana
[3]. Anti-cult Movement (Acm)
[4]. Nipponzon Myohoji
[5]. Unification Church
[6]. moosies
[7]. Unification Church
[8]. The Church of Scientology
[9]. Erhard Seminar Training (Est)
[10]. Transcendental Meditation (TM)
[11]. Promise Keepers
[12]. Neuro-Linguistic Programmers
[13]. The Movement for the Restoration of the Ten Commandments of God
[14]. Unitatian Universalists
[15]. Dragons and Dungeons
[16]. Reiki.
[17]. Homepathy
[18]. Aupuncture
[19]. Biorhythms
[20]. Astrology
[21]. Biorhythms
[22]. The Cult Information Center (CIC)
[23]. Family Action Information and Resouce (FAIR)
[24]. EST
[25]. TM
[26]. Emin Foundation
[27]. John Saliba
[28]. perspectives on New Raligious Movements (1995)
[29]. McKoewll and Stcwartc, 1992, p15.
[30]. Christadelphians
[31]. `Jesusonly' Pentecostalists
[32]. philip Cushman
[33]. saliba, 1995, p.5
[34]. singer
[35]. lifton
[36]. prabhupada
[37]. Osho(Rajneesh)
[38]. L. Ron Hubbard
[39]. Moses Berg
[40]. Weber
[41]. Exploring New Religions
[42]. Beker
[43]. Troeltsch
[44]. Yinger
[45]. Channelers
[46]. Gordon Melton
[47]. Bekford
[48]. Psedo Religions
[49]. Evangelical Protestantism
[50]. Ninian Smart
[51]. Darma
[52]. Self Peligions
[53]. Exegesis
[54]. Family
[55]. New Age movembnt
[56]. Neo-Catechumenate
[57]. Focolare
[58]. Promise Keepers
[59]. Motorcyclists'Association
[60]. Christian Campaign for Nuclear Disarmament
[61]. goddess spirituality
[62]. Wicca
[63]. [New] Paganism
[64]. Toronto Blessing
[65]. healing
[66]. Meditation
[67]. Visnalization
[68]. Reiki
[69]. biofeedback
[70]. biorhythms,
[71]. telephoning selling
[72]. Exegesis
[73]. programme Ltd
نويسنده:جرج د.كريسايدز ؛ باقر طالبى دارابى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید