ويليلام فور داراي ph از دانشگاه کلمبياست. وي مدتي به عنوان کشيش در کليسايي مشغول بود و پس از آن، مديريت اجرايي کميسيون ارتباطات شوراي ملي کليساهاي شهر نيويورک را بر عهده گرفت. او سالهاي مابين 1989 تا 1995 را به تدريس علوم ارتباطات و مطالعات فرهنگي در مدرسه Yale Divinity اختصاص داد. فور در اين سالها نشريهاي را منتشر ميکرد و در آن به موضوعات دين و تلويزيون، ارزشها و فرهنگ و ايمان و رسانهها ميپرداخت؛ متن حاضر از همين نشريه برگرفته شده است و در آن نسبت علم ارتباطات و الهيات جديد مسيحي را مورد بررسي قرار ميدهد .
الهيات چيست؟
الهيات در تلاش است تا ادراکي خارج از زندگي ما، در ذهن ايجاد کند ولي مسلماً شاهد اشکال تحريف شدهاي از آن (علم دين) نيز ميباشيم. انواع مختلف از دين شناسي وجود دارد: تاريخي، سيستماتيک، تجربي، سياه و آزاد سازي. در حقيقت هر شکلي از علمي مانند زمينشناسي که هر گونه جنبش و عنواني را در بر ميگيرد نياز به تفکر و معني جدي دارد، اما تمام علوم ديني حداقل داراي يک وجه اشتراک ميباشند؛ آنها سعي دارند که صادقانه و به وضوح راه کائنات را نشان دهند، به طوري که انسانها قادر به درک اين مطلب باشند که زندگي چيست؟
متأسفانه الهيات به حدي در طول50 سال گذشته تخصصي شده که تقريباً ماهيت خود را از دست داده است . در حايي که تنها چند قرن پيش، از علم الهيات به عنوان ملکه در ايجاد و پايهريزي علوم استفاده ميشد ـ به طوري که هر کس آنرا از موضوعات جدي زندگي دانسته و به آن عمل ميکرد ـ امروزه به ندرت در صحنه جهان علم ظاهر ميشود و تقريباً از افق ذهن مردمان عامي محو گشته است و به نظر ميرسد که دينشناسان نيز از صحنه ناپديد شدهاند. نهتنها از سيستمهاي پرطرفدار توماس آکوئيناس ديگر خبري نيست، بلکه براي بيشتر از سه دهه، ما حتي شاهد يک الهيات ساده سيستماتيک نظير آنچه کارل بارت يا پل تيليش ارائه کردند هم نيستيم.
“Avery Dulles “ تخمين ميزند که الهيات قرن بيستم به طور عمده به شکل واکنشي عليه اثرات ويرانگر فرهنگ بر اعتقاد به دين و کليسا درآمده است و “نئوارتدکس Barthian ” به جستوجوي راهي براي گريز از بيشخصيتي و بيهويتي ميگردد البته به وسيله تأثيرپذيري از احياي ارتباط شفاهي رودرروي دوران جديد.
اما اين جنبش (نئوارتدکس)، اساساً واکنش برانگيز مينمود و در حقيقت جستوجويي بود با دست خالي براي برقراري رابطه بين سيستم ارتباطات ما و شفاهيگرايي اسقفي، که بيش از آن وجود نداشت.
“Dullas ” حق داشت تا بر اين مسأله پافشاري کند که کليسا نميتواند همچون ديواري از ديگران جدا شود، آن هم در زماني که بشريت با تمام وجود به سمت عصر الکترونيک پيش ميرود. اين فصل براي آمادهسازي هيچگونه ادراک الهياتي سيستماتيک پاک و خالص نيامده است بلکه قصد دارد نقطهنظري را پيش رو آورد که بتوان با آن به کارکرد ارتباطات پي برد؛ تلاشي کافي صورت گرفته است براي بيان اينکه ارتباطات در چه حوزههايي و چه معنايي است و خواهيد ديد که اين بحث، بسياري از ديدگاههاي رايج در جهان را در مورد ارتباطات مردود اعلام ميکند و جهانبينياي را متصور ميشود که من معتقدم با مسيحيت موجود در تاريخ و آنچه در انجيل آمده سازگاري و همخواني دارد.
ارتباطات چيست؟
لغت نامه به ما ميگويد که ارتباطات درمعني اول، عمل انتقال، سپس امور و اطلاعات انتقال يافته؛ سوم، اطلاعات مکتوب، محاوره و يا گفتگو؛ چهارم، دستيابي به اشخاص و مکانها؛ و پنجم، تبادل افکار و عقايد است.
مشکلاتي که در اين تعاريف ديده ميشود اين است که تمام آنها “ارتباط” را به عنوان يک نقش سوم در نظر ميگيرند، به اين گونه که چيزي است که بين دو نفر يا دو چيز به وقوع ميپيوندد. هيچکدام از آنها تأکيد لازم و کافي را در مورد اين اتصال به عنوان يک رابطه که افراد و چيزها را در برميگيرد، به همراه ندارد. تلاش براي درک ارتباطات بدون اين رابطه همچون تلاش براي درک انسان از طريق کالبدشکافي است و به اين طريق زندگي فنا ميشود.
من يک تعريف کاربرديتري را پيدا کردهام: ارتباطات، فرايندي است که در آن، روابط با افزايش و کاهش معنا، ايجاد، ابقا، تعريف و يا تبديل ميشوند.
اين تعريف همواره به ما اجازه ميدهد تا فرايند ارتباطات را در سيري که شامل امور وابسته هستند، امتحان کنيم و بررسي کنيم که چگونه آنها همواره به عنوان شيئي که در اين فرايند به موضوع تبديل ميشود مؤثر واقع ميگردند؛ تمام اينها به اين واقعيت برميگردد که “ارتباطات” همواره در حال تغيير است. معناي ديگري نيز براي ارتباطات قابل تصور است که خيلي نزديک به معني “وجود” ميباشد.
بهدين لحاظ ارتباطات براي تمام اجزاي جهان استفاده ميشود و ميتواند اساس همه چيز فرض شود.
ما نياز داريم که هر دو نقش ارتباط را بيان کنيم. هم به عنوان بخشي از هر شيئي و هم اينکه چگونه در زندگي روزمره ما مؤثر واقع ميشود؛ مثل اينکه ميدانيم آب اساس هر موجود زندهاي را تشکيل ميدهد و ما بايد آن را بشناسيم ولي در عين حال بايد از مباني “هيدروديناميک” هم مطلع شويم که به ما ميگويد آب چه خصايصي دارد. بنابراين به هر دو نوع اطلاعات نيازمنديم.
بنابراين، اول بايد آزمايش کنيم که چگونه ارتباطات اساس وجود و هستياند؛ ثانياً چگونه ارتباطات در جامعه عمل ميکنند (بهويژه در زمينههاي اخلاقي)، و سرانجام، چگونه ارتباطات در مسيحيت امروز عمل ميکند.
ارتباطات و وجود
بسياري از دينشناسان تلاش جدي و فراواني را جهت اشاعه و توسعه اين مبحث (ارتباطات)، پيرامون وجود خداوند بهکار گرفتهاند و موافقت خود را با کييرکگارد اعلام نمودهاند. او معتقد است که وجود، مقدمه جوهر است و افراد بشر تصميم به زندگي و هست شدن دارند. ديگر بيش از اين نميتوان با يک تئوري در مورد حقيقت و يا وجود خدا آغاز نمود، اما ميتوان از جايي که انسان به عنوان قلب تمام احتمالات موجود در تجربه بشري حاضر ميشود، بررسي را از سر گرفت.
چيزي که به آن دست يافتيم اين است که با تنزل در حد اساسيترين سطح ممکن، تنها سه چيز وجود دارد:
ماده، انرژي و ارتباطات و اين ارتباطات، چه بين اتمها و ملکولها، زنبورها و گلها و يا انسان و خدا توسط انواعي از اتصالات آفريده، تقويت و تعريف ميشود. روش ديگر براي بيان اين مطلب اين است که هر چيزي به چيز ديگري وابسته است و در غير اين صورت هستي خود را از دست ميدهد و در تمام اين روابط يک نوع از ارتباطات وجود دارد.
هيچ چيز خارج از تجربيات ما وجود ندارد؛ حتي آنچه که از آن به عنوان عوامل ماورايي ياد ميکنيم، اگرچه وراي دستهبنديهاي فکري تعاريف است، اما به اين معنا نيست که لزوماً خارج از تجربيات ما باشد. يک مفهوم که بهوسيله تجربه گرفته ميشود بدان معني است که ديگر انواع استقرايي، مطلق و تصويري تفکر، قابل تصور نيست، اما با انواع ديگري چون تفکرات استنتاجي، تناسبي و قياسي، جايگزين شده است.
اين مساله حائز اهميت است که اخيراً ارتباط بين الاهيات پيوسته مسيحي وتئوريهاي ارتباطات افزايش يافته است. دينشناسي با پيشرفت مداوم و تدريجياي که داشته، بيان ميکند که عوامل مختلف، ترکيبي از يک سري فرايندهاي تجربي و يا تصادفي واضح و روشن ميباشند که هر کدام با بعدي ارتباط دارد و بر بعدي تأثير ميگذارد و هيچ چيز به شکل مستقل و يا جدا و گسسته وجود ندارد .
کليه تجارب ما به تجارب پيشين برميگردد. همه چيز اعم از اتمها، حيوانات، افراد بشر، طبيعت و جهان با يکديگر در ارتباط متقابل هستند. ارتباطات فرايندي اصولي است که توسط آن، اينگونه روابط در دينشناسي متداول تعريف ميشود. گذشته، مجموعهاي است از آنچه تحت تأثير حال قرار ميگيرد. هر لحظهاي از زمان حال، تنها يک تجسم انتخابي از جهان گذشته است. انتخابها و فعاليتهاي شخصي ما، مقيد به زمان گذشتهاند و در آينده، تفاوت و اختلافاتي ايجاد ميکنند و مکانيزمي که گذشته، حال و آينده را بههم مربوط ميسازد، ارتباطات است. ما آينده خود را با برقراري ارتباط بين تصميماتمان ميسازيم. تا زماني که ارتباطات موفق به کاهش دادن شک و ترديد ميشود، انتخاب نوع ارتباطات بايد آزاد باشد تا ارتباطاتي تازه و غير قابل پيشبيني ايجاد شوند. اين همان مفهوم ايجاد نظم از ميان بينظمي و آشفتگي ميباشد.
اجتماع در جايي شکل مي گيرد که وجود انسان احساس شود. اجتماع، توسط ارتباطات به وجود آمده و توسط اتصالات و برقراري روابط ما ابقاء ميشود و ما ارتباطات و نسبتهاي شخصي را در اين اجتماع ايجاد مي کنيم.
هرچه بيشتر در اجتماع شرکت کنيم، بيشتر و سريعتر صاحب شخصيت کامل ميشويم و هر چه بيشتر و بهتر به شکل يک شخصيت وجودي درآييم، در اجتماع غنيتر ظاهر ميشويم. اجتماع، با تکميل ارتباطات انساني مؤثر، نقش اساسي را در انسان شدن ما ايفا ميکند.
زبان براي افراد بشر در اجتماع، لازم و حائز اهميت است، زبان، تصاويري را تشکيل ميدهد و بنابراين بر احساسات و ادراک ما تأثير ميگذارد. “وايتهه” (Whitehead) مينويسد: ذهن و زبان انسان يکديگر را ميآفرينند. “والترانگ” (Walter Ong) بر اين عقيده است که زبان و رسانهها که توسط تکنولوژي ارتباطات آفريده شدهاند در حقيقت از تغيير شکل و تکامل افراد بشر حاصل ميشود.
“هارولد انيننيس” (Harold Innis) تئوريسين ارتباطات، ديدگاه سادهاي را در اين رابطه بيان ميکند؛ او اينگونه دليل ميآورد که تکنولوژيهاي ارتباطي همچون ملک رسانهاي، شخص را به طرف ادراک حقيقت متمايل ميسازد و تکنولوژيهاي ارتباطاتي مختلف، اشکال متفاوتي از سازمانهاي اجتماعي را بر پايه آگاهي و اطلاعات ميآفريند.
“انيننيس”، “مک لوهان” (Mc Luhan) و “کارپنتر” (Carpenter)، همگي بر اين عقيدهاند که رسانههاي مختلف ارتباطاتي، تغييرات چشمگيري را در فرهنگ بشر ايجاد مي کنند که اين تغييرات به گونه زير مورد بحث قرار ميگيرد:
1ـ رسانهها همان کشش و توسعه دستگاه احسسات بشر هستند.
2ـ رسانهها تعادل احساسات داخلي بين چشم و گوش و ساير ارگانها را تغيير ميدهند.
3ـ اشکال برجسته و نمايان رسانهها تحت تأثير زيباييهاي برتر و ديگر اشکال ساختارهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي قرار ميگيرد.
محتواي اين ارتباط بينابين تمام چيزها، درک شفاهي از اهميت احساسات محيطي و اکولوژيکي موجود در دنياي طبيعي را ممکن ميسازد.
يک تماس بينابيني در تئوري ارتباطات به چشم ميخورد که از مدل مکانيکي [اطلاعات/انتقالگر/سيگنال/گيرنده]، دور شده و به شکل ارتباطات دسته دوم مانند گروهها، همسايهها و ساختارهاي اجتماعي درآمده است و بعد از آن به شکل ارتباطات داخلي مانند خود تصويريها، قابليتها و انتخاب رسانهها و غيره درآمده، تا آنجا که هماکنون تمام سيستم اکولوژيکي به عنوان بخشي از يک ترکيب پيچيده ارتباطي شناخته ميشود.
به طور خلاصه، ارتباطات در شکل جهاني آن بايد به عنوان پايه و اساسي فرآيند هستي شناخته شده و به حساب آيد. اما ما همچنين نيازمند آنيم که نقش بازيهاي ارتباطاتي را به عنوان يک فرايند مورد استفاده در تجربيات خود، در شکلهاي سياسي و اجتماعي بيازماييم.
مترجم : مريم طيبان
نويسنده : ويليام اف فور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید