حتي اگر تجربة ديني را از سنخ تجربة عرفاني ندانيم، باز عرفان به لحاظ داشتن ابعاد متعدد، همانند دين است. و يکي از ابعاد عرفان ــ در کنار بُعد شعائري، بُعد عقيدتي، بُعد نهادي و ... ــ بُعد اخلاقي آن است. همچنين همانند دين، اين بُعد از عرفان ــ همچون ساير ابعاد آن ــ در عرفانهاي مختلف، داراي تفاوتهايي است. اين نوشتار، با پذيرش وجود چيزي به اسم «عرفان مسيحي»، به بررسي تاريخي بُعد اخلاقي آن مي پردازد و سنتهاي مختلف اخلاقي پديدآمده در آن را برمي شمارد.
هرچند «عرفان» نوعاً مستلزم تجربه اي است که در آن عارف به بصيرت يا فهم خاصي دست مي يابد (خواه از طريق مراقبه، خواه از طريق دعا و خواه از طريق اشراق بي واسطه)، اما هيچ توصيف جامع قابل قبولي از ماهيت آن وجود ندارد. اين نوشتار عمدتاً به انواعي از عرفان که مورد قبول عموم است و مباحث اخلاقي اي که در شرح و بسط و نقد آن انواع پديد آمده، خواهد پرداخت. روابط بين اخلاق و عرفان در طي ازمنه، امکنه و سنن متفاوت است. هر چند که اين نوشتار در وهله اول به روابط بين فلسفه غربي و سنتهاي عرفاني مختلف مسيحي مي پردازد، در به کارگيري{واژة}«عرفان» هيچ نظريه خاصي را دربارة ماهيت عارفان، تجربه شان يا متعلق آن تجربه پيش فرض نمي گيرد.
آميزه اي بي نهايت مؤثر از عرفان، اخلاق و متافيزيک از نوشته هاي فيلسوف نوافلاطوني سدة سوم، فلوطين (205ـ 270) پديد آمد. فلوطين بر اين باور بود که هر وجودي از واحد فيضان مي يابد و هدف فردي که اشراق فلسفي يافته{4}، اين است که به بازگشتي حضوري{5} به واحد دست يابد. دست يافتن به اين مراقبه و حضور مستلزم آزاد ساختن نفس از قيد و بندها و انگيزه هاي مادي است. اخلاق از اين منظر، وظيفه اش استقرار نظمي در فرد و جامعه است با محوريت حيات فضيلت مند انسان حکيم.
فضايل حد و اندازه اي بر زندگي انسان مي نهند، مانع شهوت مي شوند و نظمي را مستقر مي سازند که نظم اخلاقي وجود را، هر چند به نحوي محدود باز مي تاباند. هر چند زندگي با فضيلت ذاتاً خوب است اما غايت قصواي انسان نيست. هنگامي که فيلسوف در مراقبه و حضور ورزيدن متبحرتر گرديد، خودش را از قيد زندگي عمومي آزاد مي سازد و «با زير پا نهادن اين زندگي، زندگي اي ديگر، يعني زندگي خدايان را در پيش مي گيرد» (انئادها، الف، 2). فلوطين با استفاده از کتاب دهم اخلاق نيکوماخوس ارسطو (322 ـ 384 ق. م.) اين زندگي الهي را، آزاد از شهوات و متعالي از همه الزامات مادي تصوير مي کند.
استنباط فردي و عقلي فلوطين از مراقبه و حضور در نوشته هاي اولية قديس اگوستين (354 ـ430) رنگ و بوي مسيحي به خود مي گيرد. اما متعلق مراقبه در اينجا واحد غير شخصي فلوطين نيست، بلکه خداي با محبت مسيحيت است. با اين حال، زندگي در انزوا و وقف مراقبه اي که آگوستين در کتاب نهم اعترافات خود، توصيف مي کند، استمرار وارستگي و تجرّد نوافلاطوني فلوطين است. اما مهمترين ناقل سنّت فلوطيني، مسيحي اهل سوريه در قرن پنجم بود که امروزه او را ديونوسيوس کاذب{6} مي نامند. در{کتاب} الهيات عرفاني و در جاهاي ديگر از مجموعه آثار ديونوسيوس کاذب، خداوند مختفي و متعالي دانسته شده است. هيچ زباني براي درک ذات او کفايت نمي کند؛ راهيابي به ساحت امر متعالي وراي رؤيت{7} و معرفت بودن است. اين الهيات سلبي از قرن دوازدهم به بعد، در بسياري از تفسيرها و کاربردها از جمله تفسيرهاي توماس آکويناس (1225 ـ 1274) و مايستر اکهارت (1260ـ 1327) شرح و بسط يافت. اکهارت جنبه هاي عملي عرفان فلوطين را در مجموعه اي جامع از مواعظ بسط داد.
دومين سنّت را مي توان سلسله هاي راهبانه اوايل قرون وسطي دانست. قديس بنديکتوس{8} (حدود 480 ـ 547) در Regula Monachorum{= آداب رهباني} (515) خود، بر تواضع و فرمانبرداري به عنوان فضايل اوليه راهب تأکيد مي کند. در نهضت اصلاحي سيسترسيان{9} در قرن دوازدهم، اين سنّت موجب پديد آمدن مجموعه اي غني از آثاري شد که عشق عرفاني را با انضباط راهبانه مرتبط مي سازند. کمال يافتن در فضايل راهبانه، به راهب اين امکان را مي دهد که از نردبان احسان{10} که در آن قلب به دريافت عشق کامل مسيح نائل مي آيد، بالا رود. اين سنّت از چندين جهت قابل توجه، با سنّت نوافلاطوني تفاوت دارد.
تأکيد بر جماعت و عشق، در نسبت با فلوطين، مجال بيشتري را به فضايل عمومي مي دهد. علاوه بر اين، گروش دروني نفس، به جاي انقطاع از عالم مادي، شرط لازم توفيق عرفاني است. در نتيجه، محل تأکيد در آثاري چون رساله در باب مراتب فروتني و عجب قديس برنار کلرووئي{11} (91 يا 1090 ـ 1153) تغيير مي کند. از نظر برنار، عجب، قالب اصلي شرّ اخلاقي و در واقع علت هبوط شيطان است، شخص بايد کاري کند تا عجب را از نفس ريشه کن سازد. از طريق لطف، ثالوث، عقل و اراده را در نفس مهيا مي کند تا به بوسة عشق الهي که غايت عرفاني است، نايل آيند، برنار به تفضيل در مواعظ متنفذ خود در باب غزل غزلها{ي منسوب به سليمان} از اين غايت سخن مي گويد. در همين سنت، ايلرد ريولوئي{12} (1109 ـ 1167) دو کتاب آينه احسان و دوستي معنوي را مي نويسد. کتاب اخير پاسخي مسيحي به کتابDe amicita{= در باب دوستي} سيسرون{13} (43 ـ 106 ق. م.) است. پيتر لسلي (وفات 1182) سيسترسي ديگر در رساله اش، در باب وجدان، رابطه ميان حيات طيّبه را با وجدان مهذّب راهبانه شرح و بسط مي دهد.
قرن دوازدهم، نشان از پيداش سنّت عرفاني ديگري نيز دارد که بر حيات مسيحانه و يکي شدن با مسيح تکيه داشت. در اين سنّت، با نفوذترين چهره قدّيس فرانسيس آسيزي{14}(2/1181ـ 1226) است. فرانسيس و پيروان اوليه اش، با طرد متاع دنيوي و در پيش گرفتن فقر مطلق، خود را تجسم بخش آن شکلي از زندگي مي دانستند که عيسي در{انجيل} متي 22 ـ 16 : 19 بدان توصيه کرده است. از نظر فرانسيسيان اوليه اين زندگي مستلزم دوره گردي براي وعظ کردن و گذران زندگي تنها از طريق صدقات بود. فرانسيس همچنين احساس يکي بودن بارزي با تمامي موجودات داشت. اين احساس يکي بودن، آنقدر کامل بود که گفته مي شد وي به طرز معجزه آسايي جراحات مسيح، يا زخمهاي ميخ{15} را به عنوان نقطة اوج تجربة عرفاني اش پذيرا گشته است.
انواعي از اين گرايشها در عرفان اواخر قرون وسطي، با يکديگر ترکيب يافتند، بويژه در آلمان که سنّت عرفاني غني اي در راينلند{16} پديد آمد که از الهيات عرفاني مايستر اکهارت که پيرو سنّت ديونوسيوس کاذب بود تا رياضت نفس هانيريش سوسو{17} (1295 ـ 1366) امتداد يافته و وارد نهضت اصلاحي اوليه گرديد. تلاقي مشابهي از سنّتها کمک کرد تا عرفان اسپانيايي در قرن شانزدهم شکوفا گردد. مشهورترين چهره در اين سنّت قديسه ترزا آويلايي{18} (1515 ـ 1582) و قديس يوحناي صليبي{19} (1542 ـ 1591) بودند، که هر دو بر تجربة وجد{20} به عنوان نقطة اوج انضباط شديد تأکيد داشتند. اين جذبه{21} در تمثيلات جنسي شعرهاي قديس يوحنا بيان مناسبي يافت، هرچند که اين اشعار را نمي توان خارج از سياق تفاسير معنوي همراهشان، بدرستي فهميد.
نهضت اصلاحي پروتستان و تجزيه نهايي سنت مسيحي، از قرن شانزدهم به بعد موجب پديد آمدن بحثهايي در باب «شور و شوق»{22} گرديد. در مواجهه با تفاسير رقيب از خواسته هاي خدا، از امتش، پرسشي که طرح شد اين بود که ملاک قاطع مرجعيت چيست؟ اگر مرجعيت در نظام ديني سنّتي يا استدلالات پيچيده الهيدانان نيست، در اين صورت به نظر مي رسد تنها مي تواند در شخص الهام شده وجود داشته باشد. انجمن دوستان{23} که حدود 1650 تأسيس گرديد و به طعنه به «لرزانها»{24} معروف شدند . صرفاً نمونه اي است از گروهي که نظام کليساي سنتي و اتکا به الهيات را به نفع نور باطن{25} طرد کردند. نوري که به واسطة آن اعضاي اين انجمن، اين رسالت را در خود احساس کردند که بايد دربارة مسائل مهم با امت رک و بي پروا سخن خود را بگويند.{کتاب} عقلانيت مسيحيت (1695) جان لاک{26} (1632 ـ 1704) شناخته شده ترين پاسخ به مسائل اخلاقي و عقلي اي بود که شور و شوق طرح کرد.
در بحث از شور و شوق مجموعه اي از مسائل به هم پيوسته در خصوص معرفت، مرجعيت و تجربه اي که تأثير مستقيم بر اخلاق دارند، متبلور مي شود. يک تجربة عرفاني، مکرراً عارف را به شيوه اي خاص از زندگي هدايت مي کند. و يا به مجموعه‎‎ اي از احکام که بايد در تقابل با مجموعه اي ديگر صادر شود، اشاره دارد. اما آيا هيچ قيد و قيودي براي عارف به عنوان فاعل اخلاقي وجود دارد؟ آيا ملاکهايي براي تمايز نهادن بين تجربة عرفاني حقيقي و فريبنده وجود دارد؟ اهميت اخلاقي اين پرسشها زماني افزايش مي يابد که فرد يا گروه از مرجعيت يک جماعت رسمي دورتر مي شود. بدين سان مرجعيت تجربة عرفاني در زندگي عملي، مسأله اي حياتي در رابطه بين اخلاق و همه انواع عرفان شد.
در قرن بيستم، سرمشق رهيافتهاي فلسفي انگليسي ـ آمريکايي به اين مسأله،{کتاب} انواع تجربة ديني (1902) ويليام جيمز{27} (1842 ـ 1910) بوده است، متأسفانه، نتيجة جيمز داير بر اينکه تجربة عرفاني فقط براي خود عارف به لحاظ معرفتي خود ـ توجيه گر است، اين مسأله را بدون اينکه حل کند، تکرار کرد. زيرا اشاره اي به اين ندارد که چگونه اين تجربة بنا بر ادعا مرجع، وارد زندگي اخلاقي عارف و جامعه اش مي شود. سخنان مرسومي که تجربة عرفاني را به عنوان تجربه اي واحد و بيان ناپذير معرفي مي کنند که صرفاً پوشيده در زبان يک سنّت است، هيچ کمکي به حل مسائل اخلاقي خاص نمي کنند. ار. سي. زنير{28} محقق کاتوليک عرفان و اديان تطبيقي، به سود برتري عرفان خدا باورانه که رو به سوي يک خداي مهربان دارد و در تقابل با صور به لحاظ اخلاقي بي تفاوت يا بالقوه منحط عرفان است، استدلال کرد. رابرت اتيکن{29} آمريکايي، استاد ذن، طرفدار اخلاق «بوم شناسي عميق»{30} که مبتني بر آرمان بوديساتواي{31} بوديسم است مي باشد، در حالي که آرتور دانتو{32} که موضعي اجمالاً کانتي دارد بر اين باور است که بيشتر اشکال تفکر ديني غير غربي، ديدگاههاي مابعدالطبيعي اي را که مستلزم زوال اخلاقند، مسلّم فرض مي کنند. مناسبات ميان اخلاق و عرفان پيوسته در حال تغييرند.
منابع
- The Age of Reform, 1250 _ 1550. New Haven: yale university Press. 1980.
- Aitken, Robert. The Mind of Clover: Essay in Zen Buddhist Ethics. San Francisco. Calif: North Point Press. 1984.
- Butler, Cuthbert. Western Mysticism. London: Con. stable. 1922.
- Cousins, Ewert (ed.). World Sprituality: An Encyclopedic History of the Religious Quest. 25. Vols. New york: Crossroad Press. 1985.
- Danto, Arthur. Mysticism and Morality: Oriental Thought and Moral Philosophy. New york: Harper & Row. 1972.
- James, William. Varieties of Religious Experience. New york: Longmans, Green. 1902.
- Katz, Steven T. (ed.). Mysticism and Philosophical Anatysis. Oxford: Oxford University Press. 1978.
- Knox, R.A. Enthusiasm: A Chapter in the History of Religion. Oxford: Oxford University Press. 1950.
- Mysticism and Religious Traditions. Oxford: Oxford University Press, 1950.
- Otto, Rudolph. Mysticism East and West. New york: Macmillan. 1957.
- Ozment, Steven E. Mysticism and Dissent. New Haven:yale University Press. 1980.
- Payner, Richard J. (ed.). Classics of Western Sprituality. Ramsey, N.J.: Paulist Press. 1978.
- Proud foot, wayne. Religious Experience. Berkeley. University of Califonia Press. 1985.
- Scharfstein, Ben-Ami. Mistical Experience. Oxford Basil Black well. 1973.
- Stace. W.T. Mysticism and Philosophy. Philadelphia: Lippincott. 1960.
- The Teachings of the Mystics. New york. 1960.
- Underhill, Evelyn. Mysticism. London: Methuen. 1911.
- Zaehner, R.C.Mysticism Sacred and Profane. Oxford: Oxford University Press. 1957.
پي نوشت:
{1}. مشخصات کتابشناختي اصل اين نوشته چنين است:
Scott Davis, Mysticism in Encydopedia of Ethics, Lawrance C. Becker (ed.), New york and London: Garland Publishing, Inc. 1992. Vol. II, PP. 846-8.
{2}. استاديار بخش مطالعات اديان دانشگاه کاليفرنياي جنوبي، نويسندة آثاري در زمينة انديشه هاي اوايل قرون وسطي، فلسفه دين و نظرية اخلاقي.
{3}. عضو هيأت علمي گروه عرفان اسلامي پژوهشکده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي.
{4}. the philosophically enlightened indiuidual.
{5} . contemplative return
{6}. Pseudo - Dionysius . قديس آريو پاگوسي کاذب (pseudo - Areopagite). اين نام به نويسندة مجموعه اي از آثار الهياتي داده شد؛ تا پايان قرن نوزدهم عموماً تصور بر اين بود که نويسندة اين آثار همان قديس ديونوسيوس آريوپاگوسي است که به وسيلة پولس حواري به مسيحيت گرويد؛ اما مشخص شد که اين آثار (به زبان يوناني) در اواخر قرن پنجم يا اوايل قرن ششم نوشته شده است و نويسندة آنها امروز ديونوسيوس کاذب خوانده مي شود. چهار اثر:
(The Celestial Hierarchy, The Ecclesiastical Hierarchy, The Divine Names, Mystical (Theology و ده نامه از وي باقي است. مشخصه محوري اين آثار اين است که تأليفي از انديشة نوافلاطوني و مسيحي است.
{7} . Sight
{8}. .St. Benedict راهب ايتاليايي مؤسس فرقه بنديکتيان.
{9}. Cistercians (منسوب به نام لاتيني Citeaux). فرقه اي از راهبان کاتوليک رومي که در 1098 به وسيلة قديس روبر (Robert) رئيس ديرمولم (Molesme) در ستيوتأسيس گرديد.
{10} . the ladder of charity
{11}. . St. Bernard of Clairvauy کشيش فرانسوي و عالم الاهيات مسيحي. در 1115 در کلروو ديري براي راهبان سيسترسي تأسيس کرد، و باقي عمر را به اداره آن گذرانيد. شهرت او مرهون مقالات و مواعظ و رسالات پرمغز و شيوايي است که در الاهيات، عرفان و جنبه هاي مختلف زندگي مسيحي نوشته است از جمله آثار او: مدارج فروتني و عجب، در عشق به خدا، در فيض و اختيار.
{12}. Ailred of Rievaulx راهب سيسترسي که بر عشق الهي به عنوان بازگردانندة انسانهاي هبوط کرده به صورت حقيقي شان، تأکيد مي کرد.
{13}. Cicero ، نام لاتيني وي مارکوس توليوس کيکرو، فيلسوف، سياسمتدار و بزرگترين خطيب رومي. معروفترين آثار سيسرون خطابه هاي اوست که از آنها 57 خطابه و قطعاتي از 25 خطابه ديگر در دست است. وي استاد مسلم نثر لاتيني است. به افکار رواقيون گرايش داشت و اهميت او از اين جهت است که فلسفه و (مقدار کمي) علوم يونان را در دسترس خوانندگان لاتيني زبان قرار داد.
{14}. Francis of Assisi مؤسس فرقه فرانسيسيان و يکي از بزرگترين قدسين مسيحي. وي در بيست و دو سالگي از دنيا اعراض کرد و در پي دين رفت. از 1209 به موعظه پرداخت و از آغاز کار با فروتني و استغنا و فداکاري دل مردم را به دست آورد. براي دسته کوچک پيروانش قواعد رهبانيت نويني وضع کرد و از پاپ کسب اجازه کرد. هنگامي که در فرقه اش تفرقه افتاد با کمال از خودگذشتگي از رياست فرقه استعفا کرد ولي موعظه و تدوين قوانين فرقه را ادامه داد.
{15}. stigmate
{16} . Rhineland
{17}. Heinnich Suso عارف آلماني، شاگرد اکهارت که خودش را خادم حکمت خالده مي ناميد.
{18}. St. Teresa of Avila يا قديسه ترساي آويلايي، راهبه و نويسندة اسپانيايي. در 1534 به فرقة کرملي پيوست. در 1562 به اصلاح کليساي کرملي پرداخت. نوشته هاي سادة او برجسته ترين آثار ادبيات عرفاني مسيحيت است. از آثارش راه کمال و کاخ روح را مي توان نام برد.
{19}. St. John of the Crossly نام اسپانيايي وي خوان دلاکروس عارف و شاعر اسپانيايي و مؤسس کرمليان پابرهنه و از دوستان نزديک قديسه ترساي آويلايي بود و همين قديسه او را به زندگي عرفاني اش رهبري کرد. از آثارش در الهيات عرفاني، شب تاريک روح و صعود کوه کرمل است.
{20}. The experience of rapture
{21}. ecstasy
{22} . enthusiasm
{23}. the Society of Friends گروهي مذهبي که در قرن 17 م. به رهبري جورج فاکس در انگلستان پيدايش يافت. فاکس معتقد بود که انسان بدون واسطه و به هدايت «نور دروني» که روح القدس به او اعطا مي کند، قادر است با خدا رابطة شخصي و مستقيم برقرار کند. پيروان او به نام انجمن مذهبي دوستان معروف شدند و معمولاً کويکرز{= لرزانها} خوانده مي شدند زيرا هنگام عبادت از هيجان مي لرزيدند. از عبادت در کليساي رسمي، اداي سوگند و حمل اسلحه در جنگ امتناع مي کردند. القاب اجتماعي و رسمي نزد آنان مطرود بود.
{24} . quakers
{25} . an inner light
{26}. John lock فيلسوف بزرگ انگليسي در قرن 17 م.
{27}. William James فيلسوف و روانشناس آمريکايي.
{28} . R.C.Zaehner
{29} . Robert Aitken
{30} . deep ecology
{31} . Bodhisatva
{32} . Arthur Danto
به نقل از: فصلنامه متين، شماره 15و16
نويسنده : اسکات ديويس
مترجم : مسعود صادقي علي آبادي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید