هانس کونگ، يکي از شخصيت هاي تأثيرگذار در کليساي کاتوليک، نامش همراه «شوراي واتيکاني دوم» به عنوان مشاور پاپ ژان بيست و سوم معروف است. نگاه انتقادي او به دستگاه کليساي کاتوليک در طول دوره «شوراي واتيکاني دوم» و پس از آن بر هيچ متفکري پوشيده نيست. نگارش اثر مهم وي به نام خطاناپذيري؟ پرسشي بي پاسخ1 به خروج وي از کالج کاتوليکي منجر شد. در اين مقاله، تلاش شده جايگاه اين شخصيت در تحوّلات کليساي کاتوليک نشان داده شود و چون اين شخصيت سال ها در کنار پاپ جديد بوده و با وي اختلافاتي داشته، به اين مسئله نيز به صورت گذرا توجه شده است. ارزيابي و نتيجه گيري حرف آخر اين مقاله است.
شخصيت و زندگي
هانس کونگ، الهي دان و فيلسوف، در سال 1928 در محلي به نام «سورس» در نزديکي شهر «لوزان» سوئيس به دنيا آمد. تحصيلات مقدّماتي را در محل تولّد به پايان رساند و در سن بيست سالگي به رم رفت و در دانشگاه پاپي، معروف به دانشگاه «گريگوري»، مشغول تحصيل در رشته فلسفه و الهيّات شد. پايان نامه دوره کارشناسي خود را با عنوان اومانيسم الحادي ژان پل سارتر نگاشت و رساله الهيّات خود را نيز با موضوع کارل بارت تحرير کرد. او سپس براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت و طي سال هاي 1955 تا 1957 در انستيتو کاتوليک و دانشگاه سوربن به تحصيل پراخت. در آنجا نيز تحصيلات خود را با ترجمه رساله الهيّات خود به زبان فرانسه و دفاع مجدّد از آن به پايان رساند و به لوزان بازگشت و مدت دو سال در کسوت کشيشي خدمت کرد. در سال 1960 دعوت دانشگاه «توبينگن» آلمان را براي تصدّي کرسي استادي الهيّات پذيرفت و تا زمان بازنشستگي در آنجا به تدريس و تحقيق مشغول بود. در سال 1962 به سمت مشاور رسمي پاپ ژان بيست و سوم در امور الهيّاتي منصوب شد که در اين سمت، نقش مهمي در تشکيل «شوراي واتيکاني دوم» داشت. فعاليت هاي اين شورا سبب شدند ساير اديان از جمله اسلام توسط کليساي کاتوليک به رسميت شناخته شوند.
کونگ در سال 1963 با تأسيس رشته «الهيات تقريبي» و نيز مؤسسه تحقيقاتي «تقريب اديان» در دانشگاه توبينگن، کرسي تدريس اين رشته جديدالتأسيس و رياست اين مؤسسه را بر عهده گرفت و در زمينه وحدت ميان اديان قدم هاي مؤثري برداشت. در سال 1972 رابطه کونگ با کليساي کاتوليک و پاپ به دليل انتشار کتاب خطاناپذيري تيره شد و در نهايت، از منصب کليسايي عزل گرديد. کونگ در اين کتاب، خطاناپذيري پاپ را نفي مي کند. 2 هانس کونگ داراي آثار متعددي است که از آن ميان، مي توان به کتاب هاي تاريخ کليساي کاتوليک، 3 مسيحيت و اديان جهان، 4 کليساي کاتوليک، 5 ساختار کليسا، 6 مسيحي بودن7 و خطاناپذيري پرسشي بي پاسخ اشاره کرد که در مجموعه آثارش به دنبال ايجاد نوعي وحدت ميان فرقه هاي مسيحي و در نهايت، ميان اديان است. در اين مقاله، از ميان ديدگاه هاي گوناگون وي، از جمله بحث «اخلاق جهاني»، «صلح بين الاديان» و «خطاناپذيري پاپ»، تنها به مسئله اخير پرداخته شده است.
ديدگاه ها
1. اقتدار پاپي
در سال هاي پس از اصلاح ديني، دو نگرش متفاوت در خصوص مرجعيت در کليساي کاتوليک وجود داشتند: يک ديدگاه، که در کليسا در اقليّت بود، مي گفت: پاپ در چارچوب اصول و قوانين کليسايي رهبر است و ضمن تأکيد بر اقتدار شوراي عمومي کليسايي بر پاپ، بر اين باور بود که تا وقتي کليسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلان نداشته، نظر وي قابل اصلاح است. ديدگاه ديگر قايل بود پاپ رهبر مطلق در کليساست و شوراهاي عمومي اعتبار خود را از او مي يابند. 8 در اين زمينه، در «شوراي واتيکاني دوم» مبحث «اقتدار پاپي» که در «شوراي واتيکاني اول» بر آن تأکيد شده بود، مورد بررسي قرار گرفت و کوشش هايي صورت گرفتند تا به بازسازي و نوسازي آن بپردازند. اما اينکه تا چه اندازه در اين زمينه موفق بودند، جاي بررسي دارد. اما در اين شورا ضمن تأکيد بر ديدگاه سنّتي و اقتدار مربوط به سلسله مراتب اسقف ها، شورا اعلان داشت: اين قدرت بايد در مسير تهذيب و تعليم پيروان مورد توجه باشد و خود قدرت بايد همواره متذکر اين باشد که هر کس بزرگ تر است بايد کوچک تر گردد و هميشه خود را وقف خدمت به ديگران ببيند. 9
در اين ميان، هانس کونگ از مشهورترين مخالفان و ناراضيان ديدگاه اقتدار پاپي است و طرفدار ديدگاه اول است. وي اظهار مي دارد: تا وقتي کليسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلام نکرده است ديدگاه پاپ قابل اصلاح است؛ چرا که پاپ خطاپذير است. کشمکش هاي او با دربار پاپ، در مطبوعات از پوشش تبليغاتي گسترده اي برخوردار شدند و زماني که سرانجام به عنوان يک متألّه کاتوليک در 18 دسامبر 1980 مورد انکار قرار گرفت، واکنش زيادي را موجب گشت و برخي اين عمل واتيکان را همچون لکه سياه وحشتناکي بر چهره کليسا ارزيابي کردند و آن را حاکي از تلاش محافظه کارانه در کليسا تلقّي نمودند. مسئله هانس کونگ از آن نظر حايز اهميت است که از سال 1980 تاکنون درباره رابطه متألّهان با اقتدار کليسا مطالب زيادي به نگارش درآمده و تا به امروز همچنان تنش زيادي در کليسا در خصوص اين مسئله وجود داشته است.
2. آموزه هاي کليساي کاتوليک
به طور کلي، آموزه هاي کليساي کاتوليک از دو بخش «خطاپذير» و «خطاناپذير» تشکيل شده اند. «آموزه هاي خطاناپذير» آن دسته از ديدگاه هاي کليسا را در برمي گيرند که کليسا خود را بي چون و چرا ناگزير به اجراي آن ها مي داند. در عصر نوين، بيانات خطاناپذير بسيار نادرند. از جمله اين آموزه ها عبارتند از: آبستني بي شائبه حضرت مريم (عليها السلام) (1854)، موضع خطاناپذير پاپ (1870) و عروج مريم عذرا (عليها السلام) به آسمان (1950). «آموزه هاي خطاپذير» همان تفسيرهاي به روز پاپ از ايمان و اخلاقيات کليسايي هستند. اين ها موقت و اصلاح پذيرند و لزوماً از خطا مصون نمي باشند. 10
آموزه «خطاناپذيري پاپ» همزمان با تفوّق پاپي بر کليسا شکل گرفت و در سراسر قرون وسطا ادامه يافت و در مواردي همچون احکام، فرمان ها و بيانات پاپ ها و متألّهان و مجموعه قانون هاي شرعي به بيان درآمد. البته از اطراف و اکناف، اين فکر به چالش خوانده شد و خاطرنشان گرديد که پاپ هاي متعددي از قبيل ليبريوس (352ـ366Liberius؛) و ويژيليوس (537ـ555 vigilius؛) و هونوريوس (625ـ638 Honorius؛) دچار خطا شده اند و حتي خود قانون شرع امکان انحراف يک پاپ از ايمان خويش را پذيرفته است. با اين همه، اصل «کليساي رمي هرگز نلغزيده است» بر جاي ماند. در تقويت اين انديشه، نبايد نقش توماس آکوئيناس را ناديده گرفت؛ آنجا که مي گويد: پاپ کليساي جهان شمول را، که امکان ندارد خطا کند، نمايندگي مي نمود.
در حال حاضر، بحث هاي فراواني درباره منصب پاپي و موضوع خطاناپذير بودن پاپ مطرحند، بخصوص پس از انتشار اعلاميه پاپ به نام «زندگي انساني»11 درباره عدم استفاده از وسايل ضدبارداري در سال 1968، اين بحث زنده تر شد. در اواخر دهه شصت تشکّل هاي قليلي وجود داشتند، اما هانس کونگ سبب برپايي نبردي به هنگام انتشار کتاب خطاناپذيري شد. هانس کونگ ادعاي خطاناپذيري پاپ را يکي از موانع اصلي احيا و تجديد کليسا يافت و به اثبات اين نکته مبادرت ورزيد که خطاناپذيري بنابر مباني کتاب هاي فلسفي، تاريخي و الهياتي غيرقابل دفاع است. مخالفان هانس کونگ در براهين وي، خلل بسيار يافتند و فهرست او از خطاناپذيري پاپي را نارسا خواندند.
وي همچنين متهم گرديد که به يک هدف پوشالي و فرضي حمله مي کند؛ يعني به يک تعبير مبالغه آميز و مطلق گرا از خطاناپذيري پاپ که تنها از برخي نوشته هاي مربوط به الهيّات پيش از «شوراي واتيکاني دوم» يافت شد و اکنون از رواج افتاده است. اما به مرور زمان، با بررسي هاي تاريخي در اين زمينه، اعتراضات هانس کونگ به ناگهان، اعتبار بيشتري کسب کرد. 12
3. خطاناپذيري پاپ
موضوع خطاناپذيري از جمله موضوعاتي است که کليساي کاتوليک بدان پرداخته و از اهميت بسياري برخوردار است. آنجا که پاپ درباره کليسا سخن مي گويد يا شوراهاي کليسايي تصميمي راجع به کليسا مي گيرند يا وقتي اسقف ها به همراه پاپ درباره حقيقتي مربوط به ايمان يا اخلاق موافقت مي کنند، 13 در اين موارد آموزه خطاناپذيري مطرح است. البته آنچه بيشتر مورد بررسي قرار گرفته «خطاناپذيري پاپ» است که همين امر مورد اعتراض هانس کونگ قرار گرفته است؛ وي مي گويد: «شوراي واتيکاني اول» به جاي اينکه به بررسي «خطاناپذيري کليسا» بپردازد، به «خطاناپذيري پاپ» پرداخته است. 14 بر اين اساس، برخي معتقدند: پاپ فقط در امور اعتقادي حق تصميم گيري دارد و نه در موضوعات اخلاقي؛ مثل کنترل مواليد. عده اي ديگر بر اين اعتقادند که قدرت پاپي فقط در تفسير لوازم اخلاقي وحي مسيحي است، نه در نتيجه گيري از هر نوع قانون طبيعي. يک ديدگاه ديگر هم اين است که شخص مسيحي نبايد از پي روي فرامين وجدان خويش منع شود، حتي با تهديد حکم تکفير. کسي که در اين تعارض غم انگيز قرار بگيرد بايد ايمان خويش، حتي حکم سخت تکفير، را تحمّل کند. 15
البته ناگفته نماند که اين بحث در کليساي ارتدکس و کليساي پروتستان نيز مطرح است که اتفاقاً هانس کونگ ضمن بيان تاريخچه طرح واژه «خطاناپذيري»، آن را در هر سه شاخه کليساي شرقي، کليساي غربي و پروتستان ها بررسي مي کند و مي گويد: اينکه در کليساي شرقي تعاليم شوراها را خطاناپذير مي دانند يا در کليساي غربي تعاليم پاپي و کليسايي را خطاناپذير مي دانند و در کليساي پروتستانتيسم کتاب مقدّس را خطاناپذير مي دانند، اين ها تمام نيست، بلکه اين خدا و عيسي هستند که خطاناپذيرند. 16پس ادعاي هانس کونگ اين است که خطاناپذيري در مورد خدا و عيسي متصور است و در ديگر موارد، که در هر کدام از کليساهاي مسيحي بدان ها توجه شده، درست نيست. بدين منظور، وي به نقد و بررسي اين موضوع در هر يک از شاخه هاي کليسايي مي پردازد. اما راجع به کليساي غربي، که به «کليساي کاتوليکي» معروف است، اشکال وي هم ناظر به تعاليم کليسايي است و هم ناظر به مقام پاپي.
هانس کونگ در مورد «خطاناپذيري» مي گويد: اين واژه به مرور زمان، وارد سنّت کليسايي شده است و منبع مشخصي که بتوان به آن استناد کرد، وجود ندارد، جز اينکه «شوراي واتيکاني دوم» به «شوراي واتيکاني اول» استناد مي کند که آن شورا نيز هيچ شاهدي از کتاب مقدّس براي قضاياي خطاناپذيري نياورده است. 17 از سوي ديگر، الهيّات مدرسي جديد نيز نمي تواند از کتاب مقدّس يا سنّت قديمي، ضرورت يا حتي صرف امکان چنين قضايايي را اثبات کند، فقط مي گويد: وعده اي که در کتاب مقدّس به کليسا داده شده، مستلزم وجود چنين خطاناپذيري است. اينکه اين وعده ممکن است بدون فرض قضاياي خطاناپذيري نيز محقّق شود در شوراي واتيکاني اول و دوم مورد بحث قرار نمي گيرد. «شوراي واتيکاني اول» آن را مفروض مي گيرد و اين واقعيت را مسلّم مي انگارد که اين وعده به کليسا بدون فرض اين خطاناپذيري امکان ندارد. در واقع، بهتر است بگوييم: شورا به جاي اينکه به خطاناپذيري کليسا بپردازد، به خطاناپذيري پاپ پرداخت. 18 به دليل آنکه وي منتقد خطاناپذيري پاپ است و اعتقاد دارد که مناسب بود شوراي واتيکاني اول و دوم به خطاناپذيري کليسا مي پرداختند، همين بحث را پيش کشيده است و به بررسي آن مي پردازد.
وي در جواب از اين سؤال که «آيا کليسا خطاناپذير است؟» مي گويد: آنچه واقعيت دارد اين است که از يک سو، هيچ مسيحي نمي تواند منکر وعده هاي داده شده به کليسا باشد که براي آن ها شواهدي19 از کتاب مقدّس وجود دارند؛ و از سوي ديگر، خطاهاي کليسا را بايد قبول کرد؛ خطاهايي که هيچ عاقلي نمي تواند آن ها را نپذيرد؛ زيرا اولا، الهيّات کاتوليک حاوي قضاياي معيّن و نيز شعائر و قواعد ايماني است که نمي توان آن ها را خالي از خطا دانست؛ ثانياً، به ويژه بايد امکان خطا در جملات و تعاريف سلبي را جدّي گرفت، از آن حيث که آن ها قضاياي جدلي به قصد رفع خطا بوده اند؛ ثالثاً، تنها يک پرسش وجود دارد و آن اينکه آيا قضاياي استثنايي از کليسا وجود ندارند که ذاتاً خالي از خطا باشند؟ ما چنين پاسخ مي دهيم که: اولا، مطابق مقام تعليمي عادي، دست کم يک آموزه به عنوان آموزه خطاناپذير کليسا وجود دارد که توسط بسياري از افراد اهل کليسا و بسياري از الهي دانان خطا و اشتباه تلقّي مي شود؛ ثانياً، نکته حياتي که نه شوراي يک و دو آن را نشان دادند و نه الهي دانان، اين است که کليسا و رهبري آن يا الهيّات آن مي توانند قضايايي را مطرح کنند که ذاتاً نمي توانند خطا باشند؛ ثالثاً، نمي توان انکار کرد که خطاهاي عيني توسط مقام تعليمي کليسا پيش آمده اند. 20
هانس کونگ مي گويد: کليسا علي رغم همه خطاهاي ممکن، حق است و حق باقي مي ماند. توضيح اينکه با تمسّک و حمايت کتاب مقدّس، که حامل شواهدي بر حفظ حقيقت کليساست و هيچ ذکري از قضاياي خطاناپذير کليسا نمي کند، مي توان اين موضع را تقويت کرد. از سوي ديگر، اين موضع با واقعيات تاريخ کليسا سازگار است. وجود بسياري از خطاهاي مقام تعليمي از يک سو، و حفظ و بقاي کليسا و اعلان آن در طول دو هزار سال از سوي ديگر، همگي حکايت از اين دارند که کليساي کاتوليک محفوظ مانده است. 21 البته به يک معناي ديگر، مي توان گفت: کليسا خطاناپذير است؛ بدين معنا که آن در راه و جاده حقيقت است و علي رغم همه خطاها و وسوسه ها، کارهاي نادرست سر انجام در راه حقيقت قدم برمي دارند و به حقيقت مي رسند؛ همان وعده اي که به آن ها داده شده است؛ مانند قوم قديم خدا که به رغم همه خطاها و اشتباهات، خدا آنان را به راستي هدايت نمود.
با اين معنا از «خطاناپذيري»، آيا بهتر نيست که واژه ديگري به جاي «خطاناپذيري» به کار ببريم؟ به دو دليل، واژه «خطاناپذيري» امروزه موجب سوء فهم و گم راهي مي شود: اول اينکه اشارات اخلاقي دارد؛ يعني دلالت بر عدم خطا و بي خطايي دارد. دوم اينکه ارتباط وثيقي با قضاياي خطاناپذير پيدا مي کند. بنابراين، ما واژه «زوال ناپذيري» را يا «ثبات و دوام22 در حقيقت» را جايگزين واژه «خطاناپذيري» مي کنيم. گرچه در الهيّات، واژه هاي «دوام» و «زوال ناپذير» با وجود کليسا ارتباط دارند، نه با حقيقت آن، اما گفتني است که وجود و حقيقت کليسا از يکديگر تفکيک ناپذيرند. مراد آن است که کليسا بر حقيقت خود باقي مي ماند و خطاها و نواقص، آن را دچار زوال نمي کنند. بنابراين، خطاناپذيري مخصوص و محدود به خداست. شواهد تاريخي نيز اين ديدگاه را تأييد مي کند و پيشتر نيز کساني آن را مطرح کردند. 23
آن گاه به اين مطلب اشاره مي کند ـ که با توجه به آنچه گذشت ـ چه فرقي است ميان کليسا و ديگر نهادهاي انساني؟ او در مقام جواب، مي گويد: از جهت شمول خطا و اشتباهات، تفاوتي نيست، بلکه تفاوت در اين است که به کليسا وعده اي داده شده است؛ وعده در راه حق بودن؛ اين وعده، علي رغم همه خطاها و اشتباهات، در نهايت، کليسا بر همه آن ها فائق مي آيد و به راه حقيقت رهنمون مي شود. در واقع، خدا خود بقاي حقيقت آن را تضمين کرده است. آيا اين دوام و ثبات يک نظريه غير واقعي و شعاري نيست؟ اين ثبات و دوام، حقيقت ايمان است. تنها مؤمنان مي توانند معناي واقعي «عشق و محبت» را بفهمند. اين وعده هميشه چالشي براي ايمان است و هر کسي که به اين چالش پاسخ دهد، در اين حقيقت سهيم مي شود. 24
در ادامه، هانس کونگ به اختلافي که در جهان مسيحيت در همين زمينه صورت گرفت، مي پردازد و مي گويد: مسئله «خطاناپذيري» از جمله مسائلي است که در عالم مسيحيت موجب تفرقه شده. لوتر به صراحت، اعلان داشت که هم پاپ و هم شورا ممکن است مرتکب خطا شوند. از آن زمان به بعد، همه کليساهاي اصلاح شده قايل به خطاپذيري پاپ شدند و نيز همين ايده جزو ارکان 39گانه کليساي «انگليکن» است. 25 از نظر لوتر، شوراها مرجعيت دارند، اما نه مرجعيت ذاتي، بلکه مرجعيتي مبتني بر مشروعيت حقيقت تصميمات خود؛ يعني زماني که حقيقت پيام بشارت را پشتوانه خود دارند، مشروعيت کليسا مبتني بر مشروعيت معنوي است.
لوتر همچنين به هدايت کليسا توسط روح القدس نيز باور داشت، اما اين کليسا غير از کليساي رسمي با پاپ و اسقف هاست، ستون و استوانه حقيقت است (تيموتائوس اول، 3: 15) و تداوم و ثبات اين کليسا مورد قبول لوتر بود. اما اين تداوم به واسطه هدايت روح القدس با سنّت رسمي و جانشيني رسولي مورد ادعاي کليسا يکي نبود. 26
با قبول خطاناپذيري يا دوام کليسا بر خلاف مخالفان کاتوليک، ارکان 39گانه کليساي انگليکني نيز مانند کليساهاي اصلاح شده بر معناي کليسا به عنوان جماعت و جامعه مؤمنان، که در آن کلام خدا تعليم داده مي شود، تأکيد مي کند و مرجعيت شوراها و تصميمات آن ها را قبول نمي کند و مي گويد: تنها زماني مرجعيت دارند که کتاب مقدّس را پشتوانه خود داشته باشند. اما بايد توجه داشت که با تفسيري که ما از دوام يا ثبات کليسا عرضه داشتيم که مبتني بر حضور روح القدس و اعلام کلام خدا و وحدت مؤمنان بود، ولي مبتني بر قضاياي خطاناپذير نبود، مي توان ديدگاه مصلحان را با اين ديدگاه يکي دانست و قدمي در جهت توافق وحدت کليسايي برداشت.
منشورات اخير کاتوليکي، گرچه به قضاياي خطاناپذير و خطاناپذيري پاپ نمي پردازند، گرايش آن ها به توضيح، از دو جنبه قابل توجه است: اول براي خطاناپذيري پاپ تفسيرهاي محدودتري از تفسير واتيکان اول و مرتبط با خطاناپذيري کليسا ارائه مي شوند؛ و دوم بر خطاناپذيري جامعه مؤمنان در مقابل خطاناپذيري مقام تعليمي تأکيد مي شود. 27 همان گونه که گذشت، ايشان در بحث خطاناپذيري، علاوه بر بررسي اين مسئله در کليساي کاتوليک، به بررسي آن در دو کليساي ديگر نيز پرداختند که بدان اشاره مي شود.
وي درباره کليساي شرقي ارتدکس مي گويد: اين کليسا بر خلاف کليساي کاتوليکي، که متمرکز در خطاناپذيري پاپ است، توجه به خطاناپذيري کل کليسا دارد. پطريک هاي شرقي در جواب به پاپ پيوس نهم در سال 1848 نوشتند: در ميان ما، نه پطريک ها و نه شوراها نمي توانند تعاليم جديدي ارائه دهند، حفاظت از دين بر عهده تمام مجموعه کليسا ـ يعني مردم ـ است. 28 اما بايد بدانيم که موضع کليساي شرقي درباره خطاناپذيري کليسا، که مستلزم قضاياي خطاناپذير باشد، واضح نيست. اگر آن ها نيز به خطاناپذيري، که مستلزم قضاياي خطاناپذير است، قايل باشند، به همان مشکلات مربوط به غرب دچار خواهند شد. حداقل چيزي که در مورد کليساهاي شرقي مي توان گفت اين است که آن ها به نوعي، به خطاناپذيري شوراهاي کليسايي و شوراهاي وحدت کليسايي قايلند، گرچه اين همه توسط برخي از الهي دانان آن ها مورد ترديد است.
در اينجا به دو گروه از مشکلات مربوط به کليساي ارتدکس اوليه و سنّت مشترک مسيحي اشاره مي شود که دلالت مي کنند چيزي به نام «خطاناپذيري ذاتي» شوراهاي کليسايي وجود ندارد. از يک سو، يک وحدت رويه در شوراي آن ديده نمي شود، و از سوي ديگر، نقد و ابرامي که شوراها از يکديگر دارند، عملا موضوع خطاناپذيري را منتفي مي کند. 29 بنابراين، مي توان گفت: اين وحدت گرايي شوراها نيست که تصميمات آن ها را بر ما الزام آور مي سازد، بلکه حقّانيت و راستي آن هاست که حايز اهميت است. 30
اما در خصوص کليساي پروتستان و اهميت دادن اين کليسا به کتاب مقدّس! هانس کونگ اين سؤال را مطرح مي کند که آيا مي توان خطاناپذيري کتاب مقدّس را جايگزين خطاناپذيري مقام تعليمي کليسا کرد؟31 لوتري ها با استفاده از آموزه «الهام» بر خطاناپذيري کتاب مقدّس تأکيد کردند و گفتند: گرچه نويسندگان کتاب مقدّس انسان بودند و همه نواقص و خطاهاي انساني داشتند، اما تحت تأثير روح القدس، متون مقدّس را نوشتند. از اين رو، کتاب مقدّس خالي از خطاست. اين نظريه در عصر روشنگري دچار تزلزل شد. تفاسير و نقدهاي تاريخي ثابت کردند، که کتاب مقدّس متني کاملا انساني و تاريخي است و خطاپذيري آن کاملا آشکار گشت. اما بسياري از بنيادگرايان پروتستان همچنان بر خطاناپذيري کتاب مقدّس پايبند ماندند؛ مانند پايبندي کاتوليک ها بر خطاناپذيري پاپ و کليسا. ميان کاتوليک ها، «خطاناپذيري» مربوط به قضاياي خطاناپذير مقام تعليمي کليسا بود و ميان پروتستان ها، مربوط به قضاياي خود کتاب مقدّس. همان گونه که يهوديان فلسطين خودِ خدا را دخيل در نوشتن کتاب مقدّس عبري مي دانستند و در اين زمينه، آگوستين متأثر از نظريه هاي هلني، الهام نويسندگان کتاب مقدّس را ابزارهاي روح القدس مي دانست.
تأثير آگوستيني در سراسر قرون وسطا تا دوران جديد برقرار بودند. در شوراي «ترانت» اظهار داشتند: کتاب مقدّس و سنّت نامکتوب يا مستقيماً از عيسي (عليه السلام) رسيده يا ملهم از روح القدس است. در آيين پروتستان نظريه «الهام» به نحو نظام مندي مطرح شد. در شوراي واتيکاني اول مسئله «وحي و الهام خطاناپذير» کتاب مقدّس مطرح شد و در زمان لئوي سيزدهم (Leo XIII) خطاناپذيري کامل و مطلق کتاب مقدّس در دائرة المعارف هاي پاپي به صراحت بيان شد. در «شوراي واتيکاني دوم» نيز تلاش در جهت چنين متني صورت گرفت، اما ژان بيست و سوم براي عدم انجام اين کار دخالت کرد. در اين شورا، عبارت «هر نوع خطا» حذف شد32
ذکر دو نکته مهم، که هم کاتوليک ها و هم پروتستان ها و هم ارتدکس ها با آن موافق هستند، لازم است:
1. خدا از طريق عبارات انساني کتاب مقدّس در ما و بر ما عمل مي کند، از آن حيث که به وسيله اين عبارات، ايمان ما را تحريک مي کند و اين در وراي همه انديشه هاي اسطوره زدايي و تصورات نادرست همراه آن قرار دارد. حقيقت واقعي نظريه «الهام» همين است.
2. کتاب مقدّس متني کاملا انساني و نوشته نويسندگان انساني است، همراه همه محدوديت ها انساني آن ها و همراه همه پيامدهاي خطاها و اشتباهاتي که داشته اند. اکنون بايد پرسيد: چگونه مي توان اين دو نکته را با هم سازگار کرد؟ همان گونه که خدا در کليسا (متشکّل از انسان هاست) هدف خود را به پيش مي برد، در کتاب مقدّس نيز، که تأليف انسان هاست، اين کار را انجام مي دهد، بدون اينکه بر انسان ها خشونت را تحميل کند. در ميان همه نواقص و محدوديت هاي تاريخي، کتاب مقدّس دعوت خداست که سرانجام شنيده مي شود، به آن ايمان آورده مي شود و محقق مي شود. همان گونه که غلط است بگوييم: در مورد کليسا، روح خدا با بيانات خاصي از پاپ يا شوراها ارتباط پيدا مي کند، همچنين نادرست است که در مورد کتاب مقدّس، عمل روح القدس را به جملات خاصي از يک حواري يا نويسنده محدود کنيم. حقيقت اين است که تمام فرايند جمع آوري و انتقال کلام، قبول، ايمان و اعلان پيام تحت هدايت روح القدس است؛ بدين معنا نه تنها تاريخ نوشتن کتاب مقدّس، بلکه کل پيش تاريخ آن و تاريخ بعدي آن ملهم از روح القدس است، اما نه به نحو مستقيم و املا شده. کتاب مقدّس مانند قرآن وحي مستقيم خدا توسط فرشته ها از جانب خدا نيست. لازم نيست که پيش از دست زدن به آن، دست را شست. در هيچ جاي کتاب مقدّس ادعا نمي شود که وحي مستقيم خداست، بلکه بر انساني بودن آن تأکيد مي شود (لوقا: 1ـ2)، بلکه فقط اعلان و قبول پيام از طريق روح القدس است (رساله اول پطرس، 1: 12؛ قرنتيان، 4: 7) بنابراين، کتاب مقدّس کار مستقيم روح القدس نيست. در نتيجه، مي تواند در معرض نقد تاريخي و الهيّاتي قرار گيرد. 34
پيشتر گذشت که هانس کونگ پايه و اساس ايمان مسيحي را نه کتاب مقدّس مي داند و نه کليسا، بلکه مي گويد: خود خداست در عيسي مسيح. از اين رو، خطاناپذيري نبايد به کليسا يا کتاب مقدّس نسبت داده شود، بلکه به خود خدا و کلمه او، که در مسيح تجسّم يافته و به پيام بشارت نسبت داده مي شود. کتاب مقدّس ذاتاً خطاناپذير نيست، اما علي رغم آن حقيقت، بشارت را اعلان مي کند. از اين رو، همان گونه که هيچ مقام تعليمي خطاناپذيري در مسيحيت وجود ندارد، هيچ تعليم ذاتاً خطاناپذيري نيز وجود ندارد. کليسا به عنوان جامعه مؤمنان، نمي تواند قضاياي خطاناپذير صادر کند، اما داراي تداوم بنيادي و حقيقي است. 35
آن گاه هانس به مناسبت مقام تعليمي کليسا، به تعريف «تعليم» مي پردازد و مي گويد: اگر منظور از آن اعلان پيام بشارت باشد، بايد گفت: همه مسيحيان مأمور و موظّف به آن هستند. به عبارت ديگر، اين وظيفه مختص پاپ و اسقف ها نيست، بلکه وظيفه همه است و شاهد آن: «رساله عبرانيان، 3: 15؛ «رساله پطرس» 2: 9، 15: 32؛ متي، 5: 4؛ مرقس، 1: 35، 16: 15. بدين سان، پيام مسيحي در سراسر جهان گسترش يافت. 36
ارتباط هانس کونگ با يوزف راتسينگر (پاپ بنديکت شانزدهم)
پس از بيان برخي از ديدگاه هاي کليدي آقاي کونگ، بجاست نگاهي گذرا به موضع گيري در قبال يوزف راتسينگر از زمان پايان «شوراي واتيکاني دوم» تا 23 سال دوره رياست راتسينگر بر مجمع «آموزه ايمان واتيکان» داشته باشيم تا اهميت اين شخصيت در تحوّلات کليساي کاتوليک از زمان «شوراي واتيکاني دوم» به بعد روشن گردد. «شوراي واتيکاني دوم» فضاي جديدي براي منتقدان به کليسا باز کرد تا بتوانند در سايه زمينه هايي که فراهم گرديده، اعتقادات خود را بيان کنند و کليساي کاتوليک را مورد نقّادي قرار دهند. در اين ميان، هانس کونگ بيشترين بهره برداري را از اين فضا کرد و با نوشتن کتاب هايي همچون ساختارهاي کليسا (1964)، کليسا و آزادي (1965)، کليسا (1967) و خطاناپذيري؟ (1971)، به نقد و بررسي ساختار کليساي کاتوليک پرداخت، تا آنجا که در کار اخيرش به صراحت، ايده «خطاناپذيري پاپ» و ساختار سلسله مراتبي کليساي کاتوليک را نفي کرد.
آقاي راتسينگر نيز از اين فضاي باز بي بهره نبود؛ چرا که اقدام به سخنان و نوشته هايي کرد که اگر جزء اين فضا بود بيشتر مورد نقد قرار مي گرفت؛ کارهايي همچون «گزارشي در باب ايمان» و «درآمدي بر مسيحيت» از جمله کارهايي هستند که وي در جهت کار کشيشي انجام داد تا بتواند گامي در جهت ترميم کليسا بردارد و از شدت تخريب آن بکاهد. از اين رو، يکي از اقدامات او موضع گيري در مقابل کارهاي دوستش هانس کونگ بود. در سال 1971 به دنبال انتشار کتاب خطاناپذيري؟ راتسينگر، که از اين کار راضي نبود، همراه کارل رانر مشغول نوشتن کتابي شد و به نقد نظرات کونگ پرداخت. در همان سال، در گردهمايي اسقفان آلمان و ايتاليا که براي بررسي موارد انتقادي کتاب کونگ تشکيل شده بود، شرکت کرد و کتاب کونگ را مورد تخطئه قرار داد. در سال 1974 هانس کونگ کتاب ديگري به نام مسيحي بودن منتشر کرد که به دليل برخي محتويات آن، افرادي مانند راتسينگر و رانر آن را برنتافتند و در صدد برآمدند که همايشي تشکيل دهند و اين کتاب را نيز مورد انتقاد قرار دهند. در سال 1977 نشستي در «اشتوتگارت» تشکيل شد و اعلاميه اي عليه اين کتاب منتشر کردند. در اين سال، که راتسينگر از سوي پاپ پل ششم به سمت کاردينالي منصوب گرديد، فرصت را مغتنم شمرد تا در جهت تخريب ديدگاه هاي کونگ گام هاي مؤثرتري برداشته شود. بر اين اساس، در سال 1978 پس از روي کار آمدن پاپ ژان پل دوم و موضع گيري او در برابر کونگ و اينکه کونگ ديگر نمي تواند متکلّم کاتوليک باقي بماند، راتسينگر از آن تصميم حمايت کرد، تا اينکه در 16 اکتبر 1979 در يک مصاحبه، از کونگ انتقاد کرد و رسماً اعلام داشت: وي ديگر نمي تواند به تدريس کلام مسيحي ادامه دهد. به دنبال اين موضع گيري، در 18 دسامبر 1979 اسقفان آلماني، همايشي تشکيل دادند و در آن اعلاميه اي صادر کردند که کونگ اين صلاحيت را ندارد که يک متکلّم کاتوليکي باشد. در نهايت، در 31 دسامبر 1979 در يک سخنراني، آقاي راتسينگر از آنچه عليه کونگ انجام گرفته بود دفاع کرد و عملا کونگ از تدريس و منصب الهيّاتي کنار گذاشته شد. 38
به دنبال مواضع راتسينگر، به دليل آنکه کونگ بسياري از جبهه گيري هاي عليه خود را خلاف واقع و دور از انتظار تلقّي مي کرد، در مقاله اي به اين نگرش اعتراض نمود. گرچه در طول دهه شصت، نامه هايي بين ايشان رد و بدل گرديدند، اما نقطه اختلاف ايشان مصادف شد با اخراج وي از کليسا که در اين ميان، راتسينگر نقش اساسي ايفا کرد و اين نقطه آغازي شد براي اختلافات عميق بين اين دو شخصيت، به طوري که پس از اينکه راتسينگر به سمت «معيار مجمع آموزه ايمان» منصوب شد، کونگ، که عملکرد او را زيرنظر داشت، اين مجمع را در مصاحبه اي به سازمان جاسوسي K. G. Bتشبيه کرد و عملکرد راتسينگر را به نقد کشيد. 39
کونگ مي گويد: راتسينگر به خاطر قدرت، روح خود را فروخته است. 40 وي اظهار مي دارد: راتسينگر ترسويي است که وقتي اعتراضات دانشجويي چپ عليه من و راتسينگر انجام مي گيرند اين راتسينگر است که براي فرار از اين حملات، همه سخنراني هاي خود را تعطيل مي کند و به شکلي مي خواهد خود را از اين مخمصه نجات دهد. 41 در سال 1985 در آستانه تشکيل شوراي اسقفي به دليل آنکه حرکت هاي موجود عليه کليسا راتسينگر را به وحشت انداخته بود و بيش از هر چيز ترس از آزادي داشت، گزارشي در باب ايمان منتشر کرد که به تعبير کونگ، توهّماتي هستند که ناشي از همان جمود فکري و انديشه خشک اويند؛ از اين رو، پس از انتشار اين سند، کونگ به نقّادي تند اين سند پرداخت. عمده ترين گلايه کونگ به اين سند مربوط به وضعي است که در دهه هشتاد براي کليساي کاتوليک به وجود آمده بود؛ وضعيتي که مردان و زنان مسيحي و کشيشان را مورد آزار و اذيت قرار دادند.
کونگ مي گويد: راتسينگر بيش از آنکه به بحث «ايمان» بپردازد، به ميزان زيادي راجع به کليساي نهادي، جزميت ها و آموزه ها و بيش از هر چيز، راجع به منحرفان غيرکاتوليکي در ميان اسقفان و متکلّمان پرداخته است. 42 در بند اول اين سند، راتسينگر از «ضرورت تکفير» دفاع مي کند و آشکارا متکلّمان کاتوليک منتقد را به نکوهش تهديد مي کند که هرگز بر ضد مجرمان کاتوليک بدنامي همچون آدولف هيتلر يا ديکتاتورهاي آمريکاي لاتين اعلام نشده است. 43
کونگ مي گويد: راتسينگر در تمام موضع گيرهاي خود و بخصوص در اين سند، منشأ بحران هاي پس از شوراي واتيکاني دوم را در بيرون از کليسا جستوجو مي کند و از اينکه ممکن است منشأ آن ها ذاتاً داخلي باشد، طفره مي رود. گويي راتسينگر اشتباهات اداره تعليمي رم در طول قرن هاي گذشته را نمي بيند. 44
هانس مي گويد: در ميان فلاسفه، کاردينال راتسينگر به جاي گرايش به توماس آکوئيناس واقع بين، همواره به آگوستين بدبين تمايل داشته است که اتفاقاً در آغاز «شوراي واتيکاني دوم» پاپ ژان بيست و سوم به اين الگو هشدار داده بود. با وجود اين، مي بينيم که اکنون نظير چنين فردي به دليل مقام رمي که به دست آورده، بر اين باور است که مي تواند نظير معيار مجسّم ارتدکس کاتوليک عمل کند. 45
کونگ مي گويد: طبق نظر راتسينگر، شوراي واتيکاني دوم تقريباً هيچ کار مثبتي انجام نداده، بلکه به عکس، موجب مفاسد زيادي گرديده است. از اين نکته نيز نبايد غفلت کرد که راتسينگر کنار گذاشتن زنان در صومعه ها را ناشي از تفکر فمينيسم و نظريه روان کاوي، جامعه شناسي و سياسي مي داند. اينجاست که جا دارد سؤال شود: چه تضميني براي آزادي جديد زنان و نظريه فمينيسم طبق ديدگاه راتسينگر وجود دارد؟46
ارزيابي و نتيجه گيري
شايد بتوان گفت: در کنار موضوعاتي مانند «نهضت الهيّات رهايي بخش»، «فمينيسم»، «حقوق کليسايي»، «آموزه اقتدار پاپي»، «ازدواج کشيشان»، «سلسله مراتب کشيشي براي زنان»، «کنترل مواليد»، «پلوراليسم ديني» و بسياري ديگر از موضوعات فرعي ديگر، مسئله «اقتدار و خطاناپذيري پاپ» براي کليساي کاتوليک از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. از اين رو، در مورد شخصيت هانس کونگ، که در زمينه هاي گوناگون در کليساي کاتوليک حرف براي گفتن دارد، به اين مسئله از منظر ايشان پرداخته شد. در اين ارزيابي ها براي برجسته کردن اين مسئله، به برخي اشکالات اشاره شد. آنچه مي تواند مورد استناد واتيکان در جهت خطاناپذيري پاپ و کليسا قرار گيرد، عبارتند از:
استدلال اول: در آيه اي از کتاب مقدّس، عيسي (عليه السلام) خطاب به پطرس مي فرمايد: تو پطرس هستي و من بر اين صخره کليساي خود را بنا مي کنم و ابواب جهنم بر آن استيلا نخواهند يافت و کليدهاي ملکوت آسمان را به تو مي سپارم و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشايي در آسمان گشاده شود. 47 اسقف غير اخلاقي داماسوس (366ـ384؛ Damasus) اولين کسي بود که کوشيد سخنان متي درباره «صخره» را پشتوانه ادعاهاي قدرت طلبانه قرار دهد و قويّاً از مقام رسولي خود سخن براند، به گونه اي که اصلا ديگراني وجود ندارند. 48
استدلال دوم: تصميم «شوراي واتيکاني اول» است، مبني بر اينکه پاپ رُم موقعي که راجع به «ex cathedra» سخن مي گويد يعني موقعي که در انجام مقام تبليغي و طبيبي نسبت به کل مسيحيان آموزه مرتبط به ايمان يا اخلاق را تعريف مي کند، خطاناپذير است. 49 اما راجع به استدلال اول، که آيه انجيل متي باشد، بايد گفت: اولا، امروزه محققان کاتوليک عهد جديد پذيرفته اند که جمله معروف درباره پطرس به مثابه صخره، که عيسي (عليه السلام) کليساي خويش را بر آن بنا خواهد کرد، از گفته هاي عيسي در زمان حيات دنيوي اش نيست، بلکه پس از حادثه رستاخيز او، جامعه فلسطيني يا بعدتر جامعه متايي آن را درست کرد. ثانياً، بر فرض هم که اين جمله مربوط به حيات دنيوي عيسي (عليه السلام) باشد، بدون شک، پطرس در کليساي اوليه اقتدار و مرجعيت خاصي داشت، اما مرجعيت او تنها نبود، بلکه او همراه ديگران بود. او هرگز يک رهبر معنوي يا حتي يک حاکم منحصر به فرد نبود. ثالثاً، هيچ شاهدي در عهد جديد درباره جانشنيي پطرس در رم وجود ندارد. رابعاً، الهي دانان کاتوليک بر اين باورند که هيچ مدرک معتبري مبني بر اينکه پطرس به عنوان رياست عالي يا اسقف اعظم مسئول کليساي رم بوده، در دست نيست، بلکه اين سمت به مرور زمان، در رم مرسوم شد. 50 پس آيه نمي تواند دلالت بر اين داشته باشد که چون پطرس جانشين عيسي (عليه السلام) است و عيسي (عليه السلام) او را از خطا مصون داشته، پاپ نيز، که جانشين پطرس است، مشمول اين لطف است. از سوي ديگر، اشکال اساسي اين است که چگونه مي توان به اين آيه کتاب مقدّس استناد کرد، در حالي که کتاب مقدّس اعتبار خود را به تأييد پاپ ها مديون است.
در پاسخ به استدلال دوم، بايد بگوييم ـ همان گونه که گذشت ـ هانس کونگ پس از تبيين خطاناپذيري پاپ در هر سه شاخه کليساي شرقي، کليساي غربي و پروتستاني، به اين نتيجه رسيد که مسئله «خطاناپذيري» از مسائلي است که به مروز زمان، وارد کليسا گرديده و «شوراي واتيکاني اول» به آن رنگ قانوني بخشيده است، در حالي که انتظار مي رفت «شوراي واتيکاني اول» به جاي آن، به خطاناپذيري کليسا بپردازد؛ زيرا در واقع، اين تعاليم شورايي يا تعاليم پاپي و يا کتاب مقدّس نيستند که خطاناپذيرند، بلکه خدا و عيسي (عليه السلام) هستند که خطاناپذيرند. علاوه بر اشکالات مطرح شده، که بايد کليساي کاتوليک به آن ها پاسخ دهد، وقتي به تاريخ کليساي کاتوليک مراجعه مي شود و شرح حال پاپ ها مورد مطالعه قرار مي گيرد، به مسائلي برمي خوريم که بحث خطاناپذيري پاپ را زير سؤال مي برند.
صحيفه تاريخ ما را با واقعيت هايي رو به رو مي کند که با اعتقاد به خطاناپذيري پاپ سازگار نيستند. وجود مواردي از فساد اخلاق و دنياگرايي پدران کليسا، به ويژه در فاصله قرن دهم تا پانزدهم، بر اهل نظر پوشيده نيست. شايد به همين دليل، کاتوليک ها خطاناپذيري پاپ را تنها در زماني که آموزه هاي ديني و يا اخلاقي را توضيح مي دهد، به رسميت مي شناسند، نه در تمام لحظات زندگي. اما بايد توجه داشت که پاپ ها در بيان مهم ترين آموزه هاي ديني هم يکديگر را تخطئه کرده اند.
نمونه اي از اختلاف نظر پاپ ها را در مسئله حاد وحدت يا تعدّد اراده مسيح (عليه السلام) مي توان ديد. سرگيوس، اسقف قسطنطنيه، راه حلي پيشنهاد کرد: طبق اين راه حل، مسيح (عليه السلام) داراي نوعي نيرو (الهي ـ انساني) بود که با آن هم اعمال الهي و هم اعمال انساني را به جا مي آورد. اما اسقف اورشليم در اين مورد اعتراضاتي کرد. پس از آن، سرگيوس راه حل ديگري پيشنهاد نمود. طي آن، عيسي (عليه السلام) داراي يک اراده بود. پاپ هونوريوس (638ـ625؛ Honorius) در سال 638 با اين راه حل موافقت کرد و در همين سال، وي و سرگيوس بيانيه «ايمان» را منتشر کردند. اين بيانيه به مباحث مربوط به يک انرژي يا دو انرژي در وجود عيسي (عليه السلام) پايان داد و در مقابل، اعلان داشت: عيسي مسيح صاحب يک اراده بود. اين موضوع در بيانيه چنان صريح ذکر شد که نستوريوس نيز جرئت نکرد بگويد: عيسي مسيح صاحب دو اراده است. اما پس از چند سال، پاپ ديگري به نام ژان چهارم (John IV)، اين ديدگاه را، که عيسي مسيح (عليه السلام) صاحب يک اراده بود، محکوم کرد. در سال 649، پاپ مارتين، شورايي در رم تشکيل داد که اين شورا در نهايت، اعلام کرد: عيسي مسيح (عليه السلام) صاحب دو اراده است. پس از آن، مخالفت رم با نگرش يک ارادگي همراه با مدارا و مماشات بود، تا آنکه پاپ آگاتو (678ـ681؛ Agatho, st) امپراتور رم را به تشکيل شورايي در قسطنطنيه ترغيب کرد. «شوراي قسطنطنيه» (680ـ681) ششمين شوراي جهاني کليسايي محسوب مي شود. در اين شورا، اعلان شد که هونوريوس، يکي از پاپ هاي کليساي رم در گذشته (از طرفداران وحدت اراده)، بايد از کليساي مقدّس خدا منفصل انگاشته شده و ملعون باشد. 51علاوه بر اين، مسيحياني که آموزه «خطاناپذيري پاپ و حاکميت شوراهاي کليسايي» را بي چون و چرا مي پذيرند، بايد به اين پرسش پاسخ دهند که در مواقعي که پاپ کنوني از دنيا رفته و تا انتخاب بعدي ماه ها فاصله است، چه کسي زمام هدايت کليساي مسيح را بر عهده دارد؟ همچنين بايد ايشان هر تصويري را که روحانيت از خداوند، نجات بشر، جبر و اختيار و مسائل مهم اعتقادي و اخلاقي ارائه مي دهد، حتي اگر بر خلاف عقل و فطرت خويش بيابند، تصديق کنند و گاه در مقابل ديدگاه پدران خطاناپذير قبلي، به نفع ديدگاه پدران خطاناپذير کنوني، از آن دفاع کند.
پى نوشت ها
1. Hans Kung, Infallible? An Unresolved Enquiry, (New York, Continum, 1994).
2ـ هانس کونگ، تاريخ کليساي کاتوليک، ترجمه حسن قنبري، قم، مرکز مطالعاتوتحقيقات اديانومذاهب، 1384، ص 11و12.
3. Catholic Church A Short History.
4. Christianity and the World Religions.
5. The Catholic Church.
6. Structure of the Church.
7. On Being a Christian.
8ـ توني لين، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان، 1380، ص 478.
9 و 10ـ ليلي مصطفوي کاشاني، شوراي واتيکان دو ميعادگاه کليساي کاتوليک با تجدّدگرايي، تهران، مرکز مطالعات فرهنگي ـ بين المللي، 1378، ص 119 / ص 139.
11. Humanaie Vitae.
12ـ ليلي مصطفوي، پيشين، ص 129ـ131.
13. Hans Kung, An Unresolved Enquiry, p. 53.
14. Ibid. p. 124.
15. Ibid, p. 33.
16. Ibid, p. 55.
17. Ibid, p. 123.
18. Ibid, p 124.
19ـ اين شواهد عبارتند از: ابواب جهنم هرگز بر آن استيلا نخواهند يافت. (متي، 16: 18) و اينک من هر روز تا انقضاي عالم، همراه شما هستم. (متي: 28: 30) و من از پدر مي خواهم که تسلّي دهنده ديگري به شما عطا کند تا هميشه با شما بماند؛ يعني روح راستي... (يوحنّا، 4: 16) روح راستي شما را به... راستي هدايت خواهد کرد... (يوحنّا، 16: 13) کليساي خداي حي ستون و بنياد راستي است... (رساله اول تيموتائوس، 3: 15).
20. Hans Kung, op. cit, p. 142.
21. Ibid, p. 144.
22. Perpetulity.
23. Hans Kung, op. cit, p. 149-152.
24. Ibid, p. 153.
25. Ibid, p. 158.
26. Ibid, p. 160.
27. Ibid, p. 162.
28. Ibid, p. 164.
29. Ibid, p. 165.
30. Ibid, p. 170.
31. Ibid, p. 171.
32. Ibid, p. 172.
33. Ibid, p. 176.
34. Ibid, p. 176.
35. Ibid, p. 180.
36. Ibid, p. 185.
37. Ibid, p. 187.
3838. John L Allen, Cardinal Ratzinger: the Vatican's enforcer of the faith, p. 127-130
39. Ibid, p. 49 & 126.
40. Ibid, p. 47.
41. Ibid, p. 116.
42. Hans Kung & Leonard Swidler, The Church In Anguish-Has The Vatican Betrayed Vatican2? (San Francisco, HARPERS ROW, PUBLISHERS, 1987) P. 58-59.
43. Ibid, p. 59.
44. Ibid, p. 60.
45. Ibid, p. 61.
46. Ibid, p. 63.
47ـ کتاب مقدّس، «انجيل متي»، 16: 8.
48. Hans Kung, The Catholic Church A Short History (New York, A MODERN LIBRAY CHRONIES BOOK, 2003, p. 43.
49. Mac Gregor, Geddes: The vatican revolution, Boston (1957).
50. Hans Kung, The Catholic Church A Short History, P. 10-11.
51ـ توني لين، پيشين، ص 121.
نويسنده : مرتضي صانعي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید