تفکرات هيچ کس جداي از زندگي او نيست؛ در اين مقاله کوشش شده است تا نقش عشق در زندگي عارف و الاهيات دان برجسته، آگوستين قديس مورد بررسي قرار گرفته و تاثير آن بر آراي ديني، فلسفي و عرفاني وي مشخص گردد.
هنگامي که براي نخستين بار مشغول مطالعهي زندگي آگوستين شدم، زندگي او برايم بسيار عجيب و عقايدش بسيار پيچيده آمد به خصوص که هنوز هم نتوانستهام بفهمم چرا معشوقهاش را رها کرد در حالي که هنوز هم او را دوست داشت. احساس همدردي، زن بودن و يا هر چيز ديگري که بخواهيم نامش را بگذاريم در قلب من تألمي شديد را برميانگيزاند آنچنانکه گاه بيآنکه بخواهم صداي گريههاي شبانهي آن زن را در تنهايي و خلوت، در درونم احساس ميکنم و بهت او بعد از آخرين ديدار و همواره يک سؤال بيپاسخ: «چرا رها شدم؟!» و هيچگاه احساس نميکنم که در مطالعهي زندگي او با خستگي تاريخ روبرو هستم، انگار که هر دو انسانهايي زندهاند با قلبي گرم و تپنده که دائم اين واقعه را برايم مکرر ميکنند. با مطالعهي هر کتاب جديد اين حادثه را ميبينم، صبر ميکنم و با عمق روح و وجودم تمامي سؤالاتم را دوباره و چند باره از سر ميگيرم. همواره ميخواستم بفهمم چه عاملي باعث شد و چه جذبهاي آگوستين را به سمت خود کشانيد که باعث شد او از معشوقش دست بکشد و تنهايي را برگزيند. کمکم با خودم به اين نتيجه رسيدم که حرف از عشق زدن در آثار کسي که خود به عشقش پايبند نبوده است چه فايدهاي خواهد داشت؟!
اما هنگامي که با فضاي فکري مسيحيت بيشتر آشنا شدم به اين نتيجه رسيدم که يک طرفه به قاضي رفتهام. اکنون بيشتر ميفهمم که بايد شرايط هر متفکري را با توجه به جو فکري، ديني و به اقتضاي زمان و مکان حياتش بررسي کرد. اکنون بيشتر ضرورت اين مسئله را احساس ميکنم که يک محقق اديان بايد رها از تمامي انديشههاي قبلي خود به مطالعه بپردازد و سعي کند که خود را به فضاي فکري مورد مطالعه نزديک سازد. آگوستين جزو آن دسته از متفکراني است که زندگي و تجارب شخصياش در مسير تفکرش بسيار تاثيرگذار بوده است، اما همواره وجود يک عنصر در زندگي او دائمي است، «عشق» که بافته شده در تاروپود زندگي اوست.
***
آگوستين قبل از تحوّل
در مطالعهي زندگي آگوستين، با مردي روبرو ميشويم که بسيار کنجکاو است، همه چيز را ميآزمايد، خام و کمتجربه نيست، سرد و گرم چشيده است، از ميکده تا خانقاه همه را آزموده و تمامي راههاي رفتني را رفته و همه کارهاي ممکن را انجام داده است. اما چرا طبع پرشور او آرام نمييابد؟ آگوستين در زندگياش همه چيز و همه کس را مغلوب ميکند، ديگران را در فن خطابه1، درس را، دوستان را، دشمنان را، هميشه اول است و همواره مورد ستايش و تمجيد. با همه گونه خلق و خوي و مرامي دمخور و هر فن و علمي را که ميتواند دنبال مي کند، فلسفه، منطق، نجوم، خطابه، شعر، تدريس ...
اما چه چيزي، چه خواصي در او هست که آرام نميشود. مسلماً پايبند کردن ذائقه چنين تنوعطلبي کار بسيار دشواري خواهد بود. همه چيز از يک سؤال آغاز ميشود و از شکي که مدام شعلهورتر ميگردد: «شروع بشر از کجاست و از کجا آمده است؟»، «چرا در عالم شر وجود دارد؟» و ...
و انگار او به هر ريسماني چنگ ميزند تا پاسخ سؤال خود را بيابد عليرغم داشتن مادري مومن و مخلص و راست عقيده به مسيحيت او هيچگاه علاقهاي به کتاب مقدس و مسيحيت نشان نميدهد. چرا که متن کتاب مقدس را در مقايسه با متون ادبيات روم باستان نظير آثار هومر و سيسرو بسيار ابتدايي مييابد. پس چه بايد بکند؟ در همين اثنا با مانويت آشنا ميشود.2 پيامبر اين دين، ماني، در جهانبيني و ايدئولوژي خود قائل به نوعي ثنويت است.3 او ميگويد اگر جهان داراي خالق واحد بود نبايستي شر بوجود ميآمد. پس خير و شر دو منشاء جداگانه دارند. او ميگويد خداي بزرگ دو تا است، يکي نور و ديگري ظلمت. نور در بالا و ظلمت در پايين است. وسعت قلمرو نور پنج برابر قلمرو ظلمت است. عالم نور داراي صفات خوب، نظم، صلح، آرامش است ولي در عالم ظلمت اغتشاش و بينظمي برقرار است. اما در مذهب ماني پايندگي نور و خير زماني است که ارواح که از جنس نورند از تنها که از جنس ظلمتاند جدا شوند، همهي اشعهها به شعاع نوراني خود که خيرند برگردند، در چنين هنگامي است که آسمان و زمين منهدم و از هم جدا ميشوند و نور به حکمت خود خواهد رسيد.
با شنيدن چنين پاسخي پيرامون مبدأ شر، آگوستين تا حدي آرام ميگيرد اما همواره اين آرزو را دارد که با عالمي در اين باره گفتگو نمايد.4 تلاشهايش اما بيهوده است. هيچکدام از مانويان نميتوانند به اين سؤال او پاسخ گويند. بگذريم از اين که او نُه سال بعد موفق ميشود با فاوستوس، رهبر مانويان آن زمان، که او را مردي صميمي مي يابد ديداري داشته باشد. اگرچه فاوستوس نميتواند به اين سؤال پاسخ گويد و آگوستين را نااميد ميکند. بعد از آن ديدار آگوستين تنها پايبند به ظاهر دين است و عليرغم ميل به برتري هميشگي خود، هيچگاه نمي تواند به مقام صديقين در دين ماني، که بالاترين مقام در ميان پيروان اين دين است دست يابد. در اين جا لازم ميبينم مختصري راجع به تقسيمبندي ماني از پيروان خود بيان نمايم.
ماني پيروانش را به دو گروه تقسيم ميکند5: 1ـ صديقين 2 ـ مستمعين (شنوندگان)
گروه نخست همان روحانيون مذهب ماني بودند که تاهل اختيار نميکردند. از جهان مادي روي برميگرداندند، از زن و شراب و گوشت گريزان بودند، شهوت را زايل مي کردند، هميشه در سفر بودند، تا تن را که قلمرو ظلمت بود خوار و ذليل گردانند گروه شنوندگان همان مردم عادي بودند که ازدواج ميکردند، گوشت ميخوردند و تنها سعي در حفظ آيين ماني داشتند.
درست هنگام گرايش به دين ماني است که آگوستين بعد از دو سال زندگي با معشوقهاش صاحب فرزندي ميشود و بسيار يکه ميخورد. او نام پسرش را آدئوداتوس (عطاء الله) ميگذارد. شايد به دليل گرايش به همين افکار مانويت بود که سعي ميکرد براي تبيين مسئله شر، پاسخي عقلاني بيايد و باور داشته باشد که ميل جنسي در وجودش ريشه ندارد بلکه از اصل ظلمت ناشي ميشود. حقيقت اين است که جذابيتهاي دين ماني برايش تا آن حد زياد نبود که با تمام وجود تسليم آن شود و تمام وجودش را وقف آن نمايد تا به مقام صديقين نائل آيد.
حدوداً در چنين دوراني است که آگوستين با ترجمهي آثار افلاطون و همچنين با عقايد نوافلاطونيان6 آشنا ميشود و کتب فلسفي آنها را مطالعه مي کند. خودش اذعان دارد که بسيار خوششانس بوده که در آن گيرودار سفسطيگري توانسته به اين منابع دست يابد. مطالعهي آثار افلاطون باعث ميشود که او با توجه به مثالگرايي که در آثار افلاطون7 است روح را مورد توجه قرار بدهد. اين آثار او را از مادهگرايي به سمت مثالگرايي سوق ميدهد و رسوب همين انديشهها در او است که باعث ميشود بعدها مسيحيت او همرنگ فلسفي و فلسفه او همرنگ مسيحي پيدا کند. او ميفهمد که با اين فلسفه ميتوان چيزهاي مادي را با معيارهاي روحاني توضيح داد و دليلي براي نفي مسئله شر که از ارکان ثنويت دين ماني است پيدا ميکند. آگوستين اين آثار را هنگامي مطالعه ميکند که در شهر ميلان به عنوان استاد تدريس ميکند. در همين زمان است که مادرش مونيکا در زندگي او حضوري پررنگ مييابد. او سعي ميکند که همسري مناسب براي پسرش بيابد8 آگوستين، در اين هنگام، معشوقش را پس از ده سال زندگي مشترک به آفريقا بازميگرداند و پسرش را پيش خود نگه ميدارد تا همسري تازه اختيار کند!
آگوستين در شهر ميلان با اسقف «آمبروز» ملاقات ميکند9 که گويا مادرش مونيکا در ترتيب دادن اين ملاقات نقش داشته است آمبروز، مونيکا را به ادامهي دعا و نيايش براي فرزند و اميد به هدايت شدن او تشويق مينمايد. آگوستين، آمبروز را مردي بسيار سخنورتر از فاوستوس مييابد که نسبت به او اعتماد به نفس کمتري دارد. آگوستين ابتدا تنها براي مطالعه و لذت بردن از سخنان آمبروز در جلساتش شرکت ميکند اما کمکم مجذوب سخنان او ميشود.
حدوداً در همين زمان مطالعهي آثار پولس را شروع ميکند و با تفکر به اين نتيجه ميرسد که شر اصلي ايجابي و صادر از خدا نيست و به خودي خود نيز وجود ندارد بلکه شر به معناي فقدان نيکويي است. او در بين سالهاي 387 تا 400، حدود 300 اثر را عليه مانويت به نگارش درميآورد.10
در همين هنگام از لحاظ فکري و روحي آماده پذيرفتن مسيحيت ميشود، اما هنوز هم مردد است و با شناختي که از خود دارد خودش را مستعد پذيرش تعاليم مسيحيت نمييابد. بخصوص اينکه هنوز مطمئن نيست که بتواند بر روي دلش پا بگذارد و از شهوت و خواستههاي شهوانياش بگذرد، در جدال با اين بايدها و نبايدها است که گرفتار ميشود و قدرت تصميمگيرياش را از دست ميدهد. تا اينکه دستي از غيب ميآيد و کاري ميکند. هنگامي که مستاصل شده است و آتش شک از درونش زبانه ميکشد يکباره تمام وجودش از حادثه عشق تر ميشود و از پس آن خاکستر يقيني برميآيد. به ناگهان صداي کودکي را ميشنود که ميگويد: «برگير و بخوان».11 آگوستين احساس ميکند که اين آيتي الهي است12 و اينک خدا است که با او سخن ميگويد.13 او عهد جديد را ميگشايد و نگاهش متوجه نوشتههاي پولس مقدس ميشود آنگاه که به روميان ميگويد: «تا اينکه خود را گرفتار بزمها، سکرها، فسق و فجورها نسازند بلکه خود را در عيسي مسيح خداوند بپوشند و براي شهوات جسماني تدارک نبينند.» با چنين رخدادي است که زندگي آگوستين دچار تحولي شگرف ميشود و اين آگوستين ديگر آن آگوستين قبلي نيست. او عاشقِ عشق است. عشق را دوست دارد. اما کسي که تمامي عمر را عاشقانه زيسته است چگونه ميتواند از عشق دم نزند؟ او جهتگيري عشقش را عوض ميکند و آنچنان از اين باده مست ميشود که تمامي عمر مدهوش ميماند. بايد تأثير اين واقعه در او آنقدر زياد بوده باشد که ديگر حتي از گذشتهها هم يادي ننمايد. او تمام هستياش را به پاي خداوند ميريزد و حتي پس از مرگ مادر و پسرش همچنان راضي است و قطره اشکي هم نميريزد14 و در هيچيک از آثارش حتي نامي از معشوقهاش نيز نمي برد. اينجاست که به اين نکته بسيار توجه مي نمايد که ايدئولوژي و باورهاي فکري هر مسيحي را بايد با مسيحي ديگر و خود مسيحيت مقايسه نمود. شايد آنچه در يک دين براي فردي ارزش تلقي ميگردد در دين ديگري ارزش نباشد و يا غيرضروري و پيش پاافتاده به نظر برسد مثلاً رها کردن خانواده و همسر و فرزندان در دين مسيحيت به معناي نهايت خلوص و حسن نيت و فدا کردن همه چيز در پاي خدا و پسر خدا است. هيچيک از ما بدرستي نميدانيم که در آن واقعه بر آگوستين چه گذشت اما او آنچنان مست بود که نميتوانست تجربهاش را در قالب جملات و کلمات منتقل کند. هنگام مطالعه آثار او اين احساس به آدمي دست ميدهد که وي هرچه بيشتر در توضيح مطلب کوشش ميکند باز واژهها قادر به انتقال آن شور همراه با وقاري که هنگام سخن گفتن از خدا دارد نيستند. اما سعي دارد که اين تجربه را در قالب نوشته هاي خود، به ما انتقال بدهد.
آگوستين بعد از تحوّل
آگوستين شروع به نوشتن کتاب اعترافات ميکند. در اين کتاب او تمام وقايع زندگي خود را از کوچکترين واقعه در دوران کودکي تا هنگامي که مشغول نوشتن اين کتاب است بيان ميکند و به خاطر همه آنها از خداوند پوزش ميطلبد و با او راز و نياز ميکند قابل توجه آنکه مناجاتهاي او بسيار به مناجاتهاي اسلامي نظير دعاي کميل شباهت مي يابد. او حتي به خاطر کوچکترين چيزها و ناچيزترين وقايع پوزش ميطلبد، نظير لذت بردن از کتب حماسي، تماشاي تأثر و يا دزديدن ميوه درخت گلابي.15 گرچه خيلي از وقايعي که او در کتاب اعترافات به خاطر ارتکاب آن پوزش ميطلبد به نظر خواننده جرم نيستند اما در نظر او همه اين اتفاقات گناهند چرا که همگي اين لحظات و تمامي لحظات زندگي خود و حتي هستي يافتنش را گناهي بزرگ محسوب ميدارد چرا که همه وقايع زندگي اش حتي لذت پيروزي بازيهاي کودکي، فارغ از ياد و خاطره خدا مي داند. او جرم بزرگ زندگي خود را بيمعشوق واقعي زيستن ميداند. به همين سبب است که همه چيز را شجاعانه اعتراف ميکند، با وجود اينکه از لحاظ سياسي و اجتماعي به قدرت رسيده است و مقام اسقفي شهر هيپو را در آفريقايشمالي يافته است اما از قضاوت ديگران درباره خود نميهراسد و اين شجاعت بسيار بزرگي است يعني منيّت خود را شکستن. او حتي بسيار خوشحالتر ميشود که با خواندن اين مطالب خوانندگان گناهان ذکر شده را، ديگر مرتکب نشوند. او ميگويد اعترافاتش نشاندهنده نارضايتي او از خود و نيازش به خداست.16 بدين وسيله خود را محکوم ميکند، از تمامي معاصي گذشتهاش تبري ميجويد و درستکارياش را ناشي از خدا ميپندارد. او ميگويد نواهاي وجودش ديگر عطرها و رنگها و آهنگها نيست بلکه عناصري است جاودان که بهخاطر محبت به پروردگارش پديد آمده است. ميگويد آدمي نميتواند بر تمامي تواناييهاي وجودش کاملاً آگاهي يابد، مگر آنکه فيض خداوند به او کمک نمايد. در اعترافات اشاره دارد که بشر از هنگام تولد گناهکار است چرا که به سبب گناه فطري آدم و حوا همه گناهکارند. آگوستين ميگويد در زندگي مادي به يک وسيله ميتوان از گناه فطري خلاص شد که آن هم مراسم تعميد است که موهبتي الهي است که از فيض خداوند سرچشمه ميگيرد. با توجه به نظريات گفته شده بديهي است که او شهوت و عمل جنسي را تنها براي ادامه نسل ضروري ميبيند17 و به غير از اين هدف، آن را گناهي بزرگ ميپندارد. او عمل جنسي را فينفسه محکوم ميکند و گناه را گرفتار آمدن انسان در عالم ظلماني که اصولاً شر است تلقي ميکند و بر اين باور است که انسانها تنها از طريق پرهيز از لذايذ جسماني ميتوانند از اين مخمصه رهايي يابند، پس قاعدتاً در جهانبيني آگوستين مقام تجرد نسبت به مقام تاهل برتري دارد. به نظر آگوستين گناه از سوي خداوند بوجود نيامده است و قدمتي ازلي ندارد18 بلکه در نتيجه سوء استفاده بشر از ارادهي آزادش بوجود آمده است19 چرا که انسان تحت جبر و زور نيست و انسانها مسئول اعمال خود هستند. همانگونه که گفته شد آگوستين بر اين باور بود که همه انسانها در عالم گناه کردهاند و در نتيجه اين امر، همه بشر حتي کودکان تمايل به گناه دارند.20
اين تمايل شکل شهوت و ميل جنسي را به خود ميگيرد و شهوت جنسي شکل بارز آن است. او به تدريج به اين نتيجه ميرسد که انسانها به شکل اجتنابناپذيري با اراده خود گناه ميکنند. به نظر ميرسد که در مورد مسئله گناه و نقش شهوت در زندگي افراد، آگوستين عليرغم انقلاب فکري خود، هنوز هم رگههاي مانويت را در خود حفظ کرده است و آنها را هنوز از ياد نبرده است. اما براي من هنوز هم يک سؤال مطرح است که چرا ذهن فعال و خلاق او که در پاسخ به مسئله شر از فلسفه نو افلاطوني استفاده کرد و پاسخ يافت، چرا در اين مورد چنين نکرد؟ شايد نقش تجربههاي شخصي او در پاسخ به اين سؤال، پررنگتر باشد، و شايد احساس گناهکاري و اصرار او بر جبران گذشته، وي را در پايبندي به اين گونه انديشهها مُصرتر ميسازد و او را به لذت گذشته بياعتنا ميگرداند اما در اين مورد تنها يقيني که وجود دارد اين است که آگوستين مبهوت لذتي جديد است: شناخت خدا، عشق به خدا و وقف خويشتن براي خدا.
براساس نظريات آگوستين پيرامون گناه ذاتي بشر و نجات بشر توسط مسيح، او در سال 418 م دو کتاب را به نگارش درميآورد که يکي «فيض مسيح» و ديگري در مورد «گناه موروثي» است.21
گفته شد که از ديدگاه و منظر آگوستين رهايي از گناه تنها با فيض خداوندي و از طريق انجام غسل تعميد براي آدمي ممکن ميشود. اما اين فيض چگونه چيزي است که آگوستين تا اين حد بر آن تکيه دارد؟ آگوستين هنگامي که هنوز يک نوآيين بود بر اين باور بود که انسان براي داشتن يک زندگي روحاني- مسيحي به فيض خدا يعني روحالقدس درونش نيازمند است. اما او بر اين باور هم بود که اگر شخص بيايمان بدون دريافت هيچ کمکي و با اراده خود اولين گام را بردارد ميتواند به سوي خدا بازگشت کند و به عبارت ديگر خدا فيض خود را (ياروحالقدس) را به کساني که با ايمان به انجيل پاسخ ميدهند ارزاني مي دارد. بعد از چند سال که درک او تحت تأثير مطالعه رسالات پولس، عميقتر شد به اين نتيجه رسيد که حتي ايمان نيز عطايي از سوي خدا است و نتيجه عملکرد فيض اوست. از نظر آگوستين نجات به تمامي نتيجه عملکرد فيض خداست و آغاز و تداوم فيض با اوست22 و فيض به کساني داده ميشود که منتخب اويند يعني برگزيدگان خدا. با توجه به اين تعاريف ميتوان گفت که خداوند به واسطه رحمانيتش گروهي، و نه همه را، براي نجات برگزيده است و براي اين نجات او از فيض استفاده ميکند و فيض او بر سه گونه است 1-فيض عملکننده 2- فيض همکاريکننده 3- عطاي مداومت.23
فيض عملکننده، بوجود آورنده اراده نيکو در انسان است و هدفش تغيير و تبديل اراده انساني بدون مضمحل کردن اراده آزاد است. اما خداوند بدين وسيله بر روح انساني غلبه مييابد و انسان آزادانه و با شادي به او واکنش نشان ميدهد. وقتي انسان تغيير و تبديل مييابد و با او همکاري ميکند اين فيض را، فيض همکاريکننده مينامند. آگوستين معتقد است شخصي که تازه ارادهاش تغييريافته ممکن است سقوط کند بنابراين باز به فيض ديگري احتياج است که او آن را «عطاي مداومت» مينامند. اين فيض به همه کساني که مسيحيت را انتخاب ميکنند داده نميشود بلکه تنها به برگزيدگان بخشيده ميشود.24
آگوستين عقيده داشت که اختيار انسان موجب برانگيخته شدن فيض خدا نيست بلکه فيض اعطايي است نه اکتسابي. فيض خداي يگانه به معناي نجات بشر است.
اما چرا از نظر آگوستين تنها گروه اندکي از مردم نجات مييابند؟25
به نظر ميآيد آگوستين در اينجا باز هم تحت تأثير رهيافتهاي مانوي است. او ميگويد خدا تنها شمار اندکي از مردم را مورد رحمت و انبوهي را مورد شقاوت قرار ميدهد. او معتقد است رحمت خدا در نجات انسانها متجلي است و اين رحمت رستگاري ابدي را بدون هيچ چشمداشتي عطا ميکند. اما آيا نجات اين تعداد قليل و در شقاوت قرار دادن تعدادي کثير خلاف عدالت خداوندي نيست؟ آگوستين عقيده دارد که اتفاقاً اين عدالت خدا است که شقاوت تعداد کثيري را اراده ميکند چرا که خداوند شر را اراده نميکند فلذا اين انسانها را رها ميکند تا در زندگيشان مسير شقاوت را انتخاب نمايند.
آگوستين در رساله ديگري به نام رساله «درباره معلم» که حاوي گفتگوهاي او با پسرش مي باشد ميگويد: «حقيقت تنها در خداوند يافت ميشود و انسان ميتواند اين حقيقت را در مراجعه به باطن خويش بشناسد و روح آدمي از طريق ايمان و با فيض خداوندي است که منور ميشود. انسان با به کار گرفتن عقلش درمييابد که خدا از راه لطف در روحش حضور دارد و بدين ترتيب انسان ميتواند امور منطقي را که در ذات خداوند است از سر يقين بشناسد.»
به نظر ميرسد که توضيح مسأله فيض از زبان آگوستين اصلاً عجيب نيست چرا که او خود در تمام تجربههاي عرفانياش مسأله فيض را با همهي وجودش ادراک کرده است. اصلاً بهتر است که بگوييم مسأله فيض تنها در تناسب با اعمال چنين انساني است که معنا مييابد. کسي که تمام عمر را در غفلت از خداوند گذرانده و اکنون يکباره مشمول لطف و رحمت او شده و کوکب هدايت به او نشان داده شده است. بايد خاطرنشان شد که نظريه آگوستين دربارهي رحمت و عدالت خدا با عشق او نسبت به بندگانش قابل توجيه است.
عشق او به بندگانش آنان را به راه ميآورد و باز همان عشق آنان را به بيراهه ميکشاند تا حتي اگر در اين راه مرتکب معصيتي ميشوند و لذتي کسب ميکنند بدانند که اين شقاوت و بدبختي است. چه شقاوتي بالاتر از دوري خدا خواهد بود؟ برمبناي همين ديدگاه است که آگوستين همواره يک جمله را تکرار ميکند: «عاشق شو و آنگاه هرچه ميخواهي بکن»26 او حتي براساس اين ديدگاه توسل به زور را هم در مقابل دوناتيستها27 جايز برميشمرد و آن را يک نوع ابزار تربيتي مناسب برميشمرد که آن را به چوبدستي معلم که براي تاديب به کار ميرفت تشبيه ميکرد.
از ديگر مسائل بسيار مهمي که آگوستين به توضيح آن در کتبش ميپردازد مسأله تثليث در مسيحيت است.28 آگوستين در بين سالهاي 399 تا 419 بزرگترين اثر ايماني خود يعني تثليث را به نگارش در ميآورد. او آراء آباء بزرگ کليسا را جمعآوري کرد اما تنها به آنها اکتفا ننمود و سعي کرد تثليث را با توجه به «قياس تشبيه» تبيين و توضيح نمايد. او ميگويد ذهن انساني داراي سه عنصر حافظه، درک و فهم است که همه در وجود واحد انسانياند. در تبيين تثليث هم او اصل و مبدأ وحدت را پدر، پسر و روحالقدس ميداند. او ميگويد اين سه يک طبيعت واحدند ولي از ازل از هم تفکيک يافتهاند. پدر خود را در پسر و پسر خود را در پدر ميشناسد و از اين رابطه روحالقدس به مثابه عشق و محبتي متشخص نشأت ميگيرد. آگوستين به مبدأ دوگانهاي براي روحالقدس معتقد است.
در سال 410 م روم توسط آلاريک رهبر ارتش گوتهاي غربي مورد تهاجم قرار ميگيرد و سقوط ميکند. براي کساني که جان سالم به در بردهاند همواره اين پرسشها مطرح بود که: چرا روم سقوط کرد؟ آيا اين سقوط نتيجه خشم خدايان گذشته است؟ اگر مسيحيان واقعاً درست ميگويند پس چرا خدايشان در اين بلا به کمک آنان نيامد؟ اينگونه بود که خطري جدي و جديد مسيحيت را تهديد کرد و ميرفت که زحمات کساني مثل پطروس، پولس و شهداي مسيحيت به دست فراموشي سپرده شود.
روم جديد مسيحي به اين سؤال اينگونه پاسخ داد که اين همه بلا کيفر خدا بواسطهي بر صليب کشيدن پسر خدا در اورشليم توسط روميان بود. با شنيدن اينگونه پاسخها تصور ميشد که مسيحيان به عجزي گرفتار شده بودند که از درون روح آنان را از هم ميپاشيد و ايمانشان را متزلزل ميساخت و شالودهي انديشه هايشان را سست مينمود.
درست در همين زمان بود که دوست آگوستين «آمارکلوس» ضرورت وجود پاسخي منطقي و محکم را به اين سؤالات احساس نمود و از آگوستين درخواست کرد که در اين باره کتابي به نگارش درآورد که پاسخگوي اذهان خسته و مستاصل مردم باشد. آگوستين هم به درخواست او پاسخ مثبت داد و ده سال آخر زندگي خود را صرف نوشتن کتابي 22 جلدي با عنوان شهر خدا نمود.29
آگوستين در ده جلد نخست کتاب «شهر خدا» ميکوشد از خدايان قديم روم اسطورهزدايي نمايد. او بيان ميکند که خدايان روم قديم همواره نميتوانستند بلايايي را نظير قحطي، بيماري، سيل و جنگ را برطرف کنند. او ميگويد اساساً چنين خداياني وجود ندارد تا بخواهيم براي آنان قدرتي تصور کنيم.
او بيان ميکند که سربلندي روم به دليل فضايلش در روزگار باستان بوده است30 و سربلندي آن ربطي به قدرت داشتن خدايان قديم ندارد همانگونه که سقوطش به خاطر مسيحيان نبوده است.
آگوستين در کتب بعدي خود سعي در روشنگري عقايد مسيحي دارد و ميگويد که ايمان به خداي مسيحي به معناي رهايي از هر مصيبت و بدبختي خارجي نيست چرا که نهايتاً ايمان به خداي مسيحيت، راهي براي رسيدن از رنج به صلح است و دوم اينکه رنج مايه تزکيه انسان به واسطه طلب خداوند و به خاطر خود خداست.
آگوستين در کتاب يازدهم از اين مجموعه پيدايش دو نوع شهر يعني شهر خدا و شهر شيطان را بيان ميکند. اولي را شهري آسماني و خدايي و دومي را شهري دنيوي و شيطاني تعريف ميکند و آنها را اورشليم و بابل نام ميدهد که اين دو شهر به واسطهي محبت به خدا در برابر محبت به نفس و امور فاني و گذرا از هم متمايز شدهاند و به وجود آمدهاند.31
واضح است که در اين تقسيمبندي اساس دو شهر برپايهي جهتگيريهاي متفاوت محبت است و ميتوان بيش از پيش تأکيد او را بر عنصر محبت به روشني و وضوح ادراک کرد. آگوستين در اين نظريه آرامش واقعي را در محبت خدا ميداند و آن را مايه شادي ميانگارد، شادي حقيقي که دليل و منبع هر حقيقتي است.
مي توان گفت که آگوستين در تمام مدت زندگي خود همه راههايي را که امکان آنها با توجه به شرايط اجتماعي و... زمان حياتش وجود داشت آزمود اما جز طريق مسيحيت، محبت و عشق به خدا از هيچ راه ديگري آرامش نيافت و قانع نشد. او در تمامي اين سالها به دنبال آرامشي حقيقي بود. آرامشي قدرتمند و دلپذير که قلب او را تماماً تسخير کند و از آن خود سازد. او اين آرامش را در طريقه عشق ورزي به خداوند پيدا کرد. عشقي که هم پاي رفتنش شد و هم دليل ماندنش. عشقي که ديگر مانند باقي عشقها زمام آن در دست آگوستين نبود بلکه اين عشق بود که آگوستين را به هر کجا که خاطرخواه او بود ميکشانيد و ميبرد.
عشقي که علت همهي تکاپوي آگوستين بود و هم شور زندگي و هم قدرت تحمل سختيها را به او هديه داد. او عاشق بود و گرم رو! و شايد به خاطر همين دلايل باشد که او وجود شهري را چون شهر خدا لازم ميداند. آگوستين همواره در آرزوي سبتي ابدي32 بود که تنها در شهر خدا يافت ميشد. او در 430 م آرام گرفت اما نام او با مردن از خاطر مسيحيان پاک نشد بلکه به عنوان بزرگترين عالم الهي و پدر کليساي غرب مطرح شد33 و نام خود را در زمرهي خدمتگزاران مسيحيت ثبت کرد.
پينوشتها:
1ـ اعترافات، دفتر چهارم. آگوستين، ترجمه سايه ميثمي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1378.
2ـ اعترافات، دفتر سوم.
3ـ اعترافات، دفتر پنجم.
4ـ همو، همان.
5ـ آگوستين قديس، لئودلي، محمد بقايي (ماکان)، تهران، اقبال، 1383، صص 37ـ27.
6ـ اعترافات، دفتر پنجم.
7ـ اعترافات، دفتر هفتم.
8ـ اعترافات، دفتر ششم.
9ـ اعترافات، دفتر پنجم.
10ـ تاريخ تفکر مسيحي، تونيلين، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان، 1380، ص 83 .
11ـ اعترافات، دفتر هشتم.
12ـ درسنامه الهيات مسيحي، آليسترمگگراث، ترجمه بهروز حدادي، قم، مرکز مطالعات اديان و مذاهب 1387، ص41.
13ـ عرفان پس از مدرنيته ادان کيوديت، ترجمه اللهکرم کرميپور، قم، مرکز مطالعات اديان و مذاهب، 1386، ص 9.
14ـ اعترافات، دفتر نهم.
15ـ اعترافات، دفتر سوم.
16ـ اعترافات، دفتر يازدهم.
17ـ متفکران بزرگ مسيحي،هانس کونگ، گروه مترجمان، قم، مرکز مطالعات اديان و مذاهب، 1386، ص 111.
18ـ تاريخ تفکر مسيحي، توني لين، ص 84.
19ـ همو، همان، ص 85.
20ـ همو، همان، ص 88.
21ـ آگوستين قديس، لئودلي، محمد بقايي (ماکان)، ص 122
22ـ تاريخ تفکر مسيحي، توني لين، ص 87
23ـ همو، همان، ص 88
24ـ منکران بزرگ مسيحي،هانس کونگ، ص 108
25ـ همو، همان، ص 108
26ـ همو، همان، ص 110
27ـ تاريخ تفکر مسيحي، تونيلين، ص 89
29ـ متفکران بزرگ مسيحي،هانس کونگ، ص 120
30ـ درسنامه الهيات مسيحي، آليسترمگگراث، ص 43
31ـ تاريخ تفکر مسيحي، توني لين، ص 91
32ـ آگوستين قديس، لئودلي، ص 153
33ـ تاريخ تفکر مسيحي، توني لين، ص 81
منابع
1ـ آشنايي با آگوستين قديس، پلاستراترن، ترجمه شهرام حمزهاي، تهران، مرکز، 1378.
2ـ اعترافات، آگوستين، ترجمه سايه ميثمي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1379.
3ـ آگوستين، کارل ياسپرس، ترجمه محمدحسن لطفي، تهران، خوارزمي.
4ـ آگوستين قديس، لئودلي، ترجمه محمد بقايي (ماکان) تهران، اقبال، 1383.
5ـ تاريخ تفکر مسيحي، توني لين، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان، 1380.
6ـ تجربهي ديني بشر، نينيان اسمارت، ترجمه محمد محمدرضايي، تهران، سمت، 1382.
7ـ درآمدي بر الهيات نظاممند، ولفهارت پاننبرگ، ترجمه عبدالرحيم اردستاني، قم، مرکز اديان و مذاهب، 1386.
8ـ درسنامه الهيات مسيحي، آليسترمگ گراث، ترجمه بهروز حدادي، قم، مرکز مطالعات اديان و مذاهب، 1384.
9ـ عرفان پس از مدرنيته، دانکيوديت، ترجمه اللهکرم کرميپور، قم، مرکز مطالعات اديان و مذاهب، 1387.
10ـ متفکران بزرگ مسيحي، هانس کونگ، گروه مترجمان، قم، مرکز مطالعات اديان و مذاهب، 1386.
11ـ زيبايي شناسي ترجمه حنايي کاشاني.
نويسنده : زهره همت
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید