لوتر در اوج کشاکش با کليساي کاتوليک گفته بود: «روي سخنم با کاتوليک ها است، اگر از اين که مرا کافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا يهودي بنامند». لوتر با تمجيد از يهوديان آن ها را «اربابان حقيقي» ناميده و غير يهوديان را «سگان جيره خوار اربابان حقيقي» ناميده بود.
مارتين لوتر (MARTIN LUTHER) مؤسس پروتستانتيزم مسيحي در جهان غرب، در 10 نوامبر سال 1483 م در يک خانواده ي دهقاني تهي دست به دنيا آمد. خانواده ي مارتين لوتر از اهالي «ساکسوني» در مشرق سرزمين آلمان بودند. مارتين لوتر در بزرگسالي درباره ي خانواده اش چنين گفته است: «پدر و مادر من سخت تهي دست بودند و به خاطر ما به رنج آورترين کارها تن در مي دادند» (1) بر فضاي خانواده انضباطي سخت گيرانه حاکم بود، اگرچه در روابط ما بين پدر و مادر و فرزندان رابطه اي مهرآميز و عاطفي نيز حاکم بود. پدر و مادر مارتين کاتوليک هاي پرهيزگاري بودند، آن ها وقتي به استعداد مارتين در درس خواندن پي بردند او را به مدرسه اي در آيزناخ فرستادند. پدر مارتين آرزو مي کرد او در آينده به قاضي ثروتمندي بدل گردد.
مارتين در نخستين سال هاي دهه ي بيست عمر خود به دانشکده ي حقوق «دانشگاه ارفورت» رفت. در همين زمان براي مدت کوتاهي از دانشکده مرخصي گرفت تا به ديدن خانواده اش برود. او براي مدت کوتاهي نزد پدر و مادرش ماند و هنگام بازگشت براي او اتفاق عجيبي رخ داد که به نوعي در تغيير مسير زندگي او منجر شد. مارتين هنگام بازگشت، اسير طوفان سهمگيني گرديد و تا آستانه ي مرگ رفت، در اين لحظات با خود عهد کرد که اگر با توسل به «آناي قديس» [يکي از قديسان کليساي کاتوليک] نجات يابد به صومعه مي رود و زندگي خود را وقف کليسا خواهد کرد و راهب خواهد شد. پس از آن براي مدتي لوتر گرفتار کشمکش هاي دروني و فکري بود تا اين که نهايتاً تصميم گرفت ضمن گرفتن دکتراي حقوق به کليسا بپيوندد و به وعظ و سخنراني بپردازد. از اين مقطع است که زندگي مارتين لوتر کشيش آغاز مي شود.
در زماني که لوتر مي زيست کليساي کاتوليک به يک دوران قهقراء و انحطاط گام نهاده بود. در اين دوران، رنسانس پديد آمده بود و کليساي کاتوليک در حالي که از درون گرفتار ضعف و بيماري مفرط ناشي از انحطاط تاريخي بود از بيرون نيز با امواج نوظهور افکار اومانيستي روبرو گرديده و در مقابل آن به انفعال گرفتار آمده بود. يکي از فعاليت هاي زشت و منحطي که کليساس کاتوليک به رهبري پاپ در اين دوران انجام مي داد، دعوي فروش آموزش گناهان مردم توسط پاپ و ثروتمند شدن از اين طريق بود. اين عمل رسوا که کليسا رسماً آن را انجام مي داد در سرزمين آلمان با واکنش و نارضائي مردم روبرو شده بود، زيرا در قرن شانزدهم نخستين نسيم هاي حس و حال ناسيوناليستي در اروپا وزيدن گرفته بود و مسيحيان آلماني از اين که با خريد آمرزش نامه ها، جيب کليساي روم را پر نمايند. ناراضي بودند. هرچند که اين نارضايتي ها در خفا مطرح مي گرديد.
در آستانه ي سال 1517 که مارتين لوتر متن 95 ماده اي اعتراض خود به کليسا را بر در کليساي شهر ويتنبرگ چسباند و بدين سان يک موج گسترده ي اعتراض و تحول خواهي تدريجي در بخش هاي وسيعي از اروپا عليه کليساي روم پديد آمد؛ بخش هاي مرکزي و شمالي اروپا تدريجاً با موج نوظهور افکار اومانيستي که به ويژه از يک قرن قبل از شهرهاي ونيز و فلورانس برخاسته بود، آشنا مي شدند و با تغيير تدريجي صورت نوعي تاريخي حاکم بر جهان غرب، نخستين طليعه هاي بشرانگاري مدرن ظاهر مي گرديد و اين در شرايطي بود که کليساي کاتوليک از درون گرفتار فساد و انحطاط و دنيازدگي توأم با رياکاري گرديده بود.
مارتين لوتر در سال 1517 م يک موج اعتراض رفرميستي عليه کليساي کاتوليک را آغاز نمود. اگرچه بهانه ي اوليه ي اعتراض لوتر عليه کليسا، عمل زشت فروش آمرزش نامه ها بود، اما تدريجاً دامنه و محتواي اعتراض لوتر از حد اوليه فراتر رفت و به دعوي انشعاب در آئين مسيحيت و تأسيس «پروتستانتيزم مسيحي» در مقابل «کاتوليسيسم» و کليساي کاتوليک [که در ساختار کلاسيک کلام و تئولوژي خود با فئوداليزم غربي پيوند خورده و به عنوان صورت نوعي انديشه ي غرب قرون وسطايي مطرح گرديده بود] انجاميد. اگرچه کليسا دچار انحطاط گرديده بود اما آنچه لوتر در عمل انجام داد، کوششي براي نجات کليساي کاتوليک نبود بلکه ارائه يک سلسله آموزه هاي اومانيستي و يهودي زده در مقابل آراء کليسايي بود، آموزه هايي که درون مايه ي مدرن داشته و به کار مدرنيزه کردن دين مسيحيت مي آمد که چنين نيز هم شد.
در واقع در اوايل قرن شانزدهم دامنه ي نفوذ آراء اومانيستي و مدرن [که با رنسانس و در ايتاليا ظاهر شده بود] به نواحي مرکزي و شمالي اروپا نيز رسيده بود و در آراء لوتر و جنبش پروتستانيستي اي که به راه انداخت خودنمائي کرد.
لوتر در تفسير خود از آئين مسيح توجه بيشتري را بر آموزه هاي يهودي متمرکز کرد. در واقع مي توان گفت که پروتستانتيسم مسيحي گونه اي تفسير يهودي زده از ميراث نظري مسيحيت کاتوليک مي باشد. به نظر مي رسد گرايش عقل گريزي در آراء لوتر نيز با تمايل او به توجه به منابع يهودي مسيحيت کاتوليک و بي توجهي نسبي به ميراث متافيزيک يوناني پيوند دارد. لوتر علاقه ي زيادي نيز به مطالعه و تفسير «مزامير» و «رساله هاي پولس» داشت. (2)
لوتر زبان عبري آموخته بود و به ستايش يهوديان به عنوان «قوم برگزيده ي خداوند» مي پرداخت. او به سال 1523 م کتابي تحت عنوان «مسيح، يک يهودي زاده شد» نگاشت و به ستايش از آموزه هاي يهودي پرداخت. «آبراهام بي اليزر هالوي» خاخام کاباليست معتقد بود که «لوتر در پنهان فردي يهودي بود و مي کوشيد تا مسيحيان را آرام آرام به يهوديت متمايل نمايد». در «دانشنامه يهود» نيز لوتر را «يهودي پنهانکار متجدد» ناميده اند و خود لوتر در اوج کشاکش با کليساي کاتوليک گفته بود:
«روي سخنم با کاتوليک ها است، اگر از اين که مرا کافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا يهودي بنامند» (3) لوتر با تمجيد از يهوديان [که او مدعي است «حامل برترين خون ها در رگ هاي خود هستند و روح القدس به واسطه ي آن ها کتاب مقدس را به اقصي نقاط دنيا برد»] آن ها را «اربابان حقيقي» ناميده و غير يهوديان را «سگان جيره خوار اربابان حقيقي» ناميده بود. (4)
با طرح و بسط آراء مارتين لوتر، فئودال ها و شاهزادگان محلي که مخالف اعمال قدرت از طرف کليسا بودند و مي خواستند اقتدار پاپ را تضعيف نمايند به حمايت از آن برخاستند. در واقع اشراف و فئودال هاي محلي در سرزمين آلمان و نقاط همجوار، آراء لوتر را مستمسک مناسبي براي ترويج ناسيوناليزم مورد نظر خود [که در اين دوران حيات جنيني خود را مي گذراند] به ويژه عليه سلطه ي رم مي ديدند. لوتر همچنين با آراء اقتصادي خود در ترويج رباخواري و سرمايه اندوزي، حمايت گسترده ي بازرگانان و سرمايه داراي نوظهور اروپايي را به دست آورد. لوتر اگرچه با فئودال هاي محلي و سرمايه داران نوظهور روابط نزديکي داشت، اما نسبت به جنبش عدالتخواهانه ي دهقانان و تهي دستان بسيار خشن بود و خواهان سرکوب بي رحمانه ي جنبش دهقاني بود. (5)
در يک نگاه کلي رئوس اصلي و شاخص هاي فکري مارتين لوتر را مي توان اين گونه بر شمرد:
* مارتين لوتر نظراتي متفاوت از آموزه هاي کليساي کاتوليک در تفسير مسيحيت داشت و آن ها را در هيئت انتقاد نسبت به کليسا ارائه کرد، اما او داراي يک دستگاه فکري منسجم [آن گونه که فيلسوفاتي نظير کانت يا هگل دارند] نبود.
* آراء لوتر در خصوص نسبت دين با اجتماع و سياست صيغه اي سکولاريستي دارد. سکولاريسم يکي از ويژگيهاي ذاتي تفکر اومانيستي مدرن است و از همين روي صبغه ي سکولاريستي آراء لوتر مورد استقبال مدرنيست ها قرار گرفت. چنان که گفتيم لوتر در قالب انتقادات و آموزه هاي خود در واقع تفسيري مدرنيستي از ديانت مسيح ارائه مي کرد.
* لوتر در خصوص رابطه ي بشر با خداوند، ضرورت وجود نهادي به نام کليسا را نفي مي کرد و در اين مسير در واقع به دنبال ترويج نحوي تفسير فردگرايانه از مسيحيت بود که با باطن فردگرايانه ي تفکر مدرن سازگاري دارد. فردگرايي به عنوان يک مفهوم حقوقي و سياسي که بيانگر اتميسم تفکر مدرن مي باشد بارزترين صورت بيان خود را در ايدئولوژي ليبراليسم و تعريف ماهيت روابط بشري بر پايه ي تز «انسان، گرگ انسان است» نشان مي دهد. آراء لوتر را اگرچه نمي توان ليبراليستي ناميد اما درک فردگرايانه و بورژوائي او از مسيحيت در واقع يکي از بسترسازان ظهور ليبراليسم بوده است.
لوتر مدعي بود رستگاري امري است که منوط به ايمان مي باشد و ايمان نيز امري قلبي و دروني است، لذا اعتقادي به اجراي دقيق مناسک و مراسم مذهبي نداشت. بدين ترتيب ضمن کاستن از نقش کشيش و کليسا در ساختار مذهب مسيحي با دروني و شخصي کردن مفهوم ايمان، عملاً زمينه هاي کم توجهي به احکام و آداب مذهبي و تضعيف نقش مذهب در زندگي روزانه [که از ويژگي هاي مدرنيته] را پديد آورد.
* لوتر بر خلاف تعاليم اخلاق کاتوليک، رباخواري و انباشت سرمايه و تکاثر را امري پسنديده دانست و بدين ترتيب عملاً راه را براي ترويج اخلاق سرمايه دارانه گشود. به جهت وجود چنين آموزه هائي است که سرمايه داران و مدافعان عقيدتي و سياسي آن ها به حمايت از پروتستانتيزم لوتري پرداختند.
* لوتر به لحاظ سياسي به نظريه ي استقلال حاکمان محلي و پادشاه از کليسا اعتقاد داشت يعني محدوده ي قدرت فرمانروايان را مستقل از نفوذ و سيطره ي پاپ و کليسا مي دانست و مدعي بود که اقتدار روحانيان محدود به نصيحت کردن است و آنها حق بر کنار کردن فرمانروايان و يا دعوت مردم به شورش را ندارند. در واقع لوتر معتقد بود که مردم در هيچ شرايطي حق شورش ندارند.
لوتر با انجام رفرم مذهبي مورد نظر خود انشعابي بزرگ در آئين مسيحيت پديد آورد. پيروان لوتر «پروتستانتيست» ناميده شدند و تدريجاً پروتستانتيزم مسيحي به عنوان يک شعبه ي بزرگ مسيحي مخالف کليساي کاتوليک در برابر آن قرار گرفت. لوتر و پس از او ديگر پروتستانتيست هاي مسيحي، آئين مسيحيت را به گونه اي دنيوي تر از گذشته و همسو با افق هاي سکولاريسم و مدرنيته و سرمايه سالاري تفسير مي کردند و بدينسان آن را در افق رويکرد اومانيستي قرار مي دادند.
مارتين لوتر برخلاف سنت تجرد کشيش هاي کاتوليک، ازدواج کرد و صاحب شش فرزند شد. همچنين او کتاب مقدس را به آلماني ترجمه کرد و سرانجام به سال 1546 م درگذشت.
پي نويس ها:
1- فازديک، هري امرسون / مارتين لوتر / فريدون بدره اي / شرکت انتشارات علمي و فرهنگي / 1383 / ص 5.
2- برونوفسکي. جي و مازليش. بي / سنت روشنفکري در غرب از لئوناردو تا هگل / لي لاسازگار / آگه / 1379 / ص 126.
3- صاحب خلق، نصير / پروتستانتيزم، پيوريتتانيسم و مسيحيت صهيونيستي / هلال / 1383 / صص 29، 30.
4- منبع پيشين / ص 30.
5- Schwiebert ، E / Luther And His Times / St. Louis / 1950 / p. 78.
نويسنده : شهريار زرشناس
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید