(1) آنقدر روي پا ايستاده بود براي نماز و آنقدر قنوتهاي شبش را طول داده بود که پاهايش متورّم شده بود، که خدا هم نگرانش بشود و برايش آيه بفرستد که اين قرآن را نازل نکرديم برايت که اينقدر خودت را به زحمت بياندازي: طه، ما انزلنا عليک القرآن لتشقي.(طه/1و2) آنقدر که آيه بفرستد چه ميکني با خودت؟ داري خودت را ميکشي از فکر هدايت اينها. فلعلّک باخعٌ نفسک علي آثارهم (کهف/?)
(2) سنگش ميزدند، آزارش ميدادند، راه ميرفتند توي کوچهها و ديوانه خطابش ميکردند انّک لمجنون.(حجر/?) ميگفتند ساده و زودباور است؛ و يقولون هو اذن.(توبه/?1) مسخرهاش ميکردند. آنقدر که خدا دلدارياش ميداد: و لقد استهزيء برسل من قبلک.(انعام/10) آنقدر که خدا نوازشش ميکرد و به يادش ميآورد که هيچ وقت رهايش نکرده و هيچ وقت تنهايش نگذاشته؛ ما ودّعک ربّک و ما قلي. (ضحي/3) عزيز بود براي خدا. آنقدر که به جانش قسم ميخورد: لعمرک...(حجر/72)
(3) علي(عليهالسلام) ميگويد مثل يک طبيب دورهگرد راه ميافتاد دنبال مريضها، مشکلدارها. که معالجهشان بکند، مشکلشان را حل کند؛ طبيبٌ دوّارٌ بطبّه. اين آيه را که ميخوانم دلتنگش ميشوم؛ هواييِ ديدنش؛ توقع زياديست که آدم دلش بخواهد پيامبرش را ببيند؟ واسطه فيضش را؟ آن هم پيامبري که خدا اين طوري وصفش ميکند؛ عزيزٌ عليه ما عنتّم؛ برايش سخت است ما رنج بکشيم. طاقتِ ديدن رنجهايمان را ندارد. حريصٌ عليکم: مشتاق و حريص است براي هدايتمان، بالمؤمنين رؤف رحيم... اللهمّ انّا نشکوا اليک فقده.
(4) آخرش هم به قول دوستي «خدا داشت تماشايش ميکرد، بعد گفت چه اخلاقِ شگرفي داري. انّک لعلي خلق عظيم.(قلم/?) انگار که از دستپخت خودش در شگفت مانده باشد.»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
لقد جاءکم رسولٌ من انفسکم عزيزٌ عليه ما عنتّم حريصٌ عليکم بالمؤمنين رؤفٌ رحيم.(توبه/ 128)
پ.ن: سعدي اگر عاشقي کني و جواني/ عشق محمّد بس است و آل محمد...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید