مقدمه
آگوستين (354 ــ 430) متکلم و اسقف مسيحي، با نبوغ و زهد عرفاني و زکاوت فلسفي عظيم خود بنيانگذار نظام کلامي ــ کليسايي مسيحيت است که در آن سنت کتاب مقدس و فلسفه کلاسيک در هم آميخته شده است.
آگوستين در نزد متکلمان مسيحي به عنوان بزرگترين آموزگار مسيحيت، پس از پولس حواري شناخته شده است. نفوذ او در عالم مسيحيت تا به امروز پايدار و نيرومند بوده است. نه تنها تفکر بنيادين او مايه ي رشد مسيحيت غرب شد، بلکه ارزش هاي اخلاقي و زهد شخصي اش معيار و قاعده اي براي قرون وسطي و اروپاي پس از اصلاحات شد. زندگي آگوستين نقطه عطف دولت و کليسا بود. هنگامي که امپراتوري روم در حال فروپاشي بود و ثبات و دوام سياسي در حال ويران شدن، جامعه ي مسيحي در حالي که سختي هايي را پشت سر مي گذاشت به سوي يک دوره تشکل کليسايي و عقيدتي در حرکت بود.
شرح حال
آگوستين به سال 345 ميلادي در تاگاسته (2)(شهر کوچکي در افريقاي شمالي ــ الجزاير فعلي) از پدري به نام پاتريسيوس و مادري مسيحي به نام مونيکا به جهان آمد. نخست در زادگاه خويش و سپس در ماداورا (3) و کارتاژ (4) و از تعليم و تربيتي مبتني بر فرهنگ يوناني ــ رومي بهره برگرفت و در زندگي لگام گسيخته ي مشرکان شرکت جست و به سال 372 داراي پسري شد و او را آدئوداتوس (5) به معناي هديه خدا نام نهاد و او را «فرزند گناهم»(6) مي گفت. در 373، اثر سيسرون (7) موسوم به هور تنسيوس (8) را مطالعه نمود. با مطالعه اين اثر شعله ي عشق به فلسفه در او مشتعل شد که تا آخر حيات، فروزان بود. با آيين مانوي آشنايي يافت و در حلقه ي مانويان در آمد، ولي در سال 382 نادرستي انديشه هاي آنان را دريافت. با درخواست هاي بي وقفه و دعاهاي مونيکا به متون مقدس مسيحيان روي آورد اما عميقاً مأيوس شد. انجيل در مقايسه با «نثر با شکوه سيسرون» به نظرش بي ارزش آمد. فصول سفر پيدايش را خام و بي مغز يافت. او دلمشغول فلسفه بود. سپس به مطالعه ي کتاب مقولات ارسطو پرداخت. نسبت به نظام نوافلاطوني که با کمي تغيير تا پايان عمر جزو لاينفک انديشه او بود توجه داشت.
مسيحت از طريق مادرش در اوايل زندگي بر او تحميل شده بود اما در مدرسه آن را با غرور به دور افکنده بود. مدت نه سال ثنويت مانوي را پذيرفته بود، به اين عنوان که از اين جهاني که چنين از خير و شر در هم بافته شده است بهترين توضيح را عرضه مي دارد. در رم و ميلان آثار افلاطوني و فلوطين را بررسي کرد. مشرب نو افلاطوني عميقاً وارد فلسفه ي او شد و از طريق او در الهيات مسيحي و تا زمان آبلار(9) وجه غالب گشت. اين مشرب براي او گذرگاهي به سوي مسيحيت شد. در کارتاژ و رم (382) و ميلان (385) به آموزگاري فن بلاغت و سخنوري پرداخت و با موفقيت از عهده ي اين حرفه برآمد و در سال 385 در ميلان تحت تأثير اسقف آبروز (10) که از شخصيت هاي بزرگ مسيحي بود به آموختن اصول و مباني اين مسيح به منظور آمادگي براي غسل تعميد و گروش به مسيح پرداخت. آبروز به او سفارش مي کرد که کتاب مقدس را با توجه به اين بيان پولس حواري بخواند: «حرف مي کشد، اما روح زنده مي کند.»
آگوستين دريافت که با يک تفسير نمادين مي توان آنچه را که در سفر پيدايش به نظر او ياوه مي آمد برطرف ساخت. رسالات پولس را خواند و دانست که نگارنده ي آنها هم مانند خود او از هزار مرحله شک گذشته است. يک روز که در باغ هاي ميلان کنار دوستش نشسته بود، صدايي در گوشش طنين انداز شد که مي گفت: «برگير و بخوان، برگير و بخوان.» او رسالت پولس را باز کرد و چنين خواند: «راه عيسي مسيح را در پيش گيريد و دل در هوس هاي تن مبنديد.» اين عبارات در آگوستين تحولي ايجاد کرد که او را به نقطه ي کمالش رساند، در اين ايمان عجيب چيزي گرمتر و ژرفتر از هر فلسفه اي وجود داشت. مسيحيت براي او به يک رضايت عميق عاطفي تبديل شد. با ترک هر گونه شکاکيت عقلي، براي نخستين بار در زندگي خود انگيزه اي اخلاقي و آرامشي روحي يافت.
در روز يکشنبه عيد قيام مسيح در سال 378، آگوستين به دست آبروز تعميد يافت، به افريقا برگشت. پس از ورود به افريقا ارثيه ي مختصر خود را فروخت و وجوه آن را به فقيران داد. آنگاه با عده اي از دوستان، جامعه مذهبي تشکيل دادند و در تاگاسته با فقر و تجرد و تحصيل به سر بردند. بدين گونه در سال 388 م، فرقه ي آگوستيني به وجود آمد که قديمي ترين اخوت رهباني در امپراطوري غرب بود.
آگوستين از آن پس تا پايان زندگي در افريقا ماند. سال 391 اسقف و الريوس در شهر «هيپو» او را برخلاف ميلش در جرگه ي روحانيان درآورد و در 395 به مقام اسقفي رسيد و از همين شهر کوچک نام و آوازه اش به همه ي جهان راه يافت.(11)
آثار
آن دسته از آثار آگوستين که مربوط به پيش از رجعت او به مسيحيت است نشان دهنده ي گذر او از فلسفه به کلام است. اين آثار مانند «در باب جاودانگي روح»(12) به وضوح فيلسوفي را نشان مي دهند که الهيات شرقي مبتني بر کتاب مقدس با درک خاصي از ايمان مسيحي را در هم آميخته.(13)
اما عمده ي آثار آگوستين مربوط به پس از زماني است که آگوستين به تأثير آبروز دگرگون گرديده و به آيين مسيح روي آورده است. و بيشترين تأثير آگوستين از طريق اين آثار اعمال شده است. مي توان گفت روند تاريخ کليسا در غرب با آنها تغيير نمود.(14)
قديميترين اين آثار حاصل انديشه ها و بحث هاي فلسفي، در مزرعه ي کاسي سياکم (15) است. نخستين بخش آنها نوشته هاي فلسفي اي است که به صورت گفت و گو تنظيم شده است و نام مسيح و استشهاد به کتاب مقدس، به ندرت در آنها ديده مي شود. ولي ايمان آگوستين به آيين مسيح در اين دوره قطعي و روشن است. پس از غسل تعميد و تا زمان ورود به جرگه ي روحانيون نيز (378 تا 391) اين شيوه ي فلسفي ادامه مي يابد.
از آن پس تا پايان زندگي توده ي عظيمي از وعظ و نامه مي يابيم و تفسيرهاي مفصل بر کتاب مقدس (خاصه مزامير تورات و انجيل يوحنا) و نوشته هاي درسي (درباره ي روش تعليم دادن آموزه هاي مسيح به نو آموزان، و کتاب هاي کوتاه) و در جنب آنها آثار بزرگ آگوستين را، که در آن ميان، سه اثر از اهميت خاصي برخوردار است:
1ــ اعترافات (16)(400 م) آگوستين در چهل و سه سالگي، دو سال پس از اسقف شدنش شروع به نگارش اعترافات نمود. رساله اي که مبتني بر سپاسگزاري از خداوند، خاطرات و اتوبيوگرافي وي است. او با صفا و خلوص کامل، کشمکش هاي دردناکي را که با شهوات و خودسري هاي خويش داشته، در اين اثر نگاشته است.
اعترافات اثري است که آگوستين در آن، نظريات خود را در باب تجسم و تثليت بيان نموده است. او از اين که فيض خداوند شامل حال بشر شده و هبوط کرده تا انسان را نجات دهد مسرور و شادمان است.
حکمت الهي که آگوستين در «اعترافات» به آن مي پردازد، مبتني بر تجربه ي ديني شخصي از طريق تغيير دين آگاهانه و ارتباط مستقيم فرد معتقد با خداست. در اين اثر بر جنبه جبر الهي تأکيد مي شود.
2ــ در «باب اقانيم سه گانه»(17)(398 ــ 416) آگوستين مي دانست که تثليث لغزشگاهي براي عقل است. مدت پانزده سال روي نظام يافته ترين اثرش به نام «در باب اقانيم سه گانه» کار کرد و کوشيد تا در تجربه ي انساني نظايري براي سه شخص در يک خدا بيابد.
3ــ شهر خدا (18)(413 ــ 416). در دفاع از آيين مسيح است. پس از فتح رم به دست آلاريش و در عين حال تشريح و توجيه ايمان مسيحي و آگاهي تاريخي مسيحي است.
اگوستين و مانويت
چنانکه گفتيم آگوستين در جواني مجذوب فلسفه ماني شد. پايه گذار اين نظام فکري ماني ايراني بود که ميان سال هاي 240 و 277 مسيحي مي زيسته است. ظاهراً دين ماني بر سراسر امپراطوري روم سايه افکنده بوده. تأکيد مانويان بر ماهيت شر ماده تأثير زيادي بر آگوستين نهاده است.(19)
اصول عمده ي اين دين در نامه اي موسوم به «بنياد» که تصور مي رفت توسط خود ماني نوشته شده باشد و همچنين آثار فاوستوس (20) که معاصر آگوستين بود و بزرگترين شارح مانويت به شمار مي آيد، بيان شده اند. در نوشته هاي آگوستين انتقادها و تفسيرهاي بسيار درباره ي عقايد مانوريان مي توان يافت.
مطابق تعليمات ماني در ذات يا هستي متضاد و جاويدان وجود دارند، يکي از اين دو قلمرو نور است که تحت فرمانروايي خدا يا پدر قرار دارد و ديگري قلمرو تاريکي است که سلطان شر بر آن حاکم است. سلطان شر خدا نيست ولي همانند فرمانروايي قلمرو نور، ابدي و نامير است. قلمرو ظلمت، جوهري مادي دارد و قلمرو نور جوهري روحاني، و بين اين دو پيکار و خصومتي دائمي در جريان است. مانويت از اين نظر کوشيده است تا حضور شر و گناه را در جهان توجيه کند.
درباره ي سرنوشت نهايي انسان، مانويان اعتقاد داشتند اخيار از قيد جسم رها خواهند شد. اما نفوس داني را به چنان پايگاهي دسترسي نيست و از اين رو دچار تناسخ مي شوند و به صورت حيوانات در مي آيند. در دين ماني اساطير نقش اساسي دارند.
مانويان نظري سخت انتقادي درباره کتب مقدس مسيحي داشتند. با اين که نسبت به کتب مقدس احترام شايان ابراز مي کردند، معذالک آزادانه متوني را که با عقايد ايشان هماهنگ نبود، رد مي کردند. ذات مسيحيت را همان سلوک اخلاقي مي دانستند نه معتقدات جزمي.
ماني مدعي بود که تعليماتش با دين مسيح يکي است و خود، با عيسي مسيح بي واسطه ارتباط دارد. ماني خود را از حواريون مسيح و برگزيده ي خدا مي خواند. اين ادعاي مانويان که دين خود را وابسته ي به مسيحيت مي دانستند در عصر آگوستين مقبول بود.
آگوستين به دلايلي چند به عقايد مانويان مجذوب شد. وجود شر در عالم به شدت او را گيج کرده بود و چنين مي پنداشت که دين ماني راه حل مؤثري در اين زمينه به دست داده است. گذشته از اين او اطلاعات کافي درباره مسيحيت نداشت و افکار دوران جواني او به طرز شگفت انگيزي بر مبناي مانويت استوار بود. بنابراين، براي او اشکالي نداشت تا اين عقيده را که شر جوهري مادي است و وجودي ازلي دارد و با خدا در پيکار دائمي است بپذيرد.
جاذبه ي ديگر مانويت که آگوستين را به خود کشيد جنبه ي عقلي آن دين بود. آموزگاران مانوي همواره بر «حقيقت» تأکيد مي ورزيدند و مدعي بودند که پيروان آنها نبايد به ايمان کورکورانه و گرايش هاي غير عقلي تکيه کنند. عقل گرايي مانويت براي آگوستين که مي خواست قضايا را به طرزي منطقي توجيه کند خوشايند بود.
آگوستين در دين ماني به اشکالاتي برخورد، و مثلاً نتوانست اساطير مانوي را باور کند. مانويان خورشيد را مي پرستيدند، اما او معتقد بود که خورشيد فقط نشانه اي از يک حقيقت مسلم پنهاني است که بر اثر پيشرفت در معرفت روحاني بر او آشکار خواهد شد. آگوستين هرگز به طور کامل به اصول مانوي وفادار نماند و از مرحله «سماعان» که مبتديان مانوي بودند، فراتر نرفت.
در کارتاژ بين يک معلم مسيحي موسوم به هپله ديوس و مانويان بحثي در منظر عام درگرفت. هپله ديوس از کتاب مقدس دلايلي آورد که مانويان نتوانستند آن را رد کنند و مدعي شدند که عبارت مرجوع ساختگي است. ايشان نمي توانستند مدرک قانع کننده اي براي اثبات ادعاهاي خود ارائه دهند. در اين مجلس بود که بر بنيان ايمان آگوستين نسبت به مانويان تزلزلي شديد پديد آمد. آگوستين در اين که آيا شر داراي جوهر مادي است (بدان گونه که مانويان معتقد بودند) ترديد کرد. شکل هاي ديگري نيز در ذهن او پديد آمدند. ولي مانويان از او خواستند که تا آمدن فاوستوس که از تواناترين نمايندگان ايشان بود در انتظار بماند. اما چون فاوستوس با آگوستين ملاقات کرد، در نهايت صفا و صراحت به ناداني خويش اقرار کرد و آشکارا اعلام داشت که او هم پاسخي براي سؤالات متعدد آگوستين نمي شناسد. لذا آگوستين از مانويت روي گرداند. (21)
آگوستين در سال 392 به مناظراتي با فرتوناتوس (22)، اسقف مانوي مذهب پرداخت فرتوناتوس آنچنان محکوم شد که تا سه روز ظاهر نشد. به دنبال آن در اثر خود «بر ضد فرتوناتوس مانوي»(23) که نظرات مخالف و سازش ناپذيري خود را عليه بدعت و بدعت گزاران ابراز نمود، بزودي از مدافعين موضع کاتوليکي شد.
آگوستين پس از اين که مسئوليت کشيشي هيپو را به عهده گرفت از هيچ حمله اي عليه مانويان فروگذار نکرد. عقايد او مانويان را در زمينه هاي کيهان شناسي، انسان و گناه انسان و خصوصاً مفهوم خدا به عنوان اينکه صفات و ساختار انساني دارد مردود شمرد. خطايي را که آگوستين کراراً رد نموده است، صفات شر براي خداست. چنانکه گفتيم مانويان ثنوي مذهب مدعي بودند که خير و شر دو خداي متمايز دارند.(24)
پينوشتها:
1.دانشجوي دکتري اديان و عرفان.
2.Tagaste.
3.Madaura.
4.Carthage.
5.Adeodatus.
6.smith",p.520".
7.سيسرون خطيب رومي که آثار يوناني و فلسفه يوناني را به زبان لاتيني ترجمه نمود. او گرايش رواقي داشت.
8.Hortensius.
9.Abelar.
10.Ambrose.
11.نک.ياپرس 12 ــ 8 تاريخ تمدن 83 ــ 81 smith, 520-522.
12.De immortalitate animae.
13.cf.smith,p.219.
14.cf.warfeild, p.219.
15.cassiaacum.
16.confessionea.
17.De trinitate.
18.City of God.
19.Cf.Smith,521.
20.faustus.
21.راداکريشنان.118ــ116.
22. Fortunatus.
23.Acta contra Fortunatum Manichaeum.
24.C. Smith,522.
اگوستين و فلسفه نو افلاطوني
نو افلاطوني به شيوه ي هندوان به آگاهي روحاني اعتقاد دارند. ما مي توانيم با تفکر و مراقبه روح را از انقياد جسم برهانيم و با وجود متعال يگانه شويم. فلوطي از ما مي خواهد که همه امور خارجي را از خود بزدائيم تا چشم بصيرت ما باز شود. بايد از جسم که وابسته ي «خود» حقيقي ما نيست بگسليم و از نفس که به جسم ما صورت مي بخشد و نيز از حس و ادراک و شوق و عاطفه و حتي عقل دوگانه پسند فاصله بگيريم، آنگاه نفس، ما را به حريم نور اعلا راه خواهد برد.» اشياء عالم گذرا به ما چنين مي گويند:
«ما خود را به وجود نياورده ايم، ما آفريده ي خدايي هستيم که از نيستي بر کنار است و ابديست.» زمين و دريا و آسمان سرشارند از اشيائي که از خدا با ما سخن مي گويند. روش آگوستيني اين است که از جهان بيرون آغاز کند و به جهان درون آيد و از آن به خدا اتصال جويد. در آنچه اکنون از نوشته ي او نقل مي کنيم اين سه مرحله در انديشه ي ديالکتيکي او به نظر مي رسد: «چه کنم که به ساحت قدس خدا دست يابم؟ زمين را مي نگرم، زمين خود مخلوق است. زمين چه خطه هاي زيبايي دارد اما آن را خالقي است...آسمان را مي نگرم و به زيبايي ستارگان خيره مي شوم، درخشش خورشيد را مي ستايم که روز را مي زايد، ماه را مي بينم که تيرگي شب را مي سترد، چه مناظر بديع و شگرفي، چرا که نه خاکي و زميني، بلکه آسماني اند. با اين همه تشنگي من فرو نمي نشيند. حيرانم، زبان به تحسين مي گشايم و به جست و جوي پديد آورنده ي اينها برمي خيزم...خداي من که خالق اين همه است، ديدني نيست و به چشم نمي آيد. شايد خدا خود چيزي در شمار نفس باشد. اما چنين نيست. مطلوب من حقيقتي است لاتغير، وجودي است بي نقص و پايدار. در حالي که نفس چنين نيست، زيرا نفس در معرض نقص و تکامل است و با علم و جهل و ياد و غفلت و خواستن و ناخواستن دگرگون مي شود. اين دگرگوني ها در شأن خدا نيست، بنابراين من که خدا را در اشياء مرئي جسماني مي جويم و نمي يابم، من که ذات او را در خود مي جويم و به آن دسترسي ندارم، باور مي کنم که خداي من بايد از نفس من برتر و بالاتر باشد. آري خداي خود را در هر جسم خاکي و فلکي مي جويم و نمي يابم، ذات او را در نفس خود مي جويم و نمي يابم. چون هنوز شوق آن دارم که وجود ناديده ي خدا را در چيز مخلوق پيدا کنم و بشناسم، نفس خود را از خود فراتر مي برم تا از همه چيز جز خدا برتر شوم.»
«چون دريافتم که بايد به خود بازگردم پا به خويشتن خويش نهادم و تو رهنمون من بودي، خود را توانا يافتم زيرا تو مددکار من بودي. به درون پا گذاشتم و با چشمي برتر از چشم نفس و برتر از چشم عقل آن نور تغيير ناپذير را ديدم. اين نور، نور متعارف نبود که به چشم همگان مي آيد، و نه نوري از آن نوع که با شدتي بيشتر همه ي فضا را پر کند. نوري ديگر گونه بود بهتر از همه ي نورها. نه چنان بود که فراز روح من قرار گيرد، چنانکه روغن بر فراز آب يا آسمان بر فراز زمين، نه او خود برتر از روح من بود، زيرا آفريننده ي من بود، من فرود آن بودم، زيرا آفريننده ي آن بودم. آن کس که حقيقت را بشناسد و آن کس که اين نور را شناسد، ابديت را نشناسد.»
از آنچه گذشت معلوم مي شود که قديس آگوستين سخت به نظام نوافلاطوني مديون است. با اين همه آن نظام را براي رستگاري انسان کافي نمي دانست. مي نويسد: «با غرور کتاب هاي نوافلاطونيان را که از يوناني به لاتين ترجمه شده بود مطالعه کردم و در آنها بود که خواندم: در آغاز کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود. اما در آنجا نخواندم که در آغاز همه چيز خدا بود، همه چيز را خدا آفريد، و بدون خدا هيچ چيز وجود نيافت. زندگي را خدا آفريد و زندگي نور انسان ها بود، نور در ظلمت مي درخشيد و ظلمت آن را در نمي يافت. روح انسان گرچه شاهد نور است خود، نور نيست اما کلمه ي خدا که خود خداست نوري است حقيقي که همه ي مردمان را تابناک مي سازد. خدا در جهان بود و جهان مخلوق او بود و جهان او را نمي شناخت.
در آنجا خواندم که خدا کلمه بود و از گوشت و خون نبود و نه از اراده ي انسان و نه خواست جسم بود، بلکه خدا از خدا بود. اما اين سخن را که کلمه جسم شد و در ميان ما زيست در آنجا نخواندم.»(2)
آگوستين خداي تعالي را امري حقيقي و موجودي در جريان و در هر مکان، و ظهور او در شخص عيسي مسيح و قدرت ناشي از روح القدس که در تاريخ زمان جلوه گري کرده است، و همواره در قلوب انبياي بشر مؤثر و فعال است مي بيند. در عقيده ي او رنگ فلسفه نو افلاطوني را مي توان ديد. به اين معني که حق را وجود واحد ازلي مي داند که حق محض و خير مطلب و منبع و منشأ تمام اشيا است، و موجودات در هر لحظه قائم به اويند و عالم جسم و جسمانيات حقيقت صرف نيست و شايسته ي آن نيست که پيوسته مورد عنايت و توجه دائم قرار گيرد.(3)
پلاگيوس(4)
حال به دليل اهميتي که شناخت پلاگيوس و عقايد او در تبيين تعاليم آگوستين خصوصاً نظريه ي عنايت (لطف) و اختيار و گناه ازلي و ...دارد، بد نيست تا اندکي از پلاگيوس سخن بگوئيم، سپس به ادامه ي آموزه هاي آگوستين بپردازيم.
پلاگيوس
پلاگيوس راهب انگليسي قرن چهارم است. حدود سال 400 م به رم آمد. در اين زمان ثروتمندان واشراف زيادي در رم به مسيحيت گرويده بودند و شريعت مسيحي و آدابي مانند تعميد به صورت رسم و عرف تشريفاتي درآمده بود. ظاهراً تنها زاهدان بودند که به طور جدي به اين شريعت و آداب پايبند بودند. پلاگيوس در عکس العمل مقابل اين جريان، مي گفت: اين کلام عيسي که: «کامل باشيد چنانکه پدر شما در آسمان کامل است». خطاب به همه ي مسيحيان است. اجراي شريعت انجيل بر همه ي اعضاي جامعه ي مسيحي، تکليف است نه تنها راهبان. از نظر پلاگيوس «کمال براي همه ي انسان ها ممکن است لذا ضروري هم هست.»
پلاگيوس معتقد بود اين عبارت آگوستين را که مي گفت: «هر حکمي مي خواهي بکن»، شريعت را و طلب کمال را لوث مي کرد، زيرا پرهيزگاري انسان بر دوش خداوند تکليف مي نهد.
پلاگيوس مي گفت لطف خدا فقط حکمتي است که انسان ها به وسيله ي آن تشويق مي شوند تا زندگي مبتني بر تقوا طلب کنند. لطف طريق خداست که به بشريت کمک مي کند و در موارد زير وجود دارد:
1)موهبت اراده ي عقلاني و قابليت انتخاب خوب و بد
2)شريعت موسي
3)عفو گناهان در موت نجات بخش مسيح
4)تعاليم مسيح
5)الگوي مسيح
پلاگيوس و پيروانش به جهت اعتقاد داشتن به موارد زير محکوم شدند:
1)آدم جاودانه خلق نشده بود و چه گناهکار بود و چه نبود، مي مرد.
2)گناه آدم فقط خود او را خدشه دار کرد نه کل بشريت را.
3)کودکان هنگام تولد مانند آدم قبل از ارتکاب گناه، بيگناه اند.
4)کل انسان ها نه به خاطر آدم مرده اند و نه به حساب مسيح برمي خيزند.
5)شريعت هم مانند انجيل اجازه ي ورود به بهشت را مي دهد.
6)قبل از ظهور مسيح انسان هايي بوده اند که گناهکار نبوده اند.
7)يک انسان مي تواند بيگناه بماند و احکام الهي را حفظ کند.
اين اصول سبب شد تا آگوستين آثار کلامي مسيحيت غرب را خلق کند که منجر به محکوميت پلاگيوس شد. پلاگيوس در دو شوراي افريقايي محکوم شد و در 417 پاپ معصوم اول او را تکفير نمود.(5)
لطف الهي(6)
مسلم است نظريه ي لطف (عنايت) آگوستين که از مهمترين تعاليم اوست به زمان گروش (7) او به مسيحيت بر مي گردد. پانزده سال پيش از مبادلات پلاگيوسي، الهيات لطف او کاملاً رشد نموده و در ذهنش شکل گرفته بود. هيچ چيز نبايد نظريه لطف را تحت الشعاع قرار دهد. لطف قاعده اول حکمت افلاطون هم هست يک حکيم افلاطوني که مي گويد خداوند همه چيز را بر حسب حکم و علم مي آفريند. آگوستين اشعري نيست چون لطف خداوند براي اشاعره تحکمي است خدا هر چه بخواهد مي کند. بر عکس پلاگيوسي ها که بر آن بودند که مساعدت خدا بيرون اراده ي بشري است (8)، آگوستين خود، تجربه نمود که لطف يا عنايت الهي «در قلوب ما توسط روح القدس ريخته شده» توسط خدايي که به ما از خودمان نزديکتر است. در فلسفه ي او خدا نه تنها منشأ وجود انسان بلکه منشأ رجعتي است که انسان را آزاد مي سازد. او مستقيماً در مخالفت با پلاگيوس با صراحت مي گويد که: اين خداوند است که به انسان استعداد، اشتياق، فعل و حتي ثبات قدم را مي دهد.(9)
آگوستين در باب لطف يا عنايت الهي نماد کودک را به کار مي گيرد و معتقد است که انسان مانند کودکي که دائم نيازمند والدين است، به عنايت الهي دائماً نيازمند است. پلاگيوس اين معاني را به تمسخر مي گرفت و اصرار مي ورزيد که از آنجا که امکان کمال براي انسان وجود دارد، پس ضرورت هم دارد.»
طبيعت انسان براي کمال آفريده شده و انسان بايد به آن برسد. آگوستين مي گويد انسان خودش نمي تواند خودش را نجات بدهد و براي عمل خير نمي تواند به خود متکي باشد. هر فضيلتي که در انسان وجود دارد هديه ي خداست.(10)
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتري اديان و عرفان.
2.مي خواهم خدا و روح را بشناسم، نک راداکريشنان/119 ــ 121.
3.نک جان ناس، 643.
4.pelagius.
5.C.Wilkem,Pelagius,P.227. Wilken,Pelagianism,P.226,Roy,1055.
6.Grace.
7.Conversion.
8.پلاگيوسيها مي گويند عمل من تابع اختيار من است. من مستحق پاداش هستم پس عمل انسان قائم به ذات و مستقل و مختار بر deteminision به خدا برمي گردد. اختيار الهي از نظر آگوستين چون تابع خلقتي است دل بخواهي نيست.
9.C.Roy,1055.
10.D.Roy,1056 -Dilman,82-86.
اختيار
اين بخش از کلام مسيحي از ايده ي لطف آگوستين و صدماتي که او از گناه ديده بود متأثر است: اراده در حالتي از جهل و تشويش است و اسير و بنده ي شهوت. مفهوم آزادي از ديدگاه آگوستين در برداشت او از تمنيات دروني نفس، به طور شگفت آوري، اگزيستانسياليتي (2) است. حتي با تأکيدي که او بر عدم امکان خنثي ماندن اراده مي کند اين موضوع بيشتر محسوس است.
آزادي امري وجودي است. چون وجود است آزاد است. اراده دارد عمل مي کند. نمي توان زندانيش کرد تا وقتي وجود داري آزادي. فزوني کمال جويي و فيضان است. اراده همواره عشق است يعني سرور و فزوني (اعترافات). بر اين اساس، عنايت الهي، آزادي را در درون انسان، توسط عشق و سرور به جنبش در مي آورد. خداوند هيچگاه بدون اينکه به انسان آنچه را مقدر کرده بدهد، امر نمي کند. اما چگونه انسان تحت فشار اين جبر آزاد است؟
علم ازلي خداوند ــ مسئله ي وفق دادن اختيار بشر با علم ازلي خداوند هم موضوعي بود که آگوستين عمري را به تعمق و مناظره در آن گذراند، اگر خدا عليم است، آينده را با تمام جزئيات آن مي بيند. چون خدا لايتغير است، تصويري که از تمام وقايع آينده دارد لزوم واقع شدن آنها را به نحوي که خدا از پيش ديده است تحميل مي کند، و لذا همه ي آنها به نحوي قاطع محتومند. در اين صورت، انسان چگونه مي تواند آزاد باشد؟
مگر انسان مجبور نيست آنچه را خدا از پيش ديده است انجام دهد؟ و اگر خدا همه چيز را پيش بيني کرده است، از ازل سرنوشت نهايي هر يک از مخلوقات خود را مي دانسته است، بنابراين چرا کساني را خلق کرده که از پيش محکوم بر لعن بوده اند؟
آگوستين، در نخستين سال هاي گرويدنش به مسيحيت رساله اي به نام در باب اختيار (3) نوشته بود. در آن زمان کوشيده بود تا وجود شر را با ايثار (4) خداي متعال وفق دهد، و پاسخ او اين بود که شر نتيجه ي اختيار است: خداوند نمي توانست انسان را آزاد خلق کند، مگر آن که به وي، به همان اندازه که امکان انجام اعمال خير را داشت، امکان انجام اعمال شر را هم مي داد. بعدها، تحت تأثير رساله هاي پولس چنين احتجاج کردکه گناه آدم ابوالبشر نطفه اي از تمايل به شر را در نژاد انساني به جا نهاد، و روح هر قدر هم که عمل خير انجام دهد، نمي تواند اين نطفه را زايل کند و بر اين ميل شر غلبه يابد و به رستگاري برسد، و تنها به واسطه ي عنايت بيکران الهي ممکن است بدين مهم نايل آيد. خداوند اين عنايت را به همه مبذول فرمود، اما بسيار کسان آن را نپذيرفتند. خداوندي دانست که اينان از پذيرش اين عنايت سرباز خواهند زد، اما امکان نفرين شدگي بهاي ناگزير آزادي اخلاقي اي بود که بي آن بشر و ديگر بشر نمي بود. علم ازلي خداوند قاتل آزادي بشر نيست، خداوند فقط گزينش هايي را که بشر آزادانه انجام خواهند داد از پيش مي بيند.(5)
و اما پلاگيوس بر آن بود که هر فعل ستودني يا نکوهيدني که انسان انجام مي دهد بستگي به خود فرد دارد. ماهيت انسان براي پيشرفت و موفقيت، استعداد و ظرفيت ذاتي دارد. آگوستين مصر بود که تنها عنايت الهي مي تواند بشريتي را که سقوط کرده قادر کند تا به هرچيزي که قابليت دارد، برسد. آزادي به عنايت الهي مربوط است نه به طبيعت بشري.
بنابراين نه خداوند مسئول گناه است و نه اطاعت از اراده ي خدا آزادي بشر را بي اختيار مي سازد. آگوستين تصريح مي کند که «هيچ انساني وقتي که گناه مي کند نبايد خداوند را براي گناه خودش سرزنش کند، بلکه بايستي گناه را به خود منتسب کند. و نه اينکه هنگامي که انسان گناهي را بر طبق اراده ي خدا انجام مي دهد از آزادي اراده ي انسان کاسته مي گردد.»
پيش گزيني ــ (6) آگوستين بارها اين آموزه ي کالوني را پيش کشيد که خداوند از ازل جمعي از «برگزيدگان» را که مي خواست مشمول فيض «نجاتبخشي» خود قرار دهد انتخاب کرده است. او فيض و عنايت خداوند را مستقل از استحقاق انسان مي داند. اين يک راز است که چرا برخي افراد براي حيات ابدي برگزيده شده اند و عده اي محکوم به مرگ ابدي. راز ايمان و درستکاري در حکمت ازلي خداوند پنهان است.(موضعي که جان کالوين در قرن شانزدهم اختيار نمود). اين مواضعي که آگوستين درباره ي عنايت الهي اتخاذ مي کند مسلماً مربوط به تجربه ي شخصي اوست. او سعي کرده بود تا خود را از طريق کشمکش با فلسفه نجات بخشد و اين کار ميسر نشد. لذا مي گويد انسان نمي تواند خودش خودش را نجات دهد. نجات کار خداست. مي گويد: ذهن آدمي به عنوان خلقت خداوند ظرفيتي طبيعي براي تذکر و درک و اراده دارد. هنگامي که اين نيروها درست هدايت شوند، اراده ي فرد نظم حقيقي وجود را و اينکه به صورت خدا خلق شده در مي يابد. انسان سقوط کرده، گناه، اين استعداد طبيعي را در حالت تعليق نگه مي دارد اما هرگز آن را به طور کامل از بين نمي برد.
عنايت الهي اين نيروي نهفته را بيدار مي کند تا تصوير خداوند را در خودش ببيند.(7)
گناه ازلي ــ (8) آگوستين معتقد بود که انسان محکوم است به گناه ازلي يا گناه جبلي که از پدرش آدم به ميراث برده است. آدم ابوالبشر با لذات خوب و داراي عقل کامل خلق شده بود، ولي چون قوه ي اختيار به او عطا کردند به اشتراک حوا در اثر آزادي عمل و غرور نفساني از شجره ي ممنوع تناول کرد و از اين رو آدم و اولاد و اعقابش مبتلا به گناه «جبلي» شده اند که هيچ کس را از آن رهايي نيست. لکن به واسطه ي لطف الهي عده اي مستحق نجات مي شوند و در اثر اين عنايت، به شخص گناهکار، محبت خداوند اعطا مي شود و او داراي صبر و ثبات مي گردد و در برابر خطا يا معاصي استقامت مي ورزد و ماهيتش تغيير يافته به مقام عصمت و طهارت مي رسد. اما برخي از اين مرحمت بي نصيبند و محکوم به شقاوت و ناپاکي.
آگوستين عليرغم مخالفت هاي فراوان بر اين عقيده ي خود پاي مي فشرد.
نظريه «گناه ازلي» ابداع آگوستين نبود و پولس، ترتوليانوس، کوپر يانوس و آکبروسيوس هم آن را آورده بودند. اما تجربه ي شخصي وي از گناه و از «سروش» که او را به دين مسيح گروانده بود، باعث پا گرفتن اين عقيده در او شده بود که اراده ي انسان از بدو تولد معطوف به شر است و فقط در نتيجه عنايت ازلي انسان نجات مي يابد.
از مخالفان سرسخت او پلاگيوس بود که با قدرت به دفاع از اختيار و نيروي نجات بخش اعمال خير پرداخت. پلاگيوس مي گفت خداوند با اعطاي شريعت و احکام سرمشق و دستورهاي قدسيان، آب پاک کننده ي تعميد و خون رستگار کننده ي مسيح خويش ما را ياري مي کند و هرگز، با شر ساختن طينت انسان ترازو را به زيان رستگاري ما سنگين نمي کند. گناه نخستين و سقوطي در کار نيست، فقط آن کس که مرتکب گناه مي شود مجازات مي بيند. هيچ گناهي به اعقاب آدمي منتقل نمي شود. خداوند بهشت و دوزخ را از پيش براي انسان مقدر نمي کند و هرگز بر حسب ميل خود تعين نمي نمايد که چه کسي بايد مشمول رحمت يا لعنت شود. او انتخاب سرنوشت ما را به خودمان وامي گذارد، پلاگيوس مي گفت «نظريه ي فساد جبلي انسان بزدلانه، تقصير گناهان بشر را به گردن خدا مي اندازد.» اگر من مکلف به اجراي عملي هستم، پس به انجام آن هم قادرم.(9)
آزادي اراده از نظرآگوستين ــ آگوستين در پژوهشي که در نفس خود مي کند در مي يابد که اراده هميشه با خواستن توأم نيست. اراده براي او مرکز وجود، و خود زندگي بوده است. «مي خواستم تصميم بگيرم چيزي را که بسيار موافق آرزويم بود و اگر مي خواستم توانايي آن را هم داشتم، اما نکردم. در اينجا خواستن همان کردن بود و با اينهمه کاري صورت نگرفت. تن از اراده ي روح آسانتر پيروي مي کرد تا روح از اراده ي خودش.»
«منشأ آن حالت شگفت انگيز چه بود و چرا چنان شد؟ روح به تن فرمان مي دهد و تن زود اطاعت مي کند. روح به خود فرمان مي دهد و با مقاومت روبه رو مي شود.» چرا؟
«براي اينکه خواستن روح تمام و کامل نيست و از اينرو فرمانش نيز کامل نيست...اگر روح يکپارچه شده بود و دو دل نشده بود نيازي به فرمان دادن نداشت. ولي مقدار خواستن و مقداري نخواستن بيماري روح است.» در اين حالت روح به ياري بال حقيقت اوج نمي گيرد بلکه سنگيني عادت او را به سوي پائين مي کشد. «بدين جهت دو اراده هست.» چنان نيست که دو نيرو، يکي نيروي نيک و ديگري بد، به روح فرمان برانند. بلکه «من خود بودم که ــ مي خواستم و من خود بودم که نمي خواستم ...» نه خواستنم يکپارچه و تقسيم نشده بود و نه نخواستنم و از اين رو با خود در تعارض بودم.»
«در درونم به خود مي گفتم به زودي آن کار را خواهم کرد و با اين سخن در آستانه ي تصميم ايستاده بودم. مي خواستم قصد خود را عملي کنم و با اين همه نکردم.» يکباره جهش روي داد و دو دلي ناگهان به پايان رسيد «روشنايي يقين دلم را فرا گرفت و خدا به ياريم رسيد.» در اين حالت يقين و خواستن توأم با اطمينان و حالت کسي که جز آنچه بدان تعيين پيدا کرده کاري ديگر نمي توان کرد. در اين حالت اراده ضرورت است. اينکه آدمي در اين حالت «مي خواهد» يعني دو دلي و سست گامي و ترديد و بي اعتمادي از ميان برخاسته و در عين حال از الزام و اجبار خود، اثري نمانده است. اين اراده، حالت آرامش کسي است که انتخابش را کرده است و ديگر انتخاب نمي کند بلکه ناچار است. در اين حالت اراده ي آزاد تنها يک راه در پيش دارد و بدين جهت آزاد است. اراده، تا زماني که هنوز آزاد نيست، هنوز به معني راستين نمي خواهد و مي تواند چيز ديگر هم بخواهد.(10)
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتري اديان و عرفان.
2.بر مي گردد به تحولات دروني ــ انسان چندين بار در روز خود را تابع اختيار مي داند و بعداً عکس وجود لازمه اش اراده است. وجودي که اراده در آن نباشد وجود نيست. وجود بودن دارا بودن اراده است. به اين اعتبار آگوستين وجود را معادل اراده مي داند. دوباره مسئله علم الهي پيش مي آيد اگر وجود اراده است با علم الهي رابطه اش چه مي شود. وجود = اراده، اراده هم مال خداست که تفويص کرده با هم وجود داريم و هم اراده. وجود و اراده ي ما خارج از وجود خدا و اراده ي او نيست. پس جبر و اختيار نيست من اختيار ندارم.
3.De libero arbitrio.
4.charity.
5.CF.Smith,523.ص 86. تاريخ تمدن.
6.Predestination.
7.C.Smith,523-524.
آگوستين هم خدا را با Grace خدا توجيه مي کند. پلاگيوس: بداء حاصل شده اين کلاه شرعي است.
8.Original sin.
9.نک. جان ناس، 644. تاريخ تمدن. 87.
10.نک. ياسپرس، 76 ــ 84 ,88 ــ 86,Dilman.
عرفان عقلاني
انسان ميان عالم و خدا ــ انسان مي تواند با غرق شدن در اميال و هواهاي نفساني، خويشتن را فراموش و فنا سازد و يا اينکه با رجوع به خويشتن، نور حقيقتي که او را آفريده بيابد. انسان وسط قرار دارد. «تو که در نفسي در مرکزي، اگر به فرود بنگري، جسم وجود دارد اگر به فراز بنگري خدا وجود دارد. خويشتن را بالا بکش. «اگر روح از نور دروني روي بگرداند، به سوي زوال و نيستي مايل مي شود، اگر به خود دروني خويش بازگردد، در وجود حقيقي جاي مي گيرد.»
«ترک خداوند از دست دادن خويشتن است، يافتن خويشتن، بازيافت خداوند به وسيله ي عروج خويشتن است.» اين موقعيت و مراتب وجود انسان با پلکان عروج قابل درک است مي بينيم که آگوستين اساساً يک نو افلاطوني است. ماوراءالطبيعه ي او در وهله ي اول يک تاريخ نمادين است و در اصل سفر انديشه به سوي خداوند.
عروج به سوي خداوند ــ آگوستين مي گويد: نخستين مرحله ي اين عروج، کناره گيري از حواسي است که انسان را به دنياي بيرون سوق داده و او را پايبند جسم مي کند. انسان بايد حواس درون خود را که حواس بيروني را داوري مي کند، کشف و فعال نمايد. فعال سازي يا حافظه که تصورات و پنداره هاي جسم را در خود حفظ مي کند و جسماني و مکاني نيست. لکن اگر انسان به خويشتن خويش وارد شود و در اين مرحله بماند، درون توهمي مي افتد که بدتر از مرحله ي حواس ظاهر است. اين توهمات صرف حافظه ي خلاق را روحاني و الهي مي پندارد. اما اين حقايق ازلي اند که روحانيت حقيقي را درون انسان نشان مي دهند، نه تصورات. انسان به وسيله ي آنها بر همه چيز قضاوت مي کند، زيرا پرتو هايي از حقيقتند که معيار همه ي داوري هاي مايند اما از قلمرو داوري، بيرونند.(2)
اين عروج را مي توان حرکتي دو گانه توصيف کرد: بازگشت به خود و بر فراز خويشتن رفتن. از نظر آگوستين الگوي رجعت همين است.(3)
ساختار تثليثي خلقت ــ در پايان اين عروج خداي تثليث آشکار مي شود. آگوستين شخصي تثليث را با سه اقنوم افلوطين يکي گرفته.(4) او در اثر خود موسوم به در باب دين حقيقي (5)، تثليث را به عنوان بنيان و محور دين راستين معرفي نموده است. آگوستين در مسيحيت اوج و کمال تعاليم افلوطين را مي يابد.(6)
اما مسائلي که از اين همانندي پيدا شد، او را واداشت تا به دنبال منظر متفاوتي باشد. او متوجه يک بينش تثليثي از خلقت شد که سعي کرد تا ايمان خود را با آن سازمان دهد.
پدر، اصل کل وجود است. اما وجودي که از عدم ناشي شده و به سوي عدم هم متمايل است، يعني به سوي پراکندگي کامل، مگر اينکه شکل گرفته و به اصل خود رجعت کند. کار کلمه اين است که آن را تغيير شکل دهد. در حالي که روح القدس آن را به سوي يگانگي سوق مي دهد و سبب توافق و هماهنگي کل ــ خلقت مي گردد. خلقت توسط کلمه صورت مي گيرد که کامل و بي نقص است و به سوي پدر بر مي گردد و صورت (7) کل مخلوقات است.
مخلوقات مختار اعم از ملائک و انسان، نمونه ي ممتاز اين خلقت هستند. اين مخلوق ممتاز در حاليکه از هيچ گرفته شده، اصلاً مستعد است که به سوي عدم بازگردد يعني مستعد ارتکاب گناه است. فطرت او نيک است زيرا از همان آزادي اي که در نخستين رجعت به سوي خداوند داشته تشکيل مي شود و به سوي يگانگي و وحدت، توسط روح القدس، مقدر شده است. خلقت و رجعت به سوي کمال دو برهه توأمند که امکان آزادي را عرضه مي کنند. بدين ترتيب مي بينيم که فرشتگان هم مستعد ارتکاب گناه بودند. گويي آزادي مشمول لطف الهي است که اين لطف الهي همان رجعت به سوي کمال است يعني رجعتي که جوهره ي آن لطف است و همين لطف است که انسان را به کمال مي رساند. گناه انتخاب عدم و نيستي است. که دگرديسي مخلوقات را در پي دارد اما در عين حال تا آنجايي که باعث از دست دادن صورت شود پيش نمي رود.
شناخت و عرفان ــ ممکن نيست انديشه ي آگوستين را بدون درک ژرفاي ايمان او يا به عبارت ديگر عرفان او بتوان توضيح داد. بايد ياد آور شويم که چگونه معرفت مانوي او را مجذوب خود ساخته بود و چگونه اشراق نوافلاطوني آغاز گروش او به ايمان بود.
در اينجا اين سؤال مطرح مي شود که آيا آگوستين يک عارف بود؟ از نظر آگوستين ــ ترک و تجريد بي عملي عرفاني همان اوج فعاليت دروني است. او درباره ي خدا مي گويد: «از خودم به خودم محرم تر و نزديکتر است.» تجربه ي عرفاني چيزي جز شکوفايي حضوري که مقدم «خود» است، نمي باشد. و اين حضور هنگامي تجلي مي يابد که ضمير ناخودآگاه فرد که مشغول علائق دنيوي است به «خود» بازگردد. پاداش اين حضور عرفاني همين عنايتي است که در اثر اين رجعت، شامل حال انسان مي گردد. اين عرفان فهم ايماني است که در غايت کمال خود است. اين شيوه ي فهم نو افلاطوني با درک خداي شخصي جان بخشيده مي شود.
پس در انديشه ي آگوستين تهور عرفاني و تسليم فروتنانه به معيارهاي ايمان به وضوح ديده مي شود. در صورت جوهره ي آن ديالکتيک عقل و حاکميت (8) و پيکره ي ماده آن ديالکتيک تثليث و تجسد.(9) مانند دو طرف يک سکه اگر عقل و حاکميت در يک طرف نباشد تثليث و تجسد که طرف ديگر است معنا پيدا نمي کند. هر دو لازم و ملزوم يکديگرند.
حاکميت و عقل ــ حاکميتي که فرد بدان ايمان مي آورد بر درکي که روح را به نور و کمال هدايت مي کند مقدم است، اما هرچه فعاليت هاي عقلاني را محدود و محصور و کنترل کني ايمان به دنبالش مي آيد. آگوستين از رواقيگري با حاکميت آبروز به کتب مقدس کشيده شد. سپس توسط آثار افلاطونيان به خويش بازگشت. سرانجام به حاکميت تجسد مسيح تکيه نمود تا از ادعاهاي فيلسوفان رها شود.(اعترافات)
آگوستين مي گويد: ايمان در ابتدا پيروي محض است. همه امور يقيني با ايمان آغاز مي گردد. پس نقش حاکميت اين است که تقاضاي ايمان کند و براي عقل آماده شود. عقل به فهم هدايت مي کند. اما رابطه ي خود را با حاکميت رها نمي کند، بلکه نشان مي دهد که ايمان مستلزم چه چيزهايي هست و خود را به حاکميت کامل حقيقت تسليم مي کند. در واقع حاکميت تنها تقدم زماني دارد.
ارتباطي دو سويه ميان حاکميت و عقل وجود دارد: خصوصاً در مرحله ي تذکر و تعليم. گناهکار به موعظه و نصيحت از بيرون نياز دارد تا به موجب آن بيدار شده و دوباره به درون خويش بازگردد. دو قسم دانش وجود دارد: 1)علم يا ايمان که مربوط به تاريخ، کلمات و واقعيات خارجي است. 2)عقل که اشراق دروني و مربوط به حقائق ازلي است. نخستين قسم تنها هنگامي که روح را به سوي منبع همه انوار يا حقيقت که راهنماي دروني انسان است، متوجه کند، باعث تنوير مي شود.(10)
تثليث
يکي از انگيزه هاي پيدايي انديشه ي اقانيم سه گانه اين است که اين معما که خدا در شکل مسيح صورت انساني مي پذيرد روشن شود. بدون انديشه ي اقانيم سه گانه، «خدا به صورت انساني» براي تفکر بشري غير قابل درک است، ولي مطابق آن انديشه، خدا که داراي سه شخصيت است، با شخصيت دومش، يعني پسر (کلمه) انسان مي شود و با وجود داشتن سه شخصيت يکي است. به ياري اين انديشه، مؤمن مسيحي با اين که از دريافتن معما ناتوان مي ماند، مي تواند انسان شدن خدا را به نحوي روشنتر تصور کند.
انگيزه ي ديگر پيدايي انديشه ي اقانيم سه گانه، تمايل به راه يافتن به ذات خداست: خدا با پذيرفتن صورت انساني، شخصي مي شود اما بيش از شخصي است. زيرا شخصي بودن انسان بودن است. اگر خدا بدين معنا شخصي مي باشد ناچار نيازمند آدميان بود تا با آنان ارتباط بيابد.
در واقع پس از دين شناسي منفي در فلسفه که تنها مي گويد خدا چه نيست و آنگاه به نحو غير مستقيم به جاذبه ي خدا آگاه مي شود، اقانيم سه گانه سبب مي شود که جنبه ي مثبت الوهيت پديدار شود. ولي اين جنبه ي مثبت هم، به هر نحو که انديشيده شود جز به صورت راز نمايان نمي گردد.
در واقع آگوستين به دنبال درک راز تثليث با تفسير عرفان افلاطوني بود. او مي گفت اين مسيح نيست که با تجسد خود تثليث را متجلي مي سازد. او راهي است که قلب انسان را تطهير مي کند و آن را آماده ي مکاشفه ي خداوند مي سازد. او وقتي از خدا سخن مي گويد او را وجودي مطلق، و لايتغير که در همه چيز در همه جا هست، توصيف مي کند. و همه موجودات، هستي و خيريت خود را از او مي گيرند چون وجود حقيقي وجود اوست.
آگوستين بود که براي آنچه که يونانيان «اقانيم»(11) مي ناميدند «شخص»(12) را بکار برد. اما باز هم صادقانه اعتراف مي کند که هر عنواني براي اين موضوع ناکافي و نارسا است. و سرانجام مي گويد کليد معرفت خدا ــ تثليث ــ عشق است، زيرا خود عشق دربردارنده ي يک تثليث است «عاشق و عشق و معشوق» عشق حقيقي ــ لذا تنها انسان از طريق عشق است که مي تواند به خدا برسد. ماهيت آدمي عشق اوست. در پرتو عشق به خدا گناه و خودخواهي و خودپرستي وجود ندارد.
اما ما از طريق عشق به امور اين جهان به خدا عشق مي ورزيم. ما در اين جهانيم و همچون ذات اين جهاني عشق مي ورزيم، اگر عشق به خدا و عشق به امور اين جهان از هم بکلي جدا بودند، مانعة الجمع مي شدند و وجود هر يک نافي ديگري بود. عشق به امور اين جهاني اگر هدف باشد بي حقيقت است. پس عشق به خدا و عشق به امور اين جهان بايد به نحو درستي با هم پيوسته شوند: نظم عشق همين است. عشق به جهان زماني عشق حقيقي است که براي خدا باشد نه براي اين جهان. خود دوستي هم راه عشق به خداست.(13)
ميانجي و فروتني اش ــ آگوستين معتقد است که نخوت انسان او را به وادي نااميدي کشانده است. فروتني و تواضع «کلمه ي انسان شده» باعث ارتقاء او مي شود.
مسيح انسان شد تا به انسان فروتني بياموزد. اصرار آگوستين بر تواضع مسيح مطلوب صرفاً يک پند اخلاقي نيست، بلکه منشأ مسيح شناسي اوست. انسان بايد ايمان به تجسد مسيح را دستاويز خود قرار دهد: او بايد از آبشخور انسانيت مسيح بنوشد تا بتواند الوهيت او را هضم کند. بايد با ايمان به تجسد مسيح تطهير شود تا احيا و پاک شود.(14)
خدا به صورت انسان در آمد و با او سخن گفت. زيرا تنها بدين صورت بود که حيثيت انساني به جاي ماند. اگر رفتار خدا اين نگراني را که او نمي خواهد به صورت آدميان سخن بگويد تأييد مي کرد، حيثيت آدمي پايمال مي شد.»
1ــ خدا به شکل انسان درآمد خود را به نازلترين درجات، يعني درجه ي انسان محقر پائين آورد تا از اين راه غرور علاج ناپذير آدمي را از ميان ببرد.
2ــ خدا به صورت آدمي درآمد تا وسيله رحمتي براي رستگاري آدميان گردد. عيسي مرد ولي مرگ با او مرد. اين انسان ــ خدا قلمرو عالم را با ماوراء عالم متصل مي کند. لذا او براي اينکه يک ميانجي کامل باشد بايد خداي کامل و انسان کامل باشد.(15)
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتراي اديان و عرفان.
2.جوهره ي روح حافظه است که وقتي روح به کمال خود مي رسد آنقدر حافظه قوي مي شود که وجود ازلي خود را يادش مي آيد. شهود هم در عرفان ما همين است. شهود در درون خود ماست. حجاب هاي ذهن برداشته مي شود و انگار حافظه قوي مي شود.
3.D.Roy ,1048-1049.
4.هر آدمي اين تثليث در وجودش هست با مسيح يکي بشويد يعني با خدا يکي شويد يعني با اين تثليث يکي مي شويد.
کلمه صورت کل مخلوقات است ايده ي ايده هاست. تمام خلقت صورتش کلمه است. کلمه از صورت عيب به شهادت مي آيد و مادي مي شود. اين عالم هستي صورت گرفتن و مادي شدن کلمه است. کلمه از پدر جدا مي شود و عالم را مي سازد و دوباره به اصل خود برمي گردد اين خلقت در هر آن هست. در خود ما هم هست مانند پژواک همه عالم صداي نغمعه ي اوست.
5.De vera religione.
6.CF.Smith,524.
7.From.
8.reason and autharity.
9.Trinity and Incarnation.
10.C.Roy,1052.
11.hupostasis.
12.Persona.
13.رک. ياسپرس، 69ــ76.
14.C.Roy-1054
15.رک. ياسپرس. 69 ــ 76.
اختيار
اين بخش از کلام مسيحي از ايده ي لطف آگوستين و صدماتي که او از گناه ديده بود متأثر است: اراده در حالتي از جهل و تشويش است و اسير و بنده ي شهوت. مفهوم آزادي از ديدگاه آگوستين در برداشت او از تمنيات دروني نفس، به طور شگفت آوري، اگزيستانسياليتي (2) است. حتي با تأکيدي که او بر عدم امکان خنثي ماندن اراده مي کند اين موضوع بيشتر محسوس است.
آزادي امري وجودي است. چون وجود است آزاد است. اراده دارد عمل مي کند. نمي توان زندانيش کرد تا وقتي وجود داري آزادي. فزوني کمال جويي و فيضان است. اراده همواره عشق است يعني سرور و فزوني (اعترافات). بر اين اساس، عنايت الهي، آزادي را در درون انسان، توسط عشق و سرور به جنبش در مي آورد. خداوند هيچگاه بدون اينکه به انسان آنچه را مقدر کرده بدهد، امر نمي کند. اما چگونه انسان تحت فشار اين جبر آزاد است؟
علم ازلي خداوند ــ مسئله ي وفق دادن اختيار بشر با علم ازلي خداوند هم موضوعي بود که آگوستين عمري را به تعمق و مناظره در آن گذراند، اگر خدا عليم است، آينده را با تمام جزئيات آن مي بيند. چون خدا لايتغير است، تصويري که از تمام وقايع آينده دارد لزوم واقع شدن آنها را به نحوي که خدا از پيش ديده است تحميل مي کند، و لذا همه ي آنها به نحوي قاطع محتومند. در اين صورت، انسان چگونه مي تواند آزاد باشد؟
مگر انسان مجبور نيست آنچه را خدا از پيش ديده است انجام دهد؟ و اگر خدا همه چيز را پيش بيني کرده است، از ازل سرنوشت نهايي هر يک از مخلوقات خود را مي دانسته است، بنابراين چرا کساني را خلق کرده که از پيش محکوم بر لعن بوده اند؟
آگوستين، در نخستين سال هاي گرويدنش به مسيحيت رساله اي به نام در باب اختيار (3) نوشته بود. در آن زمان کوشيده بود تا وجود شر را با ايثار (4) خداي متعال وفق دهد، و پاسخ او اين بود که شر نتيجه ي اختيار است: خداوند نمي توانست انسان را آزاد خلق کند، مگر آن که به وي، به همان اندازه که امکان انجام اعمال خير را داشت، امکان انجام اعمال شر را هم مي داد. بعدها، تحت تأثير رساله هاي پولس چنين احتجاج کردکه گناه آدم ابوالبشر نطفه اي از تمايل به شر را در نژاد انساني به جا نهاد، و روح هر قدر هم که عمل خير انجام دهد، نمي تواند اين نطفه را زايل کند و بر اين ميل شر غلبه يابد و به رستگاري برسد، و تنها به واسطه ي عنايت بيکران الهي ممکن است بدين مهم نايل آيد. خداوند اين عنايت را به همه مبذول فرمود، اما بسيار کسان آن را نپذيرفتند. خداوندي دانست که اينان از پذيرش اين عنايت سرباز خواهند زد، اما امکان نفرين شدگي بهاي ناگزير آزادي اخلاقي اي بود که بي آن بشر و ديگر بشر نمي بود. علم ازلي خداوند قاتل آزادي بشر نيست، خداوند فقط گزينش هايي را که بشر آزادانه انجام خواهند داد از پيش مي بيند.(5)
و اما پلاگيوس بر آن بود که هر فعل ستودني يا نکوهيدني که انسان انجام مي دهد بستگي به خود فرد دارد. ماهيت انسان براي پيشرفت و موفقيت، استعداد و ظرفيت ذاتي دارد. آگوستين مصر بود که تنها عنايت الهي مي تواند بشريتي را که سقوط کرده قادر کند تا به هرچيزي که قابليت دارد، برسد. آزادي به عنايت الهي مربوط است نه به طبيعت بشري.
بنابراين نه خداوند مسئول گناه است و نه اطاعت از اراده ي خدا آزادي بشر را بي اختيار مي سازد. آگوستين تصريح مي کند که «هيچ انساني وقتي که گناه مي کند نبايد خداوند را براي گناه خودش سرزنش کند، بلکه بايستي گناه را به خود منتسب کند. و نه اينکه هنگامي که انسان گناهي را بر طبق اراده ي خدا انجام مي دهد از آزادي اراده ي انسان کاسته مي گردد.»
پيش گزيني ــ (6) آگوستين بارها اين آموزه ي کالوني را پيش کشيد که خداوند از ازل جمعي از «برگزيدگان» را که مي خواست مشمول فيض «نجاتبخشي» خود قرار دهد انتخاب کرده است. او فيض و عنايت خداوند را مستقل از استحقاق انسان مي داند. اين يک راز است که چرا برخي افراد براي حيات ابدي برگزيده شده اند و عده اي محکوم به مرگ ابدي. راز ايمان و درستکاري در حکمت ازلي خداوند پنهان است.(موضعي که جان کالوين در قرن شانزدهم اختيار نمود). اين مواضعي که آگوستين درباره ي عنايت الهي اتخاذ مي کند مسلماً مربوط به تجربه ي شخصي اوست. او سعي کرده بود تا خود را از طريق کشمکش با فلسفه نجات بخشد و اين کار ميسر نشد. لذا مي گويد انسان نمي تواند خودش خودش را نجات دهد. نجات کار خداست. مي گويد: ذهن آدمي به عنوان خلقت خداوند ظرفيتي طبيعي براي تذکر و درک و اراده دارد. هنگامي که اين نيروها درست هدايت شوند، اراده ي فرد نظم حقيقي وجود را و اينکه به صورت خدا خلق شده در مي يابد. انسان سقوط کرده، گناه، اين استعداد طبيعي را در حالت تعليق نگه مي دارد اما هرگز آن را به طور کامل از بين نمي برد.
عنايت الهي اين نيروي نهفته را بيدار مي کند تا تصوير خداوند را در خودش ببيند.(7)
گناه ازلي ــ (8) آگوستين معتقد بود که انسان محکوم است به گناه ازلي يا گناه جبلي که از پدرش آدم به ميراث برده است. آدم ابوالبشر با لذات خوب و داراي عقل کامل خلق شده بود، ولي چون قوه ي اختيار به او عطا کردند به اشتراک حوا در اثر آزادي عمل و غرور نفساني از شجره ي ممنوع تناول کرد و از اين رو آدم و اولاد و اعقابش مبتلا به گناه «جبلي» شده اند که هيچ کس را از آن رهايي نيست. لکن به واسطه ي لطف الهي عده اي مستحق نجات مي شوند و در اثر اين عنايت، به شخص گناهکار، محبت خداوند اعطا مي شود و او داراي صبر و ثبات مي گردد و در برابر خطا يا معاصي استقامت مي ورزد و ماهيتش تغيير يافته به مقام عصمت و طهارت مي رسد. اما برخي از اين مرحمت بي نصيبند و محکوم به شقاوت و ناپاکي.
آگوستين عليرغم مخالفت هاي فراوان بر اين عقيده ي خود پاي مي فشرد.
نظريه «گناه ازلي» ابداع آگوستين نبود و پولس، ترتوليانوس، کوپر يانوس و آکبروسيوس هم آن را آورده بودند. اما تجربه ي شخصي وي از گناه و از «سروش» که او را به دين مسيح گروانده بود، باعث پا گرفتن اين عقيده در او شده بود که اراده ي انسان از بدو تولد معطوف به شر است و فقط در نتيجه عنايت ازلي انسان نجات مي يابد.
از مخالفان سرسخت او پلاگيوس بود که با قدرت به دفاع از اختيار و نيروي نجات بخش اعمال خير پرداخت. پلاگيوس مي گفت خداوند با اعطاي شريعت و احکام سرمشق و دستورهاي قدسيان، آب پاک کننده ي تعميد و خون رستگار کننده ي مسيح خويش ما را ياري مي کند و هرگز، با شر ساختن طينت انسان ترازو را به زيان رستگاري ما سنگين نمي کند. گناه نخستين و سقوطي در کار نيست، فقط آن کس که مرتکب گناه مي شود مجازات مي بيند. هيچ گناهي به اعقاب آدمي منتقل نمي شود. خداوند بهشت و دوزخ را از پيش براي انسان مقدر نمي کند و هرگز بر حسب ميل خود تعين نمي نمايد که چه کسي بايد مشمول رحمت يا لعنت شود. او انتخاب سرنوشت ما را به خودمان وامي گذارد، پلاگيوس مي گفت «نظريه ي فساد جبلي انسان بزدلانه، تقصير گناهان بشر را به گردن خدا مي اندازد.» اگر من مکلف به اجراي عملي هستم، پس به انجام آن هم قادرم.(9)
آزادي اراده از نظرآگوستين ــ آگوستين در پژوهشي که در نفس خود مي کند در مي يابد که اراده هميشه با خواستن توأم نيست. اراده براي او مرکز وجود، و خود زندگي بوده است. «مي خواستم تصميم بگيرم چيزي را که بسيار موافق آرزويم بود و اگر مي خواستم توانايي آن را هم داشتم، اما نکردم. در اينجا خواستن همان کردن بود و با اينهمه کاري صورت نگرفت. تن از اراده ي روح آسانتر پيروي مي کرد تا روح از اراده ي خودش.»
«منشأ آن حالت شگفت انگيز چه بود و چرا چنان شد؟ روح به تن فرمان مي دهد و تن زود اطاعت مي کند. روح به خود فرمان مي دهد و با مقاومت روبه رو مي شود.» چرا؟
«براي اينکه خواستن روح تمام و کامل نيست و از اينرو فرمانش نيز کامل نيست...اگر روح يکپارچه شده بود و دو دل نشده بود نيازي به فرمان دادن نداشت. ولي مقدار خواستن و مقداري نخواستن بيماري روح است.» در اين حالت روح به ياري بال حقيقت اوج نمي گيرد بلکه سنگيني عادت او را به سوي پائين مي کشد. «بدين جهت دو اراده هست.» چنان نيست که دو نيرو، يکي نيروي نيک و ديگري بد، به روح فرمان برانند. بلکه «من خود بودم که ــ مي خواستم و من خود بودم که نمي خواستم ...» نه خواستنم يکپارچه و تقسيم نشده بود و نه نخواستنم و از اين رو با خود در تعارض بودم.»
«در درونم به خود مي گفتم به زودي آن کار را خواهم کرد و با اين سخن در آستانه ي تصميم ايستاده بودم. مي خواستم قصد خود را عملي کنم و با اين همه نکردم.» يکباره جهش روي داد و دو دلي ناگهان به پايان رسيد «روشنايي يقين دلم را فرا گرفت و خدا به ياريم رسيد.» در اين حالت يقين و خواستن توأم با اطمينان و حالت کسي که جز آنچه بدان تعيين پيدا کرده کاري ديگر نمي توان کرد. در اين حالت اراده ضرورت است. اينکه آدمي در اين حالت «مي خواهد» يعني دو دلي و سست گامي و ترديد و بي اعتمادي از ميان برخاسته و در عين حال از الزام و اجبار خود، اثري نمانده است. اين اراده، حالت آرامش کسي است که انتخابش را کرده است و ديگر انتخاب نمي کند بلکه ناچار است. در اين حالت اراده ي آزاد تنها يک راه در پيش دارد و بدين جهت آزاد است. اراده، تا زماني که هنوز آزاد نيست، هنوز به معني راستين نمي خواهد و مي تواند چيز ديگر هم بخواهد.(10)
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتري اديان و عرفان.
2.بر مي گردد به تحولات دروني ــ انسان چندين بار در روز خود را تابع اختيار مي داند و بعداً عکس وجود لازمه اش اراده است. وجودي که اراده در آن نباشد وجود نيست. وجود بودن دارا بودن اراده است. به اين اعتبار آگوستين وجود را معادل اراده مي داند. دوباره مسئله علم الهي پيش مي آيد اگر وجود اراده است با علم الهي رابطه اش چه مي شود. وجود = اراده، اراده هم مال خداست که تفويص کرده با هم وجود داريم و هم اراده. وجود و اراده ي ما خارج از وجود خدا و اراده ي او نيست. پس جبر و اختيار نيست من اختيار ندارم.
3.De libero arbitrio.
4.charity.
5.CF.Smith,523.ص 86. تاريخ تمدن.
6.Predestination.
7.C.Smith,523-524.
آگوستين هم خدا را با Grace خدا توجيه مي کند. پلاگيوس: بداء حاصل شده اين کلاه شرعي است.
8.Original sin.
9.نک. جان ناس، 644. تاريخ تمدن. 87.
10.نک. ياسپرس، 76 ــ 84 ,88 ــ 86,Dilman.
فلسفه تاريخ
در تاريخ 24 آگوست 410 آلاريک (2) به روم هجوم آورد و سه روز رم را غارت کرد، شهر ويران نشد و پايان امپراطوري غرب هم نبود. اما تأثير رواني آن بسيار سهمگين بود. اين سؤال در اذهان پيش آمد که چرا بايد شهري که زيبايي و قدرتش به دست مردم ايجاد شده و همگان طي قرون و اعصار گرامي اش مي شمردند و حال نيز دژ مسيحيت بود از جانب يک خداي خير خواه به تاراج بربران تسليم شود؟ مشرکان، اين تيره روزي را به مسيحيت نسبت مي دادند و مي گفتند: «خدايان قديم که از قدرت افتاده اند و پرستششان ممنوع شده است، حمايت خود را از رم که به رهبري آنها به مدت هزار سال رشد کرده و سعادتمند شده بود، برگرفته اند.» بر اثر آن مصيبت، ايمان بسياري از مسيحيت متزلزل شد. آگوستين خطر اين تزلزل را احساس نمود.
شهر خدا ــ (3) آگوستين در پاسخ به اين سؤالات شهر خدا را نگاشت. در اين اثر نقادي آگوستين نسبت به فرهنگ يوناني ــ رومي، مشهود است. آگوستين به آن فرهنگ ايمان داشت و حرمت زيادي براي آن قائل بود، مع الوصف معتقد بود که اين فرهنگ از لحاظ اخلاقي رو به زوال است. نخستين پاسخ آگوستين در شهر خدا، آن بود که رم نه براي دين جديدش بلکه به واسطه ي گناهان ممتدش تنبيه شده است.(4) وي مثال هايي از فساد سياسي و اجتماعي رم مي آورد. وي مي گويد: بذر فساد اخلاق در دين قديم رم نهفته بود، در خداياني که اميال جنسي بشر را به جاي عنان زدن، تحريض مي کردند. رم بدين جهت مجازات شد که اين خدايان را مي پرستيد، نه بدان جهت که از آنها دست کشيده بود. بربر هاي کليساي مسيحي را و نيز کساني را که در آن پناه گرفته بودند، بي آسيب رها کردند، اما بر بقاياي معابد مشرکان شفقت نياوردند؛ بنابراين مهاجمان چگونه مي توانستند عاملان انتقام خدايان مشرک باشند؟
دومين پاسخ آگوستين يک فلسفه ي تاريخ بود. کوششي براي ايضاح وقايع تاريخ مدون بر اساس يک اصل کلي واحد. از تصور مدينه فاضله ي افلاطون که «در محل نامعلومي از آسمان» وجود دارد. از آن انديشه ي پولس حواري که مشعر است بر وجود جامعه اي از قدسيان زنده و مرده و از نظريه ي توکونيوس (ازدوناتيان) مبني بر وجود دو جامعه ــ يکي خدايي و يکي شيطاني ــ بود که آگوستين طرح اصلي کتاب خود را به منزله ي داستاني از دو شهر اقتباس کرد: يکي يک شهر خاکي با مردمي دنيا دوست که همت خود را صرف امور و لذات دنيوي مي کردند، و ديگري يک شهر خدايي از پرستندگان يک خداي واحد حقيقي در گذشته، حال و آينده. آگوستين مي گويد: «شهر خدا با خلقت فرشتگان، و شهر خاکي با طغيان ابليس به وجود آمد.» «انسان ها به دو نوع تقسيم مي شوند. يکي آنها که بر اساس طبيعت انساني زندگي مي کند، و ديگري آن که بر حسب ماهيت يزداني مي زيد. اين دو را ما به رمز دو شهر يا دو جامعه مي ناميم که براي يکي سلطنت جاودان با خدا مقرر شده است و ديگري محکوم به عذاب ابدي با شيطان است.» يک شهر يا امپراطوري بالفعل لازم نيست که از هر جهت در داخل «شهر خاکي» واقع باشد، ممکن است اعمال خوبي در آن انجام گيرد ــ از قبيل قانونگذاري خردمندانه، داوري عادلانه و ياري به جامعه، اين اعمال خوب باصطلاح درون «شهر خدا» انجام مي گيرند. اين شهر روحاني نيز به نوبه ي خود معادل کليساي مسيحي نيست، زيرا کليسا هم ممکن است منافع دنيوي داشته باشد و اعضايش به جست و جوي سود شخصي و ارتکاب گناه گرفتار باشند و از اين رو از اين شهر به آن شهر دگر بلغزند. فقط در واپسين داوري است که اين دو شهر از يکديگر جدا خواهند شد.»
اگر به گونه اي نمادين، همه ي ارواح زميني و آسماني و نيکمردان مسيحي و پيش از مسيحيت را مشمول عضويت کليسا بدانيم ــ چنانکه آگوستين گاه چنين مي کند ــ آنگاه مي توان کليسا را برابر «شهر خدا» تلقي کرد. کليسا بعداً اين برابري را به منزله ي يک سلاح مردمي پذيرفت و از فلسفه آگوستين آموزه ي مبتني بر حکومت تئوکراتيک را، که در آن قواي دنيوي منبعث از انسان ها مي بايست تابع قواي روحاني منبعث از خداوند و در اختيار کليسا باشد، منطقاً استنتاج کرد. با اين کتاب آگوستين، موجوديت فلسفي شرک از ميان رفت و مسيحيت موجوديتي فلسفي يافت. اين کتاب نخستين محصول متشکل ذهن قرون وسطايي بود.(5)
کليسا
کليساشناسي آگوستين در دوره ي تجربه اي که با دوناتيان داشت شکل گرفت.
دوناتيان (6)ــ دوناتيان مدعي بودند که کليساي پاکان و شهدايند. آنان شقاق بزرگي را در کليساي آفريقا بوجود آوردند. آنان کاتوليک ها را محکوم مي نمودند که کهانتي مخدوش دارند و لذا آئين و مراسم درستي هم ندارند. آگوستين در مقابل، استدلال مي نمود که ثمر بخشي آداب و شعائر به لياقت و استحقاق کشيش وابسته نيست.
وي مي گفت: «اصل من مسيح، ريشه و برگ و بر من مسيح، بذري را که در آن روئيده ام کلمه ي خداست...من به کشيشي که مرا تعميد داده است ايمان ندارم بلکه به مسيح که فقط اوست که گناهکاران را مورد عفو قرار مي دهد وي مي تواند معصيت را ببخشد، معتقدم.»
آگوستين سخت گيري دوناتيان مبني بر اينکه هر کاتوليکي که بخواهد به کليساي آنان بپيوندد، بايستي دوباره غسل تعميد کند، باطل شمرد. آگوستين اعلام نمود که تعميد تنها زماني براي تعميد شونده سودمند است که فرد به هم دينان حقيقي خود بپيوندد. وجود کليسا به کاراکتر فردي چند مسيحي که در آن هستند يافت نمي شود بلکه در اتحاد کل کليسا با مسيح کليسا نه از قديسين چنانکه دوناتيان معتقدند، بلکه از پيکره ي ممزوج قديسين و استغفار کنندگان تشکيل شده است. آگوستين بر اينکه اعضاي ضعيف بايستي صبورانه توسط کليسا تحمل شوند، پاي مي فشرد.
چگونه ممکن است که جدايي کامل ميان قديسين و گناهکاران، پيش از داوري نهايي وجود داشته باشد؟(7) آگوستين از اينکه کليسا را در وضعيت فعلي اش که در آن سره و ناسره مخلوط اند با کليساي مطهر و پاک شده از بدي ها و پليدي ها در روز رستاخيز يکي کند امتناع ورزيد. اما کليساي قديسين صرفاً در آينده نخواهد بود، اکنون هم وجود دارد. کليسا شهر خداست که در پائين با شهر خاکي و زميني آميخته شده اما از جنبه ي روحاني و معنوي متمايز است. نام آن نام کبوتري است که در مزامير از آن سخن گفته شده است: «کبوتر من يگانه است» چون توسط روح القدس، کبوتري که بر مسيح در کنار رود اردن فرود آمد، جمع آمده و متحد شده است.
به هر حال پس از دو مباحثه اي که در آن آگوستين ميدان دار بود، قوانين سخت دولتي عليه دوناتيان وضع و منجر به تبعيد آنان از کشور شد. آگوستين از قدرت امپراطوري جانبداري نموده و توانست چنين بدعت هايي را فرو خواباند.(8)
ايثار کليسائي (9)ــ از نظر آگوستين اين ايثار است که پيوند ميان مرئي و غير مرئي را برقرار مي سازد. اين ايثار علامتي است که نشانگر تعلق فرد به جامعه مقدسين است و مقتضي تبعيت از يک کليساي واحد است.
کاتوليک بودن و وحدت با هم تلازم دارند. همينجاست که آگوستين مي گويد تعميد دهنده در هر موقعيتي که باشد نالايق يا مبتدع و يا منافق، اين مسيح است که تعميد مي دهد. اما تعميدي که توسط مبتدعان انجام مي شود سودمندي ندارد. يعني موجب بخشش گناهان نمي شود. زيرا سودمندي تعميد فقط در روح يگانگي با يک کليسا است که ميسر مي گردد.
از ديدگاه آگوستين فيض الهي ملازم مفهوم کليسا است و فقط کليساي کاتوليک عشق واقعي را توسط روح القدس القاء مي کند. بدون مراسم ديني که مهمترينشان عشاي رباني و تعميد هستند، نجات محقق نخواهد شد.
اين مراسم توسط کلمه مسيح تأسيس مي شود، مسيحي که ويژگي هاي تعميد را تعيين مي کند و روح القدس اين کار را با ترکيب در وحدت کامل مي سازد.
عشاي رباني ــ از نظر آگوستين حقيقت ناب و شراب، پيکر مسيح است که کل مسيح يا کليسا (جامعه مسيحي، است. اين مراسم مبتني و متمرکز بر وحدت است که حقيقت غايي است.(10)
تأثير
جايگاه مهم آگوستين در تاريخ مغرب زمين، غير قابل انکار است. ژرفاي نگرش او به طبيعت شگفت انگيز است. آگوستين بي امان و خستگي ناپذير در جست و جوي معرفت بود و پويايي معرفت در او نگاه تيز بينانه اي به طبيعت بشري به وجود آورد تا در ژرفاي روح انسان کاوش کند. آگوستين براي فرهنگ مسيحيان مغرب زمين محدوديت هايي تعيين نمود. تفسير او از ديدگاه هاي افلاطون قسمت اعظم انديشه هاي مسيحيان غرب را تحت الشعاع قرار داد تا هنگامي که در قرن سيزدهم ديدگاه هاي ارسطو از نو کشف شد. اومانيست هاي رنسانس بر آگوستين تکيه نمودند. در مورد رهبران اصلاحي نقش عمده اي داشت. لوتر مفهوم لطف آگوستين را دستاويز خود قرار داد. مطالعه ي بنيان هاي دين مسيحيان اثر کالوين، روشنگر اين مطلب است که پس از انجيل، آثار آگوستين پيش از هر فرد ديگري در مسيحيت مطرح بوده است.(11)
وجوه مختلف جستارهاي فلسفي او براي قرون بعد از او و تا ظهور ارسطو گرايي در قرون دوازدهم در اوج حاکميت بود. لوتر، شلاير ماخر و کانت نقطه شروع تفکر خود را از او گرفتند. حتي در بسياري موارد، آگوستين از هگل و شلاير ماخر نو انديش تر است. در گستره ي روانشناسي و متافيزيک صاحب انديشه بود.
نظريه ي «مي انديشم پس هستم» دکارت نه تنها خميرمايه، بلکه شکل گيري خود را مديون انديشه آگوستين است. رشد سياسي قرون وسطايي هم متأثر از آگوستين بوده است، چه او به معناي واقعي مبدع امپراطوري مقدس روم بود. گويند شارلا تعلق خاطر زيادي به شهر خداي آگوستين داشت. در قرن يازدهم در جريان اختلاف ميان امپراطور و پاپ هر دو طرف اختلاف صريحاً به او توسل مي جستند.(12)
ملاحظه مي شود که غناي فکري و تنوع وجوه آموزه هاي آگوستين به حدي بود که بسياري از او تأثير پذيرفتند. اين تنوع نتيجه ي تنوع آثار اوست که در دوره اي طولاني خلق شده اند.
اين تنوع فکري بخشي به مقطع زماني که او در آن مي زيست و بخشي به شرايط خاص گروش او به مسيحيت مربوط مي شود. او در نقطه ي عطف دو دنيا: دنياي قديم که در حال گذر بود و دنياي نوين که وارث دنياي قديم مي شد، قرار داشت. آگوستين ناقل فرهنگ قديم به آيندگان بود. او اين ميراث را گردآوري نموده و بازسازي کرد و با ويژگي هاي تفکر ژرف خود به آيندگان منتقل نمود.
آگوستين اين انديشه ها را نه به طور انتزاعي و مجرد و آرماني، بلکه با همه ي وجودش دريافت و به عنوان حقيقتي زنده توسط همه قواي شخصيت عظيمش آن را به آيندگان عرضه داشت.
همين انساني که به عنوان يک مسيحي کاتوليک انديشيد، عمل کرد و زيست و با تعصبي شديد خود را وقف مسيحيت کاتوليک کرد، انساني بود که تجربيات خاصي را پشت سر گذاشته بود.
آگوستين، بدعت را با جذاب ترين شکلش ژرفايابي نمود. و طعم فلسفه را در اوج رشد و تحول چشيده بود. با زندگي گروه هاي مخفي و سري و حلقه مشرکان به نحوي آشنا بود.
درون اين انسان مسيحي کاتوليک، فيلسوفي فعال مستتر بود، درون هر دو يک نبوغ ديني وجود داشت. و اين درحالي بود که براي بيان عواطف و ايده هاي خود، مهارت ادبي بي نظيري هم داشت.
آگوستين همواره به پيروانش توصيه مي نمود که هيچ چيز را بيش از ايمان کاتوليکي دوست نداشته باشند و به نقادان خود توصيه مي نمود که خودشان را بيشتر از حقيقت کاتوليک نخواهند. براي آگوستين، کليسا اساساً يک اجتماع مقدس و پيکره ي مسيح است.(13)
Biblography
1ــ Bettenson, Henry. St Augustine City of God, Penguin Books, 1972. Great Britain. by Richard clay ltd, Bungay, Suffolk.
2ــ Chadwick, Henry, saint Augustine Confession, oxford university press 1991.
3ــ Chadwick,ltenry, Founders of thought, oxford. university Press 1991.
4ــ E.B.Pusey, D.D. Tianslator -The canfessions of St Augustine, Every man's Library.
5ــ Dilman, Ilham, Free will, Routledge, London,1999.
6ــ Matthews, Gaerthb, Augustine, Routledge Ency. of phi lasophy .London. Voll 1998.
7ــ Matthews, Hareth b.Augustine, Concise Routledge Ency. of philosophy. london 2000.
8ــ Roy, OJ-B.Du. Augustin, St, New Catholic. vol.
9ــ (Smith, Warren Thomas, Augustine of Hippo, Ency. of Religion, Eliade (ed.
10ــ Warfield, Benjamin B.Augustine. Ency. Religion & Ethics, Hastings.
11ــ Wilken, Robert,L. Plagianism, Ency. Religion. Eliadee.
12ــ Wilken, Robert,L. Pelagius, Ency. Religion. Eliadee.
13ــ دورانت، ويل. صارمي، پاينده، ظاهره (مترجمان) عصر ايمان بخش اول، علمي فرهنگي 1373.
14ــ مگي، بريان، عزت الله فولادوند ــ فلسفه بزرگ. خوارزمي. 1377.
15ــ ناس.جان بي.حکمت. تاريخ اديان. آموزش انقلاب اسلامي 1370.
16ــ راداکريشنان ــ جواد يوسفيان ــ تاريخ فلسفه شرق و غرب. جلد دوم. آموزش انقلاب اسلامي 1367.
17ــ فروغي، محمد علي، سير حکمت در اروپا. زوار 1344.
18ــ کلارک، جيلين، عليزاده، اعترافات آگوستين. نشر مرکز 1379.
19ــ ياسپرس، کارل، محمد حسن لطفي ــ خوارزمي. 1363.
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتري اديان و عرفان.
2.پادشاه ويزيگوت ها.
3.De civitate dei.
4.CF. warbield,525.
5.رک. تاريخ تمدن 92 ــ 91.
6.Donatists.
7.D.Roy,1055.
8.C.Smith.
9.Eccle Siastical Charity.
10.C.Roy,1055.
11.C.Smith ,526.
12.C.Warfield,220.
13.C.warfield,220.
نويسنده: دکتر طاهره حاج ابراهيمي (1)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید