پديد آورنده : سيدحسن اسلامي ، صفحه 76
[در کتاب هاي اخلاقي اسلامي پس از بحث از دروغ به عنوان يک رذيلت و غير اخلاقي شمردن آن و نقل احاديثي که هر نوع دروغي را غير اخلاقي مي شمارد، غالبا چند مورد مجاز شمرده شده است. يکي از آنها جواز دروغ گويي شوهر به زن خويش قلمداد شده است و ديگري دروغ والدين به فرزندان خود به انگيزه هاي تربيتي. اين استثنا عمدتا به رواياتي مستند است که از رسول خدا(ص) نقل گرديده است. در اين مقاله، نويسنده پس از طرح تأکيد پيامبر بر لزوم صداقت در زندگي و تعريف مورد نظر خويش از دروغ و بيان علت غير اخلاقي بودن آن، به تحليل اين دو استثنا پرداخته است. وي پس از نقل احاديث مورد استناد و بررسي محتواي دلالي آنها و ارائه نظرگاه هاي مختلف، به نقد ديدگاه مسلط پرداخته و در کارآيي تفسير رايج در اين باره ترديد کرده است.]
صداقت به مثابه ارزشي اخلاقييکي از وجوه مشترک دعوت پيامبران الهي، دعوت به صداقت و پرهيز از بي صداقتي و دروغ بوده است. صداقت لازمه شناخت خود، معايب خويش و کوشش براي رهايي از کاستي هاي خود و تحقق خود يا خودشکوفايي است. کسي که با خود و ديگران صادق نباشد، نه خود را مي شناسد و نه ديگران را و در همان حال هم خود را فريفته است و هم ديگران را؛ چرا که تصويري نادرست به خود و ديگران نموده است و اين سدي است در برابر کمال. از اين رو، يکي از اصول مشترک همه اديان تأکيد بر صداقت و دوري از خودفريبي يا ديگرفريبي است. در اين مسئله تفاوتي ميان اديان ابراهيمي يا اديان غير ابراهيمي نيست. همه اديان به يکسان صداقت را ارج مي نهند و دروغ و بي صداقتي را مانع کمال دانسته محکوم مي کنند.
تأکيد بر صداقت در سخنان و رفتار رسول اکرم(ص) چنان بوده است که به نام «امين» ملقّب شده است و به پرهيز از دروغ نامور بوده است؛ تا آنجا که سخني به دروغ از دهان شان خارج نشده است. ايشان صداقت را بنياد نجات و رستگاري مردم دانسته و به گونه هاي مختلفي بر اين نکته انگشت تأکيد نهاده است. ايشان در جايي مي فرمايد:«اياکم و الکذب فان الکذب مجانب للايمان؛ از دروغ بپرهيزيد که دروغ با ايمان ناسازگار است.»
همچنين ريشه گياهان را در دروغ دانسته مي فرمايد:
«الکذب يسقي اصول الشر کما سقي الماء اصول الشجر؛ دروغ ريشه هاي شر را آبياري مي کند، همان گونه که آب ريشه هاي درختان را.»ايشان در نکوهش بي صداقتي تا جايي پيش مي رود که مي فرمايد در شخص مؤمن ممکن است هر رذيلتي ريشه بدواند جر دروغ:
«المؤمن ينطبع علي کل شي ء الا الکذب؛ هر خصلتي در مؤمن جايگزين مي شود، جز دروغ.»
به همين سبب چون از ايشان پرسيدند: آيا مؤمن زنا مي کند؟ ايشان فرمود: ممکن است گاه چنين باشد. باز پرسيدند که آيا مؤمن دست به سرقت مي زند؟ فرمود: ممکن است گاه چنين باشد. باز پرسيدند که: آيا مؤمن دروغ مي گويد؟ فرمود:
«نه. کساني دروغ پردازي مي کنند که به خدا ايمان ندارند.»از آنجا به نظر حضرت رسول اکرم(ص)، دروغ و بي صداقتي ريشه همه گناهان است، که با پرهيز از آن مي توان از گناهان و رذايل ديگر نيز باز ايستاد. مردي نزد حضرت آمد و گفت: «من نماز نمي خوانم، زنا مي کنم و دروغ مي گويم. حال از کدام يک از آنها توبه کنم؟» ايشان فرمود: «از دروغ.» بدين ترتيب آن مرد پيمان بست که زان پس ديگر دروغ نگويد. اما چون خواست زنا کند، با خود گفت که اگر رسول خدا(ص) از من پرسيد که پس از آن پيمان، زنا کردي؟ در صورتي که بگويم نه، دروغ گفته ام و اگر بگويم آري، مرا حد خواهد زد. پس از اين گناه باز ايستاد. و چون مي خواست همچنان نماز نخواند، با خود گفت که اگر رسول خدا(ص) از من پرسيد آيا نماز خوانده اي؟ چه بگويم؟ اگر دروغ بگويم که پيمان شکسته ام و اگر راست بگويم مجازات مي شوم. بدين ترتيب از آن دو گناه کبيره نيز باز ايستاد. دروغ نه تنها رذيلتي اخلاقي است، بلکه بازگوي خواري و پستي روح انسان است، به همين سبب از نشانه هاي دلاوري، صداقت است. از اين رو حضرت رسول(ص) مي فرمايد:
«لا يکذب الکاذب الا من مهانه نفسه عليه؛ دروغگو، دروغ نمي گويد جز بر اثر خواري خودش نزد خود.»توجه به اين مسئله در نزد حضرت چنان بود که ايشان دست يافتن به جوهر ايمان را در گرو پرهيز از هر گونه دروغي، حتي در شوخي، مي دانستند و مي فرمودند:
«لا يجد عبد حقيقه الايمان حتي ... يدع الکذب في المزاح؛ هيچ بنده اي حقيقت ايمان را در نمي يابد، مگر آنکه دروغ گويي در شوخي را واگذارد.»
و براي کسي که هر گونه دروغ را حتي در شوخي هايش واگذارد، سه خانه را در جاهاي مختلف بهشت تضمين و دروغ گفتن به برادر ديني را خيانتي بزرگ قلم داد مي کرد:
«کبرت خيانه ان تحدث اخاک حديثا و هو لک به مصدق و انت له به کاذب؛ خيانت بزرگي است که به برادرت سخني بگويي که او تو را در آن راستگو بداند، اما تو در آن به او دروغ گفته باشي.»
سرانجام آنکه ايشان هيچ دروغي را شايسته مسلمانان نمي دانست و از آنان مي خواست تا از آن يکسره باز ايستند. براي مثال به ابوذر فرمودند که هرگز هيچ دروغي از دهانش خارج نشود و تصريح مي کردند که هيچ دروغي نگفته اند.
اين توجه و حساسيت به صداقت، گسترش و رواج بحث هاي متنوعي را در متون اخلاقي ما در پي داشته است و عالمان اخلاق، ابعاد اين مسئله را به استناد نصوص ديني کاويده و ادبيات ارجمندي را به ميراث نهاده اند.
اما پرسشي که ذهن ما را مي خلد آن است که آيا هرگز نبايد دروغ گفت و آيا در موارد خاص، حتي اگر به بهاي جان انسان بي گناهي تمام شود، باز بايد صداقت به خرج داد و مايه مرگ کسي شد؟ به نظر نمي رسد که اين تعميم و حکم قاطع «هرگز دروغ مگو»، قابل عمل باشد و با شهود و درک عمومي ما سازگار نيست. اين جاست که همان کساني که دروغ را پليد دانسته اند، در مواردي آن را مجاز و چه بسا واجب شمرده اند. نخستين داستان کتاب گلستان سعدي در باره دروغ وزيري نيک خواه و صداقت کُشنده وزيري بدخواه، با اين نتيجه معروف که «دروغ مصلحت آميز، به از راستي فتنه انگيز» به نيکي نشان دهنده اين شهود است. حتي پيامبر اکرم که اين همه بر صداقت و پرهيز از دروغ تأکيد داشتند، در مواردي دروغ را مجاز مي شمردند، که عالمان اخلاق و فقها آنها را در کتاب هاي خود آورده اند. اما جاي اين پرسش است که اين موارد کدام است و به چه دليل چنين استثنايي پذيرفته شده است. اين پرسش را نگارنده به تفصيل در جاي ديگري پيش کشيده و کوشيده است به آن پاسخ دهد، از اين رو در اينجا از آن مي گذريم. ليکن برخي از عالمان اخلاق، دروغگويي شوهر به همسر و دروغگويي والدين به فرزندان خود را از جمله اين قبيل دروغ هاي مجاز دانسته اند و به سود آن استدلال کرده اند. براي مثال مرحوم ملا احمد نراقي، در اين باره چنين مي نويسد:
«هر گاه زن چيزي از شوهر بخواهد که قادر نباشد يا قادر باشد، اما بر او واجب نباشد، جايز است به او وعده دهد که مي گيرم؛ اگر چه قصد او نباشد گرفتنِ آن و نگيرد.»
آيت اللّه سيدرضا صدر اين مورد را مجاز شمرده آن را نشانه اهميت زندگي زناشويي در اسلام و لازمه خوشبختي زن و شوهر دانسته مي گويد:«اسلام کاخ سعادت زناشويي را هميشه برپا مي خواهد و براي حفظ اين کاخ که خوشبختي دو تن يا بيشتر در آن مي باشد، وعده دادن دروغ را اجازه داده است. شوهر اگر بتواند تقاضاي زن را انجام دهد، بهتر و اگر نتواند يا صلاح نداند، باز هم تلخي زندگي زن و شوهر را نخواسته [است.] زن عواطفش لطيف است، نبايستي نوميد گردد و شکرآبي ميان دو همسر پيدا شود؛ پس اين دروغ براي بشر سودمند است.»
اينان به استناد احاديثي چنين دروغي را روا شمرده اند، اين احاديث که به آنها اشاره خواهد شد، تنها در دو يا سه مورد دروغگويي را مجاز دانسته اند که دروغ به زن يکي از آنها است، و تصريح کرده اند که تنها در اين موارد مي توان دروغ گفت.
اما برخي از عالمان اخلاق در همين حد باقي نمانده و موارد ديگري را نيز از باب وحدت ملاک به آنها افزوده اند که دروغگويي والدين به فرزندان خود، يکي از آنها به شمار مي رود.
براي مثال ملا مهدي نراقي پس از نقل احاديثي که دروغ گفتن را در سه مورد مجاز مي شمارد، مي نويسد:«گرچه اين اخبار به مقاصد سه گانه منحصر هستند، ليکن ديگر مقاصد ضروري که در مصلحت از اين موارد بالاتر يا در همان حد هستند نيز از باب اولويت يا اتحاد طريق، بدان ها ملحق مي شوند.»
آنگاه موارد ديگري نام مي برد که در آنها دروغ گفتن جايز است، هر چند در احاديث بدان تصريح نشده است. غزالي نيز پس از نقل موارد سه گانه دروغ مجاز مي گويد که احاديث به صراحت اين سه مورد را استثنا کرده است، اما موارد مشابه آنها را نيز مي توان بدان ها پيوست.
يکي از مواردي که براساس اولويت يا اتحاد طريق، جزو دروغ هاي مجاز به شمار رفته است، دروغ به کودکان است. غزالي حکم دروغ به کودکان را از سنخ دروغ به زنان مي شمارد و چون اين يک را مجاز دانسته است، دروغ به کودکان را نيز مجاز مي شمارد و مي گويد:«اگر کودک جز از راه وعده و وعيد و ترساندن دروغين به مکتب خانه راغب نشود، اين کار مباح خواهد بود.»
ملا مهدي نراقي نيز کودکان را به زنان ملحق مي کند و مي گويد:«اگر کودک به نوشتن و ديگر کارهايي که به او فرمان مي دهند جز به وسيله وعده و وعيد و ترساندن راغب نشود، اين کار جايز خواهد بود، هر چند که قصد وفاي به آن در کار نباشد.»
ملا احمد نراقي (پسر نراقي بزرگ) نيز مي نويسد:«هرگاه طفلي را به شغلي مأمور سازي و او رغبت به آن نکند از مکتب رفتن يا شغلي ديگر، جايز است که او را وعده دهي يا بترساني که با تو چنين و چنان خواهم کرد، اگر چه منظور تو کردن آن نباشد.»
آيت اللّه کني نيز گرچه تصريح به اين مسئله نمي کند، اما در بحث دروغ به خانواده و همسر، سياق عبارت و ضماير را به گونه اي سازمان مي دهد که گويي ايشان نيز دروغ به کودکان را مجاز مي شمارد.
مرحوم آيت اللّه خويي نيز از ظاهر رواياتي که دروغ به زن را مجاز مي داند، نتيجه مي گيرد که نه تنها دروغ به زن، بلکه به همه اعضاي خانواده نيز جايز است.
بدين ترتيب با ديدگاهي مواجه هستيم که دروغ به کودکان را مجاز مي شمارد و آن را از دايره غير اخلاقي بودن بيرون مي آورد.
بدين ترتيب، از نظر عده اي از عالمان اخلاق، در عين اعتقاد به قبح و غير اخلاقي بودن دروغ، دروغگويي شوهران به همسران خود و والدين به فرزندان خويش اخلاقي است و از شمول نهي پيامبر اکرم(ص) مبني بر دوري از هر نوع دروغي خارج است. حال جاي اين پرسش است که آيا واقعا چنين دروغ هايي اخلاقي است و با منظومه اخلاقي اسلام سازگار است يا خير؟ و اگر دروغ رذيلت است، چرا دروغ شوهر به همسر خود يا والدين به فرزندان خويش مجاز شمرده شده است؟ در اين نوشتار مي شود دلايل اين استثنا، تفسيرها و ملاک آن بررسي و ارزيابي شود و در دو بخش، پيش خواهد رفت: نخست دلايل جواز دروغ شوهر به همسر خود و دوم دلايل جواز دروغ والدين به فرزندان خويش.
ليکن قبل از ورود به بحث لازم است که اشاره اي کوتاه به مفهوم دروغ و دليل غير اخلاقي بودن آن بشود. غالبا دروغ به معناي گفتار يا رفتار خلاف واقع و يا کتمان واقعيت تعريف مي شود. ليکن در کنار اين نگرش مسلط، کساني بر اين نظرند که دروغ در مباحث اخلاقي به اين معنا نيست، بلکه دروغ عبارت است از رفتار يا گفتار بر خلاف باور، و اين مسئله ربطي به واقعيت امر ندارد، بلکه وابسته به نيت و باور گوينده يا عامل است. براي مثال اگر من با اينکه باور دارم امروز جمعه است، اظهار کنم امروز شنبه است، دروغ گفته ام، هر چند در واقع من اشتباه کرده باشم و در واقع امروز شنبه باشد. از سوي ديگر اگر امروز شنبه باشد و من به غلط معتقد باشم که امروز جمعه است و آن را ابراز کنم دروغ نگفته ام، هر چند اشتباه کرده ام و اين اظهار خلاف واقع، اخلاقا نکوهيدني نيست. اينجاست که بايد ميان خطا و دروغ که کاري است آگاهانه تفکيک کرد و اين کاري است که غالبا به آن توجه نمي شود. نگارنده، اين مسئله را به تفصيل در جاي ديگري کاويده است، از اين رو به همين مقدار اکتفا مي شود. حال اگر اين مطلب پذيرفته شود که من هنگامي که دروغ مي گويم، چيزي را اظهار مي دارم که خود بدان باور ندارم، از سوي ديگر در روابط اجتماعي و گفتگوها اصل بر درستي سخناني است که از دهان کسي خارج مي شود، در نتيجه اعتماد به گوينده مفروض گرفته شده است، در اين صورت من با زير پا گذاشتن اين اصل عمومي مخاطب خود را فريفته و از اعتماد او سوء استفاده کرده ام. بدين ترتيب، گوهر دروغگويي سوء استفاده از اعتماد مخاطب و فريفتن او است. اگر اين تعريف در باره دروغ پذيرفته شود، آنگاه علت، يا يکي از علل غير اخلاقي بودن دروغ آشکار مي گردد؛ مسلمان حق ندارد ديگري را بفريبد و از اعتماد او سوء استفاده کند. اين کار خيانت است و خيانت کاري است غير اخلاقي. اگر اين مبنا پذيرفته شود، در اين صورت دليل مجاز بودن برخي از دروغ ها نيز روشن مي گردد. براي مثال، من مجاز هستم که در هنگام جنگ و زير شکنجه نيروي دشمن که از من خواستار اطلاعاتي در باره وضع نظامي کشورم مي شود، دروغ بگويم، زيرا فريفتن او اشکالي ندارد و او حق ندارد از من خواستار صداقت گردد؛ اين نکته اي است که بر آن اتفاق نظر است، هر چند کساني مانند «کانت» با اين نحو تحليل نيز مخالفند و تکليف به صداقت را تکليفي مطلق در برابر دوست و دشمن مي دانند، اما در اينجا سخن بر حوزه اخلاق اسلامي است و همه عالمان اخلاق دروغ گويي به دشمن در هنگام جنگ را مجاز شمرده اند.
حال بايد ديد آيا دروغ به معناي فوق، يعني سوء استفاده از اعتماد زن و فرزندان، اخلاقي است و اگر چنين است، به چه دليل؟
يک: دلايل جواز دروغ به زنمهم ترين مستند عالمان اخلاق براي مجاز دانستن چنين دروغي احاديثي است که از رسول خدا(ص) نقل مي کنند و از آنها جواز دروغگويي شوهر به زن را استنباط مي نمايند. اما مهم ترين روايت در اين زمينه، حديثي است که ام کلثوم دختر عقبه بن ابي معيط از حضرت رسول نقل مي کند. اين حديث، مورد قبول غالب محدثان است و در عمده منابع روايي آمده است. احاديث ديگر نيز از نظر موضوعي شباهت بسياري با اين حديث دارند و به نظر مي رسند که نقل هاي ديگري از همان باشند. جالب اين است که از ام کلثوم دختر عقبه، تنها يک روايت در صحيحين (صحيح بخاري و صحيح مسلم) آمده که همين حديث است و همه محدثان و عالمان اخلاق آن را قبول کرده اند و آن را در کتاب هاي خود آورده و شرح و تفسير کرده اند. مضمون اين حديث آن است که رسول خدا در سه مورد دروغ گويي را مجاز شمرده است: در جنگ، براي اصلاح و دروغگويي ميان زوجين. متن حديثي که وي نقل مي کند به شرح زير است:
«لَمْ أَسْمَعْهُ يرخِّصَ في شَي ءٍ مِمِّا يقُولُ النَّاسُ کِذْبا إِلاّ ثَلاث: اَلْحرْبُ وَ الإِصْلاحُ بَينَ النَّاسِ وَ حَديثُ الرَّجُلِ امْرَأتَهُ وَ حَديثُ الْمَرْأه زَوْجَها؛نشنيدم که ايشان [رسول خدا] از مواردي که مردم در آنها دروغ مي گويند، جز سه مورد را مجاز شمرده باشد: در جنگ، براي اصلاح ميان مردم و سخن شوهر به زن خويش و سخن زن به شوهر خود.»
اين حديث با همه شهرتي که دارد، با الفاظ متفاوتي نقل شده است. گاه به نظر مي رسد که اين سه مورد را رسول خدا(ص) معين ساخته و گاه الفاظ روايت به گونه اي است که گويا ام کلثوم از سخنان حضرت چنين دريافته است که در اين سه مورد دروغ رواست و در نتيجه اين الفاظ از اوست؛ براي مثال شارح «رياض الصالحين» هنگام نقل اين حديث و شرح آن مي گويد که مقصود ام کلثوم از سه مورد: جنگ و ... است. با اين حال اين حديث را عالمان شيعه و اهل سنت قبول کرده اند و به گفته مرحوم محمدباقر مجلسي، مضمون آن مورد اتفاق فريقين (= شيعه و اهل سنت) است. تقريبا همه محدثان اهل سنت اين حديث را نقل کرده و مضمون آن را پذيرفته اند، از جمله: بخاري، احمد حنبل، مسلم، ابوداود، ترمذي، طيالسي، عبدالرزاق، ابن حبان، طبراني و بيهقي، همچنين در کتاب «المجالسه و جواهر العلم» طي سه صفحه بيش از پنجاه منبع ـ که اين حديث در آن آمده ـ معرفي شده است.
همين حديث را ديگران با الفاظ زير از ام کلثوم نقل مي کنند:«ما سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه ِ يرَخِّصَ في شَيي ءٍ مِنَ الْکذبِ إِلاّ في ثَلاث. کانَ رَسُولُ اللّه ُ يقُولُ: لا أعِدُّهُ کاذِبا الرَّجُلَ يصْلِحُ بَينَ اثْنَينِ يقُولُ الْقَوْلَ لا يريدُ بِهِ إِلاّ الاْءِصْلاحَ وَ الرَّجُلُ يقُولُ الْقَوْلَ فِي الْحَرْبِ وَ الرَّجُلُ يحَدِّثُ امرأتَهُ وَ ألمَرْأه تُحَدِّثُ زَوْجَها؛
نشنيدم رسول خدا چيزي از دروغ را مجاز شمرد مگر در سه مورد: رسول خدا(ص) مي فرمود: «دروغگويش نمي شمارم، مردي را که ميان دو تن آشتي برقرار مي کند و سخني مي گويد که از آن جز اصلاح مقصودي ندارد و کسي که در جنگ سخن مي گويد و مردي که با زن خود سخن مي گويد و زني که با شوهر خود سخن مي گويد.»
اگر دقت کنيم، در اين حديث فقط مضمون، ثابت است و تقريبا بيشتر الفاظ اين حديث با حديث قبل تفاوت مي کند و تعابير به کار رفته در آن چندان واضح نيست که مجددا به آن خواهيم پرداخت.
ديگران نيز احاديثي با همين مضمون از رسول خدا(ص) نقل کرده اند، که بعضي از آنها تنها دو نوع دروغ را مجاز دانسته اند، با اين حال اين حديث مشهورتر است، از اين رو همين روايت را مبناي بحث خود قرار مي دهيم، اما پيش از تحليل اين حديث، اشاره اي به شخصيت ام کلثوم مناسب است.
ام کلثوم، خواهرِ مادري عثمان بن عفان، خليفه سوم، است که در آغاز بعثت به پيامبر(ص) ايمان آورد و در سال هفتم بعثت به حبشه هجرت کرد. گويند او نخستين زن قرشي بود که با پيامبر اکرم(ص) بيعت نمود. ابتدا با زيد بن حارثه ازدواج کرد و پس از شهادت او در جنگ موته، به همسري زبير بن عوام در آمد و چون از او جدا شد، با عبدالرحمان بن عوف ازدواج کرد و سرانجام به ازدواج عمرو بن عاص در آمد و در دوران خلافت امام علي(ع)، درگذشت. در کتاب بخاري و کتاب مسلم جز اين حديث، از او حديث ديگري نقل نشده است. تذکره نويسان نيز در نقد و قدح او چيزي ننوشته اند و حديث او را با ديده قبول نگريسته اند.
جز اين روايت، روايات ديگري در اين زمينه وجود دارد که پاره اي از آنها در اينجا ذکر مي شود:
1. ابن شهاب مي گويد:«وَ لَمْ أَسْمَعْ يرَخَّصُ في شَي ءٍ مِمَّا يقُولُ النَّاسُ کِذْبا إِلاّ في ثَلاثٍ: الْحَرْبُ وَ اْلإصْلاحُ بَينَ النَّاسِ وَ حَديثُ الرَّجُلِ امْرَأتَهُ وَ حَديثُ المَرْأه زَوْجَها؛
نشنيده ام که در آنچه مردم دروغ مي گويند، جز سه مورد جايز باشد: جنگ، اصلاح ميان مردم و گفتگوي مرد با زنِ خود و گفتگوي زن با شوهرِ خويش.»
گفتني است که اين روايت، همان است که ام کلثوم آن را نقل کرده و برخي معتقد هستند که ابن شهاب آن را از ام کلثوم نقل مي کند، اما نکته مهم آن که مُسلم نيشابوري ـ از راويان بزرگ اهل سنّت و صاحب کتاب صحيح مسلم ـ بر آن است که بخش سوم را به حديث نبوي افزوده اند؛ و گرنه اصل حديث تنها دو مورد را ذکر مي کند: جنگ و اصلاح ميان مردم.
2. اسماء بنت يزيد از رسول خدا(ص) نقل مي کند که ايشان فرمود:«لا يحِلُّ الْکَذِبُ إِلاّ في ثَلاثٍ: يحَدِّثُ الرَّجُلُ إِمْرَأتَهُ لِيرْضِيها وَ الْکَذِبُ في الْحَرْبِ وَ الْکَذِبُ لَيصْلِحَ بَينَ النَّاسِ؛
دروغ روا نيست، جز در سه مورد: مرد با زن خود گفتگو مي کند تا خشنودش سازد، دروغ در جنگ و دروغ براي آنکه ميان مردم اصلاح کند.»
همين حديث را بيهقي از اسماء بنت يزيد با همين مضمون ـ اما با الفاظي متفاوت ـ اين گونه نقل مي کند:
«لا يصْلُحُ الْکَذِبُ إِلاّ في ثَلاثٍ: الرَّجُلُ يکْذِبُ لاِمْرَأتِهِ لِتَرْضي عَنْهُ أوْ إِصْلاحٌ بَينَ النَّاسِ أوْ يکْذِبُ في الْحَرْبِ؛
دروغ به صلاح نيست، جز در سه مورد: مرد براي زنِ خود دروغ گويد تا زن از او خشنود شود يا اصلاح ميان مردم يا آنکه در جنگ دروغ بگويد.»
نواس بن سمعان نيز همين حديث را از رسول خدا(ص) با اين الفاظ متفاوت نقل مي کند:
«إِنَّ الْکَذِبَ لا يصْلُحُ إِلاّ في ثَلاثٍ: الْحَرْبُ، فَإِنَّها خُدْعَه وَ الرَّجُلُ يرْضي اِمْرَأتَهُ وَ الرَّجُلُ يصْلِحُ بَينَ النَّاسِ؛
دروغ به صلاح نيست، جز در سه مورد: جنگ، چرا که نيرنگ است و مرد زن خود را خشنود مي سازد و شخصي که ميان مردم اصلاح مي کند.»
احاديث ديگري نيز مضموني از اين دست دارند. ليکن همين مقدار براي طرح بحث کافي است. در باره اختلاف الفاظ و سند اين احاديث بحثي نمي کنيم، چرا که اين بحث خارج از حوزه اين نوشتار است. از آنجا که مضمون اين حديث و احاديث مشابه آن مقبول عالمان اخلاق و فقيهان بوده است، به بررسي دلالت هاي آن و ملاک استثنا بسنده مي کنيم.
با اين همه، از مقايسه اين سه حديث به دو نتيجه مختلف، اما بسيار مهم و کليدي مي رسيم. در حديث ام کلثوم چنين آمده است: «وَ حَديثُ الرَّجُلِ إِمْرَأتَهُ وَ حَديثُ الْمَرْأه زَوْجَها» طبق اين حديث، زن و شوهر هر دو مجاز هستند که به يکديگر دروغ بگويند، ولي در حديث اسماء و حديث نواس چنين آمده است: «يحَدِّثُ الرَّجُلُ إِمْرَأتَهُ لِيرْضِيها» که نتيجه اش آن است که فقط مرد حق دارد به زنِ خود دروغ بگويد. همين نکته خاص مي تواند سرنوشت بحث را دگرگون سازد و نتايج متضادي به دست دهد.
مبارکفوري در شرح حديث اسماء هنگام نقل قسمت اول حديث؛ يعني «مرد با زنِ خود گفتگو مي کند تا خشنودش سازد»، مي نويسد: «قرينه آن از سرِ بي نيازي يا مقايسه و يا به وسيله راوي براي اختصار حذف شده است.» مقصود مبارکفوري آن است که اين تعبير، تعبيري مشابه داشته است؛ مانند «و گفتگوي زن با شوهرش» که خودِ پيامبر(ص) آن را ذکر نکرده است، چون که همين يک تعبير گوياي ديگري نيز مي باشد. يا اينکه مي توان از طريق مقايسه آن را به دست آورد. سومين احتمال آن است که اين تعبير در اصل حديث بوده است، اما راوي آن را براي کوتاه کردن روايت، حذف کرده باشد.
گذشتگان نيز به اين مسئله توجه نموده و غالبا بر آن بوده اند که زن و شوهر حق دارند به يکديگر دروغ بگويند، از اين رو نسائي در سنن خود، دو باب مستقل مي گشايد. عنوان يکي را «الرخصه في ان يحدث الرجل اهله بما لم يکن» مي گذارد و در آن همين حديث را نقل مي کند و نتيجه مي گيرد که شوهر مي تواند به زنِ خود دروغ بگويد. عنوان باب دوم را «الرخصه في ان تحدث المرأه زوجها بما لم يکن» مي نهد و قسمت ديگري از همين حديث را در آن نقل مي کند و به اين نتيجه مي رسد که زن مي تواند به شوهر خود دروغ بگويد، اما به تدريج سنت اخلاقي ما بر آن رفته است که اين اجازه را تنها مختص مردان بداند و در آن باب بحث کند، حتي در منابع فقهي نيز اين مسئله مسلّم شمرده شده است که تنها مرد حق دروغ گفتن به زن خود را دارد و دليل هايي ذکر مي شده که در آن تنها از حق مرد سخن رفته است. امروزه نيز اين مسئله از مسلمات است و کتاب هاي اخلاقي، فقط دروغ مرد به زن را مجاز مي دانند. سخنان ملا احمد نراقي و آيت اللّه صدر را خوانديم. آيت اللّه مهدوي کني نيز در اين باب مي نويسد: «چون بسياري از اوقات در اثر زياده طلبي و چشم و همچشمي تقاضاي خانواده فراتر از امکانات مرد و بيش از حد کفاف است، در چنين وضعي مرد بر سر دوراهي قرار مي گيرد ...» و نتيجه مي گيرد که مرد مي تواند وعده هاي دروغين بدهد. نراقي پدر (ملا مهدي) نيز، پس از آنکه دروغ به زن را مجاز مي شمارد، دروغ به کودکان را هم بدان ملحق مي سازد. آيت اللّه خويي نيز دروغ گفتن شوهر به زن و فرزندش را مجاز مي شمارد.
باري، مقصود برشمردن همه کساني نيست که دروغ شوهر به زنِ خود را مجاز مي شمارند، بلکه سخن آن است که دست کم در ميان عالمان شيعه اين اصل مسلّم شمرده شده است که تنها مرد مي تواند به زنِ خود دروغ بگويد، اما در ميان اهل سنّت جريان ديگري ديده مي شود که از دروغ گفتن زن و شوهر به يکديگر سخن مي گويد. در هر صورت، بحث تاريخي اين مسئله و اينکه چگونه نگرش مردسالارانه اين استثنا را بدين مسير انداخته و حق دو طرف را به يک طرف منحصر ساخته، از چارچوب اين نوشتار بيرون است، اما آنچه که در بحث ما مي گنجد آن است که آيا تنها مرد حق دارد به زنِ خود دروغ بگويد يا آنکه زن نيز مي تواند چنين رفتاري را در برابر شوهر خود انجام دهد. هر يک از اين دو شق، نتايج مختلفي به بار مي آورد، ولي قبل از پاسخ به اين مسئله ببينيم که برداشت قدما و معاصران از اين استثنا چه بوده است.
تفسيرهاتقريبا هيچ يک از عالمان گذشته، در اصل اين استثنا و صحت آن ترديدي نکرده اند و پس از مسلّم دانستن آن، به تعيين مراد از آن پرداخته اند. به سخن ديگر اگر دروغ غير اخلاقي است، چرا در اين مورد خاص مي توان دروغ گفت و در عين حال کاري غير اخلاقي انجام نداد و به عبارت ديگر در اينجا چه مسئله اي مجوز دروغگويي است و قبح آن را از ميان مي برد. در اينجا دو ديدگاه اصلي وجود داشته است.
1. کساني بر آن بوده اند که عقل، حق اظهار نظر در اين عرصه را ندارد و قبح دروغ ذاتي نيست، بلکه شارع آن را حرام دانسته است و خود صلاح ديده که در مواردي آن را مجاز بشمارد، ما را جز پيروي و اطاعت، حقي نيست. از اين منظر، دروغ في نفسه بد نيست بلکه چون دين اسلام آن را حرام شمرده است، پس بد است. همان ديني که اين کار را ممنوع دانسته در مواردي به روا بودن آن حکم داده است.2. ديگراني بر آن بوده اند که قبح دروغ مسئله اي عقلي است و حتي اگر خداوند نيز آن را غير اخلاقي اعلام نمي کرد، با فطرت پاک خود پليدي آن را در مي يافتيم. آنان در برابر اين پرسش که اگر دروغ به خودي خود پليد است، چرا در مواردي مجاز شمرده شده است، پاسخ مي دادند که در اين موارد، مقصود دروغ صريح نيست، بلکه مراد تعريض و توريه مي باشد.
نکته اي که همگان بر آن تأکيد کرده اند آن است که دروغ به همسر ـ به هر معنايي باشد ـ نبايد حقي را ناحق کند يا موجب سقوط يکي از وظايف زن يا شوهر شود و يا باعث قطع نفقه زن گردد؛ بنابراين دروغ در محدوده تکاليف زن و مرد، جايي ندارد. ابن حجر عسقلاني در اين مورد مي گويد: «بر اين مطلب اتفاق نظر است که مقصود از دروغ ميان زن و شوهر، تنها در جايي است که حقي را از آن دو ساقط نکند.» ملا احمد نراقي مي گويد: «هر گاه زن، چيزي از شوهر بخواهد که ... بر او واجب نباشد ...» وهبه الزحيلي نيز دروغ را جز در مورد نفقه و مصالح خانوادگي، جايز مي شمارد.
باري، براي زير پا گذاشتن حقوق همسر يا از زير بار وظايف شانه خالي کردن، نمي توان دروغ گفت. حال ببينيم که اساسا مقصود از دروغ به زن چيست؟
در بيان مقصود از دروغ به زن غالبا دو مطلب را ذکر کرده اند:الف) مقصود از دروغ، وعده هاي غير جدي است.
ب) مقصود از دروغ، ابراز محبت و مبالغه در آن است.
الف) مقصود از دروغ، وعده هاي غير جدي است
زندگي خانوادگي هميشه بر وفق مراد طرفين نيست و در موارد بسياري، مرد از زير بار تعهداتي که بايد به جاي آورد يا بهتر است به جاي آورد، شانه خالي مي کند و همين باعث آشفتگي و به هم ريختگي خانواده مي شود. زن نيز گاه توقعاتي بحق و ناحق دارد که خواستار انجام آنها مي شود، اما مرد در شرايطي است که نمي تواند آنها را برآورده سازد. حال يا بايد سفت و سخت در برابر خواسته هاي زن خود بايستد و يا با وعده اي دروغين و «چشم» گفتني خشک و خالي، يک غائله خانوادگي را ختم کند. گِرِهي که با دست مي توان گشود با دندان نمي گشايند، بنابراين از باب تسهيل زندگي خانوادگي و براي پيشگيري از مشکلات حل نشدني، مرد مجاز است به زنِ خود وعده هاي دروغين بدهد. سيدنعمت اللّه جزائري از يکي از استادان شوخ طبع خود نقل مي کند که مي گفت: آدم زن دار چشم و پايش از او سخت در رنج هستند، چون که هر گاه بخواهد از خانه بيرون آيد، زنش به او مي گويد فلان چيز را بخر. او نيز به نشان وعده دادن، دست بر چشم مي گذارد؛ اما چون دست خالي باز گردد، زنش از وي مي پرسد که آنچه خواستم چرا نياوردي؟ و او نيز دست بر پايش مي کوبد و مي گويد يادم رفت و فراموش کردم و ... بدين ترتيب با وعده اي دروغين از يک دعواي خانگي پيشگيري مي کند.
نراقي نيز، مقصود از دروغ گفتن را وعده دروغ دادن مي داند. آيت اللّه کني هم عنوان «وعده به خانواده و همسر» را به کار مي برد و مي گويد: «در چنين وضعي مرد بر سر دو راهي قرار مي گيرد: يا بايد با برخورد منفي و رد صريح در برابر خواسته هاي آنان موضع گيري کند و يا با برخورد اميدوارکننده و وعده هاي مصلحتي و غير جدي تا حدودي آنها را راضي و قانع سازد. حال با توجه به اينکه پاسخ منفي و تند جز جريحه دار شدن عواطف و تزلزل ارکان خانواده سرانجامي ندارد، ناگزير اجازه داده شده است که از روش دوم استفاده شود.»
مصطفي سعيد نيز، در تفسير عبارت «گفتگوي مرد با زن خود» مي نويسد: «يعني به او وعده اي دهد که شاد و خرسندش سازد.» خطابي نيز، در اينجا دروغ را به معناي وعده دادن به همسر مي داند و آن را لازمه دوام زندگي خانوادگي مي شمارد.
سخن کوتاه، کساني بر آن رفته اند که مقصود از دروغ در اينجا، وعده دادن به زن و اميدوار کردن او به زندگي خانوادگي و آينده روشن آن است.در اين مورد دو نکته گفتني است:
نخست: کساني با قبول اينکه وعده دروغ، نوعي دروغ به شمار مي رود بر آن هستند که در اينجا نيز بايد از دروغگويي صريح خودداري کرد و معتقدند در حالي که مرد خود را ناچار مي بيند به زن خود وعده اي دروغين بدهد، بايد به گونه اي توريه کند؛ مثلاً اگر مي گويد: برايت پيراهني خواهم خريد، در همان حال چنين نيت کند: «اگر خدا بخواهد.» بدين ترتيب از دروغ گفتن، خود را رهانده است.
دوم: برخي کسان، اساسا وعده دروغ را از مقوله دروغ اصطلاحي بيرون مي شمارند و مي گويند دروغ، صفت خبر است، نه انشاء. به اين معنا که دروغ در باره گزاره هاي اخباري صادق مي آيد، لذا اگر کسي به فرض مدعي شد که زمين مربع است، دروغ گفته است. زيرا خبري بر خلاف واقع داده است. اما اگر کسي گفت مي خواهم زمين مربع باشد، در حقيقت از آرزو يا خواست خود خبر داده و به تعبير دقيق تر خواستي را «انشاء» کرده است و در اينجا نمي توان او را به دروغگويي متهم کرد. وعده دادن نيز از مقوله انشاء به شمار مي رود، از اين رو تعبير دقيق آن «وعده دروغين» نيست، بلکه بايد گفت «وعده غير جدي»؛ در نتيجه در اين مورد اساسا با دروغ مواجه نيستيم و اين مقوله تخصصا از مصاديق دروغ بيرون است. مرحوم آيت اللّه خويي با مجاز شمردن وعده دروغين به زن، مي گويد که اگر اين وعده به صورت انشاء صادر شده باشد، اساسا از موضوع دروغ بيرون است و اگر به عنوان اِخبار باشد، دروغ حرامي است که به شکل وعده بيان شده است. طبق اين تفکيک، اگر کسي به زنِ خود به دروغ وعده دهد که سال آينده برايت گردن بند برلياني خواهم خريد و مقصودش آن باشد که تصميم دارد يا مي خواهد يا در صدد آن است که چنين کاري را بکند ـ البته ظاهرا؛ و گرنه قلبا فقط خواسته است وعده اي دهد ـ در اين صورت وعده دروغين است و مجاز به شمار مي رود، اما اگر مقصودش آن باشد که در ظرف زماني سال آينده چنين وعده اي محقق خواهد شد ـ و خودش چنين مطلبي را احراز نکند ـ در اين صورت دروغ حرامي است که به صورت وعده بيان شده. آيت اللّه مهدوي کني، اين نظر را چنين توضيح مي دهد:
«وعده، نوعي تعهد و التزام است و تعهد و التزام از مقوله انشاست، نه اِخبار؛ بنابراين وعده به همسر تخصّصا از مصاديق دروغ بيرون است، زيرا صدق و کذب مربوط به خبر است و مقوله انشاء از دايره صدق و کذب خارج است ... و تعبيرِ صحيح، وعده غير جدي است، نه وعده دروغ. و چون وعده غير جدي تعهدآور نمي باشد، تخلف از آن اشکال و گناهي ندارد و در حقيقت اين گونه وعده، دروغ نيست.»
ايشان پس از بيان اين تفسير، به بررسي و نقد آن مي پردازد و با استناد به آيات قرآن و عرف زباني، به اين نتيجه مي رسد که:«وعده دروغ، از مصاديق واقعي دروغ است و کسي که بدون جدّ وعده مي دهد، در تعهد خود دروغگو است، زيرا اظهارش با اِسرار و آشکارش با نهان مطابقت ندارد، چه آن را به صورت خبر از آينده و چه به عنوان انشاي تعهد بپذيريم.»
بر اين اساس بايد گفت وعده دروغين واقعا دروغ است، اما در اينجا مجاز شمرده شده است، نه اينکه اساسا دروغ نباشد.
ب) مقصود از دروغ، ابراز محبت و مبالغه در آن استنيازهاي خانوادگي، به نيازهاي مادي منحصر نيست و زن در کنار آن، نيازهايي روحي دارد که تنها از طريق ابراز محبت و عشق برطرف مي شود، از اين رو وجود عشق و محبت براي دوام زندگي خانوادگي لازم است، اما اين عشق و محبت را نمي توان به سادگي مانند کالاهاي مادي تهيه کرد. بايد ميان زن و شوهر رابطه عاطفي عميقي باشد تا بتوانند سختي هاي زندگي را تحمل کنند. اين رابطه عميق يک شبه حاصل نمي شود، بلکه محصول هماهنگي هاي ساليان دراز و هم زيستي مسالمت آميز آنان است، لذا نمي توان همواره وجود چنين رابطه اي را انتظار داشت؛ با اين حال ضرورت آن را نيز نمي توان ناديده گرفت؛ پس چه بايد کرد؟ راه حل مسئله آن است که زن و مرد يکديگر را عميقا دوست بدارند، تا چنين رابطه پايداري ميان آنها به وجود آيد، اما دوست داشتن مسئله اي قلبي است و با فرمان و دستور پديدار نمي شود، پس بايد تدبير ديگري انديشيد.
ساده ترين راه، آن است که زن و شوهر در زندگي زناشويي وانمود کنند يکديگر را دوست مي دارند؛ حتي اگر اين تظاهر دروغين باشد. چنين تظاهري را ما غالبا مي پذيريم. اگر کسي به دروغ از ما تعريف کند، گرچه بدانيم دروغ مي گويد، از تعريف هاي او لذت مي بريم. براي مثال ستاره زن فيلم «زيرزمين» (ساخته امير کاستاريکا کارگردان نامدار بوسنيايي) به مردي که به شدت به او ابراز عشق مي کرد و سخنان عاشقانه بر زبان مي آورد، چنين مي گويد: «مي دانم، دروغ مي گويي، اما دروغ گفتنت زيباست.» اين طبيعت بشر است و آن را هم نمي توان دگرگون کرد. يا چون دعوايي را نزد خليفه دوم بردند گفت: «کمتر خانه اي براساس عشق و محبت بنا مي شود، ليکن مردم براساس اسلام و تبار با يکديگر معاشرت مي کنند.» داستان از اين قرار بود که مردي به نام «ابن ابي عذره دؤلي» در زمان عمر، پي در پي زنان را طلاق خلع مي گفت که به سبب آن شايعاتي در باره اش در شهر پيچيد، از اين رو روزي دست عبداللّه بن ارقم را گرفت و او را به خانه خود برد و در حضور او به زن خود گفت: «تو را به خدا سوگند مي دهم، آيا از من متنفري؟» زن گفت: «سوگندم مده.» اما او همچنان پافشاري کرد و او را سوگند داد. زن نيز گفت که از او متنفر است. ماجرا را نزد عمر بردند و خليفه، زن را خواست و از او پرسيد که آيا تو هستي که از شوهر خود متنفري؟ زن گفت که مرا سوگند داد و من ناخوش داشتم که دروغ بگويم. آيا دروغ بگويم؟ خليفه گفت: «آري، هر گاه کسي از شما ما را دوست نداشت، اين مطلب را به او نگويد، چرا که کمتر خانه اي براساس عشق و محبت بنا مي شود.» بنابراين، مقصود از دروغ در اينجا اظهار محبت غير واقعي و ابراز صميميت هاي دروغين است که اگر هم طرف مقابل به دروغ بودن آن پي ببرد، باز آن را خوش مي دارد. «وهبه الزحيلي» در اين باب مي نويسد: «مانند آنکه شوهر به زن خود بگويد: «تو زيباترين زنان و محبوب ترين کس نزد من هستي.» خطابي نيز مي گويد که مقصود آن است که به او بيش از آنچه در دل دارد، اظهار محبت کند و بدين ترتيب اخلاق او را به صلاح آورد. همچنين ابن الملک مي گويد: «مانند آنکه مرد به زن خود بگويد: «هيچ کس نزدم از تو محبوب تر نيست».»
سخن کوتاه، طبق اين تفسير مقصود از دروغ، مغازلات و سخن هاي عاشقانه و محبت آميزي است که مرد به زن خود مي گويد يا زوجين ميان خود رد و بدل مي کنند و چنين سخناني، مانند شعر هستند که هر چه دروغ تر باشند، شيرين تر و خوشايندتر خواهند بود.
خانم «دوري هُلَندر» (Dory Hollander) در باب دروغ هايي که به زنان گفته مي شود و آنان با طيب خاطر آنها را مي پذيرند تحقيقي کرده و نتيجه آن را به صورت کتاب صوتي منتشر ساخته است. به نظر وي، زنان در قبال دروغ هايي آسيب پذير هستند که به نحوي مقبوليت و محبوبيت آنان را نشان مي دهد؛ اعتماد به نفس آنان را افزايش مي دهد و موجب تقويت خودپنداره آنان مي شود؛ مانند «دوستت دارم» و «اندامت متناسب است». وي در اين کتاب با عنوان «101 دروغي که مردان و زنان مي گويند و دليل اينکه زنان آنها را باور مي کنند» مي کوشد اين دروغ ها را طبقه بندي کند و به زنان، راهي براي مقابله با آنها نشان دهد.
گفتني است که برخي از عالمان دروغ را شامل هر دو مورد دانسته و وعده دروغين و سخنان ملاطفت آميز را نيز از دروغ هاي مجاز شمرده اند.
حال جاي اين پرسش است که اخلاقا آيا دروغ به زن مجاز است؟مجاز بودن دروغ به زن، عمدتا به رواياتي مستند است که از رسول خدا(ص) نقل شده و به همين دليل فقيهان و عالمان اخلاق پس از پذيرش اصل جواز آن، به تعيين محدوده اش پرداخته و کوشيده اند مرزهاي آن را به گونه اي روشن کنند که موجب سلب حقوق زن و مرد نشود. ديگران نيز کوشيده اند براي اين دروغ مجاز، ملاک و توجيهي عقلي يا عقلايي بيابند و آن را براساس چنين ملاکي تبيين کنند.
ديديم که الفاظ اين احاديث يکسان نبودند و تاب تفسيرهاي گوناگوني داشتند. از آن مهم تر احاديثي است ـ اگر نگوييم که تعارض صريحي با احاديث فوق دارند، حداقل آن است ـ که مقصود از دروغ را معين مي سازند. در اين زمينه به ذکر چند حديث اکتفا مي کنيم.
به گفته عطاء بن يسار، مردي از رسول خدا(ص) پرسيد:«يا رَسُولَ اللّه ! هَلْ عَلَي جُناحٌ أنْ أکْذِبَ امْرِأتي؟ قالَ: لا يحِبُّ اللّه ُ الْکَذِبَ. فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه ! أسْتَصْلِحُها وَ أسْتَطيبُ نَفْسَها. فَقالَ: لا جُناحَ عَلَيکَ؛
اي رسول خدا! آيا بر من گناهي است که به زن خود دروغ بگويم؟ حضرت فرمود: خداوند دروغ را دوست ندارد. باز گفت: اي رسول خدا! [مقصودم آن است که] به صلاحش مي آورم و دلش را خوش مي کنم. حضرت فرمود: در اين صورت گناهي بر تو نيست.»
همين حديث با اندکي اختلاف در لفظ نيز نقل شده است. در اين نقل پس از سؤال، رسول خدا(ص) پاسخ مي دهد: «لا خَيرَ فِي الْکَذِبِ؛ خيري در دروغ نيست.» آنگاه آن مرد مقصود خود را از دروغ چنين بيان مي کند: «يا رَسُولَ اللّه ! أعِدُها و أقُولُ لَها؛ اي رسول خدا! به او وعده مي دهم و سخناني به او مي گويم.» در نتيجه حضرت، چنين کاري را بي اشکال مي داند.
در شرح اين حديث نوشته اند که وعده دادن در صورتي مجاز است که به هنگام توانايي آن را برآورد، چرا که خلف وعده، خود نوعي دروغ است. در اين صورت اين حديث، وعده هايي را مجاز مي شمارد که شوهر واقعا بخواهد آنها را برآورد، اما فعلاً امکانش را نداشته باشد و اين قطعا دروغ نيست. در غير اين صورت بايد از وعده دادن بپرهيزد و به گفتن سخناني دوپهلو بسنده کند.
ابن عبدالبر، حديث فوق را مُسند نمي شمارد و خود مي کوشد آنچه را مسند مي داند، با الفاظ متفاوتي نقل کند. در اين نقل پس از آنکه حضرت پاسخ منفي به آن پرسشگر داد، آن مرد پرسش خود را تکرار کرد و باز پاسخ حضرت منفي بود. آنگاه مرد مقصود خود را اين گونه بيان داشت: «أسْتَصْلِحُها وَ أسْتَطيبُ نَفْسَها؛ به صلاحش مي آورم و دلش را خوش مي کنم» و حضرت اين کار را بي اشکال دانست. ابن عبدالبر از اين حديث نتيجه مي گيرد تنها سخناني که مرد براي به دست آوردن دلِ زنِ خود مي گويد و با آنها شادمانش مي سازد، مجاز است!
بدين ترتيب قاطعانه نمي توان گفت که دروغ به زن مجاز است. از اين رو، استناد عالمان اخلاق و فقها براي حکم جواز دروغ در اين مورد، مناقشه پذير است. براي مثال مرحوم آيت اللّه خويي، از ظاهر روايات اصلاح ميان مردم که دروغ براي اصلاح را جايز مي شمارد، به اين نتيجه مي رسد که از اين احاديث مي توان جواز دروغ به زن و حتي همه اعضاي خانواده را به دست آورد؛ در نتيجه اطلاق حرمت دروغ و اطلاق وجوب وفاي به وعده، با اين روايات مقيد مي شود.
در برابر رويکرد که دروغ به زن را مجاز مي شمارد، امام خميني پس از بررسي اين روايات، دروغ گفتن به زن را جايز نمي داند و فتوا دادن به آن را «مشکل» مي بيند. ايشان پس از بررسي مفصل روايات مربوط مي گويد:
«احوط ـ اگر نگوييم اقوي ـ جايز نبودن دروغ به زن است؛ مگر در موارد اکراه و اضطرار.»آنگاه احتمال مي دهد که اين روايات ناظر به مورد اضطرار باشد و خود در اين باب دستور تأمل مي دهند.
از نظر ايشان دو اشکال عمده بر اين روايات وارد است: نخست ضعف سندي و ديگري اجمال آنها. از بحث سندي روايات مي گذريم. مجمل بودن مراد احاديث نيز، کاملاً آشکار است. نخست آنکه الفاظ حديث تاب معاني گوناگوني دارد. ديگر آنکه پيامبر اکرم(ص)، صريحا دروغ گفتن به زن را منع مي کند. سه ديگر آنکه در تفسير اين احاديث و بيان مقصود از آنها سخنان بسيار گفته شده است. تنها معناي مقبول و محصلي که مي توان از اين احاديث به دست آورد، آن است که گفتن پاره اي سخنان خوشايند و دل گرم کننده به زن مجاز است و اين با دروغ اصطلاحي فاصله بسياري دارد، چرا که زن، خود به جايگاه اين سخنان آگاه است و در نتيجه مسئله گمراه گري ـ که در ماهيت دروغ نهفته است ـ پيش نمي آيد و فريبي در کار نيست.
با اين حال ممکن است کساني دروغ گفتن در اين مورد را مجاز شمارند و آن را براساس معيار ضرورت زندگي خانوادگي توجيه کنند، از اين رو سر از مسئله ضرورت در مي آوريم. حال ببينيم که دروغ به زن از مصاديق ضرورت به شمار مي رود يا خير؟
ديدگاه کساني را که به ضرورت دروغگويي به زن معتقد هستند، مي توان اين گونه تقرير کرد که اسلام براي بقا و دوام زندگي خانوادگي ارزش بسياري قائل است و حفظ آن حتي تا حدي واجب است و در نتيجه هر چه بتواند آن را حفظ کند و به دوام آن مدد برساند، مطلوب شارع است و از باب مقدمه واجب، واجب مي شود و از آنجا که «نزاع ميان زوجين، خانواده را که اساس جامعه است در معرض تباهي قرار مي دهد، دروغ گفتن به زن مجاز شمرده شده است.» آيت اللّه مهدوي مي کوشد با تقريري، دروغگويي به زن را از باب ضرورت، اين گونه حل کند:«با توجه به اينکه پاسخ منفي و تند، جز جريحه دار شدن عواطف و تزلزل ارکان خانواده سرانجامي ندارد، ناگزير اجازه داده شده است که از روش دوم [وعده هاي مصلحتي و غير جدي[ استفاده شود. گرچه اين کار اولاً و بالذات پسنديده نيست و تکرار آن اعتماد متقابل را در اعضاي خانواده از ميان مي برد و احيانا آنها را به تقليد وا مي دارد و به دورويي و دروغگويي ترغيب مي کند، ولي چون راهي جز آن در برابر انسان وجود ندارد، از باب «اقل الضررين» و يا «اکل ميته» تجويز شده است.»
بنابراين، مرد چون ناچار است و مجبور، مي تواند به زنِ خود دروغ بگويد و اين کار چون خوردن گوشت مردار حرام است، اما گاه از سرِ ناچاري تجويز مي شود. حال به بررسي مسئله ضرورت در دروغگويي به زن مي پردازيم و مبناي کارمان را مثال آيت اللّه کني قرار مي دهيم که خوشبختانه هم روشن است و هم نتايج ناخوشايند چنين دروغي را در خود دارد. در اينجا به جاي کلي گويي، بايد بحث را به شکلي عيني و ملموس پيش برد و ديد که آيا واقعا با دادن وعده هاي غير جدي مي توان دوام خانواده را حفظ نمود. با تأمل در اين تفسير طبيعتا سؤال ها و اشکالاتي به ذهن خطور مي کند که پاره اي را ذکر مي کنيم.
فرض کنيم زني که از درآمد مالي شوهرش باخبر است و مي داند که او محدوديت هايي در خريد لوازم خانه و تأمين خواست هاي همسرش دارد و با آگاهي به اين مسئله، از شوهر خود مي خواهد که برايش سرويسي طلا تهيه کند تا او بتواند در جشن عروسي يکي از بستگان خود که دو ماه ديگر برگزار مي شود، شرکت کند. مرد به هيچ عنوان تا دو ماه ديگر و حتي تا يک سال ديگر نيز نمي تواند سرويسي را که زنش پسنديده است، بخرد. حال يا بايد با گفتن حقيقت، همسرش را برنجاند و يا به طور مصلحتي و غير جدي به او وعده دهد که آن سرويس را خواهد خريد. عقل حکم مي کند که ميان تزلزل ارکان خانواده و راضي کردن همسر، از اين روش دوم استفاده شود. در نتيجه، شوهر قول مي دهد که تا قبل از عروسي، آن سرويس را خواهد خريد. زن نيز خشنود از اين محبت بي شائبه شوهر! دست از سر او برمي دارد.
آيا اين داستان در همين جا به پايان مي رسد؟ خير، بلکه تازه اول ماجرا است. چند روزي که گذشت، زن مجددا مسئله سرويس را مطرح خواهد کرد و شوهر نيز از شيوه عاقلانه و ضروري دروغگويي يا وعده دروغين بهره مي جويد. اين بازي همين طور ادامه پيدا مي کند و به تدريج به شکل خطرناکي در مي آيد. شبِ عروسي دارد نزديک مي شود و شوهر هنوز به وعده اش وفا نکرده است. احتمالاً بتوان حدس زد که شبِ عروسي چه قشقرقي برپا مي شود. ممکن است خانم به طور جدي قهر کند و راهي خانه پدرش شود؛ ممکن است جنجالي راه بيندازد ... ساده ترين شق آن است که زن ديگر به قول شوهر خود اعتماد نکند و او را دروغگو بپندارد.
در اينجا نتيجه اين دروغ را ارزيابي مي کنيم. با اين وعده دروغين، هيچ مشکلي حل نشد و تازه شوهر، بدقول و دروغگو از آب در آمد و اعتماد زنش از او سلب شد و خيلي هم به زحمت افتاد؛ حال آنکه مقصود از تجويز دروغ، حل مشکل بود، نه مشکل سازي؛ پس دروغ در اينجا نه تنها مشکل ما را حل نکرد، بلکه مشکلاتي بر مشکل قبلي افزود.
اگر از همان اول، شوهر به صراحت ـ اما نه به تندي ـ بلکه همراه با دلجويي و ملاطفت موقعيت مالي خود را به زنش يادآور مي شد و خريد سرويس را در کوتاه مدت ناممکن مي دانست، کار به اينجا نمي کشيد. حداکثر مسئله آن بود که زن کمي ناراحت مي شد اما کم کم واقعيت را مي پذيرفت و حداقل براي خود فکري مي کرد و يک نکته را در مي يافت؛ شوهرش راستگو است و حاضر نيست وعده هاي فريبنده بدهد.حال نتايج اين دو شيوه را بسنجيم و ببينيم که کدام يک اثربخش تر است. احتمالاً غالب کسان با کمي تأمل در اين مسئله و توجه به پيامدهاي درازمدت، شق راستگويي را ترجيح خواهند داد.
آيت اللّه مهدوي کني، «تکرار» دروغ را باعث سلب اعتماد متقابل مي داند و اين نکته درست است. اما مسئله اين است که هيچ جا ـ و حداقل در مورد دروغ به زن ـ دروغ نمي تواند منفرد و يکه باشد. اگر ما وعده اي به زن داديم، امکان ندارد که به سادگي فريب بخورد و از پيگيري قضيه دست بکشد. کمتر احتمال دارد که مردي به همسرش قول خريد انگشتري بدهد و آن را نخرد و زن اصل وعده را فراموش کند يا ديگر خواسته خود را تکرار ننمايد و از شوهر وفاي به وعده را نخواهد. منطقا در زندگي خانوادگي قول هر چيزي را به زن ـ و ديگر اعضاي خانواده ـ داديم، بايد انتظار پيگيري آن را کشيد؛ پس مسئله تکرار و اينکه اين نوع دروغ دروغ هاي ديگري را در پي دارد، از لوازم دروغ به زن است؛ حال آنکه اگر از همان اول، شوهر به طور منطقي مشکلات مالي خود را به زن يادآور مي شد، حداکثر با يک بگو مگوي کوچک، مسئله فيصله مي يافت و نيازي به دروغ هاي پياپي نبود.
آيت اللّه مهدوي کني، مي گويد در اين گونه موقعيت ها «چون راهي جز آن [وعده مصلحتي] در برابر انسان وجود ندارد، از باب «اقل الضررين» و يا «اکل ميته» تجويز شده است.» در اينجا مسئله به گونه اي مطرح شده است که گويي شوهر ـ نه در برابر زنِ خود که ـ در برابر دشمني خونريز قرار دارد. اگر به چنين دشمني راست بگوييم، خون خود را ريخته ايم؛ پس راهي جز دروغگويي و نجات جان خويش نداريم. اما آيا واقعا شوهر در برابر زن خود، با چنين موقعيتي مواجه است؟ فراموش نکنيم که مفروض آن است که زن شريک زندگي و غم و شادي انسان مي باشد. لذا به هر دليلي اگر زني خواسته اي بجا يا نابجا داشت و شوهر نتوانست و يا نخواست آن را برآورد، مي تواند به صراحت و به سادگي اعلام نمايد که برآوردن چنين خواسته اي برايش مقدور نيست؛ به فرض که گفتن اين حقيقت، زن را برنجاند و عواطف او را جريحه دار کند، اما اين بهتر از آن است که با دروغ گفتن در درازمدت، هم عواطف او جريحه دار شود و هم اعتمادش از شوهر سلب گردد. گيريم که بيان حقيقت به جنجال و دعواي خانوادگي بينجامد، اما در هر صورت زن به تدريج متوجه خُلق و خوي شوهر خود مي شود و مي آموزد که چندان زياده طلبي و بلندپروازي نکند و خود را با موقعيت شوهرش هماهنگ سازد. بدين ترتيب، نه تنها ارکان خانواده متزلزل نمي شود، بلکه با بيان حقايق و شفاف شدن روابط، زن و شوهر هر يک مي دانند که از ديگري چه بخواهند و چه نخواهند و کم کم خواسته هاي معقول و برآوردني، جاي خواسته هاي بلندپروازانه را مي گيرد و صلح و صفا ميان آن دو برقرار مي گردد. اگر هم چنين نشود، حداکثر آن است که زن نتيجه مي گيرد که با مردي خشک و خشن و بي احساس، اما حداقل قابل اعتماد و صريح زندگي مي کند و اين وضعيت بهتر از آن است که زن، شوهر خود را ناتوان در برآوردن نيازهاي خود و در عين حال فريبکار و دروغگو بداند.
ايشان به حق اشاره مي کنند که دروغ گفتن مرد به زن، ممکن است او را نيز متقابلاً به دروغ گفتن به شوهر برانگيزد. حال چگونه مي توان از اين عارضه جانبي دروغگويي شوهر به زن پرهيز کرد؟ ظاهرا هيچ راهي ندارد؛ جز آنکه مرد سعي کند دروغگويي خود را تکرار ننمايد، اما عملاً تکرار دروغگويي در موقعيت فرضي بالا و موارد مشابه اجتناب ناپذير است؛ به همين دليل گفته اند که صداقت راحت تر از دروغگويي است و: «هر که دروغ بگويد، متوجه نيست که چه بار سنگيني بر دوش خود مي گذارد و چاره اي جز آن ندارد که براي اثبات هر دروغ، بيست دروغ ديگر هم سر هم کند.»
در نتيجه با مجاز دانستن دروغگويي شوهر، دروغگويي زن را نيز بايد مجاز بشماريم، چون راهي جز آن نيست.
بدين ترتيب دروغي که قرار بود مانع تزلزل ارکان خانواده شود، زمينه پيدايش دروغ هاي بيشترِ دو طرف و در نتيجه بي اعتمادي متقابل زن و شوهر مي شود و اين درمان موقت، خود به تزلزل خانواده مي انجامد. اگر زن نيز بياموزد که به شوهر خود دروغ بگويد و از سرِ تقليد يا تلافي چنين کند، آيا ديگر مي توان براي چنين خانواده اي بقا، دوام و سعادت پيش بيني کرد؟
افزون بر آن، والدين، الگوي تربيتي خانواده هستند. نخستين کانوني که در آن فرزندان ادب و اخلاق را مي آموزند، خانواده است. از سويي نيز اين دروغ شامل فرزند هم مي شود و هر کس دروغ به زن را مجاز شمرده، دروغ به فرزند را نيز تجويز کرده است. حال اگر مردي مجاز باشد به زن و فرزند خود دروغ بگويد، آيا مي تواند از آنها بخواهد که در اين مورد خاص او را الگوي خود ندانند و در زندگي صداقت پيشه کنند؟ نگاهي به زندگي خانواده هايي که در آنها پدر و مادر دروغ مي گويند، پاسخ سؤال ما را مي دهد؛ حتي اگر فرض کنيم که آن دو به فرزندان خود دروغ نگويند، باز همين که فرزندان شاهد دروغگويي پدر به مادر خود و يا دروغگويي هر يک از پدر و مادر به يکديگر باشند، آنان را سرمشق خود خواهند ساخت. ناگفته نماند که ايشان، خود به پيامدهاي اجتناب ناپذير دروغگويي به زن توجه دارد. از اين رو، مي کوشد با مقايسه اين مورد با دروغ در جنگ و دروغ براي اصلاح، آن را به شرايطي مشروط کند، لذا مي گويد:
«در مورد خانواده و همسر نيز، بايد در شرايطي نظير همان شرايط تجويز شده باشند؛ بنابراين با بودن امکانات مالي، در هر موضوع جزئي نمي توان به خانواده دروغ گفت و اگر سرپرست خانواده بخواهد هر روز به بهانه هاي پوچ و بي اساس به خانواده اش دروغ بگويد، علاوه بر آنکه از نظر تربيتي آثار بدي در پي دارد، حس اعتماد و اطمينان را در اعضاي خانواده از بين مي برد و جايگاه رفيع پدر و سرپرست خانواده را متزلزل ساخته و آن را در معرض سقوط قرار مي دهد و در نتيجه اساس خانواده را نابود مي کند.»
ما نيز اين نتيجه گيري را مي پذيريم، اما سخن بر سر آن است که در صورت نبودِ امکانات مالي نيز دروغگويي شوهر، همه اين نتايج منفي را به دنبال دارد و اگر ملاک، حفظ اساس خانواده است، نمي توان هر روز به بهانه هاي پوچ يا پُر، با اساس و يا بي اساس دروغ گفت. مطلب از اين قرار است که دروغ، اساسا نمي تواند تأمين کننده سعادت و دوام بنياد خانواده باشد و اين مسئله اختصاص به صورتي معين ندارد.
دروغ، کوششي براي سرپوش گذاشتن بر ضعف خويش و رها کردن مشکل به وضع خويش است. به گفته مرحوم حجه الاسلام و المسلمين محمدتقي فلسفي:
«منشأ دروغگويي، ضعف دروني و خواري باطني است. دروغگويان در ضمير خود اسير يک نوع ذلت و ناامني روحي هستند و بر اثر ترس، عجز، زبوني، حقارت، حرص، طمع و ديگر عواملي نظاير آنها به بيماري دروغ مبتلا مي شوند.»
از اين رو، بايد کوشيد تا اين عوامل را از ميان برد، نه اينکه توجيهي براي دروغ يافت.دروغي که شوهر به زن خود مي گويد، صرفا گريزگاهي نامطمئن و موقت است. هرگز دروغ نمي تواند جانشين راستي شود و اين حربه براي حل مشکلات خانوادگي کارساز نيست. بلکه صرفا نوعي مکانيزم دفاعي ناسالم مي باشد. اگر مردي در زندگي خانوادگي مشکل مالي، اجتماعي و ... دارد، سالم ترين و درست ترين راه آن است که همان را صريحا و با صداقت بيان کند يا آنکه در آن باب سکوت کند، نه اينکه با حربه دروغ آن را بپوشاند و بدين ترتيب ناچار شود دروغ هاي ديگري ببافد و در نهايت دروغش آشکار و از او سلب اعتماد شود.
مرحوم علامه طباطبايي طي تحليل دقيقي که از دروغ ارائه مي کند، به نکته قابل توجهي اشاره مي نمايد: نخست آنکه دروغ، هر چند خوش ساخت و خوش پرداخت باشد و آن را خوب عمل آورده باشند، ناسازگاري دروني دارد و سرانجام با جايي از واقعيت بيروني نمي سازد و دروغ بودن خود را نشان مي دهد. نکته ديگر آنکه هيچ دروغي هر چند راست نما و پذيرفتني باشد، چندان نمي پايد و دولتش مستعجل خواهد بود و به زودي سرنگون خواهد شد. چرا که نظام هستي براساس صدق و راستي است و همه ارکان و اجزاي هستي براساس حق و حقيقت به يکديگر پيوسته اند و اگر هم باطل جولاني داشته باشد، کوتاه مدت بوده و دولت پايدار از آنِ حق است.
باري، در برابر اين واقعيت سخت، کدام دروغ مي پايد و مي تواند اساس خانواده را حفظ کند؟ خطا از جايي آغاز مي شود که شوهر مي پندارد مي تواند مشکلات خود را با دروغ گفتن حل کند و چون يک بار چنين کرد و به پندار خود موفق شد، از باب يادگيري و يا به گفته منسوب به لقمان از آنجا که دروغ گفتن چون گوشت گنجشک خوشمزه است، ديگر نمي تواند از آن باز ايستد و اين بيراهه را ادامه مي دهد تا در سراشيبي سقوط قرار گيرد. چنين نيست که آدمي هر گاه خواست دروغ بگويد و هر وقت نخواست خودداري کند. دروغگويي نوعي اعتياد بدفرجام است که انسان را رها نمي کند. معصومان(ع) بر اين نکته تأکيد کرده اند که چون آدمي در موردي هر چند خُرد دروغ گفت، در موارد کلان نيز چنين خواهد کرد.
از آنجا که هدف اخلاق، بازپروري انسان و از بين بردن صفات زشت وي و پروردن صفات نيکوي اوست، نه تنها چنين دروغي را نمي تواند و نبايد اجازه دهد، که بايد سخت در برابر آن بايستد و هيچ استثنايي را قائل نشود و اين بسيار عجيب است که عالمان اخلاق با آن همه بحث هاي گسترده در باب دروغ و مفاسد آن، چنين به راحتي به شوهر اجازه مي دهند تا به همسرش دروغ بگويد. اگر دروغ براي اصلاح ميان مردم و دروغ به زن مجاز باشد، ديگر چيزي در دايره دروغ حرام باقي نمي ماند و به اصطلاح تخصيص اکثر لازم مي آيد. بايد برعکس آن رفتار شود و ـ همان طور که مرحوم ميرزا علي ايرواني در حاشيه مکاسب بدان اشاره مي کند ـ به موارد يقيني همچون دروغ گفتن براي نجات جان اکتفا کرد، نه اينکه به بهانه هاي گوناگون دايره دروغ گفتن را به تدريج گسترش داد.
نتيجه همه اين بحث ها آن بود که نمي توان دروغ به زن را از مصاديق ضرورت شمرد و آن را از باب خوردن گوشت مردار مجاز دانست. اين نکته قابل تأکيد است که مقصود از دروغ نگفتن آن نيست که همه راست ها گفته شود، بلکه مراد آن است که فقط دروغ گفته نشود و براي دروغ نگفتن ـ جز راست گفتن ـ راههاي ديگري همچون سکوت، طفره رفتن، و توريه وجود دارد.
از اين سخن نبايد نتيجه گرفت که پس هرگز به زن نمي توان دروغ گفت. بحث دوتاست: گاه سخن بر سر آن است که آيا شوهر ـ به عنوان شوهر ـ مي تواند و اين حق را دارد که به زنِ خود دروغ بگويد؟ پاسخ کتاب هاي اخلاقي به اين پرسش مثبت و پاسخ نگارنده منفي است. دومين بحث آن است که آيا هرگز نبايد به زن دروغ گفت؛ حتي اگر پاي جان و آبرو در ميان بود؟ اين بحث ديگري است و بايد آن را در موارد ضرورت بحث کرد.گفتيم که بر اثر ضرورت، خوردن مردار مجاز مي شود. همچنين ضرورت در باب دروغگويي نيز وجود دارد و گاه انسان ناچار مي گردد به ديگري دروغ بگويد؛ حال اين ديگري مي تواند دشمن، دوست يا همسر انسان باشد، اما اين مطلب با آنکه آن را از نمونه هاي دروغ مرد به زن بپنداريم و از حقوق شوهر به شمار آوريم، متفاوت است. سخن اين است که با عنوان «دروغ شوهر به زن» نمي توان به زن دروغ گفت و اين عنوان حامل هيچ ضرورت شرعي، عرفي و اخلاقي نيست و اگر هم جايي پاي ضرورت پيش آمده، باز عنوان زن بودن نقشي در تجويز يا تحريم آن ندارد.
گفتني است که دانشمند و واعظ شهير مرحوم راشد، تا جايي که نگارنده مي داند، تنها کسي است که با صراحت دروغ گفتن شوهر به زن را مجاز نمي شمارد و به اين مسئله چنين تصريح مي کند:
«يکي دو مورد ديگر نيز استثنا شده که به نظر بنده درست نيست و نبايد مستثنا شود؛ مانند دروغ گفتن براي اصلاح ميان دو نفر و وعده دروغ دادن شوهر به زن براي دل خوشي او ... عقيده بنده اين است که در اين موارد نبايد دروغ گفت، اما ميان زن و شوهر بايد منتهاي پاکي، يگانگي، صداقت و صميميت برقرار باشد. زن و شوهر، بايد مانند دو آينه قدنما باشند که هر کدام تمام وجود خود را در ديگري ببينند و مانند دو نهر آب زلال که هر کدام از قعر وجود هم آگاه باشند و هيچ کوچک و بزرگي را از هم پنهان نکنند؛ بنابراين ميان زن و شوهر دروغ به هيچ وجه روا نيست، نه به صورت وعده، نه به هيچ صورت ديگر. در زندگي اي که بنا بر خدعه و فريب باشد، ممکن است دروغ جايز باشد، اما در زندگي مشترک که هر کدام در خواب و بيداري و غم و شادي و سود و زيان و غذا خوردن و جامه پوشيدن و حتي نفس کشيدنِ ديگري شرکت دارند، چگونه ممکن است کوچک ترين دروغي هر چند بر سبيل شوخي روا باشد؟ نه، ميان زن و شوهر دروغ به هيچ وجه روا نيست.»
اگر همچنان در اين مسئله مردد باشيم، مي توانيم آن را با قاعده زرين بسنجيم و خود را ميزاني براي رفتار با ديگران قرار دهيم. در اين صورت براي اينکه دريابيم دروغ شوهر به زن مجاز است يا نه، بايد ببينيم که آيا حاضريم زن نيز به شوهر خود دروغ بگويد. به عبارت ديگر آيا حاضريم که اين استثنا به صورت قاعده در آيد و هر مردي به همسر خود ـ حتي اگر آن زن از وابستگان ما باشد ـ دروغ بگويد و آيا حاضريم که هر زني به شوهر خود ـ حتي اگر آن مرد پدر يا برادر ما باشد و يا خودِ ما باشيم ـ دروغ بگويد؟
ممکن است در اينجا اشکال شود که دروغ شوهر به زن، حقي است که شارع به او داده و اين استثنا تعميم پذير نيست و شامل زنان نمي شود.در پاسخ مي گوييم که پيشتر، احاديث اين موضوع را نقل کرديم و ديديم که در برخي از آنها تصريح شده بود که زن نيز مي تواند به شوهر خود سخناني بگويد؛ بنابراين در اينجا هيچ حق ويژه اي در ميان نيست و هر چه در باره زن بگوييم، در مورد مرد نيز صادق است.
حاصل آنکه، نه از احاديث مي توان جواز دروغ را بيرون کشيد و نه دروغ به زن از مصاديق ضرورت است و به تعبير ديگر، نه شرع مؤيد اين ادعاست و نه عقل، از اين رو دروغ گفتن شوهر به زن با اين عنوان، به هيچ وجه مجاز نمي باشد.
ممکن است گفته شود که اين مطلب در مورد دروغ گفتن شوهر به زن است؛ حال دروغگويي متقابل زن و شوهر چه حکمي دارد؟ در اين فرض مي توان گفت که اگر آن دو طي توافقي بپذيرند که به يکديگر دروغ بگويند ـ هر چند چنين توافقي به طور مطلق و در همه زمينه ها نامعقول است ـ در آن صورت مسئله فريبکاري در ميان نخواهد بود و هر دو انتظار دارند که از طرف مقابل دروغ بشنوند و اين مورد، همچون مورد دروغ در جنگ خواهد بود، اما اگر آن دو توافق نمايند که در زمينه خاصي به يکديگر دروغ بگويند ـ يا از گفتن حقيقت خودداري کنند ـ در اين صورت به نوعي بازي با قواعد خاص خود تن در داده اند. در اين صورت نيز مسئله فريبکاري در ميان نخواهد بود و اين مسئله به حوزه زندگي خصوصي آنان منحصر است و به عدم تعدي و تجاوز به حقوق يکديگر محدود مي باشد. شايد زن و شوهر توافق کنند که در باره تعارف ها، مجاملات و سخنان عاشقانه به يکديگر دروغ بگويند و بدين ترتيب به نوعي تفريح کنند و لذت ببرند و نيازهاي عاطفي يکديگر را برطرف نمايند.
در اينجاست که مي توانيم احاديثي را که از رسول خدا(ص) نقل مي کنند، به همين مورد اختصاص دهيم و بگوييم که مقصود از دروغ زن و شوهر آن است که در گفتگوها و نجواهاي خصوصي خود، هر چه دوست مي دارند ـ گرچه مبالغه آميز باشد ـ به زبان آورند، اما بيش از آن را نمي توان از اين روايات فهميد و به پيامبر اکرم(ص) نسبت داد.
دو: دلايل دروغ به کودکانحال ببينيم عالماني که دروغ به کودکان را مجاز شمرده اند، چه دلايلي براي کار خود دارند.
بر خلاف مورد قبل، هيچ روايتي ـ هر چند ضعيف يا مجمل ـ دروغ به کودکان را تجويز نمي کند. بر عکس، احاديث متعددي دروغگويي به کودکان را اکيدا منع مي کند. براي نمونه روايات زير را نقل مي کنيم:
1. عبداللّه بن عامر خاطره اي را که از رسول خدا(ص) داشت، چنين نقل مي کند:«جاء رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلم بيتنا و انا صبي صغير، فذهبت العب. فقالت لي امّي: يا عبداللّه ! تعال اعطيک. فقال رسول اللّه : ما اردت ان تعطيه؟ قالت: اردت ان اعطيه تمرا. قال: اما انک لو لم تفعلي، لکتب عليک کذبه؛
کودکي خردسال بودم که رسول خدا به خانه ما آمد. رفتم بازي کنم که مادرم به من گفت: عبداللّه ! بيا تا به تو چيزي بدهم. رسول خدا فرمود: چه مي خواستي به او بدهي؟ مادرم گفت: مي خواستم به او خرما بدهم. ايشان فرمود: آگاه باش، که اگر قصدت آن نبود که به او چيزي بدهي، دروغي به پايت نوشته مي شد.»
2. رسول خدا(ص) فرمود:«ان الکذب لا يصلح منه جد و لا هزل و لا ان يعد الرجل ابنه ثم لا ينجز له؛
دروغ، جدي و شوخي آن شايسته نيست و نه اينکه مردي به فرزندش وعده دهد و آنگاه به آن وفا نکند.»
بدين ترتيب روايات، صريحا دروغگويي به کودکان و وعده دادن هاي دروغين را به آنان منع مي کنند. پس در اينجا سه گروه روايت داريم: گروهي که مطلقا دروغ را منع مي کنند، گروهي که مطلقا خلف وعده را منع مي کنند و گروهي که مشخصا دروغگويي به کودکان را منع مي کنند. اگر ما باشيم و اين روايات، به راحتي مي توان نتيجه گرفت که هرگز نبايد به کودکان ـ به عنوان کودک ـ دروغ گفت.
با اين حال ظاهرا سنت غالب بر آن بوده که مي توان اخلاقا به کودکان دروغ گفت. غزالي که خود راوي حديث اول نيز هست و آن را جزء احاديث منع کننده دروغ نقل مي کند، دروغگويي به کودکان را مجاز مي شمارد و در توجيه اين روايت مي گويد: درست است که در اخبار داريم که در اين صورت دروغي نوشته مي شود، ليکن حتي دروغ مباح نيز به عنوان دروغ نوشته و از آن بازخواست مي شود و در صورت صحت نيت، از آن درمي گذرند. ايشان به همين مقدار بسنده مي کند و مي گذرد. حال آنکه چنين توجيهي پذيرفتني به نظر نمي رسد و زبان روايت به گونه اي است که مقصود از نوشته شدن دروغ، کيفردار بودن آن است، نه اينکه همين طور نوشته و سپس پاک مي شود. ملا مهدي نراقي از همين توضيح کوتاه نيز دريغ مي کند و صرفا دروغگويي به کودکان را مجاز مي شمارد و آنان را به زنان ملحق مي کند. ملا احمد نراقي نيز توضيحي نمي دهد و فقط چنين کاري را مجاز مي شمارد.
مرحوم آيت اللّه خويي پس از بررسي فقهي رواياتي که در باب مجاز بودن دروغگويي براي اصلاح آمده است، مجاز بودن دروغ گفتن به زن و حتي مطلق خانواده يعني زن و فرزند را نتيجه مي گيرد و اطلاق ادله حرمت کذب را با اين احاديث قيد مي زند. همچنين ادله وجوب وفاي به وعده را با همين روايات مقيد مي سازد. به تعبير ديگر اگر چه روايات متعدد مطلقا دروغ را حرام شمرده اند و اگر چه روايات ديگري مطلقا وفاي به عهد را واجب دانسته اند، اما روايات مجوز دروغگويي براي اصلاح، آن حرمت و اين وجوب را قيد مي زند. در نتيجه دروغ گفتن به زن و فرزند حرام نيست و وفا کردن به وعده هايي که به آنان داده مي شود نيز واجب نيست.
سخن غزالي را همان طور که اشاره شد، نمي توان پذيرفت، چون که ظاهر حديث آن است که اگر مادر عبداللّه بن عامر به او دروغ گفته بود، گناه دروغگويي به پاي او نوشته مي شد. احاديث ديگري نيز به صراحت، دروغگويي به کودکان را منع مي کنند و تاب چنين تأويلي را ندارند. اما نتيجه گيري مرحوم آيت اللّه خويي نيز مناقشه انگيز است. به فرض که دروغگويي به زوجه را بپذيريم (گرچه آن را نپذيرفتيم و دلالت هاي آن را به پرسش گرفتيم) حداکثر دلالت اين سنخ روايات آن است که دروغ گفتن به زن مجاز باشد. بنابراين اطلاق روايات حرمت کذب و وجوب وفاي به وعده به وسيله اين روايات مقيد مي شود و در نتيجه مي توان ادعا کرد که دروغ گفتن به زن جايز است. اما ديگر موارد همچنان مشمول اطلاق آن روايات خواهند بود. از اين بالاتر ما دليل خاصي داريم که دروغگويي به کودکان و خلف وعده به آنان را مجاز نمي شمارد و ديگر اين دليل خاص را نمي توان تخصيص زد و همچنان مشمول ادله حرمت کلي دروغ خواهد بود. به تعبير ديگر پاره اي روايات مي گويند دروغ نگوييد و پاره اي مي گويند مشخصا به کودکان دروغ نگوييد. حال اگر کسي بخواهد از آن روايات ناظر به اصلاح استفاده اي کند، حداکثر مي تواند آن ادله مطلق را قيد بزند و ديگر نمي تواند اين دليل خاص را نديده بگيرد و کودکان را به زنان ملحق سازد. لذا پذيرش نتيجه گيري ايشان سخت دشوار است. بنابراين از شرع هيچ دليلي که مؤيد و مجوز دروغگويي به کودکان باشد، وجود ندارد.
ممکن است کساني بخواهند از طريق ضرورت، دروغگويي به کودکان را مجاز بشمارند. همان طور که کساني اشاره کرده اند، همه موارد استثتاي دروغ به ضرورت برمي گردد و هر جا ضروري بود از باب مردارخواري، مي توان دروغ گفت. اينان در مسئله دروغگويي به کودکان نيز همين ضرورت را ديده اند و بر آن هستند که دروغ به کودکان ضروري است.
در اينجا دو مسئله را بايد از يکديگر جدا کرد، يکي آن که گاه ضرورت اقتضا مي کند که به کودکي خاص دروغ بگوييم و ديگري آن است که دروغ گفتن به کودکان ضروري است. مسئله اول اختصاص به کودکان ندارد و خود، يکي از مصاديق ضرورت است، از اين رو همان طور که گاه از سرِ ضرورت به دشمن دروغ مي گوييم، ممکن است ناچار باشيم به کودکي دروغ بگوييم. بنابراين در اينجا با موردي خاص و گذرا رويارو هستيم و نبايد براي آن عنواني خاص چون «دروغ به کودکان» گشود.
مسئله دوم آن است که دروغ به کودکان يک ضرورت و قاعده و لازمه تربيت کودکان است. مثال هاي آورده شده و تعيين عنوان خاص، ظاهرا ناظر به اين مورد است و کساني که دروغ به کودکان را مجاز شمرده اند، نه از باب ضرورت بوده است، بلکه آن را يکي از استثناهاي دروغ دانسته اند و همان طور که دروغ به زن را مجاز دانسته اند، اين را نيز بدان ملحق ساخته اند. بنابراين مسئله ضرورت در ميان نيست، بلکه مسئله حق دروغ گفتن است. لذا مي بينيم که غالبا تصريح کرده اند که کودکان نيز به زنان ملحق مي شوند. گويي همان طور که مرد حق دارد به زن خود دروغ بگويد، مي تواند به فرزندان خود نيز دروغ بگويد و اين غير از مورد ضرورت است. بحث و سخن ما نيز ناظر به اين مسئله است. مسئله اين است که چه ضرورتي در دروغگويي به کودکان ـ به عنوان کودک ـ وجود دارد.
هر چند مدافعان دروغگويي به کودکان، ديدگاه خود را تقرير نکرده و آن را به گونه اي دفاع پذير مطرح نساخته اند، مي کوشيم اين ديدگاه را از نگاه آن تقرير کنيم. طبق اين ديدگاه مي توان گفت که کودکان تابع احساسات و عواطف زودگذر و غريزه خود هستند. آنان مصلحت خود را نمي شناسند و چه بسا که به زيان خود اقدام کنند. آنان موجوداتي کنجکاو و مسئوليت ناپذير هستند. از هر چيزي مي پرسند و مي خواهند سر از همه چيز در آورند. حال آنکه دانستن و دريافتن همه چيز به صلاح آنان نيست. آنان لذات آني را بر منافع آتي و خوشي هاي زودگذر را بر خوشي هاي پايدار ترجيح مي دهند. لذا حاضرند آينده تحصيلي خود را فداي گردشي چند روزه و يا تفريحي چند ساعته کنند. چنان در بند منطق لذت گرايي و پرهيز از درد هستند که به هيچ قيمتي حاضر نيستند حتي براي منافع و يا سلامتي خود، اندکي درد را پذيرا باشند. از آنجا که عقل معاش ندارند، اگر درآمد يک ماهه والدين در اختيارشان قرار گيرد، آن را يک شبه تباه خواهند کرد. آنان موجودات سر به هوا و نظم ناپذيري هستند که بايد به ضرب تطميع و تهديد، مهارشان را در دست گرفت. سخن کوتاه، آنان نيازمند مراقبت و هدايت بيروني و دايمي هستند و اين مسئوليت به عهده والدين است که در اين مسير پر فراز و نشيب زندگي آنان را پيش ببرند و براي رويارويي با مشکلات زندگي آماده کنند.
اين طبيعت کودکان است و چون والدين مصلحت آنان را بهتر از خودشان مي دانند، اين حق را دارند که از شيوه هاي گوناگون تربيتي و از حربه هاي مختلف استفاده کنند. يکي از اين حربه ها تنبيه واقعي است و ديگري تهديد دروغين است. گاه ممکن است کودک از ما سؤالي کند که ظرفيت و توان فهم پاسخ آن را ندارد. براي مثال مي شنود که يکي از آشنايان به بيماري سرطان دچار شده است. پس مصرّانه از ما مي خواهد که برايش توضيح دهيم سرطان چيست. چون کودک قدرت فهم بيماري سرطان را ندارد و ما هم مي خواهيم در جواب، يک نکته تربيتي را بگنجانيم، به راحتي با يک دروغ به هر دو هدف خود مي رسيم و مي گوييم چون حرف پدرش را گوش نداده است، دچار اين بيماري چنين و چنان شده است. بدين ترتيب هم دهان کودک را بسته ايم و هم ضرورت حرف شنوي را به او گوشزد کرده ايم.
گاه نيز کودک که بايد درس بخواند ـ مثالي که غزالي و نراقي مي زنند ـ از درس خواندن تن مي زند و ترجيح مي دهد که به جاي درس خواندن در خانه ول بگردد. از آنجا که کودک مورد علاقه ماست و ما آينده او را مي خواهيم و از سويي واقعا دل مان نمي خواهد او را تنبيه کنيم، کافي است به دروغ او را تهديد کنيم که اگر درس نخواني تو را چنين و چنان خواهم کرد. در نتيجه کودک هراسان از اين تهديدات، به درس خواندن روي مي آورد و با يک دروغ مصلحتي مشکل درسي و رفتاري او اصلاح مي شود.
سخن کوتاه، اگر کسي مسئوليت کودکان را به عهده داشته باشد، متوجه اهميت و لزوم دروغگويي به آنان مي شود و اين تلقي بسيار آرماني است که نبايد به کودکان دروغ گفت. دروغ به کودکان براي تربيت و آينده آنان ضروري است و مصلحت در همين دروغ گفتن است و کسي که ادعا مي کند هرگز نبايد به کودکان دروغ گفت، از روانشناسي کودکان بي خبر است؛ پس دروغگويي به کودکان لازمه تربيت آنان و در نتيجه مجاز است.
اين ديدگاه بر چند اصل موضوع يا پيش فرض استوار است، به اين شرح:1. کودکان موجوداتي غير عقلاني و تابع احساسات و غرايز خود هستند.
2. کودکان موجوداتي کنجکاو و فضول هستند.
3. کودکان موجوداتي نظم ناپذير و پيرو فلسفه لذات جسماني هستند.
4. کودکان ظرفيت فهم و درک بسياري از مسائل را ندارند، در عين حال مي خواهند از همه چيز آگاه شوند.
5. کودکان صلاح و فساد و راه و چاه زندگي خود را نمي شناسند و نيازمند راهنمايي والدين هستند.
6. تربيت و هدايت کودکان به عهده والدين است و لازمه تربيت، دروغگويي مصلحتي است؛ پس دروغگويي به کودکان مجاز است.
در باره اين پيش فرض ها بحثي نمي کنيم. در اين باب در کتاب هاي مربوط به روانشناسي کودک، روانشناسي رشد، فلسفه تعليم و تربيت و روانشناسي يادگيري و امثال آن بسيار بحث شده و طبيعت کودک و تفاوت يا مشابهت آن با بزرگسالان کاويده شده است. از اين رو، در اينجا اصول موضوعه فوق را به فرض هم که بپذيريم، از آنها نمي توان لزوم دروغگويي به کودک را به دست آورد. لذا در باره پيش فرض ها نکاتي را مطرح مي کنيم.
نخست آنکه حتي اگر کودکان موجوداتي غير عقلاني و يا به تعبير دقيق تر خيالپرداز باشند، وظيفه والدين آن است که آنان را با حقايق هستي به تدريج آشنا کنند و تفکر علمي و عيني را به آنان بياموزند. لازمه اين کار صداقت و راستگويي است، نه دروغگويي. چرا که هدف دروغ گفتن گمراه ساختن کودک و آشفتن ذهن اوست. لذا بايد کوشيد از طريق صداقت و راستي، کودک را عقلاني بار آورد و او را با واقعيات آشتي داد.
دوم آنکه کنجکاوي ـ يا به تعبير والدين فضولي ـ کودکان، بزرگ ترين موهبت خداداد به آنان است. اگر اين خصلت در انسان سرشته نشده بود، مانند ديگر موجودات حيات ابتدايي خود را همچنان ادامه مي داد و اينک از نظر ساختار اجتماعي و مدني تفاوتي با حيوانات جنگل نشين نداشت. همه اختراعات و اکتشافات، ريشه در کنجکاوي بشر دارد. کنجکاوي کليدي است که انسان با آن درهاي بسته جهان را مي گشايد. حال با اين خصلت فطري کودک، چند گونه مي توان برخورد کرد. نخست آنکه آن را با خشونت و تنبيه فيزيکي و رواني سرکوب نمود. دوم آنکه آن را از طريق دروغگويي گمراه و منحرف ساخت و سوم آن را از طريق جهت دادن درست، ارتقا بخشيد و رشد داد.
دروغ گفتن به کودکان در قبال کنجکاوي آنان، تنها نتيجه اش منحرف ساختن اين صفت اساسي زندگي است. همه آنچه والدين در کودکان کنجکاوي بي مورد يا فضولي مي دانند، تجلي روح حقيقت جويي آنان و يکي از اصول فطرت است. حال انتخاب با والدين است که آن را بخشکانند يا آبياري کنند.
سوم آنکه به فرض که کودکان در پي لذات آني و از نظم گريزان باشند، وظيفه والدين آن است که بکوشند با الگو دادن درست و روشن ساختن اهميت تفکر بلندمدت، آنان را نظم پذير بار آورند. راه مقابله با اين مشکل رفتاري ـ شناختي، دروغ گفتن به آنان نيست، بلکه بايد حقيقت را درخور فهم آنان ساخت و آن را به ايشان گفت.
چهارم آنکه نبود يا کمبود ظرفيت در کودکان، بهانه دروغ گفتن به آنان نيست. بايد کوشيد ظرفيت آنان را افزايش داد و زمينه همه چيز فهمي را در آنان پديد آورد. براي مثال اگر کودک پنج ساله ما در باره مسائل جنسي پرسشي کرد، جز گفتن همه حقايق جنسي يا دروغ گفتن، راه سومي هم وجود دارد. بايد در حد درک کودک و بسيار سربسته و مثلاً با تشبيه انسان به گياه و چگونگي رشد او، پاسخ درست داد و آنگاه تأکيد کرد که فهم اين مسائل نيازمند ظرفيت و مطالعات بيشتري است و فعلاً همين مقدار کافي است. حتي مي توان به سادگي به او گفت که اين سؤالات فعلاً زود است و بعدا پاسخ آنها را در خواهي يافت.
ممکن است گفته شود که در اين صورت آن کودک کنجکاو شده مي کوشد پاسخ سؤال را از منبع ديگري دريابد. لذا بهتر است به او پاسخ دروغ داد. در پاسخ مي گوييم که کودک معمولاً پاسخي را که از ما دريافت مي دارد ـ چه درست و چه غلط ـ با منبع ديگري کنترل مي کند و به سادگي از ما نمي پذيرد. کودک آنچه را که از ما شنيده است با همسالان خود در ميان مي گذارد و يا با دانسته هاي قبلي خود مي سنجد و در صورتي که آنها را هماهنگ يافت، پاسخ ما را خواهد پذيرفت و گرنه همچنان به کنجکاوي خود ادامه خواهد داد.
خوب، در چنين حالتي اگر ما به او راست بگوييم و پس از چند بار چک کردن، متوجه درستي پاسخ هاي ما شود، در آن صورت به ما اعتماد خواهد کرد و پاسخ هاي بعدي ما را راحت تر خواهد پذيرفت. اما اگر به او دروغ بگوييم و او دروغ ما را کشف کند، ديگر به ما اعتماد نخواهد کرد، حتي پاسخ هاي راست ما را بدبينانه بررسي خواهد نمود.
در مورد مثال آن آشناي سرطاني فوق نيز، بهترين پاسخ راستگويي است. لزومي ندارد که همه حقايق مربوط به سرطان به او گفته شود. کافي است که در حد ظرفيت کودک به او راست گفته شود و بيش از آن را به آينده موکول کرد. نيازي هم نيست که از طريق دروغ گفتن به کودک اخلاق بياموزيم.
پنجم آنکه اين کودکان صلاح و فساد خود را نمي شناسند و نيازمند راهنمايي والدين هستند، سخن درستي است. به همين دليل والدين بايد اصول اخلاقي را در کودکان دروني کنند و يکي از اين اصول، قاعده راستگويي و تقويت خوي صداقت است. ما مي توانيم به جاي تهديدات پوچ و توخالي که ما را ناگزير از دروغگويي مي کند، به شکل معقول و محسوسي واقعا آنان را به پاره اي محروميت ها تهديد کنيم و اين تهديدها را هم در صورت لزوم اجرا کنيم. در اين صورت کودکان بيشتر به جدي بودن تهديدات ما پي خواهند برد، تا آنکه به دروغ آنان را تهديد کنيم و آنان به زودي متوجه توخالي بودن حرف ها و وعيدهاي ما شوند.
ششم آنکه اگر هدايت و تربيت کودکان به عهده والدين است، آنان نخستين کساني هستند که بايد کودکان را منطقي، صادق و جامعه پذير بار آورند، نه اينکه اين مسئوليت را بهانه و دستاويز دروغگويي خود سازند.
هفتم آنکه اگر کودکي از مکتب گريزان است، بايد علت و ريشه آن را يافت و آن را برطرف ساخت، نه اينکه با دروغي بر مشکل، سرپوش گذاشت و آن را به همان صورت رها کرد. کودکي که از مدرسه مي گريزد، حتما دچار مشکلي است. يا به شدت به خانه وابسته است و يا در مدرسه احساس ناامني مي کند و يا آنکه نمي تواند با وضعيت جديد خود را منطبق کند. مشکل او هر چه باشد، با تهديدهاي دروغين و دروغگويي حل نمي شود. بنابراين اصول موضوعه فوق، نمي تواند دروغگويي را مجاز شمارد.
مشکلات ديدگاه فوق به همين مسائل محدود نمي ماند. غالب عالمان اخلاق، مسئله دروغ را از ديدگاه دروغگو کاويده اند و با توجه به نقشي که ايفا مي کند، آن را مجاز يا غير مجاز اعلام داشته اند. حال آنکه براي فهم دقيق تر اين مسئله، بايد دروغ را از منظر گسترده تري ديد. اين نکته به ويژه در مورد دروغگويي به کودکان وجود دارد. چرا که در اينجا ما به طور غير مستقيم به کودکان مي آموزيم که دروغ بگويند. ما از سويي طي گفتارهاي اخلاقي خود، کودکان را از دروغگويي برحذر مي داريم، اما در عمل خود را مجاز مي دانيم که به آنان دروغ بگوييم و اين را به مصلحت آنان مي دانيم. اين کار ما براساس يک فرض نادرست استوار است و آن اينکه کودکان متوجه دروغگويي ما نمي شوند. خطاست اگر چنين تصوري داشته باشيم. دير يا زود، آنان متوجه دروغگويي ما مي شوند و در آن صورت يا بر ضد همه آنچه گفته ايم، عصيان مي کنند و يا راه ما را در دروغگويي دنبال مي کنند و آنان نيز متقابلاً به ما دروغ خواهند گفت. بدين ترتيب روزي که کودکان متوجه دوگانگي گفتار و کردار والدين شوند و دريابند که آنان برخلاف اصول اخلاقي که تلقين مي کنند، خود رفتار ديگري با آنان دارند، در برابر اين دروغ ها واکنش نشان مي دهند. امروزه يکي از اختلالات رفتاري و اخلاقي «دروغگويي کودکان» است. غالب روانشناسان کودک و مشاوران تربيتي به اين معضل پرداخته و در باب ريشه ها و عوامل آن بحث کرده و براي درمان آن نسخه هايي تجويز کرده اند.
احتمالاً هيچ پدر و مادري دوست ندارد که فرزندش دروغگو بار آيد. لذا يکي از دلايل مراجعات به مشاوران، درخواست حل اين بيماري در کودکان است. اما جالب است که بدانيم يکي از عوامل و علل دروغگويي کودکان، دروغگويي والدين به آنان است. در اين باب گفته اند: «يکي از علل دروغگويي، وجود الگوهاي بدآموز در محيط کودک است. اگر پدر، مادر و ... حتي معلمي که با کودک در تماس است، دروغگو باشند، اولين درس دروغگويي را کودک از اين افراد ياد خواهد گرفت.» بدين ترتيب راه حل اين مشکل نيز آشکار مي شود و «اگر افرادي که با کودک در رابطه هستند راستگو باشند، کودک طبعا راستگو بار خواهد آمد.»
اين مسئله از نظر تربيتي چنان جدي است که مشاوران مي گويند هرگز و تحت هيچ عنوان نبايد به کودکان دروغ گفت. براي اينکه کودکان ما راستگو بار آيند، کافي نيست که به آنان بگوييم دروغ بد است، راستي خوب است «بلکه بايد اول آنها را در محيط صدق و راستي نشو و نما دهيم.»
باري، اگر در پي اخلاقي زيستن فرزندان خود هستيم و راستگويي را ارزش و دروغگويي را ضد ارزش مي دانيم، بايد متوجه باشيم که دروغ هاي هر چند مصلحت آميز، بذر دروغ و نفاق را در وجودشان مي افشاند و آنان را دروغگو بار مي آورد. اما اگر خواهان صداقت آنان هستيم و در اين باب احساس مسئوليت مي کنيم بايد هرگز کودکان خود را با وعده هاي دروغ گول نزنيم و سعي کنيم با آنان روراست و صديق باشيم. در غير اين صورت اين خودمان خواهيم بود که با وعده هاي دروغ، به کودکان خود راه دروغگويي و فريب دادن را ياد مي دهيم.
بدين ترتيب به اينجا مي رسيم که دروغ گفتن به کودک هيچ وجه اخلاقي ندارد. پاره اي از عالمان گذشته و معاصران نيز اشاراتي هر چند کوتاه به اين مسئله کرده اند. قرطبي پس از نقل ماجراي عبداللّه بن عامر و سخن رسول خدا(ص) نتيجه مي گيرد که وفاي به وعده اي که به کودکان خردسال مي دهيم واجب است. محمد احمد جادالمولي نيز که دروغ هاي مجاز سه گانه را مي پذيرد، قاطعانه هر گونه دروغي را به کودک منع مي کند و مي گويد که از نظر شارع جايز نيست که به کودک وعده اي دهيم و از وفاي به آن خودداري ورزيم.حال با اين همه مفاسدي که دروغ گفتن به کودک دارد و آن منع صريحي که از شارع رسيده است، به اضافه مسائلي که روانشناسي تربيتي جديد آشکار کرده است، چگونه مي توان دروغ گفتن به کودکان را مجاز شمرد؟
سخن کوتاه، پيامبر اکرم به صراحت وعده دروغ دادن به کودکان را منع مي کند و آن را مستوجب خشم خدا مي داند. در ادله شرعي نيز هيچ جوازي براي دروغ گفتن به کودکان وجود ندارد.
جمع بنديپيامبر اکرم، بر صداقت و پرهيز از دروغ به مثابه رکن اساسي دينداري تأکيد فراوان داشته اند و خود چونان الگوي هر مسلماني هرگز دروغي به زبان نياورده اند. اين تعليم مسلمانان به پيروي از ايشان و دوري از بي صداقتي به ويژه در فضاي خانوادگي دعوت مي کند. با اين همه کساني به استناد احاديثي منسوب به حضرت خواسته اند که در مواردي، دروغگويي در محيط خانواده را مجاز نشان دهند، ليکن از اين احاديث چنان نتيجه اي به دست نمي آيد و بايد آنها را در پرتو رفتار حضرت درک و تفسير کرد.
کتابنامهـ الآداب، ابوبکر احمد بن حسين بيهقي، تحقيق ابوعبداللّه السعيد المندوه، بيروت، مؤسسه الکتب الثقافيه، 1408ق.
ـ احياء علوم الدين، ابوحامد محمد غزالي، بيروت، دارالفکر، 1411ق.
ـ اخلاق از نظر هم زيستي و ارزش هاي انساني، محمدتقي فلسفي، تهران، هيئت نشر معارف اسلامي، 1356.
ـ ارشاد الساري لشرح صحيح البخاري، شهاب الدين احمد بن محمد شافعي قسطلاني، تحقيق محمد عبدالعزيز الخالدي، بيروت، دارالکتب العلميه، 1416ق.
ـ الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الامصار و علماء الاقطار فيما تضمنه الموطأ من معاني الرأي و الآثار و شرح ذلک کله بالايجاز و الاختصار، ابن عبدالبر، تحقيق عبدالمعطي امين قلعجي، بيروت، دار قتيبه، 1414ق.
ـ اغاثه اللهفان في مصائد الشيطان، ابن قيم جوزيه، تحقيق محمد عقيقي، بيروت، المکتب الاسلامي، 1409ق.
ـ امالي الطوسي، محمد بن الحسن معروف بن شيخ طوسي، تحقيق مؤسسه البعثه، قم، دارالثقافه، 1414.
ـ انساني، بسيار انساني: کتابي براي جان هاي آزاده، فردريش نيچه، ترجمه سعيد فيروزآبادي، تهران، جامي، 1384.
ـ الانوار النعمانيه، سيد نعمت اللّه جزايري، بيروت، مؤسسه الاعلمي، (بي تا).
ـ بحارالانوار الجامعه لدرر الائمه الاطهار، علامه محمد باقر مجلسي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
ـ تحفه الاحوذي بشرح جامع الترمذي، محمد عبدالرحمن مبارکفوري، بيروت، دار الکتب العلميه، 1410ق.
ـ التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج، وهبه الزحيلي، بيروت، دار الفکر المعاصر، 1411ق.
ـ تنبيه الخواطر و نزهه النواظر المعروف بمجموعه ورّام، الامير ورام بن ابي فراس، بيروت، دار صعب و دار التعارف [بي تاريخ].
ـ جامع السعادات، محمدمهدي نراقي، قم، اسماعيليان، (بي تا).
ـ حاشيه المکاسب، علي ايرواني غروي، تهران، رشديه، چاپ سنگي، 1379ق.
ـ الخصال، محمد بن علي ابن بابويه قمي، تحقيق علي اکبر غفاري، بيروت، اعلمي، 1410ق.
ـ الخلق الاسلامي الکامل: تهذيب لکتاب الخلق الکامل، محمد احمد جادالمولي، تحقيق يوسف علي بديوي، بيروت، مؤسسه علوم قآن، 1420ق.
ـ السنن الکبري، احمد بن حسين بن علي بيهقي، بيروت، دار المعرفه [بي تاريخ].
ـ دروغ مصلحت آميز؛ بحثي در مفهوم و گستره آن، سيدحسن اسلامي، قم، مؤسسه پژوهشي حوزه و دانشگاه و بوستان کتاب قم، 1382.
ـ دروغ، سيدرضا صدر، تحقيق سيدباقر خسروشاهي، قم، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1378.
ـ دليل الفاتحين لِطُرُق رياض الصالحين، محمد بن علان صديقي شافعي، تحقيق خليل مأمون شيحا، بيروت، دار المعرفه، 1416ق.
ـ ذم الکذب و اهله، ابن ابي الدنيا، تحقيق محمد غسّان نصوح عزقول، بيروت، دار السنابل، 1993.
ـ روانشناسي در خدمت اوليا و مربيان، غلامحسين رياحي، تهران، اشراقيه، 1368.
ـ روضه المتقين شرح رياض الصالحين، يحيي بن شرف النووي، تحقيق عبدالقادر عرفان، بيروت، دار الفکر، 1417ق.
ـ سخنراني هاي راشد، حسينعلي راشد، تهران، دار الکتب الاسلاميه، [1335؟].
ـ سنابل الحکمه، رضا ديب عواضه، بيروت، شرکه رشاد برس، 1419ق.
ـ سير اعلام النبلاء، شمس الدين محمد بن احمد ذهبي، تحقيق ابوسعيد عمر بن غرامه العمروي، بيروت، دار الفکر، 1417ق.
ـ اسدالغابه في معرفه الصحابه، عزالدين ابن الاثير، تحقيق عادل احمد الرفاعي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1417ق.
ـ شرح صحيح مسلم، يحيي بن شرف النووي، تحقيق مرکز الدراسات و البحوث مکتبه نزار مصطفي الباز، مکه، نزار مصطفي الباز، 1417ق.
ـ شعب الايمان، ابوبکر احمد بن حسين بيهقي، تحقيق محمد سعيد بسيوني، بيروت، دار الکتب العلميه، 1410ق.
ـ عادي سازي دروغ؛ برآيند دو انحراف، سيدحسن اسلامي، فصلنامه کتاب زنان، شماره 19، بهار 1382.
ـ عون المعبود شرح سنن ابي داود، ابوالطيب محمد شمس الحق عظيم آبادي، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت، دار الفکر، 1399ق.
ـ فتح الباري بشرح صحيح البخاري، ابن حجر عسقلاني، تحقيق محب الدين خطيب [بي جا]: دار الاديان للتراث (بي تا).
ـ الفتوحات الربانيه علي الاذکار النوويه، محمد بن علان الصديقي الشافعي، بيروت، دار احياء التراث العربي [بي تاريخ].
ـ الفردوس بمأثور الخطاب، شيرويه بن شهردار ديلمي همداني، تحقيق سعيد بن بسيوني زغلول، بيروت، دار الکتب العلميه، 1406.
ـ فضل اللّه الصمد في توضيح الادب المفرد، فضل اللّه جيلاني، [رياض؟] مکتبه دار الاستقامه، 1416ق.
ـ القبس في شرح موطأ ابن انس، محمد بن عبداللّه ابن العربي الاندلسي، تحقيق ايمن نصر الازهري و علاء ابراهيم الازهري، بيروت، دار الکتب العلميه، 1419ق.
ـ کنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال، علاءالدين متقي هندي، تحقيق محمود عمر الدمياطي، بيروت، دار الکتب العلميه، 1419ق.
ـ گلستان سعدي، تصحيح غلامحسين يوسفي، تهران، خوارزمي، 1374.
ـ المجالسه و جواهر العلم، احمد بن مروان بن محمد الدينوري، تحقيق ابوعبيده مشهور بن حسن آل سلمان، بيروت، دار ابن حزم، 1419ق.
ـ مرآه العقول في شرح اخبار آل الرسول، علامه محمدباقر مجلسي، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1370.
ـ مرقاه المفاتيح شرح مشکاه المصابيح، علي بن سلطان محمد قاري، تحقيق صدقي محمد جميل العطار، بيروت، دار الفکر، 1414ق.
ـ مساوي الاخلاق و مذمومها، ابوبکر محمد بن جعفر بن سهل الثامري، تحقيق مصطفي بن ابوالنصر الشلبي، جده، مکتبه السوادي، 1412ق.
ـ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ميرزاحسين نوري، تحقيق مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1407ق.
ـ مشکلات تعليم و تربيت، [مجموعه نويسندگان] ترجمه فتح اللّه حبيبي، تهران، چاپخش، 1367.
ـ مصباح الفقاهه، آيت اللّه سيدابوالقاسم خويي، به قلم ميرزا محمدعلي توحيدي، بيروت، دار الهادي، 1412ق.
ـ معراج السعاده، ملا احمد نراقي، قم، هجرت، 1371.
ـ المفهم لما اشکل من تلخيص کتاب مسلم، احمد بن عمر بن ابراهيم قرطبي، تحقيق محمدالدين ديب مستو، احمد محمد السيد، يوسف علي بديوي و محمد ابراهيم بزال، بيروت، دار ابن کثير، 1417ق.
ـ المکاسب المحرمه، سيدروح اللّه امام خميني، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374.
ـ الموطأ، مالک بن انس، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406ق.
ـ ميزان الحکمه، محمد محمدي ري شهري، قم، دار الحديث، 1416ق.
ـ الميزان في تفسير القرآن، سيدمحمدحسين طباطبايي، قم، اسماعيليان، 1371.
ـ نزهه المتقين شرح رياض الصالحين، سعيد الخن، مصطفي [و ديگران]، بيروت، دار الرساله، 1417ق.
ـ نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيت اللّه محمدرضا مهدوي کني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید